خانه » همه » مذهبی » بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (1)

بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (1)

بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (1)

یکی از مهم ترین شاخه‌های شیعه و در واقع دومین فرقه ای که پس از کیسانیه در صحنه‌ی سیاسی و اجتماعی فعال بود، فرقه‌ی زیدیه است که بعد از قیام زید بن علی ایجاد شد و از همه فرقه‌های شیعه به اصول اهل‌سنت نزدیک‌تر بود و

08025 - بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (1)
08025 - بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (1)

 

نویسنده:سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون

 

چکیده

یکی از مهم ترین شاخه‌های شیعه و در واقع دومین فرقه ای که پس از کیسانیه در صحنه‌ی سیاسی و اجتماعی فعال بود، فرقه‌ی زیدیه است که بعد از قیام زید بن علی ایجاد شد و از همه فرقه‌های شیعه به اصول اهل‌سنت نزدیک‌تر بود و سیاسی‌ترین فرقه‌ی شیعه محسوب می شود. می توان گفت که پرقیام ترین فرقه‌ی اسلامی، فرقه‌ی زیدیه می باشد که البته این به خاطر پذیرش اعتقاد قیام با شمشیر توسط آنان است. زیدیه، سیاست تقیه‌ی امامان معصوم علیهم السلام را قبول نداشتند و معتقد بودند باید برای به دست آوردن حکومت اسلامی و بازگرداندن حق مسلم خلافت به خاندان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و تحقق اجرای عدالت، قیام و نبرد نمایند، به این ترتیب، قیام‌های زیدیه، که البته در دوران خلافت عباسیان صورت گرفت، مورد تأیید امامان شیعه، نبود و اکثر این قیام ها با ناکامی و شکست و قتل رهبران علوی مواجه می شد. با توجه به اهمیت قیام‌های زیدیه و این که بخش مهمی از تاریخ اسلام را در بر گرفته است، ابتدا به چگونگی تشکیل فرقه‌ی زیدیه در میان شیعیان و صحت عمل یا ناشایستگی اعمال این فرقه از دیدگاه امامان شیعه، پرداخته می شود و سپس گریزی به بررسی قیام‌های زیدیه و علل و فرجام این قیام ها، صورت خواهد گرفت.

مقدمه

مسأله‌ی امامت خود موجب انقسام و اختلاف اهل شیعه و پراکندگی آن به فرقه‌ها و دسته‌هایی گردید که مهم ترین آن ها به ترتیب عبارتند از شیعه‌ی امامیه، زیدیه، و اسماعیلیه. پیروان کلیه‌ی این فرق، بر این متفقند که امامت حق خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است. همچنین آنان در پذیرش خلافت چهار امام نخستین، یعنی علی و دو پسرش حسن و حسین و علی بن حسین علیهم السلام، اتفاق دارند؛ اما از آن به بعد اختلاف پیدا می‌کنند.
شیعه و اکثریت معتزله امام علی علیه السلام را افضل افراد پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دانسته‌اند و گروهی از اهل حدیث به برتری علی علیه السلام بر عثمان، خلیفه‌ی سوم، معتقد بوده‌اند. زیدیه نیز همچون دیگر شیعیان به افضلیت علی علیه السلام و امامت او قائل بودند. از آن‌چه گفته شد می‌توان به وجه شیعه شمرده شدن گروهی از زیدیه که به افضلیت امام علی علیه السلام بر دیگر خلفا اعتقاد دارند ولی بر خلافت بلافصل آن حضرت تأکیدی ندارند، پی‌برد. آنان به وجوب نص در باب امامت اعتقاد ندارند و راه‌تعیین امام را انتخاب مردم می‌دانند، ولی از آن‌جا که به افضلیت امام علی علیه السلام معتقدند، از شیعیان به شمار آمده‌اند. علامه طباطبایی، در مورد شیعه نامیدن این گروه وجه دیگری را یادآور شده است و آن این که، چون آنان خلافت بنی امیه و بنی عباس را نپذیرفته و امامت را حقّ فرزندان فاطمه زهرا علیها السلام می‌دانستند، شیعه نامیده شده‌اند.

چگونگی شکل گیری فرقه‌ی زیدیه

فرقه‌ی زیدیه، آن چنان که از نامش نیز پیداست، در پی قیام زید شکل گرفت و از آن پس دو شاخه‌ی شیعه‌ی امامیه و زیدیه جدا گشته و یکی راه تربیت معنوی جامعه و دیگری راه قیام ومبارزه‌ی سیاسی را در پیش گرفت. زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب، ملقب به امام شهید، در سال 80 هجری، در مدینه متولد شد. وی بعد از امام باقر علیه السلام، افضل فرزندان امام سجاد علیه السلام محسوب می شد. از آنجا که ورع، کمالات، فضایل و کرامات آن بزرگوار بی شمار بود و با این صفات علیه ظلم و ستم بنی امیه و به خونخواهی جدش، امام حسین علیه السلام قیام کرد، گروهی او را امام بر حق پنداشتند. زید، شخصیتی عالم، فاضل، متعبّد و شجاع بود. او برای امر به معروف و نهی از منکر و به مَسنَد رساندن «الرضا من آل محمد» قیام کرد و گروهی از مردم وقتی قیام او و خانه نشینی برادرش امام باقر علیه السلام را دیدند، پنداشتند که او امام است. آنان گروهی از پیروان زید بن علی علیه السلام بودند که به امامت وی معتقد گشتند. البته زید بن علی بنا داشت از همه نیروهای مخالف در حرکت انقلابی خویش علیه حکومت جور بنی امیه استفاده کند و به همین جهت از اظهار صریح عقاید خویش خودداری می‌ورزید و با همین توریه و تقیه توانست بسیاری از اهل سنت و حدیث را دور خود جمع کند. در جریان قیام زید، عللی روی داد و اتفاقاتی افتاد که در ذیل به آن پرداخته می شود.
