خانه » همه » مذهبی » بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (4)

بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (4)

بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (4)

عبدالله كه از نوادگان جعفر طیار بود، در كوفه، یاران زید را به دور خود جمع نمود و در محرم سال 127 هجرى خروج كرد، اما شكست خورد و به ایران گریخت. او در ایران، بر ولایت های فارس، كرمان و عراق عجم تا قومس و

08028 - بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (4)
08028 - بررسی چگونگی شکل گیری فرقه‌ی شیعی زیدیه و قیام‌های آنان (4)

 

نویسنده:سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون

 

قیام های زیدیه

1. قیام عبدالله بن معاویه و تشکیل اولین حکومت مستعجل شیعی

عبدالله كه از نوادگان جعفر طیار بود، در كوفه، یاران زید را به دور خود جمع نمود و در محرم سال 127 هجرى خروج كرد، اما شكست خورد و به ایران گریخت. او در ایران، بر ولایت های فارس، كرمان و عراق عجم تا قومس و دامغان استیلا یافت و والیان حکومت بنی مروان را از آن ولایات بیرون كرد. حامی اصلی عبدالله، محارب بن موسى،‏ نام داشت که او را تقویت می کرد و از مردم برای او بیعت مى‏گرفت. وقتی عبداللّه، در ولایات مذکور، استقلال یافت، اولین حکومت شیعی را برپا نمود و اصفهان را مركز حكومت‏ خود قرار داد. او سپس از اصفهان بیرون آمده، روى به اصطخر فارس نهاد. والى آن‏جا، یزید بن هبیره، چون تاب مقاومت در برابر عبداللّه را نداشت، گریخت و عبد اللّه اصطخر را تسخیر نمود و امارت قهستان را به برادر خود، حسن بن معاویه، تفویض نمود و در هر ولایتى از ولایاتی كه با او بیعت كرده بودند، از جانب خود حاكمى نصب نمود. گفته شده نفوذ عبدالله بن معاویه به حدی بود که كه ابو جعفر منصور و عبداللّه و عیسى از بنی عباس، در لشكرگاه او بودند و روز به روز، قدرت عبداللّه بن معاویه رو به افزایش ‏بود تا آن كه، عامر بن ضباره‏ و معن بن زائده‏ شیبانى و یزید بن هبیره، لشکریان بنی مروان، با تجهیزات و نفراتی سنگین، از سه طرف متوجّه عبد اللّه شدند. لشكر عبداللّه ، متفرّق شده‏ و هریك از امراى او به جانبى رفتند. عبدالله که سستی و پراکندگی یاران خویش را دید؛ به همراه دو برادر خود، حسن و یزید، به امید آن كه ابومسلم، مردم را به بیعت آل محمّد مى‏خواند، رو به خراسان نهاده تا به هرات رسید. حاكم هرات، مالك بن هیثم خزاعى، ایشان را در آن‏جا نگاه داشته به ابو مسلم نامه نوشت كه پسران عبد اللّه بن جعفر به این‏جا آمده‏اند. چه حكمی در حقّ ایشان انجام دهم؟ بعد از چند روز، حكم ابومسلم خراسانی رسید كه دستور داده بود تا مالك بن هیثم، عبداللّه را بكشد و برادرانش را رها نماید. بنابراین به فرمان ابو مسلم، عبدالله را خفه نمودند(سال 131 هجری). مزار او اکنون، در شهر هرات قرار دارد و به مزار سادات، مشهور است. ( تتوی،1382: 1239-1241)

2. قیام حسین بن علی معروف به شهید فخ

حسین بن على بن حسن بن حسن بن على بن ابى‏طالب‏، مشهور به شهید فخ، كنیه‏اش ابو عبد اللّه و مادرش، زینب دختر عبد اللّه بن حسن مى‏باشد. مردم به زینب و شوهرش على بن حسین به خاطر عبادت بسیار آنان، زوج صالح مى‏گفتند. پدر و برادر و عموها و پسران و شوهر زینب، به دست منصور كشته شده بودند. حسین بن علی، در شمار علویان حسنى، شهیدى است كه از سوى امامان شیعه علیهم السلام مورد تأیید قرار گرفته است و خبر شهادت او از زبان پیامبر صلى الله علیه و آله نیز نقل شده است. از آن جمله، ابوالفرج اصفهانى روایتى از امام باقر علیه السلام نقل كرده كه حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله زمانى كه از سرزمین فخ‏ مى‏گذشت، ایستاد، ركعتى نماز گزارد و وقتى ركعت دوم را خواند گریه كرد. اصحاب نیز گریه كردند، وقتى دلیلش را پرسیدند، حضرت فرمود: جبرئیل به من خبر داد كه «یا محمد انّ رجلا مِنْ وُلْدك یُقْتَل فی هذا المكان و أجر الشهید مَعَهُ، اجر الشهیدین»: «اى محمد، مردى از فرزندان تو در این‏جا كشته مى‏شود كه‏ اجر شهید همراه او، اجر دو شهید است.» وی روایت دیگرى نقل كرده است كه وقتى حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به موضع فخ رسید، با اصحابش نماز میّت خواند و سپس فرمود: «یُقْتَلُ هاهُنا رَجُلٌ مِنْ أهل بَیْتی فی عصابة مِنَ المؤمنین، ینزل لهم بأكفان و حنوط من الجنة، تسبق أرواحهم أجسادهم الَى الجَنّة»: «در اینجا شخصى از اهل بیت من با جمعى از یارانش به شهات مى‏رسند كه كفن و كافور آنان از بهشت مى‏رسد و ارواحشان زودتر از اجسادشان به سوى بهشت مى‏شتابد.» همچنین نقل شده است كه در سفرى كه امام صادق علیه السلام به مكه داشتند، به یكى از اصحاب فرمودند: وقتى به فخ رسیدیم، مرا آگاه گردان. وقتى به آنجا رسیدند، حضرت پیاده شده، وضو گرفتند و نمازى خواندند و سپس سوار شدند. آن صحابى علت این كار را پرسید. حضرت روایت سابق الذكر را از پیامبر صلى الله علیه و آله براى او نقل كردند.
گفته شده زمانى كه سرهاى شهدای فخ را نزد هادى عباسی آوردند، موسى بن جعفر علیه السلام و شمارى از علویان حاضر بودند. حضرت درباره ی شهید فخ فرمود: «مَضى‏ واللَّه مُسْلِماً صالحاً صوّاماً قوّاماً آمِراً بالمعروف، ناهِیاً عَنِ المُنْكر»: درگذشت و به خداوند سوگند که مسلمان، صالح و روزه دار بود و نماز و امر به معروف و نهی از منکر را به پا می داشت. ( جعفریان، 1386: 166-167) این سخن امام کاظم علیه السلام که در مقابل اهانت بنی عباس به حسین فخ و یارانش بیان شد، بزرگ‏ترین سند افتخار شهداى فخ و دلیلى بر تأیید اصل قیام ایشان است. در واقع از همین روى بود كه خلیفه ی عباسی، امام كاظم علیه السلام را متهم كرد كه این قیام به دستور او انجام گرفته و صاحب فخ بدون نظر امام علیه السلام كارى انجام نمى‏داده است. حتى به سبب همین اتهام تصمیم به قتل امام علیه السلام گرفت، اما مرگ به او مجالى نداد. باید توجه داشت که امام موسى بن جعفر علیه السلام، با حسین بیعت نكرد و در جنگ، وی را همراهی نکرد، ولى او را به دقت عمل و آمادگى فراخواند و از اعتماد به مردم فاسق و منافق برحذر داشت و خبر شهادت خودش و یارانش را نیز به وى داد.
امام جواد علیه السلام هم، شهادت فخ را اندوهی بزرگ می دانسته است. از ابو نصر بخارى نیز نقل شده كه حضرت جواد علیه السّلام فرمود: بعد از كربلا، از براى ما اهل بیت ، قتلگاهى بزرگتر از فخ دیده نشده است.
حسین بن على مردى بخشنده بود و داستان بخشش هاى او معروف است. حسن بن هذیل می گوید كه حسین بن على، باغی داشت كه آن را به قیمت چهل هزار دینار فروخت و پول هایش را به من مى‏داد كه براى فقرای اهل مدینه ببرم و بین آن‏ها قسمت كنم و تمام آن زرها را برای تهیدستان، خرج نمود و یك حبّه از آن‏ها را داخل خانه ی خود نیاورد. نیز روایت شده كه مردى خدمت حسین آمد و از او چیزى خواست. حسین در آن زمان پولی نداشت، پس لباس های خویش را در آورد و به آن مرد سائل داد.
پیش از پرداختن به شرح قیام حسین بن علی، باید به علل این قیام پرداخت که عبارتند از: كشتار سخت علویان به دست منصور دوانیقى كه پدر و بسیارى از اقوام حسین فخ نیز در میان این كشته‏شدگان بودند؛ سخت‏گیرى‏ها و آزارهایى كه هادى عباسى نسبت به علویان روا مى‏داشت؛ محدودیت‏ها و رفتار ناپسند كارگزار خلیفه عبّاسى در مدینه نسبت به خاندان ابوطالب؛ تا جایى كه وى هر روز آنان را به دارالحكومه احضار و سرشمارى مى‏كرد و سرانجام ظلم و ستم و فساد كارگزاران عباسى در حجاز و نارضایتى مردم این منطقه.
