خانه » همه » مذهبی » بررسی نسبت‌های ناروا به حضرت عیسی در انجیل یوحنّا

بررسی نسبت‌های ناروا به حضرت عیسی در انجیل یوحنّا

بررسی نسبت‌های ناروا به حضرت عیسی در انجیل یوحنّا

در شروع از اناجیل صحبت مختصری می شود و سپس نسبتهای نادرستی که به حضرت عیسی داده شده با محوریت کتاب انجیل یوحنّا عنوان خواهد گردید که شامل: پسر خدا بودن، به دار آویخته شدن، شراب دادن، ماجرای روح القدس

9ce82c3b d1c6 4c02 9e9f b203bd552b17 - بررسی نسبت‌های ناروا به حضرت عیسی در انجیل یوحنّا

10255 - بررسی نسبت‌های ناروا به حضرت عیسی در انجیل یوحنّا
 

 

 

مقدمه:
 

در شروع از اناجیل صحبت مختصری می شود و سپس نسبتهای نادرستی که به حضرت عیسی داده شده با محوریت کتاب انجیل یوحنّا عنوان خواهد گردید که شامل: پسر خدا بودن، به دار آویخته شدن، شراب دادن، ماجرای روح القدس و بحث حضرت عیسی با یهود که مخالفتشان با حضرت این است که حضرت عیسی خود را پسر خدا می داند؛ پس از بیان این عناوین هر کدام تبیین خواهد شد و جواب آنها با آیات و روایات بیان خواهد گردید. همچنین اعتقاد آنها به سه خدا یعنی تثلیث بیان خواهد شد که البته در انجیل به طور مستقیم بیان نشده ولی قرآن آن را به صراحت اعتقاد آنها می داند؛ و تحت عنوان تهمت پسر خدا بودن توضیح داده خواهد شد. سعی می شود هم دلایل عقلی و هم دلایل نقلی را بیان می کنیم.

اناجیل:
 

انجیل نام کتاب مقدس مسیحیان است که چهار کتاب است: انجیل متی، انجیل مرقس، انجیل لوقا و انجیل یوحنا. به این چهار کتاب اناجیل گفته می شود .انجیل متی، مرقس و لوقا هر کدام شرح مختصری از زندگانی، تعلیمات و وفات و قیام مسیح «علیه السلام» بدست می دهد. در صورتیکه انجیل یوحنا علاوه بر ذکر اتفاقات دوران مسیح، تعلیمات روحانی او و اوامر آن حضرت را نیز نقل می کند. در انجیل یوحنا به مطلب الوهیت مسیح بیش از سه کتاب دیگر اشاره شده اما درباره میلاد مسیح و عشاء ربانی و صعود مسیح در مقایسه با سه انجیل دیگر کمتر چیزی نوشته شده است.
بیشتر مندرجات و مطالب سه انجیل متی، مرقس و لوقا مشابه یکدیگر و حتی سنخ و سیاق عبارات یکی است. ظاهراً دلیل این امر آن است که منابع اطلاعات نویسندگان این اناجیل، مطالب و حقایقی بود که به وسیله رسولان، شاگردان و مردم عصر مسیح گفته و تکرار شده است. عقیده قوی آن است که انجیل مرقس زودتر از اناجیل دیگر نوشته شده و استناد او پطرس رسول است.
پس از آن متی و لوقا نوشته شدند، متی در نوشتن انجیل خود، مرقس و نسخه دیگری از گفته های مسیح را که شاید خودش تهیه کرده بود و قبلاً به زبان آرامی نوشته شده بود، منبع اطلاعات خود قرار داد. لوقا نیز مرقس همان نسخه گفته های مسیح را به کار برد.
از جمله دلایلی که بر صحت این چهار انجیل می باشد، یکی شهادت کاتبان قرن دوم میلادی و پس از آن است. دیگر آنکه ترجمه های قدیم این انجیل ها که در قرن دوم میلادی نوشته شده در تمام نکات با این اناجیل مطابق است.انجیل متی، مرقس و لوقا مابین سال 70 تا 60 پس از میلاد و انجیل یوحنا در حدود سال 90 میلادی نوشته شده است.نام انجیل برگرفته از کلمه ای یونانی و به معنای مژده و بشارت است.[1] در قرآن نیز از آن نام برده شده است: نَزَّل علیک الکتابَ بالحق لما بین یدیه و انزَلَ التوره و الانجیل.[2] یوحنا مولف انجیل چهارم، به عقیده بسیاری از مسیحیان پسر زیدی صیاد و یکی از شاگردان دوازده گانه «حواریین» مسیح و مورد علاقه شدید آن حضرت بوده است. گویند: چون «شرینطوس» و «ابیسون» و پیروانشان معتقد بودند که عیسی آفریده خدا بوده و وجودش بر وجود مادرش تقدم نداشته است، اسقف های آسیا و جز ایشان در سال 96 میلادی نزد یوحنا رفتند و از او درخواست کردند که آنچه را دیگران در انجیل ها ننوشته اند بنویسد و به بیان ویژه ای لاهوت مسیح را توضیح دهد و او نتوانست درخواست آنان را رد کند (در قصص الانبیا از کتاب جرجس زدین فتوحی لبنانی نقل کرده است.)
در تاریخ نوشتن انجیل یوحنا اختلاف است که آیا در سال 65 و یا 98 میلادی بوده، ولی گروهی دیگر مولف آن را یوحنای حواری نمی دانند. بعضی از این گروه آن را تالیف یکی از شاگردان مدرسه اسکندریه (از کتاب «کاتلک هرالد» نقل شده و در قاموس کتاب مقدس «ماده یوحنا» به آن اشاره شده است) دانسته و بعضی دیگر آن و سایر رسایل یوحنا را تالیف یکی از مسیحیان قرن دوم میلادی می دانند که برای جلب اعتماد مردم آن را به یوحنا نسبت داده و بعضی دیگر برآنند که اصل انجیل یوحنا دارای بیست باب بوده و بعد از مرگ وی کلیسای «افاس» باب بیست و یکم را بر آن افزوده است.

پسر خدا بودن و مقام الوهیت برای حضرت عیسی قائل شدن:
 

