برداشت كودكان از خدا
برداشت كودكان از خدا
پژوهشهاي روانشناسان در زمينه رشد ديني، اطلاعات مفيدي را در اختيار ما ـ والدين و مربيان ـ قرار ميدهد. نحوه درك و فهم كودكان و نوجوانان از مفاهيم مجردي مثل خدا، شيطان و بهشت روشن ميكند كه براساس آن نگرانيهايمان را در بُعد تربيت ديني ميكاهيم و ميتوانيم براساس ظرفيت فرزندمان روشهاي آموزشي مذهبي را در پيش گيريم. در ذيل به سير تفكر مذهبي كودكان و نوجوانان ميپردازيم.
اين سير با مسير شناخت و تفكر در آميخته است و به روشني قابل تفكيك نيست. بنابراين، اين دو را در كنار هم بررسي ميكنيم.
ايمان كودكان پيش دبستاني
براساس نظريه روانشناسي «ژان پياژه» كودكان 2 تا 6 ساله از جهت شناخت در دوره پيش عملياتي قرار دارند. از ويژگيهاي تفكر در اين دوره ميتوان به خودمحور بودن كودكان و تمركزگرايي آنان اشاره كرد. خودمحوري يعني اين كه كودك فقط از دريچه چشم خود و براساس مقدار تواناييهاي خود به پديده هاي جهان نگاه ميكند و نميتواند به ديدگاههاي ديگران توجه كند. تمركزگرايي به اين معناست كه كودك فقط مي تواند به يك جنبه از پديدهها توجه كند كه ممكن است آن جنبه مورد توجه، بُعد مهمي از پديدهها نباشد و بعد با اين شناخت آن را به بقيه موارد تعميم دهد. ازاينرو، كودك در اين دوره به بخش محدودي از يك مسئله توجه ميكند. كودكي كه در اين مرحله از تفكر قرار دارد، درباره مجردات هم اينچنين ميانديشد. مثلاً درباره مفهوم خدا، كودك وي را موجودي مادي و حتي به صورت يك انسان تصور ميكند. بنابراين، براي خدا دست و پا و سر و صورت قائل است. همچنين برايش خانهاي تصور ميكند كه همان بهشت است و از آنجا به كارهاي ما نگاه ميكند و مواظب ماست يا از بهشت به زمين ميآيد تا كارهاي ما را درست كند، يا بهشت را باغ بزرگي ميداند كه انواع وسايل بازي و خوراكي دارد و ميتوان در آنجا بازي كرد و خوشحال شد يا درباره جهنم، آن را جايي مي داند كه آتش بسياري دارد يا درباره شيطان، او را آدم زشتي تصور ميكند كه روي سرش شاخ دارد. البته بايد يادآور شد كه كودك اين موضوعها را براساس گفتهها و شنيدهها تصور ميكند.
روانشناس ديگري به نام گلدمن، اين دوره را تفكر مذهبي شهودي مي نامد، دورهاي كه شناخت و تفكر در قالب تجارب و محسوسات حبس شده و محدوديت دارد.
كودك تا زماني كه به مدرسه برود، تغييرات متعدد و شگفتانگيزي دارد. درباره او تنها نكته مورد اطمينان اين است كه بذر ايمان در سالهاي نخست زندگي كاشته ميشود.
ايمان در دوره كودكي
زماني كه كودك به مدرسه ميرود و يا به قول پياژه، وارد دوره عمليات عيني ميشود كه حدود 7 تا 11 سالگي است، رفتهرفته توان غلبه بر محدوديتهاي فكري دوره قبل را پيدا ميكند. مثلاً مي تواند از چند بُعد به پديدهها بنگرد و همچنين از حالت خودمحورياش كاسته ميشود.