حال به شرح قیام شهید فخ می پردازیم: زمانی که هادى عباسى بر تخت سلطنت نشست، اسحاق بن عیسى بن على را والى مدینه كرد. اسحاق نیز یکی از فرزندان عمر بن خطاب را كه معروف به عبدالعزیز بن عبدالله بود، جانشین خود در مدینه کرد. عبدالعزیز، نسبت به علویان سخت‏گیرى و بدرفتارى مى‏كرد. وی حسن بن محمد بن عبد الله محض را به اتهام شرب خمر، هشتاد تازیانه زد و بریا تحقیر او دستور داد كه ریسمانى بر گردنش انداخته و وی را در مدینه بگردانند. این سختگیری ها ادامه داشت تا این که هفتاد نفر از شیعیان به جهت انجام حجّ، به مدینه آمدند و در بقیع در خانه ی ابن افلح منزل نمودند و پیوسته با حسین بن على و دیگر علویان ملاقات مى‏كردند. این خبر به عبدالعزیز رسید و او را خوش نیامد. پس بر سختگیری نسبت به شیعیان، افزود و أبی بكر بن عیسى الحائك را بر ایشان گماشت. او به یحیى بن عبدالله محض و حسین بن علی دستور داد که باید حسن بن محمد بن عبدالله محض را نزد من حاضر سازید و گرنه امر مى‏كنم كه محل سکونت بنی هاشم را خراب كنند یا آتش زنند و حسین را هزار تازیانه و حسن بن محمد را گردن خواهم زد. یحیى قسم یاد كرد كه تا امشب حسن را در خانه ی تو حاضر می كنم. پس حسین و یحیى از نزد عبدالعزیز، بیرون آمدند. حسین به یحیى گفت: کار بدی كردى كه قسم خوردى حسن را حاضر سازى. یحیى گفت: هدفم آن بود كه حسن را بیاورم و در همان جا با شمشیر خود گردن عبدالعزیز را بزنم. حسین گفت: این كار نیز درست نیست چرا که تا وعده ی قیام ما هنوز باقى مانده است. سپس، حسین، حسن را طلبید و ماجرا را براى او نقل كرد و گفت:هركجا مى‏خواهى برو و خود را از دست این فاسق پنهان كن. حسن گفت: نه! والله من چنین نخواهم كرد كه شما را در سختى بگذارم و خود راحت شوم؛ بلكه من نیز با شما می آیم و خود را تسلیم عبدالعزیز می کنم. حسین گفت: ما راضى نخواهیم شد كه کسی تو را اذیت كند و پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم، در روز قیامت با ما دشمنی كند، بلكه جان خود را فداى تو خواهیم‏ نمود. پس از این، حسین پیغام هایی به نزد یحیى و سلیمان و ادریس فرزندان عبد الله محض و عبد الله بن حسن بن على بن على بن الحسین معروف به افطس و ابراهیم بن اسماعیل طباطبا و عمر پسر برادر خود حسن، و عبد الله بن اسحاق بن ابراهیم غمر، و عبد الله پسر امام جعفر صادق علیه السلام فرستاد و آنان را فراخواند تا آن كه بیست و سه تن از اولاد على علیه السلام به همراه جمعى از موالى و ده نفر از حجاج جمع شدند. پس چون وقت نماز صبح شد و مؤذن بالاى مناره رفت تا اذان بگوید، عبد الله افطس، شمشیر بركشیده، بالاى مناره رفت و به مؤذن گفت كه در اذان «حىّ على خیر العمل» بگوید [ در اذان اهل سنت، گفتن این جمله، جایز نیست و این مخصوص شیعیان علوی می باشد]. مؤذن از ترس چنین کرد. عبدالعزیز تا این جمله را شنید، هراسان فریاد برداشت كه اسب مرا حاضر كنید و از منزل خویش بیرون آمد و با عجله فرار نمود تا خود را از فتنه علویان نجات دهد.
حسین بعد از اقامه ی نماز صبح، بالاى منبر رفت و در تشویق مردم به جهاد، خطبه ای خواند و مردم با او بیعت کردند. حسین برای گسترش نهضت خویش و جذب یاران بیشتر، تصمیم گرفت که در مراسم حج شرکت نماید. چون خبر قیام حسین به دربار خلافت رسید، به دستور هادی عباسی، لشکری عظیم از بنی عباس با تجهیزات بسیار، به فرماندهی موسی بن عیسی، راهی مکه شدند. از آن طرف حسین بن على نیز با اصحاب و اهل بیت خود كه سیصد نفر بودند، به قصد مکه از مدینه بیرون شدند. آنان در نزدیكی مكه، در سرزمین فخ ، با لشکر هادی رو به رو گشتند. حسین از پذیرش امان نامه، امتناع نمود و مردم را به بیعت خویش طلبید. صبح روز ترویه بود كه دو لشكر در مقابل هم صف كشیدند. پس موسى جنگ را شروع کرد و با لشكر خود بر علویان حمله برد. لشکر موسى براى فریفتن سپاه حسین، پس از مدتی رو به هزیمت نهادند و داخل وادى شدند. علویان نیز به تعقیب آنان داخل وادى شدند. در این هنگام محمّد بن سلیمان با لشكر خود از عقب به لشکر حسین حمله كرد و علویان از دو طرف محاصره شدند. سپس در یك حمله، بیشتر اصحاب حسین شهید شدند و یحیى بن عبدالله محض مثل شیر آشفته بر ایشان حمله مى‏كرد تا آن كه سلیمان بن عبد الله محض و عبد الله بن اسحاق بن ابراهیم غمر و حسن بن محمد بن عبدالله محض شهید گشتند. پس حسین بن علی نیز توسط تیری از سوی حماد ترک شهید گردید و تمام لشكر حسین منهزم شدند و برخى مجروح و اسیر گشتند. عباسیان، سرهاى شهدا را، که بیش از صد رأس بود، از تن جدا كردند و آن سرها را با اسیران براى هادى عباسی بردند. هادی نیز امر كرد كه تمام اسیران را گردن بزنند. ( سال 169 هجری) هنگامی که خبر شهادت حسین، در مدینه، به عبدالعزیز رسید؛ امر كرد كه خانه ی حسین و خانه‏هاى اهل بیت و خویشاوندان او را آتش زدند و اموال ایشان را ضبط نمودند. به روایت مسعودى، اجساد شهداى فخ، سه روز بر روى زمین باقى بود و کسی آن‏ها را دفن ننمود و درندگان و پرندگان بخشی از اجساد ایشان را خوردند. ( ر.ک قمی، ج1، 1379: 614-621)

3. عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام و قیام پسرانش

حسن بن حسن علیه السلام معروف به حسن مثنی، در روز عاشورا در حالى‏كه مجروح بود، اسیر شد و در حالى‏كه اسماء بن خارجه قصد كشتن او را داشت، عمربن سعد نگذاشت كشته شود. او با فاطمه‏ دختر امام حسین علیه السلام ازدواج كرد و در 35 سالگى دار فانى را وداع گفت. عبدالله بن حسن معروف به عبدالله محض، فرزند وی بود و به جهت آن كه پدر و مادرش هر دو فاطمى و علوی بودند،به لقب محض نامور گردید.
فضل كاتب مى‏گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم كه نامه ای از سوی ابومسلم آورده شد. ابومسلم پیش از این در محضر امام صادق علیه السلام گفته بود که مردم را به سوى شما فراخوانده‏ام و گروه زیادى هم پاسخ مثبت داده‏اند. امام هم فرموده بودند: حكومتى كه تو به آن اشاره مى كنى براى ما ناشدنى است تا زمانى كه فرزندان عباس، آن را ملعبه و بازیچه ی خود قرار دهند. پس از رسیدن نامه ی ابومسلم، امام به پیك فرمود: نامه‏ات پاسخى ندارد، از نزد ما بیرون شو! مسلما محتوای این نامه نیز مبنی بر همان پیشنهاد سابق ابومسلم جهت حکومت و رهبری امام صادق علیه السلام بوده است.
هنگامى كه اخبار قیام خراسان به مروان بن محمد، آخرین خلیفه ی اموی رسید، دستور داد ابراهیم، امام عباسیان، را دستگیر كرده، به قتل رسانند. ابوالعباس و منصور، برادران ابراهیم، از حُمَیْمه تبعیدگاه ابراهیم، گریخته و مخفیانه خود را به كوفه نزد ابوسلمه ی خلال، مشهور به وزیر آل‏ محمد، رهبر داعیان عباسی در كوفه، رساندند. ابوسلمه نیز ابوالعباس و برادرش منصور را در خانه‏اى سكونت داد و حضور آنان را در كوفه مخفى داشت و چون مى‏ترسید كار ایشان پس از مرگ ابراهیم آشفته شود، درصدد برآمد از دعوت عباسیان به سوى آل‏ابوطالب بازگردد. بدین منظور نامه‏اى به امام صادق علیه السلام نوشت و ایشان را به كوفه دعوت كرد. امام علیه السلام نامه ابوسلمه را در مقابل قاصد وى روى چراغ گرفت تا سوخت و به پیك ابوسلمه گفت: آن چه را که دیدى، به رفیقت بگو.
ابوسلمه علاوه برامام صادق علیه السلام، براى عبدالله بن حسن نیز نامه نوشته او را به پذیرش خلافت دعوت كرد. عبدالله، به محض دریافت نامه نزد امام صادق علیه السلام رفت و قضیه را تعریف كرد. امام فرمود: اى ابومحمد! از كى مردم خراسان شیعه ی تو شده‏اند؟ آیا تو ابومسلم را به خراسان فرستاده‏اى؟ و آیا تو به او دستور داده‏اى كه جامه سیاه بپوشند؟ آیا تو سبب رفتن ایشان به عراق بودى؟ آیا تو به ایشان جهت دادى؟ آیا هیچیك از آنان را مى‏شناسى؟ سخنان صریح و افشاگرانه ی امام صادق علیه السلام، خشم عبدالله را برانگیخت و وى با آن حضرت به مشاجره ی لفظى پرداخت و بحث بالا گرفت تا جایى كه عبدالله گفت: مردم پسر من، محمد را مى‏خواهند، زیرا او مهدى این امت است. امام سخن او را رد كرد و فرمود: سوگند به خدا، او مهدى این امّت نیست و چنان چه شمشیر از نیام بركشد كشته خواهد شد. عبدالله هم چنان با امام به مشاجره پرداخت و گفت: هیچ چیز جز حسد موجب‏ نمى‏شود كه تو ما را از این كار باز دارى. امام فرمود: من جز خیرخواهى نسبت به تو انگیزه‏اى ندارم. ابو سلمه، همانند نامه ی تو، نامه‏اى نیز به من نوشته است، ولى فرستاده ی او پاسخى جز پاسخ تو، از من دریافت كرد. من پیش از آنكه نامه‏ اش را بخوانم، آن را سوزاندم‏. عبدالله ساکت شد و با خشم محضر امام ششم علیه السلام را ترك كرد. ( ر.ک پژوهشکده تحقیقات اسلامی، بی تا ) به این ترتیب امام علیه السلام سعی داشت تا به عبدالله بن حسن بفهماند كه عباسیان در قیام سازماندهى شده‏اند و رهبرى و قیام برعهده ی اشخاص دیگرى است؛ ازاین‏رو نباید فریب ظاهرسازى آنان را خورد ولی عبدالله به توصیه های امام صادق علیه السلام گوش نکرد و راهی را برای خود و فرزندانش برگزید که به جدال و خونریزی ختم گردید. عبدالله محض، چهار فرزند به نام های محمد، ابراهیم، یحیی و ادریس داشت که قیام تمامی ایشان با شکست مواجه گردید.

الف. قیام محمد بن عبدالله بن حسن مثنی مشهور به نفس زکیه

عباسیان، به علت آن که با نیرنگ و تزویر، حکومت خود را بر مبنای ” الرضا من آل محمد ” بنا کرده بودند و از محبت مردم نسبت به اهل بیت سوء استفاده کرده بودند، دائما نگران قیام های علویان بوده و حرکت های ایشان را به دقت تحت نظر داشتند. این در حالی بود که آنان قبل از تشکیل حکومت خود، با علویان مبنی بر به دست گرفتن حکومت، بیعت کرده بودند.
پیش از تشکیل حکومت عباسیان و در اواخر کار بنی امیه، در اجتماعى كه سران بنى هاشم، به جز امام صادق علیه السلام، در منطقه ی ابواء داشتند، عبدالله بن حسن به پاخاست و از حاضران در خواست کرد تا با فرزندش محمد به عنوان مهدى آل محمد بیعت كنند. در این هنگام، سران نهضت عباسیان، یعنی سفاح و منصور با محمد به عنوان خلیفه ی آینده بیعت كردند و تا مدتی، برای پیشبرد مقاصدشان، بر این بیعت باقی بودند تا جایی که عمیر بن فضل مى‏گوید: روزى منصور عباسى را به حال انتظار جلوى منزل محمد بن عبدالله دیدم. محمد از خانه خارج شد و خواست بر اسبش سوار شود، منصور با احترام تمام او را بر اسب سوار كرد و او رفت. پرسیدم: او كیست كه این همه احترامش كردى؟ منصور گفت: مگر نمى‏شناسى، او محمد بن عبدالله بن حسن، مهدى ما اهل‏بیت است. پس از آن که منصور به قدرت رسید، بیعت خود را زیر پا گذاشت. وقتی بنی عباس، از نابودی حکومت اموی مطمئن شدند، ادعای برتری بر بنی هاشم نمودند. نامه‏اى كه منصور، برای محمد نفس زكیه نوشته است ، نشان می دهد كه عباسیان می پنداشتند كه خلافت حق مسلم ایشان است؛ چرا كه علویان فرزندان فاطمه‏اند و فاطمه سلام الله علیها، میراث ولایت و امامت نمی برد و این در صورتی است كه عباس، جد بزرگ عباسیان، عموى پیامبر بوده است و هنگام مرگ وارث وى به شمار می رفته است. بنی عباس می گفتند، عباس بن عبدالمطلب، در زمان جاهلیت، تولیت زمزم و سقایت حجاج را داشت و چون على بن ابیطالب علیه السلام، در این باره با وى منازعه كرد، عمر، خلیفه ی دوم، حق را به عباس داد و تولیت و سقایت را به او بخشید. عباسیان، در تأیید دعوى خویش، از فقه اهل سنت بهره جستند كه عمو، در طبقه ی وارثان، بر دختر مقدم است و این نكته را از قسمت اخیر نامه منصور به نفس زكیه می توان دریافت كه عباسیان را در میراث پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، بر علویان برترى می دهد و می گوید: تو می دانى كه پس از پیامبر، هیچ یك از فرزندان عبدالمطلب به جز عباس باقی نمانده بود و چون عموى پیامبر بود، وارث اصلی او بود و سقایت برای او بود، میراث پیامبربه او رسید و خلافت خاص فرزندان وى شد و همه ی شرف و فضیلت اسلام خاص عباس بود.
محمد نفس زکیه در پاسخ این نامه می نویسد: پدر ما، على، وصى و امام بود. چگونه است كه تو میراث او را به خود اختصاص مى‏دهى در حالى‏كه ما هنوز زنده‏ایم؟ تو خود مى‏دانى كه در میان هاشمیان هیچ ‏كس دیگر وجود ندارد كه فضایل و افتخاراتش با ما و اعقاب و اهداف ما در گذشته و حال قابل قیاس باشد … ما اولاد فاطمه دختر پیامبر صلى الله علیه و آله در زمان اسلام هستیم … و من هم اتفاقا واسطه طلایى در نسل بنى هاشم و بهترین آنها از نظر والدین هستم. [ متن کامل نامه ها، در کتاب تاریخ الکامل ابن أثیر موجود است] به جلسه ی ابواء بازگردیم. در این جلسه، بعضى پیشنهاد كردند: بهتر بود امام صادق علیه السلام هم درجلسه حضور مى‏داشت. عبدالله، بنا به نقلى، اظهار داشت: در پى امام صادق نفرستید؛ زیرا او امور شما را تباه مى‏كند و این به علت ترس عبدالله از مخالفت امام علیه السلام با این بیعت بود. بنابرنقل دیگر وى نزد امام صادق علیه السلام رفت و آن حضرت را به جلسه فراخواند و موضوع بیعت فرزندش را با او درمیان گذاشت. امام فرمود: این كار را نكنید، هنوز زمان قیام به حق فرا نرسیده است و اگر منظور تو این است كه پسرت، مهدى است، بدان كه در اشتباهى و او مهدى نیست. عبدالله از پاسخ صریح امام صادق علیه السلام، خشمگین شد و گفت: تو خود مى‏دانى آن گونه كه مى‏گویى نیست؛ لیكن حسادتت نسبت به فرزندم تو را به این كار وا مى‏دارد. امام فرمود: سوگند به خدا، حسد، مرا به این سخن وا نداشت، ولى این[ اشاره به ابوالعباس سفاح ] و برادرانش و فرزندانشان درمیان شما هستند [ یعنی تا وقتی این ها هستند، خلافت را به دست می گیرند و به تو چیزی نمی رسد]. سپس با دستش بر پشت ابوالعباس زد و رو به عبدالله بن حسن فرمود: سوگند به خدا، خلافت نه به تو مى‏رسد و نه به دو پسرت! بلكه خلافت از آن بنى عباس است و بدان كه هر دو فرزندانت كشته خواهند شد. ( ر.ک پژوهشکده تحقیقات اسلامی، بی تا: 125 و علی نوری، 1385: 66-67) پس از این ماجرا هم، امام صادق علیه السلام، شکست قیام پسران عبدالله بن حسن و قتل آنان به دست منصور را بارها و به مناسبت هاى مختلف گوشزد می كرد. مثلا روزى خطاب به عبدالله بن حسن فرمود: منصور، محمد را روى سنگ هاى زیتون مى كشد و پس از آن برادرش ابراهیم را در كنار شط به قتل مى رساند؛ در حالى كه سمهاى اسبش در آب قرار دارد.( پژوهشکده تحقیقات اسلامی، بی تا: 44)
