بازبینی گونه های تقیه در مکتب اهل بیت (علیهم السلام) (6)
اختفای میزان علم و آگاهی
پهنه ی گسترده ی تقیه در معنارسانی گاهی به اختفای میزان علم و آگاهی شخص نسبت به نااهلان یا کم استعدادان منتهی می شود و آن در صورتی است که افشای دانش نتیجه ی مثبتی در بر نداشته باشد و حتی دارای اثری منفی نیز باشد، چنان که در تاریخ حکمت و فلسفه می بینیم بزرگان، امهات مسائل را به زبان رمز بیان نمودند تا تنها اشخاصی بدان راه برند که لیاقت و استعدا تحمل آن را دارند.
ابن شعبه در حدیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت می کند که حضرت عیسی (علیه السلام) خطاب به بنی اسرائیل فرمود: حکمت را نااهلان مگویید که بر آن ستم می کنید و از اهلش هم دریغ ندارید که بر آنان ستم می شود (الحرانی، 1404ه، 28)(1).
امام علی (علیه السلام) نیز اندرزی در همین رابطه به زبان رمز دارد که می گوید جواهر را به گردن خوک ها نیفکنید (شهید ثانی، 1409ه، 184)(2).
نیاز به توضیح دارد که این مورد از سری موارد مستقیم تقیه نیست، زیرا نه افشای اسرار مکتب و جریان فکری است و نه ترسی یا ملاحظه ی جانب مدارا نسبت به گروه یا جریان فکری ویژه ای وجود دارد؛ بلکه ربط آن به مسأله ی تقیه از آن جهت است که در اثر بی احتیاطی نسبت به گزینش اهل خرد بدین وسیله موجب تضییع قدر دانش فراهم می آید و به نوعی بر آن ستم روا داشته می شود. هم از آن جهت که ممکن است در اثر نداشتن تاب سخن حکمت و نفهمیدن آن بردارنده ی آن ستم روا دارند و به او نسبت جنون و کفر و همانند آن بدهند. همچنین امکان دارد شخص در اثر بی اطلاعی از کاربرد مفید آن آموزه و سخن حکمت، استفاده ی نادرست و زیان بار از آن بنماید.
مسعدة بن صدقه می گوید: روزی در حضور امام سجاد (علیه السلام) سخن از تقیه رفت. امام رضا (علیه السلام) فرمود: والله اگر آن چه در اختیار سلمان بود ابوذر می دانست، البته فرمان به قتل او می داد و این در حالی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بین آن دو پیمان برادری استوار کرده بود. با این توصیف چه گمانی می توان در مورد سایر مردم برد؟ همانا تحمیل دانش دانشمندان به قدری سخت و دشوار است که آن را بر نمی تابد جز پیامبر مرسل یا فرشته ی مقرب الهی و یا آن که خداوند دلش را برای ایمان کارآزموده کرده است و سلمان از همان دانشمندان است، چون که او شخصی از ما اهل بیت است و از این جهت او را به دانشمندان نسبت دادم (کلینی، 1365، 401/1).
از این رو می بینیم امامان شیعه (علیه السلام) در پاره ای مواقع سخنان گرانمایه ی حکمت را تنها در اختیار برگزیدگان یاران خویش می نهادند و از تعلیم آنها به مردم عوام خودداری می ورزیدند، هرچند که با آنان نیز فراخور درک و استعدادشان سخن می گفتند و لذا می بینیم در مورد امر واحدی چند نوع ارشاد از ناحیه ی آنان وجود دارد که گاهی نیز چنین چیزی بر ضعفای شیعه گران می آمد و بسا موجب لغزش آنان را فراهم می کرد، چنان که دو حدیث زیر (به نقل از مجلسی، 1404ه، 103/2 از رجال کشی) گویای چنین واقعیتی است:
امام باقر (علیه السلام) به جابر بن یزید جعفی می گوید: حدیث ما سخت، دشوار، تمیز و صاف، شاخه شاخه، صلب و بیغش است و آن را برنمی تابد جز پیامبر مرسل یا فرشته ی مقرب یا مؤمن زجر دیده. وقتی چیزی از امر ما به ذهنت رسید و دلت به آن گواهی داد و نرم گردید خدا را سپاس بگو، ولی اگر از آن خوشت نیامد آن را به ما اهل بیت برگردان و مگو چگونه آمد، چطور بود و این چیست؛ که این یک شرک بزرگ به خداوند است.
ابوبصیر می گوید: کسی به امام صادق (علیه السلام) گفت: سالم بن ابی حفصه درباره ی شما می گوید که برهفتاد نهج سخن می گویید و از هر کدام برون گاهی دارید. امام (علیه السلام) فرمود: سالم از من چه می خواهی؟ آیا می خواهد فرشته ای (به عنوان حجت سخنانم) بیاورم! والله که پیامبران هم فرشته نیاوردند. ابراهیم می گوید من بیمارم در حالی که بیمار نبود و دروغ هم نگفت. بعد می گوید بزرگشان آن کار را کرده است نه بزرگشان آن را کرده بود و نه ابراهیم دروغ گفت. یوسف می گوید شما سارقید در حالی که به خدا آنها سارق نبودند و او هم دروغ نگفت.
علامه مجلسی (قدس سره) بعد از نقل این مطالب، آن را چنین توجیه می کند که سالم به دلیل بی اعتقادی این حرف را می زند و من چه کنم که او اعتقاد پیدا کند؟ سپس علامه ادامه می دهد که این گونه گون بودن سخنان امامان (علیهم السلام) در موقعیت تقیه و اقتضای مصلحت حالی است که عرضه داشت کلام آن را ایجاب می کند. آن گاه امام (علیه السلام) در جهت اثبات درستی مطالب برای او و سالم به نمونه ی گفته های پیامبرانی مثل ابراهیم و یوسف تمسک می نماید که در سخن خود به نهج توریه سخن گفته اند.
ثعلبه، پسر میمون، از قول زراره می گوید: بر امام باقر (علیه السلام) وارد شدم و در مورد مسأله ای از ایشان پرسیدم. حضرت (علیه السلام) به من پاسخ دادند. پس از مدتی شخص دیگری وارد شد و از همان مسأله پرسید و ایشان به او جوابی متفاوت دادند و لحظاتی بعد که شخص سومی آمد و از همان مساله پرسید، ایشان به او پاسخی متفاوت از هر دو دادند. وقتی آن ها رفتند، من به امام (علیه السلام) گفتم: یابن رسول الله شما به هر یک از من و آن دو عراقی جوابی متفاوت دادید. حضرت (علیه السلام )فرمود: ای زراره این طوری برای ما هم بهتر است و هم برای حفظ شما مناسب تر است. اگر شما برای امر واحدی هماهنگ باشید مردم شما را شناسایی می کنند و در این صورت حفظ ما و شما کم تر تضمین می شود.
زراره می گوید مدت زمانی بعد بر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم و همان موضوع را مطرح کردم و ایشان هم پاسخ پدر بزرگوارشان را به من دادند (کلینی، 1365، 45/1).
استفاده ای که از این حدیث می شود این است که اولاً این روش و سیاست بیان احکام در میان امامان شعیه (علیه السلام) به گونه ی ضابطه مند شناخته شده و معمول بوده است و ثانیاً نشان می دهد که امامان در مقام پاسخ گویی به یاران خود آنان را از نظرهای مختلف، از جمله به لحاظ میزان ظرفیت و استعداد درک مطالب ارزیابی می نموده اند. با این حال گاهی، چنان که یاد شده، موجب لغزش برخی را نیز فراهم می ساخته است، لیکن در شرایط خاص تقیه چاره ای جز اتخاذ این روش نبوده است. مطلب زیر درباره ی علت انحراف عمر بن ریاح که کشی آن را نقل کرده گویای همین واقعیت است.
عمر بن ریاح مسأله ای را از امام باقر (علیه السلام) پرسید و پاسخ گرفت. لیکن سال بعد که عین همان مسأله را پرسید، پاسخی متفاوت با سال قبل دریافت کرد. وقتی علت اختلاف دو پاسخ را پرسید، امام (علیه السلام) گفت: آن بر وجه تقیه است، اما او در مورد ثبوت امامت ایشان به خاطر به شک افتاد. پس از آن به شخصی به نام محمد بن قیس برخورد و داستان را گفت و اضافه کرد که چرا باید امام (علیه السلام) از من تقیه کند، در حالی که من عزم کامل و سالمی بر تبعیت فتوای ایشان داشته ام. قیس گفت: شاید فرد مشکوکی در این مجلس با تو بوده است. گفت: نه، در هر دو مجلس غیر از خودم کسی نبوده است، اما به نظر من او یادش رفته بوده که سال گذشته چه گفته است. و عمر بن ریاح بر این اساس از امامت امام باقر (علیه السلام) برگشت (کشی، 1348، 237). بر اساس آن چه کشی در دنباله ی روایت نقل می کند چنین استنباط می شود که واقعاً امام تقیه کرده بوده است، اما نه از غیر او. به این معنا که او در مراجعه ی بعدی همان عمر بن ریاح قبلی نبوده است. کشی می نویسد:
عمر بن ریاح در رابطه با امامت قائل به این بود که امام نباید به هیچ وجه و در هیچ شرایطی فتوای بیهوده بدهد. آن که به تقیه در غیر آن چه عندالله واجب است فتوای بدهد امام نیست. امام نباید پرده ی خود را بیاندازد و درش را ببندد. امام را نمی سزد مگر خروج و قیام به امر به معروف و نهی از منکر. عمر با این حساب به مسلک بتریه متمایل شده بود و عده ای را نیز با خود همراه کرده بود (همان، 238).
کشیده شدن بحث به این مقال موجب شد تا سخنی نیز در رابطه با دوگانگی گفتارها و تعارض میان آنها داشته باشیم، که خود به نوعی مرتبط با همین بحث است.
هدایت امت و تعارض گفتارها
در مورد جاده ی اصلی، زمانی می توانیم آن را راه راست بنامیم که ما را در میان دره ها و رودخانه ها و فراز و نشیب ها هزاران مانع دیگر به سمت مقصد وبه خوبی رهنمون گردد، نه آن که صرفاً مستقیم باشد و هیچ تمایلی به چپ و راست ننماید و اصولاً چنین چیزی معقول نیست. عهده داری کار هدایت امت و جامعه نیز به همین شکل است. اگر انعطاف و مدارا و مصلحت مداری را از مدیریت انسان ها حذف کنیم، آن چه می ماند جسد خشک و بی روح است که یا به عزل مدیر منتهی می شود و یا به نابودی جامعه انسانی.
موقعیت اجتماعی امامان معصوم (علیهم السلام) با نقش الگویی آنان اقتضا می کند که برای هر موقعیت از دید رفتاری و کنشی، الگوی مناسب و مقتضی آن را ارائه نمایند تا افراد جامعه در هر حالت و وضعیتی که قرار بگیرند بتوانند از روی الگوی خاص آن بهره گیری نمایند. و جز این انتظاری از الگوی نیست.
بر اساس چنین پنداره ای است که می بینیم چهارده نور الهی هر کدام در مشی خاص خود نماینده ی نوعی روش زندگی است که با دیگری متفاوت است، هر چند در کلیات مشابه یکدیگر هستند. علاوه بر این، گاهی در زندگی یکی از امامان معصوم (علیهم السلام) چندین شیوه و روش را مشاهده می کنیم و این تفاوت الگویی بدان خاطر است که انسان در معرض تغییر اوضاع زمانه است و جهت گیری ویژه ی آن را لازم دارد، زیرا راه امام راه انسان است و راه انسان در خم و پیچ مسائل زندگی دچار دگردیسی و دگرگونی می شود و امام بر اساس قاعده ی لطف باید در هر حال و موقعیت انسان را دستگیری نماید.
با این توصیف و در این میانه گاهی می بینیم در بیان امامان شیعه (علیهم السلام) نقل های متناقضی وجود دارد که یکی بر اساس فتوای امام و دیگری بر نهج دیگری است. کسانی که آگاهی نسبت به جامعه شناسی معرفت دوران امامان معصوم (علیه السلام) ندارند و از شرایط سخت و خفقان باری که بر آنان و جماعت شیعه حاکم بوده است مطلع نیستند، در این گونه موارد ممکن است دچار حیرت و یا خدای ناکرده ایراد اتهام نسبت به راویان و حتی خود ائمه (علیهم السلام) بشوند و به عبارتی در این ورطه بلغزند؛ لیکن علت اصلی چنین تناقض هایی چیزی جز آن چه در بالا بدان اشاره شد و یا در موقعیت تقیه بودن از سلاطین زمان و یا جو غالب و حاکم ضد شیعه نبوده است. برای پی بردن به این واقعیت می توان به احادیث حاکم و عبادات وارد شده در اسناد کلینی، طوسی و صدوق در کتب اربعه مراجعه نمود که در توجیه پاره ای از احادیث احتمال صدور آن بر نهج تقیه داده شده است.
شیخ طوسی پس از نقل دو خبر متناقض در باب فقه نکاح می گوید: این خبر دومی از برونگاه تقیه بیرون آمده و عمل بر اساس خبر اول است، اما عمل بر اساس خبر دومی را در صورت تقیه از سلطان وقت مجاز دانسته اند. با این حال می بینیم یکی از دو خبر تقیه ی بیانی، به ضرورت خوف از سلطان وقت بوده است (طوسی، 1365، 480/7).
امام خمینی (قدس سره) درباره ی نوع تقیه ی بیانی امامان معصوم (علیهم السلام) می گوید: ظاهر آن است که تقیه ی این بزرگواران در فتوا به خاطر حفظ شیعیان بوده است (امام خمینی، 1385ه، 176).
در واقع وقتی به عمق مصلحت بیان معارضی که از امام نسبت به بیان دیگری از خود آن امام یا دیگری از معصومین (علیه السلام) صادر شده است، می نگریم، می بینیم تعارضی در کار نیست؛ آن یکی تکلیف شخص در آن حالت و موقعیت است و این یکی تکلیف وی در این موقعیت. امام صادق (علیه السلام) به نصر خثعمی می گوید: کسی که این قدر می داند که ما جز حق نمی گوییم، او باید به آن چه از ما یاد گرفته بسنده کند. پس اگر چیزی به خلاف دانسته ی قبلی خود از ما شنید باید بداند که این تابع مصلحت دفاع ما از او باشد (کلینی، 1365، 66/1).
علت مخالفت با عامه برای کشف واقع
در ارتباط با حل تعارض متن های روایی امامان شیعه (علیهم السلام) و استخراج درست از نادرست آنها به خصوص در مورد روایات تقیه ای، چندین راه از سوی ائمه (علیهم السلام) پیشنهاد شده است، همچون عرضه کردن بر کتاب خدا، بر عقل و یا برگرداندن آن به خود آن بزرگواران تا معنا و مراد و دلیل آن را بازگو نمایند. جز این ها در خصوص تعارضاتی که ممکن است به دلیل تقیه به وجود آمده باشد، راه کار دیگری نیز وجود دارد و آن عرضه کردن بر متن هایی است که از سوی عامه رسیده باشد و آن گاه خلاف آن را به عنوان غیر تقیه ای گرفتن.
این راه کار، که علمای شیعه همواره بدان تمسک جسته اند، در واقع رهنمودی از سوی خود امامان معصوم (علیهم السلام) است که برای راه گم نشدن در میان روایات معارض یکدیگر، که جعل و کذب هم نیست و صدور آن از ناحیه ی امام (علیه اسلام)، قطعی است، ارائه شده است.
اکنون جای این سؤال است که «چرا باید روایات مخالف عامه را صحیح دانست. آیا امامان شیعه (علیهم السلام) عمدی در بیان احکام و مبانی مذهب تشیع در مخالفت با منهج عامه داشته اند؟».
بدون علت کاوی از ناحیه ی معصومین (علیهم السلام)، شاید باور این شبهه در نگاه سطحی به سادگی انجام شود و نسبت به امامان شیعه (علیه السلام) بدبینی حاصل نمایند که چرا آنان اقدام به چنین امری به خلاف منهج مقبولیت یافته ی عمومی نهاده اند.
اما پس از ژرف نگری در این رابطه می بینیم مسأله درست به عکس ظاهری است که به نظر می رسد. موضوع این نیست که امامان (علیهم السلام) به خلاف سواد اعظم عمل نموده باشند، بلکه در حقیقت راه درست همین راه و منهجی بوده است که توسط این بزرگواران بیان شده است و آنان که بیراهه رفته اند کسانی بوده اند که در طول یکی دو قرن حکومت خودکامگی اموی و عباسی به دلخواه حکومت، به تحریف واقع و مسخ چهره ی اسلام پرداخته اند.
امام صادق (علیه السلام)، در جهت پرده برداری از این راز و دلیل کشف واقع در اخذ به خلاف عامه می گوید: «آیا می دانی چرا به اخذ به خلاف گفته ی عامه مأمور شده اید؟». راوی می گوید: نمی دانم. فرمود: واقع این است که امام علی (علیه السلام) هیچ وقت به تبیین دین خدا نپرداخت مگر این که سران امت راه مخالفت به سمت غیر او را پیش گرفتند تا در امر او اخلال نمایند. آنان معمولاً به عمد می آمدند و از امام علی (علیه السلام) چیزی را می پرسیدند و چون او فتوایی می داد آنان از پیش خود برای آن فتوا ضدی می تراشیدند تا امر را بر مرد مشتبه سازند (حر عاملی، 1409ه، 116/27) (3). و چون که قدرت حاکم از این گونه جعلیات استقبال و حمایت می نمود، این گونه احادیث جو غالب و حاکم را در فضای معرفتی جامعه اشغال می نمود و مذهب عمومی تلقی می شد. در نتیجه، گاهی امامان شیعه (علیه السلام) ناگزیر از بیان حکمی به نهج غیرخودی و منطبق با استاندارد عمومی می گردیدند (تعارض نوع اول).
با این حال مشکل زمانی سخت تر می شود که حدیث سازان مزدور، آنها را به امامان شیعه (علیهم السلام) نسبت دهند (تعارض نوع دوم). ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه حدیثی را از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که در قسمتی از آن ایشان به مسأله ی جعل حدیث و مخالف خوانی با اهل بیت (علیهم السلام) اشاره نموده و می فرماید: در طول دوره ای که ما در انزوا و مذلت شدید به سر می بردیم و بر جان خویش ایمن نبودیم، دروغ پردازانی سر بر آوردند که دروغ و انکارهای خود را باور نداشتند. اینها بر این کارها به حاکمان بدکردار و رؤسای خود در هر جا که بودند، تقرب می جستند. در این حال، حدیث های سراسر دروغی از زبان ما جعل می کردند که هرگز ما نگفته نکرده ایم و این به خاطر این بود که ما را پیش مردم منفور جلوه بدهند. این موضوع از زمان سلطه ی معاویه شروع شد و در زمان عبیدالله بن زیاد شدت یافت و در زمان حجاج از آن هم بیشتر شدت گرفت. او اشخاص را به صرف گمان می گرفت و به قتل می رساند … این امر ناپسند عنادآلود به قدری در مردم تأثیر گذاشته و جاافتاده بود که گاهی مشاهده می شد شخص پرهیزگار و راستگویی منقبت های عجیب و غریبی در فضیلت برخی از سران گذشته نقل می کرد که خدا هرگز نیافریده بود، نه چنان چیزی بوده است و نه می تواند باشد، اما او در اثر شیوع بی اندازه ی آنها می پنداشت که آنها حق است (ابن ابی الحدید، 1404ه، 44/11).
چنان که مشاهده می شود، پس از دوران امامت ظاهری امام علی (علیه السلام) فشار و تهدید شیعه آغاز شده و تا قرن ها پس از آن ادامه یافته است و دلیل آن این است که نهضت تشیع به روزگار حکومت امام علی (علیه السلام) آشکار گشت، چه آن که در آن موقع تمام قدرت در دست امام شیعه و مرجع آنان قرار داشت. در نتیجه دشمنان در هر شهر و دیاری آنان را می شناختند و معلوم است که هر گروهی پس از برگشتن حکومت از آنان چه وضعی پیدا می کنند و چه سرنوشتی ممکن است در انتظار آنان باشد.
پینوشتها:
1- ان عیسی (علیه السلام) قام خطیبا فی بنی اسرائیل فقال یا بنی اسرائیل لا تکلموا بالحکمه عند الجهال فتظلموها و لا تمنعوها اهلها تفتظلموهم.
2- «لا تعلقوا الجواهر فی أعناق الخنازیر»؛ در عهد جدید (انجیل متی، 7/6) نیز این مضمون بدین عبارت آمده است: مرواریدهای خود را نزد خوک ها نگذارید چون قادر به تشخیص ارزش آنها نمی باشند. آنها مرواریدها را لگدمال می کنند و برگشته به شما حمله ور خواهند شد.
3- و عن ابیهه عن أحمد بن ادریس عن ابی اسحاق الارجانی رفعه قال قال ابوعبدالله (علیه السلام) أ تدری لم امرتم بالاخذ بخلاف ما تقول العامه فقلت لا ادری فقال ان علیا (علیه السلام) لم یکن بدین الله بدین الا خالفت علیه الامه الی غیره اراده لابطال امره و کانوا یسالون امیرالمؤمنین (علیه السلام) عن الشیء الذی لا یعلمونه فاذا افتاهم جعلوا له ضداً من عندهم لیلبسوا علی الناس.
منبع: نشریه امامت شناسی 88-87.
/ج