براي روشن شدن تفاوت كبر و تكبر در انسان و در خداوند متعال، ابتداء بايد معنا و مفهوم كبر و تكبر و انواع كبر و فرق كبر با عُجب بيان شود تا بعد واضح شود كه صفت متكبر در خداوند صفت ناپسندي نيست.
معناي كبر در مورد انسان
كبر، استكبار و تكبر عبارت است از حالت نفساني و رواني كه آدمي به خود گمان برد كه از ديگران برتر و والاتر است و بزرگترين تكبر، تكبر بر خداوند است، از اينكه امتناع از قبول حق كند و اعتراف به معبوديت و اختصاص عبادت به او نداشته باشد.[1]فرق عجب با تكبر در اين است عجب خودپسندي است،[2] عجب فقط خود را بزرگ ميشمارد، اما خود را برتر از ديگران نميبيند.[3] و كبر بزرگي كردن بر غير و عظمت فروشي است[4] پس عجب سبب كبر است و كبر از نتائج عجب است.
حضرت امام خميني (ره) در معناي كبر ميفرمايد: كبر عبارت است از يك حالت نفسانيه كه انسان ترفع كند و بزرگي كند و بزرگي بفروشد بر غير.[5]اما گاهي اين حالت خودبرتر بيني در درون است و اظهار نميكند و عملاً از خود نشان نميدهد، بلكه دچار كبر نفساني است كه اين را كبر ميگويند، ولي اگر اين گمان دورني برتر بيني، باعث شد كه در اعضاء و جوارح ظاهر شود ـ و با مردم عملاً به گونهاي برخورد نمايد كه خود را بزرگ وانمود كند و آنان را كوچك ـ اين را تكبر ميگويند.[6]چنانچه خداوند متعال فرموده: «كذلك يطبَع اللهُ علي كلِّ قلبِ متكبرٍ جبارٍِ[7] يعني اين گونه خدا بر دل هر متكبّر ستمكاري مهر شقاوت ميزند. و رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ فرمودند: لايدخلُ الجنة من كان في قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر، يعني وارد بهشت نميشود، كسي كه در قلبش به اندازة ذرهاي كبر وجود داشته باشد.[8]و اما كبر داراي انواعي است: الف) گاهي كبر در برابر خداست.[9] همانند كبري كه نمرود و فرعون داشتند، و سبب اين كبر، طغيان و جهل است و از زشتترين انواع كبر است و بزرگترين نمونه كفر است،
ب) گاهي كبر و تكبر بر انبياء است، خداوند ميفرمايد: «فقالوا انومنُ لبَشرينَ مثلِنا» يعني چرا ما به دو بشر مثل خودمان ايمان آوريم.[10]ج) و گاهي تكبر بر مؤمنين است به اينكه خود را بزرگ بشمارد و ديگران را حقير و كوچك[11]
معناي متكبر در مورد خداوند
كفعمي ميفرمايد: المتكبر المتعالي عن صفات الخلق، متكبر عبارت است از منزه و پيراسته بودن از صفات خلق.
شهيد اول ميفرمايد: المتكبر ذوالكبرياء و هو الملك او ما يري الملك حقيراً بالنسبة الي عظمته. متكبر صاحب كبريايي و جبروت و عظمت است و او پادشاهي است كه غير از خود را نسبت به عظمت خويش كوچك ميبيند.[12]و ابن فهد حلي صاحب كتاب عدّةُ الداعي اين گونه توضيح ميدهد: متكبر آن است كه متعالي و منزه و پيراسته است از صفات خلق و متكبر مأخوذ و گرفته شده از كبرياء است.[13] شيخ صدوق در شرح لغت متكبر ميفرمايد: متكبر بزرگوار است و متعالي از همة قبائح.[14] و در شرح اسماء حسناي پروردگار ميفرمايد: متكبر مأخوذ از كبرياء است و آن اسم است براي تكبر و تعظّم.[15]
صفت كبر در مورد انسان و خداوند
جباريت و تكبر از صفاتي هستند كه تخلّق بشر به آنها ناپسند و مذموم است و اتصاف باري تعالي به آن دو صفت شايسته و ممدوح. قرآن كريم از طرفي اين دو خُلق را براي انسانها از سيئات اخلاقي شناخته و خاطر نشان نموده است كه خداوند بر دل هر متكبر جبار مُهر بدبختي و شقاوت ميزند. و از طرف ديگر خداوند را جبار و متكبر خوانده و ذات اقدسش را به اين دو صفت توصيف فرموده است. … كذلك يطبع الله علي كلّ قلب متكبّرٍ جبّارٍ[16] و در جاي ديگر ميفرمايد: … المؤمن المُهيمِنُ العزيزُ الجبار المتكبر؛ يعني، (اوست خداي يكتايي كه) ايمنيبخش (دلهاي هراسان) نگهبان جهان و جهانيان غالب و قاهر بر همه خلقان،با جبروت و عظمت و بزرگوار و برتر (از حد فكرت)…[17]حال چرا اتصاف خداوند به اين صفت ممدوح است و اتصاف بشر به آن مذموم؟
سرّ اين امر نهفته در منشأ تکبر و جباريت در انسان و خداوند است، منشأ جباريت و تکبر در مورد خداوند علم، قدرت و حكمت اوست، ولي منشأ جباريت بشر، حقارت، ناداني و ضعف اراده است. كسي كه از يك يا چند، جهت اساسي پستي و حقارت ميكند، براي آنكه نقص خود را بپوشاند، مقامي را ادعا ميكند كه فاقد آن است و چون ميبيند مردم ادعاي او را نميپذيرند، طغيان ميكند و بر اثر جهل و ضعف اراده به تعدي و تجاوز دست ميزند، تا بدين وسيله خود را بر مردم تحميل نمايد و آنان را به قبول گفته خويش وادار سازد.
اما تكبر خداوند ناشي از كمال وجود اوست. حضرت باري تعالي غنّي بالذات است و همه جهانيان به او احتياج دارند. كبريايي مختص به اوست و جز ذات اقدسش هيچكس واجد آن نيست: «و له الكبرياء في السموات و الارض و هو العزيز الحكيم» يعني: و مقام جلال و كبريايي در آسمانها و زمين مخصوص اوست و او يكتا خداي مقتدر حكيم است.[18] بشر عاجز و ناتواني كه فقير بالذات است «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد» يعني: اي مردم شما همه به خدا فقير و محتاجيد و تنها خداست كه بينياز و غني بالذات است و ستوده صفات است.[19] بشري كه نيازمندي با جوهر وجودش آميخته است، شايسته تكبر نيست، او بزرگي واقعي ندارد تا اظهار بزرگي كند و لايق كبريايي نيست تا متكبر باشد. تكبر بشر مانند جباريتش معلول حقارت دروني و ضعف باطني اوست.[20]اميرالمؤمنان علي ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: فخر فروشي را كنار بگذار، تكبر و خود بزرگبيني را رها كن و به ياد مرگ باش.[21] و در جاي ديگر ميفرمايد: فرزند آدم را با فخرفروشي چه كار؟ او كه در آغاز نطفهاي گنديده و در پايان مرداري بدبو، است. نه ميتواند روزي خويشتن را فراهم كند، و نه مرگ را از خود دور نمايد.[22]امام صادق ـ عليه السّلام ـ ميفرمايد: هيچ انساني به تكبر و جباريت گرايش نمييابد، مگر بر اثر پستي و ذلتي كه در باطن خويش احساس ميكند.[23]گاهي حالت عزت نفس در انسان كه صفتي پسنديده است موجب ميشود كه مردم را با چشم حقارت بنگرد، آنها را پست ببيند و خود را بزرگ و عظيم بپندارد. در اين صورت است كه عزت نفس به حالت تكبر و خود بزرگبيني مبدل ميشود. اين همان معنايي است كه امام سجاد ـ عليه السّلام ـ (در دعاي مكارم الاخلاق) در پيشگاه الهي عرض ميكند: پروردگارا! به من عزت نفس و بزرگواري روح مرحمت بفرما؛ ولي خدايا من مبتلا به كبر نشوم. آلوده به بيماري خود بزرگبيني نگردم و بندگان خدا را با ديده حقارت ننگرم.
پي نوشت ها:
[1] . راغب اصفهاني، المفردات في غريب القرآن، تهران، نشر كتاب، 1404، ص 421 و 422.
[2] . امام خميني، سيد روح الله، شرح چهل حديث، مؤسسه تنظيم نشر آثار امام خميني، چاپ دوم، 1371، ص 79.
[3] . نراقي، ملامحمد مهدي، جامع السعادات، تعليقه و تصحيح سيد محمد كلانتر، مطبعة النجف، مؤسسه مطبوعاتي اسماعيليان، ج 1، ص 344 ـ 351.
[4] . امام خميني، شرح چهل حديث، همان، ص 79 .
[5] . همان.
[6] . نراقي، ملا احمد، جامع السعادات، معراج السعاده، مشهد، انتشارات نداي اسلامي، چاپ اول، 1362، ص 176.
[7] . غافر/ 35.
[8] . نراقي، معراج السعاده، ص 176.
[9] . دستغيب، سيد عبدالحسين، گناهان كبيره، چاپ آرمان، ج2، ص 111 ـ 132.
[10] . مؤمنون/ 47.
[11] . نراقي، معراج السعاده، ص 178.
[12] . شهيد اول، محمد بن مكي، القواعد و الفوائد، ج 2، ص 167.
[13] . احمد بن فهد حلي، عدة الداعي و نجاح الساعي، تصحيح و تعليق احمد موحدي قمي، چاپ دارالكتاب الاسلامي، چاپ اول، 1407 هـ . ق، ص 325، و همچنين ترجمه فارسي كتاب نفيس عدة الداعي، انتشارات كتابفروشي جعفري، مشهد، چاپ اول، 1363، ص322و همچنين آيين بندگي و نيايش ترجمه عدة الداعي، مترجم: حسين غفاري ساروي، قم، چاپ بنياد معارف اسلامي، 1375، ص 569 و 570 .
[14] . صدوق، اسرار توحيد يا ترجمه كتاب توحيد، انتشارات علميه اسلاميه، ص 201.
[15] . همان، ص 222.
[16] . غافر/ 35.
[17] . حشر/ 23.
[18] . جاثيه/ 37.
[19] . فاطر/ 15.
[20] . فلسفي، گفتار فلسفي، اخلاق از نظر همزيستي و ارزشهاي انساني، بخش دوم، چاپ سوم، هيأت نشر معارف اسلامي، ص 324 و 325.
[21] . نهجالبلاغه، ترجمه: محمد دشتي، چاپ پنجم، ناشر مؤسسه انتشارات مشهور، حكمت 398.
[22] . همان، حكمت 454.
[23] . كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، با ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، ج 3، باب كبر.