وقتی عباسیان با نیرنگ بر سر کار آمدند، بنی هاشم از ایشان رو برگردانیدند و نارضایتی خویش را اعلام کردند. گفته شده در سال 136هجری که منصور عباسی به حکومت رسید، به عنوان خلیفه ی مسلمین به حج رفت. در مراسم حج، محمد و ابراهیم پسران عبدالله بن حسن، با دیگر بنى هاشم، از او روی گرفته و به نزد او نرفتند. این مطلب منصور را دچار هراس کرد. پس از آن، همواره در طلب محمد بن عبد الله بن الحسن بود و در نهان از بنى هاشم از او خبر مى‏گرفت و آن ها به بهانه های مختلف، عذر تقصیر می آوردند. منصور در حج سال 144 هجری، عبد الله بن حسن را احضار کرد و به اصرار خواستار نشان دادن جایگاه پسرش محمد شد ولی عبدالله پسرش را پنهان کرد. منصور جاسوسانى به میان اعراب فرستاد تا این که تمام سرزمین حجاز را از خشكى و آب زیر نظر گرفتند. آن گاه خدعه ای اندیشید و از زبان شیعیان بنی هاشم، نامه‏اى جعلی به محمد نوشت كه در آن اظهار اطاعت شده و او را به شتاب در قیام دعوت مى‏كرد و نامه را توسط یكى از جاسوسان خود به نزد عبدالله فرستاد و اموالی را همراه نامه كرد. قصد منصور این بود که، محمد هر چه زودتر خود را آشکار نماید تا در دام وی اسیر شود. محمد در این هنگام در کوه جهینه پنهان شده بود. منصور که در یافتن محمد تعجیل داشت، نامه ی جعلی دوم که شامل اظهار ارادت و محبت از جانب برخى شیعیان خراسان بود را توسط عقبة بن سالم الازدى نزد عبد الله بن‏ حسن فرستاد. عبدالله بن حسن از جایگاه پسرش ابراز بی اطلاعی نمود. عقبة بن سالم، پیوسته به نزد عبدالله مى‏آمد تا این که عبد الله او را پذیرفت و به او انس گرفت. روزى عقبه از عبدالله خواست كه جواب نامه را بنویسد. عبدالله گفت: من براى هیچ كس نامه نمى‏نویسم ولى شیعیان را از جانب من سلام برسان و اعلام كن كه من در فلان روز خروج مى‏كنم. عقبه که به هدف خود رسیده بود، نزد منصور بازگشت و جریان را گفت. منصور عازم حج شد و با بنى حسن دیدار كرد و عبد الله بن حسن را در كنار خود نشاند و به او گفت: تو عهد کردی كه هرگز علیه من سوء قصد ننمایی و خیال استیلا بر من در سرت نگذرد. عبدالله گفت: اكنون نیز بر همان عهدم. در این هنگام عقبة بن سالم جلو آمد و عبدالله ماجرا را فهمید و به دستور منصور گرفتار زندان گردید. ترس بر محمد و برادرش ابراهیم چیره شده و به عدن رفتند و از آن جا به سند و سپس به كوفه بازگشتند و سرانجام دوباره به مدینه آمدند.
منصور، محمد بن خالد بن عبد الله القسرى را به حکومت مدینه منصوب کرد و فرمان داد كه در جستجوی محمد تلاش کند و هر قدر که پول میخواهد، در این راه صرف نماید. محمد بن خالد، مالى فراوان در این راه بذل كرد ولى كارى از پیش نبرد و منصور او را عزل كرد و ریاح بن عثمان بن حیان المرى را به این كار گمارد و او را اختیار داد كه با محمد بن خالد القسرى هر كار كه خواهد بكند. ریاح به مدینه آمد و محمد بن خالد را حبس كرد و در طلب محمد به جد ایستاد. به او گفتند كه محمد در دره رضوى و در كوه جهینه پنهان شده است. وی كسانى را برای دستگیرى‏ محمد فرستاد ولى محمد فرار نمود. پس ریاح همه ی بنى حسن را در کنار عبدالله بن حسن که در زندان بود، محبوس و در غل و زنجیر کرد. آنان عبارت بودند از: علی و عباس و حسن و ابراهیم و جعفر برادران عبد الله بن الحسن مثنی ، سلیمان و عبد الله پسران داود بن الحسن مثنی، محمد و اسماعیل و اسحاق پسران ابراهیم بن الحسن مثنی و موسى بن عبد الله بن الحسن مثنی. منصور به ریاح فرمان داد كه تمام بنى حسن را به عراق فرستد. او نیز آنان را با غل و زنجیر، روان ساخت. در میانه ی راه، محمد و ابراهیم در لباس اعراب بدوى، خود را به پدر خود،عبد الله رسانده و از او اجازه خواستند تا قیام كنند. پدر گفت: شتاب مكنید تا همه ی اسباب مهیا شود. اگر ابو جعفر منصور نگذاشت به بزرگوارى زندگى كنید، مانع از این نیست كه بزرگوارانه بمیرید. منصور فرزندان حسن را در قصر ابن هبیره ی كوفه محبوس کرد و این مدت ها طول کشید تا این که فرمان قتل همه ی ایشان را صادر کرد و ایشان به وضع فجیعی کشته شدند.
ابوعون، حاکم خراسان، به منصور نوشت كه خراسانیان در انتظار خروج محمد بن عبد الله هستند و من از ایشان بیمناكم. منصور فرمان قتل محمد بن عبد الله العثمانى [ملقب به دیباج‏] را داد و سر او را به خراسان فرستاد و كسى را فرستاد تا سوگند خورد كه این سر محمد بن عبد الله است. به این ترتیب امید و انتظار شیعیان خراسان، به یأس تبدیل شد.
ریاح همچنان در طلب محمد بود. محمد در خفا مى‏زیست و همواره از جایى به جاى دیگر مى‏رفت. این تعقیب و گریز، گاهی چنان سخت می شد كه او به ناچار در چاه آب پنهان مى‏گردید. وقتی كار بر محمد سخت شد، تصمیم به قیام گرفت. به ریاح خبر دادند كه محمد همین امشب خروج مى‏كند. او عباس بن عبد الله بن الحارث و محمد بن عمران، قاضى مدینه و چند تن دیگر را فرا خواند و به ایشان گفت: منصور در شرق و غرب زمین، به دنبال محمد است. به خدا سوگند اگر او قیام كند، همه ی شما را خواهد كشت.
محمد نفس زکیه، با صد و پنجاه نفر از یارانش، به زندان حمله برد و تمام زندانیان را آزاد ساخت. سپس وارد قصر شد و ریاح و برادرش عباس و پسر مسلم بن عقبه را گرفت و به زندان فرستاد. سپس به مسجد آمد و قیامش را علنی کرد و براى مردم از ستم منصور سخن گفت و از ایشان خواست كه به یارى‏اش برخیزند. سپس عثمان بن محمد را به امارت مدینه گماشت و برای مناصب قضاوت و نگهداری اسلحه خانه و ریاست نگهبانان، افرادی را قرار داد. اکثر بزرگان مدینه، حکومت محمد را پذیرا شدند. چون كار محمد بالا گرفت، مردى از آل اویس بن ابى سرح، در مدت نه روز، خود را به منصور رسانید و خبر را بازگفت. منصور هراسان شد و با اعیان دولتش به مشورت نشست. به او گفتند که مردم مدینه اهل نبرد نیستند. مراقب کوفه باش که محل تجمع شیعیان است. باید راههاى كوفه را زیر نظر بگیرى كه چه كسى به كوفه مى‏آید یا از كوفه بیرون مى‏رود. نیز باب عطایا را بر مردم كوفه بگشاى. از دلیران مردم شام نیز کمک بخواه که شامیان دشمنان آل ابى طالب هستند.
منصور، عیسى بن موسى را با هزار مرد جنگی براى جنگ با محمد به مدینه فرستاد. عیسی به جماعتى از مردم مدینه نامه نوشت و آنان را به سوى خود خواند. محمد به پیروی از حفر خندق رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در نبرد احزاب، دستور به حفر خندق در اطراف مدینه داد. سپس مردم را مخیر ساخت كه هر كه بخواهد بیرون رود. بسیارى از مردم با زن و فرزند خویش به كوه ها پناه بردند و اندكى در شهر ماندند. عیسى در نزدیکی مدینه فرود آمد و لشكرى فرستاد تا راه مكه را ببندند كه محمد به آن سو نگریزد. سپس براى محمد نفس زکیه امان فرستاد و او را به كتاب و سنت فرا خواند و از عواقب عصیان و سركشى اش ترسانید اما محمد نپذیرفت. نبرد آغاز شد. محمد هفتاد تن را به دست خود كشت. به دستورعیسى بن موسى، دیوارى كه جلو ی خندق بود ویران گردید و راه باز شد و از خندق گذشتند. محمد از میدان جنگ بازگشت و غسل كرد. بیشتر یاران محمد پراكنده شدند و نزدیک سیصد نفر با او ماندند. یكى از یارانش گفت: تعداد ما مانند تعداد اهل بدر است. محمد دفترى كه نام كسانى كه با او بیعت كرده بودند، در آن بود را سوزانید و به زندان آمد و ریاح بن عثمان و برادرش عباس و پسر مسلم بن عقبه را كشت. سپس با یارانش به میدان آمد و دل بر مرگ نهاد و دو یا سه بار یاران عیسى را منهزم ساخت. در این هنگام، بنى غفار راهى براى سپاه عیسى گشودند و آنان از پشت سر به اصحاب محمد حمله کردند. محمد چند بار دشمن را واپس نشاند تا این که ضربتى بر او وارد آمد و به زانو افتاد. حمید بن قحطبه با نیزه بر سینه او زد. سپس سرش را برید و نزد عیسى آورد. عیسی هم سر به نزد منصور فرستاد.این نبرد در روز نیمه ی ماه رمضان سال 145هجری اتفاق افتاد.عیسى بن موسى مردم مدینه را امان داد. پیكر محمد و یارانش را، میان ثنیة الوداع و مدینه بر دار كردند ولی به خواهش زینب،خواهر محمد، بدن وی را پایین آورده و دربقیع مدفون ساختند. ( ر.ک ابن خلدون،ج2، 1363: 293-302)
فرزندان محمد نفس زكیه، در بلاد گوناگون متفرق شدند و مردم را به رهبرى او فراخواندند؛ پسرش على بن محمد به مصر رفت و در آن‏جا به قتل رسید، پسر دیگرش عبد الله به خراسان رفت و از آن‏جا نیز روانه ی سرزمین سند شد و در سند كشته شد و پسر سومش حسن به یمن رفت و در آن‏جا به زندان افتاد و در زندان از دنیا رفت. ( محرمی، 1378: 140)
باید اندیشید، در حالی که بسیاری از بزرگان دینی و مذهبی مدینه، مانند مالک بن انس، رئیس فقه مالکی اهل سنت، حامی محمد بودند، چرا این قیام، با شکست مواجه شد. علل شکست قیام محمد نفس زکیه را می توان چنین عنوان کرد:
شاید مهم ترین علت شکست این قیام، عدم اطاعت و فرمانبرداری محمد و پدرش از امام بر حق زمانشان، یعنی امام صادق علیه السلام و اعتماد نکردن به سخنان ایشان بود. آنان امامت و ولایت امام ششم علیه السلام را قبول نداشتند و ی را جزء قاعدین می پنداشتند در حالی که امام صادق علیه السلام، با آگاهی و احاطه ی کامل بر امور جامعه، ایشان را از تزویر بنی عباس و قیام منع می نمود و بهترین راه مبارزه با حکومت غاصب را، ترویج مذهب صحیح اسلام با تکیه بر افزایش شناخت و آگاهی مسلمانان می دانست. باید توجه داشت که همین سیاست مدارای امام علیه السلام و دوری او از قیام های متعدد زمانش بود که مانع برانگیختن حساسیت حکومت بنی عباس می شد تا جایی که منصور، در نامه ای برای کوتاه کردن ادعای محمد نفس زکیه در به دست گیری حکومت، می نویسد: در میان خاندان شما، بعد از وفات پیامبر، برتر از على بن حسین، متولد نشده است و او از پدر تو حسن بن حسن، نیكوتر و پس از او نیز در میان شما، بهتر از محمد بن على نبود و او نیز از پدر تو بهتر بود و اكنون نیز در مقابل شما برتر از جعفر بن محمد نیست كه او نیز بر تو ارجح است‏. [ متن کامل نامه در کتاب عقدالفرید ابن عبد ربه آمده است] با این حال، امام صادق علیه السلام، از عواقب قیام محمد بن عبدالله، بی نصیب نماند و یکی از بهترین یارانش، به نام معلّى بن خنیس، که رابط بین شیعیان و امام بود، به اتهام این که او از جانب امام صادق علیه السلام مأمور شده تا از میان شیعیان، اموال و خراج را جمع‏آورى كرده و به مصرف قیام محمد نفس زكیه برساند، دستگیر شد و به دستور منصور عباسی، به قتل رسید و پس از آن، منصور، دستور داد تا امام صادق علیه السلام را به دربار خلافت عباسى در عراق بیاورند و ایشان را به بازخواست کشید.
علت دیگر شکست قیام نفس زکیه، زیرکی منصور عباسی و به کار بردن نیرنگ علیه محمد بود. منصور با حیله ای که برای مردم خراسان در پیش گرفت و سر شخص دیگری را به جای محمد بن عبدالله به سوی ایشان فرستاد، عطش قیام آنان را فرونشانید و از فتنه ی خراسانیان جلوگیری نمود، چرا که وی به خوبی از ارادت و دلبستگی اهل خراسان به خاندان على علیه السلام، آگاه بود و می دانست با کم ترین اشاره ی محمد نفس زکیه، آنان به حمایت و طرفداری از او بر می خیزند و کنترل ایشان از دست حکومت خارج می گردد.
حیله ی دیگر منصور عباسی، فرستادن نامه های جعلی برای محمد بود تا هم قیام وی را به تعجیل و نافرجامی بکشاند و هم محمد گمان برد که نیروهای بسیاری در پشت او هستند و با این تصور، بر قوای خود غره شود و با نیروهای خیالی خود، درصدد تقابل با حکومت عباسی برآید.
علت دیگر این شکست آن بود که، محمد، مدینه را مركز قیام خود قرار داد در حالی که موقعیت این شهر، براى جن گهاى طولانى مناسب نبود و با اندک محاصره ای از سوی دشمنان، مردم برای تهیه ی آذوقه ی خود، به تنگنا می افتادند و همین سبب سستی آنان در ادامه ی جنگ و یاری محمد می شد و چنان كه بیان شد، اهل مدینه در تنگناى جنگ از محمد بریدند و جز اندكى با وى نماندند.
از سوى دیگر، منصور، مشاوران مدبر و سرداران لایقی داشت و اموال دولت در دست وی بود و می توانست با آن افراد را بفریبد و نیز سپاهی کامل با تجهیزات كافى علیه سپاه محمد، تشکیل دهد در حالی که نیروى علویان از مال و سلاح دچار کمبود بود و آن گروه و كه تا آخر با محمد مانده بودند، از نظم و انضباط و قدرت نظامی برخوردار نبودند و صرفا افرادی مؤمن و مخلص بودند كه جنگاورى نمی دانستند.
علت آخری که می توان برای این شکست بیان کرد، عدم هماهنگی محمد در مدینه با برادرش ابراهیم در بصره بود، به طوری که اگر قیام این دو همزمان می شد، حکومت از تقابل با ایشان عاجز می ماند و تاریخ دولت عباسى دگرگون می گشت، اما این اتفاق رخ نداد و قیام ابراهیم، به علت ناهماهنگی و یا بیماری ، به تأخیر افتاد.
ابن شبّه روایت مى‏كند كه چون عیسى بن موسى، محمد نفس‏ زكیّه‏ را كشت، اموال بنى حسن را نیز بگرفت. و ابو جعفر منصور او را چنین اجازه‏اى داده بود ( حجاز در صدر اسلام: 355)

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد