طلسمات

خانه » همه » مذهبی » بهائیت و استعمار فرانسه

بهائیت و استعمار فرانسه

بهائیت و استعمار فرانسه

سومین دولت استکباری قرن 19 و 20 که رهبری بهائیت با آن داد و ستد داشته، استعمار فرانسه است. حاکمیت استعماری فرانسه، در دوران جنگهای مشهور صلیبی، همواره کانون آتش افروز جنگهای صلیبی بود و میسیونهای تبشیری

0033678 - بهائیت و استعمار فرانسه
0033678 - بهائیت و استعمار فرانسه

 

نویسنده: محمد صادق ابوالحسنی

 


سومین دولت استکباری قرن 19 و 20 که رهبری بهائیت با آن داد و ستد داشته، استعمار فرانسه است. حاکمیت استعماری فرانسه، در دوران جنگهای مشهور صلیبی، همواره کانون آتش افروز جنگهای صلیبی بود و میسیونهای تبشیری نیز هر چند «برنامه ی مذهبی» شان را از رم می گیرند اما «دستورالعمل سیاسی» شان را از فرانسه دریافت می کنند. همین رژیم استکباری فرانسه بود که در جنگ جهانی اول سوریه و لبنان را اشغال کرد و ژنرال مشهور فرانسوی، پس از اشغال سوریه توسط ارتش فرانسه در جنگ جهانی اول، در شام بر سر مزار صلاح الدین ایوبی (فاتح مسلمان قدس در جنگهای صلیبی( ایستاد و خطاب به وی گفت: « سر از خاک بردار ای صلاح الدین، که ما برگشتیم!»(1) نیز همین دولت فرانسه بود که در سال 1956 پس از اعلام ملی شدن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، همراه دولت انگلیس به کمک اسرائیل آمد و با مصر جنگید و بعدها نیز در تجهیز اتمی اسرائیل به وی کمکها داد. چنانکه در سالهای اخیر، نویسنده و متفکر بزرگ خود: روژه گارودی، را به جرم برخورد علمی و تحقیقی با نویسنده و متفکر بزرگ چون «هولوکاست»، به زندان می افکند و حجاب اسلامی را بر دانشجویان مسلمان دانشگاههای خود نمی پذیرد…
افزون بر این، بایستی به پیوند عمیق و گسترده ی فراماسونری در ایران ( در عصر مشروطه و نیز پهلوی) با محافل ماسونی فرانسه اشاره کرد که در عین حال پایگاه اجرای سیاستهای شیطانی انگلیس محسوب می شد. «لژ بیداری ایران» که در 29 نوامبر 1906/ 11 شوال 1324ق (نخستین سال مشروطیت) در کشورمان تأسیس(2) و در 6 نوامبر 1907 (30 رمضان 1325 ق) رسمیت یافت(3) و چند تن ماسون برجسته ی فرانسوی و بعضاً عضو سفارت فرانسه ( نظیر دکتر پل هنری مورل، ژولین بوتن، آویت ویزیوز، ژان باتیست لومر، چارلز لاتس، موریس جوزف لوسین سوگین و پل لپیسیه) زمام آن را در دست داشتند(4)، تحت نظارت لژ گرانداوریان (شرق اعظم) فرانسه عمل می کرد(5) و به تعبیر سید محمد صادق طباطبایی( عضو همین لژ) عملاً «دکان سیاسی انگلیس» بود. (6) روابط میان فراماسونری انگلیس و فرانسه (به علت تندروی برخی از ماسونهای فرانسوی) در سال 1878 م قطع شد، اما کوتاه مدتی بعد، روابط آنها با یکدیگر التیام یافته و مجدداً با هم اتحاد کردند. (7)
پژوهشگران، لژهای ماسونی: مولوی، شمس تبریز، ابوعلی سینا، مزدا، لافرانس، کسری، باشگاه خورشید تابان، انجمن خواجه نصیر طوسی، انجمن سقراط، انجمن فارابی، و لژ جویندگان سقراط را – که در عصر پهلوی در ایران تشکیل یافته و فعالیت داشت- وابسته به لژ بزرگ ملی فرانسه می شمارند. (8)
متأسفانه ماهیت استعماری فرانسه، در منطقه ی آسیا ( در قیاس با امپراطوری تزاری و بریتانیای کبیر و بعداً نیز امریکا) به دلایل گوناگون کمتر شناخته شده است و به عکس، کشورهای اسلامی شمال آفریقا به ویژه الجزایر ( و نیز سوریه و لبنان) تا حدود زیادی با هویت و مقاصد شیطانی دولت فرانسه در قرون اخیر آشنایند.
راز ناشناختگی – با کمتر شناختگی -استعمار فرانسه در آسیا و ایران، شکست سیاسی / نظامی این قدرت تجاوزگر از رقبای اروپایی خویش (خصوصاً انگلیس) و نتیجتاً اکتفای آن به نفوذ و رخنه ی فرهنگی (همراه با تکاپوی سیاسی) در این نقطه ی حساس از جهان است، که به وضوح در عملکرد انجمنهای فراماسونری فرانسه ( نظیر لژ بیداری ایران وابسته به لژ شرق اعظم فرانسه) و نیز تکاپوهای اسلام ستیزانه ی خاورشناسان فرانسوی در خاورمیانه و قطر عربی ( خصوصاً سوریه و مصر) مشاهده می شود و بایستی غارت ذخائر فرهنگی و مواریث باستانی این کشورها ( از جمله، ایران)، تلاش جهت تغییر خط و زبان کشورهای اسلامی به لاتین، و شکستن اتحاد مسلمین و تجزیه ی کشورهای آنان از طریق ایجاد و تقویت جنشهای نژاد پرستانه ( نظیر پان ترکیسم در ترکیه و پان قبطیسم درمصر) را نیز بر آن افزود. نفوذ علمی، فرهنگی ( با ماهیت و رویکرد سیاسی) فرانسه در کشورمان را می توان، از جمله، در استعمال واژه ها و اصطلاحات وارداتی غربی به گویش فرانسوی دید که فی المثل در کاربرد «ناسیون» فرانسوی ( معادل واژه ی «ملت» به معنای جدید و مدرن آن) به جای نیشن انگلیسی و دهها واژه ی وارداتی نظیر آن، مثل راسیون ( عقل)، انتلکتوئل ( روشنفکر)، و الیناسیون ( ازخود بیگانگی)، در زبان فارسی کنونی قابل رؤیت است.
