«إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» (توبه/40)
چکیده:
شخصی که در آن شب تاریخی با پیامبر همراه بوده است (چه خلیفه اول بوده باشد چه شخصی دیگر) از دو جهت مورد نکوهش این آیه شریف است، این قلم بر آن است که با اتکای تمام به قرائن متنی و زبانی و بدون گریز به سوی قرائن فرامتنی این دو جهت را در دو بخش سامان دهد؛ در بخش اول خواننده از طریق دلالت های زبانی خواهد دید که آیه دال بر این است که مصاحب پیامبر در آن شب تاریخی با ترس و اضطراب شدیدی که بدان مبتلا شده بود پیامبر را به سوی مهلکه ای سوق می داد که اگر انزال سکینه و تأیید به جنود نبود تاریخ اسلام به گونه ای دیگر رقم می خورد و در بخش دوم نیز با پرسشی ساده و همه فهم، عدم قابلیت و صلاحیت آن شخص برای پذیرش سکینه الهی آشکار خواهد شد.
در تمام این نوشتار از باب جدالی احسن -که مخالفان را از پذیرشش گریز و گزیری نباشد- به هیچ یک از منابع یا تفاسیر شیعی استناد استمدادآمیز نشده است.
با گشت و گذاری نه چندان کوتاه در تلاش های تفسیری و کلامی به بار نشسته در سایه این آیه این نتیجه به دست آمد که پیشینیان ما چون همیشه در معرض ادعاهای مفسران اهل سنت بوده اند (که این آیه را سرشار از فضائل خلیفه اول می دانستند!) به محض ابطال استدلال های آنان خصم را منهزم و تلاش خود را کامل و هدف خود را حاصل می انگاشته اند و سپس در شادمانی برآمده از ظفر بر خصم از ادامه کار بر روی آیه باز می مانده اند و از همین رو در اندیشه غور بیشتر در آیه نمی افتاده اند وگرنه اگر بدون تأثیر سخنان آنان و با ذهنی تهی از آن مناظرات به آیه نگاه می کردند برداشت مورد ادعای این قلم – با این همه وضوح و استقامت- چنین بی طرفدار نمی ماند که «پری رو تاب مستوری ندارد».
مقدمه اول
آیات پیش از آیه مورد بحث چنینند: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُمْ إِذَا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأرْضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیَاةِ الدُّنْیَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فِی الآخِرَةِ إِلا قَلِیلٌ؛ إِلا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ؛ إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ»
فضایی که این آیات درآن نازل شده است چنین است:
از ابن عباس روایت شده است که این آیه در غزوه تبوک نازل شده است، یعنی زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله از طائف بازگشت در مدینه اقامت کرده و فرمان جهاد با رومیان را صادر فرمود و این فرمان در زمانی صادر شد که هوا سخت گرم بود و فصل برداشت محصولات کشاورزی. از همین رو جنگ با رومیان برای مردم دشوار بود. در این فضا آیه شریفه نازل شد؛
1. بدون تردید آیه 38 در صدد نکوهش دو گروه از مسلمانان است یکی آنان که به خاطر شدت گرمی هوا و گرفتاری های مربوط به فصل برداشت محصول از شرکت در جنگ تبوک تمرّد کردند و دیگر کسانی که اگرچه به جنگ رفتند؛ اما با اکراه و با سختی به این فرمان الهی گردن نهادند.
2. خداوند سپس در آیه بعد به تهدید آنان پرداخته و می فرماید: «إِلا تَنْفِرُوا یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَیَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّوهُ شَیْئًا وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» و بعد بی نیازی باشکوه پیامبرش از مسلمانان نافرمان را – با یادآوری نصرت خاصی که در یکی از شرایط بسیار پیچیده گذشته به او ارزانی کرده بود- به تصویر می کشد، تا به آنان بفهماند که همان طور که در شرایط پیچیده غار به یاری او پرداخت در جنگ حاضر هم او را تنها رها نخواهد کرد. «إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ».
مقدمه دوم
جزاء شرط در زبان عربی به دو شکل دیده می شود :
1. گاه متکلم همان مشروط (خود جزاء) را به کار می برد؛ مثل «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ» (محمد/ 7 )
2. گاهی هم جایگزین مناسبی را به جای جزاء ذکر می کند، مثل«وَإِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ» (فاطر/ 4) «إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» (یوسف/ 77) در اینجا «فَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ» یا «فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ» جزای واقعی «إِنْ» نیست چون اتفاقی که در گذشته روی داده و تمام شده است (تکذیب رسل پیشین یا سرقت برادر در زمان گذشته) به وسیله إن شرطیه3 قابل تعلیق به اتفاقی که در زمان حال یا آینده روی می دهد (إِنْ یُکَذِّبُوکَ یا إن یسرق) نیست.4
«فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ…» نیز در اینجا جزای واقعی إن شرطیه نیست، بلکه دلیل مضمون جزاء است که جانشین آن شده است، یعنی «إِنْ لا تنصروه فسینصره من نصره حین ما لم یکن معه إلارجل واحد…»5
پس دلیل اینکه خداوند در اینجا هم پیامبرش را یاری خواهد کرد این است که در گذشته هم در سخت ترین شرایط(در غار) او را تنها رها نکرده است.
بنابراین، این جمله در مقام توصیف یکی از ضیق ترین تنگناهائی است که پیامبر در طول مبارزاتش بدان گرفتار شده است و در واقع خداوند متعال با یادآوری نصرتی که در آن شرایط فوق العاده اضطراری به پیامبر عزیزش ارزانی کرده است، می خواهد به مخاطبان بفهماند که او نیازی به یاری شما ندارد؛ چون در پیچیده ترین شرایطِ خود (با یاری من) از یاری همگان بی نیاز بود تا چه رسد به امروز که در مدینه حکومت تشکیل داده است و در جنگ هایی مهم و حتی گاه نابرابر فتوحاتی به دست آورده و سپاهیان نیرومندی گرد آورده است. بنابراین جمله «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ…» در صدد به تصویر کشیدن ضیق ترین شداید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
برخی از مفسران اهل سنت در تلاشند که جانشینی خلیفه اول را برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مورد دلالت یا تأیید این آیه قلمداد کنند، با این توضیح که این آیه ثانویتِ خلیفه را بیان کرده است، پس باید پیامبر اولین حاکم و او دومین حاکم تاریخ اسلام باشد.6
این مفسران از یک نکته غفلت کرده اند؛ کسی که در زبان آیه «ثانی» شمرده شده است خود پیامبر است «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ» نه مصاحب پیامبر.7 بنابراین نمی توان مصاحب پیامبر را -به دلالت این آیه- دومین حاکم تاریخ اسلام دانست، بلکه اگر هم بخواهند چیزی از این آیه برای مسأله جانشینی پیامبر برداشت کنند باید این باشد که آن مصاحب، حاکم نخست و پیامبر صلی الله علیه و آله حاکم دوم تاریخ اسلام باشد(!!)
ریشه خطای این مفسران در این است که به معنای کنایی آیه توجه نکرده اند؛ در اینجا ثانویت پیامبر برای یک مجموعه دو نفره(ثَانِیَ اثْنَیْنِ) صرفاً کنایه از شدت تنهایی ایشان در غار است و خداوند با این کنایه می خواهد آن ضیق و اضطرار خاصی که پیامبرش در آن گرفتار شده بود را به تصویر (Image) بکشد. یعنی پیامبر در شدیدترین شرایط خود فقط نفر دوم یک گروه دو نفره بود و هیچ همراه دیگری نداشت. جالب اینکه اگر مصاحب پیامبر بَطَلی از ابطال عرب، یا مردی به شجاعت حمزه سیدالشهداء علیه السلام، یا دست کم شخصیتی با نفوذ اجتماعی و روحیه فعال حضرت عبدالمطلب علیه السلام یا … بود در این مقام ذکر همراهی اش با پیامبر منجر به نقض غرض می شد؛ چه شرایط پیامبر در حضور چنین بزرگانی نمی توانست شرایط چندان سختی باشد یا دست کم ضیق ترین گرفتاری پیامبر در حضور این بزرگان نمی توانست رقم بخورد. بنابر این – اگر نگوییم این شرایطِ وحشت آفرین را خودِ همین مصاحب، برای پیامبر رقم زده است- فقط با قرینه سیاق می توان گفت که حضور این شخص حضور بسیار بی اثر و نامفیدی بوده به طوری که بودن او با نبودنش یکسان بوده است. یعنی خداوند در صدد آن است که بگوید پیامبر حتی وقتی که با او همراه بود نیز در تنهاترین تنهایی و سخت ترین گرفتاری خود به سر می برد!!
مقدمه سوم
«ال» در «الغار»، «ال عهد» است و محل استعمال این «ال» جایی است که مخاطب با مدخول «ال» آشنایی داشته باشد، بنابراین «الغار» یعنی غار با خصوصیات خاصی که مخاطبان با آن خصوصیات آشنا هستند.
پرسشی که اینک باید بدان رسیدگی کرد این است که به راستی غار با کدام خصوصیتش در این سیاق مورد اراده و اشاره گوینده است؟ یعنی کدام خصوصیت غار است که در اینجا آشنایی مخاطبان با آن خصوصیت می تواند گوینده را به مقصودش برساند؟ با توجه به مقدمه اول و سیاق آیات این «ال» باید بحرانی ترین شرایط غار را در ذهن مخاطب تداعی کند تا تصویر «أضیق الأحوال» در ذهن مخاطب جان بگیرد. بحرانی ترین شرایط غار هم زمانی است که پیامبر و همراهش8در غار پنهان شده اند و مشرکین با راهنمایی راهبلد خود درست به دم در غار رسیده اند و مصاحبِ پیامبر آن لحظات سخت و سنگین را چنین توصیف می کند: «فقلت له: یا رسول الله هذا الطلب قد لحقنا، فقال: لا تحزن ان الله معنا حتی اذا دنا فکان بینه و بینا قدر رمح او رمحین او ثلاثه فقلت له یا رسول الله هذا الطلب قد لحقنا و بکیت قال لِمَ تبکی قلت: …»9 سیوطی در روایتی دیگر آورده است «وقتی که راهبلد مشرکین به در غار رسید کنار درختی که در جلوی غار بود بول کرد و سپس گفت آنها هنوز از این مکان عبور نکرده اند. در این هنگام ابوبکر غمگین شد سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: «لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا…»10 یعنی دشمن به فاصله ای از پیامبر و همراهش رسیده بود که حتی صدای نفس کشیدن هم قابل شنیدن بود تا چه رسد به قیل و قال و حرف زدن و در چنین حالی حرف زدن پیامبر با مصاحبش ملازم بود با التفات دشمن به آنها و التفات یافتن دشمن همان و دستگیری پیامبر نیز همان.
مقدمه چهارم (اعراب«إِذْ»)
توجه به این نکته لازم است که «إِذْ» در اینجا بدون وساطت واو عاطفه تکرار شده است11 و در اعراب آن، دو احتمال می رود:
الف) آلوسی و زمخشری و فخر رازی و بسیاری دیگر از مفسرین دومین و سومین «إِذْ» را بدل از اولین «إِذْ» می دانند. در تعریف بدل هم آمده است: «تابع مقصود بالأصالة»؛12 یعنی بدل تابعی است که مرکز اصلی قصد متکلم و مصبّ و محطّ اصلی غرض متکلم است. در حقیقت اصلِ کلام برای گفتن آن سامان یافته است و «مُبدَلٌ منه» در کلام آمده است تا فقط زمینه گستر و بستر ساز برای ذکر بدل باشد13 و خودش هرگز مقصود اصلی متکلم نیست.14 بنابراین در اینجا هم اگر «إذِ» دوم و سوم بدل باشد به اقتضای قواعد نحوی باید مصبّ اصلی معنی و مرکز ثقل غرض متکلم را «إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ…» دانست.
ب) اگر هم اذ بدل نباشد باید «إِذْ» دوم متعلق به «اخرجه» و «إِذْ» سوم متعلق به «فی الغار» باشد که در این فرض، متکلم با ذکر مشخصات بیشتر اخراج پیامبر، مخاطب را به صورت قدم به قدم به قله اصلی غرض خود می رساند. یعنی ابتدا دایره «أخرجه الذین…» را تصویر می کند تا بتواند در درون آن بر روی دایره کوچکتری (إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ) تمرکز کند و خود همین دایره را هم تصویر می کند تا در دل آن دایره کوچکتر دیگری (إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ…) را به تصویر کشد.
پس در هر حال «إِذْ یَقُولُ…» مرکز اصلی ثقل غرض متکلم است. یعنی متکلم در این جا اگر چه سه دایره متداخل ترسیم کرده است، دو دایره محیطی فقط مقدمه ای هستند تا مخاطب را آماده ورود به دایره مرکزی کنند.15 فراموش نکنیم که غرض متکلم هم ارائه تصویری از شدیدترین گرفتاری پیامبر بود.
از انضمام چند مقدمه پیشین می توان به چند ضلعی منتظمی از فهمِ این متن دست یافت که هر یک از مقدمات چهارگانه فوق یکی از اضلاع آن چند ضلعی را تشکیل می دهد. در مرکز این چند ضلعیِ فهم، چنین برداشتی از آیه نهفته است: خداوند در صدد توصیف دشوارترین واقعه عمر پیامبر است؛ واقعه ای که در آن پیامبر بیشترین نیاز را به کمک یک یاریگر بزرگ با توانایی فوق العاده ای (متناسب با غیر عادی بودن آن دشواری) داشت، آن واقعه در ماجرای اخراج پیامبر از مکه -در حالی که فقط یک نفر همراهی اش می کرد– نهفته است؛ آنهم نه اصل اخراج ایشان، بلکه هنگام حضور ایشان و مصاحبش در غار، آنهم نه اصل حضورشان در غار؛ بلکه لحظه ای که از شدت ترس و ناآرامی و نابردباری مصاحبش در یکی دو متری دشمنی که با دقت مشغول جستجوی او بود باید آن مصاحب ترسیده و آشفته را آرام هم می کرد تا مبادا صدای گریه یا نفس نفس او را بشنوند و متوجه حضور آن حضرت در غار شوند. جالب این است که این سخن گفتن اجباری پیامبر چندان در این سیاق مهم بوده است که خداوند در بیان اهمیتش به این مقدمه چینی سه مرحله ای اکتفا نمی کند، بلکه علاوه بر این، فعل یقول را -که در زمان گذشته اتفاق افتاده- در قالب مضارع و به صورت حکایت حال ماضیه16 گزارش می کند تا آن را از این جهت هم مورد بزرگ نمایی قرار داده باشد.
پرسش مهم این قلم آن است که از تمام مدت سه روزی که پیامبر و مصاحبش در غار ماندند، چرا همان لحظه ای که پیامبر به مصاحبش این سخن خاص را می گفت به عنوان نقطه اوج این گرفتاری معرفی می شود؟! در پاسخ این پرسش باید گفت صحبت کردنی که پیامبر ناچار شده بود به آن تن دهد درست در زمانی روی می داد که تعقیب کنندگان به دم دروازه غار رسیده بودند و هر گونه صدایی از درون غار را باید می شنیدند و این سخن گفتن به راحتی می توانست آنان را متوجه حضور پیامبر در غار کند. در حقیقت این همان لحظه ای است که به اقتضای اسباب و علل عادی باید صدای پیامبر را می شنیدند و به حضرت دست می یافتند.
در آن لحظه تلخ و شیرین، اتفاق های دیگری هم افتاده بود؛ مثلاً این لحظه درست همان لحظات اولیه رسیدن تعقیب کنندگان به دروازه غار است. بنابراین خداوند می توانست در این آیه آن لحظه را با وصف دیگری هم توصیف کند و به جای «إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ…» مثلاً از تعبیر «إذ بلغوا باب الغار» استفاده کند. پرسش دوم ما این است که در تعبیر «إِذْ یَقُولُ» چه خصوصیتی برای خداوند وجود داشته است که در تعابیر مشابهش وجود نداشته است؟ در پاسخ این پرشس نیز باید گفت در منطق فهم متن قاعده «تقیید الحکم علی الوصف مُشعِرٌ بالعلّیّة» قاعده غیر قابل انکاری است.17 در اینجا هم تقیید حکمِ «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ…» به «إِذْ یَقُولُ» مُشعر به آن است که علت نیاز پیامبر به نصرت الهی گرفتار شدن پیامبر در دام این پارادوکس بود که پیامبر صلی الله علیه و آله هم نباید سخن می گفت (تا دشمنِ سایه به سایه ایستاده متوجه حضور حضرت نشود) و هم باید مصاحب پریشیده و ترسیده اش را ساکت و آرام می کرد (تا مبادا صدای گریه و بی تابی اش دشمن را متوجه همه چیز بکند) و همین نقطه نقطه اوج همان تنگنایی است که پیامبر در آن گرفتار شده بود. این نقطه را فقط ترس و اضطراب آن یار پریشیده رقم می زد؛ نقطه ای بحرانی که ترس مصاحب پیامبر آن را برایش ایجاد کرد؛ ولی با «وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ…» مبارک گردید.
در حقیقت خداوند پیامبرش را از مهلکه ای نجات داد که « نابردباری و ترس و اضطراب مصاحب پیامبر» او را به آن مهلکه می کشاند.
با این وصف، حضور این مصاحب در آیه به صورت پلکانی و به تدریج ذکر شده است، یعنی در «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ» ذکر «ثَانِیَ اثْنَیْنِ» صرفاً مقدمه ای است برای ذکر حضورش در غار و ذکر حضور او در غار نیز تمهیدی است برای به تصویر کشیدن خطر مهمی که ترس و گریه او برای جان پیامبر اعظم رقم می زد، خطر مهمی که هم پیامبر را وادار به حرف زدن با مصاحبش می کرد (تا او را آرام کند) و هم هر گونه حرف زدنی ملازم بود با دستگیر شدن حضرت (به ال الغار توجه شود) و حلّ این مشکل غیر عادی جز به نصرت غیر عادی الهی میسور نبود. اصلاً همین پارادوکس است که عظمت نصرت الهی را نشان می دهد؛ چه وقتی که گرفتاری، بی نظیر و فاقد راه حل های عادی باشد، قدر راه حل های فرابشری دانسته می شود.
با این برداشت، حضور این مصاحب در این آیه نه تنها شرافتی برای او اثبات نمی کند، بلکه -چون ترس و گریه نابهنگامش پیامبر را به سوی دستگیری و هلاکت سوق می داد- از مطاعن او نیز محسوب می شود. از آنجا که اخیرا در اینکه مصاحب پیامبر در آن شب چه کسی بوده است تردیدهایی ایجاد شده است18 این قلم در پی منطبق ساختن این مطاعن بر خلیفه اول نیست. همان طور که در صدد تبرئه او از این مطاعن نیز نیست، بلکه صرفاً از دلالت آیه بر مطاعن مصاحبِ پیامبر –آنهم با تأکید فراوان – سخن می گوید؛ حال فرقی نمی کندکه این مصاحب جناب خلیفۀ اول باشد یا فردی غیر از او.
انزال سکینه بر چه کسی؟
«إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ»
در جمله «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ…» ضمیر «عَلَیْهِ» به پیامبر برمی گردد یا به صاحبه؟
برخی از مفسران اهل سنت مدعی هستند که فاء عاطفه جمله «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» را مترتّب بر «یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا» کرده است(نه بر فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ) از این رو به تکاپو افتاده اند تا ضمیر«علیه» را به «صاحبه» برگردانند. ما در اینجا ابتدا استدلال های قابل توجه این ادّعا را بررسی می کنیم، سپس از موانع مهمی که این ادّعا با آن روبروست نیز سخنی به میان می آوریم.
استدلال اول
شاید19 انگیزه اولیه این مفسران این باشد که فاء عاطفه به معنای ترتیب است و درکلمات قبل از « فانزل الله سکینته علیه» غیر از گزاره «یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا» جمله ای که بتوان انزال سکینه را بر آن مترتّب دانست دیده نمی شود.
نقد و بررسی
به تصریح ائمه لغت یکی از موارد کاربرد فاء عاطفه «عطف مفصل بر مجمل» است20 که یکی ازمثال های واضح برای چنین کاربردی از فاء، آیه «سَأَلُوا مُوسَی أَکْبَرَ مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً»21 است؛ بنابراین تنها راه حل موجود برای معنا کردن فاء، مترتب شدن «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» بر«یَقُولُ لا تَحْزَنْ …» نیست؛ چرا که می توان- بلکه باید- با عطف کردن «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ» بر «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ…» تمام «انزال سکینه و تأیید بجنود» را تفصیل آن اجمالی دانست که خداوند بر « فَقَدْ نَصَرَهُ…» حاکم کرده است.
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ…
1. إلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا (مجمل)
2. فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ (مفصّل)
چون در جمله شماره یک نصرت الهی به صورت مجمل بیان شده است. جمله شماره دو را بیان تفصیلی جمله شماره یک حساب می کنیم که به وسیله فاء عاطفه بر آن عطف شده است.
استدلال دوم
برخی از آنان در توجیه این استظهار گفته اند که مقام نبوت مقامی است که پیامبر در آن مقام هیچ نیازی به «سکینه» ندارد،22 بنابراین اگر سکینه ای انزال شده است باید بر مصاحب ایشان نازل شده باشد نه بر خود ایشان.
نقد و بررسی
الف) قرآن کریم در دو آیه مشابه دیگر صریحاً فرموده است: «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ»23 و آن دو تصریح، گواه صادقی است بر اینکه مقام پیامبری منافاتی با «أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ» ندارد؛ یکی از این دو آیه(توبه/ 26) در باره جنگ حنین نازل شده است. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله -که در گیر و دار جنگ حنین هم در تنگنایی مثل تنگنای غار24 گرفتار شده بودند- در آنجا به هر نوعی از سکینه (به هر معنایی از سکینه که در آنجا اراده شده است) نیاز داشته اند در غار هم به همان نوع از سکینه نیاز داشته اند؛ چون گرفتاری در غار بی شباهت به شرائط آیه 26 نیست.25
ب ) مدّعی در اینجا از اسناد صریح «أَنْزَلَ» به کلمه جلاله «اللَّهُ» (ذات مستجمع جمیع صفات) و اضافه «سکینه» به «ضمیر خداوند» ( سکینه ویژه و اختصاصیِ خود خداوند) غفلت کرده است؛ چون مقام نبوت و ولایت اگر چه به هر نوع سکینه ای نیاز ندارد؛ اما به «سکینه اختصاصی خداوند» (سَکِینَتَهُ) آنهم وقتی مباشرتاً از طرف خود خداوند فرستاده شود (أَنْزَلَ اللَّهُ…) اول انبیاء و اولیاء نیاز دارند بعد دیگران. از همین روست که در کریمه 26 توبه و 26 فتح هم اول «عَلَی رَسُولِهِ» را ذکر می کند بعد «عَلَی الْمُؤْمِنِینَ» را. (لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا…) اصلاً نسبت انسان با چنین سکینه ای نسبت نیاز و عدم نیاز نیست، بلکه نسبت لیاقت و عدم لیاقت است.
علاوه بر دو اشکال بنیادینی که منشأ استظهار مدعیان با آن روبرو است، این استظهار موانع جدی دیگری را هم در پیش رو دارد که به بررسی آنها می پردازیم:
موانع این استظهار
مانع اول
با توجه به اینکه ضمایر قبل و بعد از «علیه» همگی به پیامبر برمی گردند، عود این یک ضمیر از میان آن همه ضمیر به «صاحبه» بر خلاف مقتضای سیاق آیه است. ضمایر قبلی و بعدی که همگی به پیامبر برمی گردند، عبارتند از «إلا تَنْصُرُوهُ، نَصَرَهُ، أَخْرَجَهُ، یَقُولُ، لِصَاحِبِهِ، أَیَّدَهُ»
این سیاق عرصه را بر ادعای فوق چنان تنگ کرده است که برخی از مفسران اهل سنت هم خود با استناد صریح به آن راه را بر این ادعا بسته اند26 و بسیاری دیگر از مفسران اهل سنت هم بدون تصریح به این مانع، تمایل جدی به این ادعا را گذاشته اند و گذشته اند.27
مانع دوم
مدعیان فوق با اینکه ضمیر «علیه» را به «صاحبه» برمی گردانند؛ اما از توجیه ضمیر «أَیَّدَهُ» درمانده و رجوع آن به پیامبر را پذیرفته اند؛ ولی برای توجیه مدعای خود جمله «وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ…» را معطوف به «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ…» دانسته اند، غافل از آن که براساس قواعد بلاغی چنین جمله ای از موارد فصل است و ذکر «واو» عاطفه را بر نمی تابد.
این توضیح در این مقام ضروری است که بر اساس قواعد بلاغی گاهی در کلام سه جمله وجود دارد و چیدمان آنها طوری است که اولاً – از نظر قواعد اولیه بلاغت – عطف جملۀ سوم بر جملۀ اول ضروری است، ثانیاً عطف جمله سوم بر جمله دوم – در این مقام- معنایی غیر از مراد متکلم را در ذهن مخاطب سامان می دهد، در چنین فضایی باید از عطف جمله سوم بر جملۀ اول هم چشم پوشی کرد تا مخاطب جمله سوم را معطوف به جمله دوم (و در نتیجه معنایی غیر از مراد متکلم را) توهم نکند.
مثلاً در شعر «تظن سلمی أنّنی ابغی بها بدلاً أراها فی الضلال تهیم»28 جملۀ «اراها…» نظر خود شاعر است نه از مظنونات سلمی؛ اما «أننی أبغی…» از مظنونات سلمی است پس عطف «أراها فی…» بر «أنّنی ابغی…» معنایی غیر از مراد متکلم را در ذهن مخاطب سامان می دهد چون مستلزم آن است که این جمله هم در حکم مظنونات سلمی باشد.
از طرفی دیگر عطف همین جمله سوم به جمله «تظن سلمی…» ضروری است؛29 ولی متکلم از این عطف ضروری چشم پوشی می کند تا مخاطب (به گمان عطف جمله سوم به جمله دوم) دچار برداشت اشتباه نشود. این مورد که در علم بلاغت «شبه کمال انقطاع» نامیده می شود از موارد «وجوب فصل»30 قلمداد شده است.31
در این آیه نیز بعد از جمله شرطیه (تَنْصُرُوهُ) سه جمله وجود دارد:
إِلاَّ تَنْصُرُوهُ…
1. فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا؛
2. فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ؛
3. وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ.
گفتیم که در این آیه مدّعی، این پیش فرض ها را پذیرفته است :
الف) «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ…» ناظر به پیامبر خداست و ضمیر «ه» در اینجا هم به ایشان عود می کند.
ب) «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» ناظر به مصاحب پیامبر است و ضمیر علیه در اینجا به او باز می گردد.
ت) «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْه» به وسیله فا مترتب بر «یقول لصاحبه…» و پیامد آن است.
ث) «أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ» ناظر به پیامبر خداست و ضمیر «ه» هم به ایشان عود می کند.
ج) «وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ» عطف به «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» نیست چون دو محذور پیش می آید:
1. یکی اینکه مثل جمله معطوفٌ علیه باید مترتّب بر «یقول لصاحبه…» باشد.
2. باید ناظر به مصاحب پیامبر باشد و ضمیر«أیّده» هم به او بازگردد.
حال اگر جمله سوم (ایّده بجنود…) ناظر به پیامبر و معطوف به جمله اول (فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ…) باشد به خاطر حضور جمله «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» در بین این دو جمله (و توهّم خلافی که واو عاطفه برای مخاطب ایجاد می کند)32 متکلم باید از واو عاطفه صرف نظر می کرد. بنابراین حضور واو عاطفه مقتضی این است که جمله سوم به همان جمله دوم عطف شده باشد و هر دو جمله «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» و «وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ» ناظر به پیامبر اعظم صلّی الله علیه و آله و تفصیلی باشد برای اجمال موجود در «فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ… ».
مانع سوم
پیشتر33 گفتیم که غرض اصلی متکلم توصیف تنگنای شدیدی است که پیامبر در آن تنگنای شدید از نصرت ویژه الهی برخوردار بوده است. با این حال اگر ضمیر «علیه» به «صاحبه» برگردد، ذکر جمله «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» از حیطه غرض اولیه متکلم خارج می شود و وجهی جز «استطراد» را بر نمی تابد. در تعریف «استطراد» آمده است: «هو أن یخرج المتکلم من الغرض الذی هو فیه الی غرض آخر لمناسبه بینهما ثم یرجع فینتقل الی اتمام الکلام الأول»34 بنابراین در هر استطرادی دو عنصر وجود دارد؛ یکی اینکه باید «بین غرض اصلی و غرض استطرادی تناسب» وجود داشته باشد و دیگری آنکه چون «استطراد» عدول از مقتضای «ظاهر حال»35 به مقتضای «حال تنزیلی» نیز شمرده می شود، این عدول همیشه نیاز به اعتبار و انگیزه مناسب دارد.36
کسی که در آیه، چنین استطرادی را ادعا کند سه وظیفه بر عهده دارد و در این آیه بدون اثبات این سه امر، استطراد خردپسند و حکیمانه جلوه نمی کند:
الف) مدعی برای رساندن استطراد به درجه یک احتمال مقبول اول باید تناسب خردپذیری را بین دو غرض برقرار کند.(تناسب لازم برای اینکه ذکر این دو غرض در کنار یکدیگر حکیمانه جلوه کند)
ب) سپس انگیزه مؤثری را هم برای عدول از اصل و مقتضای ظاهر حال اثبات کند؛ چون صرف اثبات تناسب کافی نیست و متکلم باید برای یک استطراد مناسب انگیزه هم داشته باشد.
ج) پس از عقلایی و زبان پسند جلوه دادن اصل استطراد، این استطراد فقط در حد یک احتمال در مقابل احتمال عدم الاستطراد (که ضمیر «علیه» را راجع به پیامبر و جمله انزل الله را داخل در حیطه غرض متکلم می داند و یک احتمال کاملاً عقلایی دیگر را سامان می دهد) جان می گیرد. آنگاه اگر هم قوت احتمال استطراد را تسامحاً در حد تقابل با احتمال عدم الاستطراد بدانیم در دوران امر بین استطراد و عدم الاستطراد – به مقتضای اصاله الظهور – اصل عدم الاستطراد است.
«لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»
عده ای از مفسران اهل سنت خواسته اند تعبیر «مَعَنَا» را فضیلتی برای مصاحب پیامبر قلمداد کنند، در پاسخ این ادعا باید گفت که پیامبر برای آرام کردن یار ترسیده خود باید از مؤثرترین جملات استفاده می کرد، در اینجا اگر تعبیر «معنا» را به کار نمی برد یا باید از تعبیر «معک» استفاده می کرد یا از تعبیر «معی». تعبیر «معی» که هیچ آرامشی را به مصاحب ترسیده حضرت منتقل نمی کرد، تعبیر «معک» هم درجه تأثیرش بسیار فروتر از درجه تأثیر تعبیر معنا بود؛ چه ترس آن شخصیت وقتی به خوبی ریشه کن می شد که ببیند پیامبر هم با اینکه در شرایط اوست؛ ولی بسیار آرام و امیدوار به نصر و تأیید الهی است و پیامبر اکرم با تعبیر «معنا» به دنبال این است که مخاطب را به همذات پنداری با خود وادار کند و تساوی شرایط خود را -آنهم با این همه آرامش و امید- به او القاء و او را هم به آرامش و امیدی مثل آرامش و امید خود دعوت فرماید.
حال که برای این دسته کم تعداد از مفسران اهل سنت نیز راهی جز این نمانده است که مثل دیگر مفسران هم کیش خود انزال سکینه بر پیامبر اعظم (و در نتیجه عدم نزول سکینه بر مصاحب او) را بپذیرند وقت طرح پرسشی دیگر فرا رسیده است و آن پرسش مهم این است که خداوند در سه عرصه زیر از انزال سکینه خاص خویش – آنهم مباشرتاً توسط خودش- بر پیامبرش یاد کرده است :
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَ… (توبه/ 26)
إِلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا (توبه/40)
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا (فتح/ 26)
با یک مقایسه سطحی درمی یابیم که در دو عرصه از این سه عرصه، مؤمنانِ همراه با پیامبر نیز از سکینه الهی برخوردار شده اند؛ اما فقط در آیه غار، همراهِ پیامبر از این نعمت الهی محروم شده است. راستی این محرومیت برآمده از عدم قابلیت و نبودِ صلاحیت در خود او بوده است یا ناشی از اینکه خداوند عادل و حکیم مرتکب ترجیح بلا مرجح شده است؟!!! سبحان الله عما یصفون!
صاحب این قلم بی صبرانه در انتظار پاسخی برهانی و بی تعصب به این پرسش ساده خواهد بود… .
پدید آورنده : م. عشایری منفرد
پی نوشت ها:
1. ن.ک: مفاتیح الغیب، ج 16، ص. 47
2. ن.ک: ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 10، ص. 99
3. و اعلم أنه لما کانت هاتان الکلمتان[إن و إذا] لتعلیق أمر بغیره أعنی الجزاء بالشرط فی الاستقبال امتنع فی کل واحدة من جملتیهما الثبوت وفی أفعالهما المضی أعنی أن تکون کلتا الجملتین أو إحداهما اسمیة أو کلا الفعلین أو أحدهما ماضیاً، ولا یخالف ذلک لفظاً نحو إن أکرمتنی أکرمتک وإن أکرمتنی أکرمک وإن تکرمنی أکرمتک وإن تکرمنی فأنت مکرم وإن أکرمتنی الآن فقد أکرمتک أمس إلا لنکتة ما مثل إبراز غیر الحاصل فی صورة الحاصل و …( الإیضاح فی علوم البلاغة، ص30)
4. ن ک: روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 5، ص. 288 ، همچنین سعدالدین تفتازانی در آیه «إن یکذبوک فقد کذبت رسل من قبلک» می نویسد: «فقد کذبت» لیس جزاء الشرط لان تکذیب الرسل متقدم علی تکذیبه بل هو سبب مضمون الجواب المحذوف اقیم مقامه ای فلا تحزن و اصبر (المختصر، ایجاز حذف)
5. ، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج3، ص240 ؛ مفاتیح الغیب، ج 16، ص 47.
6. ن.ک: الجامع لأحکام القرآن، ج 8، ص. 147
7. ثانی حال از ضمیر منصوب در أخرجه است؛ این ضمیر به پیامبر عود می کند.
8. باید تذکر داد که به تصریح منابع عامه حضور ابوبکر در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بدون تقاضای ایشان و به صورت تصادفی یا خودسرانه تحقق یافته است؛ وکان [علیٌ] أولُ من أسلم من الناس بعد خدیجة و لبس ثوب رسول الله صلی الله علیه وسلم و نام فجعل المشرکون یرمون کما یرمون رسول الله صلی الله علیه وسلم و هم یحسبون أنه نبی الله صلی الله علیه و سلم فجاء أبو بکر فقال یا نبی الله فقال علی إن نبی الله صلی الله علیه وسلم قد ذهب نحو بئر میمون فاتبعه فدخل معه الغار و کان المشرکون یرمون علیا حتی أصبح… (السنن الکبری، ج 5، ص 113و المستدرک حاکم نیشابوری ج3ص134و ، ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص8 و الامام احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 1ص 331 و …)
9. الدر المنثور، ج3، ص240.
10. همانجا.
11. برخلاف کریمه «إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلی والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنی إِسْرائیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ …» (مائده/ 110)
12. الفیه ابن مالک؛ تعریف بدل.
13. زمخشری، المفصل فی صنعة الاعراب، (بیروت: دارالنشر، مکتبة الهلال، الطبعة الاول، 1993)، ج1، ص160
14. الفرق بین عطف البیان والبدل:والذی یفصله لک من البدل شیئان أحدهما … والثانی : أن الأول[أی المتبوع] ههنا هو ما یعتمد بالحدیث، وورود الثانی[أی التابع] من أجل أن یوضّح أمره. والبدل علی خلاف ذلک إذ هو کما ذکرت المعتمد بالحدیث والأول کالبساط لذکره. (المفصل للزمخشری، ج1، ص20)
15. صاحب این قلم مدعی است که این یکی از اسلوب های شیوای قرآن کریم است- اگرچه تمام قرآن شیواست- که در آیات دیگری هم مورد استفاده حضرت حق قرار گرفته است؛ اما در این مجال مثال هایش را فقط با اشاره ای به دلالت پژوهان معرفی و بررسی و اثبات صغروی آنها را به مجالی دیگر وا می گذارد:
الف) (البقرة / 133) أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدی قالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبائِکَ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ
ب) وَ إِنَّ مِن شِیعَتِهِ لَابْرَاهِیمَ(صافات/ 83) إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ(84) إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا ذَا تَعْبُدُونَ (85)
ج ) إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَی الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بی وَ بِرَسُولی قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ(المائدة111) إِذْ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ یَاعِیسیَ ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنزَِّلَ عَلَیْنَا مَائدَةً مِّنَ السَّمَاءِ قَالَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ(112) قَالُواْ نُرِیدُ أَن نَّأْکُلَ مِنهَْا وَ تَطْمَئنِ َّ قُلُوبُنَا وَ نَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَ نَکُونَ عَلَیْهَا مِنَ الشَّهِدِینَ(113)قَالَ عِیسیَ ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَیْنَا مَائدَةً مِّنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا لّأَِوَّلِنَا وَ ءَاخِرِنَا وَ ءَایَةً مِّنکَ وَ ارْزُقْنَا وَ أَنتَ خَیرُ الرَّازِقِینَ(114)قَالَ اللَّهُ إِنیّ ِ مُنزَِّلُهَا عَلَیْکُمْ …
د ) (الأعراف / 163) وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتی کانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتیهِمْ حیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتیهِمْ کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ
ه ) إِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَی الطَّائفَتَینْ ِ أَنهََّا لَکُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیرَْ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکمُ ْ وَ یُرِیدُ اللَّهُ أَن یحُِقَّ الْحَقَّ بِکلَِمَاتِهِ وَ یَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ(الانفال/ 7) لِیُحِقَّ الحَْقَّ وَ یُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ(8) إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنیّ ِ مُمِدُّکُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلَئکَةِ مُرْدِفِینَ(9)وَ مَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَی وَ لِتَطْمَئنِ َّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ(10)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَ یُنزَِّلُ عَلَیْکُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّیُطَهِّرَکُم بِهِ وَ یُذْهِبَ عَنکمُ ْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَ لِیرَْبِطَ عَلیَ قُلُوبِکُمْ وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ(11)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلیَ الْمَلَئکَةِ أَنیّ ِ مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ ءَامَنُواْ سَأُلْقِی فیِ قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَ اضْرِبُواْ مِنهُْمْ کُلَّ بَنَانٍ(الانفال/ 12)
ی) لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فیِ مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَینْ ٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثرَْتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیًْا وَ ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثمُ َّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ(توبه/ 25) إذ در این جا بدل است از یوم حنین با همین خصوصیت که مصب اصلی غرض متکلم است.
16. والغرض من حکایة الحال الماضیة هو الإشعار بأهمّیّة القصّة … النحو الوافی (ج4ص319و320)
17. ن.ک رازی، المحصول، ج2ص57 و …
18. رک: نجاح الطائی؛ صاحب الغارابوبکرأم رجل آخر؟
19. تصریحی از سوی مفسران اهل سنت به این استدلال یافت نشد، اما به گمان نگارنده این استدلال می تواند از انگیزه های آن مفسران بوده باشد؛ چنانکه دغدغه ذهنی برخی از فراگیران درس تفسیر را نیز همین استدلال سامان می داد!
20. عباس حسن، النحو الوافی، ج3 ص573 ، پاورقی شماره 1؛ مغنی اللبیب، ج1 ص213؛ المنصف، ج1 ص315؛ حاشیه الصبان علی شرح الأشمونی (انتشارات زاهدی ،قم) ج3 ص 93 و…
21. النساء/ 153 ؛ «قالوا…» در حقیقت تفصیل اجمالی است که خداوند بر «سألوا…» حاکم کرده است.
22. مفاتیح الغیب، ج16، ص52 و عده ای دیگر از مفسران اهل سنت.
23. توبه/ 26 و فتح/26.
24. ابن کثیر در ذیل همین آیه می نویسد: إن یوم حنین أعجبتهم کثرتهم و مع هذا ما أجدی ذلک عنهم شیئا فولوا مدبرین إلا القلیل منهم مع رسول اللّه صلی اللّه علیه [و آله] و سلم ثم أنزل نصره و تأییده علی رسوله و علی المؤمنین الذین معه کما سنبینه إن شاء اللّه تعالی مفصلا لیعلمهم أن النصر من عنده تعالی وحده و بإمداده و إن قلّ الجمع فکم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن اللّه و اللّه مع الصابرین. (تفسیر ابن کثیر، ج4، ص 110)
25. شرایط دشوار آیه توبه از این قرار است که خداوند در آیه پیشین می فرماید: لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فیِ مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَ یَوْمَ حُنَینْ ٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثرَْتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیًْا وَ ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثمُ َّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ (توبه/ 25) زمخشری در توصیف آن شرایط می نویسد:«فانهزموا حتی بلغ فلهم مکة، و بقی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم وحده و هو ثابت فی مرکزه لا یتحلحل، لیس معه إلا عمه العباس رضی اللّه تعالی عنه آخذ بلجام دابته و أبو سفیان بن الحرث ابن عمه، و ناهیک بهذه الوحدة شهادة صدق علی تناهی شجاعته و رباطة جأشه «1» صلی اللّه علیه و سلم، و ما هی إلا من آیات النبوّة، و قال: یا رب ائتنی بما وعدتنی…» (الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج 2، ص، 260) حسکانی اما می نویسد…عن الضحاک بن مزاحم فی قول الله تعالی: ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ الآیة، قال: نزلت فی الذین ثبتوا مع رسول الله ص یوم حنین علی و العباس و أبو سفیان بن الحارث [بن عبد المطلب ] فی نفر من بنی هاشم (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 1، ص، 328)
26. مثلاً ابن جزی می نویسد:«فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ ؛ الضمیر للرسول صلّی اللّه تعالی علیه [وآله] و سلّم، و قیل: لأبی بکر، لأن النبی صلّی اللّه علیه [وآله] و سلّم نزل معه السکینة، و یضعف ذلک بأن الضمائر بعدها للرسول علیه السلام » (التسهیل لعلوم التنزیل، ج 1،ص 338)
27. ن ک به: جامع البیان فی تفسیر القرآن، طبری، ج10 ص96؛ تفسیر ابن کثیر، ج4 ص136؛ قشیری، لطایف الاشارات، ج2، ص28؛ ابن جزی التسهیل لعلوم التنزیل، ج1 ص338 ؛ سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 3، ص، 1656؛ ابن قتیبه این ادعا را به صورت قال قوم نقل می کند (لابن قتیبة، غریب القرآن ص162) ؛ و…جالب این که ابن حجر با این که ظاهر آیه را رجوع ضمیر به رسول الله صلی الله علیه و اله میداند اما با استناد به روایتی از ابن عباس به این خلاف ظاهر تن می دهد؛ وی می نویسد: “و جلالة ابن عباس قاضیة بأنه لولا علم فی ذلک نصاً لما حمل الآیة علیه مع مخالفة ظاهرها له!!!” (احمد بن حجر الملکی، الصواعق المحرقة، ص66) اعتماد ابن حجر به نص نادیده ای که هیچ معلوم نیست چه نصی بوده است و اصلاً متنش از قوت لازم برای مقدم شدن بر ظاهر این آیه برخوردار است یا نه و چرا توسّط دیگر اصحاب پیامبر نقل نشده است خود گویای تعصب اوست؛ چندان که نیازی به نقد سخن او وجود ندارد.
28. ترجمه: سلمی گمان می کند که من به جای او به دنبال همسری دیگر هستم [ولی من] او را در گمراهی سرگردان می بینم.
29. ر.ک به کتب بلاغی، بحث «وصل».
30. منظور بلاغیون از فصل ترک واو عاطفه است.
31. ن ک: خطیب قزوینی الایضاح فی علوم البلاغه، دارالاحیاء العلوم، تحقیق بهیج غزاوی (بیروت، الطبعة الرابعه، 1419) ج1، ص152 و تفتازانی، مختصر المعانی،… جواهر البلاغه، ص181، (قم: انتشارات ذوی القربی،1420ه ق)
32. معنای متوهم از عطف «ایّده» به «انزل الله» این است که چون «فانزل الله سکینة علیه» مترتب بر «یقول لا تحزن ان الله معنا» و در نتیجه ضمیرش هم راجع به «صاحبه» است «ایده» هم مترتب بر «لا تحزن…» و ضمیرش هم راجع به «صاحبه» شود.
33. در مقدمه اول، ص2.
34. جواهر البلاغه، ص312.
35. قد تقتضی الاحوال العدول عن «متقضی الظاهر» و یورد الکلام علی خلافه لاعتباراتٍ یلحظها المتکلم…. منها تنزیل العالم… منزلة الجاهل…کقولک لمن یوذی اباه: «هذا ابوک.». (ن.ک: جواهر البلاغه، ص50).
36. یعنی متکلم بی جهت نمی تواند مخاطب عالم را نازل منزله جاهل کند مگر این که برای این تنزیل و اعتبار دلیل داشته باشد؛ دلیلی مثل عمل نکردن مخاطب عالم به مقتضای علمش.
مجله حُسنا ، پاییز 1388 – شماره 2