بريده بن خضيب اسلمى
بريده بن خضيب اسلمى
موقعى كه آخرين خانهها و ديوارهاى مكه از نظر پيامبر (ص) ناپديد مىشد، اشك درديدگان حضرت حلقه زد و نگاه پر حسرتى به دور نماى شهر مكه انداخت و از پروردگار خود در خواست نمود كه او را دوباره به موطن اصلى خود (مكه) باز گرداند.
پيامبر حق داشت اين چنين دستخوش اندوه و تأثر گردد، زيرا او از موطن مألوف خود بريده، به سوى سر نوشت تاريك و مبهمى پيش مىرفت، ولى چه كسى مىتوانست پيش بينى كند كه سر انجام اين سفر چه خواهد شد؟ چه كسى مىدانست كه قلم قضا و مشيت الهى، فرجام اين هجرت را چگونه نقشبندى نموده است؟
آرى آن روز هيچ كس نمىتوانست نيايج درخشان هجرت پيامبر (ص) را تصور نمايد، آن روز كسى پيش بينى نمىكرد كه هجرت پيامبر(ص)، فصل نوين و بزرگى در تاريخ جهان خواهد گشود، فصلى آن چنان بزرگ، كه آثار آن تا ابد باقى خواهد ماند.
مشركان مكه، از خبر هجرت پيامبر (ص) خوشحال بودند، زيرا فكر مىكردند كه دشمن خدايان آنها، سر انجام عقب نشينى كرده در برابر مخالفت آنها، سنگر را خالى نموده است.
ولى حوادث آينده، بزودى نشان داد كه اين محاسبات اشتباه بوده است، زيرا هجرت، باعث شد كه دلهاى بيدار ووجدانهاى پاك كه از بت پرستى و خرافات رايج آن روز، خسته شده بودند، به استقتال پيامبر بشتابند و آئين او را به گرمى بپذيرند.
پيامبر اسلام (ص)، نه تنها در شهر يثرت (مدينه) با پيروزى و موفقيت بزرگى روبروشد، بلكه هنوز به يثرب نرسيده بود كه آثار اين پيروزى نمايان گرديد…
…قبيله «اسلم» قبيله خطرناكى بود كه افراد آن به شرارت و يغماگرى شهرت داشتند، افراد اين قبيله قهرمانان شرارت و چپاول بودند، محل سكونت اسلم، ما بين مكه و مدينه و در كنار شاهراه تجارتى مكه، به سوى مدينه، قرار داشت، كاروانهاى تجارتى، از بيم شبيخون افراد قبيله «اسلم» با بيم و ترس از آن نقطه مىگذشتند، از اين رو گاه افرد مسلحى را همراه كاروان مىبردند كه اگر مورد حمله افراد اين قبيله واقع شدند، مأموران مسلح، كاروان را از چنگال آنها نجات بدهند!
چه كسى تصور مىكرد كه پس از هجرت پيامبر (ص)، نخستين گروهى كه يه آئين اسلام خواهند گرويد از همين قبيله خواهد بود؟!
آرى پيامبر (ص)، در سر راه خود به شهر مدينه، به نقطهاى به نام «كراع الغميم»(2) رسيد و در آنجا هشتاد خانواده به محضر پيامبر شرفياب شدند و تحت تأثير سخنان شيرين و آيات پر جاذبه و گيراى قرآن مجيد قرار گرفته به آئين اسلام گرويدند، و پس از پذيرش اسلام نماز عشأ را در همان نقطه پشت سر پيامبر برگزار نمودند.
رهبر اين عده « بريده اسلمى» بود!.(3)
پپامبر (ص)در همان مدت كوتاه، مقدارى از اول سوره مريم را به بريده تعليم نمود، ولى به علت ادامه سفر، تعليم بقيه آن به بعد مو كول شد، بريده پس از آنكه در مدينه به مسلمانان پيوست، بقيه سوره مريم را در مدينه فرا گرفت(4)/
حادثه اسلام آوردن بريده و همراهان او، سر آغاز پيروزى و نخستين ثمره درخشان هجرت پيامبر (ص) به شمار مىآمد، چه پيروزى از اين بهتر كه قيبلهاى كه تا ديروز در شرارت و وحشيگرى زبانزد مردم بودند، امروز افراد سرشناس آن، به اسلام بگروند و آئين اسلام به وسيله آنهادر ميان قيبله نفوذ كند و آنها را به راه راست و انسانى هدايت نمايد؟/
ديدار بريده با پيامبر (ص)، مسير زندگى او را عوض كرده، سر نوشت او را با سرنوشت مسلمانان پيوند زد ؛ ولى حادثه ديگرى نيز در زندگى او رخ داد كه طرز فكر او را به كلى دگرگون ساخت و افق تازهاى در برابر او گشود. اين حاوثه چه بود و چگونه زندگى او را در مسير تازهاى قرار داد؟ خوبست در اين جا قدرى توقف كنيم و تاريخ اسلام را ورق بزنيم تا اين رويداد، بهتر روشن شود:
دسيسه خالدبن وليد
پيامبر اسلام (ص) تازه از جنگ «تبوك» به مدينه باز گشته بود، «عمروبن معديكرب» بزرگ قبيله «بنى زبيد» وارد مدينه شد و به حضور پيامبر رسيده. پيامبر (ص) او را به اسلام دعوت نمود» «عمرو» به آئين اسلام گرويد و به دنبال او عده زيادى از افراد قبيله وى اسلام را پذيرفتند و به محل سكونت خود باز گشتند/
پس از چندى «عمرو بن معديكرب» شخصى را دستگير كرده به حضور پيامبر (ص)آورد و گفت: اين شخص قاتل پدر من است، اينك او را آوردهام تا به جرم قتل پدرم قصاص كنى.
پيامبر (ص)فرمود: خون هائى كه در جاهليت ريخته شده، در اسلام قابل تعقيب نيست و اسلام به حوادث زمان جاهليت ترتيب اثر نمىدهد.
عمرو كه كينه آن شخص را در دل داشت، از سخن پيامبر (ص)سخت ناراحت شد و مرتد گشت و دوباره به بت پرستى گرائيد و تاخت و تاز آغاز نموده، قوم خود را نيز با خود همصدا كرد و يكى از قبائل را مورد حمله و چپارول و غارت قرار داد!
گزارش آشوبگرىهاى «عمروبن معديكرب» در مدينه به اطلاع پيامبر (ص) رسيد، پيامبر(ص) گروهى از مهاجران را به فرماندهى على (ع) براى سر كوبى شورشيان گسيل فرمود.
پيامبر اسلام (ص) «خالدبن وليد» را نيز با يك ستون نظامى به جنگ قيبله ديگرى اعزام نمود و دستور داد پس از انجام مأموريت خود، به سپاه على (ع)پيوسته و مطيع او باشد و فرماندهى هر دو سپاه را على (ع) عهده دار گردد.
نيروهاى طرفدار عمروبن معديكرب با حمله سپاه امير مؤمنان شكست خورد اموال و زنان بنى زبيد توسط سربازان اسلام به غنيمت گرفته شد، ولى خود عمرو از جبهه جنگ فرار كرد و جان سالم بدر برد.
على (ع) در ميان غنائم، كنيزى را براى خود اختصاص داد و بقيه اموال و اسيران مثل هميشه تقسيم گرديد،
خالدبن وليد كه در جريان اين جنگ از فرمان على (ع) سرپيچى نموده، مورد مؤاخذه و توبيخ آن حضرت واقع شده بود، از اين عمل سخت ناراحت شد و آن را فرصت خوبى براى انتقامجوئى از على پنداشت و از همانجانامهاى به پيامبر (ص) نوشت و به دست بريده داد و او را روانه مدينه نمود تا پيش از باز گشت سربازان اسلام، در مدينه به حضور پيامبر برساند و حضرت را از جريان آگاه سازد.
بريده كه تا آن روز، در جناح خالد بود، نامه را گرفته به سرعت رهسپار مدينه شد، در مدينه، پيش از آنكه به حضور پيامبر (ص) برسد، با «عمر» مواجه شد، «عمر» اوضاع و جريان جنگ را از وى سئوال نمود و از علت آمدن او پيش از سربازان ديگر، جويا شد. بريده جريان را به تفصيل نقل كرد و گفت: از طرف خالد مأموريت دارم كه نامهاى را به اين مضمون خدمت پيامبر برسانم.
عمر او را به اين كار تشويق نمود و گفت: اگر پيامبر (ص) از اين جريان آگاه شود، حتماً به خاطر دخترش فاطمه (ع) نسبت به على خشمگين خواهد شد.
بريده خدمت پيامبر (ص) رسيد و شخصاً نامه خالد را خواند، هنگامى كه بريده مشغول خواندن نامه بود، هر جمله را كه مىخواند، رنگ چهره پيامبر (ص) دگرگون مىشد و آثار خشم و ناراحتى در سيماى حضرت هويدا مىگرديد/
بريده نامه را كه به پايان رسانيد افزود: اگر به فرماندهان اجازه داده شود كه طبق دلخواه خود در غنائم جنگى مسلمانان تصرف كنند حقوق ديگران ضايع مىگردد! پيامبر (ص) فرمود: «واى بر تو اى بريده! علىبن ابى طالب مثل من است، همانطور كه من مىتوانم بر گزيدههاى غنائم را براى خود اختصاص دهم او نيز چنين حقى دارد.
آنگاه افزود: «على (ع) بهترين شخص براى تو و همه مسلمانان و شايستهترين فرد براى جانشينى من، جهت رهبرى امت اسلامى است از آن بترس كه على را دشمن بدارى و به واسطه آن، مورد غضب الهى قرار بگيرى»/
بريده مىگويد: «از شنيدن سخنان پيامبر (ص) چنان ناراحت شدم كه آرزو مىكردم زمين شكاف پيدا مىكرد و مرا در كام خود فرو مىبرد، بى درنگ به عنوان عذر خواهى عرض كردم:
از خشم خدا و خشم پيامبر (ص)به خدا پناه مىبرم، يا رسول الله! در حق من استغفار كن تا خدا گناه مرا ببخشد و از اين به بعد در رديف دوستان على (ع) در آيم و در باره او جز خوبى نگويم، پيامبر (ص)در جق او دعا كرد و آمرزش او را از در گاه پروردگار خواست»(5) اين حادثه طرزفكر بريده را بكلى عوض كرد و انگار از خواب عميقى بيدار گرديده و افق تازهاى در برابر ديدگان او باز شد.
بريده متوجه شد كه در داورى خود در باره شخصيت و موقعيت على (ع)در پيشگاه خدا و پيامبر (ص) سخت دچار اشتباه بوده است او ديگر نه تنها هيچ گونه احساس منفى نسبت به على در دل نداشت، بلكه يكى از علاقمندان سرسخت على (ع) شده بود.
اين قضيه به تنهائى كافى بود كه عظمت مقام معنوى على (ع) را در نظر بريده كاملا مجسم سازد، ولى حادثه ديگرى نيز رخ داد كه بيش از پيش موجب تحكيم عقيده وى در باره على (ع) گرديد و شالوده مبارزات آينده او را به نفع خاندان رسالت پى ريزى نمود. خوبست اين جريان ار از زبان خود او بشنويم، بريده مىگويد:
«من و برادرم عمار، در نخلستان «بنى نجار» همراه پيامبر (ص) بوديم على (ع)وارد باغ گرديد، همين كه چشم پيامبر (ص) به على (ع) افتاد رو به او كرد و در حالى كه اطاقى را نشان مىداد، فرمود: يا على برو در آنجا بنشين، على (ع) رفت و وارد اطاق شد.
در اين هنگام عدهاى از مسلمانان وارد باغ شدند، پيامبر دستور داد همگى به عنوان امير مؤمنان» به على (ع) سلام كنند. واردين به همين كيفيت سلام كردند، در اين هنگام ابوبكر و عمر وارد شدند، و به پيامبر سلام كردند، حضرت به آنها فرمود: به على به عنوآن امير مؤمنان» سلام كنيد.(6)
عرض كردند: اين دستور از ناحيه خدا و فرستاده اوست؟
فرمود: بلى! هر دو پذيرفتند و طبق دستور، سلام كردند، سپس طلحه و سعدبن مالك وارد باغ شدند، پيامبر(ص) به آنان نيز دستور داد به على (ع) با لقب «امير مؤمنان» سلام كنند/
آنگاه دسته دسته شخصيت هائى مانند «سلمان» «ابوذر غفارى» «خزيمه بن ثابت»، «ابوالهيثم بن تيهان»،«عمار»،«مقداد»، وارد باغ شدند و همه آنها به دستور پيامبر (ص) به على سلام رسمى دادند، تا انجا كه از ازدحام جمعيت، اطاقى كه على (ع) در آن قرار داشت پر شد و دستهاى در آستانه اطاق و گروهى در بيرون آن نشستند، مهاجران انصار گروه گروه وارد اطاق شده، سلام مىكردند وبيرون مىآمدند، منتها بعضى، بى درنگ از دستور پيامبر (ص) اطاعت مىكردند، ولى بعضى ديگر مىپرسيدند آيا اين دستور خدا و فرستاده اوست يا نه؟
بريده مىگويد:
در اين هنگام نوبت من و برادرم رسيد، پيامبر (ص) فرمود: اى بريده! تو و برادرت نيز بپاخيزيد و بر على سلام كنيد، ما نيز به همان كيفيت، سلام كرديم، در اين موقع پيامبر (ص) به پاخاست و رو به جمعيت كرد و چنين فرمود: «سخنان مرا گوش كنيد و به خاطر بسپاريد: من امروز به شما دستور دادم كه به على (ع) با لقب اميرمؤمنان سلام كنيد، گروهى از من پرسيدند كه آيا اين كار، به دستور الهى است يا نه؟
بايد بگوين (و همه مسلمانان بدانند) كه محمد هيچگاه كارى را از پيش خود، و روى خواهش دل انجام نمىدهد، بلكه هر كارى بكند طبق امر خدا و وحى الهى است. لابد توجه داريد كه اگر از اين دستور خداوند، سرباز مىزديد، از آئين من و از آنچه من براى آن بر انگيخته شدهام، بيرون مىرفتيد! اينك هر كس مىخواهد بپذيرد و هر كس مىخواهد سرپيچى نمايد.»
بريده مىگويد:
سخنان پيامبر (ص) به پايان رسيد و مردم متفرق شدند، ولى من از گروهى از قريش كه چند لحظه پيش به على (ع) در حضور پيامبر به سمت امير مؤمنان سلام كرده بودند، شنيدم كه به يكديگر مىگفتند:
«ديديد كه اين مرد پسر عموى خود را به چه مقامى رسانيد؟! و اگر مىتوانست او را در مسند نبوت مىنشانيد!»
ديگرى در پاسخ او گفت:
«خيلى جوش نزن و مسئله را جدى نگير، اگر محمد از دنيا رفت، ما همه اين دستورها را زير پا خواهيم نهاد»!!.(7)
استيضاح خليفه
اين حادثه كه نمودار بسيار روشنى از مقام پيشوائى على (ع) بود، چنان اثر عميقى در روحيه بريده به جاى گذاشت كه پس از گذشت سالها هيچ وقت آن خاطره را فراموش نمىكرد. او ديگر بريدهاى نبود كه آلت دست خالدبن وليد شده، بر ضد على (ع) نامه براى پيامبر (ص)ببرد، او بريدهاى بود كه شخصيت على (ع) محور زندگى و جهتگيرى اجتماعى او به شمار مىرفت و مهر و محبت على (ع) با خون او در هم آميخته شده بود.
او به شايستگى و برترى على (ع) چنان عقيده استوار و تزلزل نا پذيرى پيدا كرده بود كه پس از رحلت پيامبر (ص)كه در ميان مسلمانان بر سر جانشينى آن حضرت كشكمش و اختلاف بروز كرد، با بينش و بصيرت كاملى از على (ع) جانبدارى نمود و با حكومت غير قانونى ابوبكر، به مبارزه بر خاست و در اين مبارزه از هيچ كوششى فرو گذارى نكرد و به هيچوجه تن به عقب نشينى و سكوت نداد.
اويكى از دوازده نفرى است كه در برابر انبوه جمعيت در مسجد پيامبر (ص)، خلافت ابوبكر را غير قانونى اعلام كردند و هر كدام طى سخنرانى مهيج و مستدلى، ابوبكر را سخت مورد انتقاد قرار داده، از او خواستند خلافت را به على (ع) يگانه شخص لايق و شايسته جانشينى پيامبر (ص) واگذار كند.
در اين اعتراض دسته جمعى، هنگانى كه نوبت سخنرانى به بريده رسيد، بپا خاست و چنين گفت:
«خدايا! ما از خطرى كه از باطل متوجه حق شده است، به تو پناه مىبريم.
اى ابوبكر! آيا فراموش كردهاى يا خود را به فراموشى زدهاى، آياتو را فريب دادهاند يا هوسهاى نفسانى ترا فريفته باطل را در نظرت، حق جلوه داده است؟/
«آيا به خاطر ندارى هنگامى را كه پيامبر (ص) به ما دستور داد كه به على بن ابى طالب در حضور او با لقب اميرمؤمنان سلام كنيم؟ سخنان پيامبر(ص) هنوز در گوش ما طنين افكن است اوبارها به على مىگفت: اين امير مؤمنان و نابود كننده كجروان است»
سپس افزود:
«اى ابوبكر! پيش از آنكه گرفتار عذاب الهى شوى خود را در ياب، وزمام خلافت را به دست كسى بسپار كه شايسته آنست، و در غصب خلافت بيش از اين پا فشارى نكن و از كارى كه در پيش گرفتهاى بر گرد من نصايح خير خواهانه خود را به تو گفتم و تو را به راه نجات راهنمائى نمودم، هشدار كه پشتيبان مجرمان نباشى!» (8)
مبارزه بريده ،باحكومت غير قانونى ابوبكر، با اين استيضاح به پايان نرسيد، بلكه او در هر فرصتى به شدت خليفه تازه به حكومت رسيده را، مورد انتقاد قرار مىداد و از وى مىخواست منصب مهم رهبرى جامعه اسلامى را به صاحب آن واگذارد، و در اين زمينه به سخنان پيامبر (ص) كه خود ابوبكر نيز شاهد آن بود، استناد مىكرد.
مناظره مهيج
از ان جمله بريده، در آغاز حكومت ابوبكر، روزى به سراغ دوست خود «عمران بن حصين خزاعى» رفت و گفت: مردم آنچه را از پيامبر (ص) شنيده بودند، فراموش كردهاند ،كسانى كه اكنون با ابوبكر بيعت نمودهاند، همان افرادى هستند كه در زمان حيات پيامبر (ص) در باغ يكى از انصار، به على (ع) به عنوان امير مؤمنان سلام كرده او را امير و رهبر مسلمانان شناختهاند. آن روز همه مسلمانان با اين سمت به على (ع) سلام كردند جز عمر كه از پيامبر (ص) پرسيد: آيااين مطلب به دستور خدا است يا نه؟ پيامبر (ص) پاسخ داد: به دستور خدا است، او نيز نا گزير طبق دستور رفتار كرد.
بريده آنگاه رو به عمران كرده افزود: برويم پيش ابوبكر و جريان را از او سئوال كنيم اگر او بعد از آن جريان، چيز ديگرى از پيامبر (ص) شنيده باشد، نا گزير خواهد گفت، و گرنه بايد به مضمون فرمايش پيامبر (ص)گردن بنهد.
به دنبال اين گفتگو هر دو نزد ابوبكر رفتند، بريده سخن را آغاز كرد و گفتگوى زير ميان او و ابوبكر در گرفت:
بريده: آن روز را بياد دارى كه هر كس وارد آن باغ شد و بر پيامبر (ص)سلام كرد، پيامبر (ص) دستور داد به على (ع)نيز به عنوان اميرمؤمنان سلام كند؟ آيا به ياددارى كه تو خود يكى از كسانى بودى كه يه اين سمت به على سلام كردى؟
ابوبكر: كاملا به ياددارم.
بنابر اين هيچكس حق ندارد بر على (ع) حكومت و رياست كند، زيرا به تصديق خودت، پيامبر (ص) او را امير مؤمنان خوانده است ، اگر تو غير از اين، مطلب ديگرى شنيدهاى بگو تا من نيز روشن شوم،
– هر گز رسو ل خدا، مرا به اين سمت منصوب نكرده و من چنين ادعائى ندازم بلكه مسلمانان چنين صلاح ديدند كه من زمام امور آنان را در دست گيرم، من نيز از رأى آنها پيروى نمودم.
– هر گز تو و مسلمانان حق نداريد بر خلاف دستور پيامبر (ص) رفتار كنيد ابوبكر كه در برابر اين منطق استوار و روشن، سخت درمانده بود، فوراً عمر را احضار نمود و جريان را در حضور بريده و عمران به او باز گو كرد، عمر با تردستى مغلطه و كارى ماهرانهاى گفت:
– من نيز اين موضوع را از پيامبر (ص) شنيدم، ولى من ثابت مىكنم كه خلافت به على (ع) نمىرسد و براى اين مطلب دليل دارم!
– دليل دارى
– آرى
– كدام دليل؟
– دليلم اين است كه هرگز نبوت و حكومت ظاهرى در يك خانواده جمع نمىشود! (9)
بريده كه مرد سخنورى بود، فرصت را مغتنم شمرده گفت:اين سخن بر خلاف گفتار خدا است، خدا در قرآن اين دو منصب را به يك خانواده عطا نموده است، آنجا كه مىفرمايد:
«آيا مردم بر آنچه خدا به برخى داده است، حسد مىورزند؟ ما به فرزندان ابراهيم كتاب و حكمت (شريعت) و قدرت و حكومت بزرگى دادهايم».(10)
عمر كه در برابر اين پاسخ دندان شكن محكوم شده بود و سخنى براى گفتن نداشت، سخت خشمگين شدو در حالى كه چشمانش از شدت خشم، پر از خون شده بود فرياد كرد:
شما هر دو نفر اخلالگريد! و براى بر هم زدن اتحاد و اتفاق مسلمانان به اينجا آمدهايد!(11)
آرى مردان مبارزه و آزاده كه با نيروى منطق، مسلح مىباشند همواره به اخلالگرى و آشوبطلبى متهم مىشوند، زيرا منطق آنها منافع زور گويان را به خطر مىاندازد و افكار خفته را بيدار كرده، سخنان آنها، ذائقه قدرت طلبان را به تلخى مىكشاند!/
بريده نيز به جرم حقگوئى و بيان حقايق از طرف همدستان ابوبكر، متهم به اخلالگرى شد آنها مىخواستند با اين حريه زنگ زده از نفوذ سخنان او بكاهند و او را در افكار عمومى لكه دار سازند، ولى بريده مقاصد اصلى آنها را فاش مىساخت و هرگز از اتهامان آنها بيم به خودراه نمىداد/
بريده كسى نبود كه با اين تهمتها ى بى اساس، از ميدان مبارزه بدر رود. او در عقيده خود مثل كوه گران استوار بود. و هيچ فرصتى را براى مبارزه با حكومت زور و قدرت، از دست نمىداد، چنانكه روزى وارد مسجد پيامبر (ص) شد، ديد ابوبكر بالاى منبر و عمر يك پله پائينتر نشسته است، بريده تا اين منظره را مشاهده كرد، از گوشه مسجد صدا به اعتراض بلند نمود،، آن دو گفتند:
بريده! چه شده مگر ديوانه شدهاى؟!
– ديوانه نشدهام، ولى كجا رفت آن سلام شما كه به على (ع) با لقب اميرمؤمنان گفتيد؟.
ديروز آن چنان سلام مىكرديد و امروز اينچنين او را از خلافت محروم مىسازيد؟/
ابوبكر گفت: تو كه هنگام وفات پيامبر(ص) در مدينه نبودى تا بدانى جريان چگونه بود(12)؟/
حوادث يكى پس از ديگرى پيش مىآيد، تو غايب بودى و ما حاضر، آنچه را حاضر مىبيند غايب نمىبيند(13)/
– انچه شما ديديد، خدا و پيامبر (ص) آن را صحيح نمىداند. راستى ابوبكر! دوست تو، خوب به وعده خود وفا كرد!، روزى كه پيامبر(ص) همه را در نخلستان بنى نجار گرد آورد و دستور داد به على (ع)به عنوان اميرمؤمنان سلام كنيم، دوست تو پس از پايان مراسم، گفت: وقتى محمد در گذشت ما همه اين سفارشها را زير پا خواهيم نهاد!
بريده آنگاه افزود:
– شهرى كه جق مسلم مردى مانند على (ع)در آن غصب گردد، اقامت در آن بر من روانيست، ومن ديگر در اينجا نخواهم ماند!/
بريده به دنبال اين جريان، شهر مدينه را ترك گفت و دست فرزندان خود را گرفت و به سوى قبيله «بنى اسلم» رهسپار گرديد.
آرى بريده نمىتوانست ناظر تضييع حقوق بزرگترين شخصيت جهان اسلام – بعد از پيامبر- و مظلوميت خاندان نبوت باشد، او نمىتوانست در محيطى كه حق و عدالت را زير پا نهاده بودند زندگى كند، لذا پس از هشت سا ل اقامت در مدينه به علت فشار روحى و ناراحتى فكرى مدينه را ترك گفت و در ميان قبيله خود ؛ اقامت گزيد. فقط گاه گاهى به مدينه سر مىزد.
ولى هنگامى كه خليفه سوم به وسيله مهاجران وانصار و با پشتيبانى مسلمانان مصر كشته شد وعلى (ع)به خلافت رسيد، به مدينه باز گشت و بعد در ركاب اميرمؤمنان (ع) به عراق آمد و در مجاهدتهاى حضرت شركت نمود.
وقتى امير مؤمنان به درجه شهادت رسيد، بريده عراق را به قصد منطقه خراسان (كه در آن ايام به قلمرو حكومت اسلامى پيوسته بود) ترك نمود و در آن منطقه رحل اقامت افكند(14) و سر انجام در سال 63 هجرى در «مرو» بدرود حيات گفت (15)
پي نوشت :
1- بريده بر وزن زبيده و خضيب بر وزن حسين است. مامقانى و مؤلف قاموس الرجال، خضيب را با خأ و ضاد نقطه دار ضبط كردهاند، ولى ابن سعد در «طبقات» و ابن حجر عسقلانى در كتاب «الاصابه» با حأ و صادبى نقطه ضبط نمودهاند. بريده چون از قبيله معروف اسلم بود، بنام بريده اسلمى مشهور شده است.
2- تقطهاى است در چند كيلومترى شهر مكه /
3- «اسدالغابه» جلد 1 صفحه 175.
4- «طبقات ابن سعد» جلد 7 صفحه 365/
5- «ارشاد مفيد» صفحه 75 – 73 – اين جريان با اندكى اختلاف در «قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 173 و «و الدرجات الرفيعه» صفحه 40 نقل شده است.
در مقررات جنگى اسلام، تيصرهاى وجود دارد كه از احكام مسلم فقه اسلامى در مورد تقسيم غنائم جنگى است، تبصره اين است كه: اجناس بر گزيده و ممتاز غنائم، مخصوص حكومت اسلامى است. شايد فلسفه اين حكم اين باشد كه اگر اين اجناس متعلق به عموم سربازان باشد، چون همه خواهان آن هستند، ممكن است در نحوه تقسيم آن ميان مسلمانان اختلاف بروزكند.
واگر امير مؤمنان (ع)از ميان غنائم، كنيزى را به خود اختصاص داد، بر اساس همين حكم خرد مندانه اسلامى بوده است/
6- سلما على على بامره المؤمنين /
7- «ادرجات الرفيعه» صفحه 402 – 401 – «امالى طوسى» صفحه 181 – اين مطلب در «رجال كشى» صفحه 87 و «قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 174 به طور اختصار نقل شده است. و در پايان بحث روشن خواهد شد كه گوسنده اين كلام چه كس بوده است.
8- انا لله وانا اليه راجعون ماذا لقى الحق من الباطل، يا ابا بكر! انسيت ام تناسيت و خدعت ام خدعتك نفسك ام سولت لك الا باطيل او تولم تذكر ما امر نا رسول الله من تسميه على (ع) با مره المؤمنين و النبى بين اظهر نا و قوله فى عده اوقات هذا اميرالمؤمنين و قاتل القاسطين، اتق الله و تدارك نفسك قبل اَن لا تدركها و انقذها مما يهلكها و ارددالحق الى من هواحق به منك و لا تتمادى فى اغتصابه و راجع وانت تستطيع ان تراجع فقد محضتك النصح و دللتك على طريق النجاه فلاتكولنّ ظهيراً للمجرمين («احتجاج طبرسى» صفحه 51 – 50 ط قديم نجف و «الدرجات الرفيعه» صفحه 403/)
9- لايجتمع النبوه و الملك فى اهل بيت واحد.
10- ام يحسدون الناس على ما اتا هم الله من فضله فقد اتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمه و آتيناهم ملكاً عظيماً(سوره نسأ آيه 54)/
11- «بحارالانوار» جلد 37 سفحه 310 – 308 /
12- بنا به نقل مامقانى (جلد 1 صفحه 166) بريده هنگام وفات پيامبر(ص) در مدينه نبود، بلكه در راه شام بود كه خبر رحلت حضرت را شنيد.
13- الامريحدث بعده الامروانك غبت و شهدنا و الشاهد يرى ما لايرى الغائب.
14- «الدرجات الرفيعه، صفحه 403.و «تنقيح المقال» جلد 1 صفحه 166 ابن سعد در «طبقات» (جلد 7 صفحه 365) مىنويسد: «وقتى بصره جز قلمرو حكومت اسلامى قرار گرفت، بريده در آن شهر اقامت گزيد» اگر اين مطلب صحيح باشد بايد گفت: اقامت او در بصره و عراق در دوران خلافت اميرمؤمنان (ع) بوده است.
15- «الاصابه» جلد 2 صفحه 150 – «قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 175. مرحوم مامقانى با اينكه سال وفات بريده را سال 63 هجرى قيد كرده، مىگويد: او از ياران پيامبر (ص) آخرين كسى است كه تا سال 63 زنده مانده بود. در صورتى كه بعد از اين تاريخ، عدهاى از صحابه، در حال حيات بودند از جمله: «عبداللهبن ابى» تا سال 86 در كوفه و سهل ساعدى تا سال 91 در مدينه، انس بن مالك تا سال 93 يا (91) (يا 91) در بصره، و «عبدالله بن بسر» تا سال 88 در شام، در حال حيات بودند («قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 175) اشتباه ديگرى كه در كتاب مرحوم مامقانى به چشم مىخورد، اين است كه با وجود آنكه سال وفات بريده را سال 63 ضبط نموده، چند سطر بعد، مىنويسد: «بريده در جنگ صفين به شهادت رسيد»! گويا بريده ديگرى كه در ركاب حضرت امير مؤمنان (ع) در صفين شهيد شد، با بريده اسلمى مورد بحث، اشتباه شده است. البته بريده بن خضيب اسلمى در جنگ صفين شركت داشته و بنا به نقل ابن مزاحم در كتاب «صفين» (صفحه 581) وى يكى از امضأ كنندگان صلحنامه صفين از طرف امير مؤمنان (ع) بوده است، ولى در هر حال شهادت او در صفين با واقعيت سازگار نيست.
منبع:شخصيتهاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى، ص 117 تا 137
/س