فرانسه، چنانکه گفتیم، در دوران هجمه ی صلیبیون به کشورهای اسلامی در قرون میانه ی اسلامی، «کانون سیاسی» این تهاجم به شمار می رفت (در برابر «رم» و ایتالیا، که کانون مذهبی آن تهاجم بود)، و طبقه ی حاکمه ی آن کشور، از آن روزگار تاکنون – که به نوعی، شاهد تجدید جنگهای صلیبی هستیم- جنگ با اسلام را هیچ گاه رها نکرده و تنها شکل و شگرد آن در برخی مقاطع، تغییر کرده است، که به عنوان آخرین نمونه های دست به نقد آن- گذشته از سرکوب انقلاب الجزایر – می توان از تجهیز صدام با میراژها و دیگر تسلیحات فرانسوی بر ضد نظام جمهوری اسلامی ایران، کمک به تجهیزات اتمی اسرائیل، و مبارزه با نمادها و شعائر دینی مسلمین ( نظیر حجاب اسلامی) در مهد آزادی (پاریس) یاد کرد…
میلز، پدر روحانی یسوعی، در تشریح «سیاست دینی فرانسه در شرق» چنین می نویسد: جنگ صلیبی اخیر که مبشرین در قرن هفده شروع کرده اند ادامه دارد. لشگریان صلیبی در لباس پسران خدا و کشیش و مبشّر و هم چنین زنان آنها در شرق به سر می برند. فرانسه مدتهاست روح جنگهای صلیبی و علاقه ی با آنان را حفظ کرده است. و بسیاری از اوقات زمامداران فرانسه فکر می کنند. حمله ی صلیبی جدیدی (به شرق) بنمایند ولی اروپا محال می داند که فرانسه بتواند حمله ای را که نتیجه ی آن معلوم نیست شروع کند. (9)
شانتور، پدر روحانی و رئیس دانشکده ی مسیحی بیروت ( همان کسی که در ایام اشغال سوریه و لبنان توسط نیروهای فرانسه، از طرف فرانسه، صاحب آن چنان نفوذ و قدرتی بود که زمامداران در مقابل آن با کمال خضوع تسلیم بودند و نمایندگان مجلس نیز می بایستی تحت نظارت و عنایت او به کرسی ریاست دست می یافتند) نیز به صراحت اظهار می دارد:
مبلغین ما در زیر پرچم صلیب می آیند… و گذشته را در نظر دارند و آینده را می نگرند. گوش مبلغ کلیسا سوی سواحل روم و فرانسه است تا به بیند چه بادی می وزد. کسی قدرت ندارد بادی که به گوش نیاکان ما وزید آن را از گوش ما باز دارد. فرمان صلیبی ما بلند بود که خدا خواسته است[!]. (10)
حتی فردی چون ژنرال دوگل ( رئیس جمهور اسبق فرانسه، در خاطرات امیدش، اقدامات نظامی فرانسه بر ضد انقلاب الجزایر را نوعی جنگ صلیبی قلمداد می کند. وی ضمن توضیح پیرامون تجهیزات و تشریفات نیروهای نظامی فرانسه در الجزایر صراحتاً اظهار می دارد که: « این مبارزه، یک جهاد، و نوعی جنگ صلیبی به شمار می رفت». (11)
کارنامه ی فرانسه در کشورهای شمال آفریقا (الجزایر، تونس، مراکش و… )، اما، به رخنه ی فرهنگی محدود نشده. و این دولت استعماری، به روزگار قدرت و شوکت خویش، در کشتار و غارت فجیع ملتها، و مبارزه ی آشکار و توهین بار با مبانی اعتقادی و سنن دینی اسلامی، دست کمی از رفتار بریتانیای کبیر و امپریالیسم تزاری نسبت به مستعمرات خویش نداشت. در این زمینه، می توان به کارنامه ی سیاه استعمار فرانسه در کشور الجزایر اشاره کرد که داغ بیش از یک قرن شکنجه ی فرانسه را بر سر و رو و سینه و کمر خویش دارد، و مردم کشورمان نیز کمابیش از سرگذشت فجیع این کشور ستمدیده ی اسلامی، باخبرند.
اسلام، در کشور الجزایر، از دیرباز، ملاط وحدت اجتماعی، و بنیان مقاومت ملی – دینی بر ضد استعمار مهاجم به شمار می رود و شخصیتی چون «سالواتوره فوده رارو» ( استاد حقوق دانشگاه رم، عضو یونسکو و رئیس مؤسسه ی ایتالیایی مطالعات افریقا) از آن به عنوان «خصیصه ی اصلی نهضت آزادی» الجزایر یاد می کند. (12) این حقیقت، مورد تصریح و تأکید دیگر محققان بی طرف نیز نظیر «فانون» قرار دارد.
فرانتس فانون (متوفی 1961) متفکر، نویسنده، روانپزشک و جامعه شناس انقلابی و نام آشنای معاصر فرانسوی ( اهل مارتینیک) است که عضو «جبهه ی آزادی بخش ملی»(13) الجزایر علیه فرانسه ( تأسیس: 1954) بود و مدیریت روزنامه ی المجاهد ( ارگان رسمی آن جبهه) بر عهده داشت و آثار خواندنی و ماندگار او، با نامهای پوست سیاه، صورتکهای سفید، استعمار میرا و به ویژه: دوزخیان زمین و انقلاب الجزایر، شهرتی شایان دارند. فانون شخصیتی جهانی داشت و فردی چون ژان پل سارتر، فیلسوف مشهور فرانسوی، درباره ی او می گوید: « فرانتز فانون پس از انگلیس [دوست و همکار مشهور کارل مارکس] اولین کسی است که زوایای پنهان تاریخ را روشن کرده است. (14) سارتر، همچنین، مقدمه ای انتقادی پرشور و تکان دهنده بر کتاب فانون: دوزخیان زمین، دارد که در آن، کتاب مزبور را به منزله ی اعلام خطر و سقوط فرانسه بلکه غرب می شمارد و از همه می خواهد که این کتاب را با چنان دقتی بخوانند و عبرت بگیرند که یک نفر مؤمن به کتاب مقدس، آن را به قصد عبرت می خواند. (15)
فانون، که خود تحصیل کرده ی فرانسه بود، در وصیت سیاسی- فکری خویش، هوشمندانه، روشنفکرانه شرقی و آفریقایی را از تقلید کورکورانه نسبت به غرب برحذر داشته و به تلاش برای ساختن «اندیشه و انسانی نو» (که جامع خصوصیات مثبت تمدن غرب و شرق باشد) فرا می خواند. (16) او، با چنین شخصیت و اندیشه ای، در نامه به یکی از روشنفکران ایرانی می نویسد:
اگر چه من مسلمان نیستم و در مورد اسلام احساساتی همانند تو ندارم، ولی شاید بیشتر از خود تو معتقد به این حقیقت هستم که در کشورهای اسلامی حربه ای برنده تر و کاری تر از اسلام بر علیه استعمار و ظلم وجود ندارد. (17)
بدین گونه، اسلام، بنیان مقاومت ملی الجزایر بر ضد بیگانگان مهاجم را تشکیل می دهد، و درست از همین رو است که استعمار فرانسه در کشورهای شمال آفریقا، به ویژه الجزایر، تمامی هم خویش را معطوف به تضعیف و نابودی ایمان و همبستگی اسلامی ملت الجزایر ساخته بود.
دکتر اسعد سحمرانی، در کتابی که راجع به مالک بن نبی، اندیشمند و مصلح الجزایری نوشته، به خوبی از ابعاد و اهداف استعماری دولت فرانسه در جهت نابودی اسلام و تجزیه ی وحدت ملی- دینی آن کشور پرده برداشته است:
با ورود اسلام و اعراب به الجزایر، در سایه ی اسلام، اعراب با مردم آنجا در آمیخته و با لطف خداوند بین مردم اعراب و الجزایر برادری برقرار گردید و عقیده و فکر و زبان آنها یکی شد. این امر وحدتی ملی پدید آورد که به صورت دژی محکم، در طول تاریخ، الجزایر را تحت حمایت خود قرار داد. فرانسه با ورود خود تلاش نمود تا این وحدت را در هم شکند؛ چرا که از جمله ی سیاستهای فرانسه تز «تفرقه بینداز و حکومت کن» بود. فرانسویان، علاوه بر غارت امکانات و نیروی انسانی و اقتصادی الجزایر، توطئه ای دیگر طرح نمودند و با اختلاف انداختن بین عناصر جامعه ی الجزایری یعنی اعراب و بربرها ( ساکنان اصلی) تلاش کردند که بربرها را قانع کنند که اصالت آنها اروپایی است و زبانی ویژه ی خود دارند که سزاوار نیست مورد بی اعتنایی قرار گیرند، و همچنین تلاش کردند که مانع آموزش زبان عربی به بربرها شوند. (18)
هدف از اشاعه ی این مقولات صرفاً تفکیک همبستگی مردم الجزایر بود؛ همبستگی ای که عامل آن، وجود روحیه ای اسلامی بود، روحیه ای که نظام برادری را بین مردم یک جامعه تحقق می بخشید. الجزایری ها همزبانی خود را مرهون قرآن بودند و نتیجه آن شد که آنها به صورت اعراب مسلمان در آمدند، لذا استعمار فرانسه تلاش نمود که وحدت ملی و قومی مردم الجزایر را از طریق احیای بربریت، که اسلام آن را محو نموده بود، درهم شکند. اما از همه تلاشهای طاقت فرسایی که فرانسه در راه از هم گسستن وحدت ملی و قومی مردم الجزایر از طریق جدا کردن بربر از دیگر برادران الجزایری انجام داد، بر باد فنا رفت.
استعمار در آغاز برای اجرای برنامه ی خود، دستگاه آموزشی خاصی برای بربرها ایجاد کرد و آنها را وادار نمودند که تنها با زبان فرانسوی و لهجه ی بربر سخن بگویند و تکلم به زبان عربی بر آنها تحریم شد. همچنین از تشکیل مدارس آزاد زبان عربی و مکتب تدریس قرآن جهت آموزش آن و نیز آموزش دین مبین اسلام ممانعت به عمل آوردند. گرچه باید گفت که همه ی این تلاشها استعمارگران را سودی نبخشید. (19)
بر مبنای این وقایع، پژوهشگر به این نتیجه می رسد که: فرانسویان می خواستند نقاط قوت مقاومت مردم الجزایر را از بین ببرند، نابودی وحدت ملی، زبان عربی و اسلام در مقدمه ی این تلاشها بود. این سیاست، درگذشته و هم اکنون، عیناً به کار می رود و اجرا می شود. اسرائیل این سیاست را از استعمار اروپا به ارث برده است.
استعمار همواره در تلاش بود که تعصبات واهی و اختلافهای مذهبی را دامن بزند و در مقابل، فقط افراد ضعیف النفس و مزدور، به این دعوتها پاسخ مثبت دادند. اساساً فرانسه به مسئله ی بربریت و برتری آنها نسبت به دیگران توجهی نداشت، و با توجه به اینکه بربرها در سایه ی اسلام با محیط خو گرفته و در میان ساکنین آنها ذوب شده بودند، هدف فرانسه پراکندن نیروهای مقاومت و تضعیف آنها بود تا بتوانند به هدف خود یعنی الحاق الجزایر به فرانسه در تمام زمینه های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، و حتی اداری برسد و بدین وسیله شخصیت اسلامی مردم از بین رفته و آنها را در تمام شئون و جوانب به صورت فرانسوی تمام عیار در آورد… (20)
روویگو، وزیر پلیس فرانسه در زمان ناپلئون بناپارت و حاکم بعدی آن کشور در الجزایر، در 1832 اظهار داشت: « برای ساختن معبد مسیحیان به زیباترین مسجد شهر نیاز دارم» و آن گاه افراد خود را مورد خطاب قرار داده و گفت: « برای عملی شدن این کار بشتابید. مسجد کیجاوه ( کجاوه) زیباترین مسجد شهر است». (21) به نوشته ی محمد غزالی، نویسنده ی مبارز و فرهیخته ی مصری: در پی این دستور، ظهر روز 18 دسامبر 1832 یک لشکر فرانسوی با سنگ و تبر به مسجد یورش برد و ضمن آنکه چهار هزار مسلمان حاضر در مسجد را کشته یا مجروح ساخت، وحشیانه به جان مسجد افتاد و تا شب آن را به کلیسا تبدیل کرد. سپس نیز نوبت مسجد مهم دیگری موسوم به مسجد قصبه رسید که آن را تبدیل به کلیسا کرده و برای ستایش «خدای لشکر» و خواندن «سرود رحمت»! در اختیار کشیشان گذارند. (22) بوچو، معاون زمامدار فرانسه، بر روی منبری که آن را از مسجد المقدس آورده و آثار نقاشی عربی روی آن وجود داشت، ایستاد و گفت:
روزهای آخر اسلام نزدیک شده است و در بیست سال دیگر خدایی غیر از مسیح، در الجزایر وجود ندارد. اگر ما در تصرف فرانسه و نفوذ آن در این سرزمین تردید داشته باشیم، در این جهت تردید نداریم که سرزمین الجزایر برای همیشه از اسلام جدا گردیده است، ولی عرب وقتی ملک فرانسه می گردد که همه ی آنان مسیحی گردند. (23)
در راستای همین سیاست شیطانی بود که به قول دکتر سحمرانی: کشیشان فرانسوی، دوشادوش سربازان فرانسوی، وارد الجزایر می شدند. سرباز حامل شمشیر بود، و کشیش حامل صلیب، برای مسیحی و فرانسوی کردن مردم الجزایر. (24) و بدین گونه، هر روز بر حجم تلاشهای فرانسه جهت نابودی هرگونه اثر اسلامی و عربی در الجزایر افزوده می شد و مساجد یا ویران می شدند یا به کلیسا تبدیل می شدند، تا جایی که همه ی ده ها دارای کلیساهای ناقوس دار شد، در حالی که این کشور اسلامی، فاقد مناره ای جهت پخش اذان بود. فشارها تا حدی بود که شمار افراد الجزایری که سواد زبان عربی و خواندن و نوشتن داشتند و آن را یا در مکتبهای داخل کشور یا خارج از کشور فرا گرفته بودند، بسیار اندک بود. دیکتاتوری فرانسه بیانگر گسترش حرکت فرانسه در راستای ادامه ی جنگ اسپانیا در اندلس علیه اعراب ( مسلمانان) شد.(25)
این همه عناد و ستیز با اسلام از آن روی بود که به گفته ی مروین هیسکت: در قاره ی آفریقا، « از میان سه نیروی استعمارگر فرانسه، انگلستان و آلمان، وسیع ترین قلمرو اسلامی را فرانسه به اشغال خود در آورد» و کارگزاران استعمار فرانسه «اسلام را تهدیدی فرهنگی و سیاسی و یک خطر دائمی نظامی برای طرحهای خود در گسترش مستعمرات می دانستند. »(26)
فرانسه به مدت 130 و اند سال، کشور اسلامی الجزایر را در چنگال خونفشان خود اسیر کرد و فشرد. ژنرال بژو، فاتح الجزایر، در 1840 فرمانی صادر کرد که طبق آن، فرانسویان هر جا مخصوصاً در شمال الجزایر و کنار مدیترانه، مزرعه و باغستانی سبز و خرم یافتند باید بی تأمل در آن جا اقامت کنند و مالک یا مالک آن را برانند!(27) شکنجه ها و کشتارهای جمعی فرانسه در الجزایر (خصوصاً در این اواخر) به قدری ضد انسانی و وحشیانه بود که به نوشته ی منابع آگاه، تعداد پلیسهای فرانسوی که در دهه ی 1950 میلادی بر اثر واکنشهای عصبی ناشی از این جنایات، کارشان به «جنون سادیستی» کشیده شده بود، شماری چشمگیر و نگران کننده یافته بود. (28) حتی در پاریس شایع شده بود که دولت سوسیالیست! فرانسه در خلال جنگ هشت ساله ی اخیرش با الجزایر ( 1954 به بعد) علاوه بر سربازان حرفه ای و چتر بازان مزدور، دو هزار سگ درنده تربیت می کند که به جای شکنجه گران آدمی روی، زنان و فرزندان جنگجویان الجزایری را شکنجه دهند! (که البته این تدبیر شیطانی، در اثر فشار افکار عمومی، جامه ی عمل نپوشید). (29)
ژول روا، نویسنده و هنرمند منصف فرانسوی، در کتابی که با عنوان جنگ الجزایر پس از سفر تحقیقی چند ماهه ی خود در همان دوران به الجزایر نوشت، در تشریح بخشی از فجایع عظیم انسانی این جنگ 8 ساله (که برای حفظ استعمار فرانسه در الجزایر صورت گرفت) نوشت:
دو میلیون زن و کودک و پیرمرد در نتیجه ی بمباران دهکده ها و خرابی و نابودی خانه و زندگی و ساقط شدن از هستی، به خاک تونس پناهنده شده اند و چون کشور و دولت تونس از نظر اقتصادی قادر به تأمین زندگی این جماعت بینوا و بی گناه نیست، در اردوگاههای موقتی مثل پناهندگان فلسطینی در کشور اردن با وضع رقت بار و حداقل بخور و نمیری که سازمان ملل کمک می کند در بیابان زندگی می کند. (30)
حسن صدر، نویسنده و روزنامه نگار مشهور عصر پهلوی، با ذکر این عبارت می افزاید: « طرز زندگی و خوراک و پوشاک و شرایط صحی این بینوایان به حدی رقت آور و غیر انسانی است که من از خواندن این موضوع در کتاب ژول روا بی اختیار گریستم. از جمله می گوید: دختر 12 ساله ای دیدم که گاه می خندید و گاه می گریست،
فریاد می کشید و گاهی برهنه می شد. علاوه بر تعجب از حرکات این دختر، از خونسردی و بی اعتنایی هم زنجیرهای او حیرت کردم. عاقبت معلوم شد اولاً خانه ی پدری این کودک بمباران و نابود شده و پدر و مادر و عزیزان او همه کشته شده اند و در نتیجه، این دختر دو سال دیوانه شده و ثانیاً بدبختی دیگران و اشباه و نظایر این کودک در میان این جماعت به حدی است که دیگر قادر نیستند هیچ گونه احساس ناراحتی یا ترحمی نسبت به او داشته باشند. !»(31)
عجیب است که به قول ژان پل سارتر: فرانسویها «در الجزایر… از کشتار دسته جمعی دهقانان دهکده ها، سیل خون راه می انداختند»(32) و «هشت سال جنگ وحشیانه ی» آن کشور با میهن پرستان الجزایری «به قیمت خون بیش از یک میلیون الجزایری تمام شد. »(33)، با این همه، «در فرانسه، مانند انگلستان، دم از جهانی بودن مکتب انسان دوستی زده می شده»!(34)
به رغم این سیطره ی شیطانی و سیاست سرکوب، ملت مسلمان الجزایر، هیچ گاه در برابر قدرت مهاجم سر تسلیم فرود نیاورد و مردم سلحشور آن کشور، در طول دوران استیلای فرانسه، به قول فرانتر فانون: « عملاً هیچ گاه اسلحه را زمین» نگذاشتند. (35) تا بالاخره نیز میهنشان را از لوث استعمار رسمی زدودند. تاریخ الجزایر بل مشرق زمین، نام مبارزانی چون امیر عبدالقادر، ابومعزه، محمد بن عبدالله و پسرش سیدی سلیمان، مقرانی، شیخ الحداد، کریم بُلقاسم، محمد عربی بن مهیدی، فرحت عباس، احمد بن بلا، سرهنگ بومدین، مالک بن نبی، و نیز دو شیرزن مجاهد: لا لا فاطمه و جمیله بوپاشا، را هرگز از حافظه ی خود نمی زداید. خاندان هاشمی در سال 1841 (11 سال پس از اشغال الجزایر توسط فرانسه) به اشغالگران گفته بودند: « این سرزمین متعلق به اعراب (مسلمان) است. شما در اینجا میهمانان موقتی هستید. حتی اگر، همچون ترکان عثمانی، 300 سال بمانید، ناگزیر روزی مجبور به ترک آن خواهید شد»، و این وعده در سپتامبر 1962 با اعلام تأسیس «جمهوری دمکراتیک و مردمی الجزایر» از سوی مجلس مؤسسان آن کشور، تحقق یافت. (36)

دعوت استعمار فرانسه از عباس افندی

به الجزایر و تونس، مبلغ بهائی بفرستید!
اینک که با ماهیت و مقاصد شیطانی استعمار فرانسه در کشورهای اسلامی شمال آفریقا ( به ویژه الجزایر) اندکی از بسیار آشنا شدیم، نوبت آن است که پیوند و تعامل این قدرت استکباری با بهائیت را بررسی کنیم.
منابع بهائی حاکی است که دولت فرانسه پس از قتل ناصرالدین شاه، از پسر و جانشین بهاء (عباس افندی) مصرانه درخواست کرد که برای مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا ( تونس و الجزایر) مبلغ بهائی بفرستد، و او هم از این پیشنهاد استقبال کرد! خود عباس افندی در نامه به ابوالفضل گلپایگانی (نویسنده و مبلغ طراز اول فرقه) ماجرا را چنین شرح می دهد:
از طهران چند مکتوب رسید که اولیای سفارت فرانسه اصرار دارند که بعضی از مبلغین به صفحات افریق یعنی تونس و جزائر توجه نمایند و از اولیای دولت فرانسه نهایت رعایت خواهد شد تا جماعت آن سامان را تبلیغ نمایند. آنچه در این خصوص فکر شد نفسی که از عهده ی این کار برآید موجود ندیدم، مگر آنکه آن حضرت اگر ممکن باشد یک سفری به آن صفحات نمایید تا نگاشته و سفارت نامه [از دولت فرانسه] استحصال شود… (37)
راز این درخواست دولت فرانسه از رهبر بهائیت، کاملاً روشن است. دولت استعمارگر فرانسه، پیرو سیلی ای که یکی از دولتمردان الجزایر در دهه های نخست قرن 19 میلادی به صورت نماینده ی زورگو و بهانه جوی فرانسه در الجزایر زد، فرصت را مغتنم شمرد و به زور آن کشور اسلامی را اشغال و رسماً به خاک خود ضمیمه کرد. این امر طبعاً برای ملت مسلمان آن کشور، که محکوم بود زیرپای چکمه پوشان فرانسوی دست و پا بزند، سخت ناگوار بود و مجاهدان مسلمان و غیور آن سرزمین را برای تخلص از این وضعیت فجیع، به نبردی ملی و اسلامی بر ضد دولت متجاوز وا می داشت. در برابر این خطر فزاینده ( که بالاخره الجزایر را از یوغ استعمار فرانسه آزاد ساخت) دولت اشغالگر فرانسه نیاز داشت که ضمن سرکوب نهضتهای رهایی بخش در آن کشور، تمهیداتی را برای فریب افکار و تخدیر روح و روان ملت الجزایر، سامان دهد که در رأس این تمهیدات، گسترش بساط تبلیغ مسیحیت توسط میسیونهای تبشیری بود که از سوی محققین، به درستی، طلایه داران استعمار و قشون فرهنگی آن در ممالک اسلامی قلمداد می شوند. (38) اما از آن جا که این گونه تمهیدات نتوانست مقاومت ملی- اسلامی مجاهد مردان غیور الجزایر را ریشه کن سازد، بلکه این مقاومت، با گذشت زمان به طور فزاینده ای افزایش یافت. استعمار فرانسه برای تضعیف و نابودی اساس جنبش اسلامی الجزایر، به اندیشه ی بهره گیری از فرقه ی بهائیت افتاد که ضمن ایجاد تفرقه در صفوف ملت مسلمان، با تبلیغ آموزه هایی نظیر منع حکم جهاد، و تحریم دخالت ملت در سیاست، و لزوم اطاعت آن از حکومت جائر و مستبد، بنیان جهاد با کفر متجاوز را برانداخته و نسلی اخته و خنثی می ساخت که رام و مطیع استعمار بود.
تصور کنید، استعمار صلیبی (= فرانسه)، کشوری اسلامی (= الجزایر) را با زور و تزویر گشوده و در چنگ اسارت و استثمار خود گرفته است، و در مقابل، یک مقاومت ملی – دینی در این کشور اشغال شده) بر پایه ی آموزه ها و احکام رهایی بخش اسلام) شکل گرفته و کیان و موجودیت استعمار مسلط را به نحوی جدی و اساسی تهدید می کند. آنگاه در این جنگ سرنوشت میان اسلام و استعمار، عده ای به نام مبلغ بهائی بیایند و ضمن اعلام «نسخ» دیانت اسلام، احکام و آموزه های زیر را به عنوان تعالیم الهی و وحیانی! به خورد مردم سلحشور و استعمار ستیز بدهند، چه اتفاقی رخ خواهد داد؟!
پیش از این، دو بخش مربوط به بهائیت و امریکا، پیرامون دیدگاههای «استعمار پسند» فرقه در مورد عدم دخالت در سیاست مفصلاً سخن گفتیم و در اینجا تنها به عصاره ی کلی این مبحث اشاره می کنیم.
چنانکه گذشت، رهبران بهائیت ( از بهاء گرفته تا شوقی افندی) بر این نکات تأکید دارند که:
1. سیاست کار پادشاهان است، دیگران حق دخالت در آن ندارند. (39)
2. نباید در مخاصمات میان احزاب و دولتها وارد شد(40) و حتی بدون اجازه ی حکومتها نباید آب خورد!(41)
3. حتی سخن گفتن در امور سیاسی جایز نیست؛ تنها باید به زمامداران دعا کرد!(42)
5. دخالت در امور سیاسی، همان و خروج از مسلک بهائیت، همان. هر کس بخواهد در امور سیاسی صحبت کند، باید ابتدا پیوندش را از بهائیت بگسلد. بعد سخن بگوید. (43)
6. کسی حق اعتراض به دولتها را ندارد. (44)
7. حکم هر دولت و حکومتی، حتی اگر مستبد باشد، واجب الاطاعه است؛ نباید با آزادی خواهان دمساز شد. (45)
اینها، آموزه های مکرر و مؤکّد رهبان بهائیت به پیروان خویش است.
توجه داشته باشیم که حکومتگران ( که در اینجا، کار «سیاست»، یکسره به آنها واگذار شده و ملتها از دخالت در آن منع شده اند) می توانند همچون حاکمان هند و قفقاز و الجزایر آن روزگار، لردهای انگلیسی و کنتهای روسی و فرانسوی باشند، چنانکه حکومتگران مستبّد بومی نیز در ممالک شرقی و اسلامی در قرن اخیر غالباً متکی به اجانب و مطیع دستورات آنها بوده و هستند، و جناب بهاء و عبدالبهاء با صدور حکم «آتش بس» بلکه «اطاعت و تسلیم» در برابر آنها، مکتب مبارزه با اجانب و مستبدین وابسته به آنان را تعطیل کرده اند و اگر کسی در این مسئله کمترین شکی دارد به سخن بهاء، مندرج در کتاب گنجینه ی حدود و احکام ( نوشته ی عبدالحمید اشراق خاوری، ص 217)
بنگرد که می گوید: « این ظهور، رجعت کبری و عنایت عظمی است. چه، که حکم جهاد را کتاب محو کرده»!
به سادگی می توان دریافت که تبلیغ این گونه آموزه ها و احکام بین مردم مجاهد الجزایر و تونس و…، چه بر سر روحیه ی مبارز و سلحشور آنان بر ضدّ استعمار متجاوز می آورد و چگونه ایشان را به گرداب انفعال و وادادگی در برابر بیگانه ی اشغالگر افکنده و نسلی اخته و خنثی می سازد که جز «برده ی رام» و «شیر دوشا» ی استکبار نخواهد بود. !(46) به قول یکی از نویسندگان: «دولت استعمارگر فرانسه… که به اهمیت بهائیت در ایجاد تفرقه و حفظ سیادت بیگانگان پی برده بود و می دید که همانند گروههای تبشیری مسیحیت رل مهمی در توسعه ی مستعمرات دارد… از عباس افندی درخواست کرد که گوشه ی نظری هم به شمال آفریقا، الجزایر و مردمان بیچاره اش کشد، بلکه چند صباحی دیگر بتوان بر این کشور مسلمان آقایی کرد. »(47)
توجه به خُطورات و اهمیت زمانی پیشنهاد فرانسویها به عباس افندی (از حیث سیاسی، یعنی از حیث وضعیت جنبش اسلامی و مشکلات استعمار فرانسه در الجزایر)، گویای بسی نکات خواهد بود. توضیح اینکه:
در پی لشکرکشی فرانسه به الجزایر در پایان سومین دهه از قرن 19 میلادی، ستیز و آویز سختی میان وطنخواهان مبارز این کشور و استعمار مهاجم رخ داد که البته نشیب و فرازهای بسیار داشت و برخی از آنها ( نظیر مبارزات مسلحانه ی امیر عبدالقادر الجزایری در سالهای 1830- 1847) مدتی مدید، توجه ارتش سرکوبگر فرانسه را تمام معطوف و مصروف خویش کرد. اما در حدود 1900 میلادی/ 1318 قمری (یعنی 6 سال پیش از طلوع مشروطیت ایران) فرانسه توانست تقریباً به اعتراضها و قیامهای مسلحانه ی الجزایر، که هر از چندگاه از نقطه ای سر بر می آورد، موقتاً پایان بخشید و با کمک نسلی که در سایه ی تمهیدات فرهنگی فرانسه در الجزایر»، «فرنگی مآب» تربیت شده بود ( و حداکثر به حفظ حقوق خود به عنوان شهروند درجه یک امپراتوری فرانسه می اندیشید) برای 3 دهه ( تا 1930) دورانی از آرامش نسبی استعماری را بر الجزایر تحمیل کند و از همین فرصت، برای استحکام بیشتر پایه های استیلا بر این مستعمره بهره جوید. (48)
درخواست سفارت فرانسه از عباس افندی برای انجام تبلیغات بهائیگری ( با کمک دولت فرانسه) در کشور مسلمان و در بند الجزایر، دقیقاً برهه ی حساس صورت گرفت و حرکتی در جهت تضعیف و محو ایمان و همبستگی اسلامی- ضد استعماری آن ملت مظلوم و استعمار گزیده بود.
ضمناً روی خوش نشان دادن رهبر بهائیت به پیشنهاد فرانسه( مبنی بر اعزام مبلغ بهائی، با کمک دولت فرانسه، به الجزایر) قاعدتاً به مذاق سلطان عبدالحمید ثانی ( پادشاه اسلام پناه و ضد استعمار فرانسه) که الجزایر را جزئی از دارالاسلام و قلمرو نفوذ معنوی خویش می شمارد، خوش نمی آمد و شاید تضییقاتی که دولت عبدالحمید برای عباس افندی در دهه ی 1320 قمری ( به ویژه از 1323 به بعد) فراهم آورد و ذکر آن در منابع بهائی، فراوان آمده است(49)، با واکنش نسبت به تبانی یاد شده میان عباس افندی و دولت فرانسه در مورد مستعمرات شمال آفریقای آن کشور بی ارتباط نباشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: نقشه های استعمار در راه مبارزه با اسلام، محمد محمود صواف، ترجمه ی سید جواد هشترودی، ص 309، به بعد.
2. تاریخ آغازین فراماسونری در ایران، ج3: یحیی آریا بخشایش، ص 613.
3. تاریخ آغازین…، همان، ص 613؛ فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، 17/2.
4. ر. ک: تاریخ آغازین فراماسونری در ایران، ج 1: حمید رضا شاه آبادی، صص 248- 251 و 293- 294 و 321 و ج3: یحیی آریا بخشایش، ص 613؛ فراماسونری در ایران، محمود کتیرایی، صص 125- 126 و 257 – 258.
5. فراماسونری در ایران، کتیرایی، ص 123.
6. فراموشخانه و فرماسونری در ایران، رائین، 356/2. مسیو لکفر، یک فرانسوی تبار تبعه ی انگلیس بود که در مشروطه ی دوم صاحب منصب اداره ی مالیه از سوی مستر شوستر امریکایی مشهور بود و در لژ بیداری ایران عضویت داشت. ر. ک: تاریخ آغازین فراماسونری در ایران، حمیدرضا شاه آبادی، 375/2 – 383 در مورد لژهای فرانسوی و ارتباط و اطاعت آنها از لژ ماسونی انگلیس، همچنین مطالعه ی کتاب فراموشخانه و فرماسونری در ایران، ج 3، ص 332 به بعد توصیه می شود.
7. ر. ک: فراموشخانه و فراماسونری در ایران، همان، 123/1 ؛ فراماسونرها و روتارینها و لاینزهای ایران ( 1333- 1357)، ص 14.
8. ر. ک: فراماسونرها و روتارینها… .، صص 37- 45. ( در مأخذ پیشگفته اشتباهاتی رخ داده که در مقابل زیر از آن یاد شده است: « آشفته نویسی در تاریخ نگاری فراماسونری ایران»، موسی فقیه حقانی، مندرج در: تاریخ معاصر ایرانی، سال 2، ش 8، زمستان 1377، صص 334 – 335).
9. نقش کلیسا در ممالک اسلامی، دکتر فروخ و…، ترجمه ی مصطفی زمانی، ص 158.
10. همان، ص 28.
11. ر. ک: خاطرات امید، شارل دوگل، ترجمه ی هوشنگ حافظی پور، انتشارات دریا، تهران 1349، ص 92.
12. سالواتوره فوده رارو، درباره ی احمد بن بلا ( از رهبران صاحب نام انقلاب الجزایر و اولین نخست وزیر آن کشور پس از رهایی از یوغ فرانسه، که از تمایلات سوسیالیستی خالی نبود) می نویسد: « رشد فکری وی از روح ناسیونالیسم الجزیره و سنن اسلامی که خصیصه ی اصلی نهضت آزادی الجزیره بود سرچشمه گرفته بود(آفریقای آزاد، ترجمه ی مهندس محسن خادم، سازمان انتشارات جاویدان، تهران 1357، ص 128).
13. Front de Libe’ration Nationale.
14. فرانتس فانون، تحلیلی از زندگی جامعه شناس انقلابی الجزایر، پرفسور ایران ال. جند زایر، ترجمه ی سید علی رضا مهاجری، مؤسسه ی انتشارات امید، قم 1358، ص 7.
15. مقدمه ی سارتر بر دوزخیان زمین، با عنوان محاکمه ی غرب به فارسی توسط جلال الدین طه ترجمه و از سوی انتشارات تندر، سال 1356 در تهران منتشر شده است. چاپ دوم دوزخیان، پس از فوت فانون و زمانی صورت گرفت که سارتر قبلاً در یکی از وقایع، اعلامیه ای علیه اعراب و به نفع رژیم اشغالگر اسرائیل امضا کرده بود و لذا بازماندگان فانون اجازه ندادند نوشته ی چنین کسی به عنوان مقدمه، در ابتدای کتاب تجدید چاپ شود (سال پنجم انقلاب الجزایر با بررسی جامعه شناسی یک انقلاب، فرانتس فانون، ترجمه ی دکتر تابنده، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1356، مقدمه ی مترجم، ص 6).
16. متن وصیت او در مقدمه ی کتاب فرانتس فانون، نوشته ی ایران ال. جندزایر، ترجمه ی مهاجری، صص 7- 10، آمده است برای آشنایی با شرح حال و افکار و آثار او ر. ک: فرانتس فانون، تحلیلی از زندگی جامعه شناس انقلابی الجزایر، پرفسور ایران ال. جندزایر، ترجمه ی سید علی رضا مهاجری؛ سال پنجم انقلاب الجزایر یا بررسی جامعه شناسی یک انقلاب، فرانتس فانون، ترجمه ی دکتر تابنده، مقدمه ی مترجم، ص 5 به بعد.
17. فرانتس فانون، تحلیلی از زندگی جامعه شناسی انقلابی الجزایر، همان، ص 18. مخاطب فانون در این نامه، دکتر شریعتی است.
18. آثار ابن بادیس، عبدالحمید ابن بادیس، ج 1، اعداد و تصنیف عمار الطالبی، دارالیقظه العربیه، دمشق 1368 ق، ص 49.
19. الشیخ عبدالحمید بادیس رائد الصلاح و التربیه فی الجزائر، د. ترکی رابح، چاپ سوم، الشرکه الوطنیه للنشر و التوزیع، 1981، صص 24- 25.
20. مالک بن نبی، اندیشمند مصلح، دکتر اسعد سحمرانی، ترجمه ی دکتر صادق آیینه وند، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1369، صص 37- 39.
21. همان، صص 40- 41.
22. طمعکاران کینه و ریا نقشه های استعماری، محمد غزالی، ترجمه ی مصطفی زمانی، مؤسسه ی مطبوعاتی خزر، تهران 1346، صص 32- 33.
23. همان، ص 34.
24. مالک بن بنی اندیشمند مصلح، ص 41.
25. همان، ص 42.
26. گسترش اسلام در غرب آفریقا، مروین هیسکت، ترجمه ی احمد نمایی و محمدتقی اکبری، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی(ع)، مشهد 1369، ص 401.
27. الجزایر و مردان مجاهد، حسن صدر، چاپ سوم، سازمان انتشارات جاویدان، تهران 1356، صص 135- 136.
28. انقلاب آفریقا، فرانتس فانون، ترجمه ی محمد امین کاردان، چاپ چهارم، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، ص 94.
29. الجزایر و مردان مجاهد، صص 9- 10.
30. همان، ص 33.
31. همان، صص 33- 34. درباره ی مظالم و جنایات استعمار فرانسه در الجزایر، به ویژه در دهه های آخر استیلای 130 ساله ی فرانسوی بر آن کشور، ر. ک: انقلاب افریقا، فرانتس فانون، ترجمه ی محمد امین کاردان، صص 91- 104، فصل «الجزایر در برابر شکنجه دهندگان فرانسوی» و… ؛ طمعکاران کینه ور یا نقشه های استعماری، محمد غزالی، ترجمه ی مصطفی زمانی، صص 33- 43، فصل «زندان و کشتار در الجزایر»؛ جنایات غربی در شرق، از همو، ترجمه ی مصطفی زمانی، انتشارات پیام اسلام، قم 1347، صص 121- 129؛ الجزایر و مردان مجاهد، حسن صدر، صص 9- 11، 27- 30، 33- 34، 53 و صفحات دیگر؛ تاریخ معاصر الجزایر، روبر آزرون، ترجمه ی دکتر منوچهر بیات مختاری، مؤسسه ی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1365، صص 84- 85.
32. محاکمه ی غرب، ص 19.
33. همان، ص 34.
34. همان، ص 17.
35. انقلاب آفریقا، ص 92.
36. تاریخ معاصر الجزایر، روبرآزرون، ترجمه ی دکتر منوچهر بیات مختاری، مقدمه ی مترجم، ص 6.
37. مائده آسمانی، 43/9- 44.
38. تاریخ معاصر ایران: در بخش مربوط به بهائیت و امپریالیسم امریکا از همین مجموعه، بخش «فرهنگ، اسب تروای سیاست»، راجع به این موضوع بحث شده است.
39. گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، صص 333- 334؛ گوهر یکتا، ص 120.
40. نظر اجمالی در دیانت بهائی، احمد یزدانی، تصویب لجنه ی ملی نشریات امری، 1329ش، صص 49- 50. نیز ر. ک: مائده آسمانی، 54/6- 55؛ آهنگ بدیع، سال چهارم ( 1328)، ش 12، ص 4 و سال نهم، ش2، ص مسلسل 23. عبارت کامل تر شوقی چنین است: «از امور سیاسیه و مخاصمات احزاب و دول باید کل قلباً و ظاهراً، لساناً و باطناً، به کلی در کنار و از این گونه افکار فارغ و آزاد باشیم. با هیچ حزبی رابطه ی سیاسی نجوییم و در جمع هیچ فرقه ای از این فرق مختلفه ی متنازعه داخل نگردیم. نه در سلک شورشیان در آییم و نه در شئون داخله ی دول و طوائف و قبائل هیچ ملتی، اَدنی مداخله ای ننماییم… امرالله را چه تعلقی به امور سیاسیه و چه مداخله ای در مخاصمات و منازعات داخله و خارجه ی دول و ملل ؟… ».
41. گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، صص 463- 464 و نیز: اخبار امری، سال 1351، ش 6، ص 184.
42. ر. ک: مکاتیب عبدالبهاء، 31/4؛ گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، صص 335- 337؛ بهاء الله و عصر جدید، دکتر اسلمنت، چاپ حیفا، 1932 م، ص 264؛ الکواکب الدریه، آواره، 196/2.
43. سالنامه ی جوانان بهائی ایران، ج 3 (108- 109 بدیع)، صص 196- 197؛ گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، صص 336- 337؛ آهنگ بدیع، سال چهارم ( 1328)، ش 12، ص 3؛ همان، سال نهم، ش2، ص مسلسل 23 و 24.
44. کتاب اقدس چاپ بمبئی، 1314 ق، ص 27؛ گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 333».
45. گنجینه ی حدود و احکام، عبدالحمید اشراق خاوری، ص 464؛ مکاتیب عبدالبهاء، 246/8 – 247؛ اخبار امری، سال 1356، ش 7، ص 272.
46. بهائیت با آموزه های فوق، دائر بر لزوم پرهیز از مداخله در سیاست، و اطاعت مطلق از حکومتها، بهترین دلیل را برای اثبات سخن مشهور کارل مارکس فراهم می آورد که دین را به اصطلاح افیون ملتها می شمارد و جوامع بشری را قربانی سازش مثلث «دین و دولت و سرمایه» قلمداد می کند: یکی (= شاه) انسانها را در بند می کشد و قدرت حرکت را از آنها سلب می کند، دومی (= سرمایه دار غارتگر) جیب ملت را خالی می کند، و سومی (= کشیش، و در اینجا: مبلغ بهائیان) در گوش مردم غارت زده، با آوایی نرم و لطیف! زمزمه سر می دهد که: فرزندم، صبر کن و دم بر نیاور، که خداوند چنین خواسته است! (می بینید که چه جور، «زهره» و «پادزهر»، که هر دو از «غرب» می آیند یا تقویت می شوند – با هم جفت و جورند؟! گویی سناریو را یک نفر نوشته است!).
47. ص 26. مذهب! یا مسلک؟، [بدون نام نویسنده]، بی نا، بی تا، [مربوط به دهه ی 1350 شمسی]، شیراز، صندوق پستی 468.
48. ر. ک: تاریخ معاصر الجزایر، روبر آزرون، ترجمه ی دکتر منوچهر بیات مختاری، ص 79و 93. گفتنی است که، پس از 1930 الجزایر مجدداً شاهد خیزش گسترده ی ملی بر ضد استعمار گردید که تا پایان دادن به حیات استعمار فرانسه در کشور خود، از تکاپو باز نایستاد. ر. ک: همان، ص 111 به بعد.
49. برای نمونه ر. ک: الکواکب الدریه، 195/2 به بعد.

منبع مقاله: نشریه تاریخ معاصر ایران، شماره 49.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد