تئوری امامت در شیعه
مترجم: محمّدحسین وقار
شیعیان به مراتب بیش از سنیان از ناتوانی آشکار عباسیان در تحقق هدف اعاده مورد انتظار عدالت و امامت راستین دلسرد شدند. هدف سیاسی اصلی اغلب شیعیان این بود که امامی راستین را به رسمیت شناخته و از او اطاعت کنند. تا زمان تحقق این هدف، امامت و امت اسلام در قید بود. فعالترین مخالفت از جانب زیدیان بود، که خود را ملزم به “خروج” (1) می دانستند و اعتقاد داشتند امام واقعی کسی است که بدین طریق قدرت را به دست می گیرد.(2)
شیعه امامیه
از سوی دیگر، شیعیان امامیه اولیه، با هدایت امامان پنجم و ششم خود (امامت 65 ــ 713)، مبارزه مسلحانه را مردود دانستند و در عوض این نکته را تعلیم دادند که انسان باید در انتظار نصب امام واقعی با مداخله الهی باشد. امام ششم، جعفر صادق [ع]، شکیبایی، عدم مقاومت و کناره گیری از روند کلی سیاست را توصیه می کرد.
با وفات جعفر صادق در سال 756، اختلاف در مورد جانشینی، موجب تفرقه در میان شیعیان اسماعیلی (هفت امامی) از یک سو، و امامی (دوازده امامی) از سوی دیگر، گشت. اسماعیلیه ادعا می کردند جعفر فرزند بزرگ خود، اسماعیل، را به جانشینی خود منصوب داشته است؛ و چون اسماعیل پیش از جعفر درگذشته است، امام بر حق محمد فرزند اسماعیل است. او روزی به عنوان مهدی، هدایت یافته راستین، رجعت خواهد کرد، و ظلم را ریشه کن و جهان را از عدل و داد پر خواهد ساخت.
عباسیان رهبران امامیه را دقیقاً تحت نظر داشتند و از ارتباط آنان با حامیانشان ممانعت می کردند. بعد از وفات امام یازدهم (4ــ 873)، امامیه اعتقاد یافتند که جانشین او، [امام] محمدمهدی، امام دوازدهم، غایب شده است، و از آن زمان به بعد از طریق نواب خود با پیروانش ارتباط خواهد داشت. این غیبت صغری تا سال 941 ادامه یافت. آن گاه امامیه اعلام داشتند غیبت کبری یا غیبت دائمی امام آغاز گشته است. او در آخر زمان به عنوان مهدی [ع]، مصلح مظالم، برای استقرار عدل و قسط باز خواهد گشت. بنابراین، اعتقاد به امام دوازدهم غائب تا امروز ادامه یافته است.
نظرات سنی و شیعی در مورد امامت دینی، و نیز اقتدار سیاسی، متضمن برداشتهای متفاوتی از ماهیت اقتدار بوده، و بر شیوه های استدلالی کم و بیش متفاوتی استوار است. ظاهراً نخستین نظریه خردگرایانه در مورد امامت توسط قاسم ابن ابراهیم (مدینه 860 ــ 785)، از شیعیان زیدی مطرح شده است. این نظریه متضمن این استدلال بود که اقتدار سیاسی به علت نقائص طبیعت انسان ضروری است:
علاقه به غذا و شهوت در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است، و اگر کسی نباشد که آنها را محدود و مهار سازد، مردم برای ارضا خواسته هایشان با یک دیگر به جنگ می پردازند، که در نتیجه جهان نابود می شود … مردم به راهنمایی نیاز دارند که این محدودیت ها را به آنان بیاموزد، و این راهنما امام است. به علاوه امام مردمی را که از او سرپیچی می کنند، تنبیه می نماید، و به آنان که از او اطاعت می کنند، پاداش می دهد. بدین نحو مردم ایمن خواهند ماند.(3)
متفکران، یکی بعد از دیگری، این استدلال را مطرح ساختند، تا در نهایت راهی به تعالیم اصلی تسنن پیرامون منشأ و فلسفه وجودی دولت یافتند.
