چکیده
در این مجال اثبات خواهد شد که موضوع خلافت که در آیه خلافت (آیه 30 سوره بقره) بدان اشاره شده با وجود نظرات متعددی که در این باب مطرح شده در حقیقت و به واقع، خلافت آدم علیه السلام و ذرّیه او از خداوند، روی زمین است و در میان ذرّیه او تنها آنانی به مقام خلافت اللّهی می رسند که مصداق انسان کامل باشند و انسانهای کامل کسانی نیستند مگر «مخلَصین» که در قرآن ویژگی هایشان بیان شده است.
پس انبیای إلهی و أئمّه علیهم السلام همان مصادیق و نمونه های انسان کامل هستند و تنها اینانند که می توانند راهبر انسان ها باشند و صاحب مقام خلافت الهی در عصر خویش به شمار روند.
کلید واژه ها: خلیفه، خلافت، جانشینی، پیشینیان، فرشتگان، جنّیان، خلافة اللّهی، انسان کامل
مقدمه
همچنان که می دانید مفهوم « خلافت» در قرآن یکی از مفاهیم مهم در فرهنگ اسلام و شاید هر دین آسمانی باشد؛ چرا که هر یک از ادیان إلهی بر این معتقدند که خداوند سبحان جهت هدایت و رهبری انسان ها در هر عصری پیامبری برمی گزیند تا به مثابه خلیفه إلهی باشد که بندگان را در مسیر تعالی حرکت می دهد و آنان را اگر طالب حقّ و حقیقت باشند به سر منزل مقصود می رساند.
شاید مهم ترین دینی که موضوع خلافت إلهی در آن بیش از هر دین یا مذهب دیگر مورد عنایت و توجه است دین اسلام باشد. چرا که موضوع خلافت خداوند پس از آدم علیه السلام و دیگر انبیای إلهی در گذر سالیان متمادی، به عصر بعثت نبی مکرم اسلام محمد مصطفی، خاتم الأنبیاء و المرسلین صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم و پس از آن به دوازده امام که اوصیای بر حق اویند متصل می شود و اکنون نیز همچنان با نیابت ولی فقیه از دوازدهمین اختر تابناک ولایت در جریان است. انگیزه تحریر این مقاله نظرات و دیدگاه های نادرستی است که درباره مفهوم «خلافت» و مصداق «مستخلف عنه» بیان شده است.
باید توجه داشت که اگر خلافت در این آیه به معنای جانشینی از پیشینیان باشد چه جانشینی از جنّیان، چه جانشینی از «نسناس» و چه جانشینی از دیگر انسان های قبل از حضرت آدمعلیه السلام، این فضیلتی را برای حضرت آدمعلیه السلام و ذرّیه او اثبات نخواهدکرد یا دست کم فضیلت بسیار بالایی را اثبات نمی کند در صورتی که آیات قبل و بعد این آیه و نیز سیاق بکاربرده شده همگی بر این دلالت دارند که موضوع، موضوعی مهم و سرنوشت ساز است که خداوند از آن به ملائکش خبر می دهد و در آزمایشی بسیار جالب و زیبا میزان و ارزش این مقام و درجه را به فرشتگانش می فهماند؛ پس با این ادّعا که این مقام، «مقام خلافة اللّهی» است و شامل آدمعلیه السلام و مخلصین ذرّیه او می شود سخن خود را می آغازیم:
بررسی معنای لغوی واژه «خلیفه»
آیه (30) از سوره بقره معروف به « آیه خلافت» است و این گونه می درخشد که: (وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَه إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَة قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ). از آنجا که واژه خلیفه کلیدی ترین واژه در آیه مذکور است بنابراین ابتدا کمی پیرامون معنای این واژه در کتب لغت و غریب اللغة بحث می نمائیم تا معنای اصلی آن و بلکه صحیح ترین معنا را برای این واژه از کتب لغت و غریب اللغة استخراج کنیم:
ابن فارس ذیل ریشه «خلف» گوید: «خلافت» از آن رو خلافت نامیده شده که شخص دوّم پس از شخص اوّل می اید و در جای او می نشیند.
ابن منظور ذیل واژه «خلف» گوید: … «خَلَفَهُ یخْلُفُهُ» یعنی جانشینش شد… «خَلَفَ فلانٌ فلاناً» یعنی فلانی جانشین فلانی شد… «اسْتَخْلَفَهُ» یعنی او را جانشین خود قرار داد. «الخلیفه» کسی است که به جای شخص پیش از خودش می نشیند. جمع کلمه «خلیفه»، « خلائف» است… «الخلافة» به معنای پادشاهی… .
فراهیدی گوید: خلیفه کسی است که به جای شخص پیش از خودش می نشیند و جای او را می گیرد.
زمخشری نیز برای معنای خلیفه تقریباً همان چیزی را آورده که دیگر لغویان آورده اند.
شرتونی معتقد است: « خلافت» همان پادشاهی و نیابت از غیر است… «خلیفه» کسی است که جانشین شخصی غیر از خودش گردد، چه آن شخص که در این جا از او نیابت شده غائب باشد، چه مرده باشد، چه ناتوان باشد و چه به خاطر بزرگداشت و تکریم او نائب، جانشینش شده باشد و از این جاست که خداوند بندگانش را روی زمین جانشین خود قرار داده است.
راغب اصفهانی نیز «خلافت» را به معنای نیابت و جانشینی گرفته.
طریحی می نگارد: «خلیفه» به معنای سلطان اعظم و پادشاه بسیار بزرگ مقام است… «خلیفه» کسی است که به جای شخص رونده می نشنید و مکان او را پرمی کند .
نتیجه: از آنچه تا این جا بیان شد می توان دریافت که «خلیفه» یعنی کسی که جای شخص دیگر می نشیند؛ از سویی باتوجه به تعریف «سعید شرتونی» در «أقرب الموارد» می توان دو معنا را برای «خلافت» در نظر گرفت که عبارتند از:
الف) «مستخلف» پس از «مستخلف عنه» جانشین او شود و دیگر «مستخلف» قدرت و سلطنتی نداشته باشد که آیات: (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَی… ) و (فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاه وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ) از این دست است؛
ب) «مستخلف عنه» خلیفه را در مکان یا در عمل با خود قراردهد یا این که به او تفویض کند که جانشینش باشد. پس در این جا حق سرپرستی و سلطنت برای «مستخلف عنه» بر خلیفه باقیست و اگر کوتاهی و کم روی از «خلیفه» سربزند یا کارایی «خلیفه» تمام شود پس «مستخلف عنه» می تواند «خلیفه» را عزل کند. در بین این دو معنا قطعاً در آیه مورد بحث، معنای اوّل صادق نیست چرا که اگر جعل خلیفه به معنای مذکور در بخش الف باشد، این با مسأله توحید افعالی ناسازگار است چرا که اگر ولایت بر هستی و آفرینش إصالتاً از آن خداوند سبحان باشد هیچ کس حتی به عنوان خلیفه نمی تواند در این ولایت با او شریک شود و شراکت او در این ولایت بالأصاله نیز باشد.
از آنجا که ولایت تکوینی و تشریعی إصالتاً از آن خداست و به صورت بالعرض و بالتبع و بالواسطه به خلیفه خداوند منتقل می شود پس لازمه این ولایت تکوینی و تشریعی، داشتن قدرتی زوال ناپذیر و لاینفکّ است و اگر قرار باشد این قدرت از خداوند سلب شود و به شخص جانشین خداوند منتقل شود نقص خداوند حاصل می شود که این یعنی خداوند ممکن الوجود است و از دایره واجب الوجود بودن خارج می باشد. پس امکان ندارد که خداوند به خلیفه اش قدرت خود را به گونه ای تفویض کند که قدرت از دست خودش بیرون برود. خداوند پیوسته بر صفت «قادر» استوار و پابرجاست و از این رو معنای اوّل، در این آیه صدق نمی کند ولی معنای دوّم را می توان بر این آیه و لفظ «خلیفه» که در آن بکاررفته بار نمود چرا که با وجود تفویض قدرت بازهم قدرت خداوند پابرجاست و هر آن می تواند خلیفه اش را از مقام خلافت عزل نماید.
استاد مصباح یزدی سه مفهوم برای خلافت برمی شمارد که چکیده اش این است: جانشینی گاه در امور حسی به کار می رود مثل (هُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً)، گاه در امور اعتباری به کار می رود مثل (یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ) و گاه در امور حقیقی ماورای طبیعی به کار می رود مثل خلافت آدمعلیه السلام که در آیه 30 از سوره بقره مطرح شده است. در این جا مقصود، جانشینی از خداست و این جانشینی به طور مطلق جانشینی اعتباری نیست بلکه جانشینی تکوینی است.
اهمیت بحث خلافت: آیه خلافت از آیات عمده در مباحث انسان شناسی است و در بحث خلافت انسان در زمین مطالب جالبی را مطرح می نماید. این آیه جایگاه انسان را در نظام آفرینش و ارزش و رتبه او را بیان می کند. مفسّران و صاحبنظران ذیل این آیه به مطالب فراوانی اشاره کرده اند که از جمله آن می توان به چگونگی خلافت انسان در زمین، منشأ پیدایش انسان، جایگاه و فضیلت انسان نسبت به دیگر موجودات هستی و به عبارتی اشرف مخلوقات بودن انسان اشاره کرد. در این آیه موضوع خلافت مطرح شده ولی درباره « مستخلف عنه» سکوت شده است.
این مسأله باعث شده است تا مفسّران و صاحبنظران در این موضوع با هم اختلاف نظر داشته باشند و دیدگاه های گوناگونی را در این باب بیان نمایند؛ این آیه به نوعی از آیات مشکل و متشابه قرآن به شمار می رود. از سوی محققان و مفسّران در این که مراد از خلافت در این آیه چیست و این که خلیفه چه کسی یا چه کسانی است و یا این که إعلام خداوند به ملائکه درباره جعل خلیفه چه حکمت و اقتضایی داشته و این که چطور فرشتگان به فساد و خونریزی خلیفه پی بردند، مطالب گوناگونی مطرح شده است. برخی جریان نقل شده در این آیه و آیات بعد از آن را یک داستان نمادین می دانند، هر چند برخی نیز آن را واقعی می دانند.
آنان که قائل به سمبولیک بودن این داستانند اشخاص و افرادی را که در این داستان و قضیه حضور دارند واقعی می دانند اما این رویداد را روی هم رفته غیر واقعی می پندارند چرا که می گویند این داستان در صدد بیان حقایق معنوی می باشد. به عنوان نمونه شهید مطهری گوید: « قرآن داستان آدم را به صورت به اصطلاح سمبولیک طرح کرده است. منظورم این نیست که آدم که در قرآن آمده نام شخص نیست چون سمبول نوع انسان است ابداً قطعاً « آدم اول» یک فرد و یک شخص است و وجود عینی داشته است. منظورم این است که قرآن داستان آدم را از نظر سکونت در بهشت، اغوای شیطان، طمع، حسد، رانده شدن از بهشت، توبه و … به صورت سمبولیک طرح کرده است. نتیجه ای که قرآن از این داستان می گیرد از نظر خلقت حیرت انگیز آدم نیست و در باب خداشناسی از این داستان هیچ گونه نتیجه گیری نمی کند بلکه قرآن تنها از نظر مقام معنوی انسان و از نظر یک سلسله مسائل اخلاقی داستان آدم را طرح می کند.»
دیدگاهها و نظریات
اکنون بهتر است به دیدگاهها و نظریات مطرح در این زمینه بپردازیم. سه سؤال در این جا قابل طرح است: 1. مراد از « خلیفه» در این آیه چیست؟ 2. مراد از « خلافت» در این آیه چیست؟ 3. چگونه فرشتگان به خونریزی و فساد این خلیفه در زمین پی بردند؟ در این قسمت به تبیین مورد اول می پردازیم:
مراد از «خلیفه»
الف) مراد از « خلیفه» در آیه )إنّی جاعل فی الأرض خلیفه) آدم علیه السلام است.
مرحوم طبرسی گوید: «در این که منظور از خلیفه، حضرت آدمعلیه السلام است شکی نیست…» ؛
ب) مراد از « خلیفه»، آدم علیه السلام و ذریه او هستند.
علامه طباطبایی در تفسیر «المیزان» ذیل آیات 30 تا 33 از سوره بقره گوید: «خلافت نامبرده اختصاصی به شخص آدم علیه السلام ندارد بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند…. دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیه (إذ جَعَلَکم خُلَفاءَ مِن بَعدِ قَوْمِ نوحٍ) [: شما را پس از قوم نوح خلیفه ها کرد] و آیه (ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) [: سپس شما را خلیفه ها در زمین کردیم] و آیه (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ) [: و شما را خلیفه ها در زمین کند] می باشد …». پس مراد از خلیفه در آیه نوع انسانی است؛ گرچه در این آیه «خلیفه» به صورت مفرد آمده و به نظر می رسد که تنها بر آدم علیه السلام انطباق دارد ولی خداوند تنها آدم را اراده نکرده است بلکه نوع انسان را برای خلافت اراده کرده است و دلیل آن، سخن علامه طباطبایی می باشد که می فرماید: «… خدای سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه مسأله فساد در زمین و خونریزی در آن را از خلیفه زمینی نفی نکرد و نفرمود که: نه، خلیفه ای که من در زمین می گذارم خونریزی نخواهد کرد و فساد بر نمی انگیزد و از سویی نیز ادعای فرشتگان را [مبنی بر این که ما تو را تسبیح و تقدیس می کنیم] انکار ننمود بلکه آنان را در این ادعای خود تصدیق فرمود…» ؛ از این سخن برمی اید که منظور از خلیفه نوع انسان است، چرا که اگر فقط مراد از « خلیفه»، آدم علیه السلام بود، آدم علیه السلام که پیامبر است و از پیامبر خدا فساد و خونریزی سرنمی زند، ملائکه این را می دانستند و آنچه بر ایشان سؤال برانگیز بوده مسأله خلافت آدم علیه السلام و فرزندان اوست.
ج) مراد از « خلیفه»، فرزندان و ذریه آدم علیه السلام هستند.
احتمال دیگری که قابل فرض است این است که منظور از «خلیفه» فرزندان و نسل آدم علیه السلام باشد چرا که اگر تصور کنیم آدم علیه السلام اولین انسان روی زمین بوده و پیش از او کسی نبوده است بنابراین «خلیفه» باید جانشین آدم علیه السلام باشد که مراد از آن فرزندان و ذریه او می شود که نسل به نسل و پی درپی می ایند و در زمین گاه گاه مرتکب خونریزی و فساد می شوند، در حالی که حضرت آدم علیه السلام خود از این موارد بری و پاک است.
د) مراد از «خلیفه» آدمعلیه السلام و همه انبیای دیگر هستند.
طنطاوی ذیل آیه (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَة) می گوید: «خلیفه» در این جا آدم علیه السلام است، انبیای إلهی نیز این گونه اند چرا که آنها در اداره و هدایت بندگان به جهت دوری مراتب بندگان از فیض الهی خلفای خداوندند. پس انبیاء واسطه ای هستند تا پیام إلهی را از خداوند حق دریافت دارند و آن را به بندگان برسانند همچنان که غضروف، غذای استخوان را به او می رساند در حالی که گوشت از رساندن این غذا به استخوان عاجز است چرا که تعامل و ارتباط گوشت با استخوان دور و بعید است. از این رو آدم علیه السلام به عنوان یک نمونه از میان انبیای إلهی مورد مثال إلهی قرار گرفته است.
نظر مختار درباره مراد از « خلیفه» در این آیه:
به نظر می اید از میان چهار قول مطرح شده قول (ب) بهترین قول است چرا که علامه طباطبایی با استفاده از سیاق و آیات پیشین و پسین، نظر خود را بیان فرموده و مهمترین روش و شاید درست ترین روش تفسیری، آیه به آیه است چرا که آیات قرآن معاضد و یاری گر همدیگرند و برخی از آنها برخی دیگر را تصدیق و تایید می کند. همچنان که بیان کردیم علامه طباطبایی می فرمایند: «خلافت نامبرده اختصاصی به شخص آدم علیه السلام ندارد بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترک هستند… دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیه (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ) [اعراف/ 69] و آیه (ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ) و آیه (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ) [نمل/ 62] می باشد».
درباره قول (الف) باید گفت از آنجا که فرشتگان گفتند این شخص در زمین فساد می کند و خون می ریزد بنابراین آدمعلیه السلام نمی تواند مراد آیه باشد بلکه فرزندان آدمعلیه السلام هستند که امکان فساد انگیزی و خونریزی را برای ما متصوّر می سازند. پس باید آدمعلیه السلام و ذرّیه او، مراد از « خلیفه» در این جا باشد تا خونریزی و فساد انگیزی را بتوان به ذرّیه آدمعلیه السلام نسبت داد و مقام خلافت واقعی و اتمّ معنای جانشینی را به آدمعلیه السلام منتسب کرد.
درباره قول (ج) باید گفت این قول ناقص است چرا که در ادامه اثبات خواهیم کرد که بحث خلافت در مورد خلافت از خداوند است نه خلافت از آدمعلیه السلام تا مراد آیه تنها فرزندان و نسل آدم علیه السلام باشند.
درباره قول (د) نیز باید گفت این قول صحیح نیست چرا که اگر مراد از «خلیفه» آدمعلیه السلام و انبیای دیگر باشند که آدم علیه السلام در این جا به عنوان نمونه مطرح شده دیگر نمی توان خونریزی و فساد انگیزی را به کسی نسبت داد چرا که آدم علیه السلام و دیگر انبیای إلهی دارای فضیلت و کرامت اخلاقی و انسانی اند و آیه در صدد اثبات این فضیلت حداقل برای آدمعلیه السلام است؛ پس چون فساد انگیزی و خونریزی از آدم علیه السلام و دیگر انبیای إلهی و یا حداقل در این آیه از آدم علیه السلام به دور است پس مراد از خلیفه در این آیه نمی تواند قول (د) باشد.
پدید آورنده : علیرضا کاوند بروجردی
محدث نو ، مهر و آبان 1387 – پیش شماره 1