قرآن و روایات به طور صریح اعلام مى دارد که تنها اسلام و تشیع که همان حقیقت اسلام ناب است از افراد پذیرفته مى شود و ایشان هستند که اهل رستگاری و نجات هستند, اما در مورد افراد دیگر ادیان و مذاهب باید گفت: آنان به سه دسته تقسیم مى شوند که هر یک حکمى جداگانه دارند:
یک. با اسلام و تشیع آشنا شده؛ ولى به دلیل تعصّب یا عناد و لجاجت از پذیرفتن آن سرباز مى زنند. چنین افرادى به فرموده قرآن کریم اهل جهنم اند.
دو. با اسلام و تشیع آشنا نیستند؛ ولى در جهالت خود مقصراند؛ یعنى، از وجود دینى به نام اسلام یا مذهبى به نام تشیع مطلع اند؛ ولى با وجود همه امکانات و شرایط لازم براى جست وجوى حقیقت اقدامى نمى کنند. چنین افرادى در حد تقصیر خویش روز قیامت مجازات مى شوند.
سه. با اسلام آشنا نیستند و در جهالت خود نیز تقصیرى ندارند؛ بلکه یا اصلاً به گوش شان نخورده یا آنکه امکان تحقیق و پژوهش براى آنان وجود نداشته است و تنها هر آنچه را به آنها رسیده (مثل مسیحیت و) … قبول کرده و به آن عمل نموده اند. چنین افرادى اهل جهنم نیستند و خداوند آنان را مشمول عفو و رحمت خود قرار مى دهد و اعمال آنها را با میزان حقیقت خواهى آنان و آنچه فکر مى نمودند حق است، مى سنجد.
مطالب بالا از آیات و روایات استفاده مى شود که درباره آن توضیح مختصرى مى دهیم:
یکم. مردم بر حسب وضع شان در برابر وعده و وعیدهاى خداوند متعال، به شش دسته تقسیم مى شوند: مؤمنان، کافران، مستضعفان، مرجون لامر الله.
مؤمنان افرادى اند که به خداوند ایمان آورده اند و جایگاه شان بهشت است. البته این گروه دارای «درجات» هستند که در آنها به «مخلصین»، «سابقون» و «اصحاب یمین» یاد می شود.
کافران کسانى اند که از روى علم حق را شناخته اند؛ ولى به علت عناد و لجاجت از آن سر بر تافته اند. این گروه مقصراند و جایگاه شان به طور حتم جهنم است. که این گروه نیز دارای «درکات» هستند و براساس شدت ستیزه جویی در طبقات جهنم قرار می گیرند.
گروه مستضعف و مرجون الى الله نیز کسانى اند که داراى عذراند؛ یعنى، اگر نتوانسته اند به دین حق بپیوندند و بدان عمل بکنند، به لحاظ تقصیر یا کوتاهى کردن آنان نبوده است؛ بلکه از جهت یک سلسله عواملى بوده که از اختیار آنها خارج بوده است. همین عوامل موجب جهل یا غفلت یا عمل نکردن آنان به دستورات دین اسلام شده است. بدیهى است که چون این صورت، ترک به اختیار آدمى مستند نبوده و معلول عوامل خارج از اختیار او است، براى آدمى نه نفعى خواهند داشت و نه ضررى. مرجع کار چنین کسانى خداوند خواهد بود. خداوند خودش به نحوى که حکمت و رحمتش ایجاب عمل خواهد کرد.
دوم. آیات 96-98 سوره «نساء» بر مطلب یاد شده، دلالت مى کند. خداوند در آن آیات عذر افراد را به دلیل مستضعف بودن با شرایطى قبول کرده است.
در آیه 106 از سوره «توبه» هم کار این گونه افراد را به خود خداوند احاله کرده است. مراد از «مستضعف» در اینجا فقر اقتصادى نیست؛ بلکه در ضعف قرار داده شدن از جهت دسترسى به منبع هدایت است. این است که در آیات سوره «نساء» جمله (لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا» به عنوان شرط و علت عذر براى مستضعفان ذکر شده است، از این صفت مى توان دریافت که علت معذور بودن همه جا و به طور عموم راه و چاره نداشتن است که شامل جاهل غافل غیر معاند هم مى شود. افزون بر اینها، آیه 286 سوره «بقره» بر همین گفته دلالت دارد؛ زیرا در ذیل آیه فوق این مطلب آمده که انسان، هر چه خوبى کرده، به نفع او و هر چه بدى کرده بر ضرر او است. به طور روشن مفهوم سخن فوق این خواهد بود که اگر چیزى به اکتساب، یعنى، آنچه مسؤولیتش به عهده خود شخص است، مستند نباشد، گناه و مسؤولیت براى انسان نخواهد داشت.
سوم. به عقیده علامه طباطبایى، معناى «مستضعف» علاوه بر اینکه افراد ساکن در سرزمینى را که بر اثر نبودن دانشمند، راهى براى قرار گرفتن دین اسلام در آنجا نیست، شامل مى شود؛. همچنین به فردى هم که ذهنش به یک مطلب حق منتقل نشده و فکرش به حق راه نیافته، شامل مى گردد؛ یعنى، شخصى که به حق رهبرى نشده و در عین حال از کسانى است که با حق عناد ندارد؛ بلکه طورى است که اگر حق برایش واضح گردد، از آن پیروى خواهد کرد؛ ولى به عوامل مختلف حق براى او مخفى مانده است. چنین کسى جزء افراد مستضعف خواهد بود؛ چرا که آدم غافل قدرت ندارد و با چنان جهالتى هم که نمى شود راهى به حقیقت یافت.
اما چنانچه منظور شما از نیکوکاران ، نیکوکاران غیر مسلمان باشند ، توجه به چند نکته ضرورى است: الف) عوامل دخیل در بررسى و پاداش عمل در قیامت. ب) اقسام کافران و چگونگى محاکمه آنها در قیامت.
الف ) ارزش اعمال آدمیان به دو عامل بستگى دارد و فقدان هر یک از آنها عمل را فاقد ارزش مى سازد. آن دو عامل عبارت است از:
1) حسن فعلى. یعنى نیکو بودن ذات عمل. مانند راستى ایثار و…
2) حسن فاعلى. یعنى انجام عمل بر اساس انگیزه اى نیکو و صالح. بنابراین نه تنها کافران بلکه اگر درمیان مسلمانان نیز کسى عمل بسیار خوبى را با انگیزه هاى نادرست انجام بدهد قابل تحسین و ستایش و پاداش نیست. مثلا اگر کسى نسبت به یتیمى خدمات بسیار ارزنده اى انجام دهد و سپس روشن شود که وى از این امور مقاصد نادرستى داشته نه تنها تمجید نمى شود بلکه چه بسا مورد ملامت و سرزنش نیز قرار گیرد. از طرف دیگر حسن فاعلى دایره وسیعى دارد و منحصر به انگیزه ها نیست. بلکه شامل ابعاد اعتقادى فرد نیز مى شود.
بر این اساس اعمال کافران معاند قبول نمى شود و هیچ منافاتى با عدل الهى نیز ندارد. زیرا آنان اولاً به خاطر انکار ربوبیت حضرت حق و یا سایر ضروریات و اصول دین، مستحق عقابند. ثانیا، آنان اعمال نیک را به قصد رضاى الهى و اطاعت امر او به جا نیاورده اند تا استحقاق ثواب و پاداش الهى را داشته باشند. اما در عین حال خداوند کافران غیرمعاندی را که اعمال نیک انجام داده اند متناسب با مراتبشان با لطف خود پاداش مى دهد. بدین صورت که در دنیا براى آنان جبران مى کند و پاداش دنیوى (مثل بهره مندى از سلامتى و سعه رزق و …) مى دهد و یا از شدت عذاب اخروى آنها کاسته مى شود.
آیه 62 سوره «مائده» بیانگر یک ملاک کلى و اساسى است در باب این که سعادت و رستگارى در گرو التزام جدى و حقیقى به دو چیز گران بها است: 1- تصحیح عقاید و ایمان راستین به حقایق دینى 2- عمل صالح و کنش بر اساس آنچه خداوند بشر را به آن مأمور کرده است. بنابراین آیه یاد شده، فخرفروشى هاى پوچ و بى اساس برخى از ارباب ادیان را -که به صرف مسیحى یا یهودى خواندن فرد، چنین وانمود مى کردند که رستگارى درست از آن ایشان است و دیگران کاملاً از آن بى بهره اند لَنْ یَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى – مردود شمرده است. به عبارت دیگر مفاد این آیه شبیه این آیه است که: لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ اَلْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِه؛ (نساء، آیه 123). لیکن باید توجه داشت که مفاد فوق، به معناى پذیرش پلورالیسم دینى نیست؛ زیرا اولاً، آیه مزبور در صدد بیان همه جزئیات نیست بلکه یک اصل کلى را مطرح کرده و قیود و ویژگى هاى دیگر را در آیات دیگر بیان کرده است؛ از قبیل:
1- « إِنَّ اَلدِّینَ عِنْدَ اَللَّهِ اَلْإِسْلامُ ؛ (آل عمران، آیه 19)
2- «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ؛(آل عمران، آیه 85)
3- «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللَّهُ »؛(آل عمران، آیه 31)
4- «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْت»؛(نساء، آیه 65)
و … .
بنابراین آیات یاد شده در حکم مفسر و بیانگر دایره و ویژگى هاى ایمان مورد نظر در آیه پیشین است. ثانیاً، قرآن مجید اساساً عناوینى مانند یهودیت و نصرانیت را به رسمیت نمى شناسد و تنها اسلام و مسلمانى واقعى را به رسمیت شناخته و در آیات بسیارى پیامبران الهى را مسلمان دانسته است. در سوره آل عمران آیه 67 آمده است: «ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً …» و در سوره یوسف آیه 101 دعاى او را چنین نقل مى کند: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ اَلْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحادِیثِ فاطِرَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ ». از سوره «بقره»، آیه 128 و «اعراف»، آیه 127 نیز مشابه این دعا را از زبان حضرت ابراهیم(ع) و حضرت موسى(ع) نقل کرده است. هم چنین در قرآن ایمان آوردگان حقیقى مسلمان نامیده شده اند؛ از جمله در سوره «حج»، آیه 78 آمده است: « … مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ اَلْمُسْلِمِینَ» و مسلمانى، همان ایمان و پیروى از پیامبران الهى در عصر بعثت و بقاى شریعت آنها است نه در زمان نسخ آن. ثالثاً، حقیقت ایمان به خداوند که در آیه 62 سوره «مائده» بیان شده است، در بردارنده و متضمن این معنا است که اوامر الهى تماماً مورد توجه والتزام قرار گیرد و این بدون پیروى از انبیاى الهى ممکن نیست. از طرف دیگر هر پیامبر صاحب شریعتى، نسبت به آمدن پیامبر بعدى و لزوم گرویدن به او بشارت داده است؛ چنان که قرآن مجید بشارت رسالت حضرت ختمى مرتبت(ص) به وسیله حضرت عیسى(ع) را چنین گزارش نموده است: «وَ إِذْ قالَ عِیسَى اِبْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اَللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اَلتَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اِسْمُهُ أَحْمَدُ … »؛(صف، آیه 6). و چون لازمه ایمان به خداوند پیروى از رسولان او و در آخر، پیوستن به آخرین سفیر الهى است. در این راستا خداوند ایمان نیاوردن به پیامبر اکرم(ص) و کتمان بشارت هاى انجیل در این باره را در جاى جاى قرآن مورد عتاب و نکوهش قرار داده است و در دنباله آیه یاد شده این جریان را به منزله «اطفاء نور الهى» قلمداد کرده و عاملان آن را کافر خوانده است: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ ؛(صف، آیه 7)
رابعاً، در همان آیه 62 سوره «مائده» ظرافت هایى وجود دارد که مخالفت قرآن با پلورالیسم دینى را نشان مى دهد. یکى از آن علایم – که علامه طباطبایى در تفسیر «المیزان» به آن اشاره کرده اند- این است که قرآن مجید به دنبال عبارت، «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هادُوا … » نفرموده است. «من امن منهم؛ بلکه فرموده است: «من امن»؛ یعنى، ضمیرى به موصول (الذین) بر نگردانده است، با آن که از نظر ادبى در صله، برگرداندن ضمیر به موصول لازم است. علت این برنگرداندن ضمیر این است که تقریر و امضایى نسبت به آنان در کار نباشد؛ در حالى که در مورد امت پیامبر اکرم(ص) برخلاف آن آیه، عمل نموده و مى فرماید: «وَعَدَ اَللَّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً؛(فتح، آیه 29). بنابراین قرآن به هیچ روى سرپیچى از پیامبر خاتم را روا ندانسته و آن را کفر و بى ایمانى معرفى کرده است. خداوند نیز حضرت محمد(ص) را به سوى همه انسان ها مبعوث ساخته و همگان را موظف به گرویدن به آیین خاتم گردانیده است. گفتنى است که پیروان دیگر ادیان سه دسته اند:
1- کسانى که حقانیت اسلام برایشان روشن شده است. این گروه هیچ عذرى در سرپیچى از اسلام نداشته و اگر به آن ایمان نیاورند قطعاً گرفتار عذاب ابدى خواهند شد.
2- کسانى که حقانیت اسلام را نشناخته اند؛ ولى عمداً از بررسى و تحقیق پیرامون آن شانه خالى کرده اند؛ در حالى که همه شرایط لازم براى درک حقانیت اسلام را در اختیار داشتند این گروه نیز عذرى در پیشگاه خداوند نداشته و معذب خواهند بود.
3- کسانى که ناآگاه بوده و در این راستا خود مقصر نیستند؛ بلکه اساساً غافل بوده و نداى اسلام را نشنیده اند و یا ابزارهاى لازم را براى تحقیق در اختیار نداشته اند. این گروه «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللَّهِ» هستند و در صورت درستکارى براساس آیین قبلى با فطرت الهى، ممکن است خداوند بر آنان نظر رحمت کند.
یک. با اسلام و تشیع آشنا شده؛ ولى به دلیل تعصّب یا عناد و لجاجت از پذیرفتن آن سرباز مى زنند. چنین افرادى به فرموده قرآن کریم اهل جهنم اند.
دو. با اسلام و تشیع آشنا نیستند؛ ولى در جهالت خود مقصراند؛ یعنى، از وجود دینى به نام اسلام یا مذهبى به نام تشیع مطلع اند؛ ولى با وجود همه امکانات و شرایط لازم براى جست وجوى حقیقت اقدامى نمى کنند. چنین افرادى در حد تقصیر خویش روز قیامت مجازات مى شوند.
سه. با اسلام آشنا نیستند و در جهالت خود نیز تقصیرى ندارند؛ بلکه یا اصلاً به گوش شان نخورده یا آنکه امکان تحقیق و پژوهش براى آنان وجود نداشته است و تنها هر آنچه را به آنها رسیده (مثل مسیحیت و) … قبول کرده و به آن عمل نموده اند. چنین افرادى اهل جهنم نیستند و خداوند آنان را مشمول عفو و رحمت خود قرار مى دهد و اعمال آنها را با میزان حقیقت خواهى آنان و آنچه فکر مى نمودند حق است، مى سنجد.
مطالب بالا از آیات و روایات استفاده مى شود که درباره آن توضیح مختصرى مى دهیم:
یکم. مردم بر حسب وضع شان در برابر وعده و وعیدهاى خداوند متعال، به شش دسته تقسیم مى شوند: مؤمنان، کافران، مستضعفان، مرجون لامر الله.
مؤمنان افرادى اند که به خداوند ایمان آورده اند و جایگاه شان بهشت است. البته این گروه دارای «درجات» هستند که در آنها به «مخلصین»، «سابقون» و «اصحاب یمین» یاد می شود.
کافران کسانى اند که از روى علم حق را شناخته اند؛ ولى به علت عناد و لجاجت از آن سر بر تافته اند. این گروه مقصراند و جایگاه شان به طور حتم جهنم است. که این گروه نیز دارای «درکات» هستند و براساس شدت ستیزه جویی در طبقات جهنم قرار می گیرند.
گروه مستضعف و مرجون الى الله نیز کسانى اند که داراى عذراند؛ یعنى، اگر نتوانسته اند به دین حق بپیوندند و بدان عمل بکنند، به لحاظ تقصیر یا کوتاهى کردن آنان نبوده است؛ بلکه از جهت یک سلسله عواملى بوده که از اختیار آنها خارج بوده است. همین عوامل موجب جهل یا غفلت یا عمل نکردن آنان به دستورات دین اسلام شده است. بدیهى است که چون این صورت، ترک به اختیار آدمى مستند نبوده و معلول عوامل خارج از اختیار او است، براى آدمى نه نفعى خواهند داشت و نه ضررى. مرجع کار چنین کسانى خداوند خواهد بود. خداوند خودش به نحوى که حکمت و رحمتش ایجاب عمل خواهد کرد.
دوم. آیات 96-98 سوره «نساء» بر مطلب یاد شده، دلالت مى کند. خداوند در آن آیات عذر افراد را به دلیل مستضعف بودن با شرایطى قبول کرده است.
در آیه 106 از سوره «توبه» هم کار این گونه افراد را به خود خداوند احاله کرده است. مراد از «مستضعف» در اینجا فقر اقتصادى نیست؛ بلکه در ضعف قرار داده شدن از جهت دسترسى به منبع هدایت است. این است که در آیات سوره «نساء» جمله (لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلا» به عنوان شرط و علت عذر براى مستضعفان ذکر شده است، از این صفت مى توان دریافت که علت معذور بودن همه جا و به طور عموم راه و چاره نداشتن است که شامل جاهل غافل غیر معاند هم مى شود. افزون بر اینها، آیه 286 سوره «بقره» بر همین گفته دلالت دارد؛ زیرا در ذیل آیه فوق این مطلب آمده که انسان، هر چه خوبى کرده، به نفع او و هر چه بدى کرده بر ضرر او است. به طور روشن مفهوم سخن فوق این خواهد بود که اگر چیزى به اکتساب، یعنى، آنچه مسؤولیتش به عهده خود شخص است، مستند نباشد، گناه و مسؤولیت براى انسان نخواهد داشت.
سوم. به عقیده علامه طباطبایى، معناى «مستضعف» علاوه بر اینکه افراد ساکن در سرزمینى را که بر اثر نبودن دانشمند، راهى براى قرار گرفتن دین اسلام در آنجا نیست، شامل مى شود؛. همچنین به فردى هم که ذهنش به یک مطلب حق منتقل نشده و فکرش به حق راه نیافته، شامل مى گردد؛ یعنى، شخصى که به حق رهبرى نشده و در عین حال از کسانى است که با حق عناد ندارد؛ بلکه طورى است که اگر حق برایش واضح گردد، از آن پیروى خواهد کرد؛ ولى به عوامل مختلف حق براى او مخفى مانده است. چنین کسى جزء افراد مستضعف خواهد بود؛ چرا که آدم غافل قدرت ندارد و با چنان جهالتى هم که نمى شود راهى به حقیقت یافت.
اما چنانچه منظور شما از نیکوکاران ، نیکوکاران غیر مسلمان باشند ، توجه به چند نکته ضرورى است: الف) عوامل دخیل در بررسى و پاداش عمل در قیامت. ب) اقسام کافران و چگونگى محاکمه آنها در قیامت.
الف ) ارزش اعمال آدمیان به دو عامل بستگى دارد و فقدان هر یک از آنها عمل را فاقد ارزش مى سازد. آن دو عامل عبارت است از:
1) حسن فعلى. یعنى نیکو بودن ذات عمل. مانند راستى ایثار و…
2) حسن فاعلى. یعنى انجام عمل بر اساس انگیزه اى نیکو و صالح. بنابراین نه تنها کافران بلکه اگر درمیان مسلمانان نیز کسى عمل بسیار خوبى را با انگیزه هاى نادرست انجام بدهد قابل تحسین و ستایش و پاداش نیست. مثلا اگر کسى نسبت به یتیمى خدمات بسیار ارزنده اى انجام دهد و سپس روشن شود که وى از این امور مقاصد نادرستى داشته نه تنها تمجید نمى شود بلکه چه بسا مورد ملامت و سرزنش نیز قرار گیرد. از طرف دیگر حسن فاعلى دایره وسیعى دارد و منحصر به انگیزه ها نیست. بلکه شامل ابعاد اعتقادى فرد نیز مى شود.
بر این اساس اعمال کافران معاند قبول نمى شود و هیچ منافاتى با عدل الهى نیز ندارد. زیرا آنان اولاً به خاطر انکار ربوبیت حضرت حق و یا سایر ضروریات و اصول دین، مستحق عقابند. ثانیا، آنان اعمال نیک را به قصد رضاى الهى و اطاعت امر او به جا نیاورده اند تا استحقاق ثواب و پاداش الهى را داشته باشند. اما در عین حال خداوند کافران غیرمعاندی را که اعمال نیک انجام داده اند متناسب با مراتبشان با لطف خود پاداش مى دهد. بدین صورت که در دنیا براى آنان جبران مى کند و پاداش دنیوى (مثل بهره مندى از سلامتى و سعه رزق و …) مى دهد و یا از شدت عذاب اخروى آنها کاسته مى شود.
آیه 62 سوره «مائده» بیانگر یک ملاک کلى و اساسى است در باب این که سعادت و رستگارى در گرو التزام جدى و حقیقى به دو چیز گران بها است: 1- تصحیح عقاید و ایمان راستین به حقایق دینى 2- عمل صالح و کنش بر اساس آنچه خداوند بشر را به آن مأمور کرده است. بنابراین آیه یاد شده، فخرفروشى هاى پوچ و بى اساس برخى از ارباب ادیان را -که به صرف مسیحى یا یهودى خواندن فرد، چنین وانمود مى کردند که رستگارى درست از آن ایشان است و دیگران کاملاً از آن بى بهره اند لَنْ یَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى – مردود شمرده است. به عبارت دیگر مفاد این آیه شبیه این آیه است که: لَیْسَ بِأَمانِیِّکُمْ وَ لا أَمانِیِّ أَهْلِ اَلْکِتابِ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً یُجْزَ بِه؛ (نساء، آیه 123). لیکن باید توجه داشت که مفاد فوق، به معناى پذیرش پلورالیسم دینى نیست؛ زیرا اولاً، آیه مزبور در صدد بیان همه جزئیات نیست بلکه یک اصل کلى را مطرح کرده و قیود و ویژگى هاى دیگر را در آیات دیگر بیان کرده است؛ از قبیل:
1- « إِنَّ اَلدِّینَ عِنْدَ اَللَّهِ اَلْإِسْلامُ ؛ (آل عمران، آیه 19)
2- «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اَلْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ؛(آل عمران، آیه 85)
3- «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اَللَّهُ »؛(آل عمران، آیه 31)
4- «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْت»؛(نساء، آیه 65)
و … .
بنابراین آیات یاد شده در حکم مفسر و بیانگر دایره و ویژگى هاى ایمان مورد نظر در آیه پیشین است. ثانیاً، قرآن مجید اساساً عناوینى مانند یهودیت و نصرانیت را به رسمیت نمى شناسد و تنها اسلام و مسلمانى واقعى را به رسمیت شناخته و در آیات بسیارى پیامبران الهى را مسلمان دانسته است. در سوره آل عمران آیه 67 آمده است: «ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنِیفاً مُسْلِماً …» و در سوره یوسف آیه 101 دعاى او را چنین نقل مى کند: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ اَلْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ اَلْأَحادِیثِ فاطِرَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی اَلدُّنْیا وَ اَلْآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ ». از سوره «بقره»، آیه 128 و «اعراف»، آیه 127 نیز مشابه این دعا را از زبان حضرت ابراهیم(ع) و حضرت موسى(ع) نقل کرده است. هم چنین در قرآن ایمان آوردگان حقیقى مسلمان نامیده شده اند؛ از جمله در سوره «حج»، آیه 78 آمده است: « … مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ اَلْمُسْلِمِینَ» و مسلمانى، همان ایمان و پیروى از پیامبران الهى در عصر بعثت و بقاى شریعت آنها است نه در زمان نسخ آن. ثالثاً، حقیقت ایمان به خداوند که در آیه 62 سوره «مائده» بیان شده است، در بردارنده و متضمن این معنا است که اوامر الهى تماماً مورد توجه والتزام قرار گیرد و این بدون پیروى از انبیاى الهى ممکن نیست. از طرف دیگر هر پیامبر صاحب شریعتى، نسبت به آمدن پیامبر بعدى و لزوم گرویدن به او بشارت داده است؛ چنان که قرآن مجید بشارت رسالت حضرت ختمى مرتبت(ص) به وسیله حضرت عیسى(ع) را چنین گزارش نموده است: «وَ إِذْ قالَ عِیسَى اِبْنُ مَرْیَمَ یا بَنِی إِسْرائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اَللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اَلتَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اِسْمُهُ أَحْمَدُ … »؛(صف، آیه 6). و چون لازمه ایمان به خداوند پیروى از رسولان او و در آخر، پیوستن به آخرین سفیر الهى است. در این راستا خداوند ایمان نیاوردن به پیامبر اکرم(ص) و کتمان بشارت هاى انجیل در این باره را در جاى جاى قرآن مورد عتاب و نکوهش قرار داده است و در دنباله آیه یاد شده این جریان را به منزله «اطفاء نور الهى» قلمداد کرده و عاملان آن را کافر خوانده است: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اَللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اَللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکافِرُونَ ؛(صف، آیه 7)
رابعاً، در همان آیه 62 سوره «مائده» ظرافت هایى وجود دارد که مخالفت قرآن با پلورالیسم دینى را نشان مى دهد. یکى از آن علایم – که علامه طباطبایى در تفسیر «المیزان» به آن اشاره کرده اند- این است که قرآن مجید به دنبال عبارت، «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اَلَّذِینَ هادُوا … » نفرموده است. «من امن منهم؛ بلکه فرموده است: «من امن»؛ یعنى، ضمیرى به موصول (الذین) بر نگردانده است، با آن که از نظر ادبى در صله، برگرداندن ضمیر به موصول لازم است. علت این برنگرداندن ضمیر این است که تقریر و امضایى نسبت به آنان در کار نباشد؛ در حالى که در مورد امت پیامبر اکرم(ص) برخلاف آن آیه، عمل نموده و مى فرماید: «وَعَدَ اَللَّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً؛(فتح، آیه 29). بنابراین قرآن به هیچ روى سرپیچى از پیامبر خاتم را روا ندانسته و آن را کفر و بى ایمانى معرفى کرده است. خداوند نیز حضرت محمد(ص) را به سوى همه انسان ها مبعوث ساخته و همگان را موظف به گرویدن به آیین خاتم گردانیده است. گفتنى است که پیروان دیگر ادیان سه دسته اند:
1- کسانى که حقانیت اسلام برایشان روشن شده است. این گروه هیچ عذرى در سرپیچى از اسلام نداشته و اگر به آن ایمان نیاورند قطعاً گرفتار عذاب ابدى خواهند شد.
2- کسانى که حقانیت اسلام را نشناخته اند؛ ولى عمداً از بررسى و تحقیق پیرامون آن شانه خالى کرده اند؛ در حالى که همه شرایط لازم براى درک حقانیت اسلام را در اختیار داشتند این گروه نیز عذرى در پیشگاه خداوند نداشته و معذب خواهند بود.
3- کسانى که ناآگاه بوده و در این راستا خود مقصر نیستند؛ بلکه اساساً غافل بوده و نداى اسلام را نشنیده اند و یا ابزارهاى لازم را براى تحقیق در اختیار نداشته اند. این گروه «مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللَّهِ» هستند و در صورت درستکارى براساس آیین قبلى با فطرت الهى، ممکن است خداوند بر آنان نظر رحمت کند.