همه اهلبيت (14 معصوم) نور واحدي هستند. طبق فرازي از زيارت جامعه کبيره که از حضرت امام هادي ـ عليه السلام ـ نقل شده که فرموده اند: «أنّ ارواحکم و نورکم و طينتکم واحدة، طابت و طهرت بعضها من بعض، خلقکم الله انواراً فجعلکم بعرشه محدقين…؛» و اينکه ارواح و نورانيت و طينت شما ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ يکي است و پاک و پاکيزه اند(ودرحقيقت از يک گوهرلاهوتي هستند) و خدا شما را آفريد و محيط به عرش خود گردانيد…»[1] و نيز طبق روايتي که از ابوالحسن ـ عليه السلام ـ نقل شده که فرموده اند: «ما در علم و شجاعت برابريم ولي در عطا به اندازه اي که دستور داريم عمل مي کنيم».[2]لذا اگر ويژگي و خصوصيتي براي تمام اهلبيت نقل شده باشد مثل اين است که براي حضرت باقر ـ عليه السلام ـ نقل شده باشد، حال به ذکر پاره اي از آن ها که از زبان خود معصومين نقل شده مي پردازيم:
1. در همان زيارت جامعه داريم: «موضع ودايع رسالت، محل نزول ملائک، هبوط انوار وحي، معدن رحمت، گنج هاي علم و معرفت الهي، صاحبان منتهاي مقام حلم».
2. امام باقر ـ عليه السلام ـ مي فرمايد: «به خداوند سبحان سوگند ما خزانه داران علم خدائيم در آسمان و زمين او…».[3]3. امام صادق ـ عليه السلام ـ از پدرش امام باقر ـ عليه السلام ـ و او نيز از جدش اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ نقل فرمودند که: «به راستي ما خانواده شجره نبوت، موضع رسالت مختلف (محل آمد و شد) ملائکه و خانه رحمت و معدن دانشيم».[4]4. امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: «الواح موسي و عصاي موسي نزد ماست و ما وارثان همه پيغمبرانيم».[5]5. امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند: «شب جمعه نباشد جز آن که براي اولياء خدا در آن سروري باشد.(راوي مي گويد گفتم:) آن چگونه است؟ فرمود: چون شب جمعه باشد. رسول خدا(ص) بر عرش برآيد و ائمه هم برآيند و من هم با آن ها برآييم و برنگردم مگر با علمي که استفاده کردم و اگر اين نباشد آن چه نزد من است به آخر رسد».[6]حال براي اين که به سئوال پاسخي داده باشيم چند ويژگي از اوصاف حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ را ذکر مي کنيم:
1. شيخ صدوق از عمر بن شعره نقل مي کند که گفت: از جابر بن يزيد جعفي سئوال کردم: چرا امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ را «باقر» ناميديد؟ گفت: و يبقرالعلم بقراً: شکافت علم را شکافتني و آشکار ساخت آن را. و نيز علما گفته اند او را باقر ناميدند، زيرا شکافنده علوم اولين و آخرين بود و دلش بحر پهناور و چشمه جوشان دانش بود، و خود جابر بن عبدالله گويد: «حضرت به من فرمودند: به خدا قسم اي جابر خداوند تبارک و تعالي علم آن چه بوده و آنچه خواهدبود تا روز قيامت را به من عطا فرمودند».
2. از حالات ايشان است هرگاه خنده مي کردند مي فرمودند: «خدايا مرا دشمن مدار» و ايشان در هر جمعه يک دينار تصدق مي کردند و مي فرمودند: «صدقه در روز جمعه مضاعف است» و نيز کليني روايت کرده که حضرت صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند: «پيوسته مي ديدم پدرم ذکر خدا مي گويد، به طوري که زبان مبارکش به کام شريفش چسبيده بود و مي گفت: «لا اله الا الله» و نيز روايت شده هرگاه اخوان آن حضرت در محضرش حاضر مي شدند آن ها را از خوان نعمت و اطعمه و ثياب و دراهم کثيره بهره مند مي گردانيدند و هيچ گاه از آمد و شد آن ها خسته نمي شدند.
در جنات الخلود در ذکر اخلاق حميده آن حضرت گفته شده، اکثر اوقات از خوف الهي مي گريستند و صدا به گريه بلند مي کردند و متواضع ترين خلايق بود، املاک زياد داشت و خود بر سر آن ها مي رفتند و بر روي آن ها کار مي کردند و آن چه به دست مي آورد در راه خدا صرف مي کردند و سخي ترين مردم بود، در اين باره محمد بن منکدر گفت: روزي ديدم محمد بن علي بن حسين ـ عليه السلام ـ که در ساعات بسيار گرم بيرون آمده و به يکي از نواحي مدينه مي رود و بر دو غلام تکيه کرده اند، خواستم ايشان را نصيحت کنم، گفتم: «اصلحک الله خوبست است شيخي از اشياخ قريش با چنين حالت در طلب دنيا نباشد، اگر مرگت رسد و تو در اين حال باشي چه کني؟ ايشان فرمودند: در اين حال در طاعتي از طاعات خداوند سبحانم که باز داشته ام خود را از حاجت به تو و مردم، من وقتي از مرگ ترسانم که در معصيتي از معاصي باشم».[7]3. از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ مرويست که فرمودند: در کتاب رسول خدا(ص) است که هر وقت مماليک خود را در کاري مأمور مي ساختيد که برايشان دشوار است، شما نيز آن ها را ياري کنيد، و فرمودند: پدرم چون مملوکان خود را به کاري فرمان مي داد، خويشتن مي آمد و نظاره مي نمود، اگر آن کار دشوار و سنگين بوده مي فرمودند: «بسم الله و خودشان با ايشان به آن کار اشتغال مي ورزيد».[8]4. عطاي حضرت: شيخ مفيد از حسن بن کثير روايت کرده که گفت: شکايت کردم به حضرت باقر ـ عليه السلام ـ از حاجت خويشتن و جفاي اخوان، ايشان فرمودند: «نکوهيده برادريست، آن برادر که در زمان توانگري و غناي تو با تو دوستي و معاشرت داشته باشد و در حالت فقر و فاقه قطع رشتهي مودّت و آشنايي کند». سپس غلام خود را دستور داد تا کيسه اي که هفتصد درهم در آن بود بياورد و به من عطا فرمودند.[9]5. در حلم و حُسن خلق حضرت: شيخ طوسي از محمد بن سليمان از پدر خود روايت کرده: مردي از اهل شام به خدمت حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ رفت و آمد داشت و مي گفت: «همانا محبت و دوستي من با تو مرا به اين مجلس نمي کشاند و مي گويم در روي زمين کسي نيست نزد من مبغوض تر و دشمن تر از شما اهل بيت باشد، لکن تو را مدرسي فصيح اللّسان مي بينم و نيز صاحب کمال و فضايل نيکو، اما حضرت مي فرمودند: بگو، که هيچ چيز نزد خداوند مخفي نيست» و به خوبي و با خوشرويي از وي استقبال مي کرد. روزي درد و رنج وي زياد و به وليّ خويش گفت چون من مردم نزد محمد بن علي برو و از وي بخواه بر من نماز گذارد، نيمه شب گمان کردند که وي مرده پس او را در پارچه پيچيدند و امام را خبر دادند، حضرت فرمودند: «چنين نيست که پنداشته ايد، و به منزل مرد شامي آمد سپس دستور داد شکم وي را از طعام سرد و خشک پر نمودند و آن مرد شفا يافت، آن مرد شامي وقتي اخلاق کريمه حضرت را بديد توبه نمود و از مريدان حضرت گشت.[10]6. پاره اي از معجزات حضرت: 1. قطب راوندي از ابوبصير روايت کرده که: با حضرت باقر ـ عليه السلام ـ داخل مسجد شديم مردم داخل مسجد مي شدند و بيرون مي آمدند. حضرت فرمود: «بپرس از مردم، آيا مرا مي بينند؟ پس هر که را ديدم پرسيدم ابوجعفر ـ عليه السلام ـ را ديدي؟ مي گفت، نه! در حالي که حضرت آنجا ايستاده بود، تا آن که هارون مکفوف (يعني نابينا) داخل شد، حضرت فرمود: از اين بپرس. از او پرسيدم آيا ابوجعفر را ديدي؟ گفت: آيا آن حضرت نيست که ايستاده است؟ گفتم از کجا دانستي؟ گفت: چگونه ندانم. حال آن که آن حضرت نوري است درخشنده».[11]2. حاضر شدن مرده به معجزه آن حضرت: قطب راوندي از ابوعيينه روايت کرده که گفت: در خدمت حضرت امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ بودم که مردي شامي داخل شد و گفت: دوست مي دارم شما را و بيزاري مي جويم از دشمنان شما. پدرم از بني اميه و دشمن شما بود. بوستاني داشت و مالي را در آن پنهان کرده تا به من نرسد و بمرد، اکنون بسيار تنگدست و فقيرام، حضرت فرمود: مي خواهي پدرت را ببيني و از او بپرسي مال کجاست؟ آن مرد گفت: ممکن است حضرت فرمود: اين مکتوب را به جانب بقيع ببر، در وسط قبرستان بايست و صدا بزن «يا دَرجان» سپس شخص عمامه به سر نزد تو خواهد آمد هر چه مي خواهي از او بپرس». فرداي آن روز آن مرد آمد و اذن خواست و سپس گفت: شب گذشته در بقيع بودم و آنچه فرموديد عمل نمودم سپس آن مرد آمد و گفت چه مي خواهي، خواسته ام را گفتم، به من گفت به جاي دگر برو تا پدرت را حاضر کنم، پس برفت و با مردي سياه حاضر شد و گفت: اين پدر توست، پدرم گفت: زير فلان درخت زيتون را حفر کن، آن مال که صد هزار درهم مي باشد را بيرون آر.[12]3. قطب راوندي از ابو الصباح کناني روايت کرده که گفت: روزي به در خانه حضرت رفتم، کنيزي در را باز کرد، من دست به او زدم و گفتم به آقاي خود بگو من آمده ام، پس در اين هنگام صداي حضرت را شنيدم که فرمودند: «ادخل لااُمَّ لک: داخل شو مادر تو را نباد! پس داخل شدم و عرض کردم، به خداي سوگند اين حرکت از روي ريبه نبوده، حضرت فرمودند: اگر فکر مي کنيد اين ديوارها حاجب و حايل ديدگان مااند پس چه فرقي خواهد بود بين ما و شما پس بپرهيز از اينکه مثل اين کار را تکرار کني.[13]4. بيرون آوردن آن حضرت، طعام و چيزهاي ديگر را از خشت.
5. بيرون آوردن سيب از ميان سنگ.
6. فرود آمدن انگور و جامه براي آن حضرت از آسمان.
7. بينا کردن ابوبصير و برگردانيدن به حالت اول.
8. ظاهر کردن آن حضرت آبي را در بيابان . (براي طولاني نشدن از ذکر داستان هاي آن خودداري کرديم.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، بخش زندگي امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ .
2ـ اصول کافي، شيخ کليني، ج2، کتاب حجت.
پي نوشت ها:
[1] . شيخ عباس قمي، مفاتيح الجنان، زيارت جامعه کبيره.
[2] . کليني، محمد بن يعقوب، اصول الکافي، نشر اسوه،ت چاپ سوم، ج2، ص355.
[3] . همان، ج2، ص97.
[4] . همان، ج2، ص186.
[5] . همان، ص215.
[6] . کليني، محمد بن يعقوب، اصول کافي، نشر اسوه، چاپ سوم، ج2، ص284.
[7] . شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، قم، نشر نسيم حيات، چاپ اول، 1382، ج2، ص120 الي 125.
[8] . منتهي الآمال، همان، ص126ـ127.
[9] . منتهي الآمال، همان، ص126ـ127.
[10] . منتهي الآمال، همان، ص126ـ127.
[11] . منتهي الآمال، همان، ج2، ص129.
[12] . همان، ص130.
[13] . همان، ص135.