خلیفه‌ی اموی زمان زید بن علی، هشام بن عبدالملک بن مروان (105-125 ق)، یک فرد طرفدار زبیر را به حکومت مدینه منوّره گماشت. این والی، فردی متعصّب و سختگیر بود. وی با اهل بیت و از جمله زید بن علی، با خشونت رفتار می‌کرد و بر شیعیان سخت می گرفت. زید، بهترین راه حل این مشکل را رفتن به شام و اتمام حجّت با هشام بن عبد الملک دانست. وی در شام برای ورود به دارالخلافه، با مانع روبرو شد و هشام برای خواری او، از ورودش جلوگیری کرد. چهل روز گذشت و او همچنان نتوانست به دار الخلافه وارد شود. این عمل اهانتی بزرگ به شمار می‌آمد. زید در آن روزگار، شیخ علویان محسوب می‌شد و 42 سال عمر خود را در زهد و عبادت سپری کرده بود.
گفته شده که هشام، پس از چهل روز به زید اذن ورود داد. هنگامی که زید وارد مجلس دربار شد، به دستور هشام، کسی جایی برای او باز نکرد و او جایی برای نشستن نیافت؛ لذا مجبور شد در پایین مجلس بنشیند و این تحقیری دیگر از سوی خلیفه بود. شاید علت این اهانت، کینه‌ی هشام نسبت به علی بن الحسین علیه السلام و فرزندانش بوده است. او سالیانی نه چندان دور، جلوی چشم عده‌ی بسیاری از مسلمانان، تحقیر گردیده بود. هنگامی که هشام ولیعهد بود، به مکه‌ی مکرمه وارد شد و با انبوه جمعیت مسلمین در اطراف خانه‌ی خدا مواجه گردید و نتوانست حجر الاسود را لمس کند. این در حالی بود که مردم همزمان با حضور امام زین العابدین علیه السلام، راه را برای ایشان باز می‌کردند و امام به راحتی توانست حجرالاسود را لمس کرده و طواف خود را به پایان رساند. در این هنگام فرزدق، شاعر معروف مدینه، وارد شد و اشعاری را در مدح امام سجاد علیه السلام خواند و فریاد تحسین همگان بلند شد…
در ادامه‌ی ماجرای حضور زید در دربار، زید خطاب به هشام چنین گفت: ای امیر المؤمنین تقوای خدا را در پیش گیر! هشام گفت: همچون تویی، شخصی همچون مرا به تقوا می‌خواند؟! زید در جوا گفت: هیچ‌کس بزرگتر از آن نیست که به تقوای خدا سفارش نشود آن‌چنان که هیچ‌کس کوچکتر از آن نیست که به تقوای خدا خوانده شود. در تقوای خدا، بزرگ و کوچک نیست، همه باید تقوای خدا را در پیش گیرند. این سخن، سخن حقّی بود که زید در حضور سلطانی ستمگر به زبان آورد. در این هنگام هشام مسیر گفتگو را تغییر داد؛ زیرا زید او را به تنگنا انداخته بود. سخن زید موجب ناراحتی و خشم هشام شد، لذا به زید رو کرد و چنین گفت: تو همان کسی هستی که نفست تو را به خلافت وسوسه می‌کند در حالی که فرزند کنیزی بیش نیستی. زید در پاسخ گفت: مادران موجب نمی‌شوند که فرزندان از اهداف خود باز مانند، مادر حضرت اسماعیل، کنیز مادر اسحاق علیه السلام بود ولی این موجب نشد که پروردگار، اسماعیل را به نبوّت برنگزیند، بلکه او را پدر عرب ها داشت و بهترین آدمیان یعنی حضرت محمد صلی الله علیه وآله و سلم را از نسل او قرار داد. شاید مقصود زید از این کلام آن بوده که مادر اسماعیل نیز هم چون مادر من کنیز بود ولی این موجب نمی‌شود که از حقّ خود چشم بپوشم.
