حضرت موسی(ع) هنگامی که از هدایت بنی اسرائیل ناامید و از آنها خشمگین شد، در مناجاتش با خدای متعال عرضه داشت؛ پروردگارا من تنها اختیار خودم و برادرم را دارم، میان ما و این جمعیّت گنهکار، جدایى بیفکن: «قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسی وَ أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقین».
زمینه گفتار در این آیه دلالت بر این دارد که جمله «إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی»، کنایه از ناتوانى است؛ ناتوانى از وادار کردن مردم بر قبول دعوتى که برایشان آورده است. مقصود از این جمله ملکیت استقلالی نیست؛ زیرا ملکیت استقلالی مخصوص خداوند است؛ و غیر از خداوند هیچکس مستقلاً مالک نفس خودش هم نیست چه رسد به دیگران!؛ بنابراین حضرت موسی(ع) در این کلام نمیخواست بگوید من تنها مالک نفس خودم و برادرم هستم؛ بلکه خواست بگوید من تنها میتوانم نفس خود را به قبول دعوتم وادار ساخته، و برادرم هارون را نیز وادار کنم؛ چون او نیز پیامبرى مرسل و جانشینم میباشد؛ هرگز از امر خداى تعالى سر پیچى نخواهد کرد. بنابر این، منظور این فراز قرآنی یکی از دو احتمال زیر میباشد:
1. من جز خودم و برادرم توانایی بسیج هیچ فرد دیگری را برای نبرد با دشمنان ندارم!
2. از میان بنی اسرائیل تنها من این توانایی را در خود میبینم و تنها برادرم این توانایی را در خودش میبیند که وارد نبرد شویم!
البته، منظور از این گفتار موسی(ع) این نبوده که توانایی هدایتگری را به طور مطلق از خودش نفی کند؛ چون میدانیم که حضرتشان از این مقدار توانایی برخوردار بود که برخی از پیروانش – مانند یوشع و کالب – را وادار به پذیرش خواسته خود سازد. پس منظور این نبوده که بگوید من اصلاً نسبت به غیر خودم و برادرم هیچگونه قدرتى ندارم؛ زیرا این معنا منافات دارد با اینکه میدانیم عدهاى – از جمله آن دو نفر – به وى ایمان آورده، و دعوتش را پذیرفته بودند. [1]
لذا، اگر به طور مطلق گفت؛ پروردگارا من بر بیش از خودم و برادرم قدرت ندارم، این مقام مناجات و تضرع بوده که اقتضاى اینگونه سخن گفتن را داشته است؛ چون حضرت موسى(ع) بنی اسرائیل را به دین فطرى بشر دعوت کرده، و در ابلاغ رسالت خود هیچگونه کوتاهى نداشت، ولى قوم بنی اسرائیل دعوتش را رد کرده، آن هم به بدترین و بی ادبانهترین وجه. بنابر این در چنین مقامى اقتضا داشت که بگوید پروردگارا من رسالت تو را ابلاغ کردم، و عذر را از گردنم افکندم، و در اقامه امر تو صاحب اختیار و مالک غیر خودم نیستم، برادرم نیز مثل من، و ما هر دو آن مقدار تکلیف را که متوجه ما بود انجام دادیم، ولى مردم با شدیدترین وجه انکار و امتناع، در برابر ما جبههگیرى کردند، و ما الآن در حالى هستیم که به کلى از بنی اسرائیل مأیوس شدهایم، و تو خودت به ربوبیت خویش گره از این کار بگشا، و بین ما و قوم فاسق ما حکمى قاطع بفرما.[2]
بنابر این، در جمله «إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی»، دو احتمال وجود دارد. یک مالکیت به معنای قدرت و نفوذ کلام، به خاطر تسلیم محض بودن هارون(ع) نسبت به دعوت برادر،[3] دیگر اینکه من مالک نفسم خودم هستم و برادرم نیز مالک نفس خود میباشد.[4]
لذا «ملک» در اینجا به معنای ولایت و تسلط نیست؛ چرا که پیامبران برای ایمان آوردن مردم سلطه و اجباری بر آنها نداشتند؛ از همینرو است که خدای متعال به پیامبر اسلام(ص) میفرماید: «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ، لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»؛[5] پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهندهای، تو سلطه گر بر آنان نیستى که (بر ایمان) مجبورشان کنى.
زمینه گفتار در این آیه دلالت بر این دارد که جمله «إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی»، کنایه از ناتوانى است؛ ناتوانى از وادار کردن مردم بر قبول دعوتى که برایشان آورده است. مقصود از این جمله ملکیت استقلالی نیست؛ زیرا ملکیت استقلالی مخصوص خداوند است؛ و غیر از خداوند هیچکس مستقلاً مالک نفس خودش هم نیست چه رسد به دیگران!؛ بنابراین حضرت موسی(ع) در این کلام نمیخواست بگوید من تنها مالک نفس خودم و برادرم هستم؛ بلکه خواست بگوید من تنها میتوانم نفس خود را به قبول دعوتم وادار ساخته، و برادرم هارون را نیز وادار کنم؛ چون او نیز پیامبرى مرسل و جانشینم میباشد؛ هرگز از امر خداى تعالى سر پیچى نخواهد کرد. بنابر این، منظور این فراز قرآنی یکی از دو احتمال زیر میباشد:
1. من جز خودم و برادرم توانایی بسیج هیچ فرد دیگری را برای نبرد با دشمنان ندارم!
2. از میان بنی اسرائیل تنها من این توانایی را در خود میبینم و تنها برادرم این توانایی را در خودش میبیند که وارد نبرد شویم!
البته، منظور از این گفتار موسی(ع) این نبوده که توانایی هدایتگری را به طور مطلق از خودش نفی کند؛ چون میدانیم که حضرتشان از این مقدار توانایی برخوردار بود که برخی از پیروانش – مانند یوشع و کالب – را وادار به پذیرش خواسته خود سازد. پس منظور این نبوده که بگوید من اصلاً نسبت به غیر خودم و برادرم هیچگونه قدرتى ندارم؛ زیرا این معنا منافات دارد با اینکه میدانیم عدهاى – از جمله آن دو نفر – به وى ایمان آورده، و دعوتش را پذیرفته بودند. [1]
لذا، اگر به طور مطلق گفت؛ پروردگارا من بر بیش از خودم و برادرم قدرت ندارم، این مقام مناجات و تضرع بوده که اقتضاى اینگونه سخن گفتن را داشته است؛ چون حضرت موسى(ع) بنی اسرائیل را به دین فطرى بشر دعوت کرده، و در ابلاغ رسالت خود هیچگونه کوتاهى نداشت، ولى قوم بنی اسرائیل دعوتش را رد کرده، آن هم به بدترین و بی ادبانهترین وجه. بنابر این در چنین مقامى اقتضا داشت که بگوید پروردگارا من رسالت تو را ابلاغ کردم، و عذر را از گردنم افکندم، و در اقامه امر تو صاحب اختیار و مالک غیر خودم نیستم، برادرم نیز مثل من، و ما هر دو آن مقدار تکلیف را که متوجه ما بود انجام دادیم، ولى مردم با شدیدترین وجه انکار و امتناع، در برابر ما جبههگیرى کردند، و ما الآن در حالى هستیم که به کلى از بنی اسرائیل مأیوس شدهایم، و تو خودت به ربوبیت خویش گره از این کار بگشا، و بین ما و قوم فاسق ما حکمى قاطع بفرما.[2]
بنابر این، در جمله «إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی»، دو احتمال وجود دارد. یک مالکیت به معنای قدرت و نفوذ کلام، به خاطر تسلیم محض بودن هارون(ع) نسبت به دعوت برادر،[3] دیگر اینکه من مالک نفسم خودم هستم و برادرم نیز مالک نفس خود میباشد.[4]
لذا «ملک» در اینجا به معنای ولایت و تسلط نیست؛ چرا که پیامبران برای ایمان آوردن مردم سلطه و اجباری بر آنها نداشتند؛ از همینرو است که خدای متعال به پیامبر اسلام(ص) میفرماید: «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ، لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»؛[5] پس تذکّر ده که تو فقط تذکّر دهندهای، تو سلطه گر بر آنان نیستى که (بر ایمان) مجبورشان کنى.