قرآن كريم و تورات درباره سبب سرگرداني بني اسرائيل و مدت زمان چهال ساله آن هماهنگ با هم سخن مي گويند.
ماجرا از اين قرار است كه هنگامي كه بني اسرائيل در پي خروج از مصر و عبور از درياي سرخ و ساير مكان ها به مرزهاي فلسطين رسيدند، به تصريح قرآن فرمان يافتند كه با ورود به سرزمين مقدس با ساكنان آن به نبرد پرداخته، آنجا را براي سكونت خويش تصرف كنند؛ اما آنها به بهانه نيرومندي و تنومندي ساكنان شهر ، و به رغم هشدار صريح موسي ، با امتناع شديد از ورود به شهر و جنگ با كافران، رفتن به آنجا را به خروج قوم يادشده مشروط كرده، از موسي خواستند تا خود با خداي خويش به جنگ آنان برود: «قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ»گفتند اي موسي تا آنها در آنجا هستند ما هرگز وارد آن نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و (با آنان) جنگ كنيد، ما همينجا نشسته ايم!!
در اين گفتار بنى اسرائيل وجوهى از اهانت و عتاب و زورگويى نسبت به مقام موسى (ع) و نسبت به تذكرى كه آن جناب در باره امر خداى تعالى داد، ديده مى شود و اين عبارت نظامى عجيب دارد:
اولا: از آنجا كه دو نفر پيغام موسي را به بني اسرائيل رساندند، على القاعده بني اسرائيل بايد روى سخن خود را به آن دو نفر كنند كه گفته بودند:” اى مردم دعوت موسى (ع) را بپذيريد و داخل در اين سرزمين بشويد”، اما آنها چنين نكردند؛ بلكه خطاب را متوجه موسى ساختند و به حالت تخاصم و بگو مگو كردن با پيامبرشان سخن گفتند. چرا كه طبق اين آيات بني اسرائيل بعد از تفصيل به اجمال گويى پرداختند تا به موسي بفهمانند ديگر حوصله گفتگوى با او را ندارند، و از شنيدن سخنان او خسته شدند و اين در واقع نوعي توهين و بي ادبي از سوي بني اسرائيل بود.
ثانيا: سخن بى ادبانه و عصيانگرانه خود را دوباره تكرار و تاكيد كردند كه ما هرگز داخل اين سرزمين نخواهيم شد.
ثالثا: جهالتشان آن قدر به آنها جرأت و جسارت داد كه چون از بى ادبى هاى قبلى خود نتيجه اى نگرفتند، جمله اي زشت تر بكار بردند، و آن اين بود كه” تو و پروردگارت برويد با مردم اين سرزمين قتال كنيد ما همين جا نشسته ايم”.
و اين گفتارشان به روشنترين وجه دلالت دارد بر اينكه در باره خداى تعالى همان اعتقاد باطلى را داشته اند كه بت پرستان دارند، و آن اين است كه پنداشته اند خداى تعالى هم موجودى شبيه به يك انسان است، و واقعا هم يهود چنين اعتقادى داشته اند، براى اينكه همين يهود بودند كه بنا به حكايت قرآن كريم بعد از عبور از دريا و رسيدن به قومى كه بت مى پرستيدند به موسى گفتند: «تو نيز براى ما خدايانى چند درست كن، همانطور كه اينها خدايان زياد دارند» موسى در پاسخشان فرمود: «به راستى كه شما مردمى نادان هستيد.»[1]
بهرحال پس از اينكه موسي از متقاعد كردن قوم خود نا اميد شد، رو به خداوند كرد و گفت: «رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ» پروردگارا! من تنها اختيار خودم و برادرم را دارم، ميان من و اين جمعيت گنهكار جدائي بيفكن! خداوند نيز در پاسخ به موسي فرمود:
«فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ»اين سرزمين تا چهل سال بر آنها ممنوع است (و به آن نخواهند رسيد) پيوسته در زمين سرگردان خواهند بود و درباره (سرنوشت) اين جمعيت گنهكار غمگين مباش. [2]
بني اسرائيل به كيفر اين گناه و نافرماني صريح كه اساس دعوت موسي را به خطر مي افكند و با نفرين آن حضرت 40 سال از ورود به بيت المقدس و سكونت در آن محروم و به عنوان عذاب در بيابان ها سرگردان شدند. ابن خلدون معتقد است بني اسرائيل از يك سو به سبب سالها بردگي، تحقير شدن و استثمار، عصبيت قومي خود را از دست داده بودند و از سوي ديگر هنوز ايمان مذهبي كاملي نداشتند و در نتيجه از دفاع، پايداري و نبرد براي حفظ حيات اجتماعي خود و رسيدن به سرزمين موعود ناتوان بودند. از اينرو حكمت خداوند مي طلبيد كه نسل خو گرفته با خواري، قهر، غلبه و بردگي ازبين برود و نسل جديدي بدون داشتن خلق و خوي نياكان و بر اساس باورهاي محكم ديني، بتوانند شالوده و بنيان جامعه اي جديد و مستقل و مقتدر را پي ريزي كنند.[3]
پي نوشت:
[1] . ترجمه تفسير الميزان، دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه قم،1374،ج5، ص: 475-476
[2] . مائده،25-26
[3] .دائره المعارف قرآن كريم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي،1382،ج9،ص263-264