در انجیل یوحنّا این موضوع را بسیار متذکّر شده و از زبان حضرت عیسی بیان کرده که ایشان خود را پسر خدا می خوانده و می گفته اند: والدا. نکته قابل توجه اینکه در خود اناجیل و حتی یک انجیل صحبتهای متفاوتی بیان می شود، مثلاً یکجا از «کلمه بودن» حضرت عیسی صحبت می کند و در جایی از یکی بودن پدر و پسر و در جایی اذعان دارند خدا پدر آسمانی همه هست، همه می توانند، پسر خدا باشند؛ با این پراکندگی انسان متوجه نمی شود، آنها چه اعتقادی به عیسی دارند آیا از باب تشرف حضرت عیسی را پسر خدا می دانند و یا برای او مقام الوهیت قائل هستند که به زیبایی و صراحت این مطلب در قرآن آمده است، که آنها را معتقد به سه خدایی می داند. برای پاسخ به این مطلب هم از نظر عقلی و هم دلایل متقنی در قرآن ذکر شده است؛ برای بیان دلیل عقلی مناظره بسیار زیبایی بین مسیحیان و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این مورد صورت گرفته که بیان آن بسیار مفید است، صرف نظر از اینکه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرموده اند، از نظر عقلی بسیار قابل قبول و پذیرش است. در ادامه برای بیان نقلی به نحوه تولد حضرت عیسی پرداخته و شباهت آن به خلق آدم و شبهه ی ایجاد شده را بیان می کنیم و دیگر اینکه حضرت عیسی خود را در قرآن با عناوینی معرفی می کنند که با پسر خدا بودن کاملاً متضاد است: خود را عبدالله می خوانند، رسول خدا می نامند، امر به پرستش خدا می کند و خود نیز عبادت خدا را می نماید. و همچنین بیاناتی از روایات ذیل آنها نیز آمده است.
مناظره: پنج گروه از مخالفین اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأی شدند كه به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیاب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
این گروه‌ها عبارت بودند از: یهودی، مسیحی، مادّی، مانُوی و بت‌پرست. این‌ها در مدینه به حضور پیامبر آمدند، دور پیامبر صلّی الله علیه و آله را گرفتند، پیامبر صلّی الله علیه و آله با كمال خوش‌روئی، به آن‌ها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه مسیحیان گفتند:«ما معتقدیم كه حضرت عیسی علیه السّلام پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، به حضور شما آمده‌ایم در این باره، مذاكره كنیم، اگر از ما پیروی كنی و با عقیدة ما موافق باشی، ما در این عقیده از تو پیشی گرفته‌ایم و در صورت مخالفت، طبعاً با شما مخالف خواهیم بود.»
پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله به آن‌ها رو كرد و گفت: شما می‌گویید خداوند قدیم، با پسرش حضرت مسیح متّحد شده است، منظورتان از این سخن چیست؟ آیا منظورتان این است كه خدا از قدیم بودن، تنزّل كرده و یك موجود حادث (نوپدید) شده و با موجود حادثی (عیسی) متحد گشته یا به عكس، عیسی كه موجود حادث و محدود است ترقی كرده و با پروردگار قدیم، یكی شده، و یا منظور شما از اتّحاد، از جهت احترام و شرافت حضرت عیسی علیه السّلام است؟! اگر سخن اوّل را بگویید یعنی وجود قدیم مبدّل به وجود حادث شده این‌كه محال است، زیرا از نظر عقلی محال است یك شیءازلی و نامحدود، حادث و محدود گردد. اگر سخن دوّم را بگوئید، آن نیز محال است، زیرا از نظر عقلی تبدیل شیء محدود و حادث به شیء نامحدود و ازلی، محال است. و اگر سخن سوّم را بگویید، معنی سخن سوّم این است كه عیسی مانند سایر بندگان حادث است ولی بندة مورد احترام و ممتاز خدا است در این صورت نیز متحد و برابر بودن خدای قدیم با عیسی قابل قبول نخواهد بود.
گروه مسیحی: چون خداوند، حضرت مسیح علیه السّلام را مشمول امتیازات خاصّی كرده است، و معجزات و امور عجیبی را در اختیار او قرار داده، از این رو او را به‌عنوان پسر خود برگزیده است، و این پسر بودن به خاطر شرافت و احترام به اوست!
پیامبر: «عین این مطلب را در گفتگو با گروه یهود داشتیم و شنیدید كه اگر بنا باشد خدا عیسی را به‌خاطر امتیازش پسر خود بداند، كسانی را كه مقام بالاتر از عیسی دارند یا در ردیف عیسی هستند باید پدر یا استاد یا عموی خود بداند» گروه مسیحی، در برابر این اشكال جوابی نداشتند، نزدیك بود كه از گردونة بحث خارج گردند كه یكی از آن‌ها گفت:آیا شما ابراهیم را «خلیل خدا»(دوست خدا) نمی‌دانید؟پیامبر: آری می‌دانیم.
مسیحی: بر همین اساس ما هم، عیسی را «پسر خدا» می‌دانیم، چرا ما را از این عقیده منع می‌كنید؟
پیامبر: این دو لقب، باهم تفاوت دارند، كلمة خلیل در اصل لغت از «خلّه» (بر وزن ذرّه) گرفته شده به معنی فقر و نیاز است، نظر به این‌كه حضرت ابراهیم بی‌نهایت به خدا متوجّه بود، و با عفّت نفس و بی‌نیازی از غیر، خود را تنها فقیر و نیازمند درگاه خدا می‌دانست، خدا او را «خلیل» خود دانست، شما به‌خصوص داستان آتش افكندن ابراهیم را به نظر بیاورید. وقتی كه (به دستور نمرود) او را در میان منجنیق گذاشتند تا در دل انبوه آتش بیفكنند، و جبرئیل از طرف خدا به سوی او آمد و در فضا با او ملاقات كرد، به او گفت از طرف خدا آمده‌ام ترا یاری كنم، ابراهیم به او گفت من نیازی به غیر خدا ندارم، یاری او برای من كافی است، او نیكو نگهبان است، خداوند از این رو او را «خلیل» خود نامید، خلیل یعنی فقیر و محتاج خدا و بریده از خلق خدا.
و اگر كلمة خلیل را از مادة «خِلّه» (بر وزن پِلّه) بدانیم به معنی تحقیق در خلال معانی و توجّه به اسرار و رموز حقایق و آفرینش است، در این صورت ابراهیم، خلیل بود، یعنی به اسرار و لطائف آفرینش و حقایق امور آگاه بود، و چنین معنی، موجب تشبیه مخلوق به خالق نمی‌گردد، از این رو اگر ابراهیم، تنها محتاج خدا نمی‌شد، و آگاه به اسرار نبود، خلیل نیز نبود، ولی در موضوع توالد و تناسل، بین پدر و پسر، رابطة و پیوند ذاتی هست، حتّی اگر پدر، پسر را از خود براند و پیوندش را از او قطع كند، باز او پسر اوست، و پیوند پدری و پسری دارند. وانگهی اگر دلیل شما همین است كه چون ابراهیم، خلیل خدا است، پس عیسی پسر خداست، بنابراین بگوئید موسی نیز پسر خدا است، بلكه همان‌گونه كه به گروه یهود گفتم، اگر بنا است درجة مقام افراد باعث این نسبت‌ها شود، بگوئید موسی، پدر، استاد، عمو، رئیس و مولای خداست… ولی هیچ‌گاه چنین نمی‌گوئید.
یكی از مسیحیان گفت: در كتاب انجیل كه بر حضرت عیسی علیه السّلام نازل شده آمده كه حضرت عیسی گوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما می‌روم» بنابراین در این عبارت عیسی خود را، پسر خدا معرفی كرده است!
پیامبر: اگر شما كتاب انجیل را قبول دارید، طبق این سخن عیسی، باید همة مردم را پسر خدا بدانید، زیرا عیسی می‌گوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما می‌روم» مفهوم این جمله این است كه هم من پسر خدایم هم شما.
از طرفی این عبارت، سخن شما را كه قبلاً گفتید (در مورد این‌كه چون عیسی دارای امتیازات و شرافت و احترام خاصّی است، خداوند او را به‌عنوان پسر خود خوانده است) مردود می‌شمرد، زیرا حضرت عیسی در این سخن تنها خود را پسر نمی‌داند بلكه همگان را پسر خدا می‌داند.
بنابراین، ملاك پسر بودن، امتیازات و ویژگی‌های فوق‌العادة عیسی نیست، زیرا سایر مردم در عین این‌كه فاقد این امتیازات هستند، از زبان عیسی به‌عنوان پسر خدا خوانده شده‌اند. بنابراین به هر شخص مؤمن و خدا پرست می‌توان گفت: او پسر خدا است، شما سخن عیسی رانقل می‌كنید ولی برخلاف آن سخن می‌گوئید.
چرا شما واژة «پدر و پسر» را كه در سخن عیسی علیه السّلام آمده بر غیر معنی معمولی آن حمل می‌كنید، شاید منظور عیسی علیه السّلام كه می‌گوید: «من به سوی پدر خود و پدر شما می‌روم» همان معنی معمولی‌اش باشد یعنی من به سوی حضرت آدم و نوح كه پدر همه است می‌روم و خداوند مرا نزد آن‌ها می‌برد، آدم و نوح پدر همة ما است، بنابر این چرا از معنی ظاهری و حقیقی الفاظ دوری كنیم و برای آن معنای دیگر اتخاذ نمائیم؟!
گروه مسیحی، آن‌چنان مرعوب و محكوم سخنان مستدل پیامبر صلّی الله علیه و آله شدند كه گفتند: ما تا امروز كسی را ندیده بودیم كه این چنین ماهرانه با ما مجادله و بحث كند كه تو با ما كردی، به ما فرصتی بده تا در این‌باره بیندیشیم.[4]

نحوه تولد حضرت عیسی:
 

خود متولد شدن حضرت عیسی دلیل بر خدا نبودن اوست طبق آنچه در مناظره بیان شد. اما نحوه تولد، آنها را به خطا انداخته که مسیح پسر خداست! در قرآن دلیل بسیار جالبی و قابل تامّلی را می آورد و آن اینکه: إِنَّ مَثَلَ عِیسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَیَكُون.[5] پس اگر قرار باشد عیسی پسر خدا باشد، حضرت آدم هم باید پسر خدا باشد. در واقع اشکال آنها در نشناختن خدا و درک نکردن قدرت خداست که بر هر کاری قادر است. چنانچه خدا در پاسخ تعجب حضرت مریم از بچه دار شدن می فرماید: قالَ كَذلِكِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ، إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ كُنْ فَیَكُون یعنی: اى مریم این تعجب تو جا ندارد، براى اینكه وقتى تعجب صحیح است كه خدا قادر بر پدید آوردن چنین فرزندى نباشد و یا اگر هم باشد برایش دشوار باشد، اما در حالى كه قدرت خداى تعالى نامحدود باشد و هر كارى بخواهد بكند، دیگر چه جاى تعجب است و مساله دشوارى هم وقتى تصور مى‏شود كه كار نیازمند به اسباب و وسائل باشد، هر چه اسباب و وسائل بیشترى بخواهد آن كار دشوارتر است و هر قدر آن اسباب نایاب‏تر و از دسترس دورتر باشد، باز كار دشوارتر خواهد بود. و خداى عز و جل هیچ چیزى را با ابزار و وسائل خلق نمى‏كند، بلكه هر وقت اراده امرى را كند، تنها كافى است فرمان دهد كه «باش» و آن چیز موجود شود.[6] جمله «اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ» در این مقام است كه عجز و ناتوانى زائیده از تعجب را از خداى تعالى نفى كند، و جمله «اذا قضى …» در این مقام است كه دشوار بودن خلقت فرزندى بدون پدر را از خداى تعالى نفى نموده، از چنین توهمى جلوگیرى نماید.[7] همچنین در سخنان گهربار رسول خدا صلّی الله علیه و آله حین پاسخ به سوالی که از ایشان پرسیدند، در باب اینکه چرا ایشان در بدو تولد مانند حضرت عیسی سخنان حکمت آمیز نفرموده اند، به نحوه خلقت حضرت عیسی و اینکه شبیه آدم است اشاره می کنند؛ و در پاسخ اینچنین می فرمایند: موقعیت من غیر از موقعیت عیسی بن مریم بود، زیرا خداوند ایشان را از مادر بدون پدر آفرید، همانطور که حضرت آدم را بدون پدر و مادر خلق کرد، و اگر عیسی هنگام متولد شدن از شکم مادر سخنان حکمت آمیز نمی فرمود، مادرش نزد مردم عذری نداشت و … .[8]

حضرت عیسی عبد خداست و امر به پرستش او می کند:
 

دلیل دیگر بر رد تهمت فرزند خدا بودن و به عبارتی خدا بودن حضرت عیسی این است که خود حضرت عیسی اذعان می کنند که بنده خدا هستند. قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا (30)وَ جَعَلَنِی مُبارَكاً أَیْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَیًّا (31)[9] عیسى (ع) سخن خود را با جمله «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ» آغاز نمود تا به عبودیت خود براى خدا اعتراف نموده، از غلو غلو كنندگان جلوگیرى كند و حجت را بر آنان تمام سازد، هم چنان كه در آخر كلامش گفت «وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ»(مریم/36).[10] و در آیه 72 سوره مائده نیز امر به بندگی خدای می کند: وَ قالَ الْمَسِیحُ یا بَنِی إِسْرائِیلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّكُم.
در این رابطه بخشی از مناظره امام رضا علیه السلام با جاثلیق نصرانی نیز مؤید همین مطلب است و آن این است که: حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: ای مسیحی! به خدا سوگند ما به عیسی ای که به محمد صلی الله علیه و آله ایمان داشت، ایمان داریم، و نسبت به عیسی ی شما ایرادی نداریم بجز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه اش. جاثلیق گفت: بخدا قسم، علم خود را فاسد نمودی و خود را تضعیف کردی، گمان می کردم تو عالم ترین فرد بین مسلمانان هستی، حضرت فرمودند: مگر چطور شده است، او گفت: می گویی: عیسی ضعیف بود. کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند، و حال آنکه عیسی، حتی یک روز را بدون روزه نگذراند و حتی یک شب نخوابید، همیشه روز ها روزه بود و شبها شب زنده دار! حضرت فرمودند: برای تقرّب به چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟! جاثلیق از کلام افتاد و سکوت کرد.[11] همچنین مناجات او با خدا و سخنان خدا با او قابل تأمل است آنجا که خدا به او می فرماید:
«پسر مریم! برسر نعمت آخرت با سبقت جویان و کوشندگان بکوش، که آرمان آرزو مندان است، خوش منظر، خوشا به حالت. پسر مریم اگر بکوشی و کار کنی، با پدرانت آدم و ابراهیم در بهشتها و نعمتهائی بسر بری که هیچ چیز را با آن مبادله نکنی و هیچگاه دوریش را نخواهی، من با پرهیزگاران چنین کنم.
عیسی! از آتشی شرربار و غل و شکنجه دار، با گریزندگان به سوی من بگریز، آتشی که تا ابد هیچ شادی و رحمتی درونش نرود، و هیچ غمی از آن برون نیاید،… .
عیسی! هر کجا هستی مرا منظور دار، گواه باش که من ترا آفریدم، تو بنده ی منی، من تو را نقش بندی کرده و به زمین فرو آورده ام. …»[12] خطاب پسر مریم، مژده به نعم بهشتی و بیم از عذاب دردناک و مخلوق بودن آن همه گواه این مطلب است که او بنده ی خداست و نه پسرخدا.
حال چگونه ممکن کسی خود را بنده خدا بداند و او را عبادت کند و به بندگی او نیز دعوت کند و در عین حال پسر خدا و به قولی خدا باشد؟
رسول خداست:
در آیه 6 سوره صف حضرت عیسی به بنی اسرائیل می فرماید: وَ إِذْ قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُم این مطلبى كه قرآن كریم از عیسى (ع) حكایت كرده، كه فرمود «اى بنى اسرائیل من فرستاده خدا به سوى شمایم، و تورات را كه قبل از من نازل شده تصدیق دارم، و من این بشارت را آورده‏ام، كه بعد از من رسولى مى‏آید به نام احمد»، خلاصه دعوتى است كه آن جناب داشته. نخست با جمله «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْكُمْ» اصل دعوت خود را اعلام داشته، اشاره مى‏كند به اینكه هیچ شانى و پستى و امتیازى به جز این ندارد، كه حامل رسالتى از طرف خدا به سوى ایشان است، و آن گاه متن رسالت خود را شرح مى‏دهد تا رسالت خود را ابلاغ كرده باشد، مى‏گوید: «مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ …»، هم نبوت و كتاب قبل از خودم را تصدیق مى‏كنم و هم از نبوت بعد از خود خبر مى‏دهم.[13] و در آیه 157 سوره نساء هم گفته شده مسیح رسول خداست:… الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّه….
انکار مستقیم حضرت عیسی بر اینکه خود را خدا معرفی کرده:
آیات 116 تا 120 سوره مائده گفتگوى خداى تعالى را با عیسى بن مریم (ع) در باره آنچه كه نصارا در حق وى گفته‏اند حكایت مى‏كند، و گویا غرض از نظم و نسق این آیات بیان اعترافاتى است كه عیسى (ع) به زبان خود نموده و وضع زندگى دنیوى خود را حكایت كرده باشد كه حق او نبوده در باره خود ادعایى كند كه حقیقت ندارد، چه او در برابر چشم خدا بوده، چشمى كه نه خواب دارد و نه كم دید مى‏ شود، و اینكه او ذره‏اى از آنچه خداوند برایش تحدید و معین نموده تجاوز نكرده است، چیزى جز آنچه مامور به گفتنش بوده نگفته و كارى جز آنچه خداوند مامور به انجامش نموده نكرده است و آن كار همان شهادت است، خداوند هم او را در این اعترافات و در آنچه كه در باره حق ربوبیت خدا و عبودیت بندگان ذكر نموده تصدیق فرموده است.[14] در آیه 116 آمده: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» كلمه«اذ» ظرف زمان و متعلق است به محذوفى كه مقام دلالت بر آن دارد، و مقصود از آن زمان روز قیامت است، بدلیل اینكه در چند آیه بعد مى‏فرماید: امروز روزى است كه راستگویى راستگویان آنان را سود مى‏دهد، و نیز به دلیل اینكه خود عیسى (ع) در جواب خداوند عرض مى‏كند: من تا زنده بودم شاهد و ناظر اعمال‏شان بودم ولى بعد از اینكه مرا به جوار خود خواندى اطلاعى از اعمال آنها ندارم تو خودت رقیب و ناظر بر آنان بودى.[15] در آیه مورد بحث از مریم به مادر تعبیر شده و گفته شده: مرا و مادرم را دو معبود بگیرید، با اینكه ممكن بود گفته شود: مرا و مریم را دو معبود، این تعبیر براى این بود كه تا بر مهمترین حجت‏هاى آنان بر الوهیت عیسى و مریم دلالت كند. و آن حجت عبارت است از تولدش از مریم بدون وجود پدر، آرى جهت اصلى اینكه نصارا هوس پرستش این دو را كردند، همین مادرى و فرزندى اینطورى بود، بنا بر این تعبیر كردن از آن دو به «عیسى و مادرش» بهتر و رساتر دلالت بر این معنى مى‏كند، تا اینكه گفته شود: عیسى و مریم.[16] و عبارت «مِنْ دُونِ اللَّهِ» در قرآن كریم بسیار آمده و همه جا در معنى اشراك (شریك و انباز گرفتن) استعمال شده نه استقلال، به این معنى كه مراد از اتخاذ یك معبود جز خدا و یا دو و یا بیشتر این است كه غیر خدا شریك خدا گرفته نشود. نه اینكه غیر خدا معبود گرفته شود و از خداى سبحان الوهیت نفى شود. براى اینكه یك چنین حرفى قابل تفوه نیست، بلكه از لغویاتى است كه نمى‏توان معناى محصلى برایش تصور كرد.[17] «قالَ سُبْحانَكَ ما یَكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ …» این آیه و آیه بعدش جواب مسیح است از سؤالى كه از او شد، و همانطورى كه گفتیم آن جناب در پاسخ خود ادب عجیبى بكار برده است، زیرا وقتى ناگهان و بدون انتظار از پروردگار خود مى‏شنود كه نسبتى به ساحت مقدس او داده‏اند كه سزاوار و لایق مقام قدس و ساحت جلال و عظمت او نیست و آن نسبت عبارت است از اتخاذ مردم معبودها و شركا براى خداى سبحان، لذا در آغاز سخن خداى خود را تسبیح و تقدیس مى‏نماید، آرى ادب عبودیت اقتضا مى‏كند كه بنده در چنین موقعى پروردگار خود را از چیزهایى كه سزاوار نیست در باره وى بشنود و یا تصور آن را به خود راه دهد تقدیس نموده و او را از آن نسبت‏هاى ناروا منزه سازد، مسیح (ع) پس از تسبیح خداى تعالى چیزى را كه خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن این بوده كه به مردم گفته باشد غیر از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگیرید، انكار نمود. البته مستقیما خود آن نسبت را انكار نكرد، بلكه به منظور مبالغه در تنزیه خداوند آن را به نفى سببش، نفى و انكار نمود، چون اگر مى‏گفت: من چنین حرفى نزده‏ام و یا چنین كارى نكرده‏ام، فهمیده مى‏شد كه چنین كارى ممكن هست كه از وى سرزده باشد و لیكن او به اختیار خود نكرده، بخلاف اینكه سبب آن را نفى كند و بگوید: شایسته نیست براى من كه چنین چیزى را كه حق نیست بگویم. كه در اینصورت چیزى را نفى كرده كه گفتار مزبور موقوف بر آن است و آن این است: اولا: اینكه این گفتار صحیح و حق باشد و ثانیا: مسیح مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى حق بودن آن را نفى كند گفتن خود را هم بطور رساتر و بهترى نفى كرده، نظیر اینكه مولایى به عبد خود بگوید: چرا كارى را كه نگفته‏ام انجام دادى؟ كه اگر جواب دهد من نكرده‏ام چیزى را نفى كرده كه در مظنه وقوع بوده و او نكرده، ولى اگر بگوید: من عاجزتر از آنم كه چنین مخالفتى مرتكب شوم، سبب را كه همان قدرت و امكان است نفى كرده و گفته است: این عمل از اصل امكان ندارد كه از كسى سر بزند تا چه رسد به اینكه از من سر زده باشد.
و اینكه مسیح گفت: «ما یَكُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ» اگر كلمه «یكون» را ناقصه بگیریم در این صورت جمله «ان اقول» اسم آن و كلمه «لى» خبرش خواهد بود و چون لام «لى» لام ملكى است معنایش چنین مى‏شود: من قادر نیستم مردم را مالك چیزى كنم كه خود مالك آن نیستم، و آن عبارتست از گفتن چیزى كه حق نیست. و اگر كلمه مزبور را تامه بگیریم بنا بر این لفظ «لى» از متعلقات آن و جمله «ان یقول» فاعل آن خواهد بود و معنى آیه چنین خواهد شد كه: قول به غیر حق از من سر نمى‏زند.
«إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ» نفى دیگرى است براى آن گفتارى كه صدورش از مسیح سؤال شده. در اینجا هم صریحا آن را نفى نكرده، بلكه لازمه آن را كه همان علم خداى تعالى باشد نفى نموده، چه لازمه صدور آن از مسیح این است كه خداى تعالى عالم به آن باشد.[18] آن گاه با جملات« تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» علم خداى خود را از اینكه دستخوش جهل و آمیخته با آن شود منزه نموده است.[19] «ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّكُمْ» مسیح (ع) پس از آنكه نسبت مزبور را از راه نفى سبب از خود نفى نمود اینك مجدداً از طریق بیان وظیفه و اینكه از وظیفه خود تخطى نكرده آن را نفى كرده و عرض مى‏كند«ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ …- من به آنان نگفتم مگر آنچه را كه تو به من دستور دادى» كلام خود را به طریق نفى و اثبات ادا كرده تا افاده حصر نموده بر جواب پروردگار و نفى آنچه از او سؤال شده دلالت كند، و با جمله: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وظیفه خود را تفسیر كرد، و با جمله «رَبِّی وَ رَبَّكُمْ» خداى خود را توصیف نمود تا كمترین شبهه و توهمى در اینكه او بنده‏ایست فرستاده شده از طرف خدایى كه پروردگار او و همه مردم است و رسولى است كه مردم را بسوى خداى واحد بى‏شریك دعوت مى‏كند باقى نماند، آرى مسیح علیه السلام- به طورى كه قرآن شریف از او حكایت كرده- همیشه مردم را همین طور صریح و روشن به توحید دعوت مى‏نموده.[20] «وَ كُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ» در این كلام نیز وظیفه دیگرى را كه از جانب خداى سبحان به عهده دارد بیان نموده و آن شهادت بر اعمال است، چنان كه آیه شریفه زیر هم به آن اشاره مى‏كند: «وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَكُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً»(نساء159) مسیح (ع) در این فقره از كلام خود عرض مى‏كند: من در بین امت خود وظیفه‏اى جز رسالت بسوى آنها و گواهى بر رفتارشان نداشتم. رسالت را به روشن‏ترین وجهى كه ممكن بود انجام دادم و تا مدتى كه در بین آنان بودم شاهد و ناظر اعمالشان هم بودم و به هیچ وجه از وظیفه‏اى كه برایم مقرر فرمودى تخطى نكردم. بنا براین، من از اینكه به آنها گفته باشم: مرا و مادرم را جز خدا دو معبود بگیرید، برى و منزهم.
«فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ» «رقوب» و «رقابه» به معناى حفظ است، و در اینجا مقصود از آن محافظت و مراقبت بر اعمال است و گویا غرض از تبدیل لفظ شهید به رقیب احتراز از تكرار لفظ شهید بوده، چون بعدا در جمله «وَ أَنْتَ عَلى‏ كُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ» لفظ شهید ذكر مى‏شود، نكته‏اى هم كه اقتضا كند خصوص این لفظ تكرار شود در بین نبوده.[21] «فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ‏..» «آنها بندگان تواند» به منزله این است كه گفته باشد (فانك مولیهم الحق- تو مولاى حقیقى آنهایى) چنان كه روش قرآن هم همین طور است كه بعد از ذكر افعال خدا اسماى حضرتش را ذكر مى‏كند و در آخر همین آیه هم ذكر نموده.[22] «قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ» این جمله در مقام امضاء و تصدیق گفته‏هاى عیسى بن مریم (ع) است، البته نه به صراحت بلكه به طور كنایه. چون قرینه مقامیه مطلب را مى‏رسانده و حاجتى به تصریح مسیح نبوده.[23] در تفسیر عیاشى از ثعلبه بن میمون از بعضى از اصحاب ما (امامیه) از حضرت ابى جعفر (ع) نقل شده كه در تفسیر آیه «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» فرمود: خداى تعالى هنوز این سؤال را از مسیح نكرده، بلكه بعدا (روز قیامت) خواهد كرد. و اگر مى‏بینى كه بلفظ ماضى (اذ قال) تعبیر فرموده از این نظر بوده كه بطور كلى خدا تعالى حوادثى كه مى‏داند واقع خواهد شد از آن به لفظ ماضى تعبیر مى‏كند.[24]

