خداناباوران، موضوعی به نام (برهان ناسازگاری صفات الهی) را مطرح کرده و بیان میدارند که خداوند با تعاریف رایجی که از او وجود دارد، موجودی متناقض است، پس نمیتواند وجود داشته باشد. و به عنوان نمونه، علم و دانش خدا را اینگونه به چالش میکشند:
الف) بر اساس «قضیهی کانتور» تمام مجموعههای نامتناهی، قابلیت گسترش دارند.
ب) از طرفی دانستن تمام حقایقی که نامتناهیاند از لحاظ منطقی محال است.
ج) پس خداوند نمیتواند علم نامتناهی داشته باشد.
د) و چون خدا بنا به تعریف خداباوران، عالِم مطلق است، پس وجودش منطقاً محال است!
در پاسخ باید گفت؛ پایهی اوّل استدلال، نادرست بوده؛ از اینرو اصل استدلال قابل پذیرش نیست؛ زیرا عالم وجود با تمام بزرگی و قابل گسترشبودن مجموعههایش، ممکن است وجودی بینهایت نباشد.
فرضیهی کانتور نیز به واقعیتها نپرداخته، بلکه تنها فرضیهای را در مباحث ریاضی مطرح میکند که بر اساس آن، ذهن انسان این توانایی را دارد که به هر مجموعهی نامتناهی، فرد جدیدی – که شاید خیالی هم باشد – را اضافه کرده و مجموعهی بزرگتری را در ذهن خود فرض نماید.
پس مقصود از نامتناهی در این فرضیه، تنها در فضای ذهنی است؛ و این منافاتی ندارد که موجودات در مقام فعلیت و واقعیت، متناهی باشند، بلکه حتی در ذهن نیز به نهایتی برسند؛ زیرا این مجموعهها تنها با توجه ذهن افزایش یافته و با قطع توجه ذهن دیگر افزایش نخواهند یافت! بنابر این، چنین مجموعههایی از یک نگاه، متناهی و از نگاه دیگر نامتناهی بوده و این موجب تناقض و پارادوکس نخواهد شد؛ زیرا به دو لحاظ برمیگردد، علاوه بر آنکه حتی اگر خداوند به مجموعههای خیالی نامتناهی، علم نداشته باشد، از عالم مطلقبودن او چیزی کاسته نخواهد شد، چنانچه عدم دانش او نسبت به شریکی برای خود نیز علم او را محدود نخواهد کرد. بر این اساس میتوان سخن مدعیان «برهان ناسازگاری صفات» را به چالش کشید.
به این نکتهی دقیق باید توجه کرد که همانگونه که حقایق ریاضی وابسته به ذهن انسان بوده و با قطع نظر ذهن و نفس انسان تحققی ندارند؛ حقایق عالم خارجی نیز وابسته به توجه خداوند بوده و وجودی جدا از خدا را نمیتوان فرض کرد:
به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها
و ذهن انسان حتی اگر بالقوه نامتناهی باشد، اما در مقام عمل در خلق مجموعههای ذهنی، نمیتواند به صورت بینهایت عمل کند و علم خداوند به حقایق هستی، عین تحقق و وجود آنان بوده، و وجود حقایق هستی، به معنای علم خداوند به آنان است. به عبارت دیگر، نامحدود بودن علم خدا بدان معنا است که هیچ واقعیتی به دور از دانش خدا نیست و قضیهی کانتور هم نمیتواند این حقیقت را زیر سؤال ببرد.
مباحثی که امروزه از سوی منکران وجود خداوند در کلام جدید مطرح میشود، به نوعی از قدیم در مباحث علم کلام، وجود داشته است؛ مثلا یکی از شبهاتی که منکران وجود خداوند از قدیم مطرح میکردند و امروزه در قالب جدید به نام ناسازگاری صفات الهی[1] آمده، این است که آیا خداوند میتواند تمام جهان را در تخم مرغی قرار دهد، بدون اینکه تخم مرغ بزرگتر یا جهان کوچکتر گردد.[2]
به باور طراحان این نظریه(براهین ناسازگاری صفات الهی)، خدا با تعاریف رایجی که از او وجود دارد، یک موجود متناقض است و بر این اساس خدا را ممتنع الوجود میخوانند.
مقصود از برهان ناسازگاری صفات الهی، تناقض میان دو ویژگی مختلف خداوند نیست؛ بلکه غرض این است که برخی از ویژگیهای خدا در اندرون خود از لحاظ منطقی متناقضاند و وجود داشتن موجودی با این ویژگیها محال است.
به نظر میرسد محور اصلی این شبهه صفت نامتناهیبودن خداوند است؛ این گروه بر این باورند که اگر خدایی وجود داشته باشد باید نامتناهی باشد و از آنجا که نامتناهی بودن قابل اثبات نیست، پس وجود خداوند قابل اثبات نیست.
این استدلال به شکلهای مختلف بیان شده است؛ یکی از روشهایی که مرتبط با «قضیهی کانتور» است، روشی است که بر اساس صفت علم مطلق(نامتناهی) خداوند شکل گرفته است.
این بیان درصدد نشان دادن آن است که چون دانستن تمام حقایق از لحاظ منطقی محال است، پس موجود عالِم مطلقی نمیتواند وجود داشته باشد، و چون خدا بنابر تعریف عالِم مطلق است، وجودش منطقا محال است. این استدلال به این صورت بیان شده است:
- اگر خدا وجود داشته باشد باید عالِم مطلق باشد.(بنابر تعریف خدا).
- یک موجود عالِم مطلق باید تمام اجزای مجموعه تمام حقایق هستی را بداند.(بنابر تعریف خدا و تعریف مجموعه حقایق هستی).
- علم به تمام اجزای مجموعه تمام حقایق هستی محال است.(بنابر قضیهی کانتور).
- وجود عالم مطلق محال است.(نتیجه از 3).
- وجود خدا محال است.(نتیجه از 4 و 1).
- خدا وجود ندارد.(نتیجه از 5).
محور اصلی این استدلال، قضیهی کانتور است.[3] نظریهی کانتور یا نظریه مجموعهها به ما میگوید هر قدر هم که مجموعهای بزرگ باشد، باز هم میتوانیم مجموعهای بزرگتر از آنرا در نظر بگیریم. این در مورد مجموعههای متناهی بدیهی است، اما کانتور این ویژگی را مختص مجموعهی متناهی نمیداند و معتقد است این جریان در مورد مجموعهی نامتناهی نیز جاری است؛ و مجموعههای نامتناهی نیز از همین ویژگی برخوردارند.[4]
آنچه در مورد قضیهی کانتور و قابلیت بزرگتر شدن مجموعهی نامتناهی، یا مجموعههای نامتناهی میتوان گفت، این است که مقصود از نامتناهی در این فرضیه نامتناهی بالفعل نیست، بلکه نامتناهی بالقوه است. و به تعبیر دیگر، نامتناهی به معنای ناایستا و لایقفی است. و این بدیهی است که نامتناهی بالقوه و ناایستا در مقام فعلیت – حتی در ذهن انسانها – متناهی است.
علاوه بر آنکه قضیهی کانتور تنها شامل قضایایی میشود که قابل فرض و شمارش باشد، در حالی که برخی مجموعهها اساسا قابل فرض و شمارش نیست تا بتوان بر آن عددی را افزود.
اگر ذهن انسان توجهی به حقایق موجود در این عالم کند که مثلا بدن هر فرد انسان از دهها تریلیون سلول تشکیل یافته و هر سلول خود دارای چندین اجزا است، اگر مجموعهی این اعداد را ضرب در تعداد افراد انسان کنیم، و اگر تعداد سلولهای حیوانات و موجودات دیگر را بر آن بیفزاییم، همچنین تعداد اتمهای موجود در اجزای جمادات، مایعات و گازها را در نظر بگیریم؛ و اگر از کرهی زمین بیرون آییم و اجزای کرات دیگر منظومهی شمسی را بر آن بیفزاییم، و همینطور دیگر مجموعههای موجود در کهکشان راه شیری را بر آن بیفزاییم؛ بعد از آن اجزای تریلیونها کهکشانها که برخی از آنها بیش از صد تریلیون ستاره دارند را در نظر بگیریم، و اینرا هم در نظر بگیریم که از نظر ستارهشناسان در ورای میلیاردها سال نوری کشف شده، جهان همچنان ادامه دارد! حال اگر همهی اینها را در یک زمان در نظر گرفته و ضرب در زمان نامعلوم از نظر ابتدا و انتها کنیم؛ هیچ ذهنی قادر به شمردن تمام این اجزا نیست تا بتواند عددی را بر آن بیفزاید.
با این بیان میتوان گفت؛ نه وجود مجموعههای نامتناهی وجودی متناقض است و نه علم خداوند متعال به آنها سر از تناقض در صفت علم مطلق الهی درمیآورد.
البته پاسخهای دیگری به این استدلال منکران (تناقض از راه صفت علم نامتناهی الهی) داده شده است؛ مانند:
- برخی گفتند نتیجهی سخن شما این است که مجموعه نامتناهی به دلیل تناقض، وجود ندارد؛ خداباوران معتقدند خداوند به همهی حقایقی که وجود دارد علم دارد؛ بنابراین مجموعهی نامتناهی به دلیل تحقق نداشتن نمیتواند خدشهای به علم بینهایت خداوند ایجاد کند، نظیر اینکه میگوییم خداوند شریکی برای خود نمیشناسد، و این منافاتی با علم مطلق و بیپایان الهی ندارد.
- برخی نیز گفتهاند که دانستن اعضای این مجموعه برای خدا محال نیست؛ زیرا خدا خود نیز بینهایت است و میتواند این مجموعه را درک کند.
- برخی نیز با فرقگذاری بین درست و صحیح بودن، با وجود داشتن، استدلال منکران را مورد نقض و خدشه قرار دادند.
این استدلال دارای مقدماتی است که بیان میشود:
الف) پیدایش و ظهور مفاهیم و معانی در بساط عقل، تنها به وسیلهی مقابله است، اگر بچه از بدو تولّد هرگز تاریکی نبیند روشنایی هم برای او مفهومی ندارد، و هر مفهومی که تنها یک مقابل دارد امر آن دائر بین وجود و عدم در ذهن است، به مقابله میآید و وقتی آمد دیگر ابهام در او معنا ندارد، ولی مفهومی که چندین مقابل دارد میتواند به لحاظ یکی از مقابلها در ذهن بیاید، ولی تنها به وجهی ادراک شده است و هنوز وجوه دیگری دارد که تنها با مقابلهای خود ادراک میشود.
ب) این مفاهیم آلات عقل در ادراکات او است و عقل از مفاهیم واضح که تنها یک یا دو مقابل دارند و همین رمز وضوح آنها است بسیار استفاده میکند، و یکی از مهمترین آنها دو مفهوم متقابل وجود و عدم(هستی و نیستی) است؛ اما اینها دو رقیبی دارند که شاید نقش بالاتری ایفا میکنند و آن دو مفهوم صحیح و غلط(درست و نادرست) است، ولی اکنون با واضح شدن بسیاری از حیثیات دقیق، جدا کردن این مفاهیم چندان مشکل نیست، مثلا میدانیم وجود و عدم دو مفهوم فلسفی است؛ اما صحیح و غلط دو مفهوم منطقی است و موطن اتصاف اولی خارج از ذهن و دومی در ذهن است.
ج) ذهن با عناصر ذهنی دو رفتار دارد. گاهی به وسیلهی آنها توصیف میکند، و گاهی اشاره به امری میکند و گاهی ترکیبی بین این دو است. مثال واضح آن کلمهی زیبا است که گاهی حالت وصفی دارد و گاهی اسم است برای فردی که چه بسا زیبا هم نباشد، ولی مهم آن است که وقتی ذهن در حالت اسمی از او استفاده میکند، هر چند بسیار زیبا هم باشد اصلا توجه به وصف زیبایی او ندارد. (مثل مادرش که در روز بارها او را صدا میزند) و تنها و تنها به یک وجود خارج از ذهن اشاره میکند.
مقصود اصلی از این مقدمات این است که گاهی ذهن به وسیلهی لفظ وجود توصیف میکند، و گاهی اشاره میکند به امری که ادراکی شهودی از آن دارد، ولی مفهومی برای آن ندارد؛ لذا از مفهوم وجود به جای استفاده توصیفی استفاده ابزاری میکند؛ چون چارهای ندارد و مناسبترین مفهوم را مفهوم وجود یا برادر منطقی او مفهوم درست مییابد که از آنها استفاده کند برای تنها اشاره کردن به عنصر شهودی خود. و رمز اینکه شهود دارد؛ اما اصلا مفهومی از آن ندارد، این است که آن عنصر شهودی مقابل ندارد، ولی واقعیت تردید ناپذیر است.
مثلا از یک شخص معمولی سؤال کنید و او را در این پارادوکس قرار دهید: ببین نان در سفره نیست. آیا نبودن نان را به چشم خود میبینی؟ میگوید آری. بگویید: پس این نبودن نان، هست و نمیتوانی هستی نبودن نان را انکار کنی! از طرفی چگونه نبودن هست؟! نبودن نبود است نه بود.
اگر دقت کنیم مییابیم اینکه میگوییم نبود نان هست؛ یعنی واقعیت دارد و امر صحیح و درست و ثابتی است و هیچگاه منظور ما حالت توصیفی مفهوم وجود نیست؛ بلکه حالت اشاری آن به امور شهودی واقعیتدار است که اصلا مقابل ندارد، حتی اگر بگوییم مقابل اینها باطل و نادرست است، میبینیم نادرستی یک امر نادرست حتما درست است. و درستی آخر، امری شهودی است که چون مقابل ندارد قابل تبدیل به یک مفهوم ذهنی نیست؛ لذا ذهن مفهوم مناسب آنرا انتخاب میکند و تنها به وسیلهی آن اشاره به آن امر شهودی میکند.
از این بیان نتیجه میگیریم که ظرف واقعیات و حقایق فراتر از ظرف وجود است، و اگر به وسیلهی مفهوم وجود اشاره به ظرف حقایق کنیم، منظور ما از اینکه (حقایق هستند) این است که ما آنها را باور داریم و قابل تشکیک نیستند، نه اینکه آنها را به موجودیت وصفی که مقابل عدم است متصف کنیم. و تأکید میکنم که واقعیت امر این است که به وسیلهی مفهوم وجود اشاره میکنیم و این حرف را دقیق نمیدانم که بگوییم در مفهوم وجود توسعه میدهیم، خیر، اگر توسعه بدهیم باز مفهوم جدیدی به دست میآید که ناچار باید مقابل داشته باشد و این هر چند در مرحلهی اوّل سیر در حقایق میتواند کارآیی داشته باشد، ولی در نهایت نمیتواند آن باور ما به امر شهودی که اصلا مقابل ندارد را تبیین کند.[5]
[1]. ر. ک: http://misgiving.blog.ir/post/
[2]. ر. ک: «قدرت خدا و امور محال»، 2976؛ «قدرت الاهی و امور محال»، 11860.
[3]. گئورگ فردیناند لودویگ فیلیپ کانتور (3 مارس 1845؛ [در برخی منابع 19 فوریه نیز گزارش شده] – 6 ژانویه 1918(ریاضی دان آلمانی) بود. آوازهی کانتور بیشتر به جهت ابداع نظریهی مجموعهها است؛ چرا که امروزه به نظریهی بنیادی در ریاضیات تبدیل شده است. کانتور ایدهی تناظر یک به یک میان اعضای دو مجموعه را مطرح کرد، مفهوم بینهایت و مجموعه خوش ترتیب را تعریف نمود، و همچنین ثابت کرد که مجموعه اعداد حقیقی «بزرگتر» از مجموعه اعداد طبیعی است. ر. ک: . https://fa.wikipedia.org/wiki
البته گفته شده است که خود کانتور به شدّت مذهبی بود، ولی پاتریک گریم با استفاده از نظریهی کانتور یکی از استدلالهای منطقی علیه وجود خدا را مطرح کرده است، و به استدلال گریم در کتب فلسفهی دین شهرت یافته است. تاریخ ریاضیات ترجمه، وحیدی اصل، محمد قاسم، ج 2، ص260). ر. ک: http://www.askquran.ir/archive/index.php/t-4064html.
[4]. ر. ک: . http://www.askquran.ir/archive/index.php/t-4064html
[5]. ر. ک: همان.