لازم است در پاسخ اين پرسش در ابتدا انحراف و ارتداد برخي از صحابه اثبات و سپس به موضع گيري علي ـ عليه السلام ـ ، در قبال خلفا اشاره شود.
هر پژوهشگر محققي مي داند که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ، براي نگهداري امت از ضلالت و حفظ دين بعد از خودش در مواردي مختلف با بيان هاي گوناگون علي بن ابيطالب ـ عليه السلام ـ را به دستور[1] خداوند به خلافت و امامت بعد از خود نصب نموده و نجات از ضلالت را در گرو تمسک به قرآن و عترت دانسته و به اطاعت آنان امر کرده و علي ـ عليه السلام ـ را وليّ هر مرد و زن با ايمان قرار داده است و اين مطلب ضمن احاديث متواتر غدير، ثقلين، منزلت، سفينه، حديث امامان دوازده گانه و احاديث ديگري که در منابع خود اهل سنّت نيز آمده است براي امت بيان و حتي در حجة الوداع مردم را بر امامت علي ـ عليه السلام ـ گواه گرفته و به حاضرين دستور داده که به غائبين ابلاغ نمايند.
و نيز قرآن ولايت[2] امام علي ـ عليه السلام ـ را قرين ولايت خدا و رسولش قرار داده است و آن را[3] موجب اکمال دين و خشنودي خدا از مومنان شمرده است و اطاعت از اولي[4] الامر را مقرون به اطاعت خدا و رسول الله ساخته و آن را در آن حدي از اهميت به حساب آورده که اگر تبليغ نشود اصل رسالت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ تبليغ نشده است.[5]بنابر اين مسأله خلافت امام علي ـ عليه السلام ـ از نظر روايات متواتر نبوي و هم چنين آيات کلام الله مجيد، براي هيچ محقق منصف جاي ترديد نيست ولي با وجود اين آيات و روايات روشن، اکثريت بعد از رحلت رسول خدا(ص) به قهقرا گرائيده و مسير انحراف را در پيش گرفتند. مشاهده و دليل اين انحراف و ارتداد در مطالب زير خلاصه مي شود:
الف: مخالفت هاي صحابه با دستورات قرآن و رسول خدا و نيز مشاجره آنان در حضور پيامبر که روايات زيادي بر اين مطلب دلالت مي کند و به برخي از آن ها به عنوان نمونه اشاره مي کنيم:
1ـ بخاري در صحيح خود اين مطلب را آورده است که گروهي از بني تميم خدمت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ آمدند و ابوبکر و عمر قبل از اظهار نظر پيامبر، بر انتخاب رئيس براي اين طائفه اختلاف نموده و در حضور آن حضرت صداي شان را به مشاجره بلند کردند. بخاري مي گويد آيات اول سوره حجرات که مومنين را از بلند کردن صدا در حضور رسول الله نهي و از سبقت گرفتن بر پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ منع مي نمايد، به همين مناسبت نازل شده است.[6]معلوم مي شود اين دو صحابي پيامبر بدون توجه به مقام منيع رسول خدا و بدون آن که از آن ها نظر خواهي بشود اظهار نظر نموده و علاوه بر آن در حضور پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ رعايت ادب را ننموده و به همين علت قرآن آنان را تهديد به حبط اعمال نموده است.
2ـ مخالفت اصحاب با دستور رسول خدا و گفتگوي عمر و ترديد او در نبوت پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را در جريان صلح حديبيه تاريخ در سينه اش ضبط کرده است که عمر به خاتم النبيين گفت مگر تو پيامبر بر حق نيستي؟ مگر تو نگفتي وارد مسجد الحرام شده و خانه خدا را زيارت مي کنم پس چرا تن به ذلت بدهيم. پيامبر در جواب اعتراضات عمر گفت گفته بودم وارد مسجد الحرام مي شويم اما نگفتم همين امسال. در همين جريان بعد از آن که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مسأله را با مشرکين تمام کرد و علي ـ عليه السلام ـ صلح نامه را نوشت به اصحاب دستور فرمود که قرباني هاي شان را ذبح کنند و اين مطلب را سه مرتبه تکرار نمود ولي اصحاب دستورش را عمل نکردند و در آخر هم که عمل نمودند با شک و ترديد عمل نمودند.[7]3ـ تمرد اصحاب از دستور رسول خدا در مسأله جيش اسامه و قلم و دوات به نهايت درجه اش رسيد زيرا پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در اواخر عمرش دستور داد که بجز علي ـ عليه السلام ـ سران مهاجرين و انصار در رأس آن ها ابوبکر و عمر و عثمان و عبد الرحمن بن عوف ووو به جيش اسامه ملحق شوند ولي آن ها به اين دستور عمل نکرده و سن و سال «اسامه» را بهانه قرار داده و از ملحق شدن به لشکر اسامه سرپيچي نمودند با اين که پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ متخلفين از جيش اسامه را لعنت نموده و فرمود: «خدا لعنت کند کسي را که از جيش اسامه تخلف نمايد»[8] آن گاه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ قلم و کاغذي خواست، تا در حضور اصحاب مطلبي براي آن ها بنويسد که با تمسک به آن گمراه نشوند ولي برخي از اصحاب و از جمله عمر که با توجه به بيان پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ در غديرخم، فهميده بودند که مطلب مورد نظر رسول الله چه چيز است، از نوشتن آن ممانعت نموده و بدتر از همه اين که عمر نسبت هذيان را به رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ داده و گفت: «رسول خدا هذيان مي گويد و ما را کتاب الله بس است.»[9] و با اين تمرد و مخالفت موجب نزاع و مشاجره اصحاب در حضور پيامبر گرديد و در حدي که زنان نيز در اين نزاع شرکت جستند و برخي از اصحاب همان حرف عمر را تکرار و بر آن گواهي دادند و برخي ديگر گفتند بگذاريد پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مطلب مورد نظرش را بنويسد اين کشمکش موجب آزار پيامبر گرديد و حضرت فرمود: «برخيزيد و از کنار من برويد سزاوار نيست در حضور من نزاع کنيد».[10]ب: طبق روايات متعددي برخي از امت و اصحاب به خاطر بوجود آوردن تغيير در دين، و احکام دين از اسلام برگشته و منحرف مي شود. به چند نمونه از اين روايات اشاره مي نمائيم:
1ـ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: «من درباره شهدا گواهي به بهشت مي دهم» ابوبکر عرض کرد يا رسول الله ما نيز مانند آن ها اسلام آورديم و جهاد نموديم، حضرت فرمود: «چرا ولي نمي دانم که پس از من چه حوادثي خواهيد آفريد.»[11]2ـ و نيز فرمود: در روز قيامت گروهي از يارانم بر من وارد مي شوند ولي آنان را از حوض دور مي کنند مي گويم خدايا اينان اصحاب منند گويد تو نمي داني اينان پس از تو چه حوادثي پديد آوردند اينان عقب گرد کرده و دست از اسلام کشيدند»[12]اين روايات در واقع تفسير و بيان اين آيه قرآن است که مي فرمايد: «محمد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فقط پيامبر خداست آيا اگر بميرد يا کشته شود شما به عقب بر مي گرديد؟»[13] در اين آيه ارتداد و دو دستگي امت پيش بيني شده است. و اين پيش بيني قرآن با عملکرد برخي از صحابه تحقق پيدا کرد زيرا آنان سفارش هاي پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ را در موضوع امامت ناديده گرفته و آن را پشت پرده تئوري شوري قرار دادند و از فرصت مشغول بودن اهل بيت و پيروانش به تجهيز و دفن پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ استفاده کرده و فوراً انجمن سقيفه را برگزار نمودند و در اين انجمن بار ديگر تعصب هاي قومي و افکار جاهلي از لابه لاي سخنان ياران پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ خود را نشان داد و روشن شد که تربيت اسلامي و عقايد ديني هنوز در دل هاي آنان رسوخ نکرده و اسلام آنان پرده بر چهره جاهليت بوده و لذا هر دسته سعي مي کرد لباس خلافت را بر اندام خود نمايد.
امّا درباره موضوع امام علي ـ عليه السلام ـ در قبال خلفا بايد گفته شود که آن حضرت در قبال خلفا دو گونه موضع داشته است:
1ـ موضع منفي و انتقادي که امام از اين جهت سعي مي کند نارضايتي خود را نسبت به حوادث بعد از رحلت رسول خدا و خلافت خلفا نشان داده و اعلان کند که خلافت آن ها را به رسميت نمي شناسد و خود را وصي مخصوص رسول خدا مي داند و بر اين مطلب گاهي به وصيت و گاهي به اولويت و نيز اقربيت استدلال مي نمايد براي اين مطلب کافي است انسان يک نگاهي به خطبه سوم نهج البلاغه بيندازد که حضرت مي فرمايد: «پسر ابو قحافه لباس خلافت را غاصبانه بر تن کرد در حالي که موقعيت من را نسبت به خلافت مي دانست که هم چون محور سنگ آسياب است… عمر شوري تشکيل داد و مرا براي انتخاب خليفه در رديف کساني قرار داد که خليفه را تعيين کند، اي خدا أمان از اين شوري… اما عثمان فکرش فقط پر کردن شکمش بود…».[14]2ـ موضع مثبت همراهي و همکاري امام ـ عليه السلام ـ در ابتدا هر چند به اجبار و اکراه و همراه با صداي ناله فاطمه ـ سلام الله عليها ـ کشان کشان به سوي مسجد براي بيعت برده شد ولي آن حضرت تا شش ماه با ابوبکر بيعت نکرد و بعد از شهادت فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ بيعت آن حضرت با خليفه از اين جهت نبود که خليفه را بر حق دانسته و از موضع اول خود دست برداشته باشد بلکه به خاطر منافع و مصالح اسلام و مسلمين بود و لذا امام ـ عليه السلام ـ به جهت حفظ و توسعه اسلام، آشنا ساختن امت به معارف دين، حفظ شوکت اسلام و مسلمين در نزد دانشمندان يهود و نصاري که براي تحقيق از آئين اسلام دسته دسته به مدينه روي آوردند و نيز به خاطر حفظ وحدت مسلمين در مقابل دشمنان، از هيچ گونه همکاري و کمک دريغ نمي کرد و لذا به حل مشکلات سياسي، قضائي، علمي اسلام و مسلمين مي پرداخت هر چند به اين امور که از اهداف اساسي حضرت علي ـ عليه السلام ـ به شمار مي رفت از مجراي خلافت و دستگاه حاکم، تحقق مي بخشيد زيرا به نظر حضرت خلافت هدف اساسي نبود تا گفته شود حضرت امير بايد در درجه اول براي بدست آوردن آن سعي مي نمود بلکه خلافت وسيله بوده است براي اهداف عاليه علي ـ عليه السلام ـ .
و نيز خلفا هر چند در مسأله رهبري حاضر نبودند که زمام امور به دست علي ـ عليه السلام ـ قرار گيرد ولي به هر صورت در دنيا به عنوان حاکم اسلامي شناخته مي شدند و قدرتي در برابر مشرکان، يهوديان و مسيحيان به حساب مي آمدند و اگر امام ـ عليه السلام ـ از مشورت و راهنمائي آن ها در مسائل سياسي و همکاري در مسائل قضائي و علمي و از حلّ مشکلات ديني مسلمانان و نيز مسائل علمي که دانشمندان يهود و نصاري جواب آن را از خليفه مي خواست و هزاران مشکل ديگر؛ خودداري مي نمود و پا به ميدان نمي گذاشت بدون ترديد موجب تضعيف قدرت مرکزي مسلمين مي گرديد و چه بسا در اثر قدرت پيدا کردن دوباره دشمنان اسلام و نبود رهبري صحيح در مرکز خلافت، چراغ توحيد براي ابد به خاموشي مي گرائيد و بر اين اساس بايد حضرت با خلفا همکاري مي نمود البته نه بر اساس خواست شخصي خليفه بلکه بر اساس نياز اسلام و مسلمين.[15] خود حضرت علت همکاري خود را پس از دوري از خلافت اين گونه تشريح مي نمايد: «در آغاز کار دست نگه داشتم تا اين که ديدم گروهي از اسلام برگشته و مردم را به نابودي دين محمّد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ دعوت مي نمايد، ترسيدم که اگر به ياري اسلام و مسلمين برنخيزم شاهد شکاف در بنيان اسلام يا نابودي آن خواهم بود که مصيبت آن براي من بزرگتر از حکومت چند روزه است که بسان سراب مي گذرد لذا در ميان آشوب برخاستم تا آن که باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت.»[16]از بيان امام ـ عليه السلام ـ روشن مي شود که حفظ اسلام هدف اساسي و اهم و حفظ مقام خلافت هدف مهم و بلکه وسيله است و بر اساس قاعده عقلي، عقلائي و شرعي اهم و مهم، امام ـ عليه السلام ـ به ياري اسلام و مسلمانان برخواسته و نسبت به حق غصب شده اش دندان بر جگر گذاشته و صبر نموده است ولي اگر از همکاري و حل مشکلات مسلمين خودداري مي کرد اصل موجوديت اسلام به خطر مي افتاد و امام ـ عليه السلام ـ منزه است از اين که اسلام را به خطر بيندازد.
امّا شرکت حضرت در نماز جماعت خلفا به صورت اقتدا به آن ها در منابع معتبر ديده نشده است و آن چه مطرح است صرف حضور در جماعت مي باشد که با توجه به مسأله اهم و مهم قابل حلّ است زيرا اگر شرکت نکردن در جماعت آن ها باعث تفرقه بين مسلمين و تضعيف آن ها گردد باز هدف اهم که حفظ وحدت است از دست مي رود و عقل و شرع چنين اجازه نمي دهد که اهم فداي مهم شود.[17]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ تاريخ زندگاني امير المؤمنين در ايام خلفا، ص 147 به بعد، حاج شيخ عباس صفائي.
2ـ آنگاه هدايت شدم، سيد محمد تيجاني،
3ـ تاريخ سياسي اسلام، رسول جعفريان.
4ـ پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي ـ عليه السلام ـ، جعفر سبحاني.
پي نوشت ها:
[1] . مائده / 67.
[2] . مائده / 55.
[3] . مائده / 3.
[4] . نسا / 59.
[5] . مائده / 67.
[6] . بخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح بخاري، بيروت، دار الفکر، 1401 هـ.، ج 5، ص 116.
[7] . صحيح بخاري، ج 3، ص 182.
[8] . طبرسي، فضل بن حسن، اعلام الوري باعلام الهدي، قم، موسسه آل البيت، 1417 و الاستغاثه، ج 1، ص 21.
[9] . عسقلاني، ابن حجر، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، بيروت، دار المعرفه، بي تا، ج 8، ص 101.
[10] . صحيح بخاري، ج 1، ص 37.
[11] . مالک، الموطاء، بيروت، داراحيا التراث العربي، اول، 1406، ج 2، ص 307.
[12] . همان.
[13] . آل عمران / 144.
[14] . ترجمه دشتي، محمد، نهج البلاغه خطبه 3 مشرقين، چهارم، 1379.
[15] . مکارم شيرازي، ناصر، پيام قرآن، تهران، دار الکتب الاسلاميه، دوم، 1381 هـ، ج2، ص 119 و سبحاني، جعفر، پژوهشي عميق پيرامون زندگي علي ـ عليه السلام ـ، جهان آرا، بي تا.ص 387.
[16] . ترجمه دشتي، محمد، نهج البلاغه، نامه 62، ص 600.
[17] . مرکز المصطفي، اشکالهم بحضور الامام ـ عليه السلام ـ مجالس الخلفا الثلاثه، بي تا.