در مورد موضوع چگونگی نصب امام، قاسم تأکید نمود، امامت و یک یک امامان هدیه خداوندند. او دلائلی علیه انتخابات، کلاً بر این مبنا که انسان باطناً ستیزه جوست، مطرح ساخت؛ انسانها هرگز در مورد چیزی توافق نمی کنند. انتخابات باید به وسیله خواص یا عوام انجام گیرد. اما چه کسی خواص را تعریف خواهد کرد؟ به علاوه، این دو گروه هرگز همکاری نخواهند کرد.(4) هر انتخاباتی باید به وسیله شورایی برگزار گردد، که اعضای آن، “باید از محلهای مختلف و دور بیایند؛ اهداف آنان متفاوت خواهد بود… زیرا هر گروهی در شورا مدعی امامت خواهد بود. اختلاف نظر آنان موجد جنگ است، و جنگ موجب تباهی خواهد بود.”(5)
جوامع شیعه امامیه در عراق و ایران، به خصوص در شهرها و در میان پیشه وران، شکوفا گردید. فقه امامیه، با عقیده ای متمایز در قبال امام، از اواسط قرن نهم تا اواسط قرن یازدهم، به خصوص در آثار مکتب بغداد و به وسیله مفید (متوفی 1022)، شاگرد او مرتضی (متوفی 1044)، و شاگرد او توسی (متوفی 1067)، شکل گرفت. اینان در دوره آل بویه (6) آثار خود را به رشته تحریر درآوردند؛ توسی آن قدر زنده ماند که شاهد سلطه سلجوقیان سنی متعصب باشد. شیعیان احادیثی از گفته های امامان خود را دارند، که در موارد بسیار به احادیث سنیان شباهت دارد. در تفسیر قرآن، شیعیان، و به خصوص اسماعیلیه، میان معنای “ظاهر” و معنای “باطن” تمایز قائلند. مطابق نظر امامیه، امامان به شریعت، یعنی به قرآن و حدیث، علم کامل دارند که از یک امام به امام بعد منتقل می گردد. بنابراین، تنها آنان که از تعالیم امام، یا نماینده او برخوردار بوده اند، از علم واقعی دین برخوردارند. این گونه تعالیم موثق امام و کسانی که امام علم خود را به آنان منتقل می سازد، برای تبیین شریعت اجتناب ناپذیر است. در خلال غیبت کبری، فقهای امامیه ــ در مقایسه با اهل تسنن ــ حیطه عمل وسیع تری برای عقل قائلند.
تأیید و ارادت به توالی امامانی که از آغاز تا امروز صحیحاً تعیین شده اند، مطلقاً ضروری است. کلام و اندیشه سیاسی امامیه بر جایگاه، مشخصات و وظائف امام متمرکز شد. در هر عصر باید امامی باشد؛ ممکن است ما ندانیم او کجاست، اما او در جایی هست. طبق عقیده ای که ظاهراً توسط جعفر صادق و شاگردش، هشام ابن حَکَم، تدوین گردید، امام “وصی” پیامبر است، که نقش او را به ارث می برد. او از قدرت شفاعت برخوردار است. او تجسم جاری وحی الهی است. صفات اخلاقی و عقل او بر مبنای مشیت الهی تضمین گردیده است.
تئوری امامت
همه دوازده امام، و از همه مهمتر امام دوازدهم یا امام غایب، برای قوام عالم و دین بر حق ضروری تلقی می شوند. امام “حجت” (7) خداست؛ او استوانه عالم، و “باب” تقرب به خداست. علم وحی به او بستگی دارد. از جعفر صادق نقل شده است: “به یمن برکت امام است که خدا آسمان را بر پا نگه داشته، و مانع سقوط و نابودی ساکنان زمین می گردد، و به یمن برکت ماست که خدا باران را فرو می فرستد و رحمت خود را ارزانی می دارد … اگر امامی در زمین نبود که نماینده ما باشد، به راستی زمین خود فرو می ریخت.”(8) این روایتی بسیار قویتر و انحصاراً روحانی از خلافت متعالی بود. در قرن چهاردهم، در اروپا، گاهی این گونه عبارات برای پاپ به کار می رفت.
منطق این بحث، آن گونه که به وسیله توسی و دیگر متکلمین شیعی شکل گرفت، بدین قرار است:
از آنجا که انسان جائزالخطاست و در نتیجه نیاز به راهنما دارد، از لطف الهی به دور است که در همه اعصار، نعمت هدایت راستین امامی معصوم از گناه و خطا را بر نوع بشر تفضل ننماید. از آن جا که خلفای حاکم به شکل بارزی گناهکار و جائزالخطا و ظالمند، باید امام غائبی وجود داشته باشد؛ بدون وجود این امام، نوع بشر، که گویی خداوند او را به خود واگذاشته، بی تردید گمراه خواهد شد.(9)
به همین ترتیب، مسیحیان ارتودکس شرقی و کاتولیک اعتقاد داشتند که وحی مسیحی تنها در صورتی حفظ می شود که در مناقشات، داوری معصوم وجود داشته باشد؛ بنابراین، خداوند باید چنین داوری را تأمین کرده باشد: این داور، شورای اسقفان برای وحدت کلیسا بود. کلیسای کاتولیک قرون وسطی، تحت تأثیر نظام پاپی، بر این اعتقاد بود که چنین شورایی باید از سوی پاپ به رسمیت شناخته شود. آن گاه نخستین شورای واتیکان (1ــ1870)، تنها بر معصومیت (10) پاپ صحه گذاشت. این دیدگاه، از یک منظر، حکایت از هماهنگی آیین کاتولیک و شیعه امامیه داشت. اما اختلاف فاحشی میان دو تئوری رهبری روحانی باقی ماند: در برداشت کلیسا که از قرن دوم به مثابه نهاد عمومی و قابل رؤیت شکل گرفته بود، پاپ همه چیز بود جز غائب.
از این موضع، رهیافت درخور توجه شیعیان امامیه در قبال رویه و نظام دینی شکل گرفت. در خلال غیبت امام راستین، وظائف دینی او در حال تعلیق است؛ بسیاری از اعمال عمومی دین اسلام قابل انجام نیست. مالیات شرعی واقعی، اجرای حدود و اقامه نماز جمعه (11) نیز نمی تواند وجود داشته باشد. از ثغور می توان دفاع کرد؛ از آن گذشته، در این دوران، جهاد مبارزه ای صرفاً روحانی، با هدف اصلی گرواندن مسلمانان دیگر است.
در شرایط فعلی، نقش امام توجه به قدرت سیاسی نیست، بلکه هدایت با علم دین است. او حاکم روحانی واقعی است؛ آرای امام توسط اصحاب او به آگاهی دیگران رسانده می شود. در خلال “غیبت صغری”، او جامعه را از طریق نماینده ای مشخص هدایت می کند؛ اما در این زمان، در خلال “غیبت کبری”، ما حتی نمی دانیم نماینده او کیست. بنابراین، هدایت از طریق فقه انجام می گیرد؛ در نتیجه علما و به خصوص فقها در حال حاضر راهنمایان روحانی ما هستند. در این جا تناظری با نقش علما در میان سنیان وجود داشت؛ اما لازم بود نقش خاص فقها گسترش بسیار زیادی یابد، که نتایج شگفت انگیزی، به خصوص در دوره صفویان و نیز امروز داشته است.
علمای شیعه، و به خصوص فقها، نه تنها کارشناسان اخلاق و شرع، که نمایندگان امام غایب نیز بودند. “امام راستین، در زمانی که شخصاً نمی تواند به قضاوت بپردازد، ردای قضاوت را بر دوش فقهای شیعه می افکند.”(12) بنابراین، فقهای شیعه به اِعمال اقتداری پرداختند که در حد قابل ملاحظه ای گسترده تر از اقتدار همتایان سنی شان بود. این رهیافت موجد دیدگاه شگفت انگیزی در قبال سیاست بود. قدرتهای فعلی (عباسیان و سلاطین سنی) غاصبند. بدین علت است که امام راستین غائب شده است: “مادام که غاصبان حکومت نمایند و ایذا و اذیت مؤمنان راستین ادامه یابد، امام راستین در اعمال حقوق خود با مانع روبه رو بوده و جان او در خطر است؛ بنابراین، نه تنها ممکن، که لازم است خود را از چنگال امامان ظالم کاذب رها سازد.”(13) این، موجب تبری از دولت و محدود ساختن خود به حیات اجتماعی بود. واقعیت های قدرت، که از آن شیعیان تجربه بسیاری داشتند، تعلیق فعالیت سیاسی را گزینه درستی می سازد. در زمان حاکمی ظالم (14)، همه مداخلات در امور دولتی اساساً ممنوع است. دیدگاه آنان، در پی تلاشهای خونین و ناموفق بسیار در جهت انقلاب، از این اعتقاد نشأت می گرفت که انسان باید در برابر مشیت الهی راه انتظار در پیش گیرد. این به معنی عدم مشارکت و تسلیم بود.
بنابراین تا بازگشت امام دوازدهم، انسان باید استبداد و ظلم حکومتهای موجود را تحمل نماید؛ اما اگر زندگی، خانواده یا اموال انسان در معرض خطر باشد، انسان اجازه دارد اعتقادات واقعی خود را پنهان سازد و یا تقیه (15) نماید. عدم مقاومت و همرنگی همگانی با جماعت، جامعه شیعی را حفظ خواهد کرد. “امر به معروف و نهی از منکر”، در صورتی که موجب صدمه به شخص یا جامعه شیعی گردد، ضرورتی ندارد. شیعه خود را به شکلی شگفت انگیز انطباق داد. احتیاط (16) همکاری با حاکم ظالم را مادام که فرمانی بر خلاف حق ندهد، توجیه می نماید. اگر زندگی انسان مورد تهدید باشد، انسان می تواند حتی در اعمال مغایر با حق همکاری نماید، البته “مادام که قتلی در کار نباشد. در هیچ شرایطی نباید در قبال قتل جانب احتیاط را گرفت.”(17)
اما بنابر نظر (سید) مرتضی، بعض شرایط، پذیرش منصب عمومی را نه تنها قانونی، که اجباری می سازد: (1) اگر آن منصب شما را قادر سازد “از ادعایی بر حق حمایت کرده و ادعایی کذب را مردود سازید، یا امر بر معروفی دهید و نهی از منکری نمایید؛” یا (2) اگر شما را قادر سازد دیگر شیعیان را حفظ کنید؛ یا (3) اگر کسی به مرگ یا غیر آن تهدید شده باشد، در چنین شرایطی، در واقع “منصوب امام راستین” است، زیرا با این کار از رهنمودهای آنان در مورد تصدی مناصب پیروی می کند.(18)
در مواردی که فقیه شیعه “برای خود، شیعیان یا مؤمنان، یا برای اموال آنان” نگران است، حتی می تواند به عنوان قاضی شرع اقدام نماید؛ حتی می تواند “بر اساس مذهب سنی صدور رأی کند،” مشروط بر آنکه این کار نیز مستلزم قتل نباشد.(19) توسی نیز که در زمان سلطه سلجوقیان آثار خود را می نوشت، این اعمال را در حدی که انسان را قادر به اجرای شریعت سازد، مجاز می دانست: یعنی “اجرای حدود، امر به معرف و نهی از منکر، تقسیم درآمدهای ناشی از مالیاتهای شرعی و اعانات در میان کسانی که مستحق آنند، و لطف و مرحمت به همه برادران.”(20)
طبقه ای از حاکمان نیز بین امام راستین و غاصب قرار می گرفتند: “سلطان عادل،” یا “سلطان عصر،” کسی است که “به چیزهای صحیح دستور دهد، چیزهای مذموم را ممنوع سازد، و هر چیز را در جای خود قرار دهد.”(21) حاکم خوب سنی، و آن حاکمان شیعه را که امام راستین را می پذیرند، می توان به عنوان کسانی که از سوی امام عمل می کنند، و بنابراین مورد تأیید خداوند قرار دارند، تلقی نمود. بنابراین، شیعیان، آن بخشی از دارالاسلام را که بتوان در آن به تشیع عمل کرد، آشکارا دارالایمان خواندند؛ از قرار، دارالایمان، سرزمین آل بویه و فاطمیان را مورد شمول داشته است.
بنابر عقیده امامیه، اعاده امام راستین را باید به خداوند واگذاشت. تنها وقتی امام دوازدهم بازمی گردد که قیام توجیه پذیر باشد؛ در آن صورت اجباری است. “هیچ یک از پدران من (22) وظیفه نداشتند اقدام به قیام مسلحانه نمایند؛ خاتمه تقیه را اعلام کنند و حامیان را به دور خود گرد آورند. اما این کاری است که امام عصر پس از ظهور انجام خواهد داد.”(23) امامان علناً پیروان خود را از شمشیر کشیدن بر حاکم ظالم منع کرده و از تحریض مردم به چنین کاری بر حذر می داشتند. در عوض، به مهدی منتظر اشاره می کردند که از سلاله آنانست و در آخر زمان خواهد آمد. خداوند به وسیله او درد و رنج را از جامعه برطرف، و آن را احیا و هدایت خواهد کرد” (24) در نتیجه، آل بویه و فاطمیان در صدد تحمیل تشیع بر اکثریت سنی برنیامدند.
اسماعیلیه
اسماعیلیه آیین و نظام تشکیلاتی بسیار متفاوتی به وجود آوردند. از اواخر قرن نهم، آنان همزمان حاکمان سنی و امامیه را، بر پایه نظرات مبتنی بر مهدویت و عرفان خود، که با فلسفه نوافلاطونی در هم آمیخته بود، مورد تهدیدی انقلابی و جدی قرار دادند.(25) به نظر آنان، در مقابل هر یک از تعالیم تنزیلی پیامبر، “تأویلی” (26) به علی، به عنوان وصی (27) او داده شده بود. این تعالیم، طبیعت، اعداد و ستاره شناسی را دربر می گرفت. اسماعیلیه، همانند امامیه، بر تمایز میان خود، به عنوان خواص، و سنیان به عنوان عوام، تأکید داشتند.
در میان مسلمانان، تنها اسماعیلیه اندیشه سلسله مراتب را به وجود آوردند. عالم از هفت تجلی الهی ساخته شده، که جهان انسان هفتمین آنهاست؛ و هفت دوره تاریخی اصلی وجود دارد، که هر یک پیامبر و “وصی” خود را دارد. ما در دوره ششم زندگی می کنیم، و دوره جدیدی در شرف وقوع است. هفت امام وجود دارند: علی و جانشینانش تا محمد ابن اسماعیل، که غایب شده است. امام، به عنوان امین و وصی پیامبر، در نزد اسماعیلیه از جایگاهی به مراتب بالاتر از امامیه برخوردار است: شخص او محور وحی الهی است. برای رستگاری، لازم است بتوانیم امام راستین را، که امروز به معنی امام هفتم غائب است، بشناسیم، که تنها “مستجیبان” (28) از عهده آن برمی آیند.
یک سلسله مراتب سیاسی واقعی با این سلسله مراتب مابعدالطبیعی مطابقت دارد. دانش “تأویل” تنها به چند انسان برجسته ارزانی گشته است؛ بدین ترتیب، عناصر جامعه مخفی بر به روزترین درک از نظم جهانی مبتنی بود. مذهب راستین از طریق “دعوة” (29) تحت نظر داعی (30)، که در هر منطقه برای نظارت بر پیروان، در درون “سلسله مراتبی از مقام و علم” قرار داشت، منتشر می گشت.(31) اعضا سوگند سخت یاد کرده بودند که عقاید یا عضویت خود را آشکار نسازند. در موارد اضطراری، امام مرئی به عنوان محافظ امام راستین اقدام می کرد و بدین منظور، او را در حجاب می برد و از او حفاظت می کرد. این نظم سیاسی دیگری برای انتظار بود.