هشام به دروغ زید را بدهکار معرفی کرد و چنین گفت: یکی از والیان معزول که هم اکنون در زندان است از تو طلبکار می‌باشد پس باید به کوفه عزیمت کنی و در دادگاه حاضر شوی. ما شما را سوی قاضی می‌فرستیم تا بین شما و ایشان داوری کند. دلیل عزل این والی آن بود که خلفای اموی عادتی خاص داشتند. هر خلیفه‌ای والیان قبلی را عزل می‌کرد و افرادی از یاران و هواداران خود را به منصب ایشان می‌گماشت و در پاره‌ای موارد از والیان قبلی، انتقام می‌گرفت، چنان‌که سلیمان بن عبد الملک، از فرزندان حجّاج و خویشاوندان او انتقام گرفت، زیرا، حجّاج از طرف برادر سلیمان، عهده‌دار ولایت شده بود. بنابراین، والی مورد بحث نیز دستگیر و در زندان به زنجیر کشیده شده بود. وی را با شکنجه‌ی فراوان وادار کردند تا ادّعا کند از زید و محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب طلبکار است و امانتی را نزد زید بن علی داشته که او امانت را باز نگردانده است. پس از آن، زید به دستور خلیفه به کوفه رفته و در دادگاه حاضرشد و چنین دفاع کرد که من از او چیزی در ذمّه ندارم و اگر به او بدهی داشته باشم باید بیاید و آن را ثابت کند. والی معزول را حاضر کردند. والی جدید از او پرسید: این دو نفر، زید بن علی و محمد بن عمر بن علی هستند، همان اشخاصی که ادّعا کردی از ایشان طلبکاری. والی معزول چنین پاسخ داد: من طلبی کم یا زیاد از ایشان ندارم. بدین ترتیب زیان نقشه بنی امیّه متوجه خودشان شد. والی جدید دستور داد که زید بن علی از کوفه اخراج شود و گروهی از نگاهبانان، وی را به زور به خارج از کوفه برده و بر سر راه شام رهایش کردند. پیش از رفتن زید به نزد هشام، مردم کوفه نزد زید کس فرستاده بودند که ما همراه تو هستیم. به کوفه بیا. محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب زید را نهی کرده و گفت: تو را به خدای سوگند می‌دهم که نزد خاندان خود بازگردی و به کوفه نروی. آنگاه از آنچه کوفیان با جدش کرده بودند، سخن گفت. با این حال، زید به کوفه رفت و مدتی در خفا زندگی می کرد و از خانه‌ای به خانه‌ی دیگر می‌رفت. شیعه نزد او رفت و آمد داشتند و جماعتی نیز با او بیعت کردند. از آن جمله بودند: سلمة بن کهیل و نصر بن خزیمة العبسی و معاویة بن اسحاق بن زید بن حارثة الانصاری و جمعی دیگر از وجوه مردم کوفه. زید به هنگام بیعت هدف‌های خود را برمی‌شمرد و می‌پرسید: آیا به این هدف‌ها با من بیعت می‌کنید؟ می‌گفتند: آری! آن گاه دست خود را بر دست‌های آنان می‌نهاد و می‌گفت: پیمان خداوند و پیمان پیامبر او بر گردن توست و باید که به این بیعت وفا کنی و با دشمن من بجنگی و در نهان و آشکار نیکخواه من باشی. چون بیعت تمام می‌شد، می‌گفت: بار خدایا شاهد باش. عده‌ی بسیاری به این شیوه با او بیعت کردند. پس از اخراج زید از کوفه به دستور والی جدید، مردم کوفه در پی زید رفته به او گفتند: خدایت رحمت کند، کجا می‌روی! حال آنکه ما با صد هزار شمشیر در زیر فرمان تو هستیم، و از بنی امیّه جز تعدادی اندک، در کوفه نیست و هر گاه یک قبیله از ما در مقابل آن ها ایستادگی کند؛ به خواست خداوند آن ها را تار و مار خواهیم کرد و با این گونه سخنان زید را ترغیب نمودند. زید در پاسخ ایشان گفت: ای مردم من از مکر و فریب شما می‌ترسم، زیرا شما با جدّم حسین علیه السلام رفتاری کردید که همه می‌دانند. مردم کوفه به زید اصرار کرده و او را سوگند داده و گفتند: ما جان خود را در راه تو بذل می‌کنیم، و هر نوع عهد و پیمانی که بخواهی با تو می‌بندیم، زیرا ما امیدواریم که تو منصور باشی و این زمان همان زمانی باشد که بنی امیّه در آن نابود خواهد شد و آن قدر تلاش کردند تا زید را برگرداندند. چون زید به کوفه بازگشت، گروه شیعه به او روی آورده پیوسته برای بیعت نزد وی می آمدند تا آنکه در دیوان و دفتر وی نام پانزده هزار نفر از مردم کوفه ثبت شد و این سوای یاران زید در مداین و بصره و واسط و موصل و خراسان و ری و جرجان و جزیره بود. (ابن طقطقی، 1360: 178-179)
ساعت شروع عملیات را اوّل صفر سال 122 هجری قرار داده بودند. بر طبق نقشه، قرار بود همه‌ی نیروها یکباره خارج شده و از سرزمین‌های مختلف به طرف کوفه حرکت کنند، آن‌جا را گرفته و سپس راهی شام شوند و حکومت اموی را سرنگون سازند.
گفته شده سلمة بن کهیل، زید را از قیام بازداشت و گفت به مردم کوفه اعتماد نمی توان کرد. اینان وقتی با جد تو بیعت کردند، شمارشان چند برابر بود و او را از تو عزیزتر می‌داشتند. زید گفت: این مردم با من بیعت کرده‌اند و اجرای این بیعت، بر من و برایشان واجب است. سلمة گفت: پس اجازه می‌دهی که من از این شهر بیرون روم؟ زیرا می‌ترسم حادثه‌ای پدید آید و من نمی‌خواهم خود را به کشتن دهم و سلمه به یمامه رفت. عبد الله بن الحسن مثنی نیز به زید نامه نوشت و او را از قیام منع نمود، ولی زید به سخن او نیز گوش نداد.
یکی از افراد بنی امیه، به جریان نهضت زید آگاهی یافت و نامه‌ای به این مضمون به والی کوفه نوشت: تو کجا هستی؟ زید جایگاه خود را در کوفه محکم کرده است و مردم را به بیعت با خود فرا می‌خواند حال آن‌که تو همچنان در خوابی، بکوش تا او را محاصره کنی. والی نیز به ارتش خود آماده باش عمومی اعلام کرد و پیغام فرستاد تا ارتش شام نیز آماده باشند و برای عملیّات نقشه‌ای کشید. وی مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و درها را به روی ایشان بست تا یاران زید نتوانند با انقلاب، همکاری کنند. زید دریافت که دسیسه‌ای بر ضد او در حال تکوین است لذا، یک هفته قبل از موعد مقرّر، عملیّات را آغاز کرد. هنگام خروج زید، یاران وی در مداین و بصره و حیره و جز آن منتظر شروع ساعت عملیّات بودند که ناگاه شنیدند زید خروج کرده است! ایشان نیز قصد خروج کردند ولی توانایی آن را نیافتند چرا که خبر خروج زید به موقع به آنها نرسیده بود.