وي سعي ميكند از طريق توجيهات فيزيكي، پديدهها را توضيح دهد. بنابراين، كودكان دبستاني ميكوشند خدا را به عنوان يك انسان فرض كنند، يك انسان خارقالعاده و اعجاب برانگيز. توجيههاي آنها گاهي مادي و خام و گاه فوق مادي است. مثلاً گاهي خدا را مريي و قابل رؤيت و به شكل آتش و نور و گاه نامريي ميپندارند و اين مسئله نشان ميدهد كه كودك ميان مرحله تفكر شهودي و عيني معلق است. به اعتقاد گلدمن، اين انديشه تا نه سالگي ادامه دارد، ولي از نه تا سيزده سالگي، ديدگاه كودك درباره خدا از حالت يك انسان فوقالعاده به موجودي فوق طبيعي تغيير مييابد. گلدمن اين مرحله را به طور كلي، تفكر مذهبي ـ عيني ميخواند.
با رسيدن فرزندتان به سن ورود به مدرسه، متوجه ميشويد وارد مرحله جديدي از زندگي خود شده است. او با كودكان همسن و سال خود ديدار دارد و دوستان جديدي مييابد. در اين دوره، آموزگاران ديگري نيز وارد زندگي او و همانند والدين، به الگوي آموزشي وي بدل ميشوند و ميفهميد ديگر تنها معلم و الگوي او نيستيد. به مرور كه دنياي كودك بزرگتر ميشود، ايمان او نيز توسعه مييابد. زندگي معنوي او كه تاكنون درباره خودش بوده، اكنون دنياي بزرگتري را در بر ميگيرد. او بهتر از گذشته ميتواند به جايگاهي پي ببرد كه به عنوان يك فرد در خانواده، مدرسه و جمع دوستان خود دارد.
قدرت بيان او به مهارتهاي جديد وي در زمينه خواندن و نوشتن اضافه ميشود. اين تواناييها به او كمك ميكند تا بتواند تجارب و درك خود را براي ديگران توضيح دهد. بين پنج تا ده سالگي، كودكان ميآموزند كه به تدريج منطقيتر فكركنند و انسجام فكري آنها افزايش مييابد. در اين دوره، ابتدا كودك باورهاي ساده را ميآموزد، آنگاه بينش وسيعتري مييابد.
در پي توسعه ايمان در كودك، ويژگيهاي شخصيتي زير شكل ميگيرد و آشكار ميشود:
( كودكان در اين دوره، قادر به درك و پذيرش داستانها و باورهاي مذهبي هستند.
به دست آوردن قوه درك و فهم داستانها، مرحله مهمي در رشد كودكان به شمار ميآيد. كودك در اين سن ميتواند باورهايش را با ساختن نمادهاي خوبي و بدي بيان كند؛ نمادهايي كه از داستانها آموخته است. او قادر به درك حقايق ساده مذهبي است و ميتواند در مراسم مذهبي شركت و حتي تا حدودي معني اين مراسم را درك كند. در اين دوره كودكان قادرند درباره خود و ديگران صحبت كنند. نوشتن انشا و داستان، سبب ميشود كودك قدرت ابراز عقيده خود را پرورش و توانايي درك معنويات را در خود افزايش دهد. مناسبترين داستانها براي اين منظور، داستانهاي ساده و داراي پيام روشن است، زيرا كودكان ظاهر داستانها را درك ميكنند و به خوبي معاني عميق آنها را نميفهمند.
كودكان اين گروه سني را در مراسم مذهبي انفرادي و جمعي شركت دهيد. منظور و هدف اعمال مذهبي را به طور منطقي براي آنها توضيح دهيد. كودكان در اين دوره، تا حدودي توانايي درك آنها را دارند. همچنين راه و روش درست انجام تكاليف مذهبي را به آنها آموزش بدهيد. آموزش مباني اعتقادي مذهبتان را ميتوانيد در اين دوره آغاز كنيد. معمولاً كتابهاي آموزشي مناسب با سن بچهها در بازار يافت ميشود.
( كودكاني كه در اين سن قرار دارند، بهتر از گذشته ميتوانند به ديدگاه ديگران پي ببرند.
اين توانايي سبب ميشود اين سن جزو بهترين دورهها براي آموزش احترام گذاشتن به ديگران و احساس همدردي با افراد دردمند و رنجور باشد. اين توانايي بيشتر به صورت عشق و علاقه به عدالت و انصاف در كودكان ظاهر ميشود. وقتي با آنها منصفانه، صادقانه و عادلانه رفتار كنيد، بسيار شادمان ميشوند. عدالت در ذهن آنها بخشي از جهان طبيعت است و مثل يك درخت يا اتومبيل يا باران، عينيت و واقعيت دارد. آنها تصور ميكنند بيعدالتي و بيانصافي، به معناي زير پا گذاشتن قانون جهان است. عدالتخواهي ممكن است سبب سرسختي و ايجاد حس حق به جانب بودن در كودكان شود، ولي اين احساس هنگامي كه با آموزش «رعايت حقوق ديگران» آميخته شود، به اساسي براي رشد اخلاقي كودكان در آينده بدل ميشود. اين كودكان، خدا را موجود عادلي ميدانند كه اگر كاري را براي رضاي او انجام دهند، خدا نيز جبران خواهد كرد.
( خدا، موجودي انسانگونه تلقي ميشود
كودك ممكن است خدا را بالاتر از هر چيزي بداند و اين نشان تحوليافتگي كودك نسبت به دوره قبلي است، ولي ممكن است او را به صورت انسان نيز تصور كند. او ممكن است خدا را شخصي تصور كند كه دست و پا دارد و ميتواند راه برود و سخن بگويد. حتي ممكن است در خيال خود خداوند را در خانهاي ببيند كه مهماناني دارد و در وقت مقرر غذا ميخورد يا ميخوابد.
كودك، خدا را داراي احساساتي چون خوشحالي و ناراحتي، خشم و آرامش تصور ميكند. اين تصورات، خدا را براي كودك واقعيتر ساخته و سبب ميشود بتواند راحتتر با او پيوند برقرار كند. درك كودك پنج ساله تا ده ساله، پذيرش خاصي نسبت به اين تصويرها دارد. تصور هر يك از پديدهها و موجودها، به آنها كمك ميكند تا بتواند دريافتهاي خود را درباره خدا به زبان بياورند. در واقع كودكان با گفتن جملاتي مثل «من فكر ميكنم خدا نور است، زيرا…»، سعي دارند برترين و زيباترين صفاتي را كه تاكنون درك كردهاند، به خداوند نسبت دهند. بايد مراقب باشيد اين تصورات به تدريج موضوع پرستش او قرار نگيرند و سبب انحراف معنوي و شرك نشود.
( كودكان در اين سن، تصاويري ساده و سطحي از اعتقادات ديني دارند.
هنگامي كه كودكتان ميگويد: «خدا سرپرست و ولي ماست»، او خدا را شبيه پدر و مادر خود ميداند و همه تواناييها و حتي ناتواناييهاي والدين خود را نيز به خدا تسرّي ميدهد. به بياني ديگر، اعتقادات ديني براي كودكان در سادهترين شكل و مفهوم آن معنا مييابد. ويژگي ساده گزيني آنها سبب ميشود تا مستعد پيريزي يك سلسله اصول اعتقادي شوند تا راهنماي تفكر آنها در سنين بالاتر شود. بيگمان زماني فراميرسد كه باورهاي ساده و بنيادين خود را نقد ميكند و به درك و دريافتهاي عميقتري ميرسد.
9 تا 12 سالهها: ميتوانند با عبور از تصور فوق انساني به فوق طبيعي به اين نتايج برسند: خدا همه جا هست و در عين حال در مكان مشخصي نيز حضور دارد.
پژوهشي در اين زمينه با عنوان «چگونگي پاسخگويي كودكان 3 تا 13 سال تهران به سؤالاتي درباره مفهوم خدا» در سال 1369، توسط دكتر عزتالله نادري و خانم نراقي انجام شده كه چكيدهاي از آن در پي ميآيد.
3 تا 6 سالهها: در پاسخ به پرسشهاي طرح شده درباره خدا، شكل، مكان و ويژگيهاي او از نظر درك و بيان اين مفاهيم ناتوان هستند. تصور خام مادي و انسانگونه آنان از خدا را ميتوان در پاسخها دريافت. شمار قابل توجهي ادعا كردهاند كه خدا را ميتوان ديد و بيشتر كساني كه اين ادعا را رد كردهاند، دلايل خود را دوري آنها از خدا و اينكه خدا در آسمانهاست، بيان داشتهاند كه اين دلايل نشاندهنده قابل رؤيت بودن خدا نزد آنان است. وقتي از آنان پرسيده شد آيا با دوربين قوي ميتوان خدا را ديد، بيش از نيمي از آنان پاسخ مثبت دادهاند و بقيه نيز دلايل خود را در نداشتن دوربين يا بالاتر بودن خدا دانستهاند. پاسخهاي كودكان به اين پرسش، نشاندهنده قابل رؤيت بودن خداست. نود درصد آنان به اين سؤال كه آيا خدا همه جا هست، پاسخ مثبت دادهاند، ولي به اين سؤال كه آيا در جاهاي خاص نيز هست، شصت درصد پاسخ منفي يا نميدانم، دادهاند. اين نشاندهنده ناتواني و نداشتن ثبات ذهني، در اين دوره سنّي است.
6 تا 9 سالهها: پاسخها نميدانم كودكان 6 تا 9 سال، نسبت به كودكان 3 تا 6 سال كمتر است، ولي پاسخهاي اين دوره سنّي نيز ناتواني آنان را در درك مفاهيم انتزاعي مانند خدا روشن ميسازد و حكايت از تصور مادي آنان از خدا دارد. البته اين تصور در حال ظريفتر و نامريي شدن و به صورت شعله آتش يا نور در آمدن است. هنوز آثار اعتقاد به قابل رؤيت بودن خداوند در ميان آنها وجود دارد و تشبيه به انسان در پاسخهاي آنان همچنان به چشم ميآيد ولي به صورت انساني و با وجودي فوقالعاده از نور است. 87 درصد كودكان معتقدند خدا همه جا هست، ولي 54 درصد آنان وجود خدا را در جاهاي خاص رد كردهاند كه اين نشاندهنده توانايي آنان است.
9 تا 13سالهها: پاسخهاي اين دوره سنّي از نظر كمي و كيفي، نسبت به دوره سنّي پايينتر، متفاوت است و نشاندهنده آغاز توانمندي ذهني آنان براي درك مفهوم انتزاعي خداست. 68 درصد آنان به آفريننده بودن، خالق بودن يا صفات برجسته خداوند اشاره داشتهاند؛ اين دليل فهم واقعي آنان از اين معاني نيست. هيچ كودكي در هيچ يك از سه سؤال مربوط به رؤيت خداوند، ادعا نكرده كه ميتوان خدا را با چشم يا هر وسيله مادي ديگري ديد. بيشتر آنان به اين كه خداوند همه جا يا جاهاي خاص هست، اعتراف كردهاند كه نشانه افزايش توانايي ذهني آنها، براي درك مفهوم انتزاعي خدا و حل چيزهايي است در مراحل پيشين مشكل به نظر ميرسيد، ولي نميتوان از عناصر تفكر عيني و آثار نارساييهايي در تفكر غافل ماند كه مانع عبور كامل آنان به سوي تفكر انتزاعي ميشود. تعداد كمي از كودكان، خدا را به چيزهايي مانند نور، گازي بيرنگ، ابر و فرشته تشبيه ميكنند و ميكوشند تصويري از خدا به صورت خورشيد، شعلهاي آتشين و امواج نور ارائه دهند.
تصور كودك از مفهوم قداست خداوند
كودك پيش دبستاني بر اين باور است كه خداوند داراي ويژگيهاي فيزيكي با قدرتي سحرآميز است كه در برابر اعمال بد و ناپسند خشمگين ميشود و تنبيه ميكند. با اين حال بيشتر كودكان خدا را دوست خود ميدانند.
در سالهاي نخست دبستان تا حدود دوازده سالگي، ترس پيشين كاهش مييابد و به گونهاي ديگر بدل ميشود كه مربوط به قدرت فوقالعاده خداوند است و ميتواند در دنياي ما به صورت معجزات يا واقعه ديگري ظهور يابد. او در گذشته براي بازديد مخلوقات به زمين ميآمد، ولي اكنون در بهشت زندگي ميكند و آن مسايل اتفاق نميافتد.
بعد از دوازده سالگي، تصورات غيرفيزيكي و روحاني از خداوند پديد ميآيد. ترس از خدا به جهت قدرت فراگير او نسبت به همه چيز و همه كس، جايگزين گونههاي پيشين ترس ميشود كه سرآغاز ورود به سطح بالاتر تفكر است. اين اطلاعات براساس پژوهشي كه گلدمن، يكي از روانشناسان نامي كودك در اين زمينه داشت، به دست آمد.
از آنجا كه مفهوم قداست در نظر كودكان با مفهوم وجودي با اعمال پيشبينيناپذير و تهديدآميز تبيين ميشود و ترس كودكانه آنان را از چنين وجودي ميتوان دريافت، پرسش اول گلدمن از كودكاني كه درباره خدا پاسخ ميدادند، اين بود كه «چرا حضرت موسي ترسيد به سوي خدا نگاه كند؟» تا بدين وسيله تصور كودكان از علت ترس حضرت موسي(ع) از خداوند، به عنوان موجودي مقدس روشن شود كه اين در حقيقت بازتاب احساس آنهاست. در مجموع آنچه در پاسخها مطرح شده، با برداشت كودكان از مفهوم خدا و ارتباط او با دنياي فيزيكي مطابقت دارد.
براي كودكان پيشدبستاني، ترس از خدا به عنوان فردي قدرتمند كه اعمالش پيشبينيناپذير است، مطرح است. او داراي ويژگيهاي فيزيكي با قدرتي سحرآميز است كه در برابر اعمال ناپسند، خشمگين ميشود و تنبيه ميكند. با وجود اين، بيشتر كودكان خدا را دوست خود ميدانند.
درباره عبادت، اطمينان به وجود دوستانه و محبوب خداوند بايد براي كودكان بيشتر و گستردهتر باشد. شخصيت پيامبران ما را در ايجاد اين اطمينان كمك ميكند. بدينگونه كه آنان به عنوان انسانهايي كه خداوند براي كمك و هدايت ما فرستاده است، معرفي ميشوند.
كودكان سالهاي نخستين دبستان، بر اساس علايق انسانانگاري، خدا را به عنوان بشري فوقالعاده تصور ميكنند، ولي برخلاف دوره پيشين، اعمال الهي از نظر آنان پيشبينيناپذير و بيدليل نيست. آن ترس گذشته كاهش مييابد و به گونهاي ديگري از ترس مبدل ميشود كه مربوط به قدرت سحرآميز خداوند بوده و ميتواند در دنياي ما به صورت معجزات يا واقعه ديگري ظهور يابد. او در گذشتهها براي بازديد مخلوقات خود به زمين ميآمد، ولي اكنون در بهشت زندگي ميكند و ديگر آن مسائل اتفاق نميافتد. احساس گناه نسبت به برخي اشتباههاي خاص، به ترس از خدا مربوط است و از اين رهگذر، خدا به عنوان يك تنبيهكننده به چشم ميآيد كه سرانجام روزي خدا انسان را بازخواست ميكند.
تا حدود 12 سالگي، همان برداشتهاي ديني درباره تقدس ادامه مييابد و در اين زمان است كه تصورات فيزيكي به تدريج جاي خود را به عقايد غيرفيزيكي و روحاني ميدهد. ترس از خدا، به جهت قدرت فراگير او نسبت به همه چيز و همه كس، جايگزين گونههاي پيشين ترس ميشود كه اين سرآغاز ورود به مرحلهاي بالاتر است.
سؤال ديگري كه براي روشنتر شدن مفهوم قداست پرسيده شد، اين بود: « چرا زميني كه حضرت موسي(ع) روي آن ايستاد، مقدس بود؟»
كودكان تا هشت سال، در پاسخهاي خود دچار سردرگمي و آشفتگي ميشدند كه ناشي از توجه آنان به طبيعت زمين و تقيّد به معاني تحتاللفظي است. آن زمين مقدس است، زيرا در آن گل و سبزه روييده است. برخي نيز بيان داشتهاند كه مقدس بودن آن به دليل تماس با خداست كه اين حالت مقدس نيز از طريق تماس فيزيكي قابل انتقال است.
گروه ديگري كه در محدوده سن 8 تا 12 سال قرار دارند، تقدس يك مكان را به دليل حضور خدا ميدانند كه اين مسئله بيشتر با توجيهاي فيزيكي همراه است و گاهي نيز مكاني به دليل رخ دادن معجزه مقدس ميشود.
از حدود 12 سالگي به بعد، اين توضيحها قالبي غير فيزيكي و روحاني پيدا ميكند. اين حضور خداست كه مايه تقدس اشيا يا مكانها ميشود، بدون آنكه اين حضور و ارتباط، صورتي فيزيكي داشته باشد. بنابراين، در مجموع ميتوان به اين نتيجه رسيد كه درك نسبتاً درست و واقعبينانه از داستانهاي ديني، پس از دوازده سالگي صورت ميگيرد و پيش از آن درك چنين مفاهيمي، همراه با مشكلات و نارساييهاي فراوان است.
تصور كودك از مفهوم علاقه خداوند به انسان
تا حدود ده سالگي، كودكان اين مسأله را نميپذيرند كه محبت خداوند شامل هر انساني ميشود، چون محال است خداوند آدمهاي بد را دوست داشته باشد. آنان ميپندارند كه خدا ميتواند نسبت به بندگان خود عدالت را اجرا نكند؛ زيرا او هر چيزي را كه بخواهد، انجام ميدهد.
بعد از اين سن، 75 درصد كودكان، نه تنها به محبت همگاني الهي معتقدند، بلكه عذابشدگان را نيز مشمول محبت ميدانند. براي نمونه، معتقدند خداوند قوم فرعون را در دريا غرق كرد، ولي درباره آنها متأسف نيز بود.
كودكان در پايان سال دوم و آغاز سال سوم راهنمايي بر اين باورند كه خداوند نسبت به همه انسانها محبت دارد و مجازات هم در صورت لزوم، براساس درجه گناه تعيين ميشود. در نظر اين گروه خدا هميشه عادل است.
برداشت كودكان از مفهوم دعا و راز و نياز با خدا
نيايش كودكان، بر اساس محتوا عبارتند از:
الف) نوع دوستانه كه شامل خانواده، خويشان، دوستان، ديگران، حتي حيوانات خانگي و … ميشود.
ب) شخصي كه بهخاطر سپاسگزاري از خدا، رفتار پسنديدهتر، بخششهاي مادي و خواستههاي مربوط به مدرسه و كارهاي شخصي را انجام ميدهد.
ج) دعاهايي براي پيشگيري از خطرهاي فيزيكي دنيا و شفاي بيماران ميكند.
د) دعاهايي كه در قالب يك مجموعه محفوظات تكرار ميشود و شامل دعاها و عبادات وارد شده در دين و نيز نيايشهايي است كه در مدرسه خوانده ميشود.
