تجسس در کار دیگران
تجسّس و تفتیش از عقاید و احوال دیگران از گناهان بزرگ شمرده می شود.
قرآن کریم در سوره حجرات قبل از بیان حرمت غیبت، از تجسّس نهی می فرماید:
«… وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یغْتَبْ بَعْضُکمْ بَعْضاً…»[1]
جاسوسی نکنید و همدیگر را غیبت منمائید.
حدیث آغاز بحث نیز همین معنی را می فهماند.
«انّی لَمْ اؤْمَرْ انْ انَقِّبَ عَنْ قُلُوبِ النّاسِ وَلا اشُقَّ بُطُونَهُمْ»[2]
من مأمور نشده ام که از قلوب مردم تجسّس کنم و آنچه در دل دارند آشکار نمایم.
اسلام دستور می دهد که به ظواهر مردم بسنده کنند و از دانستن آنچه که انسانها حاضر به آشکار نمودنش نیستند، پرهیز نمایند.
امام صادق علیه السلام در پاسخ سؤال یکی از اصحاب خود در مورد شاهدی که قاضی وی را قبلًا نمی شناخته، می فرمایند:
«خَمْسَةُ اشْیاءٍ یجِبُ عَلَی النّاسِ انْ یأْخُذُوا فیها بِظاهِر الْحُکمِ، الْوِلایاتُ وَالتَّناکحُ، وَالْمَواریثُ، وَالذَّبائِحُ والشَّهاداتُ، فَاذا کانَ ظاهِرُه ظاهراً مأموناً جازتْ شَهادَتُهُ وَلا یسْئَلُ عَنْ باطِنِهِ»[3]
پنچ چیزند که مردم بایستی بظواهر آنها حکم کنند و آنها عبارتند از: ولایت و قیم، نکاح، ارث، ذبیحه، گواهی دادن که اگر ظاهر وی مورد اعتماد باشد شهادت او نافذ بوده و از باطن او سؤال نمی شود.
دستور اسلام چنان در این زمینه محکم است که می فرماید هرگز نباید از کسی که خود اقرار به فساد کرده یا بینه علیه وی شهادت داده است، سؤال از همدست دیگرش نمود، با اینکه قطعاً برخی فواحش بدون وجود همدست، محقق نمی شوند. مثلا با اینکه زنا جز با حضور زن و مرد صورت نمی پذیرد امّا اگر یکی بدام افتاد نباید پرسید با که چنین کرده ای یا که با تو چنان نموده است؟
قال الصادق علیه السلام:
«لاتَسْأَلُوا الْفاجرَةَ مَنْ فَجَرَ بِک فَکما هانَ عَلَیها الْفُجُورُ یهُونُ علیها انْ تَرْمِی الرَّجُلَ الْبَری ءَ الْمُسْلِمَ»[4]
از زن بدکاره نپرسید که: که با تو چنین کرد؟ او که فجور برایش آسان شده افتراء به یک مسلمان هم برایش سهل است.
«کنزالعمال» آورده است: شبی عمر بن خطاب در کوچه های مدینه نگهبانی میداد، صدای مردی را شنید که ترانه سر داده بود، خلیفه از بالای دیوار حیات منزلش بر وی وارد شد و گفت:
«ای دشمن خدا خیال می کنی در این حال، خدا گناه تو را می پوشاند»
صاحب منزل که به یکباره خلیفه را در مقابل خود یافت، خطاب به او گفت: بر من عجله نکن. اگر من یک معصیت کردم تو سه گناه مرتکب شده ای. خدای فرموده است: تجسّس نکنید و تو کردی، خدای فرموده است: از در منزل وارد شوید و تو از بام حیات آمدی، خدای فرموده است: وقتی وارد منزل غیر خود شدید اجازه بگیرید و سلام کنید و تو نکردی، عمر گفت:
«فَهَلْ عِنْدَک مِنْ خَیرٍ انْ عَفَوْتُ عَنْک»
آیا خیری در تو یافت می شود، اگر تو را ببخشم.
آیا مرا می بخشی؟ و آیا از عمل خود دست برمیداری؟
آن مرد پاسخ مثبت داد، عمر او را عفو نمود و رها کرد و از منزلش خارج شد.[5]
پی نوشت ها:
[1] حجرات 12.
[2] کنز العمال- 31597.
[3] وسایل الشیعه- جلد 18- صفحه 213.
[4] مستدرک الوسایل- جلد 18- صفحه 71.
[5] کنز العمال- 8827.
منبع: حوزه نت