نظریه سیاسی فاطمیان
در این زمان، اسماعیلیه تنها حرکت ایدئولوژیکی بود که مشتاقانه می خواست بدون فوت وقت آرمان اسلامی را از طرق عملی محقق سازد. آنان، این راهبرد را بدیل روش تسلیم و رضا در نزد امامیه دانسته، و در مقابل فساد عباسیان و دیگر حکومتهای مبتنی بر زور مطرح ساختند. در سال 909، فاطمیان عبیدالله مهدی (متوفی 934) را در تونس به عنوان مهدی و امام راستین معرفی کردند، و اقدام به تصرف سیسیل، شمال آفریقا و مصر (969) نمودند، و مدت کوتاهی فلسطین و بخش هایی از سوریه را نیز در تصرف داشتند؛ آنان کنترل مکه و مدینه را به دست آوردند، که موجب هراس و وحشت دنیای تسنن گردید. اما اغلب اسماعیلیه در عراق و عربستان، از تأیید ادعای فاطمیان امتناع کردند؛ برخی از آنان، یعنی قرمطیان (32)، در عربستان شرقی (بحرین) دولتی قبیله ای تشکیل دادند، و به عنوان نمونه تقریباً بی نظیری در اسلام، به وسیله شورایی از ریش سفیدان حکومت کردند. آنان نیز اهدافی جهانی داشتند: “من همه مردم کره ارض را در شرق و غرب، تا پایتخت رومیان، ترکان و خزرها، مطیع قدرت خود خواهم ساخت.”(33)
در دوران سه امام برجسته، مُعز (75 ــ 953)، حکیم (34) (1021ــ 996) و مستنصر (94ــ 1036)، مصر به قدرتی جهانی تبدیل گشت. دولت فاطمیان کانون تجارت شرق و غرب بود، که اسپانیا را به هند مرتبط می ساخت و تجارت با دولت شهرهای ایتالیا را گسترش می داد. باید یادآوری نمود در این دوره، فاطمیان تنها نیروی دریایی قابل توجه مسلمانان را تشکیل دادند.
در دوره فاطمیان، ادبیات و علوم، فلسفه و علوم دین در مصر رونق گرفت. آنان سیاست بردباری دینی را در پیش گرفتند؛ اکثریت جمعیت سنی بودند و می توانستند با آزادی کامل به دین خود عمل کنند؛ تنها استثنا، یک مورد ایذا و اذیت وحشیانه در زمان حکیم بود. در مجموع، با مسیحیان و یهودیان خوب رفتار می شد.(35) با وجود این، امام فاطمیان تهدیدی محسوس و گاهی واقعی برای حکومتهای سنی و امامیه، به خصوص همسایه آن، آل بویه، بود. فاطمیان، که تا حدودی از جانب آل بویه نگران بودند، روابط دوستانه ای با بیزانس برقرار ساختند. در نتیجه حضور سازمانهای مخفی اسماعیلیه در همه جای خاورمیانه، احساس خطر تشدید شد، گو اینکه عقاید و ادعاهای مشخص فاطمیان حامیان زیادی نداشت.
معادشناسی فاطمیان، با تمرکز بر عدد هفت، به وسیله قاضی نعمان (متوفی 974) مطرح گردید؛ وی فقیهی اسماعیلی و در خدمت چهار خلیفه اول فاطمیان بود، که قاضی شرع ارشد شد و همراه با کرمانی (متوفی 1020)، متکلم نوافلاطونی، مذهب اسماعیلیه را تأسیس نمود؛ بر مبنای تفسیر فاطمیان از ادوار تاریخی، نجوم حاکی از آن بود که “دولة” (36) آنان فرارسیده و با حذف دیگران، جهان را خواهند گرفت. “ای مهدی! جهان از آن تو و سلسله توست … پادشاهی تو جوان، و زمان بنده توست.”(37) حکومت فاطمیان نه تنها به عنوان بازگشت به روزهای خوب صدر اسلام، که به مثابه ظهور تدریجی دوره ای جدید در تاریخ کائنات ارائه می شد.
امامان فاطمی، که دیگر غائب نبوده و حاضر بودند، منزلتی بسیار رفیع تر از خلفای سنی داشتند. امام شکل زمینی تجلی عقل الهی، و “دلیل خلق جهان به وسیله خداوند” بود.(38) او حاکم مطلقی بود که اقتدار دینی و سیاسی را تلفیق می نمود؛ که در همه امور باید در مقابل او تسلیم محض بود. او از طریق “دعاة” (39) و وزیران، مقامات دینی و سیاسی را کنترل می کرد. قاضی نعمان جهاد و ایمان یا “ولایة” (40) را به پنج رکن سنتی اسلام اضافه کرد. ایمان مستلزم آن است که انسان “به امامان ایمان داشته باشد، امام زمان را بشناسد و بپذیرد و در مقابل اراده او تسلیم باشد؛ از امر خداوند اطاعت نموده و مطیع امام باشد.”(41)
ابوالفوارس، از فاطمیان اسماعیلی که در سالهای 1017 ــ 996 آثار خود را می نوشت، مباحث خردگرایانه جدیدی در باب ضرورت امامت ارائه کرد، و (42) و نیاز انسان را مبنای استدلال خود قرار داد، اما این بار نیازهای معرفت شناختی را نیز شمول داد. علم “بزرگترین و شریف ترین چیزهاست … و تنها پاکترین انسانها قادر به درک آنند.” اگر انسان بخواهد در باب کمال خالق تدبر نماید، باید به زیور علم آراسته باشد. اما شاهد نشان می دهد کسب علم مستلزم “معلمی است که از سوی خداوند انتخاب و حمایت شود.” و نتیجه گیری می کند “و این انسان، امام است.”(43)
به علاوه، می دانیم انسانها در طبیعت چیزها نابرابرند، و “به حکم عقل، آنکه برتر است باید رهبری را بر عهده گیرد.” بدون چنین نابرابریهایی نظم اجتماعی و علم وجود نخواهد داشت، زیرا هر کس مدعی دانستن همه چیز خواهد شد. بنابراین، “نابرابریهایمان، ما را به جایی سوق می دهد که سودمان در آن است.”(44) این استدلالات حکایت از آن دارد که امامت کلاً برای بشر ضرورت دارد. به بیان مشخصاً اسلامی، وحی الهی معنایی باطنی و نیز ظاهری دارد، و بنابراین بدون “موضّح و مفّسر” قابل درک نیست.(45)
پیامبر نحوه انتخاب را ناگفته نگذاشت تا در آینده در مورد آن تصمیم گیری شود، زیرا او می دانست امت او، همانند امت “برادرم عیسی،” به فرقه های بسیار تقسیم خواهد شد. “او قانونی روشن و قطعی تدوین کرد تا طبق آن نائبی آشکارا منصوب و به مردم معرفی گردد.”(46) و از آن جا که امام خلیفه خداوند و پیامبر، و نه امت، است، نحوه گزینش باید انتخاب مستقیم الهی، یعنی تعیین، باشد.
یکی از آثار اسماعیلیه مربوط به قرن دهم، (47) نشان می دهد (48) هر گاه شیعیان درباره حکومت امام مشروع می نویسند، می توانند در قبال فعالیت سیاسی و دولت دیدگاهی کاملاً مثبت اتخاذ نمایند. این اثر از لحاظ دیدگاه عمیقاً پرهیزکارانه و اخلاقی آن در قبال رابطه میان حاکم و محکوم، به خصوص درخور توجه است. حاکم باید با رعایای خود با محبت و ملاطفت رفتار نماید، زیرا “آنان یا در دین با شما برادرند یا در خلق با شما برابر.” باید برای مردم عادی احترام خاصی قائل شد، زیرا آنان منبع دین و همبستگی اسلامی هستند.(49) فقرا را باید به حضور پذیرفت و سهمی از بیت المال و زمینهای مفتوحه را به آنان اختصاص داد. رعایای غیرشیعه مستوجب احترامند. همه اینها، حاکم را به نیکی شهره می سازد.
نویسنده، پنج گروه اجتماعی را در میان مردم شناسایی می کند: (1)سربازان، (2)صاحبان مناصب، (3)”پرداخت کنندگان جزیه (50) و خراج” (51)، اعم از مسلمان و غیرمسلمان، احتمالاً بیشتر از کشتکاران، (4)”بازرگانان و صنعتگران،” و (5)پایین ترین گروه، یا نیازمندان، (52) آنچه در مورد این روایت از تئوری ایرانی گروههای مبتنی بر مقام قابل ملاحظه است، (53) احترامی است که نسبت به هر گروه ابراز گردیده است. از این میان، کشتکاران را انتخاب و توجه را به آنان جلب می کند: “باید توجه تو به آبادانی زمین از توجه به وصول خراج بیشتر باشد.”(54) اختصاص جایگاهی مورد تأیید به غیرمسلمانان، در طبقه (3) بالا، که طبق آن همه دهقانان صرف نظر از اعتقادات دینی شان در یک گروه قرار داده شده اند، بسیار نادر بود. به بازرگانان ارج نهاده می شود، زیرا آنان کالاها را “از محلهای دور و غیرقابل دسترسی” می آورند. شمول فقرا به عنوان گروه پنجم، حکایت از این اندیشه مشخصاً اسلامی دارد که نیازمندان مستحق توجهی خاصند.
این طبقه بندی بر وابستگی متقابل گروههای اجتماعی تأکید می نماید. در این جا، به نظر می رسد مفهوم احترام متقابل بر هر نابرابری احتمالی مضمر در تقسیم جامعه به گروهها، غلبه داشته باشد. آن نیز دلیلی مبتنی بر عقل برای عدالت فراهم می آورد؛ در این جا، اشاره ای مبهم به دائره قدرت (55) وجود دارد: حکومت بر خراج (یعنی بیشتر بر کشتکاران) متکی است؛ بنابراین، در درازمدت، آبادانی با وصول مالیات منصفانه محقق خواهد شد: “رفاه پرداخت کنندگان مالیات موجب رفاه دیگران است.”(56) در این جا، مؤلف تقوای اسلامی را با رهیافت مدیریتی سلطنت موروثی ایرانی تلفیق نموده است. به نظام سیاسی، تکلیف و هدفی اخلاقی داده شده است.