كودكان هنگامي كه مشغول دعا و مناجات با خداوند هستند، برداشتهايي متناسب با دنياي شناختي خود دارند و بر اساس سنين مختلف، درباره خدايي كه با او حرف ميزنند، تصورات گوناگوني دارند كه اين تصورات را برميشماريم:
تا 9 سالگي: در نيايش و عبادات، خدا ويژگيهاي انسان فيزيكي را دارد. هنگامي كه كودك سرگرم دعاست، خدا را به صورت فيزيكي در آن محل حاضر ميداند يا اينكه ميپندارد خداوند در بالاي سر او، در بهشت، با وسايل مادي به كلام و خواستههاي آنان گوش ميدهد. اين كودكان تصور ميكنند دعاهاي آنها به صورتي كاملاً سحرآميز و سريع مستجاب ميشود و اگر اين طور نباشد، علت آن در مسايل اخلاقي كودكان است.
10 تا 12 سالگي: بيشتر دعاهاي نوع دوستانه مشاهده ميشود. دعاهاي نوع سوم نيز زمينه طرح بيشتري مييابد. مفهوم خدا در عبادات، از صورت انساني به صورت فوق بشري و طبيعي تغيير مييابد و كمي بعد، در دوره نزديك به بلوغ، تصور فيزيكي خدا جاي خود را به تصوراتي با روحانيت بيشتر ميدهد.
12 سالگي به بعد: ادعيه نوع دوستانه در اين سن و نيز دوره بلوغ به اوج خود ميرسد. دعاهاي شخصي نيز بيشتر متوجه تعالي رفتار ميشود و مسئله اقرار و درخواست بخشش فزوني مييابد. اين گروه معتقدند خدا با آگاهي به مصلحت بندگان، دعاهاي غير ضروري، غير صادقانه و به دور از اعتقاد و نامناسب آنان را برآورده نميكند.
برداشت كودكان از كتاب خدا
خردسالان تا 9 سالگي: اهميت كتاب الهي، در نظر خردسالان بيشتر متوجه ظاهر فيزيكي آن، مانند اندازه، رنگ، نوع چاپ و استفاده بسيار از آن است كه از ديگر كتابها متمايز ميشود.
9 سالگي تا 12 سالگي: كتاب دين به عنوان كتابي بسيار قديمي، تنها كتاب صحيح يا كتابي است كه ما مطالبي را درباره خدا و پيامبر از آن ميآموزيم.
12 تا 15 سالگي: كتابي سودمند در زندگي است كه به ما ميگويد چه كاري را بايد انجام داد و چه كاري را نبايد انجام داد و نسبت به ديگر كتابها از حجت بيشتري برخوردار و معارف دين افزونتري در آن بيان شده است.
15 سالگي به بعد: اين كتاب به منزله منبع اساسي دين كه از وحي گرفته شده است، معرفي و بر اهميت معنوي و روحاني آن توجه ميشود.
وظايف ما در برابر برداشتهاي خام كودكان
پس از آشنايي اجمالي با برداشتهاي خردسالان و كودكان درباره مفاهيم ديني، به ويژه مفهوم خداوند، اين سؤال مطرح ميشود كه وظيفه ما در برابر اين برداشتها چيست؟ آيا ميتوانيم كودك را به خاطر اين برداشت سرزنش كنيم؟ آيا بايد مانع او از بيان برداشتهايش شويم يا اينكه وظايف ديگري بر عهده ماست؟
هر چند پاسخ اين پرسش در مجموع مطالب اين مقاله گنجانده شده، ولي در يك نگاه بايد گفت كه ما در برابر اين برداشتهاي كودكانه، سه وظيفه عمده داريم:
1. آگاه شدن از برداشتها با مطالعه كتابها و مقالههايي كه در اين زمينه نوشته شده يا بهره بردن از نظر كارشناسان و حضور در نشستهاي مشاوره مذهبي؛
2. كشف مفهومهاي ناقص و نادرست موجود در ذهن كودكان؛
3. تلاش براي زدودن آنها.
مهمترين كار اين است كه تلاش خود را معطوف به نفي اشتباهها و كاستيهاي موجود در اين برداشتها كنيم، بدون آنكه براي تصحيح آنها به بحث از مفاهيم انتزاعي و استدلالهاي مشكل متوسل شويم. مفاهيم انتزاعي را بايد به زماني موكول كرد كه استعداد لازم براي فهم آنها در كودك پديد آمده باشد. براي نمونه، خردسال شما (3 تا 6 سال) مي پرسد: خدا كيست و مثل كيست؟
در پاسخ به او بايد پاسخ ها را به انسانانگاري او معطوف كرد و گفت: خدا مثل ما نيست. او دست و پا ندارد. او ما را ميبيند، ولي مثل ما چشم ندارد. او سخن ما را ميشنود، ولي گوش ندارد. او زندگي ميكند، ولي نه در خانهاي مثل خانههاي ما و در پاسخ به كودك 6 تا 9 ساله بايد به نفي تصور انساني با نيروهاي فوقالعاده يا شباهت به نور و شعله آتش او تمركز و آن ذهنيت را برطرف كنيم.
با توجه به اطلاعاتي كه درباره تصور كودكان از خدا به دست آمد، لازم است در برخورد با پرسشهاي توحيدي فرزندانمان تأملي ديگر داشته باشيم و با استفاده از روشهاي درست، باورهاي درستي را در آنها پديد آوريم.
اين فصل را با شعري زيبا از مرحوم قيصر امينپور به پايان ميبريم:
پيش از اينها…
پيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانهاي دارد كنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصهها
خشتي از الماس و خشتي از طلا
پايههاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه، برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، كهكشان
رعد و برق شب، طنين خندهاش
سيل و طوفان، نعره توفندهاش
دكمه پيراهن او، آفتاب
برق تيغ و خنجر او، ماهتاب
هيچ كس از جاي او آگاه نيست
هيچ كس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا، در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بيرحم بود و خشمگين
خانهاش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه ميپرسيدم از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها
زود ميگفتند: اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
هر چه ميپرسي، جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذابش آتش است
تا ببندي چشم، كورت ميكند
تا شدي نزديك، دورت ميكند
كج گشودي دست، سنگت ميكند
كج نهادي پاي، لنگت ميكند
تا خطا كردي، عذابت ميكند
ناگهان در آتش، آبت ميكند…
با همين قصه، دلم مشغول بود
خوابهايم، خواب ديو و غول بود
خواب ميديدم كه غرق آتشم
در دهانِ شعلههاي سركشم
در دهانِ اژدهايي خشمگين
بر سرم بارانِ گرزِ آتشين
محو ميشد نعرههايم، بي صدا
در طنين خنده خشمِ خدا…
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه ميكردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ، مثل خندهاي بيحوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله
مثل تكليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
***
تا كه يك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه، در يك روستا
خانهاي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم: «پدر اينجا كجاست؟»
گفت: «اينجا خانه خوب خداست!»
گفت: اينجا ميشود يك لحظه ماند
گوشهاي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست و رويي تازه كرد
با دل خود، گفتوگويي تازه كرد
گفتمش: پس آن خداي خشمگين
خانهاش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟
گفت: آري، خانه او بيرياست
فرشهايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بيكينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
خشم، نامي از نشانيهاي اوست
حالتي از مهربانيهاي اوست
قهر او از آشتي، شيرينتر است
مثل قهر مهربانِ مادر است
دوستي را دوست، معني ميدهد
قهر ما با دوست، معني ميدهد
هيچ كس با دشمن خود، قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي است…
تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي، از من به من نزديكتر
از رگ گردن به من نزديكتر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
ميتوانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاك و بيريا
ميتوان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
ميتوان درباره گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
ميتوان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
ميتوان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سكوت آواز خواند
ميتوان مثل علفها حرف زد
با زباني بيالفبا حرف زد
ميتوان درباره هر چيز گفت
ميتوان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
«پيش از اينها فكر ميكردم خدا…»
منبع ماهنامه قاصدک شماره 51