در این میان، گروهی از شیعیان نزد زید آمده و گفتند: درباره شیخین (ابوبکر و عمر) چه می‌گویی؟ زید گفت: خداوند آنان را رحمت کند و بیامرزد. ندیده‌ام که اهل بیت من جز به نیکی از آنان یاد کرده باشند. نهایت آن چه که ما می‌گوییم این است که ما از دیگر مردمان به حکومت سزاوارتریم. آنان در میان مردم به عدالت عمل کرده و بر وفق کتاب و سنت رفتار نمودند. گفتند: اگر آنان بر تو ستمی روا نداشته‌اند، اینان (خلفای اموی) نیز نباید مرتکب ستمی شده باشند. زید گفت: اینان به همه‌ی مسلمانان ستم روا داشته‌اند و ما ایشان را به کتاب و سنت فرا می‌خوانیم. ما می‌خواهیم سنت‌ها را زنده سازیم و چراغ بدعت‌ها را فرونشانیم. اگر اجابت کنید، به سعادت خواهید رسید و اگر اجابت نکنید، من ضامن شما نیستم. با این سخن گروهی از شیعیان از زید جدا شده و بیعتش را شکستند و گفتند: پیش از تو امامی بود (امام محمد باقر علیه السلام) و اکنون از دنیا رفته است و جعفر پسر او، بعد از او، امام ماست. زید و به تعبیری مغیره، این عده را، «رافضه» نامید. طبق این گفته‌ی ابن خلدون، رافضی عنوانی شد که بعد از این جریان، به تمام پیروان ائمه‌ی معصوم علیهم السلام و در واقع شیعیان امامیه اطلاق می گردید.
زید شب هنگام ازکوفه خروج کرد و جماعتی از شیعه گردش را گرفته بانگ «یا منصور» برداشتند و تا صبح فریاد می زدند. بامدادان، جعفر بن ابی العباس الکندی، دو تن از یاران زید را دید که همچنان شعار یا منصور را با صدای بلند می‌گفتند. او هر دو را گرفت، یکی را کشت و یکی را زنده نزد حَکم آورد، و حکم او را کشت. یوسف بن عمر از حیره به سوی کوفه روان شد و پیشاپیش ریان بن سلمة الاراشی را با دو هزار سوار و سیصد پیاده فرستاد؛ در حالی که تعداد یاران زید تنها دویست و بیست نفر بود. صاحب شرطه با گروه سواران خود بیرون آمد. نصر بن خزیمة العبسی از یاران زید و یارانش بر او حمله کرده و او را کشتند. پس زید به سپاه شام حمله آورد و آنان را منهزم ساخت و به سمت خانه‌ی انس بن عمرو الازدی رفت و او را ندا داد و به سوی خود فراخواند. وی از خانه سر بیرون نکرد و پاسخ زید را نداد. زید به جانب کناسه روان شد. بر سپاهیان شام حمله‌ای دیگر کرد و آنان را واپس نشاند و وارد کوفه شد. گفته شده وقتی زید دید که مردم او را فرو گذاشته و رها کرده اند، به نصر بن خزیمه گفت: می‌ترسم چنان کنند که با حسین کردند. نصر گفت: به خدا سوگند من تا دم مرگ با تو هستم. مردم در مسجدند، ما را به مسجد برسان. زید بر در مسجد آمد و مردم را ندا داد که بیرون آیند، ولی مردم شام، از سر دیوارهای مسجد او را سنگباران کردند. جلوداران لشگر زید، خود را به مسجد رساندند لکن، درهای آن را بسته دیدند، لذا از دیوارهای مسجد بالا رفتند و بر مسجد مشرف شدند، ایشان با صدای بلند چنین فریاد می‌کردند: ای پیروان زید کجایید؟ این عذر شما پذیرفته نیست، درها را شکسته و خارج شوید ولی ایشان همچنان آرام بر جای خود باقی بودند. روز دیگر، یوسف بن عمر، عباس بن سعد المزنی را با سپاه شام فرستاد. عباس بر سر زید آمد و او در دار الرزق بود. در آنجا نبردی درگرفت و نصر کشته شد. آنگاه اصحاب عباس هجوم آوردند ولی زید و یارانش آنان را درهم شکستند. یوسف بن عمر بار دیگر سپاه خود را منظم کرد ولی زید آنان را پراکنده نمود و به آنان فرصت جمع شدن نمی‌داد. عباس از یوسف بن عمر خواست تیراندازان را بفرستد و او چنین کرد. در گرماگرم نبرد معاویة بن اسحاق الانصاری از یاران زید کشته شد. اگرعباس، اندیشه خود را به کار نمی‌انداخت جنگ به درازا می‌کشید. وی چنین اندیشید که زید و یارانش علی رغم آن‌که از نظر تعداد ناچیزند ولی، افراد شجاعی به شمار می‌روند و اگر قرار باشد جنگ با شمشیر ادامه پیدا کند زید و یارانش خواهند توانست سربازان شامی را در کوفه از پای درآورند؛ لذا به سربازان خود دستور داد با تیراندازی به جنگ ادامه دهند زیرا تیرانداز در فاصله‌ای دور قرار می‌گیرد و با خسارتی کمتر و در مدّتی کوتاه می‌تواند بیست تیر پرتاب کند. روش وی با موفقیّت همراه بود. باران تیر، از هر سو، از پشت بامها گرفته تا منازل و نخلستانها بر زید و یارانش فرود می‌آمد که ناگاه تیری بر پیشانی زید اصابت کرد و او را به شهادت رساند. همین‌که زید به شهادت رسید یارانش شکست خوردند و زید را گرفتند و حیران به دنبال جایی می‌گشتند که جنازه وی را به خاک بسپارند. همگی اتفاق کردند که جسد وی را در زیر یک رودخانه دفن کنند تا آب از روی آن گذشته و مانع از آن شود که قبرش شناخته شود. وی را در محلی به خاک سپردند که امروزه آرامگاه زید نامیده می‌شود، این آرامگاه در فاصله چند کیلومتری شهر کوفه واقع است ولی در حقیقت زید هیچ آرامگاهی ندارد؛ زیرا چند روز پس از شهادت زید، حکم بن الصلت خانه به خانه به دنبال مجروحان جنگ می‌گشت تا این که یکی از غلامان مجروح زید، محل قبر زید را آشکار کرد. حکم، پیکر زید را بیرون آورد و سرش را جدا نمود و آن را به حیره نزد یوسف بن عمر فرستاد. یوسف نیز سر را به شام نزد هشام فرستاد و هشام آن را بر در مسجد دمشق بیاویخت. یوسف بن عمر فرمان داد تا جسد زید و نصر بن خزیمه و معاویة بن اسحاق را در کناسه بر دار کردند و بر آنها نگهبانانی قرار داد. زمانی که ولید بن عبدالملک به خلافت رسید، فرمان داد تا جسدها را سوزانده و خاکسترشان بر باد دهند. (ر.ک ابن خلدون، ج 2: 161-162 و مدرسی، 1369: 102-106) سر زید را از شام به مدینه بردند و آن را یک شبانه روز بر فراز آرامگاه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نصب کردند. فرماندار مدینه، محمد بن ابراهیم بن هشام فخروی بود. مردم مدینه با وی صحبت کردند تا سر را پایین بیاورد ولی او امتناع کرد؛ پس از خانه‌های بنی هاشم، همانند روز شهادت امام حسین علیه السلام، صدای گریه و زاری بلند شد. سپس سر شهید را به مصر برده و در مسجد جامع نصب کردند. اهل مصر هم که این بی احترامی را برنمی تابیدند، سر را ربوده و در مسجد محرس الخصی به خاک سپردند. پس سر زید بن علی، در مصر میان کومین و در راه مسجد جامع بن طولون و برکه فیل دفن گردیده است. (براقی، 1381: 449-450)
برای حسن ختام در مبحث شهادت زید بن علی، مختصری از خطبه‌ی او در کوفه، آورده می شود:
ای شنوندگان دعوت ما! من به شما تذکر می‌دهم خداوند بزرگ را به یاد بیاورید. چون او را یاد کنید دل‌هایتان می‌ترسد و پوست‌هایتان برای آن می‌لرزد. آیا شما نمی‌دانید ما فرزندان پیامبر شما مظلوم و مقهور، هستیم؟ به ما سهم وافی داده نمی‌شود و میراث عطا نمی‌گردد، و همواره خانه‌های ما خراب و پرده حرمت‌های ما دریده می‌گردد. وای بر شما، خداوند بر شما جهاد با اهل ستم و یاری دوستانش را که به سوی خدا و کتاب او دعوت می‌کنند فرض شمرده است. ما گروهی هستیم که برای پروردگار به خشم می‌آییم، و فرومی‌شکنیم آنان را که خلافت و امامت را به توارث برند، و با هواهای نفس و به نقض پیمان حکم کنند، و خراج‌ها و خمس‌ها و غنیمت‌ها را از محل خویش دور سازند و بپراکنند، و از فقرا و مساکین و ابن سبیل بازدارند، و حدود را معطل گذراند و بدان سبب مال فراوان گیرند، و فاسقان را به خود نزدیک سازند و صالحان را شکنجه دهند، و خائنان را به کارها گمارند و به اهل امانت خیانت نسبت دهند، به منکر امر و از معروف نهی کنند، بدون آنکه از کتاب خدا و سنّت نبی صلی الله علیه و آله اخذ دستور کرده باشند، سپس برخی از شما می‌گوید که خداوند اینها را به خلافت برگزیده، خلیفه‌هایی که به خلاف حکم خداوند حکم می‌کنند و از راه او باز می‌دارند، محارم او را هتک می‌کنند و هرکه به امر خدا دعوت کند او را می‌کشند… (آقانوری، 1385: 269)
ایجاد نظام زیدی را نمی‌توان به تعالیم امامان علیهم السلام نسبت داد؛ زیرا زیدیه به رغم سخن منسوب به زید که “جعفر امامنا فی الحلال و الحرام”، یعنی امام جعفر صادق علیه السلام، امام ما در حلال و حرام است؛ از همان آغاز، راه خود را از شیعه‌ی جعفری جدا کرده و با اخذ تعالیمی از فقه شیعی و آمیختن آن با آموزه‌های فقه سنی، به ویژه فقه حنفی، مذهب خود را شکل دادند، به گونه‌ای که این سخن معروف شد که زیدیه در اصول (عقاید و کلام) معتزلی و در فروع (فقه) حنفی هستند.
قضاوت در مورد شخصیت زید و علت قیام و خلوص عملکرد وی، بسیار دشوار است؛ چرا که در این باره روایات متعدد و متناقضی ذکر شده است. در رابطه با ویژگی و اهداف قیام زید و رابطه و نسبت او با امامان شیعه سه دیدگاه کلی وجود دارد: 1- دیدگاهی به نفی مطلق قیام زید پرداخته و حرکت وی را انحرافی و مخالفتی آشکار با امامان علیهم السلام به حساب آورده اند؛ 2- عده‌ای دیگر معتقدند زید از پیروان و معتقدان به امامت امام باقر علیه السلام بوده و حرکت خود را با اجازه و دستور ایشان آغاز کرده است و اساسا باید راه زید را از عقاید و حرکات زیدیان جدا دانست؛ 3- برخی دیگر معتقدند حرکت زید نه یک حرکت شیعی بلکه قیامی در راستای امر به معروف و نهی از منکر و خروج بر ظالم بود و هیچ سخنی از تأیید امامان به میان نمی‌آورند.
مقام و جایگاه زید در میان شیعیان امامی به گونه‌ای بود که برخی از متکلمان بزرگ شیعه‌ی امامی در مجادله با زیدیان، از وی به عنوان امام و پیشوای زهد و شجاعت و امر به معروف و نهی از منکر یاد می کردند و حرکت سیاسی او را به رسمیت می‌شناختند. پس از این رو باید حساب کار زید را از بقیه‌ی زیدیان جدا دانست. این از روایتی که از امام رضا علیه السلام وجود دارد، مشخص می گردد. علامه مجلسی، در بحارالأنوار خود آورده است که هنگامی که مأمون از امام هشتم علیه السلام پرسید: ای ابا الحسن! آیا زید، امامت را برای کسی که شایستگی آن را نداشت، نمی‌خواست؟ امام رضا علیه السلام در پاسخ فرمود: زید بن علی امامت را برای شخص ناصالحی نمی‌خواست، پرهیز وی از خدا بیشتر از این سخنان بود. سخن زید این بود: من شما را به رضای آل محمّد، می‌خوانم. ولی کسانی که ادعا داشتند پروردگار، به امامت او- یعنی زید – تصریح دارد، مردم را به آیینی جز دین خدا دعوت می‌کردند، این گروه – زیدیه – ناآگاهانه به گمراهی کشیده شدند (ر.ک بحار الأنوار، ج 48)
زید بن علی در روزگار خودش، شیخ علویان محسوب می‌شد و 42 سال عمر خود را در زهد و عبادت سپری کرده بود. وی هنگامی که خود قرآن می‌خواند یا دیگران در برابرش قرآن تلاوت می‌کردند، می‌گریست. زید بسیار سخاوتمند بود و بارها دارایی خود را در راه خدا انفاق کرده بود. او را، هم پیمان قرآن و یار مسجد و همچون پدرش، امام سجاد علیه السلام، ذو الثغنات (صاحب پینه‌ها) می‌نامیدند. وی، فقیهی بی‌نظیر به شمار می‌رفت و کتابهای گوناگونی تألیف کرده بود. هم‌اکنون نیز کتابهایی به زید نسبت داده می‌شود که زیدیه بر آن تکیه دارند. در تاریخ فخری چنین گفته شده که هنگامی که کار زید بالا گرفت و پرچم بر فراز سرش به اهتزاز درآمد، چنین گفت: سپاس خدا را که دین مرا کامل کرد، به خدا سوگند من از رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم شرم داشتم که فردای قیامت در کنار حوض کوثر نزد وی حضور یابم، و در میان امّتش امر به معروف و نهی از منکر نکرده باشم (ابن طقطقی، 1360: 179)
در تأیید عملکرد زید توسط امامان معصوم، روایاتی آمده است که در ادامه به آن ها اشاره می شود.
در روایتی از ابن ابی عبدون آمده که پدر وی چنین نقل نموده است که چون زید بن موسی بن جعفر (معروف به زید النّار) را به جرم خروج در بصره و به آتش کشیدن خانه‌های بنی عبّاس، نزد مأمون آوردند، مأمون وی را به احترام برادرش علی بن موسی الرضا علیه السلام، بخشید و به حضرت چنین گفت: ای ابا الحسن! برادرت همان کاری را انجام داد که زید بن علی پیش از او مرتکب آن شده بود و به همین سبب به قتل رسید و اگر مقام و منزلت تو نبود، هر آینه او را می‌کشتم زیرا عمل وی عملی کوچک و ناچیز نبوده است. امام رضا علیه السلام، در پاسخ مأمون چنین فرمودند: برادر مرا با زید بن علی قیاس مکن، زیرا وی از علمای اهل بیت به شمار می‌آمد، او برای خدا خشمگین شد و آن قدر با دشمنان خدا به جنگ پرداخت تا سرانجام در راه خدا به شهادت رسید. پدرم موسی بن جعفر، برایم نقل کرد که از پدرش جعفر بن محمد چنین شنیده است: خداوند عموی من زید را بیامرزد، او به رضای آل محمد، دعوت می‌کرد و اگر موفق می‌شد به عهد خود وفا می نمود، او درباره قیام خود با من مشورت کرد من نیز به او چنین گفتم: ای عمو اگر دوست داری کشته شوی و جسدت را در «كناسه» به صلیب کشند تصمیم خود را عملی کن. چون زید از حضور جعفر بن محمّد (ع) خارج شد امام چنین فرمود: وای بر کسی که ندای زید را بشنود و پاسخی به او ندهد… به خدا می‌توان زید را مخاطب این آیه شریفه دانست «وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُم‏» (سوره‌ی مبارکه‌ی حج، آیه‌ی 78): و برای خدا جهاد در راه او را به جای آرید، او شما را به دین خود سرفراز کرده است.