نِزاریه و انقلاب خشونت آمیز
حسن صباح (متوفی 1124)، از دعات اسماعیلیه و طرفدار فاطمیان در ایران، فعالیت خود را برای استقرار حکومت امام راستین تشدید نمود؛ این تلاشها در پاسخ به عملیات نظامی سلجوقیان بود که هدف آن اشاعه سیاست سنی، حذف شخصیت های معروف اسماعیلیه به بهانه ارتداد بود. صباح با استقرار در قلعه ای دور از دسترس در الموت در سال 1090، قیامی را رهبری نمود و برنامه قتل رهبران سیاسی و دینی سنی را آغاز نمود. در سال 1092، نظام الملک، وزیر بزرگ سلجوقیان (57)، به قتل رسید.
هنگامی که مستنصر، امام ــ خلیفه فاطمی، در سال 1094 درگذشت، صباح، در مقابل مردی که نظامیان فاطمی نصب کرده بودند، به حمایت نزار (58) برخاست که توسط مستنصر تعیین شده بود. صباح ادعا نمود، تا زمانی که نزار شخصاً تصمیم به بازگشت مجدد بگیرد، “حجت” (59) امام نزار است. صباح و حامیانش روایت جدید و مهذبی از برنامه سیاسی ــ اجتماعی اسماعیلیه را با عنوان “تعلیمات جدید” اعلام داشتند.
“حشیشیون” نزاریه، به منظور اجرای راهبرد جدید دینی ــ سیاسی جدیدشان از طریق براندازی حاکمان محلی و قتل رهبران جامعه سنی، از قلعه کوهستانی خود به راه افتادند. هدف آنان، انگیزش قیامی به نفع نزار، امام راستین فاطمی بود. واکنش سنیان، کشتار اسماعیلیه، اعم از نزاریه، در شهرهای ایران بود (1096). صباح و پیروان او تنها چند پایگاه خود را حفظ نمودند، اما تا تهاجم مغول، در الموت باقی ماندند.
اجرای برنامه اسماعیلیه به هر بهایی در این جا، و این زمان، آخرین تلاش برای تحقق کامل تاریخ با توسل به زور بود. بنابر شرحهای موجود از تعالیم اسماعیلیه، صباح و نزاریه این استدلال را مطرح کردند که رسالت و امامت ضروری اند، زیرا همان طور که ملاحظه می کنیم، انسان نمی تواند بدون همکاری و حکومتی قاهر به حیات خود ادامه دهد. پس از اثبات آنکه جامعه کلاً نیازمند رهبر است، استدلال می کردند چنین رهبری از تأیید الهی برخوردار است، زیرا مردم تنها الزامات و دستوراتی را می پذیرند که از جانب خدا باشد: “شارع باید کسی باشد که خدا به عنوان خلیفه خود منصوب داشته است.”(60) به علاوه، وحی الهی مستلزم شارحی موثق است. حتی استدلال می شد که “مقام علی و جانشینان او به عنوان امام، از مقام پیامبر بالاتر بود،” زیرا این امامان بودند که معنای باطنی و حقیقی تر وحی را آشکار می کنند.
استدلال نزاریه، نکته معرفت شناختی دیگری را در برداشت. عقل به تنهایی قادر نیست دریابد چه کسی امام است؛ در حقیقت، “امام نمی تواند با توسل به هر دلیلی در ورای خود، ادعایش را مستند نماید، در غیر این صورت، ادعای برخورداری از اقتدار غایی را از دست خواهد داد… بنابراین، کسی امام راستین است که جز صرف وجود خود، دلیل بیرونی دیگری را برای امامت خود اقامه نکند، (61) و امام نزاریه این چنین است.(62) این نیز وحی گرایی ناب بود، همان استدلالی که برای عصمت کتاب آسمانی به کار رفته بود.
این اشخاص باید در خدمت امام غائب باشند: (1) کسی که با حکومت (65) قاهره عادی، یا «دست قدرت»، بر جامعه اسماعیلیه حکم می راند؛ و (2) راهنمای روحانی یا «زبان علم».مورد اخیر باید از مورد سابق اطاعت کند. اما امکان دارد هر دو قدرت به یک نفر تفویض شود، مانند حاکم فعلی نزاری.
در سال 1162، حاکم نزاری حلول دوره جدید یا “رستاخیز” را اعلام داشت. و به نحوی شبیه بعض هزاره باوران مسیحی قرون وسطی، ادعا نمود شریعت منسوخ گشته، و او خود امام راستین، و مصلح مظالم است. به فتوای او، “انسانها از وظایف تحمیلی شریعت آزاد گشتند، زیرا در این دوره رستاخیز، آنان باید به همه معنا به خدا رو نمایند” (66)؛ قرار بود شریعت به طور آیینی نقض شود. اما چهل سال بعد، حاکم جدید در الموت اعلام داشت خود او سنی است.
در نهایت، فرقه اسماعیلیه راه تسلیم و رضا را در پیش گرفت. و حالا، همه شیعیان دیگرف چشم به بازگشت امام و مصلح نهایی مظالم دوخته اند، و آن را از جمله حوادثی می دانند که در وراء محاسبات انسان است. اسلام به عنوان یک انقلاب سیاسی عاجل، موفق نشده بود. از این به بعد، موازین اخلاقی، و سیاست کم و بیش مانند همیشه به حیات خود ادامه داد. چیزی که اسلام را متمایز می ساخت، از دست رفته بود.
پی نوشت ها :
1.به معنی قیام مسلحانه.
2.Halm, Heinz (1991), Shiism, Edinburgh, Edinburgh University Press, PP. 206-7.
3.Abrahmov, B., “Al-Kasim ibn Ibrahim,s Theory of Imamate” ,Arabica 34 (1987), pp. 80-105.
4.نیز ن. ک. جاحظ.
5. Ibid., pp. 91-2.
6.که قبلاً شیعه زیدی و در این زمان شیعه امامی بودند.
7.دلیل یا ضمانتی از جانب خدا.
8.Lambton, Ann K. S. (1981), State and Government in Medieval Islam: An Introduction to the Study of Islamic Political Thought: The Jurists, Oxford, Oxford University Press, pp. 237-8.
9. Halm 1991: 55-6.
10.و نه عصمت معنوی.
11.تنها برخی بر این باورند.
12.Tusi in Lambton 1981: 252.
13.Halm 1991: 55-6.
14.یعنی اساساً غیرشیعه.
15.پنهان کاری توأم با احتیاط.
16.به استدلال توسی توجه کنید.
17. Tusi in Lambton 1981: 151-2.
18.Madelung, Wilferd, “A Treatise of the Sharif al-Murtada on the Legality of Working for the Government”, BSOAS 43 (1980), pp. 25-7.
19.این نظر مرتضی است.
20. Lambton 1981: 25.
21.نظر توسی، ن. ک. Medlung, “Treatise”, p. 30 .
22.یعنی امام دوازدهم.
23.نظر مفید، به نقل از Lambton 1981: 262 .
24.همان.
25.ن. ک. صص 96ــ 95.
26.تفسیری استعاری آکنده از رمز و راز.
27.امین.
28. «اندر مراتب دعوت نیز هفت منزلت است، از رسول و وصی و امام و حجت و داعی و مأذون و مستجیب» (به نقل از ناصرخسرو، جامع الحکمتین).
29.دعوت، نظام تبلیغی.
30.رئیس دستگاه تبلیغی یا دعوة، ن. ک. ش 4 بالا.
31.Lewis, Bemard (1967), The Assassins: A Radical Sect in Islam, Cambridge, Cambride Unversity Press, p. 48.
32.از شیعیان اسماعیلیه و پیروان حمدان الاشعت مشهور به قرمط.
33. Canard, M. (1942-7), “L’ Imperialisme des Fate’mides et leur propagande”, Annales de l’Institut Orientale de l’Universite’ d’Alger, p. 159.
34.که متعصب یا دیوانه ای تمام عیار بود.
35.Yaacov Lev, State and Society in Fatemid Egypt (Leiden: Brill, 1991), p. 10.
36.زمان مقدر برای در دست داشتن قدرت.
37.از شعری خطاب به خلیفه عبیدالله؛ ن. ک. Canard 1942-7: 184, 189.
38.Canard 1942-7: 161.
39.جمع داعی، یعنی استادان ارشد در موضوعات دینی؛ از مراتب هفت گانه دعوت در اسماعیلیه.
40.یعنی بیعت، وفاداری و اطاعت محض.
41.Makarem, Sami, “The Philosophical Significance of the Imam in Iama’ilism”, Studia Islamica 27, (1967), P. 41.
42.مانند پیشینیان خود.
43.Makarem, S. N. (ed. And trans.), The Political Doctrine of Isma’ilis: an edition and translation of Abu l-Fawaris Fil’Imama (Delmar, NY: Caravan, 1997), PP. 23, 35.
44.یعنی، به سوی اماممان.
45.Makarem (ed.), PP. 25, 33-4.
46. Makarem (ed.), p. 26.
47.از این اثر دو روایت موجود است، که یکی با عنوان فرمان علی (ع) به مالک اشتر، والی مصر، معروف است.
48. “Ali’s Instructions to Malik al-Ashtar”, in W.C. Chittick, A Shitte Anthology, (London: Muharmmadali Trust, 1980), pp. 68-82.
49. Ibid., pp. 69-70.
50.مالیات سرانه.
51.مالیات زمین.
52.Ibid., pp. 71-2.
53.ن. ک. ص 84.
54.Ibid., p. 75.
55.ن. ک. ص 84.
56. Ibid., p. 75.
57.ن. ک. ف هشتم.
58.مصطفی لدین الله مشهور به نزار فرزند مستنصر، امام اسماعیلیه در عراق، شام و خراسان، که شاخه نزاریه اسماعیلیه را بنا نهاد. نزار خود به دست نظامیان به قتل رسید.
59.به معنی دلیل؛ نائب؛ جانشین؛ از مراتب هفت گانه دعوت در اسماعیلیه.
60.یعنی پیامبر.
61.CH Iran 5:436.
62.ادعا می شد نوه نزار در الموت به دور از انظار باشد.
63.در اصل، سیاسة.
64. Lewis, Bemard (1967), The Assassins: A Readical Sect in Islam, London, Wiedenfeld & Nicolson, p. 73.
منبع: بلک، آنتونی؛ (1386)، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام: از عصر پیامبر تا امروز، محمد حسین وقار، تهران: اطلاعات، چاپ سوم 1386.