بیل گیتس شخصیت شناخته شده و معروفی است، اما سوی دیگر ماجرا، آن شخصیت کمتر شناخته شده هم ابداً زن مستاصل و یا منفعلی نیست. ملیندا که اکنون ۵۶ ساله است (یعنی ۹ سال کوچکتر از همسر ۶۵ سالهاش) قریب به هفت سال قبل از سوی مجله فوربس به عنوان سومین زن قدرتمند جهان شناخته شده بود. (حالا همه حواستان به این است که نفر اول و دوم که بود؟ اول: آنگلا مرکل و دوم: دیلما روسف! حالا اجازه میدهید به ادامه مطلب برسیم؟)
بنابراین ماجرا ابدا از جنس فیلمهای روحوضی سنتی نیست که مرد روزی به خانه برگردد و بگوید ضعیفه میخواهم طلاقت بدهم و بعد هم در را محکم پشت سرش بکوبد و زنی مستاصل و گیسو کَنان و مویه کُنان در کادر باقی بماند.
این خبر چه اهمیتی دارد؟ هیچ اما خیلی
حالا این خبر چه ارزشی دارد که بخواهم درموردش کلمه ردیف کنم؟ شاید هیچ! راستش بیل گیتس سالهای مدیدی است که شخصیت مورد علاقه من است، حتی آن زمانی که استیو جابز در صدر مدیران محبوب خیلیها بود. ماهها قبل در اینستاگرام نوشته بودم و حتی همین چند پست قبل در ضرورت وبلاگ نویسی ارجاع داده بودم به همت و مداومت بیل در بلاگر بودن، یادتان هست؟ او را در توییترم هم دنبال میکنم و چند دقیقهای بعد از انتشار این توییت نوشتم که حسابی ذهنم مشغول تصمیم بیل و ملیندا شده.
اما فراتر از اینها، اساس نهاد زوجیت، ازدواج، طلاق، خانواده، جدایی و مباحث مرتبط به آن هم برایم دغدغه است. کافی است کسی نگاه گذرایی به عناوین اپیزودهای انسانک انداخته باشد. از ملال زوجیت بگیرید تا همین چند هفته مانده به نوروز که ادب ِجدایی را گفتم؛ تا روشن و مسجل باشد که چقدر این وجه از زندگی را قابل تامل میدانم. اینجاست که آن بخش «اما خیلی …» خودنمایی میکند.
آمار طلاق شگفت انگیز است. از اینجا میتوانید دانلود کنید تا نرخ رسمی را در سالهای متمادی ببینید. به نظرم دادهها مربوط به آمار طلاق آنقدر با اهمیت هستند که نتوان گفت «نهاد ِمقدس ِخانواده» به «آفت ِطلاق» مبتلا شده است بلکه واقع بینانه تر آن است که طلاق را به عنوان راه حلی برای معضل نهادی به نام ازدواج دایم باید به رسمیت شناخت.
درون مغز بیل چه میگذرد
Inside Bill’s Brain نام مستندی است که سال قبل در مورد بیل گیتس دیده بودم. با کمی جستجو میتوانید دوبله آن را ببینید. جایی از مستند (در واقع تنها لحظهای از آن) که شاهد بغض و تاثر بیل هستیم، لحظهای است که با افسوس از کمبود وقت برای زیستن با ملیندا میگوید! این چند ثانیه را، بارها و بارها دیدم.
ما اسیران ِزمانیم. سوی دیگر تمام موقعیتها و موفقیتهای اجتماعی و اقتصادی، کاستی در زمان ِفردی است. یکبار با خودم مرور میکردم، در پَس ِتمام مطالبی که نوشتهام، اپیزودهایی که ساختهام و جلساتی که شرکت کردهام، دقایقی است که با مائده و علی سپری نکردهام. لحظاتی است که علی دعوت به بازی کرده، گفتهام که الان کار دارم بابا! یا قدمهایی است که با مائده نزدهام و سفرهایی است که نرفتهام.
بر اساس این تجربه زیسته و آن جمله حزنآلود بیل گیتس در مستندش میشود برداشت که در قفای مایکروسافت و انبوهی از کتاب خواندنها و مطلب نوشتنها و ثروت ساختنها، چقدر زندگی نزیسته انباشته شده است. همین تراژدی در زندگی شخصی وارن بافت هم تکرار شده است. جایی که همسرش تصمیم میگیرد ثروتمندترین مرد جهان را ترک کند! چرا؟ پاسخ ساده است، ثروتمندترین مرد جهان، بهترین شوهر جهان نیست.
اما هنوز این سوال در ذهنم چرخ میزند که ملیندا و بیل چرا تصمیم به جدایی بگیرند. متن توییت جالب توجه است و شاید جالبتر اینکه این توییت با نام مشترک هردو منتشر شده است.
بیانیه طلاق یا بیانیه ادب جدایی
توییت از این قرار است که «پس از تفکر بسیار و کار زیاد در مورد روابطمان، ما تصمیم گرفتیم که به ازدواج خود پایان دهیم. طی ۲۷ سال گذشته، ما سه فرزند بی نظیر بزرگ کرده ایم و بنیادی ساخته ایم که در همه جای دنیا کار میکند تا همه مردم بتوانند زندگی سالم و مثمر ثمر داشته باشند. ما همچنان در این مأموریتها فعالیت داریم و کار مشترک خود را در بنیاد ادامه میدهیم، اما دیگر اعتقاد نداریم که در مرحله بعدی از زندگی خود میتوانیم به عنوان یک زن و شوهر با هم رشد کنیم. ما با شروع حرکت در این زندگی جدید، برای خانواده خود فضا و حریم خصوصی میخواهیم.»
انبوهی کلمه کلیدی در این میان است. «تفکر بسیار»، «کار زیاد در مورد روابطمان» و اینکه «ما» به یک تصمیم رسیدیم. اما جذابتر از همه این واژهها این عبارت برایم جذاب بود:
Next phase of our lives
فاز بعدی زندگی ِما. اینکه برند جهانی، شرکت جهانی، انبوه ثروت، خانواده، شهرت و انبوهی از چیزهایی که آرزوهای دیگران است را ساخته باشی و بعد در سن شصت و پنج سالگی اراده کنی برای «فاز دیگری از زندگی» اتفاق جذابی است. این همان سنی است که بسیاری از همسالان بیل، نیمکت پارک را به عنوان فاز محتوم و قطعی زندگی انتخاب کردهاند!
اینکه من از زبان ِمرد ِداستان مینویسم به سبب آن است که خودم این وجه را زیستهام و شما همه متن را بدون تمایز جنسیتی بخوانید. قطعا سوی ملیندا نیز همینقدر با اهمیت و قابل توجه است.
فاز بعدی زندگی ما چیست؟
غرض غرق شدن در داستان بیل و ملیندا نیست. این مثالی است برای آنکه ما خودمان را در تجربه زیسته دیگران مرور کنیم. تاکید بر یک جدایی قانونی و رسانهای قاعدتا باید مقدمه خبری برای شروع یک زندگی جدید توسط هردوی آنها باشد. چه بسا عشق تازه، زیست تازه و تجربیات تازه. آنچنان که آخرین کلمه این توییت خودش میتواند موضوع یادداشتها و اندیشههای متعددی باشد:
New life
این واپسین کلمه در بیانیه جدایی است. رسیدن به زندگی جدید، همواره – و صد البته همواره – نیازمند جدایی از زندگی سابق است. گاهی – و نه همیشه – این عبور ناگزیر است از جدایی ِاز همسفران و همراههای زندگی سابق.