به دار آویخته شدن:
 

در مورد رفتن حضرت عیسی در اناجیلشان آورده اند که حضرت به دار آویخته شده و خود حضرت عیسی هم پیش گویی کرده اند که من به دار آویخته می شوم یعنی نسبت نادرستی که زده اند این است که: حضرت به دار آویخته شده است و کشته شده است و در حقیقت مرده است[25]؛ اما آنچه از آیات و روایات برمی آید این نظریه را رد می کند. آیاتی که در این مورد وجود دارد: 55آل عمران و 157نساء «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ یَقِیناً »[26] است.
حال به توضیح آن می پردازیم، که اصلاً ماجرا چه بوده است و چرا این افراد فکر کردند که حضرت کشته شده اند؟؟؟
*در روایتی از امام باقر علیه السلام بیان شده است که عیسى ع در هنگام عصرِ آن شبى كه خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، یاران خود را كه دوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ایشان را داخل خانه‏اى كرد و سپس از چشمه‏اى كه در كنج آن خانه بود در آمد، در حالى كه آب از سر و رویش مى‏ریخت، فرمود: خداى تعالى به من وحى كرد كه همین ساعت مرا به سوى خود بالا مى‏برد، و مرا از یهود پاك مى‏كند، كدامیك از شما داوطلب مى‏شوید به شكل من در آید و خداى تعالى شكل مرا به او بدهد و به جاى من كشته و به دار آویخته گردد و در عوض در بهشت با من باشد؟ جوانى از میان آنان گفت: یا روح اللَّه من حاضرم، فرمود: بله تو همانى، آن گاه رو كرد به بقیه و فرمود: بدانید كه بعد از رفتن من یكى از شما تا قبل از رسیدن صبح دوازده بار بر من كافر مى‏شود (و اظهار بیزارى از من مى‏كند)، مردى از میان جمع گفت: یا نبى اللَّه آن منم؟ عیسى ع گفت: مثل اینكه از نفس خودت چنین چیزى را احساس كرده‏اى، باشد تو همان شخص باش، آن گاه رو كرد به بقیه و فرمود: بعد از من دیرى نمى‏پاید كه به سه فرقه متفرق مى‏شوید، دو فرقه به خداى تعالى افتراء مى‏بندند و در آتش خواهند بود و یك فرقه اهل نجات است، و آن فرقه‏اى است كه از شمعون صادقانه پیروى مى‏كند و به خدا دروغ نمى‏بندد كه آن فرقه در بهشت خواهد بود، این را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاویه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپدید شد.
از سوى دیگر یهود كه مدتها در جستجوى مسیح بود، در همان شب آن خانه را پیدا كرده، آن جوانى را كه داوطلب شده بود به شكل عیسى ع درآید، گرفتند و كشتند و به دار آویختند و سپس آن كس دیگر را كه عیسى ع خبر داده بود تا صبح دوازده نوبت كافر مى‏شوى را گرفته و او همان كفرها را دوازده بار مرتكب شد.[27] با بیان این ماجرا انسان به فکر می افتد که مردم حق داشتند اشتباه کنند؟! پاسخ این است که اولا جو چنان بوده که حضرت عیسی باید اینگونه غیب می شدند تا در امان باشند و نشان دهنده اعمال و افکار زشت یهود برای کشتن پیامبر خداست. از طرفی این اتفاق را یاران حضرت مشاهده کردند و آنها ناقل ماجرا بودند و همچنین بالاخره پیامبر اسلام نیز حلول کردند و حقیقت را بیان نمودند دیگر حجت بر آنها تمام شده است.
*در آیه 157سوره نساء به طور واضح این امر را توضیح داده است که عیسى به دست یهودیان از دنیا نرفته، نه به كشتن و نه به دار آویخته شدن، بلكه امر بر یهود مشتبه شد و غیر مسیح را به خیال اینكه مسیح است گرفتند و كشتند و یا به دار زدند و این واقعه خیلى هم بعید نیست بلكه امرى عادى است، چون در جوامع وحشى مخصوصا در موقعى كه اجتماع هجوم مى‏آورند تا شخص مورد نظرشان را به قتل برسانند بسیار مى‏شود كه در اثر غوغا مجرم حقیقى گم مى‏شود و غیر مجرم به جاى مجرم كشته مى‏شود و اتفاقا در داستان عیسى (ع) مباشرین قتل اطرافیان آن جناب نبودند تا او را به خوبى بشناسند بلكه لشگریان روم مباشر این عمل شده‏اند و معلوم است كه رومیان معرفتى كامل به حال و وضع آن جناب نداشته‏اند پس ممكن است كه شخص دیگرى را دستگیر كرده و به قتل رسانده باشند و با این حال در روایات آمده كه خداى تعالى قیافه و شكل مسیح (ع) را بر شخص دیگر انداخت و این باعث شد كه او را بگیرند و به جاى عیسى (ع) به قتل برسانند.[28] و بسا از محققین تاریخ گفته‏اند: داستانهاى تاریخى كه در این مساله ضبط شده و حوادثى كه با دعوت آن جناب ارتباط داشته و داستانهایى كه تاریخ از حكام و داعیان معاصر عیسى (ع) ضبط كرده، همه با دو تن انطباق دارند كه نام هر دو مسیح بوده و بین آن دو بیش از پانصد سال فاصله بوده است، مسیح اول مسیح حقیقى و پیامبر خدا بوده كه كشته نشده و مسیح دوم مردى باطل گو بوده كه به دار آویخته شده و از نظر این محقق به همین دلیل تاریخ میلادى كه فعلا در بین مسیحیان معروف است، مورد تردید و شك قرار گرفته.
و بنا بر این نظریه پس آنچه قرآن كریم در این باره فرموده یعنى مساله تشبیه، منظور از آن، تشبیه مسیح بن مریم با مسیح مصلوب و به دار آویخته شده است- و خدا داناتر است-.” وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ” یعنى آنهایى كه در باره عیسى (ع) اختلاف كردند كه آیا او را كشتند و یا به دار آویختند” لَفِی شَكٍّ مِنْهُ” در باره امر عیسى (ع) در شك هستند، یعنى جهل دارند” ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ”، علمى بدان ندارند و پیرویشان تنها از ظن و تخمین است و یا صرفا ترجیح دادن یك طرف احتمال است بدین جهت كه فلانى چنین گفته است.[29] *تحلیل دیگری که می توان از ماجرای به دار آویخته شدن داشت، این است که آیا کسانی که اناجیل را نوشته اند با چشمان خود ماجرا را دیده اند؛ چون بحث ما انجیل یوحنا است، در مورد او صحبت می کنیم. گفته شد نظر بر این است انجیل یوحنا بعد از سایر اناجیل نوشته شد، و چنانچه او شاگرد حضرت نبوده باشد به این معنی است که خود مصلوب شدن را مشاهده نکرده است، همچنین اگر بگویند یوحنا یکی از دوازده شاگرد حضرت عیسی است، باید گفت شاگردان، خود از ترس جانشان فرار کرده بودند و تنها آن شاگردی دستگیر شد که به جای حضرت به دار آویخته شد.[30] فرض می کنیم صحبت مسیحیان در مورد حضرت عیسی صحیح باشد، آیا این سخن یعنی کشته شدن حضرت عیسی با الوهیت حضرت عیسی(ع) با هم جمع می شود؟ پس لااقل یکی از ادعاهای آنها غلط است. به نظر می رسد که موضوع به دار آویخته شدن حضرت عیسی را یهودیان مطرح کرده اند.[31]

شراب دادن:
 

در انجیل یوحنّا آمده است: «روز سوّم، در قانای جلیل عروسی بود و مادر عیسی نیز در آنجا حضور داشت.۲عیسی و شاگردانش نیز به عروسی دعوت شده بودند.۳چون شرابْ کم آمد، مادر عیسی به او گفت: «دیگر شراب ندارند!»۴عیسی به او گفت: «بانو، مرا با این امر چه‌کار است؟ ساعت من هنوز فرا‌نرسیده.» ۵مادرش خدمتکاران را گفت: «هرچه به شما گوید، بکنید.»۶در آنجا شش خمرۀ سنگی بود که برای آداب تطهیر یهودیان به‌کار می‌رفت، و هر کدام گنجایش دو یا سه پیمانه داشت.۷عیسی خدمتکاران را گفت: «این خمره‌ها را از آب پر کنید.» پس آنها را لبالب پر کردند.۸سپس به ایشان گفت: «حال اندکی از آن برگیرید و نزد میهماندار ببرید.» آنها چنین کردند.۹میهماندار نمی‌دانست آن را از کجا آورده‌اند، ولی خدمتکارانی که آب را برگرفته بودند، می‌دانستند. او چون آب را که شراب شده بود، چشید، داماد را فرا‌خواند۱۰و به او گفت: «همه نخست با شراب ناب پذیرایی می‌کنند و چون میهمانان مست شدند، شراب ارزانتر را می‌آورند؛ امّا تو شراب ناب را تا این دم نگاه داشته‌ای!»
۱۱بدینسان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل به‌ظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
شاید بعضی بگویند که شاید شراب در آن زمان حرام نبوده است، و دلیلی برای رد کردن آن نداریم! به چنین افرادی باید گفت: که پاسخ این سوال در تورات آمده است:
«پس خواهند خورد و سیر نخواهند گردید/ زنا خواهند کرد و نخواهند افزود سبب اینکه از توجه نمودن خداوند را ترک کردند.(10) زنا و شراب و شیره انگور دل را می گیرند.(11)»[32] «وای بر آنانی که سحرگاه بر می خیزند تا آنکه پیروی مسکرات نموده تا شام درنگ می نمایند که شراب ایشان را گرم نماید.»[33] یعنی در کتاب عهدین هم شراب نهی شده است.
همچنین آیا شراب خوردن یا دادن کار عاقلانه ای است، در واقع اصل شراب چیز خوبی است یا بد؟ پاسخ آن در خود قرآن آمده است:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ [34] رجس به معنای هر چیز نامناسب و بسیار ناشایسته می باشد، از آن جهت که از عرف صحیح خارج بوده و عقل سالم آن را بسیار مکروه و ناپسند و قبیح می داند.[35] همچنین در تفسیر المیزان آمده است: «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ»،«رجس» (به كسر را) بنا بر آنچه راغب در مفردات خود گفته مانند نجس هر چیز پلیدى را گویند، و اما «رجاست» (به فتح را و سكون جیم) به معناى وصف پلیدى است، مانند نجاست و قذارت كه عبارتند از پلیدى یعنى حالت و وصفى كه طبایع از هر چیزى كه داراى آن حالت و وصف است از روى نفرت دورى مى‏كنند، و پلید بودن اینهایى كه در آیه ذكر شده است از همین جهت است كه مشتمل بر وصفى است كه فطرت انسانى نزدیكى به آن را براى خاطر آن وصفش جایز نمى‏داند، چون كه در آن هیچ خاصیت و اثرى كه در سعادتش دخیل باشد و احتمال دهد كه روزى آن خاصیت از آن پلیدى جدا شود، نمى‏بیند، كما اینكه چه بسا آیه شریفه «یَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ كَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» هم اشاره به این معنا داشته باشد، چون بطور مطلق گناه خمر و میسر را بر نفع آنها غلبه داده، و هیچ زمانى را استثنا نكرده، و شاید از همین جهت پلیدى‏هاى مذكور را به عمل شیطان نسبت داده، و كسى را با شیطان شریك در آنها نكرده، چه اگر در آنها جهت خیرى بود لا بد از ناحیه غیر شیطان بود، و آن غیر شیطان با شیطان شریك مى‏شدو در آیه بعد هم فرمود:« إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَكُمُ الْعَداوَةَ …»یعنى شیطان مى‏خواهد بوسیله همین پلیدى‏ها یعنى شراب و قمار بین شما دشمنى و كدورت بوجود آورده و مانع شما از ذكر خدا و نماز شود.[36] از بیان مطالب بالا برداشت می شود که سوای حلال و حرام بودن آن، خود شراب چیز پلید است و لازم نیست کسی دیندار باشد، چنانچه شخص عاقل باشد و نخواهد که عقلش ضایع گردد، از آن اجتناب می کند؛ شما خود قضاوت کنید آیا پیغمبر خدا که عصمت دارد و از هر گونه ناپاکی خودداری می کند و وقتی از بد بودن آن آگاه است، می تواند چنین عمل کند و برای دیگران آن را فراهم کند؟؟؟ هیچ انسان منصفی چنین مطلبی را تایید نمی کند که حضرت عیسی چنین کرده باشند، اگر چه ظاهر زیبا به آن داده باشند و آن را معجزه بخوانند.

ماجرای روح القدس :
 

روح القدس چیست؟
 

مفسران بزرگ در باره روح القدس، تفسیرهاى گوناگونى دارند:
1- برخى گفته‏اند منظور جبرئیل است، بنا بر این معنى آیه مورد بحث چنین خواهد بود خداوند عیسى را به وسیله جبرئیل كمك و تایید كرد.شاهد این سخن آیه 102 نحل است قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ:«بگو روح القدس آن را به حقیقت بر تو نازل كرده است.»
اما چرا جبرئیل را روح القدس مى‏گویند؟ به خاطر این است كه از طرفى جنبه روحانیت در فرشتگان مساله روشنى است و اطلاق كلمه «روح» بر آنها كاملا صحیح است، و اضافه كردن آن به «القدس» اشاره به پاكى و قداست فوق العاده این فرشته است.
2- بعضى دیگر معتقدند روح القدس همان نیروى غیبى است كه عیسى ع را تایید مى‏كرد، و با همان نیروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مى‏نمود.
البته این نیروى غیبى به صورت ضعیفتر در همه مؤمنان با تفاوت درجات ایمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است كه انسان را در انجام طاعات و كارهاى مشكل مدد مى‏كند و از گناهان باز مى‏دارد، لذا در بعضى از احادیث در مورد بعضى شعراى اهل بیت ع مى‏خوانیم كه پس از خواندن اشعارش براى امام به او فرمود:
انما نفث روح القدس على لسانك: روح القدس بر زبان تو دمید و آنچه گفتى به یارى او بود.
3- بعضى از مفسران نیز روح القدس را به معنى «انجیل» تفسیر كرده‏اند.
ولى دو تفسیر اول نزدیكتر به نظر مى‏رسد.[37] البته حدیثی در مورد روح القدس به شرح زیر آمده:
از جابر از ابی جعفر علیه السلام: گفت از علم عالم از امام سوال کردم؟ پس به من گفتند: ای جابر! بدرستی در انبیاء و اوصیاء پنج روح است: روح القدس، و روح الایمان، و روح الحیات و روح القوت و روح الشهوت. پس به وسیله روح القدس ای جابر! آنچه زیر عرش است تا آنچه تحت الثری است را می شناسند، و این چهار روح از آن روح القدس حادث شده است پس آن روح بازیچه و لهو و لعب نیست. [38]

عقیده مسیحیان در باره روح القدس
 

در كتاب «قاموس كتاب مقدس» چنین مى‏خوانیم: روح القدس، اقنوم سوم از اقانیم ثلاثه الهیه خوانده شده است و آن را «روح» گویند، زیرا كه مبدع و مخترع حیات مى‏باشد، و مقدس گویند بواسطه اینكه یكى از كارهاى مخصوص او آنكه قلوب مؤمنین را تقدیس فرماید، و بواسطه علاقه‏اى كه به خدا و مسیح دارد او را «روح اللَّه»و «روح المسیح» نیز مى‏گویند.
تفسیر دیگرى كه در این كتاب آمده این است كه: «اما روح القدس كه تسلى دهنده ما مى‏باشد همانست كه همواره ما را براى قبول و درك راستى و ایمان و اطاعت ترغیب مى‏فرماید، و او است كه اشخاصى را كه در گناه و خطا مرده‏اند زنده مى‏گرداند و ایشان را پاك و منزه ساخته لائق تمجید حضرت واجب الوجود مى‏فرماید».
چنان كه ملاحظه مى‏كنید در این عبارات قاموس كتاب مقدس به دو معنى اشاره شده است: یكى اینكه روح القدس یكى از خدایان سه‏گانه است كه این موافق عقیده تثلیث است، همان عقیده شرك‏آلودى كه آن را از هر نظر مردود مى‏دانیم، و دیگرى شبیه دومین تفسیرى است كه در بالا ذكر كردیم.[39] بحث حضرت عیسی با یهود که مخالفتشان با حضرت این است که حضرت عیسی خود را پسر خدا می داند:
ماجرا از این قرار است که در انجیل یوحنّا گفته شده: 30«من و پدر یکی هستیم.»(از زبان حضرت عیسی)۳۱آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.۳۲عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایانده‌ام. به‌سبب کدامینیک از آنها می‌خواهید سنگسارم کنید؟»۳۳پاسخ دادند: «به‌سبب کار نیک سنگسارت نمی‌کنیم، بلکه از آن‌رو که کفر می‌گویی، زیرا انسانی و خود را خدا می‌خوانی.»۳۴عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”من گفتم، شما خدایانید“؟۳۵اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ”خدایان“ خوانده شده‌اند – و هیچ بخش از کتب‌مقدّس از اعتبار ساقط نمی‌شود -۳۶چگونه می‌توانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر می‌گویی،“ تنها از آن‌رو که گفتم پسر خدا هستم؟۳۷اگر کارهای پدرم را به‌جا نمی‌آورم، کلامم را باور نکنید.۳۸امّا اگر به‌جا می‌آورم، حتی اگر کلامم را باور نمی‌کنید، دستِ‌کم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»۳۹آنگاه دیگربار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان به‌در شد.
اصل ماجرا با توجه به آنچه در مورد حضرت عیسی از آیات بیان شد که هیچ وقت حضرت عیسی خود را پسر خدا نخوانده و دچار شرک نگردیده، مردود است، شاید بتوان پاسخ دیگری هم داد و آن اینکه خود یهودیان هم عزیر را پسر خدا نامیدند و این مطلب در همان آیه ای آمده که نصاری هم مسیح را پسر خدا دانستند. وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّه(توبه30) اما در این مورد نظرات دیگری هم وجود دارد؛ در تفسیر المیزان آمده: كلمه” عزیر” نام همان شخصى است كه یهود او را به زبان عبرى خود” عزرا” مى‏خوانند، و در نقل از عبرى به عربى این تغییر را پذیرفته است.
و این عزرا همان كسى است كه دین یهود را تجدید نمود، و تورات را بعد از آنكه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل و تسخیر بلاد یهود و ویران نمودن معبد و سوزاندن كتابهاى ایشان بكلى از بین رفت دوباره آن را به صورت كتابى برشته تحریر درآورد. بخت النصر مردان یهود را از دم تیغ گذرانید و زنان و كودكان و مشتى از ضعفاى ایشان را با خود به بابل برد و نزدیك یك قرن در بابل بماندند، تا آنكه بابل به دست كورش كبیر پادشاه ایران فتح شد و عزرا نزد وى رفته و براى یهودیان تبعیدى شفاعت نمود. و چون عزرا در نظر كورش صاحب احترام بود، تقاضا و شفاعتش پذیرفته شد و كورش اجازه داد كه یهود به بلاد خود باز گردند و توراتشان از نو نوشته شود.[40] یهود بهمان جهت كه عزرا وسیله برگشت ایشان به فلسطین شد، او را تعظیم نموده و به همین منظور او را پسر خدا نامیدند. حال آیا این نامگذارى مانند نام‏گذارى مسیحیان هست كه عیسى را پسر خدا نامیده‏اند و پرتوى از جوهر ربوبیت در او قائلند، و یا او را مشتق از خدا و یا خود خدا مى‏دانند، و یا اینكه از باب احترام او را پسر خدا نامیده‏اند، هم چنان كه خود را دوستان و پسران خدا خواند؟[41] چیزى كه هست ظاهر سیاق آیه بعد از آیه مورد بحث كه مى‏فرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ» این است كه مرادشان معناى دوم است.
و مقصود از اینكه مى‏فرماید: «بجاى خداى تعالى احبار و رهبان را ارباب خود گرفته‏اند» این است كه بجاى اطاعت خدا احبار و رهبان را اطاعت مى‏كنند و به گفته‏هاى ایشان گوش فرا مى‏دهند، و بدون هیچ قید و شرطى ایشان را فرمان مى‏برند، و حال آنكه جز خداى تعالى احدى سزاوار این قسم تسلیم و اطاعت نیست.و مقصود از اینكه مى‏فرماید: «و مسیح بن مریم را نیز بجاى خدا رب خود گرفته‏اند» این است كه آنها- همانطورى كه معروف است- قائل به الوهیت مسیح شدند.[42] و اتخاذ هر كدام یك معناى مخصوصى را داشت، لذا نخست اتخاذى را كه در هر دو كیش به یك معنا بود ذكر نموده و فرمود: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» و آن گاه اتخاذ مسیحیان را كه به معناى دیگرى بود بر آن عطف نموده و فرمود «وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ».و این طرز كلام هم چنان كه دلالت بر اختلاف معناى اتخاذ در یهود و نصارى دارد بى دلالت بر این هم نیست كه اعتقاد یهود به پسر خدا بودن عزیر غیر از اعتقاد مسیحیان به پسر خدا بودن عیسى است، اعتقاد یهودیان از باب صرف تعارف و احترام است، ولى اعتقاد مسیحیان در باره مسیح جدى و به نوعى حقیقت است.[43] پس از این استدلال نمی توان استفاده کرد که یهودیها خود چنین معتقد بودند؛ آنچه روشن و واضح است این است که آیا یهود یکتاپرستی را درک کرده، اما فرستاده ی خدا دچار شرک است یا اینکه به گونه ای اعتقاد خود را بیان کرده که دیگران دچار اشتباه شده اند؟! قطعا پیغمبر خدا از هر دو حالت مبرّاست وگرنه شایستگی پیامبری را نداشت و آنگاه عصمت ایشان نیز زیر سوال می رفت.

عیسی از زبان پیامبر و ائمه:
 

بعضی از آیاتی که در مورد حضرت عیسی(ع) آمده بود بیان شد، در ادامه چند سخن از معصومین در رابطه با پیامبری و توحید و ویژگیهای ایشان می آوریم:
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می فرمایند: بنی اسرائیل ششصد پیامبر داشتند که اولین آنها موسی بود و آخرینشان عیسی.[44] امام صادق علیه السلام می فرمایند: «از داوود تا عیسی بن مریم چهارصد سال فاصله بود. شریعت عیسی بر پایه توحید و اخلاص و آن چیزی بود که نوح و ابراهیم و موسی بدان سفارش شدند. انجیل بر وی نازل شد و از او همان پیمانی گرفته شد که از پیامبران گرفته شد.
در انجیل برای او قانون برپاداشتن نماز با دین و امر به معروف و نهی از منکر و حرام شمردن حرامها و حلال شمردن حلالها مقرر گردید و در انجیل بر او مواعظ و امثال (و مقرراتی) نازل شد که در آن ها نه قصاص است و نه احکام حدودو نه ارث.
آن چه در تورات بر موسی نازل شده بود، به صورت سبک و تخفیف یافته بر عیسی نازل گردید و این سخنان خداوند است که می فرماید عیسی بن مریم به بنی اسرائیل گفت: «پاره ای از آن چه را که بر شما حرام گردیده، برایتان حلال می کنم.» عیسی به مؤمنانی که از او پیروی می کردند، دستور داد تا به شریعت تورات و انجیل ایمان داشته باشند.»[45] حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «و اگر می خواهی از عیسی بن مریم بگویم، که سنگ را بالش خود قرار می داد، لباس پشمی خشن به تن می کرد و نان خشک می خورد، میوه و گل او سبزیجاتی بود که زمین برای چهارپایان می رویاند. زنی نداشت که او را فریفته خود سازد، فرزندی نداشت تا او را غمگین سازد، مالی نداشت تا او را سرگرم کند، و آز و طمعی نداشت تا او را خوار و ذلیل نماید، مرکب سواری او دو پایش و خدمتگزار وی، دست هایش بود.»[46]

نتیجه:
 

اولاً ما معتقد به عصمت پیامبر هستیم و ثانیاً در پیامبری حضرت عیسی هم که شکی نیست(در ضمن مقاله به آن پرداخته شد)؛ پس با این وجود با تمسک به آیات و روایات و عقل سلیم این نتیجه حاصل می شود که:
همه تهمت ها بی پایه و اساس و بر خلاف آیات قرآن می باشد همچنین هر عقل سلیمی این نسبتها را به پیامبری که از جانب خدا باشد، نمی پذیرد؛

پی‌نوشت‌ها:
 

[1] http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page =%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AC%DB%8C%D9%84&SSOReturnPage=Check&Rand=0
[2] آل عمران/آیه3
[3] http://www.tahoorkotob.com/page.php?pid =8999
[4] احتجاج طبرسی/ج1/ص 25تا29
[5] آل عمران/آیه 59
[6] ترجمه المیزان/ج3/ص308
[7] همان
[8] تفسیر نورالثقلین/ج3/ص336— ترجمه ازعلل الشرایع/ج1/ص283
[9] مریم/گفت: من بنده خدایم، مرا كتاب داده و پیغمبر كرده (30).و هر جا كه باشم با بركتم كرده است، و به نماز و زكات ما دام كه زنده باشم سفارشم فرموده (31)
[10] ترجمه المیزان/ج14/ص61
[11] عیون اخبار الرضا/ج1/صص321و322
[12] تحف العقول/ص801
[13] ترجه المیزان/ج19/ص425
[14] همان/ج6/ص346
[15] همان/ص347
[16] ترجمه المیزان/ج6/ص347
[17] همان/ص348
[18] ترجمه المیزان/ج6/صص352-353
[19] همان/ص354
[20] ترجمه المیزان/ج6/ص355
[21] همان/ص356
[22] همان/ص358
[23] تفسیر المیزان/ج6/ص359
[24] تفسیر نور الثقلین، ج‏1، ص: 692 443- فی تفسیر العیاشی عن ثعلبة عن بعض أصحابه عن ابى جعفر علیه السلام فی قول الله تبارك و تعالى لعیسى: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» قال:لم یقله و سیقوله، ان الله إذا علم ان شیئا كائن أخبر عنه خبر ما قد كان/ترجمه المیزان /ج6/صص362-363
[25] یوحنّا24:19-17
[26] و این گفتارشان كه ما مسیح عیسى بن مریم را كشتیم، با اینكه فرستاده خدا بود ولى نه او را كشتند و نه به دار آویختند بلكه از ناحیه خدا امر بر آنان مشتبه شد و آنها كه در باره وى اختلاف كردند هنوز هم در باره عیسى در شكند، اگر ادعاى علم مى‏كنند دروغ مى‏گویند، مدركى جز پیروى ظن ندارند و به یقین او را نكشته‏اند.
[27] البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏1، ص: 628/ ترجمه المیزان، ج‏3، صص: 342-341
[28] ترجمه المیزان، ج‏5، صص: 217-216
[29] ترجمه المیزان، ج‏5، صص: 217-216
[30] بر گرفته از العقیدة النصرانیة بین القرآن و الاناجیل/صص144و145
[31] همان/صص151و152
[32] تورات/هوشع/فصل 4/آیه 10و11
[33] تورات/اشعیا/فصل 5/آیه 12
[34] مائده90:اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، جز این نیست كه شراب و قمار و بت‏ها، یا سنگ‏هایى كه براى قربانى نصب شده و چوبه‏هاى قرعه، پلید و از عملیات شیطان است. پس دورى كنید از آنها، شاید كه رستگار شوی
[35] التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج‏4، ص: 5
[36] ترجمه المیزان، ج‏6، صص:177-178
[37] تفسیر نمونه/ ج‏1/ صص: 338-339
[38] تفسیر نور الثقلین، ج‏1، ص: 98
[39] تفسیر نمونه/ج1/ص340
[40] ترجمه المیزان، ج‏9، ص: 324
[41] همان
[42] ترجمه المیزان، ج‏9، ص: 326
[43] همان
[44] میزان الحکمه/ج12/ص6063
[45] میزان الحکمه/ج2/ص6065
[46] نهج البلاغه/خ160
 

منبع:تحف العقول/ص801
ارسال توسط کاربر محترم سایت :amir_dalvi

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد