مقدمه
«باطن» در لغت، به معناى پنهان در مقابل ظاهر و آشكار است. (1) در این نبشتار، منظور از «باطن قرآن كریم» دلالتهاى پنهان آن یا معانى و معارفى است كه آیات كریمه بر آن دلالت دارد. در مقابل، «ظاهر قرآن كریم»، به معناى دلالتهاى آشكار آن یا معارف و احكامى كه بر آن دلالت آشكار دارد.
به عبارت دیگر، وقتى گفته مىشود قرآن ظاهر و باطن دارد منظور آن است كه معارف و احكامى را كه قرآن بیانگر آن بوده و بر آن دلالت دارد بر دو قسم است: قسمى از آن معارف و احكامى است كه آیات كریمه قرآن بر مبناى قواعد ادبیات عرب و اصول عقلایى محاوره بر آن دلالت آشكار دارد و براى هر كس كه به قواعد و اصول نامبرده آگاه باشد قابل فهم است. به این موارد، «ظاهر قرآن كریم» گفته مىشود. قسم دیگر معارف و مطالبى است كه دلالت آیات كریمه بر آن براى همگان آشكار نبوده و غیر از راسخان در علم – حتى اگر به قواعد و اصول نامبرده نیز آگاه باشند – از فهم آن ناتوانند. این قسم از معارف را به لحاظ پنهان بودنش براى غیر راسخان در علم، «باطن» یا «بطن» قرآن نامیدهاند. (2)
ضرورت تحقیق در باطن قرآن و فواید آن
باطن قرآن كریم یكى از موضوعات علوم قرآنى است كه در مباحت قرآنى كمتر مورد بحث مستقل قرار گرفته و حتى در كتابهایى مانند البرهان و الاتقان و التمهید، كه در علوم قرآنى تالیف شدهاند، فصل مستقلى براى آن باز نشده و تنها در ضمن مباحث دیگر، بحث مختصرى از آن به میان آمده است، (3) در حالىكه تحقیق در آن، به ویژه براى افرادى كه قصد ورود به تفسیر دارند، از جهاتى حایز اهمیتبوده و داراى فواید و آثارى است كه به اهم آنها اشاره مىشود:
1- با تحقیق در این موضوع و اثبات این كه قرآن كریم داراى باطن است، شناخت افراد به خصوصیات و عظمت قرآن كریم تعمیق مىیابد و نسبتبه آن بینشى پیدا مىكنند كه معارف قرآن كریم را منحصر به معنا و مفاهیم ظاهرى آن ندانند و با فهم ظاهرى از آن، چنین تصور نكنند كه به همه معارف قرآن دستیافتهاند، بلكه هر قدر با تدبر و تعمق بیشتر به معارف عمیقترى از آن دستیابند، مىدانند كه باز هم معارفى عمیقتر در آن وجود دارد كه فهم آنان از آن قاصر است و براى فهم آن خود را به نبى اكرمصلى الله علیه وآله و اوصیاى گرانقدرش، كه جامع علوم قرآن و آگاه به ظاهر و باطن آن هستند، (4) نیازمند مىبینند و با تلمذ در برابر آنان واستمداد ازاحادیث گهربارشان به قدرهمت و ظرفیتخود، از دانش عمیق و معارف باطنى این كتاب الهى نیز بهرهمند مىگردند.
2- اثبات وجود باطن براى قرآن و تبیین چگونگى آن موجب مىشود كه روایات تبیین معارف باطنى قرآن مورد اشكال و انكار قرار نگیرد و نابجا بودن اشكالها و خردهگیرىهاى برخى از اهل تسنن نسبتبه شیعه در مورد روایات نامبرده آشكار گردد، گرچه استفاده از آن روایات در فهم معارف باطنى قرآن بىنیاز از بحثسندى و دلالى نیست.
3- با تحقیق در طریق به دست آوردن معارف باطنى قرآن، نادرستى و غیر قابل اعتماد بودن بسیارى از مطالبى كه به عنوان معانى باطنى یا اشارات و تفسیر اشارى قرآن به آن نسبت دادهاند، معلوم مىشود و شیوه صحیح و قابل اعتماد آشنایى با معارف باطنى قرآن آشكار مىگردد.
بحث و تحقیق درباره این موضوع در سه زمینه لازم است:
1- وجود باطن براى قرآن;
2- چگونگى باطن قرآن و كیفیت دلالت آیات بر آن;
3- راه به دست آوردن باطن قرآن.
در این مختصر، تنها در زمینه اول بحث مىشود و تحقیق در دو زمینه دیگر به نوشتارى دیگر واگذار مىشود.
وجود باطن براى قرآن
دراین باره، در سه مقام بحث مىكنیم:
1- امكان عقلى:
وجود باطن براى قرآن – بلكه براى هر سخنى – نه امتناع عقلى دارد و نه قبح عقلایى. به عبارت دیگر، اگر گویندهاى از كلام خود دو معنا را قصد كند، یك معنا را بر مبناى قواعد ادبى و اصول عقلایى محاوره با دلالت آشكار افاده كند و معناى دیگر را بر مبناى رمز و رازى ویژه با دلالت پنهان افاده نماید، به نحوى كه تنها بعضى از خواص – كه از راز و رمز آن باخبرند – آن را بفهمند، كارى ممكن و معقول است; نه برهانى عقلى بر استحاله آن وجود دارد و نه عقلا آن را قبیح و ناپسند مىدانند، بلكه چه بسا بتوان گفت: اصولا یكى از عناصر اصلى در آفرینش آثار ادبى هنرى برخوردار بودن لفظ از دو بعد آشكار و نهان است و هرچه قدرت ادبى و ذوق هنرى گوینده بیشتر باشد، بعد نهانى كلام عمیقتر خواهد بود و بر این اساس، چون قرآن كلام خداست و به تعبیر بعضى از روایات، خداى سبحان در آن تجلى كرده، طبیعى است كه قرآن از عمیقترین بطون و بعد نهانى برخوردار بوده و در این ویژگى نیز در حد اعجاز باشد. بنابراین، نه تنها وجود باطن براى قرآن امتناع عقلى و قبح عقلایى ندارد، بلكه چه بسا، بعد نهانى داشتن كلام، كمال و امتیازى بوده و فقدان آن در كتابى چون قرآن بعید و دور از انتظار باشد.
2- نظرات دانشمندان:
گرچه نظر برخى از مفسران درباره باطن داشتن قرآن به دست نیامد، (5) اما جمع كثیرى از مفسران، محدثان، دانشمندان علوم قرآنى و محققان علم اصول مانند طبرى در جامع البیان، (6) شیخ طوسىرحمه الله در تبیان، (7) بغوى در معالم التنزیل، (8) ابن عربى در تفسیر القرآن الكریم، (9) فیض كاشانىرحمه الله در صافى (10) و اصفى، (11) قاسمى در محاسن التاویل، (12) جنابذى در بیان السعادة، (13) علامه طباطبائىرحمه الله در المیزان، (14) عیاشىرحمه الله در كتاب التفسیر، (15) طحاوى در مشكل الآثار، (16) علامه مجلسىرحمه الله در بحارالانوار، (17) محدث بحرانىرحمه الله در البرهان فى تفسیر القرآن، (18) زركشى در البرهان فى علوم القرآن، (19) سیوطى در الاتقان، (20) زرقانى در مناهل العرفان، (21) شاطبى در الموافقات، (22) آخوند خراسانىرحمه الله در كفایه، (23) محقق اصفهانىرحمه الله در نهایة الدرایة، (24) میرزاى آقا ضیاء عراقى در نهایةالافكار، (26) آیةالله بروجردىرحمه الله در نهایةالاصول، (27) آیةالله حكیمرحمه الله در حقائق الاصول، (28) آیةالله خویىرحمه الله در محاضرات (29) و جمعى دیگر (30) وجود باطن براى قرآن را مفروغ عنه و مسلم دانسته و به اجمال یا تفصیل، از كیفیت و چگونگى آن بحث نموده و یا به وضع عنوان براى روایات آن اكتفا كردهاند. عدهاى نیز با صراحت، از وجود آن خبر دادهاند كه برخى كلمات آنان در اینجا یادآورى مىشود:
غزالى در احیاءالعلوم چنین آورده است:
بدان هر كس گمان كند كه براى قرآن جز آنچه ظاهر تفسیر ترجمه مىنماید، معنایى نیست، از حد دانش خود خبر داده و در خبر دادن از دانش خود به واقع اصابت كرده، ولى در قضاوتش كه همه خلق را به درجه و مرتبه پایین دانش خود برگرداندهخطاكرده است، بلكهاخباروآثاردلالتمىكندبراین كه در معانى قرآن،براى صاحبانفهممیدان وسیعى است. (31)
آلوسى در روح المعانى چنین گفته است:
سزاوار نیستبراى كسى كه كمترین بهرهاى از عقل، بلكه كمترین ذرهاى از ایمان دارد، اشتمال قرآن را بر باطنهایى كه مبدء فیاض بر باطن هر یك از بندگانش كه بخواهد افاضه نماید، انكار كند. (32)
ابن تیمیه با این كه حدیث «للقرآن باطن و للباطن باطن الى سبعة ابطن» را مجعول دانسته، (33) درباره باطن چنین گفته است:
هرگاه مراد از علم باطن آن علمى باشد كه از بیشتر یا بعضى از مردم پنهان است پس این علم بر دو نوع است: 1- باطنى كه با علم ظاهر مخالف است; 2- باطنى كه با علم ظاهر مخالف نیست. قسم اول باطل است… اما قسم دوم همانند كلام در علم ظاهر، گاه حق است و گاه باطل; زیرا وقتى مخالف با ظاهر نباشد بطلانش از حیث مخالفتبا ظاهر معلوم، محرز نیست. پس اگر معلوم شود كه آن حق است پذیرفته مىشود و اگر دانسته شود كه آن باطل است رد مىشود، وگرنه از آن خوددارى مىگردد. (34)
محمدحسین ذهبى نیز با این كه بر صاحب مرآةالانوار كه به اشتباه، او را عبداللطیف گازرانى نامیده (35) در قول به بطون داشتن قرآن به دلیل روایات متواتر، اشكال كرده و گفته است: «آن احادیث فراتر از اینكه مجعول باشد، نیست»، درباره وجود ظاهر و باطن براى قرآن چنین گفته است:
امامیه دوازده امامى مىگویند: «به راستى، قرآن ظاهرى و باطنى دارد» و این حقیقتى است كه آنان را بر آن تقریر مىنماییم و پس از آنكه در نزد ما روایات صحیحى است كه این مبدا را در تفسیر تثیبت مىكند، با آنها در این حقیقت معارضه نمىكنیم. (36)
تفتازانى در كتاب «المختصر» (شرح العقائد النسفیه) (37) در شرح كلام نسفى كه گفته است: «(معناى) نصوص بر طبق ظاهر آنها است و عدول كردن از ظاهر آنها به معناهایى كه اهل باطل ادعا مىكنند، الحاد است»، چنین آورده:
ملحدان را باطنیه نامیدهاند به دلیل ادعاى آنان كه (معناى) نصوص بر طبق ظاهر آنها نیست، بلكه براى آنها معانى باطنیهاى است كه جز معلم آن را نمىشناسد و مقصود آنان از این ادعا نفى شریعت – به صورت كلى – است. اما آنچه را كه بعضى از محققان بدان قایل شدهاند كه (معناى) نصوص بر طبق ظواهرآنهاست و همچنین درآن نصوص، اشارههایى پنهانى بر معانى دقیقى وجود دارد كه بر ارباب سلوك منكشف مىشود وتطبیق بین آنها و ظواهرى كه مراد است، ممكن مىباشد، اینازكمال ایمان و محض عرفان است. (38)
زركشى در برهان پس از ذكر عبارات و اشارات و لطایف و حقایق براى قرآن گفته است: «و براى هر یك وصف ظاهر و باطنى است» و پس از ذكر سخنى از ابوالدردا و ابن مسعود، از ابن سبع در شفاء الصدور چنین نقل كرده است:
آنچه را ابوالدردا و ابن مسعود گفتهاند، به مجرد تفسیر ظاهر حاصل نمىشود و بعضى از علما گفتهاند: براى هر آیهاى شصت هزار فهم است و آنچه از فهم بقیه آن باقى مانده بیشتر است. (39)
ابوالحسن عاملى اصفهانى در مرآةالانوار چنین مىنویسد:
از نمایانترین و آشكارترین چیزها و واضحترین و مشهورترین مسائل آن است كه براى هر آیهاى از كلامالله مجید و هر فقرهاى از كتابالله حمید ظهرى و بطنى و تفسیرى و تاویلى است، بلكه همانگونه كه از روایات مستفیضه ظاهر مىشود، براى هر آیه و فقرهاى از آن هفتبطن و هفتاد بطن است. (40)
و در فصل چهارم از كتاب خود چنین آورده است:
«هر كس ظاهر قرآن را انكار كند، كافر است، اگرچه به باطن آن اقرار داشته باشد… و همچنین است عكس آن. (41) »
میرزا محمد مشهدىرحمه الله در كنزالدقائق آورده است:
بدان كه براى قرآن بطنى است و براى آن بطن نیز بطنى است و براى آن ظهرى است و براى آن ظهر نیز ظهرى است. پس هرگاه از آنان (یعنى معصومان): سخنى (در معناى قرآن) به تو رسید (و دلالت مىكرد) كه براى قرآن باطنى است، آن را انكار مكن; زیرا آنان به آن (قرآن) داناترند. (42)
فیض كاشانىرحمه الله در المحجةالبیضاء، همان كلام غزالى را بدون كم و كاست آورده (43) و در تفسیر صافى نیز در مقدمه هشتم، پس از نقل روایات «سبعة احرف» فرموده است:
جمع بین روایات این است كه گفته شود براى قرآن هفت قسم آیات است و براى هر آیهاى هفتبطن است. (44) »
شایان ذكر است كه برخى از خصوصیات آراى مزبور قابل مناقشه است، اما غرض از ذكر آنها در اینجا، تنها توجه دادن به این است كه وجود باطن براى قرآن مورد قبول دانشمندان شیعه و سنى است، ولى درستى یا نادرستى این آرا و خصوصیات آنها مجال دیگرى مىطلبد. بنابراین، مىتوان گفت: هرچند مسلك باطنیه كه گفتهاند ظاهر آیات كریمه مراد نیست و تنها باطن آیات مراد است نزد مفسران و دانشمندان علوم قرآنى مردود است و یا صحتبعضى از معانى باطنى، كه براى آیات كریمه ذكر شده، مورد اختلاف است، ولى اصل وجود باطن براى قرآن مورد قبول دانشمندان شیعه و سنى است و در این زمینه تاكنون نظر مخالفى دیده نشده است.
3- ادله اثباتى
در قرآن كریم، كلمه «باطن» در مورد قرآن و مفاهیم آن به كار نرفته است و آیهاى نیز سراغ نداریم كه مستقیما و با صراحت، از وجود باطن براى قرآن خبر دهد، ولى از بعضى آیات به ضمیمه بعضى مقدمات، به خوبى استفاده مىشود كه معانى و معارف قرآن منحصر به احكام و معارفى كه از ظاهر آیات كریمه فهمیده مىشود، نیست و روایات بسیارى نیز با مضامین گوناگون به روشنى بر این دلالت دارد كه قرآن داراى ظاهر و باطن است و افزون بر معانى ظاهر، معارف باطنى ویژهاى را نیز دربر دارد كه تنها راسخان در علم، توان فهم آن را دارند.
پس هرچند ادله اثباتى وجود باطن براى قرآن منحصر به روایات نیست و به آیات قرآن نیز مىتوان استناد كرد، ولى چون دلالت روایات بر این مطلب آشكارتر است و عمدتا مستند بسیارى از دانشمندان نیز روایات است، در این نوشتار كه مجال تفصیل نیست، به ذكر روایات بسنده مىشود.
روایات دال بر وجود باطن براى قرآن بسیار است و مىتوان آنها را به چند دسته تقسیم كرد. براى اجتناب از اطاله كلام، به ذكر نمونهاى از هر دسته بسنده مىشود و نشانى سایر روایات در یادداشتهاى آخر مقاله ذكر مىگردد. قابل ذكر است كه از مصادر روایى اهل تسنن نیز روایاتى خواهد آمد تا براى آنان نیز قابل اعتماد باشد.
دسته اول: این دسته روایاتى است كه به صراحتخبر مىدهد قرآن دارى ظهر و بطن است و یا وجود ظاهر و باطن را براى قرآن مسلم و مفروغ عنه به شمار آورده است. به عنوان نمونه:
… عن امیرالمؤمنینعلیهالسلام (فى حدیث له مع معاویة)…: «و انى سمعت رسولاللهصلى الله علیه وآله یقول لیس من القرآن آیة الا و لها ظهر و بطن …» (45)
«عن ابى جعفرعلیهالسلام: «ما یستطیع احد ان یدعى انه جمع القرآن ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء. (46) »
در این روایت، وجود ظاهر و باطن براى قرآن مسلم به شمار آمده و تردیدى نیست كه منظور از ظاهر، معارفى است كه از ظاهر آیات فهمیده مىشود و منظور از باطن، معارف باطنى آیات است و این روایت دلالت مىكند تنها اوصیا هستند كه جامع مطلق معارف ظاهرى و باطنى قرآن و آگاه به آن مىباشند. از ابن مسعود روایتشده كه رسول خداصلى الله علیه وآله فرمودند:
«انزل القرآن على سبعة احرف لكل آیة منها ظهر و بطن.» (47)
قابل ذكر است كه این حدیث از صحیح ابن حبان است. او در مقدمه كتابش گفته است: ما در این كتاب، احتجاج نمىكنیم، مگر به حدیثى كه در هر راوى آن پنج صفت جمع باشد: 1- عدالت; 2- شهرت در صدق حدیث;3- عقل (ادراك) به آنچه حدیث مىكند; 4- علم به معانى آثار; 5- خالى بودن خبر او از تدلیس. (48)
همچنین هیثمى در مجمع الزوائد، پس از اخبار به اینكه بزار و ابویعلى در الكبیر و طبرانى در الاوسط این حدیث را روایت كردهاند، گفته است: رجال (راویان) یكى از این دو ثقه هستند. (49) بنابراین، سند این روایت نزد اهل تسنن صحیح و موثق است. نشانى هفت روایت دیگر از این دسته را در پىنوشتها بنگرید. (50)
دسته دوم: این روایات ضمن خبر از وجود باطن براى قرآن یا مسلم دانستن آن مشخصاتى را نیز براى ظاهر و باطن بیان كرده است. نمونه این روایات عبارت است از:
فضیل گوید: از ابو جعفر (امام محمدباقر)علیهالسلام درباره روایت «هیچ آیهاى از قرآن نیست، مگر اینكه براى آن ظهرى و بطنى است» سؤال كردم، فرمود:
«ظهر آن تنزیل آن است و بطن آن تاویل آن…» (51)
از این روایت، كه سند آن نیز معتبر است، (52) استفاده مىشود كه صدور روایت مورد سؤال و وجود ظهر و بطن براى آیات كریمه قرآن در آن زمان قطعى بوده است. از این رو، امامعلیهالسلام در پاسخ سؤال فضیل، معناى ظهر و بطن را بیان فرمودند و درباره صدور آن و اصل وجود ظهر و بطن براى قرآن، سخنى نفرمودند. بنابراین، دلالت روایتبر وجود باطن براى قرآن آشكار است. نشانى روایت دیگر از این دسته در پىنوشتها خواهد آمد. (53)
دسته سوم: برخى روایات ضمن خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن، باطنى از قرآن یا معناى بطنى آیهاى از آن را نیز بیان كرده است. نمونه این دسته بدین قرار است: از محمد بن منصور روایتشده:
سالت عبدا صالحا عن قول الله عز و جل «قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن.» قال: «فقال: “ان القرآن له ظهر و بطن فجمیع ما حرم الله فى القرآن هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمة الجور و جمیع ما احل الله فى الكتاب هو الظاهر و الباطن من ذلك ائمة الحق.» (54)
دلالت این روایتبر وجود ظاهر و باطن براى قرآن آشكار است. نكته مفیدى كه در این حدیث وجود دارد این است كه در ابتدا خبر داده كه قرآن داراى ظهر و بطن است، سپس با تعبیر «ظاهر و باطن» آن ظهر و بطن را تفسیر كرده و این شاهدى استبر اینكه منظور از ظهر و بطن قرآن در سایر روایات همان ظاهر و باطن آن است.
از عبدالله بن سنان روایتشده:
اتیت ابا عبداللهعلیهالسلام فقلت له: جعلت فداك ما معنى قول الله عز و جل «ثم لیقضوا تفثهم.» قال: «اخذ الشارب و قص الاظافیر و ما اشبه ذلك.» قال: قلت: جعلت فداك فان ذریحا المحاربى حدثنى عنك انك قلت: “لیقضوا تفثهم” لقاء الامام و “لیوفوا نذورهم” تلك المناسك.» قال: «صدق ذریح و صدقت، ان للقرآن ظاهرا و باطنا و من یحتمل ما یحتمل ذریح؟» (55)
این روایت، كه سند آن نیز صحیح است، (56) ضمن آنكه خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن داده، مصداقى از باطن آیهاى را نیز بیان كرده است. نكته دیگرى كه از این روایت استفاده مىشود این است كه نه تنها همه افراد توان فهم باطن آیات كریمه را ندارند، بلكه هر كس تحمل شنیدن و تاب پذیرفتن آن را نیز ندارد. نشانى نه روایت دیگر این دسته در پىنوشتها آمده است. (57)
دسته چهارم: باتوجه بهروایات دسته سوم، معلوم مىشود روایات بسیار دیگرى كه معانى و مصادیقى براى آیات و كلمات و حروف قرآن كریم بیان كرده – كه دلالت آیات و كلمات و حروف بر آن ظاهر نبوده و فهم آن بر مبناى قواعد ادبیات عرب و اصول محاوره براى همگان میسر نیست – در مقام بیان معناى باطنى آیات كریمه است، هرچند به باطن بودن آن معانى تصریح نشده باشد. پس مىتوان آن روایات را دسته چهارم از روایات قرار داد. نمونهاى از آن روایات چنین است:
عبدالله بن سنان مىگوید:
سالت عن ابى عبداللهعلیهالسلام عن «بسم الله الرحمن الرحیم.» فقالعلیهالسلام: «الباء بهاء الله و السین سناء الله و المیم مجد الله و روى بعضهم ملك الله – و الله اله كل شىء [و] الرحمن لجمیع العالم و الرحیم بالمؤمنین خاصة.» (58)
با توجه به اینكه دلالتباء و سین و میم (بسم) بر بهاء و سناء و مجد (یا ملك) خدا بر مبناى قوعد ادبى و اصول محاوره آشكار نیست، معلوم مىشود این از معانى باطنى حروف مزبور است و رمز و راز ویژهاى دارد كه ما از آن آگاه نیستیم.
على بن جعفر از بردارش، موسى بن جعفرعلیهالسلام درباره قول خداوند عز و جل «قل ارایتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن یاتیكم بماء معین» مىفرماید:
قال: «اذا غاب عنكم امامكم فمن یاتیكم بامام جدید.» (59)
در این حدیث نیز با توجه به این كه آیه مزبور بر حسب دلالت ظاهرى و اصول محاوره، معنایى راكه براى آن روایتشده افاده نمىكند، پى مىبریم كه این یكى از معانى باطنى آن است.
از اینگونه روایات بسیار است. نشانى تعداد دیگرى از آنها در پىنوشتها آمده است. (60) از همین قبیل است روایاتى كه خبر مىدهد حضرت علىعلیهالسلام در تفسیر هر حرفى از حروف «الحمد» یك ساعت تمام سخن گفته (61) یا فرموده است: اگر بخواهم هفتاد شتر از تفسیر فاتحة الكتاب بار خواهم نمود (62) و یا آنكه شرح معانى الف فاتحه بار چهل شتر خواهد شد; (63) زیرا معلوم است كه این مطالب را از دلالتهاى ظاهرى «الحمد» و «فاتحه» نمىتوان به دست آورد.
گرچه این سه روایتسند قابل اعتمادى ندارد ولى، هم در كتابهاى شیعه نقل شده و هم در كتابهاى اهل تسنن، و در تایید مدعا مىتوان از آنها نیز استفاده كرد.
همچنین مىتوان از این قبیل به شمار آورد روایاتى را كه مىگوید: تاویل هر حرفى از قرآن بر وجوهى است; (64) همانا یك اسم از قرآن در وجوه بىشمارى است كه اوصیاء آن را مىفهمند; (65) شخص، فقیه كامل نمىشود تا براى قرآن وجوهى قرار دهد; (66) تفسیر قرآن بر هفتحرف یا هفت وجه است: برخى از آن تحقق یافته و برخى از آن هنوز به وجود نیامده و ائمه اطهارعلیهمالسلام آن را مىشناسند. (67) و یا روایتى كه براى عرش و كرسى در وجهى، معنایى ذكر مىكند و در وجه دیگر، معناى دیگرى را. (68)
همه این روایات دلالت التزامى دارند بر اینكه معارف قرآن منحصر به آنچه از ظاهر آن بر مبناى قواعد ادبى و اصول محاوره فهمیده مىشود، نیست.
دسته پنجم: روایاتى وجود دارد كه خبر مىدهد خداوند كلامش را سه قسمت كرده است: قسمتى از آن را جز خدا و ملائكه و راسخان در علم نمىدانند و حتى كسانى كه از صفاى ذهن و لطافتحس و تمیز و ادراك صحیح نیز برخودار باشند یاراى فهم آن را ندارند (69) و یا مىگوید: كتاب خدا بر چهار چیز بنا شده است: بر عبارت، اشاره، لطایف و حقایق و فهم لطایف را به اولیا و فهم حقایق را به انبیاعلیهمالسلام اختصاص مىدهد. (70) این روایات گرچه به كثرت روایات قبل نیست و یكى از آنها در احتجاج طبرسىرحمه الله آمده كه هر چند مسند (71) بوده، ولى سند آن در دست نیست – و روایت دیگر نیز مرسل است، اما دلالت آن دو بر منحصر نبودن معارف قرآن به ظواهر آن و وجود معارف باطنى براى آن حتى معارفى كه خواص داراى صفاى ذهن و لطافتحس نیز از فهم آن ناتوان هستند، آشكار است و براى تایید مدعا، از این دسته نیز مىتوان استفاده كرد.
دسته ششم: روایات فراوانى در كتابهاى شیعه و سنى ذكر شده و گویاى آن است كه ثلثیا ربع قرآن درباره اهلبیت نبىاكرمعلیهمالسلام و ثلثیا ربع دیگر آن درباره دشمنان آنها نازل شده است. این روایات با توجه به این كه ثلثیا ربع قرآن بر حسب دلالتهاى ظاهر آندرباره اهلبیتعلیهمالسلام یا دشمنان آنان نیست، دلالت التزامى دارد بر اینكه قرآن كریم غیر از دلالتهاى ظاهر آن دلالتهاى باطنى دیگر نیز دارد كه با توجه به آن ثلثیا ربع آن درباره اهلبیتعلیهمالسلام و ثلثیا ربع دیگر آن درباره دشمنان آنان نازل شده است. نمونه این روایات چنین است: موثقه (72) ابوبصیر: عن ابىجعفرعلیهالسلام، قال: «نزل القرآن اربعة ارباع: ربع فینا و ربع فى عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احكام.» (73)
روایت اصبغ بن نباته:
قال علىعلیهالسلام: «نزل القرآن ارباعا فربع فینا و ربع فى عدونا و ربع فى تفسیر سنن و امثال و ربع فرائض و احكام فلنا كرائم القرآن.» (74)
نشانى روایات دیگر از این دسته را در پىنوشتهاى آخر مقاله (75) و بیان جمع بین روایات ثلث و ربع را در تفسیر صافى (76) و مرآةالعقول (77) بنگرید.
نتیجه
تا اینجا، شش دسته از روایات دال بر وجود باطن براى قرآن ذكر گردید. در روایات دسته اول تا سوم(سى و یك روایت) از ظهر و بطن یا ظاهر و باطن قرآن سخن به میان آمده یا با صراحت از وجود ظهر و بطن براى قرآن خبر داده شده است. یا وجود آن امرى مسلم به شمار آمده و معناى ظهر و بطن یا معناى باطنى برخى آیات و یا اختصاص دانستن همه ظاهر و باطن قرآن به اوصیا در آن روایات بیان شده است و به هر حال، همه این روایات با صراحت، بر وجود باطن براى قرآن دلالت دارد. این روایات هم در مصادر روایى اهل تسنن آمده است و هم در مصادر روایى شیعه. در بین آنها هم روایت صحیح در نزد اهل تسنن هست مانند روایت ابن مسعود، در دسته اول كه از صحیح ابن حبان نقل شد و نزد اهل سنت صحیح السند بود و هم روایت صحیح در نزد شیعه مانند روایت فضیل در دسته دوم و صحیح عبدالله بن سنان در دسته سوم كه نزد شیعه صحیح السند مىباشند.
بنابراین، همین سه دسته روایتبراى اثبات باطن براى قرآن كافى است، ولى در عین حال، سه دسته دیگر براى تقویت اثبات مدعا یادآور گردید. روایات دسته چهارم تا ششم، هریك به وجهى بر وجود باطن براى قرآن دلالت التزامى دارند. در خصوص روایات دسته چهارم،علامه مجلسىرحمه الله درج23و24 بحارالانوار در67 باب،1507 روایت در بیان آیات مربوط به فضل اهلبیتعلیهمالسلام و شیعیانشان و قدح دشمنان آنان آورده كه قسمت عمدهاى از آنها به نحو تاویل بیان معناى باطنى آیات كریمه است.
با توجه به آنچه ذكر شد تواتر روایات دال بر وجود باطن براى قرآن قطعى است; زیرا با اینكه همه روایات استقصا نشده است، اما دلالت روایات مذكور بر وجود باطن براى قرآن در چهار دسته، به نحو دلالت مطابقى و در دو دسته، به نحو دلالت التزامى است. پس مىتوان گفت: روایات متواتر بر وجود باطن براى قرآن دلالت آشكار دارد و در اصل وجود باطن براى قرآن – كه همه روایات مزبور بر آن دلالت دارند – تردیدى نیست، ولى خصوصیاتى را كه تكتك روایات در مورد باطن قرآن افاده مىكنند به تحقیق و بررسى سندى و دلالى آن روایات از حیث مقتضى و مانع نیاز دارد و بدون تحقیق، نمىتوان به آن ملتزم شد.
هفت یا هفتاد بطن
ابوالحسن عاملى در مرآةالانوار فرموده است: از روایات مستفیضه ظاهر مىشود كه براى هر آیه و فقرهاى از قرآن فتبطن و هفتاد بطن است. (78) آخوند در كفایه نیز از اخبار دال بر وجود هفتیا هفتاد بطن براى قرآن یاد كرده، آن را مسلم دانسته و در پاورقى طبع جدید آن به جلد 92 بحارالانوار، ص 78 -106 باب 8 ابواب قرآن ارجاع دادهاند. (79)
علامه طباطبائىرحمه الله در كتاب قرآن در اسلام فرموده استحدیث معروف: «ان للقرآن ظهرا و بطنا الى سبعة ابطن. » از پیامبرصلى الله علیه وآله ماثور و در كتب حدیث و تفسیر نقل شده و در پاورقى به تفسیر صافى مقدمه 8 و سفینةالبحار ماده «بطن» ارجاع دادهاند (80) اما با تتبع در بحارالانوار در باب مزبور و در سفینة البحار در كلمه «بطن» و در كنزالعمال و الاتقان و تفاسیر مرآةالانوار، برهان، عیاشى و مقدمه تفسیر صافى. روایتى دال بر هفتاد بطن پیدا نشد. و روایتى با لفظ «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطن الى سبعة ابطن» نیز از مصادر روایى به دست نیامد. فقط در تفسیر صافى، در مقدمه هشتم، به صورت مرسل و بدون اسناد به پیغمبر یا امام یا یكى از صحابه با تعبیر «وفى روایة اخرى» چنین روایتى ذكر شده (81) كه به قرینه روایت قبل ظاهر است كه این روایت را از عامه از نبى اكرمصلى الله علیه وآله روایت كرده است.
ابوالحسن عاملىرحمه الله در مرآةالانوار نیز با این كه در مقام جمعآورى روایات بطون بوده، روایتى دال بر هفتاد بطن ذكر نكرده است و روایاتى را كه براى هفتبطن قرآن آورده هیچ كدام با لفظ مزبور نمىباشد، بیشتر آنها سند صحیحى ندارد و در دلالتبرخى از آنها نیز بحث است. وى مىنویسد: تحقیقا در روایات مخالفان نیز وارد شده كه براى قرآن ظهرى و بطنى است و براى بطن آن نیز بطنى تا هفتبطن. از جمله آنها روایتى كه نقاش در تفسیرش از ابن عباس نقل كرده است:
«جل ما تعلمت من التفسیر من على بن ابىطالبعلیهمالسلام ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان علیاعلیهالسلام علم الظاهر و الباطن.»
غزالى در احیاء العلوم و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء از ابن مسعود نقل كردهاند:
«ان القرآن نزل على سبعة احرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و ان على بن ابىطالبعلیهالسلام عنده علم الظاهر و الباطن.»
در كتاب خصال از حماد آورده است:
قلت لابى عبداللهعلیهالسلام ان الاحادیث تختلف عنكم. قال: فقال: «ان القرآن نزل على سبعة احرف و ادنى ما للامام ان یفتى على سبعة وجوه.» ثم قال: «هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغیر حساب.»
كتاب بصائر به اسناد خود از زراره از ابو جعفرعلیهالسلام نقل كرده است:
«تفسیر القرآن على سبعة اوجه منه ما كان و منه ما لم یكن بعد ذلك یعرفه الائمةعلیهمالسلام.»
در تفسیر عیاشى از امام صادقعلیهالسلام روایتشده است:
«… و انما الاسم الواحد منه فى وجوه لا تحصى یعرف ذلك الوصاة.» (82)
سند روایات
روایت اول و دوم از كتب اهل تسنن و سه روایت دیگر از كتب شیعه نقل گردیده و همه آنها به صورت مرسل ذكر شده است. براى روایت اول سندى پیدا نشد و روایت دوم در حلیة الاولیاء مسند است، (83) ولى سند آن قابل اعتماد نیست. روایتسوم را صدوق در خصال به صورت مسند آورده، (84) لكن سند آن به واسطه محمد بن یحیى صیرفى مجهول است. روایت چهارم در بصائر الدرجات سند دارد، (85) ولى یكى از رجال سند مردد بین ابن ابى عمیر و غیر اوست. روایت پنجم در تفسیر عیاشى مرسل است ولى در بصائر سند معتبر دارد. (86)
دلالت روایات
دلالت روایت اول و دوم و سوم بر هفتبطن براى قرآن بر این اساس است كه منظور از «سبعة احرف» هفتبطن است، در حالىكه كه كلمه «سبعة احرف» ظهور لفظى در چنین معنایى ندارد. و از اینروى، در معناى آن اختلاف شده و برخى از اهل تسنن تا 35 قول براى معناى روایات «سبعة احرف» ذكر كرده (87) و بعضى از فقها و بزرگان شیعه نیز فرمودهاند: نزول قرآن بر سبعة احرف به معناى صحیحى برنمىگردد. (88) در روایت اول و دوم، قرینهاى بر اراده چنین معنایى از سبعة احرف وجود ندارد، ولى در روایتحماد، جمله «و ادنى ما للامام ان یفتى على سبعة وجوه»، پس از «سبعة احرف» قرینه آشكارى استبر این كه منظور از «سبعة احرف» هفت معناست; زیرا چنین معنایى متناسب با جمله مزبور است و بر این اساس، دلالت این روایتبر وجود هفتبطن براى قرآن تمام مىباشد و چه بسا، بتوان این روایت را شاهدى قرارداد بر این كه منظور از «سبعة احرف» در روایت اول و دوم نیز همین معناست.
اما در روایت چهارم، به قرینه «منه ما كان و منه ما لم یكن بعد» (برخى از آن به وجود آمده و برخى از آن هنوز وجود پیدا نكرده است)، به نظر مىرسد منظور از «سبعة اوجه» مصادیقى باشد كه براى آیات كریمه قرآن در طول زمان محقق مىشود و منظور از تفسیر قرآن بر هفت وجه تبیین انطباق آیات با مصادیق سبعه آن باشد و دست كم، این معنا براى این روایت محتمل است. بنابراین، اگر منظور از هفتبطن براى قرآن مصادیق پنهان آیات كریمه باشد، دلالت این روایتبر هفتبطن تمام یا محتمل است و در غیر این صورت، دلالت روایتبر آن آشكار نیست. ناگفته نماند كه در بصائر الدرجات و بحارالانوار و وسائلالشیعه، در متن این روایتبه جاى «سبعة اوجه»، «سبعة احرف» ذكر شده است كه بنابراین متن، سخنى كه در روایت اول و دوم ذكر شد، در این روایت نیز جارى است. (89)
اما در روایت اخیر، اگر به قرینه جمله «یعرف ذلك الوصاة»، منظور از «وجوه» بطون قرآن باشد یا منظور از آن، مصادیق پنهان بوده و معناى روایت این باشد كه یك كلمه از قرآن مانند «الانسان» در «ان الانسان لربه لكنود» یا «الكوثر» در «انا اعطیناك الكوثر» داراى مصادیق بىشمارى استیا حتى یك اسم از آن مانند «ابى لهب» یا «فرعون» بر اساس تنقیح مناط، قابل تطبیق با افرادى است كه همانند آن دو با خدا یا رسول خداصلى الله علیه وآله و دین خدا درافتند و این افراد هم در طول تاریخ بسیار بودهاند و منظور از بطون نیز همین مصادیق پنهان باشد، دلالت روایت نه تنها بر هفتبطن، بلكه بر بطون بىشمار یا ناشناخته براى اسمى از قرآن تمام مىشود و در غیر این صورت، دلالت این روایت آشكار نیست و منظور از «لا تحصى» نیز ممكن استبه قرینه «یعرف ذلك الوصاة» ناشناخته بودن همه آن وجوه براى غیر اوصیا باشد; زیرا به شمار نیامدن، هم ممكن است از لحاظ كثرت افراد باشد و هم از لحاظ شناخته نشدن همه افراد.
با این بیان، معلوم مىشود گرچه دلالت روایتحماد (روایتسوم) بر مدعا آشكار است، ولى چون سند آن مجهول مىباشد نمىتوان بر آن اعتماد كرد و سایر روایات نیز علاوه بر ضعف سند بیشترشان، دلالت آنها خالى از ابهام و مناقشه نیست.
این روایات دلیل معتبرى بر وجود هفتبطن براى قرآن نمىباشد و مرسل صافى (ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن» نیز گرچه صریح در مدعاست، ولى از حیثسند مبتلا به اشكال مىباشد و با تتبع در كتب نامبرده، روایت دیگرى كه داراى سند معتبر و دلالت آشكار بر مدعا باشد به دست نیامده است. البته هیثمى روایت ابن مسعود (دومین روایت مرآةالانوار) را با اندكى اختلاف در متن، آورده و پس از ذكر این كه بزار و ابویعلى در كبیر و طبرانى در اوسط آن را روایت كردهاند گفته است: رجال یكى از این دو ثقات هستند. (90) در نتیجه، این روایت در نظر وى موثق است، ولى همانگونه كه بیان شد، دلالت آن بر مدعا آشكار نیست.
بنابراین، وجود هفتبطن براى قرآن هر چند امتناع عقلى ندارد و برخى روایات نیز بر آن دلالت دارد، ولى به دلیل صحیح نبودن سند آن روایات، وجودش قطعىنیست وحتى دلیل معتبرى نیز تاكنون بر آن یافت نشده است.
پىنوشت:
1- محمد معین، فرهنگ معین، واژه «باطن و ظاهر»
2- ناگفته نماند كه باطن یا بطن قرآن را به شكل دیگرى نیز معنا كردهاند. اما معناى مزبور معناى مختار است.
3- زركشى در برهان در نوع 41، فصل «حاجة المفسر الى الفهم و التبحر فى العلوم» و سیوطى در الاتقان در نوع 78 فصل «تفاسیر الصوفیه» و معرفت درالتمهید، ج3، ص 28،29 و 30 ضمن بحث تاویل در اینباره بحثى دارد.
4- محمدبن یعقوب كلینى، اصول كافى، كتاب الحجة، باب «انه لم یجمع القرآن كله الا الائمةعلیهمالسلام» و… حدیث 2: «عن ابىجعفرعلیهالسلام: انه قال ما یستطیع احد ان یدعى عنده جمیع القرآن كله ظاهره و باطنه غیر الاوصیاء.»
5- مانند ابن كثیر در تفسیر القرآن العظیم، برسوى در روحالبیان، قرطبى در الجامع الاحكام القرآن، طبرسى در مجمع البیان و ابوالفتوح رازى در روح الجنان كه در مقدمه تفاسیرشان در اینباره نظرى ابراز نكردهاند.
6- طبرى در جامع البیان، چاپ دارالفكر بیروت، ج 1، ص 4، در ابتداى خطبه، گفته است: «اللهم فوفقنا لا صابة صواب القول فى محكمه و متشابهه و… ظاهره و باطنه…» و در ص 12 در «القول فى اللغة التى نزل بها القرآن…» حدیثى در زمینه ظاهر و باطن قرآن با دو سند آورده است. در ص 32 در اواخر «القول فى البیان عن معنى قول رسول اللهصلى الله علیه وآله “انزل القرآن من سبعة ابواب الجنة”» نیز حدیثى رادر معناى ظهر و بطن قرآن ذكر كرده است.
7- طوسى در التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج 1، ص9، چهار وجه در معناى ظهر و بطن قرآن ذكر كرده است.
8- بغوى در معالم التنزیل، چاپ دارالمعرفة بیروت، ج 1، ص 35، در مقدمه فصل «فى وعید من قال فى القرآن بر ایه من غیر علم» روایت ظهر و بطن را ذكر و معانى متعددى براى آن نقل كرده است.
9- ابن عربى در تفسیر القرآن الكریم، چاپ آرمان، 1368، ج 1، ص 4، روایت ظهر و بطن را ذكر و آن را معنا كرده است.
10- مولى محسن فیض كاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 31 -36 و 60 و 61، مقدمه چهارم و پنجم و هشتم
11- همو، تفسیر اصفى، ص3، مقدمه
12- جمالالدین قاسمى، محاسن التاویل، ج 1، ص 51 – 78
13- سلطان محمد جنابذى، بیان السعادة، ج 1، ص13
14- سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، قم، انتشارات اسلامى، ج3، ص73 و 74 (در چاپ دیگر، ج3، ص136)
15- كتاب التفسیر، ج 1، ص 10 – 12 روایات دال بر ظهر و بطن داشتن قرآن را در ذیل عنوان «تفسیر الناسخ و المنسوخ و الظاهر و الباطن و المحكم و المتشابه» آورده است.
16- الطحاوى، مشكل الآثار، چاپ هند، حیدرآباد دكن،1333، ج 4، ص 172،173 روایاتى را در باره ظهر و بطن داشتن قرآن ذكر كرده و به اختصار در معناى آن سخن گفته است.
17- محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 78، روایات دال بر وجود باطن براى قرآن را تحت عنوان «باب ان للقرآن ظهرا و بطنا و…» جمعآورى كرده است.
18- هاشمبن سلیمان بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص19 باب «فى ان القرآن له ظهر و بطن»
19- محمدبنعبداللهزركشى،البرهان فى علومالقرآن، بیروت،دارالمعرفه، ج2، ص153-156، نوع 41، فصل«فىحاجةالمفسرالىالفهم والتبحر فى العلوم»
20- جلال الدین سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، دمشق، دار ابن كثیر،1407، ج 2، ص 1230، چهار وجه در معناى بطن ذكر كرده است
21- محمدبن عبدالعظیم زرقانى، مناهل العرفان، ص546 – 548 تحت عنوان «تفسیر اشارى» از باطن قرآن بحث كرده است.
22- الموافقات فى اصول الاحكام، قم، دارالفكر، ج3، ص227 -243
23- آخوند خراسانى، كفایةالاصول، چاپ اسلامیه، 1368، ج 1، ص57، بحث استعمال لفظ در بیشتر از یك معنى.
24- محمدحسین اصفهانى، نهایةالدرایة، چاپ قدیم، ج 1، ص67
25- حبیبالله رشتى، بدایع الافكار، چاپ مؤسسه آلالبیت، ص 171، در «الامر الرابع من المقدمة فى استعمال اللفظ فى المعنى الحقیقى و المجازى» متعرض این بحثشده است.
26- نهایةالافكار، چاپ انتشارات اسلامى، ج 1، ص117
27- حسینعلى منتظرى، نهایةالاصول، ص56، در «استعمال المشترك فى الاكثر من معنى واحد»
28- محسن طباطبائى حكیم، حقایقالاصول، قم، مكتبة بصیرتى، 1372، ج1، ص95
29- ابوالقاسم خوئى، محاضرات فى اصول الفقه، قم، مطبعة صدر، 1410، ج 1، ص213
30- مانند نیشابورى در غرائب القرآن، نهاوندى در نفحات الرحمن، شیرازى در تقریب القرآن، مدرسى در من هدى القرآن، صادقى در الفرقان، صدیق حسنخان در فتحالبیان. كلمات ایشان را در «علوم القرآن عندالمفسرین»، چاپ مكتبة الاعلام الاسلامى، ج3 به ترتیب در ص 85،99 – 101،109 – 112، 104 -107 و 91 بنگرید. صدرالمتالهین نیز در الاسفار الاربعة، چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1981، ج7، ص37-46 در سه فصل درباره ظاهر و باطن قرآن بحث كرده است
31- محمد بن محمد الغزالى، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص289، «الباب الرابع من كتاب القرآن فى فهم القرآن و تفسیره بالراى من غیر نقل»32- محمد الآلوسى، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1405، ج 1، ص7، مقدمه تفسیر «الفائدة الثانیه»
33- ابن تیمیه، التفسیر الكبیر، بیروت، دارالكتب العلمیة، 1408، ج 2، ص39 – 41، فصل «ادعاء بعض الطوائف ان للباطن باطنا الى سبعة ابطن»
34- همان، ص46، فصل «علم الباطن الذى یبطن عن اكثر الناس علمه»
35- مؤلف تفسیر مرآة الانوار، ابوالحسن عاملى اصفهانى، از علماى قرن دوازدهم، متوفاى 1140ه است. او از نوادگان دخترى علامه مجلسى; و از اجداد مادرى صاحب جواهررحمه الله است. ر.ك. به: مرآة الانوار ترجمه مؤلف، صفحه د / میرزا حسین نورى طبرسى، مستدرك الوسائل، چاپ قدیم، ج3، ص 385، در حاشیه / محمدمحسن معروف به آقا بزرگ طهرانى، الذریعة، ج 20، ص 264، رقم2893. ولى ذهبى به اشتباه، او را عبداللطیف گازرانى نامیده است. ر.ك.به: محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج 2، ص46.
36- محمدحسین ذهبى، همان، ج 2، ص 28
37- عمر بن محمد نسفى كتابى دارد به نام العقائد كه تفتازانى آن را شرح كرده و المختصر نامیده است. ر.ك. به: مقدمه دكتر عبدالرحمن عمیره در كتاب شرح المقاصد تفتازانى، قم، منشورات الشریف رضى، ص 110.
38- جلال الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 1218 و1219 در نوع 48، فصل «و اما كلام الصوفیة فى التفسیر» به نقل از: تفتازانى در شرح كلام نسفى
39- محمد بن عبدالله زركشى، پیشین، ج 2، ص 154، نوع 41، فصل «فى حاجة المفسر الى الفهم و التبحر فى العلوم»
40-41- ابوالحسن عاملى اصفهانىرحمه الله، پیشین، ص3; ص 12
42- میرزامحمد مشهدى،تفسیر كنز الدقائق، قم،انتشاراتاسلامى،ج1،ص22
43- مولى محسن فیض كاشانى، المحجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، قم، انتشارات اسلامى، ج 2، ص 250، باب رابع از كتاب «آداب تلاوة القرآن»
44- همو، تفسیر الصافى، بیروت، مؤسسه اعلمى، ج 1، ص 60 و 61
45- سیدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، اسماعیلیان، ج 1، ص 270، ح6 / سلیم بن قیس، اسرار آل محمدصلى الله علیه وآله ص 195
46- محمد بن یعقوب كلینى، اصول كافى، تهران، اسلامیه،1363، ج 1، ص 228، كتاب الحجة، باب «انه لم یجمع القرآن كله الا الائمة:» حدیث 2 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 88، حدیث26، به نقل از: محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص93
47- على بن بلبان فارسى، الاحسان به ترتیب، صحیح ابن حبان، به ترتیب ابن بلبان، بیروت، دارالكتب العلمیه،1407، ج 1 ص146، حدیث 75 / على بن ابى بكر الهیثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالكتب العربى، 1402، ج7، ص 152 / الطحاوى، پیشین، ج 4، ص 172 / ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65; این حدیث را با عبارت «ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان على بن ابىطالب عنده علم الظاهر و الباطن» آورده است. طبرى در جامعالبیان، ج 1، ص 12، آن را با عبارت «لكل حرف منها ظهر و بطن» و بغوى در معالم التنزیل، ج 1، ص 35، با عبارت «لكل آیة منها ظهر و بطن» آورده و ناگفته معلوم است كه اختلاف عبارتها ضررى بر دلالتحدیثبر مدعا ندارد. زركشى در برهان، ج 2، ص 154، آن را با عبارت «فى صحیح ابن حبان عن ابن مسعود» ذكر و به آن استدلال كرده است.
48- على بن بلبان فارسى، پیشین، ج 1، ص16
49- على بن ابىبكر هیثمى، پیشین، ج7، ص 152
50- روایت اسماعیل بن جابر در بحار الانوار، ج93، ص3 و 4 / روایتى از امیرالمؤمنینعلیهالسلام در الاحتجاج طبرسى، ج 1، ص376، در ضمن یك حدیث مفصل / روایتحسن در روح المعانى ج 1، ص7 و الاتقان فى علوم القرآن، سیوطى، ج 2، ص1219 و محاسن التاویل، قاسمى، ج1، ص 51 / روایتى از رسول خداصلى الله علیه وآله در احیاء علوم الدین غزالى، ج 1، ص289 و المحجةالبیضاء، فیض كاشانى، ج 2، ص 251 / مرفوعه عبدالرحمن بن عوف، در الاتقان فى علوم القرآن، سیوطى، ج 2، ص1219 و فردوس الاخبار، ج3، ص 280 / روایت ابو عبید در كنزالعمال، ج 1، ص 550، حدیث 2461 / روایت نقاش در مرآةالانوار، ص 5
51- بصائر الدرجات، چاپ قم، 1404، ص196، باب7، جزء 4، حدیث7 و نظیر این روایت در ص203 در باب 10 همین جزء نیز آمده است.
52- رجال سند، محمد بن حسین و محمد بن اسماعیل و منصور بن یونس و ابن اذینه و فضیل بن یسار است. محمدبن حسین، محمد بن حسین بن ابى الخطاب است و محمدبن اسماعیل، محمدبن اسماعیلبن بزیع است و منصوربن یونس، منصوربن یونس بزرج است و ابن اذینه، عمر بن اذینه است و همه آنها ثقه هستند ر.ك.به:ابوالقاسم خوئى،معجم رجال الحدیث،بهترتیب: ج15، ص290 و291، ص89 و95; ج18، ص353 و 354; ج22، ص157; ج13 ص18، ص 335
53- 1- روایتحمران بن اعین در معانى الاخبار صدوق، قم، انتشارات اسلامى، 1361، ص259، باب «معنى ظهر القرآن و بطنه; 2- كلامى از امیرالمؤمنینعلیهالسلام در خطبه هجدهم نهجالبلاغه با ترجمه فیضالاسلام، ص 74 و نهجالبلاغه صبحى صالح، ص 61 / طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 262;3- روایتسكونى در اصول كافى، ج 4، ص 398، كتاب فضل القرآن، حدیث 2; 4- روایت جابر در كتاب المحاسن احمد بن خالد برقى، قم، دارالكتب الاسلامیة، ص 300، كتاب العلل حدیث 5 / تفسیر عیاشى، ج 1، ص 11 و 12، حدیث 2 و 8 / بحارالانوار، ج 92، ص 91، حدیث37، و ص 94، حدیث 45 و ص 95، حدیث 48 / وسائل الشیعه، شیخ حر عاملى، ج 18، ص 150، حدیث 74 / مرآةالانوار، ص 4، حدیث 1; 5- روایتیزید بن الحسین در بحارالانوار، ج 92، ص 380، حدیث 11 به نقل از: محمدبن على بن بابویه، معانى الاخبار، ص 232 و 312. اما چهار روایت اهل تسنن: 1- روایت ابن عباس در روح المعانى، محمود بن عبدالله آلوسى، ج 1، ص7 / الاتقان، ج 2، ص 1220 / الدر المنثور، ج 2، ص6; 2- روایتى از حضرت علىعلیهالسلام در ربیعالابرار، محمودبن عمر زمخشرى، ج 2، ص 80;3- روایت مرسلى از حضرت رسول اكرمصلى الله علیه وآله; 4- روایت مرسلى از حضرتعلىعلیهالسلام كه این دو روایت در تفیسر صافى در مقدمه 4 و 8 از عامه نقل شده است.
54- محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص 301، حدیث7 به نقل از: محمدبن حسن صفار، پیشین، ص157 و در اصول كافى، كتاب الحجة، باب «من ادعى الامامة و لیس لها باهل»، حدیث9 به صورت مضمره، یعنى با تعبیر «سالته» آمده است.
55- محمد بن على الصدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 290، كتاب الحج، باب قضاء التفث،حدیث 8; این روایت در معانى الاخبار، ص 340، حدیث 10، و فروع كافى، ج 4، ص549، با اضافهاى در صدر حدیث آمده است
56- سند این روایت در معانى الاخبار و فروع كافى مشتمل بر سهل بن زیاد است، ولى در من لا یحضره الفقیه، به اسناد صدوق به عبدالله بن سنان نقل شده و طریق صدوق به عبدالله بن سنان صحیح اعلایى است; زیرا صدوق در شرح مشیخه فقیه فرموده است: «ما كان فیه من عبدالله بن سنان فقد رویته من ابى رضىالله عنه عن عبدالله بن عفر الحمیرى عن ایوب بن نوح عن محمد بن ابى عمیر عن عبدالله بن سنان و هو الذى ذكر عند الصادقعلیهالسلام فقال: اما انه یزید على السن خیرا.» كسانى كه با رجال آگاهى دارند، مىدانند كه همه این افراد امامى و عادل هستند و توفیق همه آنها به علوم با شهادت عدلین است.
57- 1- روایت ابولبید بحرانى در بحارالانوار، ج 92، ص 90، ح 34 / احمدبن محمد برقى المحاسن، ص 270، حدیث 360; 2- روایت ابوحمزه در نورالثقلین، عبد على بن جمعه حویزى، ج 1، ص 595، ح 65;3- روایت جعفر بن محمد فزارى در بحارالانوار، ج 35، ص 348، حدیث 28 / فرات كوفى، تفسیر فرات الكوفى، چاپ 1410، ص 121، حدیث129; 4- روایت ابو حمزه ثمالى در تفسیر فرات الكوفى، ص 441; 5- روایتیعقوب بن جعفر در اصول كافى، ج 1، ص 478، كتاب الحجة باب «مولد ابى الحسن موسى بن جعفرعلیهماالسلام»، حدیث 4;6- روایت محمد بن عماره در معانى الاخبار، ص 28، حدیث6;7- مرسل عیاشى در تفسیر عیاشى، ج 2، ص123، حدیث23 / نورالثقلین، ج 2، ص 305، حدیث 71; 8- مرسل دیگرى از عیاشى در بحارالانوار، ج23، ص 204، حدیث 51;9- روایت دیگرى از ابوحمزه در بحارالانوار، ج23، ص206، حدیث 1
58- معانى الاخبار، ص3، حدیث 1، باب «معنى بسمالله الرحمن الرحیم»; رجال سند این حدیث غیر از قاسم بن یحیى توثیق خاص دارند و او نیز از رجال كامل الزیارات و مشمول توثیق عام ابن قولویه است
59- محمدبن یعقوب كلینى، پیشین، چاپ آخوندى، ج 1، ص 340، كتاب الحجه، باب «فى الغیبة»، حدیث 14
60- معانى الاخبار، ص3، حدیث 2، ص7 حدیث وهببن وهب قرشى و ص 15; ح7، ص 22، باب «معنى الحروف المقطعة»، ح 1، ص23، ح 2; ص 24، ح 4; ص 28، ح 5 / اصول كافى، كتاب فضل القرآن، حدیث 1 / نورالثقلین، ج 2، ص 390، ح 190; ص 391، ح 194; ج 5، ص 191، ح17; ص 585، ح 4; ص586، ح 5 / صدوق، كتاب التوحید، ص 88 / محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص309، ح 12; ج 92، ص 82، ح 12 و ص376، ح 4 و6 و ص 381، ح13 و ص383، ح23
61- بحارالانوار، ج 92، ص 104، 105،106 به نقل از: محمد بن حسن بن زیاد، شفاء الصدور (تفسیر نقاش) و كتاب ابو عمر محمد بن عبدالواحد
62- بحارالانوار، ج 92، ص103، ح 82 / احیاء العلوم، ج 1، ص289، الباب الرابع من كتاب «آداب تلاوة القرآن» / جلال الدین سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص1223
63- بحارالانوار، ج 92، ص 104، به نقل از: ابوحامد غزالى، بیان العلم اللدنى فى وصف مولانا على بن ابىطالبعلیهالسلام
64- بحارالانوار، ج 92، ص 95، ح49 / محمدبن مسعود عیاشى، تفسیر عیاشى، ج 1، ص 12، ح9 / البرهان فى علوم القرآن ، ج1، ص 20، ح13
65- بصائر الدرجات، ص 125، جزء 4، باب7، ح6 / بحارالانوار، ج 92، ص97، ح63 / تفسیر عیاشى، ج 1، ص 12، ح 10; در تفسیر صافى، ج 1، مقدمه ششم، حاشیه صفحه37، نیز توضیحى براى معناى این حدیث از مرحوم فیض نقل شده است.
66- الاتقان فىعلومالقرآن، ج2، ص1220 / البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص154
67- بحارالانوار، ج 92، ص 98، ح 65 / وسائل الشیعه، ج 18، ص 145، ح 50 به جاى سبعة احرف، «سبعة اوجه» نقل شده است.
68- معانى الاخبار، ص29، باب «معنى العرش و الكرسى»، ح 1
69- شیخ حر عاملى، پیشین، (20 جلدى)، ج 18، ص143، ح 44 / احمدبن على، الاحتجاج، ج 1، ص376
70- بحارالانوار، ج 92، ص103 / مولى محسن فیض كاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص29 آن را از اهل تسنن نقل كرده است.
71- از كلام احمد بن على بن ابىطالب طبرسى; در مقدمه الاحتجاج استفاده مىشود كه همه روایات احتجاج مسند بوده و ایشان به دلیل اجماعى بودن آن روایات یا موافقت آنها با دلیل عقل و یا اشتهارشان در كتابهاى شیعه و سنى، ذكر سند را لازم ندانسته و بىسند آورده است; تنها روایات تفسیرمنسوب بهامامحسن عسكرىعلیهالسلام را كه در حد اشتهار سایر روایات نبوده با سندذكر كرده است.ر.ك.به: مقدمه احتجاج، ج1، ص 4.
72- عنوان موثقه اشاره به ثقه بودن رجال سند حدیث دارد; زیرا كلینى از ابوعلى اشعرى روایت كرده و ابوعلى همان احمد بن ادریس بن احمد اشعرى است كه شیخ و نجاشى و علامه و ابن شهر آشوب او را توثیق كردهاند. (ر.ك.به: معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 244 -247 و ج 2، ص 41، 42 / ابوطالب تجلیل تبریزى، معجم الثقات، ص6 و7، رقم 34) ابوعلى از محمد بن عبدالجبار نیز روایت كرده است و او را شیخ و علامه توثیق كردهاند. (ر.ك.به: معجم الثقات، ص 110، رقم 734) او از صفوان، كه صفوان بن یحیى است، روایت كرده است (ر.ك.به: معجم رجال الحدیث، ج9، ص119، 131،133) كه شیخ و نجاشى و كشى او را توثیق كردهاند. (ر.ك.به: معجم رجال الحدیث، ج9، ص123 -127، رقم 5922 / معجم الثقات، ص 65 رقم 425)، او از اسحق بن عمار كه اسحق بن عمار ساباطى است روایت كرده است (ر.ك.به: معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 61 و63) كه شیخ دربارهاش گفته است: «كان فطحیا الا انه ثقة.» (ر.ك.به: محمد بن حسن طوسى، الفهرست، ص 54، رقم 52) او از ابوبصیر روایت كرده و ابو بصیر یا یحیى بن قاسم اسدى است كه نجاشى او را توثیق كرده و یا لیثبن بخترى است كه كشى دربارهاش فرموده: «اجمعت العصابة على تصدیق قوله على قول بعض.» و علامه نیز بر قبول روایت او اعتماد كرده است (ر.ك.به: معجم الثقات، ص 134، رقم 914 و ص 131، رقم 892 و ص 98، رقم 658.)
73- اصول كافى، كتاب «فضل القرآن»، باب النوادر، حدیث 4
74- حاكم حسكانى، شواهد التنزیل، چاپ بیروت، ج 1، ص 44، حدیث 58 / بحارالانوار، ج 24، ص 305، ح 1 و 2 این روایت را با اندك تفاوتى در متن، از كنزالفوائد به نقل از ابن عباس واز تفسیر فرات ازابن نباته ذكر كرده است.
75- اصول كافى، كتاب «فضل القرآن»، باب النوادر، حدیث 2 / بصائر الدرجات، چاپ قم، 1404، ص 121، «نادر من الباب»، حدیث 2 / بحارالانوار، ج 92، ص 114، حدیث 1; ص 115، حدیث 4، ج 24; ص 305، حدیث 1; ج 35، ص356، حدیث6; ص359، حدیث 11 / شواهد التنزیل، ج 1، ص43، حدیث 75 / ابن مغازلى، مناقب، ص 328، حدیث 375; قابل توجه است كه این دو كتاب اخیر از كتابهاى اهل تسنن است.
76- مولى محمدفیض كاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص23، مقدمه سوم
77- محمدباقر مجلسى، مرآةالعقول، ج12، ص517
78- ابوالحسن عاملى، تفسیر مرآةالانوار و مشكوةالاسرار، مقدمه، ص3
79- كفایة الاصول قم، انتشارات اسلامى، ص 55: «ان الاخبار الدالة على ان للقرآن بطونا سبعة او سبعین» به نقل از: بحارالانوار، ج 92، ص 78 – 10 باب 8، «من ابواب كتاب القرآن».
80- سید محمدحسین طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 35 و36
81- تفسیرصافى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، ج 1، ص59: «و روت العامة ایضا عن النبى(ص) ان القرآن انزل على سبعة احرف لكل آیة منها ظهر و بطن و لكل حرف حد و مطلع.» و فى روایة اخرى: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة ابطن.»
82- مرآةالانوار و مشكوة الاسرار، ص6 و 5، مقدمه
83- حافظ ابونعیم، حلیةالاولیاء، ج 1، ص 65: «حدثنا ابوالقاسم نذیر بن جناح القاضى ثنا اسحق بن محمد بن مروان ثنا ابى ثنا عباس بن عبیدالله ثنا غالب بن عثمان الهمدانى – ابومالك – عن عبیدة عن شقیق عن عبدالله بن مسعود، قال: «ان القرآن انزل على سبعة احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان على بن ابىطالب عنده علم الظاهر و الباطن.» ذكر روایتبراى توجه دادن به تفاوت متن روایت در حلیة و مرآة است.
84- صدوق، الخصال، با مقدمه و ترجمه سید احمد فهرى، ص403، باب السبعة، ث43: «حدثنا محمد بن الحسن بن احمدبن الولید – رضىالله عنه – قال حدثنا محمدبن الحسن الصفار عن العباس بن معروف عن محمد بن یحیى الصیر فى عن حمادبن عثمان قال…»
85- بصائر الدرجات، ص196، جزء چهارم، باب هفتم، ث 8: «حدثنا الفضل عن موسى بن القاسم عن ابان عن ابن ابى عمیر او غیره عن جمیل بن دراج عن رزارة عن ابىجعفر(ع) قال: «تفسیر القرآن على سبعة احرف…»
86- بصائر الدرجات، ص 195، همان باب، ث6
87- الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 145 تا146، نوع شانزدهم، مساله سوم
88- البیان فى تفسیر القرآن، ص 211، پایان بحث «هل نزل القرآن على سبعة احرف»
89- بصائر الدرجات، ص216، جزء 4، ب7، ث 8 / بحارالانوار، ج 92، ص 98، ث 65 / وسائل الشیعه، ج 18، ص 145، ث 50
90- جافظ نورالدین هیثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج7، ص 152: «و عن عبدالله – یعنى ابن مسعود – ان النبى(ص) قال: «انزل القرآن على سبعة احرف لكل آیة منها ظهر و بطن…» رواه البزار و ابویعلى فى الكبیر و فى روایة عنده: «لكل حرف منها بطن و ظهر» و الطبرانى فى الاوسط باختصار آخره و رجال احدهما ثقات.
نویسنده: علىاكبر بابایى
فصلنامه معرفت شماره 26