در مورد عنایت امام صادق علیه السلام به عمویش زید بن علی نیز روایاتی وجود دارد. ازعبد الله بن سیابة چنین روایت شده است که: من و هفت نفر دیگر به مدینه آمدیم و بر امام صادق علیه السلام وارد شدیم. حضرت فرمود: آیا خبری از عمویم زید دارید؟ گفتیم: وی قیام کرده یا در حال خروج برای قیام است. حضرت فرمود: اگر از او خبری دریافت کردید، مرا هم آگاه کنید. چند روزی در مدینه بودیم تا این که فرستاده‌ی بسّام صیرفی، نامه‌ای از بسّام آورد که در آن چنین آمده بود: ” امّا بعد، زید روز چهارشنبه اوّل صفر خروج کرد و چهارشنبه و پنجشنبه را مقاومت کرد و در روز جمعه به شهادت رسید و فلان و فلان نیز با او کشته شدند.” پس از آن به محضر امام ششم علیه السلام رسیدیم و نامه را به ایشان دادیم. حضرت نامه را خواند و گریست و سپس چنین فرمود: ” إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ، من عموی خود را در پیشگاه خدا بهترین عموها می‌دانم، عموی من به خاطر دنیا و آخرت ما از بین رفت، به خدا سوگند عمویم شهیدی است همچون شهدایی که با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و با علی و حسن و حسین علیهم السلام، به شهادت رسیدند.”
از فضیل نیز چنین روایتی آمده است که: در بامداد روزی که زید بن علی در کوفه خروج کرد به نزد او رفتم و شنیدم که وی چنین می‌گفت: ” چه کسی مرا در جنگ با فرومایگان شام یاری می‌دهد؟ به خدایی که، محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را به عنوان بشارت دهنده برانگیخت سوگند می‌خورم، که کسی مرا در جنگ با ایشان یاری نمی‌دهد مگر آن‌که روز قیامت دستش را می‌گیرم و به اذن خدا به بهشت وارد می‌کنم.” فضیل در ادامه می گوید هنگامی که زید کشته شد، مرکبی کرایه کردم و به طرف مدینه به راه افتادم و به حضور امام صادق علیه السلام، رسیدم. در ابتدا با خود گفتم که امام را از کشته شدن زید آگاه نمی کنم چرا که این خبر موجب دلتنگی ایشان خواهد شد. چون بر امام وارد شدم به من فرمود: ای فضیل! عمویم زید چه شد؟ در این هنگام اشک از دیدگانم فرو ریخت. امام فرمود: او را کشتند؟ گفتم: آری به خدا او را کشتند. امام فرمود: و سپس به صلیبش کشیدند؟ گفتم: آری به خدا به صلیبش کشیدند. امام شروع به گریستن کرد و اشکهایش همچون دانه‌های مروارید بر گونه‌هایش جاری شد. سپس فرمود: ای فضیل! در جنگ عمویم با اهل شام شرکت داشتی؟ گفتم: آری. فرمود: چند نفر از ایشان را به قتل رساندی؟ گفتم: شش نفر. حضرت فرمود: آیا از ریختن خون ایشان شکی در دل تو وجود دارد؟ گفتم: اگر شک داشتم آن ها را نمی‌کشتم. فضیل می گوید در این هنگام از امام علیه السلام شنیدم که چنین می‌فرمود: خداوند مرا در ریختن این خون ها شریک گرداند، به خدا عمویم و اصحاب وی شهید شدند، همچنان که علی بن ابی طالب علیه السلام و اصحابش به شهادت رسیدند. (مدرسی، 1369: 113-115)
در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام درباره زید چنین آمده است: ” رحمه الله، اما أنّه کان مؤمنا و کان عالما و کان صدوقا، امّا أنّه لو ظفر لوفی، امّا أنّه لو ملک یعرف کیف یضعها: خدا او را رحمت کند، مرد مؤمن و عارف و عالم و راست گویی بود، که اگر پیروز می‌شد وفا می‌کرد و اگر زمام امور را به دست می‌گرفت، می‌دانست آن را به دست چه کسی بسپارد. ” در نقل دیگری آمده که حضرت از ابو ولاد کاهلی درباره زید سؤال کردند. او گفت: او را در حالی که مصلوب بود دیدم. کسانی او را شماتت می‌کردند و افرادی ستایشش می‌نمودند. حضرت فرمود: ستایش کنندگان با او در بهشتند و شماتت کنندگان شریک خون او. (جعفریان، بی تا: 364)
با توجه به روایات مطرح شده و با بررسی مجموعه روایات و مواضع و عملکرد یاران امام ششم علیه السلام و اندیشمندان بزرگ شیعی که با ایشان مرتبط بودند، می‌توان دریافت که امام صادق علیه السلام در کنار تأیید و احترام به شخصیت زید و انگیزه‌های دینی او در قیام، براساس مشی و سیاست تقیه، قیام علیه حکومت و واردشدن شیعیان به مبارزات قهرآمیز را مجاز نمی‌شمرد، ولی از آن جا که امام علیه السلام اساس حکومت امویان را نامشروع و غاصبانه می‌دانست، طبیعی است که هر اعتراض و قیامی با انگیزه‌ی الهی را شایسته بداند. از این رو با آنکه امام هیچ‌گاه آشکارا به نفع زید موضع نگرفت و کسی را به همراهی با زید تشویق نکرد، این روایات گویای آن است که شخص زید و ایمان او و حتی شهادت وی، مورد تأیید امام صادق علیه السلام بوده است. می توان چنین هم برداشت کرد که زید بن علی، امام معصوم زمان خود را فقط به عنوان رهبری دینی و معنوی قبول داشته و خود را رهبر سیاسی مسلمانان و شیعیان قلمداد می کرده و از همین رو روابط احترام آمیز متقابلی با امام صادق علیه السلام داشته است.
به رغم موارد گفته شده در بالا و تمجید امامان معصوم علیهم السلام از شخصیت زید بن علی، باید توجه داشت که پیروان زید، بر خلاف مشی رهبرشان، از مسیر اصلی خود منحرف گشته و به بیراهه کشیده شدند و قیام‌های ایشان بر مبنای قدرت یابی و دنیا طلبی ادامه یافت. در اثبات این سخن و انحراف زیدیه از هدف الهی خود، دلایلی وجود دارد و روایاتی از ائمه‌ی معصوم علیهم السلام آمده است که نشانگر تزلزل منش زیدیه و عدم اعتقاد ایشان به امامت امامان معصوم و در نتیجه نفی و طرد ایشان توسط پیشوایان معصوم ما، می باشد. در ذیل به برخی از این روایات پرداخته می شود.
به نقل از ابن شهر آشوب، زیدیان امام صادق علیه السلام را مورد عتاب قرار داده و می گفتند: اموال شرق و غرب را تصاحب کرده و در خانه‌ات نشسته‌ای! و به این ترتیب اعتراض خود را نسبت به اخذ وجوه شرعی توسط امام معصوم علیه السلام، ابراز می نمودند. در همین راستا، یکی از مؤلفان زیدی مسلک که معاصر امام هادی علیه السلام بوده است، در رساله‌ای تحت عنوان «الردّ على الروافض»، از آن حضرت به سبب دستور پرداخت خمس به شیعیان آن روز و نیز این که ایشان در سراسر شهرهای اسلامی، وکلایی برای این امر نصب کرده‌اند، به شدت انتقاد می‌کند. مشابه این انتقادات را دیگر نویسندگان زیدی مذهب نیز، تا پایان قرن سوم هجری انجام داده‌اند. یکی از این منتقدان، ابو زید علوی است که کتاب «الاشهاد» را در این باره تألیف کرده است که البته انتقادات وی را ابن قبه در کتاب «نقض كتاب الاشهاد» در بند 41 و 42 پاسخ داده است. (جباری، 1382: 295)
امام صادق علیه السلام، در برابر حرکت انحرافی زیدیه، به شدت موضع گرفت. در گام نخست، سران آنان مانند کثیر، سالم بن ابو حفصه و ابو جارود را افرادی کذاب و دروغگو خواند و آنان را سزاوار لعنت الهی دانست و در گام دوم، اصل تشکیلات زیدیه را منحرف از خط امامت معرفی کرده و یاران و شیعیانش را از هرگونه کمک و همکاری با این گروه منع نمود. عمر بن یزید می‌گوید: از امام صادق علیه السلام، درباره‌ی صدقه دادن و کمک کردن به ناصبی ها و زیدیه پرسیدم. امام علیه السلام فرمود: هیچ گونه کمکی به آنان نکن و چنان چه می‌توانی حتی آب نیز به ایشان نده. زیدیه همان افراد ناصبی و دشمنان سرسخت ما هستند. (پژوهشکده تحقیقات اسلامی، بی تا: 221) این مطلب به گونه ای دیگر از امام جواد علیه السلام هم نقل شده است. ابوعلی روایت کرده که منصور از امام جواد علیه السلام نقل می‌کرد که زیدیه، واقفیه و ناصبی ها نزد او یکسانند. ابن ابی عمیر از یکی از مشایخ خود نقل کرده است که از امام‌جواد علیه السلام درباره‌ی این آیه پرسیدم: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ، عامِلَةٌ ناصِبَة» (سوره‌ی مبارکه‌ی غاشیه، آیات دوم و سوم): چهره‌هایی در آن روز خاشع و ذلت بارند، آنها که پیوسته عمل کرده و خسته شده‌اند (و نتیجه‌ای عایدشان نشده است). امام علیه السلام فرمود: این آیه درباره‌ی ناصبی‌های عامه و ناصبی هایی از زیدیه و واقفیه نازل شده است. به این ترتیب، نهم علیه السلام هم با زیدیه سخت برخورد می‌کرد و اگر فردی از زیدیه در مجلس او حاضر می‌شد دستور می‌داد تا او را بیرون کنند. (حسینی شاهرودی، بی تا: 183)
باید به این مسأله هم توجه داشت که یکی از عواملی که موجب شد امام حسن عسکری علیه السلام به متمرکز کردن فعالیت وکلای مناطق شرقی ایران بپردازد و وکلای منطقه‌ی ری را تقویت نماید، قیام دولت زیدیه در طبرستان در سال 250 هجری بود که موجب به وجود آمدن مشکلات زیادی برای شیعیان امامیه شده بود. از این رو امام یازدهم علیه السلام، در تقابل با زیدیان، خود مستقیما فعالیت‌های این نواحی را تحت نظارت قرار داد و طبق فرمان ایشان، فعالیت وکلای بیهق و نیشابور به فعالیت‌های وکلای ری پیوند خورد؛ به نحوی که وکلای دو شهر مزبور تنها می‌بایست دستورات را از وکیل ری، و وکیل ری نیز از عثمان بن سعید در سامرا اخذ می‌کردند که خود عثمان نیز طبق اوامر مستقیم امام علیه السلام عمل می کرد. (جباری، 1382: 119)
طبق مطالب عنوان شده، چنین برداشت می شود که شاید بتوان شخصیت زید را ستایش کرد و هدف قیام وی را مقدس دانست، اما همانند محمد بن حنفیه که پیروانش به بیراهه رفتند، پیروان زید نیز دچار انحراف و تزلزل گشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد