خانه » همه » مذهبی » بهائیت؛ ریزشها و بحران های مداوم (2)

بهائیت؛ ریزشها و بحران های مداوم (2)

بهائیت؛ ریزشها و بحران های مداوم (2)

غلامعلی گودرزی بروجردی مشهور به «ادیب مسعودی»، از ادیبان و شاعران توانا و برجسته ی معاصر است که چندی از مبلغان مشهور و سرشناس فرقه ی ضاله ی بهائیت بود و سران آن برایش لوح تقدیر صادر می کردند ولی نهایتاً از

0033633 - بهائیت؛ ریزشها و بحران های مداوم (2)
0033633 - بهائیت؛ ریزشها و بحران های مداوم (2)

 

نویسنده: ابوذر مظاهری

 


(آشنایی با برخی از بابیان و بهائیان نادم و مستبصر)

5-2. ادیب مسعودی

غلامعلی گودرزی بروجردی مشهور به «ادیب مسعودی»، از ادیبان و شاعران توانا و برجسته ی معاصر است که چندی از مبلغان مشهور و سرشناس فرقه ی ضاله ی بهائیت بود و سران آن برایش لوح تقدیر صادر می کردند ولی نهایتاً از بهائیت تبری جست و با این عمل، داغی بزرگ و التیام نایافتنی بر دل فرقه گذارد.
ادیب، در جوانی، از شاگردان مرحوم آیت الله بروجردی در بروجرد بود و حدود 15 سال در علوم گوناگون صرف و نحو و فقه و اصول و رجال و حدیث از محضر ایشان بهره برده، به دست ایشان معمّم گردید و سپس به مدت 12 سال تمام در اطراف بروجرد به ارشاد و راهنمایی مردم اشتغال یافت. سپس برخی پیش آمدها و حوادث غیرمنتظره، وی را به طور ناخواسته، به سوی فرقه ی ضاله راند و در نتیجه زادگاه خود را ترک و به تهران آمد. در این شهر، سال ها به تدریس در کلاس های یازدهم و دوازدهم «درس اخلاق» و نیز در «نظر اجمالی در دیانت بهائی»(1) اشتغال داشت، عضو انجمن ادبی بهائیت از سوی لجنه ی تزیید معلومات امری بود، و سفرهای تبلیغی متعددی به نقاط مختلف ایران نمود افزون بر این امر، در جلسات تشکیل شده از سوی لجنه ی نشر نفحات الله، با مبلغین بهائی مجالست و رایزنی داشت و مورد احترام کسانی چون احمد یزدانی، عبدالحمید اشراق خاوری، سید عباس علوی، امینی و… بود.(2)
مع الوصف به گفته ی خویش: از همان بدو امر (که تقارن و تصادف برخی از وقایع سوء، او را ناخواسته به سمت آن گروه رانده یا بهتر بگوییم منسوب کرده بود) در کار این مسلک، تأمل داشت و کژیها و پلشتیهای فکری و اخلاقی که از سران و مبلغان این فرقه می دید مزید بر این امر بود. لذا عبادات اسلامیش را ترک نکرد و از سال 1338 شمسی نیز مطالعات خویش پیرامون مسلک بهائیت را شدت بخشید تا اینکه کاملاً به سستی و بی بنیادی آن مسلک واقف شد. در عین حال مدتی شرم حضور و دیگر عوامل، مانع از ابراز عقیده ی وی بود، تا این که خوشبختانه در سال 1354 موفق شد رسماً از بهائیت فاصله بگیرد و به رغم فشارها و تهدیدهای فرقه، صراحتاً نزد علمای مهم ایران (نظیر مرحومان محمد تقی فلسفی، شهاب الدین نجفی مرعشی، سید محمد رضا گلپایگانی، حاج شیخ مرتضی حائری یزدی، آخوند ملا معصوم علی همدانی، حاج شیخ بهاءالدین محلاتی، سید محمد حسین دستغیب، سید عبدالله شیرازی، سید محمد علی قاضی طباطبایی و…) از این مسلک پوشالی بیزاری جسته و با ایراد سخنرانی در اجتماعات انبوه مردم در شهرهای مختلف (تهران، مشهد و…) ضربه ای به پیکر بهائیت وارد سازد.
خود می گوید: این اواخر که در فرقه بودم، راپرت مسلمانان اغفال شده ای را که محفل برای تثبیت بهائی گری در آنان به دست من می داد را به گروههای اسلامی که با بهائیان مبارزه می کردند می دادم و آنان روی اغفال شدگان کار کرده و آنها را به اسلام بر می گرداندند. هم چنین، گاه در محافل بهائی، سخنانی از من درز می کرد که نشان از بی اعتقادی من به این مسلک بود. از جمله، روزی در یکی از محافل، شعری از حسینعلی بهاء خوانده شد و همگان- به عنوان این که این شعر، به لحاظ ادبی، «شاهکار»است – از آن با آب و تاب تمام تعریف می کردند. خانمی در مجلس گفت: «شماها که اهل فن نیستید و تصدیقتان ارزشی ندارد، بگذارید جنان ادیب مسعودی نظر بدهد»! و گمانش این بود که من نیز در تعریف از این شعر، سنگ تمام خواهم گذارد. مجلس که برای شنیدن تعریف های من یک پارچه گوش شد، گفتم: حضرت بهاءالله امتیازات زیادی داشته اند، اما ای کاش ایشان شعر نمی گفتند و افزودم که: این شعر ارزش ادبی چندانی ندارد. حضار، به ویژه آن خانم، از حرف من بسیار بور و ناراحت شدند و آن خانم با ناراحتی تمام گفت: «آقای مسعودی، ما او را به خدایی قبول داریم، تو به شاعری هم قبولش نداری»؟! این گونه سخنان سبب شده بود که مرا محترمانه از مسئولیتهای تبلیغی کنار بگذارند…
ادیب، از رفتار و آزاری که برخی از اعضای فرقه (به دستور محفل بهائیت) پس از تبری، با وی داشته اند داستان ها و درد دل ها دارد و می گوید: پس از آن ماجرا، آنها شفاهاً و کتباً فحاشیهای زیادی به من کردند و محفل بهائی، اعضای فرقه را از گفت و گو با من به شدت ممنوع کرد و نامه هایی از بیت العدل (واقع در اسرائیل) آمد که اخطار کرده بود: زنهار، زنهار، با غلام عباس گودرزی معروف به ادیب مسعودی، سلام و کلام و تماسی حاصل نشود، که سخنان او سمّ ثُعبان (مار خطرناک) است و شما را به هلاکت می رساند! در اوایل انقلاب که در شهر اغتشاش بود و هنوز نظم نوین کاملاً استقرار نشده بود، حتی به خانه ی ما تیراندازی کردند. سپس به طنز می افزاید: تاکنون هم از فضل خدا، ده پانزده نفر از اینها دست و پایشان شکسته است، چون بنده را که از دور می بینند فریاد می زنند و می گریزند، و گریزشان، گاه چندان سراسیمه است که در جوی آب می افتند و دست و پایشان آسیب می بیند!
اخبار امری (ارگان رسمی بهائیان ایران) در سال 1355، شماره ی 14، ص 448، تحت عنوان «ابلاغات محفل روحانی ملی بهائیان ایران» چنین می نویسد:
طرد روحانی غلامرضا گودرزی
برحسب دستور هیئت مجلله ی ایادی امرالله مقیم ارض اقدس [حیفا در اسرائیل] که به تصویب بیت العدل اعظم الهی شیّدالله ارکانه رسیده و توسط هیئت مجلله ی مشاورین قاره ای در غرب آسیا ابلاغ گردیده است. غلامرضا گودرزی به سبب ادامه ی ارتباط با پدر مطرود خود: غلامرضا عباس گودرزی (مسعودی) اعلام می گردد. لطفاً احبای عزیز را از مجالست و مکالمت با این شخص بر حذر دارند.
سه تن از فرزندان ادیب مسعودی (دو پسر و یک دختر) در سال های 52 و 53 به جرم مخالفت با سلطنت پهلوی، به دستور ساواک به شهادت رسیده اند. کتابی قطور نیز در سه جلد، در افشای مفاسد و خیانتهای سران فرقه ی ضاله و پوشالی بودن مسلک آن ها نوشته اند که کشف الغدر و الخیانه نام دارد و نسخه های متعدد آن در دست دوستان است. او بهائیت را، هم چون صهیونیسم، مولود کشورهای استعماری (به ویژه انگلیس) می داند و معتقد است که سران تشکیلات بهائیت، حکم ستون پنجم بیگانه را در کشور دارند.
ادیب مسعودی در شعر و ادب، دستی بلند دارد و چکامه ی او در مدح امیر مؤمنان علی(علیهم السلام)، با بیت القصیدِ «پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف/ فتاد از کف بهرام آسمان خنجر!»، زمان شاه در انجمن ادبی تهران، حائز رتبه ی اول شد:

 

علی که بود؟ مهین شاهباز اوج کمال
علی که خواند رسول خداش خیر بشر

حدیث منزلت و لافتی و خندق و طیر
به شأن کیست، به جز شأن حیدر صفدر؟

به جز علی به جهان کیست جامع الاضداد؟
به جز علی به جهان کیست سید و سرور؟

مگر خبر نه ای از لیله المَبیت، که چون
به سوی غار بشد رهسپار پیغمبر

علی به بستر او خفت و از سر اخلاص
به پیش تیر بلا، سینه را نمود سپر

چه کس به معرکه کرّار غیر فرّار است؟
که در رکوع به سائل بداد انگشتر؟

چه کس به خاک درافکند فارِسِ یَلیَل؟
که کند آن در سنگین ز قلعه ی خیبر؟

نوای لَو کُشِف از کس، بجز علی، که شنید؟
بجز علی که سَلونی سرود بر منبر؟

به شام تیره ز خوف خدا هو البَکّاء
به روز رزم به جنگ عدو هو القَسوَر

برو حدیده ی محمات را بخوان و ببین
چسان ز عدل نهاد او به فرق خود افسر؟

پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به کف
فتاد از کف بهرام آسمان خنجر!

به روز جنگ اُحُد چون تنور جنگ بتافت
نماند نزد پیغمبر به غیر یک دو نفر

ز جان پاک پیمبر نمود دفع گزند
بر او رسید ز هفتاد زخم افزونتر

به لفظ خویش چنین گفت آن ولیّ خدا
عدوی دین کند از شرق و غرب پر لشکر

به عون خالق یکتا به قلبشان تازم
کنم صف همه را تار و مار و زیر و زبر

چو جای کرد به پشت فَرَس به دشت نبرد
به قلب خیل عدو تاخت آن غضنفر فر

به سان گور رمیدند از نهیب اسد
دلاوران سلحشور اژدها پیکر

دو پاره کرد عدو را به تیغ چون جوزا
گرش ز خاره زره بود یا ز کوه سپر

به ضرب تیغ ستم سوز در صف میدان
زدی به خرمن عمر ستمگران آذر

برای مُلک ولایت سزد چنین والی
پی هدایت مردم سزد چنین رهبر

برای معرفت الله سزد چنین عارف
برای نصرت حق می سزد چنین یاور

محبّ او بودش جای در بهشت برین
عدوی او بودش جای در درون سَقَر

به کام دشمن او زهر باد تا به ابد
به کام شیعه ی او تا به جاودان شکّر

نصیب ناصب او باد چشمه ی زَقّوم
نصیب پیرو او باد چشمه ی کوثر

ز دوستیِّ علیِّ ولیِّ عالی شأن
ز مدح بوالحسن آن رهنمای جنّ و بشر

گرفته اوج چنان ناز طبع مسعودی
که آسمان بودش زیر سایه ی شهپر!

در همین راستا باید از چکامه ی 40 بیتی او یاد کرد که پس از ارتحال امام خمینی قدس سره، در رثای ایشان و تبریک زعامت رهبر کنونی انقلاب سروده است:

ایران دوباره زندگی از سر گرفته است
اسلام ناب رونق دیگر گرفته است…

روح خدا خمینی آزاده ی کبیر
کو راه مستقیم پیمبر گرفته است

فریاد پر صلابت الله اکبرش
تا ماوراء گنبد اخضر گرفته است

نام شریف رهبر دوم بود علی
او هم نسب ز ساقی کوثر گرفته است…

موقعیت والای ادبی ادیب مسعودی بر ادبای ایران و حتی کشورهای همسایه (نظیر تاجیکستان) آشکار است و بعضاً از وی با عنوان «حکیم مشرق زمین» یاد می کنند. شعر 114 بیتی او در مدح فردوسی بزرگ، توجه دانشگاه تاجیکستان را به خود جلب کرده(3)، و چکامه ی «ندای وحدت» او در کشور فرانسه به زبان آن کشور ترجمه و نشر یافته است.
در اشاره به قوت طبع ادیب، دریغ است از ذکر برخی از اشعار وی که به مناسبت بازگشت از بهائیت و در التجاء به حضرت ولی عصر(عج) سروده و با عنوان «هدیه ی نوروزی» طی جزوه ای در نوروز 1355 منتشر کرده، درگذریم. در چکامه ای با عنوان «نخل امید» می گوید:

الحمدالله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه بریدم

از لطف خداوند به سر پنجه ی ایمان
مردانه ز هم پرده ی اوهام دریدم

تا پاک شد از رنگ ریا آینه ی دل
هر دم رسد از عالم اخلاص نویدم

با سنگ تجرّد، قفس شرک شکستم
آزاد سوی عالم توحید پریدم

بعد از ده و شش سال غم و یأس و ملامت
شد بارور از رحمت حق نخل امیدم

از فرقه ی دجال صفت گشته فراری
آهو صفت از گرگ روش چند رمیدم

ملحق شده بر جیش ظفرمند الهی
با چشم دل، آن نور درخشنده چو دیدم

ای حجت حق، رهبر دین، هادی مطلق
جان دادم و دل دادم و مهر تو خریدم

گر بر در دّجال وَشان، روی سیاهم
در نزد محبّان تو من روی سفیدم

من عاجز و درمانده ام، از لطف، تو دادی
هم کلک گهربارم و هم طبع فریدم

از لطف تو – ای مهدی بر حق – منِ الکن
در ملک سخن، واحد و در نظم، وحیدم

مسعودی ام از مهر تو بیگانه ز خویشم
شد رهبر این راه مگر بخت سعیدم

نیز گوید:

ای که شدی پیرو باب و بها
دور شدی از ره صدق و صفا

دین ترا راهزنان برده اند
مغز ترا مار وَشان خورده اند

رهبر این راه بود اهرمن
اهرمن حیله گر و راهزن

چند در این بادیه پویان شدی
بارکشِ غولِ بیابان شدی

بار از این بادیه بیرون ببر
رخت سوی ساحت سلطان ببر

رو به سوی مهدی صاحب زمان
گیر چو من خطّ نجات و امان

تا بری از جمله ی مردان سَبَق
سینه منوّر بکن از نور حق

ادیب مسعودی، پس از تبرّی از بهائیت، در بهمن 1354 جزوه ای را خطاب به «پدران، مادران، و جوانان و عزایزان بهائی» منشر ساخت(4) که متن آن را ذیلاً می خوانید:

پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی

برایتان «موفقیت» در راهیابی و «سلامت» در روح و جسم آرزو می کنم. شما در هر سطحی از بهائیت که هستید مرا خوب می شناسید: اگر در کلاس های درس اخلاق شرکت کرده اید، مرا در پُست سرپرستی و تدریس کلاسهای یازدهم و دوازدهم نواحی مختلف تهران، به خصوص ناحیه ی پنج و دوازده دیده اید. اگر در سطح بالاتری به کلاس درس نظر اجمالی(5) آمده باشید، آن جا نیز مرا که از طرف لجنه ی تزیید معلومات امری به سرپرستی منصوب بوده ام، دیده اید. اگر از مبلغان سرشناس بهائی هستید، که خیلی خوب تر و بیشتر مرا می شناسید، زیرا که سال ها در جلسات مبلغین که از طرف لجنه ی نشر نفحات الله تأسیس شده بود، با هم نشست و برخاست و بحث و مشورت داشته ایم. اگر بهائی علاقه مند به تبلیغ هستید، حتماً بارها به بیوت تبلیغی من مُبتدی(6) آورده و بعدها از من به خاطر ارشاد او سپاسگزاری کرده اید.
اگر صاحب تألیفی در بهائیت هستید و با علاقه ی به ادبیات، ارتباط تشکیلاتی با لجنه ی تزیید معلومات امری دارید، حتماً مرا در جلسات انجمن ادبی که اولین جلسه ی آن در شانزدهم تیر ماه سال 41 تشکیل شد، دیده و در بحث های این انجمن با من آشنا شده اید. اگر شهرستانی هستید مرا خیلی خوب می شناسید. لااقل به خاطر پذیراییهای گرم و صمیمانه ای که از من در شهرهایی چون یزد، اصفهان، کرمان، رضاییه، بم، زاهدان، بلاد خراسان، خوزستان، مازندران، دشت گرگان و غیره به عمل آورده، با من آشنایی داشته و به جهت مأموریت های تبلیغی ام به آن سامان مرا خوب می شناسید.
من: ادیب مسعودی مبلغ معروف و سرشناس جامعه ی بهائی، همنشین و باحث مبلغینی چون «عباس علوی»، «محمد علی فیض»، «فناناپذیر»، «اشراق خاوری»و … اینک با شما سخن می گویم.
لابد می خواهید بپرسید که اگر تو ادیب مسعودی هستی، پس چرا آغاز نامه ات تحیت بهائی ندارد؟ چرا الله ابهی نگفتی و چرا ما بندگان جمال قِدَم [حسینعلی بهاء] را «احباءالله» و «اماءالرحمن» نخواندی؟ آری من ادیب مسعودی، همان که محفل بارها از من با القاب «خادم برازنده»، «نفس جلیل»، «ناشر نفحات الله»، «یار موافق و روحانی» و دهها نظیر آن یاد کرده – که می توانید نمونه هایی از آن را در لابلای همین یادداشت کوتاه ببینید. اکنون با شما مشفقانه به سخن نوشته و امیدوارم در حاصل نهایی عقایدم که پس از رنج ها و مشکلات طاقت فرسا فراهم آمده، بیندیشید!
من با تمامی سوابق درخشان امری و با چهره ای سرشناس در میان بهائیان ایران، اینک صریحاً اعلام می کنم که: «پشیمانم و بر گذشته ی خویش سخت متأسف». خاطرم از آن چه گذشته، ملول است و از این که سالیانی دراز از عمر را بهائی بوده ام، از این که به خاطر بهائیت، حقایق ارزنده ای در این جهان را زیر پا گذاشته ام، پشیمانم. و خوشحالم از این که سرانجام به چنین حقایق گرانبهایی ایمان آورده ام که: آخرین پیامبر خدا «حضرت محمد(ص)» است و جامه ی رسالت پس از او، بر قامت دیگری برازنده نیست. که کتاب خدا «قرآن کریم» تنها کتاب آسمانی است که پیروی آن، سعادت هر دو جهان را به ارمغان می آورد. که ولی خدا، زاده ی پاک ائمه ی هدی «حضرت مهدی» (علیه السلام) است که دنیا چشم به راه او است تا جهان را پر از عدل و داد نماید.
و تو ای دوست عزیزی که این نوشته را می خوانی، به خود آی و بیندیش که: چه چیز مرا دگرگون کرده؟ چه چیز مرا در هنگامه ی افول زندگی بر آن داشته تا به راه دیگری گام نهم؟ چه چیز به من قدرت داده تا تمامی خطرات این دگرگونی فکری را بر خود پذیرا شوم؟ آیا «پول»، «شهرت» و یا «مقام»؟… کدام یک؟! من اگر در جست و جوی مال و منال بودم، اگر در پی عنوان و مقام بودم، اگر خواهان شوکت و شکوه بودم، و خلاصه اگر هر چه می خواستم، بهائیت به خاطر خدمات ارزنده ام برایم می کرد! اما من تشنه ی چیز دیگری بودم که «حقیقت» نام داشت. حقیقتی با تمام شکوه و جلال. ابتدا گمانم چنان بود که بهائیت، توان راهبری را خواهد داشت. سالها مخلصانه زحمت کشیدم، به عنوان «احساس وظیفه» تبلیغ بهائیت را بر عهده گرفتم. شاهد گفتارم سپاسگزاریهای محفل است که بارها از زحمات من در مقام تقدیر برآمده، ولیکن روح کاوش گر من هیچ گاه متوقف نمی شد و هیچ گاه به این تقدیرنامه ها دل خوش نبودم، تا آن که سرانجام شاهد مقصود را در آغوش گرفته و به منزلگاه مقصود رسیدم.
اگر چه نمی خواهم در این مختصر، سخن از دلایل بطلان بهائیت به میان آورم، زیرا که سخن فراوان دارم و خود نیازمند جزوه ها و کتاب های مستقل است، اما ای شما که تا دیروز در بیوت تبلیغی من، آن هنگام که به اصطلاح به تبلیغ امرالله مشغول بودم، با اشاره ی تصدیق، سر فرود می آورید، شما که تا دیروز حتی شاهد بحث ها و مجادله های من با مسلمانان آگاه در جلسات تبلیغی بودید؛ اگر دروغگو بودم که همه ی آن حرفها و تبلیغات باطل و یاوه است و شما چرا آن روزم را تصدیق می کردید و از راههای دور برایم نامه می نوشتید و مرا «رادمرد بزرگ عالم انسانی»، «ملاحسین ثانی»، «نجم ساطع آسمان هدایت»، «خادم صمیمی امرالله»، «خورشید آسمان حقیقت» و صدها نظیر آن می خواندید؟! و اگر راست گویم که اینک باید به سخنم، به پند پدرانه و پیام پیری جهان دیده، گوش فرا دهید….
می دانم که به زودی در ضیافات به شما دستور خواهند داد که نوشته ی «ادیب مسعودی» را نخوانید و سلام و کلام، جایز نه! اما آیا همین توصیه، شما را که در اعماق روحتان، گوهر حقجویی نهفته است و شما را به تحری حقیقت وا می دارد، بر آن نخواهد داشت که تازه تحقیق و بررسی تان را آغاز کنید؟
به یاد دارم که شروع راهیابی خود از آن جا آغاز شد که در نشریه ی اخبار امری خواندم: «اخیراً ملاحظه شده است که در بعضی نقاط، نفوس ناراحتی به عنوان تبلیغات اسلام و غیره … تحت عنوان تحقیق، تقاضای تشکیل مجالس مباحثه و غیره می نمایند… مسلم است که این نفوس به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات کتب و رسائل مبارکه حاصل کرده اند… از محفل مقدسه ی روحانیه ی محلّیه شیّدالله ارکانهم تقاشا شده است در این مورد دقیقاً دقت و… از هر گونه مواجهه خودداری فرمایند» (سال 1344، شماره ی 2،3).
و من با خود می اندیشیدم که چرا با افراد مطلعی که به اغلب کتب و معارف امری توجه نموده و اطلاعات کافی از مندرجات آن حاصل کرده اند نباید تماس گرفت؟! مگر ایشان چه می گویند که می باید خود را از بحث و مناظره و یا مواجهه و رویارویی با ایشان محروم کرد؟ آیا اگر بهائیت بر حق بود همانند اسلام نمی گفت: «اقوال مختلف را بشنوید و بهترینش را برگزینید». اسلامی که از زبان پیامبر، در قرآنش می خوانیم: «من و پیروانم مردم را آگاهانه به حق می خوانیم».
در بررسیها و پرس و جوهای بعدی این نکته روشن تر شد که این افراد، بر معارف امری و اسلامی احاطه داشته و در این مورد، سخن محفل کاملاً صادق بوده است، و سر انجام کار بدان جا کشید که حقانیت اسلام و بطلان بهائیت همانند روشنایی آفتاب برایم آشکار گردید.
از کارهای دیگر محفل که هر وقت به یاد آن می افتم شدیداً متعجب می شوم، آن است که آن هنگامی که تازه بهائی شده بودم، محفل می کوشید که موقعیت اسلامی مرا مهم جلوه دهد و مرا با دانشمندان اسلامی، برابر کند. حتی خود نیز گاهی تحت تأثیر دستورات و القائات محفل چنین وانمود می کردم. دیگر آن که می گفت شکستگی پایم را بهانه قرار داده بگویم که مسلمانان به جهت تغییر روش و آیین، مرا مضروب کرده به حدی که پایم آسیب دیده است. غافل از این که پای من از دوران کودکی آسیب دیده بود! بعدها این سؤالات همواره در ذهنم خلجان می کرد که راستی چرا بهائیت به این وسائل ناصحیح و غیر منطقی برای حق نشان دادن خود کوشش می کند؟ چرا می کوشد بهائیان با افراد مطلع و آشنا به معارف امری تماس نگیرند.
آنها زمینه شد تا یک تحقیق عمیق و همه جانبه را آغاز کنم، به نحوی که می توان گفت برگشت من از بهائیت، پس از ایمان به خدا او استعانت از او، تنها و تنها یک علت داشت و آن این که کوشیدم تا متحرّی واقعی حقیقت باشم. کتاب های اصلی امر را جستجو کردم و به دقت به دفعات خوانم. به جزوه های زینتی و رنگ و روغن شده قناعت نکردم. مراتب و عناوینی که در بهائیت داشتم، هیچ گاه نتوانستند مرا گول زده و همانند دیگران به فکر بهره برداریهای مادی بیندازد و از یاد خود و خدا غافل سازد، و در عین حال از تماس با افراد مطلع نیز رویگردان نبودم، و این چنین شد که سرانجام راه یافتم.
البته انسان ها همه، جز معصومان پاک و بزرگوار اسلام، جایز الخطایند، اما راهیابی نیز ممکن است و من شرح اجمالی کارم را دادم تا تو دوست عزیز، پیام پیری آگاه را دریافته باشی، اما مادام که بخواهی فریب سخنان فریبنده ی مبلغین و گول ظواهر و عناوین تشکیلاتی و لجنات متعدد و ضیافات و احتفالات و کنفرانس های باغ تژه و… را بخوری. بدان که هیچ گاه به مفهوم واقع راه نیافته ای!
راستی آیا تو خواننده ی عزیز هیچ گاه نمی اندیشی که همانند پیروان هزاران فرقه ی ساختگی و بر باطل، که در گوشه و کنار دنیا به چشم می خورد، ممکن است تو هم در طریق ناصواب قدم گذاشته باشی؟ تو هم از میلیون ها انسانی باشی که خزف(7) را به جای لعل خریده و گوهر را همچنان ناسفته درون صدف وانهاده؟! من به نام «پدری پیر» که گذران زمان گرد سپید بر چهره اش نشانده، به نام آموزگاری روحانی که حتی در بهائیتش نیز صادق بوده، به نام مربّی دلسوز، برای شما بهائیان عزیر نگرانم. من نگران آن روزم که به فرموده ی قرآن کریم، وقتی حقایق در جهان دیگر، جلوی چشمتان هویدا شود و ببینید که آنچه پیمبران راستین خدا گفته اند حق است، زبان برآرید که: «ربّ ارجعونِ لَعَلّی اَعمَلُ صالحاً فیما تَرَکت»(خدایا من را برگردان تا از نیکیها آنچه را که ترک کرده بودم انجام دهم). اما دیگر دیر شده باشد و به شما بگویند: «کلا انّها کلمهٌ هو قائلها» (نه چنین است، زیرا او فقط گوینده ی این سخنان است»!
آری، من از آن اینده برای شما هراسناکم و بیم دار. بیایید پند مبلّغ پیر و یار عزیز و ناصح مشفقتان را بشنوید و سر از بارگاه گران غفلت بردارید. من به زودی شرح حال مفصل خود را همراه با مدارک مثبته برای آگاهی همگان طبع و نشر خواهم کرد و شاید تا آن زمان محفل به شما توصیه کرده باشد که این اوراق ناریّه(8) را مطالعه نکنید، اما خوشحالم که اتمام حجت با شما کرده ام و در پیشگاه عدل خدای بزرگ خواهم گفت که من سرانجام، حقیقت آشکار شده ی برای خودم را در اختیار اینان گذاشتم و آنان که به خود نیامدند، هیچ عذری ندارند.
آری، من «ادیب مسعودی»، بزرگ مبلغ جامعه ی بهائی، اینک مسلمانم و از این بابت خدا را بسی شاکر و سپاسگزارم، «خدای اسلام را قائلم»، «پیامبر اسلام را آخرین فرد از گروه پیام آوران خدا می دانم»، «امامان عزیز، از علی(علیهم السلام)تا امام حسن عسکری(علیهم السلام)، را به جان و دل معتقدم»، «امامت، حیات، غیبت، ظهور و دیگر خصوصیات فرزند بلافصل امام یازدهم امام محمد بن الحسن عج را باور دارم»، «بابیت و بهائیت را دین ندانسته، پیشوایانش را عاری از هر حقیقتی می دانم». و این فریادی از تمامی ذرات وجود من است که در قالب اشعارم جلوه گر است:

 

هزار شکر که از قید درد غم رستم
چو ذره بودم و بر آفتاب پیوستم

به چاهسار ضلالت فتاده بودم زار
گرفت خضر ره عشق، از کرم، دستم

طمع بریده ز دجال سیرتانِ پلید
ز جان به خدمت صاحب زمان کمر بستم

امیدم چنان است: پروردگاری که فرموده: «اُدعونی اَستَجِب لکم» (بخوانیدم تا که جوابتان را گویم) و خداوندی که فرموده: «انّ الله یغفر الذنوب جمیعا» (خدای تمام گناهان را می بخشاید)، مرا خواهد پذیرفت، و من هم می کوشم تا در این چند روز مانده از عمر، جبران گذشته ها کنم، که خدای فرموده است: «لاتقنطوا من رحمه الله»(از رحمت خدا مأیوس نباشید).
اگر می خواهید سخن مرا حضوراً نیز بشنوید، در یکی از روزهای مشخص شده در این نوشته، هنگامی که برای انبوهی از مردم این شهر خواهم سخن گفت، سرافرازم نمایید. و در این جا برای آن دسته از بهائیان ساده دل که ممکن است بر اثر القائات محفل و تشکیلات بهائی، آمدن به این جلسات و خواندن نوشته های بعدی من معذور شوند، عرض می کنم که خلاصه ی سخن من در این مجالس و محافلی مشابه آن و در جزوات و کتب بعدی همین است که در دو بیتی زیر آوردم:

المنه لله به ره راست رسیدم
پیوند خود از مردم گمراه بریدم

از لطف خداوندی با قوّت ایمان
مردانه ز هم پرده ی اوهام دریدم

مزید توفیق همگان را آرزومندم. غلام عباس گودرزی «ادیب مسعودی»، هشتم بهمن ماه پنجاه و چهار.
در پایان، بد نیست به اختلافات و انشعابات مکرری اشاره کنیم که پیوسته در میان فرقه ی بهائیت رخ داده و بعضاً آن را به سمت بحرانی سخت رانده است.

3. بهائیت: فرقه ای که دائماً با بحران رو به رو است

فرقه ی بهائیت – که خود در اصل، مولود اختلاف و انشعابی بزرگ (و خونین) در میان فرقه ی بابیت است – پیوسته در مراحل گوناگون عمر خود، با ریزشها و بحران های زیادی روبه رو شده است.
زمانی که مؤسس بهائیت (حسینعلی بهاء) درگذشت، اختلاف شدیدی میان پسران وی: عباس و محمد علی، بر سر ریاست فرقه و دست یابی به میراث در گرفت که شرح آن در منابع بهائی و غیر آن آمده است. در میان کسانی که با عباس افندی درافتاده (و احیاناً جانب برادر و رقیبش: محمد علی، غصن اکبر) را گرفتند – علاوه بر کسانی چون میرزا بدیع الله (برادر محمد علی)، شعاع الله(فرزند محمد علی)، فروغیه خانم (خواهر ناتنی محمد علی)، میرزا ضیاءالله، میرزا مجدالدین(پسر میرزا موسی کلیم برادر بهاء) و غیره(9)- جمعی از مهم ترین مبلغان بهائیت و مقربان بهاء و خویشاوندان باب حضور و فعالیت داشتند. نظیر: میرزا آقا جان کاشی (به اصطلاح «کاتب وحی»بهاء و ملقب به خادم الله از سوی وی)، سید مهدی دهجی یزدی (مبلغ بزرگ فرقه و ملقب به اسم الله المهدی از سوی بهاء) و زن و دو فرزندش، آقا جمال بروجردی(ایضاً مبلغ بزرگ فرقه و ملقب به اسم الله الجمال ایضاً از سوی بهاء)، ابراهیم جرج خیرالله افندی سوری (نخستین مبلغ فرقه در امریکا)، میرزا اسدالله اصفهانی (مبلغ فعال فرقه، و باجناق خود عباس افندی، و حامل جسد منسوب به باب به دستور عباس افندی از ایران به حیفای فلسطین)، دکتر امین الله فرید و مستر اسپراک امریکایی (به ترتیب: پسر و داماد اسدالله اصفهانی)، محمد جواد قزوینی و پسرش غلام الله، آقا جلیل خویی مسگر (مقیم تبریز)، میرزا محمد حسین شیرازی (خرطومی)، حاج محمد حسین کاشی، میرزا حسینعلی فطرت جهرمی، سید محمد افنان، سید میرزا افنان، سید علی افنان، میرزا علی اکبر رفسنجانی، الیاهو کاشانی یاقوتی کرمانشاهی، تمدن الملک، و ست لواء.(10)
میرزا آقاجان کاشی به اصطلاح «کاتب وحی»بهاء بود و از سوی او ملقب به «خادم الله» شده بود. آقاجمال بروجردی مبلغ بزرگ فرقه در عصر بهاء بود و توسط وی به لقب اسم الله الجمال نایل آمده بود. طبق نوشته ی اسدالله مازندرانی، نویسنده ی مشهور بهائی: جمال بروجردی، «فاضل قائنی ساکن اواخر ایام در قزوین را به لامذهبی و فسق و فجور منسوب داشته رد و طرد می کرد و مخالفت و معارضت با ابن ابهر و تفسیق و رد می نمود و ورود میرزاعلی محمد ورقا را به تهران ممانعت می کرد و خویش را اعلی و مطاع کل می پنداشت». تا این که پس از مرگ بهاء با عباس افندی درگیر شد و از سوی او طرد و ملقب به پیر کفتار گردید و تا آخر عمر بر این مخالفت پایدار ماند «و بستگان و تابعانش نیز به طریق او رفتند».(11)
سید مهدی دهجی یزدی، ایضاً مبلغ بزرگ فرقه، و از جانب مؤسس بهائیت ملقب به اسم الله المهدی شده بود.(12) ابراهیم خیرالله، بهائی مسیحی تبار سوری، نخستین کسی بود که در زمان بهاء به تبلیغ بهائیت آمریکا پرداخت و بذر آن مسلک را در آن جا پاشید. اما انحصارطلبی عباس افندی در ریاست بر فرقه را نپذیرفت و حق را به برادر عباس (میرزا محمد علی) داد که بهاء وی را جانشین عباس افندی قرار داده بود.(13)
محمد جواد قزوینی به نوشته ی طرازالله سمندری، مبلغ مشهور بهائی، «از متمسکین و طائفین حول[بهاء] بود که پس از مرگ بهاء، ریاست عباس افندی را بر نتافت و از سوی او طرد شد.(14)
میرزا اسدالله اصفهانی از مبلغان فعال فرقه در ایران بود که باجناق خود عباس افندی محسوب می شد و جسد منسوب به باب را به دستور عباس افندی مخفیانه از ایران به حیفای فلسطین برد.(15) دکتر امین الله فرید (پسر اسدالله اصفهانی) کسی بود که با پول عباس افندی درس خواند و دکتر شد و به دستور وی آثار بسیاری از بهاء را به انگلیسی در امریکا ترجمه کرد ولی عاقبت (همراه پدر و خواهر و دامادش) از او برید و به ناقضین پیوست.(16)
جلیل خویی مسگر(مقیم تبریز) کسی است که لوح مشهور اشراقات از سوی بهاء در جواب سؤالات وی صادر شده و مؤسس فرقه از وی با عنوان «ایها الجلیل» یاد می کند.(17) او پس از مرگ بهاء، در جرگه ی یاران جمال بروجردی درآمد و با عباس افندی به مخالفت برخاست و به قول منابع هوادار عباس افندی: «مبتلا به مرض نقض»شد.(18) عباس افندی برای آن که وی را به سوی خود بکشاند لوح مشهور به هزار بیتی را نوشته و دستور داد محمود زرقانی (نویسنده و مبلغ شاخص بهائی) برای او بخواند، ولی سودی نبخشید و جلیل تا پایان به حال مخالفت باقی ماند.(19)
دیگر اسامی فوق نیز، هم چون سید محمد افنان، سید میرزا افنان، و سید علی افنان، میرزا علی اکبر رفسنجانی، تمدن، مستر اسپراک امریکایی، و ست لواء و هوایت و هریگل، همگی از عناصر شاخص فرقه در ایران و خارج از ایران اند. خانم لوا همراه شوهرش گتسینگر، نخستین افرادی بودند که از امریکا به دیدار عباس افندی (در عکای فلسطین)آمدند(20)؛ افنان ها خویشاوندان نزدیک باب بودند(21)؛ و تمدن الملک، ترجمه ی سخنان عباس افندی در سفر اروپا را بر عهده داشت(22)، اما همگی بعداً با رهبری بهائیت درگیر شدند. افندی خود در یکی از مکتوباتش، ضمن عذرخواهی از نوشتن پاسخ به نامه های اتباع خویش چنین می نالد:«مشاغل و غوائل عظیمه نیز به مثابه ی باران نیسان، و هجوم ناقضان چون درندگان؛ با وجود این چگونه فرصت نامه های مخصوص دارم…»(23)
اختلاف بین عباس و محمد علی، آخرین اختلاف و درگیری شدید بین بهائیان نبود، بلکه این ماجرا عیناً پس از مرگ عباسی افندی نیز میان خویشاوندان نزدیک و یاران برجسته ی وی تکرار شد و فرقه ی مزبور، پس از مرگ عباس نیز شاهد درگیری شدید افراد زیر با شوقی افندی (نوه و مدعی جانشینی عباس افندی) بود: میرزا احمد سهراب اصفهانی، حسین افنان، میرزا شعاع الله، میرزا بدیع الله، میرزا ضیاءالله، میسیز هوایت امریکایی و هریگل آلمانی.
میرزا احمد سهراب اصفهانی از سران بهائیت و مدیر نجم باختر نشریه ی مشهور به فرقه در امریکا و نیز همراه و دستیار عباس افندی در سفر به آن کشور بود. وی ضمن مخالفت با شوقی، به نام مجمع تاریخ جدید در نیویورک شعبه ای با مرام اشاعه ی امر بهائی تأسیس کرد(24) و پیروان او به نام «سهرابی» هنوز هم گوشه و کنار هستند.
میسیزهوایت، هم چون جمعی در خور ملاحظه از اتباع عباس افندی، وصیت نامه ی عباس افندی را (که شوقی به استناد آن، خود را رهبر فرقه می خواند) جعلی شمرد و هم چون هریگل آلمانی درفش مخالفت با شوقی را برافراشت.(25)
حسین افنان نوه ی بهاء و خواهرزاده ی خود شوقی بود و موقعیت مهمی در بین فرقه داشت.(26) میرزا شعاع الله و میرزا بدیع الله و میرزا ضیاءالله نیز پسر و خویشاوند نزدیک محمد علی(عموی مادر شوقی) بودند، و اساساً در پیکار با شوقی، خویشان نزدیک او نقشی اساسی بر عهده داشتند(27) که البته او با کمک حکام «انگلیسی» فلسطینی، به سختی توانست بر آن ها فایق آید. به قول خانم ماکسول (بیوه ی شوقی و از زعمای فرقه پس از او): هوشمندان عائله ی عباس افندی با شوقی مخالفت کردند!(28)
به همین گونه، باید به اختلاف گسترده و پایداری اشاره کرد که پس از مرگ (مشکوک) شوقی بین دستیاران برجسته ی وی رخ داد و در این نزاع، از یک سو: خانم ماکسول بیوه ی شوقی و حسن موقر بالیوزی از ایادی امر بهائی و رئیس محفل بهائیت در انگلیس قرار داشتند و از سوی دیگر: فردی چون میسون ریمی که از مقربان خاص عباس افندی بود(29) و افزون بر این، دستیار مهم شوقی به شمار می رفت و از سوی او به ریاست «هیئت بین المللی بهائی» در اسرائیل متشکل از ایادی امرالله (جنین بیت العدل) منصوب شده بود.(30)
ریمی مدعی شد که طبق نصوص به جا مانده از عباس و شوقی افندی، موضوع «ولایت امر»، اصلی ماندگار در بهائیت است و حتی بیت العدل بدون آن مشروعیت ندارد، بنابراین با مرگ شوقی این اصل پایان نیافته و او – میسون ریمی – با توجه به مقام مهمش نزد شوقی و انتصابش از سوی او به ریاست شورای بین المللی فرقه (جنین بیت العدل)، ولی امر بعد از شوقی است. ماکسول نیز با کمک امثال موقر بالیوزی و علی محمد ورقا، پرچم مخالفت برافراشته و حتی محفل بهائیان فرانسه را که از ریمی حمایت می کردند به زور و به شکل غیر قانونی منحل ساخت و بیت العدل را – بدون ولی امر – تأسیس نمود که تاکنون بر قرار است.
کشاکش بین ریمی و ماکسول نیز (هم چون کشاکشهای پیشین فرقه در عصر عباس و شوقی) جنجال و سر و صدای زیادی ایجاد کرد و نهایتاً به انشعابی تازه در فرقه ی بهائیت انجامید و آن را به دو دسته ی طرفداران ریمی (بهائیت ارتدوکس) و هواداران ماکسول و بیت العدل تقسیم کرد که تا امروز با قوت بر ضد یکدیگر مشغول تکاپو و فعالیت اند.(31) حتی فردی چون سرهنگ یدالله ثابت راسخ، از عناصر شاخص بهائی در ایران، و از نویسندگان مجله ی آهنگ بدیع (ارگان جوانان بهائی ایران) (32)، که با گروه میسون ریمی همکاری داشت، حسن موقر بالیوزی را متهم به همدستی با خانم ماکسول در مسموم ساختن شوقی افندی نمود(33) و علاوه بر این، در تاریخ 48/2/37 شکایتی را خطاب به دادستان وقت دیوان عالی کشور در ایران تنظیم کرد و در آن، از اقدامات غیر قانونی جمعی از سران بهائیت (نظیر دکتر علی محمد ورقا، ذکرالله خادم، علی اکبر فروتن، حبیب ثابت و هیئت مدیره ی شرکت امناء) پس از مرگ مشکوک شوقی افندی (در آبان 1336ش) مبنی بر مصادره و اختلاس موقوفات و رقبات بهائی در ایران، از طریق فریب و اغفال کارکنان و تبانی با ممیّزان مالیاتی ثبت جهت فرار از پرداخت مالیات مقرّر قانونی (بالغ بر 100 میلیون تومان به حساب آن روز) به دولت، پرده برداشت.(34)
اشکال و ایراد تئوریکِ گروه میسون ریمی به طرفداران ماکسول و گردانندگان بیت العدل مبنی بر این که بیت العدل (بدون وجود و ریاست شخص «ولی امر») طبق نصوص متعدد و معتبر بهائی «فاقد مشروعیت»است، به قدری منطقی و جدّی بوده و هست که کارگزاران بیت العدل در مقابل آن سخت به زحمت افتاده و حتی ناچار شده اند در کتاب معتبر بهائیان: نظر اجمالی در دیانت بهائی، نوشته ی احمد یزدانی (که آشکارا مطالبی به نفع نظریه ی گروه ریمی داشته است) دست ببرند و مطالب آن را در چاپهای بعد تحریف و تغییر دهند، و این کار نیز نه تنها مشکل را حل نکند، بلکه عملاً برهانی بر بی تقوایی و بازیگری آن ها شده و ایشان را نزد حریف و دیگران، کاملاً رسوا سازد!
نظر اجمالی در دیانت بهائی، کتابی است که در سال 104 بدیع رسماً مورد تأیید شوقی افندی قرار گرفته و در سال 107 بدیع (1329شمسی) با تصویب لجنه ی ملی نشریات امری، نشر یافته و از هنگام نشر در کلاس های درس فرقه تدریس می شود. مطالب این کتاب، در بخش مربوط به ولی امر و روابط آن با بیت العدل، در نشر چهارم به بعد، تحریف شده است. برای نمونه می توان به مقایسه ی میان سطر سوم و نهم از ص 31 کتاب نظر اجمالی در نشر سوم (چاپ 107 بدیع) با سطر 17 از ص 31 و سطر اول از ص 32 همان کتاب در نشر پنجم (128بدیع) اشاره کرد و نیز فصل سوم در کتاب یاد شده (نشرهای سوم و پنجم) و ص 38 از نشر سوم (بخش مربوط به «شور و بیت العدل») با ص 41 (همان بخش) از نشر پنجم، که عبارت «ولی امرهای بعد» تبدیل به «و اینک بیت العدل» شده است، و موارد دیگر.

پی‌نوشت‌ها:

1. کتاب نظر اجمالی در دیانت بهائی، نوشته ی مبلغ مشهور بهائی احمد یزدانی است، که از متون مهم این فرقه محسوب شده و در کلاس های آنان تدریس می شود.
2. برای درج خبر مسافرت های مکرر تبلیغی ادیب مسعودی به عنوان یکی از ناشرین نفحات الله (از سوی محفل بهائی تهران) در منابع بهائی ر.ک: اخبار امری، سال چهلم (1340)، ش8 و9، آبان – آذر 1340، صص428-429.
3. شعر مزبور، در مجله ی روزنه (چاپ ایران) نیز درج شده است.
4. تهران: صندوق پستی 2223، نشریه ی 19.
5. چنانکه گذشت: کتاب نظر اجمالی به تاریخ بهائی، نوشته ی مبلغ مشهور بهائی احمد یزدانی است، که از متون مهم این فرقه محسوب شده و در کلاسهای درس آنان تدریس می شود.
6. افراد مسلمان که تازگی به دام بهائیت افتاده اند.
7. خرمهره.
8. تعبیری که محفل بهائیت درباره ی کتاب های حاوی انتقاد به بهائیت به کار می برد.
9. ر.ک: قرن بدیع، شوقی، ص 35؛ رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 1098/2-1099.
10. ر.ک: قرن بدیع، شوقی، ص 35/2؛ ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، ج8، قسمت 2،، صص1150-1157؛ رحیق مختوم. 1098/2-1110؛ الکواکب الدریه، 36/2-38؛ کشف الحیل، 65/1 و 131؛ فلسفه ی نیکو، 122/1-123.
11. ر.ک: اسرارالآثار، 36/3-38.
12. خاطرات مالمیری، ص57، درباره ی او ر.ک: الکواکب الدریه، 450/1.
13. برای موقعیت و خدمات ابراهیم خیرالله به بهائیت و سپس جدایی او از عباس افندی و همدستیش با محمد علی غصن اکبر، ر.ک: الکواکب الدریه، 33/2-38؛ قرن بدیع، شوقی افندی، 69/3 و 71 و 90، ظهور الحق، اسدالله مازندرانی، ج8، قسمت 2، ص 1186 به بعد؛ الکواکب الدریه، 36/2-38؛ رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 47/1-50؛ دیانت بهائی آیین فراگیر جهانی، ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، ترجمه ی پریوش سمندری، صص 75 و 78-79.
14. تاریخ سمندر و ملحقات، پی نوشت ص 108. نیز ر.ک: کشف الحیل، 131/1.
15. در مورد اسدالله اصفهانی ر.ک: الکواکب الدریه، 40/2.
16. ر.ک: خاطرات حبیب، حبیب مؤید، 1001/1-105؛ ظهور الحق، ج8، قسمت 2، صص 1191-1192.
17. لئالی درخشان، محمد علی فیضی، ص 273.
18. همان، ص 274، نیز ر.ک: اسرارالآثار، 37/3.
19. لئالی درخشان، محمد علی فیضی، ص275.
20. الکواکب الدریه، 36/2.
21. سید میرزا و سید محمد، فرزندان حاجی میرزا سید حسین افنان کبیر می باشند که برادر زن و نیز پسر عموی مادری باب می شد.
22. وی پس از مخالفت، از سوی بهائیان «توحش» نام گرفت. ر.ک: کشف الحیل، 65/1.
23. مکاتیب عبدالبهاء، 39/8.
24. ظهورالحق، بخش نهم، صص 82-83. درباره ی او هم چنین ر.ک: انشعاب در بهائیت، رائین، ص 187 به بعد؛ گوهر یکتار، ماکسول، ص180.
25. ر.ک: گوهر یکتا، صص 178-179.
26. برای آشنایی با موقعیت مهم حسین افنان در بین فرقه، و مخالفت او با شوقی ر.ک: گوهر یکتا، صص 111-113.
27. برای فعالیت های خویشان نزدیک شوقی بر ضد او در فلسطین ر.ک: قرن بدیع، شوقی افندی، 14/4 به بعد؛ اخبار امری، آذر 1344، ش9، ص439.
28. ر.ک: گوهر یکتا، روحیه ماکسول، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، صص 340-341.
29. برای عبارات عجیب عباس افندی در تمجید و توثیق میسون ریمی ر.ک: انشعاب در بهائیت، اسماعیل رائین، صص162-164.
30. سال نامه ی جوانان بهائی ایران، جلد 3(108-109 بدیع)، ص 125، ماکسول ربط شوقی و این هیئت بین المللی بود. برای روند تحقق شورای بین المللی بهائی با عضویت میسون ریمی و لطف الله حکیم و… در سال 1951، ر.ک: گوهر یکتا، ترجمه ی ابوالقاسم فیضی، ص 386 به بعد. درباره ی میسون ریمی هم چنین ر.ک: انشعاب در بهائیت، صص 148-155.
31. برای اختلاف و نزاع این دو گروه بر سر میراث شوقی، از جمله ر.ک: اخبار امری، آبان 1345، ش8، صص 327-629.
32. برای مقالات او، از جمله ر.ک: آهنگ بدیع، سال 16(1340)، ش 10، صص 244-245 و سال 17، ش 10، ص 29.
33. ر.ک: انشعاب در بهائیت، رائین، صص 176-180.
34. برای متن این شکایتنامه ی تکان دهنده ر.ک: فصلنامه ی مطالعات تاریخی، سال 5، ش20، بهار 1387، صص 234-239. سرهنگ ثابت راسخ، از بهائیان شاخصی بود که بعدها به دلیل مشاهده ی همین گونه اعمال غیر انسانی از سران بهائیت، از آن فرقه برگشت و تشکیلات بهائیت (گروه ماکسول و بیت العدل) نیز وی را مطرود شمرد.

 

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد