تجسم آزادگي و حريت
تجسم آزادگي و حريت
*درآمد
دوران پس از پيروزي انقلاب، به ويژه در آذربايجان، از جمله برهه هاي قابل تامل و عبرت انگيز تاريخ انقلاب است، دوراني كه بزرگان ارزشمندي براي تثبيت حكومت اسلامي جان بر كف نهادند و با هوشمندي هاي آموزندهاي الگوهاي يگانهاي را براي آيندگان گذاشتند.
شهيد مدني و مديريت بحران هاي گوناگون در آذربايجان از برجسته ترين شخصيت هاي آن دوران است كه عملكرد او كمتر با چنين دقتي مورد واكاوي قرار گرفته است. دكتر سارخاني به عنوان يكي از مسئولين رده اول آن دوران خاطرات ارزشمندي را بيان كرده است كه براي تاريخ پژوهان بسيار مفيد تواند بود.
نحوه آشنائي شما با شهيد مدني چگونه بود؟
متأسفانه به اين علت كه من پنج سال در زندان بودم، قبل از انقلاب ارتباطي با آقاي مدني نداشتم قبل از آن هم آقاي مدني در تبريز تشريف نداشتند و ساكن نجف اشرف بودند. حدود 10، 15 سال قبل از پيروزي انقلاب تعريف يك روحاني را در آذرشهر شنيده بودم كه علناً به رژيم تاخته و مردم را تحريك و بعد هم فرار كرده است يا اينكه ايشان را دستگير كردند. بعداً فهميدم اين روحاني آقاي مدني بوده است. بعد از انقلاب مرحوم آيت الله قاضي به عنوان امام جمعه منصوب شدند. در زمان ترور ايشان، من در مكه بودم. بعد هم آقاي مشكيني به عنوان امام جمعه موقت به تبريز آمد و سپس حضرت امام، آقاي مدني را طبق خواسته مردم تبريز به اين منصب گماردند و آقاي مدني به تبريز آمد. زماني بود كه فرماندار بودم، در يك جلسه عمومي كه راجع به اوضاع شهر بحث شد و حدود 50، 60 نفر حضور داشتند، با شهيد مدني آشنا شدم. رئيس دادگاه انقلاب آقاي موسوي هم حضور داشت. موضوع اين جلسه راجع به وضعيت شهر، امنيت و آباداني و مانند اينها و صحبت هاي متفرقه بود.
از نقش شهيد مدني در مديريت غائله خلق مسلمان چه خاطراتي داريد؟
مهم ترين خاطرهاي كه از آقاي مدني دارم مربوط به زمان اوج قضيه خلق مسلمان در تبريز است. زماني كه آقاي مهندس غروي استاندار تبريز بود و خلق مسلماني ها آمدند كه او را دستگير كنند. آن موقع او از استانداري خارج شده بود و در خانه ها ميگشت. ظاهراً خلق مسلمان فكر ميكردند او به تهران فرار كرده است. من هم همراه مهندس غروي بودم. آن سه شنبه شبي كه استاندار آقاي مهندس غروي مخفي بود، از طريق افراد و غيرمستقيم با آقاي مدني ارتباط داشتيم.
روز جمعه رسيد. در آن روز نماز جمعه را بررسي كرديم و متوجه شديم مردم از وضعيت موجود كه خلق مسلماني ها شهر را اشغال كردهاند، شديداً ناراحتند. اين مسئله باعث شد كه موضوع روشن و علني شود و مهندس غروي از مخفيگاه خود بيرون بيايد. شبانه به مسجد آيت الله مدني، همان مسجد شكلّي رفتيم. جمعيت خيلي زياد بود و مسجد جا نداشت. مردم انتظار نداشتند استاندار يكباره ظاهر شود. وقتي استاندار را ديدند، خيلي تحريك و تهييج شدند و شعارهاي انقلابي دادند و اوضاع خيلي حاد شد. همان شب، شخصي به نام جواد حسين خواه رفت و مركز پخش راديو را از وجود خلق مسلماني ها پاك كرد و صداي آنها قطع شد. قرار شد همه صبح در مسيري به عنوان وحدت جمع شوند و به دانشگاه بروند و در دانشگاه نماز وحدت بخوانند و مردم دوباره صدا و سيما را بگيرند.
صبح زود به مسجد رفتيم. بعداً آقاي مدني هم به آنجا آمدند.جمعيت كم كم زياد شد و مردم دسته دسته بيرون آمدند تا براي نماز ظهر به دانشگاه بروند. من و استاندار هم سوار ماشين شديم تا در پي جمعيت به خانه آقاي مدني برويم، چون فكر ميكرديم آقاي مدني به خانه خودشان رفتهاند. ديديم عدهاي در منزل آقاي مدني هستند، ولي خودشان تشريف ندارند. تعدادي از خبرنگاران خارجي هم آمده بودند. عدهاي هم از آذرشهر آمده بودند. تعدادي از معتمدين تبريز هم در آنجا جمع شده بودند. خبرنگاران خارجي شروع كردند به مصاحبه با مهندس غروي. ايشان هم جواب آنها را ميداد. بعداً كاشف به عمل آمد خلق مسلماني ها آقاي مدني را در دكه راهنمايي و رانندگي، زنداني كردهاند. اين باجه در مسير راه پيمايي مردم به سمت دانشگاه بود. دكه بزرگي بود كه افسرهاي راهنمائي هم در آنجا مستقر ميشدند. از نحوه ي بردن شهيد مدني به آنجا اطلاع دقيق ندارم.
از يك طرف جمعيت به دانشگاه رفته بودند و از طرف ديگر خلق مسلماني ها هم چند نفر را زنداني كرده بودند. بعد از آنجا با آقاي شربياني تماس گرفتند. ايشان احتمالاً الان در مشهد هست و خيلي هم پير شده است. آن موقع ساكن تبريز بود و ميانه خوبي با خلق مسلماني ها داشت. از آقاي شربياني خواهش كردند كه به خلق مسلماني ها سفارش كند كه آقاي مدني را آزاد كنند. بالاخره هم فشار مردم و اين سفارش باعث شد كه آقاي مدني آزاد شود و به اين ترتيب مسئله در عرض يك ساعت فيصله يافت و وقتي آقاي مدني به خانه رفت، خبر رسيد كه مردم ريختند و صدا و سيما را تصاحب كردند و در اختيار دولت قرار دادند.
درست است که ماجرا بعداً هم ادامه پيدا کرد و آنها هنگام شب، دوباره به سمت صدا و سيما رفته بودند، ولي مردم آمادگي داشتند و بار ديگر صدا و سيما را از خلق مسلماني ها گرفتند و به دولتي ها دادند. بعد از آن، جريان هاي بعدي خلق مسلمان اتفاق افتاد و نهايتاً قلع و قمع شدند. من راجع به فعاليت ها و ارتباطات شهيد مدني با افراد مختلف، اطلاع چنداني ندارم؛ چون من در استانداري و فرمانداري بودم و بعداً براي مجلس كانديد شدم و از آنجا استعفا دادم. در زمان فيصله غائله خلق مسلمان در فرمانداري نبودم. شهيد مدني بيشتر در نماز جمعه و صحبت هاي خود مردم را هدايت ميكرد و از فتنه هاي خلق مسلماني ها ميگفت.
اشاره كرديد كه مردم آذرشهر آمده بودند كه آقاي مدني را با خود ببرند.
بله. وقتي به خانه آقاي مدني رسيديم، عدهاي از خبرنگران خارجي بودند و عدهاي هم از آذرشهر آمده بودند. منظور آنها اين بود كه اگر تبريز نميتواند از آقاي ما نگهداري كند، ما خودمان از ايشان نگهداري و محافظت ميكنيم من گفتم، كمي صبر كنيد. انشاءالله يكي دو ساعت ديگر مسئله فيصله پيدا ميكند. آنها ميخواستند اظهار علاقه كنند و وظيفه شان را انجام دهند.
حال و هواي نماز جمعه هاي ايشان چگونه بود و چه صحبت هائي ميكردند؟
من هميشه نماز جمعه ميرفتم اوايل انقلاب بود و مخصوصاً همزمان با جريان خلق مسلمان بود و مردم بيشتر تحريك و تشويق ميشدند كه به نماز جمعه بيايند و تعداد شركت كنندگان خيلي زياد بود. قبل از جريان ترور، نماز جمعه در ميدان راه آهن اقامه ميشد. صحبت هاي شهيد آيت الله مدني در تثبيت رژيم بسيار مؤثر بود. ايشان با بيان مسائل شرعي و مسائل روز، مثل نماز جمعه هاي امروزي مردم را از نظر مسائل فكري، حکومتي و مملکتي روشن مي کردند.همين طور انتقاد از مسئولين در زمان ايشان بيشتر در نماز جمعه ها مطرح ميشد. اگر ايشان از مسئولي ناراضي بود، در نماز جمعه او را توبيخ و به او گوشزد ميكرد و غيرمستقيم ميگفت كار را اصلاح كنيد. مسئولين هم از ايشان ميترسيدند. من نماز جمعه هاي آقاي قاضي را يكي دو بار بيشتر نرفتم. اولين نماز جمعهاي كه آقاي قاضي آمد، گمانم آقاي مدني هم آنجا بود و همان روز به تبريز آمده بود. ايشان مأموم بود و امام جمعه نبود. بعد از آن هم يكي دو مرتبه بيشتر به نماز جمعه نرفتم. آقاي مدني در نماز جمعه در مقايسه با آقاي قاضي احساساتي تر صحبت ميكرد.
حضور شهيد مدني چه تأثيري بر مردم تبريز داشت و ايشان چه جايگاهي بين مردم تبريز داشت؟
مردم ايشان را به عنوان آقاي مدني و يك انقلابي و بسيار خداترس و پرهيزكار ميشناختند. آقاي مدني خلوص و حسن نيت داشت. مغرض نبود. غل و غشي نداشت. مردم هم ايشان را بسيار دوست داشتند. در نماز جمعه هاي ايشان شركت ميكردند و به حرفش گوش مي دادند. از همديگر و دستگاه هاي دولتي هم پيش ايشان شكايت ميبردند. بعد از مدتي آقاي مدني محل زندگي شان را عوض كردند. اول در خانه كوچكي ساكن بودند و بعداً به محله ديگري رفتند. جواد حسين خواه خانه ديگري به ايشان داد كه در مركز شهر بود. در واقع بيشتر جواد حسين خواه بود كه آقاي مدني را به تبريز آورد. پس از آن هم خانهاش را به ايشان داد تا در آنجا ساكن شوند. جواد حسين خواه بعداً توسط مجاهدين خلق ترور شد. شهيد مدني منزل خصوصي نداشت و در منزل آقاي حسين خواه ساكن بود.
آيا از شهيد مدني خاطره ديگري هم داريد؟
از آيت الله مدني خاطرهاي دارم كه البته غيرمستقيم است. آن موقع يك مديركل آموزش و پرورش داشتيم كه اولين مديركل بعد از انقلاب و وابسته به جبهه ملي بود. آقاي مدني او را ميشناخت و از او خوشش نميآمد. يكي دو بار هم در نماز جمعه به او تذكر داد كه چون چندان مؤثر واقع نشد، گفت، اگر شما را ببينم چنين و چنان خواهم كرد. آن شخص هم از ترسش بعد از ظهر سوار ماشين شد و از اينجا فرار كرد و ديگر برنگشت. اوايل انقلاب چون ائمه جمعه در عزل و نصب ها نظر ميدادند، ايشان هم در اين باره بيشتر نظر ميداد و در اكثر موارد مؤثر واقع ميشد و نظرش را قبول ميكردند. البته نظرش گاهي صائب بود و گاهي هم نبود.
خاطرهاي بگويم كه شايد جواب سئوال شما هم باشد. اين خاطره به زماني برميگردد كه نماينده دوره اول مجلس بودم. آقاي مدني هم در تبريز تشريف داشتند. ايشان از كانديداتوري من حمايت كرده بودند. مهندس غروي هم استاندار بود، ولي نهادهاي انقلابي مثل سپاه كه در زمان آيت الله قاضي شكل گرفته بود و نيز جهاد و بسيج كه تازه در حال پا گرفتن بودند، همين طور هيئت هاي هفت نفره و هيئت هاي گزينش، با مهندس غروي اختلاف داشتند و همين باعث شد كه مهندس غروي قبل از شروع جنگ استعفا بدهد. بعد پيش آقاي مهدوي كني كه آن موقع وزير كشور بود رفت و مرا به عنوان استاندار پيشنهاد داد. يك روز مرا از مجلس به وزارت كشور خواستند و آقاي مهدوي كني اين پيشنهاد را به من دادند.
در آن زمان شرايط طوري بود كه هرچه بزرگان ميگفتند به خاطر انقلاب ميپذيرفتيم. من هم از مجلس استعفا كردم و به استانداري رفتم. همزمان با اين جريان ها، جنگ شروع شد. مهندس غروي گفت:« درست است كه شما را قبول كردهاند و من هم استعفا دادهام، ولي رفتن من از اينجا الان كه جنگ شروع شده، بد است. من يك ماه ديگر ميروم، چون فكر ميكنند به خاطر جنگ دارم فرار ميكنم».
به هر حال ايشان يکي دو ماه ماند و بعد استانداري را تحويل من داد و رفت. وقتي به استانداري رفتم، فكر كردم مهندس غروي كمي تكبر به خرج داده و تصورم اين بود كه اختلاف نهادها با او، ناشي از اين موضوع است بعداً فهميدم برداشت من درست نبوده است. وقتي به استانداري آمدم، قرار بر اين بود كه مديران ادارات براي بازديد بيايند، ولي هيچ كدام از نهادها به بازديد نيامدند. حاج حسين آقا حسين نژاد كه الان هم هست و در امور بازاري است، هميشه در دفتر آقاي مدني بود و با ايشان ارتباط صميمي داشت. دو روز بعد رفتم و به ايشان گفتم، از آقاي مدني وقت بگيريد تا من خدمت ايشان بروم. او هم رفت و از آقاي مدني اجازه گرفت:« آقاي مدني ميفرمايند فردا يا پس فردا ساعت 8 صبح تنها بيايد و كسي را با خود نياورد.»
آن زمان آقاي مدني در محله شتربان در خانه قبلي شان مينشستند. من هم سوار ماشين شدم و به منزل آقاي مدني رفتم. در منزلشان از در ورودي به سمت پايين چند پله ميخورد و به يك اتاق كوچك تقريباً چهار در چهار منتهي ميشد. وقتي وارد اتاق شدم، ديدم جلوي آقاي مدني ميزي از همين ميزهاي كوتاه و كوچك علما قرار دارد. ايشان روي زمين مينشست و روي آن ميز مينوشت. سلام و عليك كرديم. بعد ديدم آقاي حاج حسين حسين نژاد و حاج آقا ميلاني كه آن وقت رئيس دادگاه عمومي بود، حضور دارند. حاج آقا رحماني و حاج صفدر زعفراني از معتمدين شهر هم آنجا بودند. خوشحال شدم كه تنها نيستم و اگر صحبتي كنيم همه چيز مشخص است و بعداً نميگويند اين طور نبوده است.
آقاي مدني شروع به نصيحت من كرد و نامه حضرت علي(ع) را كه در آن مسائل حكومتي را به مالك اشتر قيد كرده است، به من سفارش كرد. من هم تشكر كردم. بعد كاغذي معمولي را از كشوي ميزش درآورد و به من داد. در آن كاغذ اين طور نوشته بودند:« حضرت آيت الله مدني، نماينده محترم ولي فقيه در آذربايجان شرقي، شهر تبريز. بعد از سلام اين طور نوشته بودند، چون آقاي صدري مديركل آموزش و پرورش رفته است و برنمي گردد، دكتر سارخاني ميخواهد برادرش را در اينجا مديركل كند. او يك فرد مكتبي نيست. ما از شما خواهش ميكنيم از آقاي باهنر، وزير فرهنگ (آموزش و پرورش) بخواهيد برادر مكتبي ما، آقاي خاتمي را مديركل كند.» همه نهادهاي انقلابي مثل سپاه، جهاد، هيئت هاي گزينش و هيئت هاي هفت نفره آن نامه را امضا كرده بودند.
آيا شما جوابي داديد. واكنش ايشان به جواب شما چه بود؟
بله. ايشان به سادگي گذشتند. من تازه آمده بودم و نميدانستم آقاي صدري رفته است. شنيدم كه 20 روز مرخصي گرفته و رفته و به همين دليل نيامده است و بعد از 20 روز برميگردد. گفتم اگر ايشان هم برود و برادرم لايق ترين فرد هم براي اين سمت باشد، براي اينكه مرا متهم نكنند كه برادرش را منصوب كرده است، چنين كاري نميكنم. در مقابل اين حرف من، ايشان سكوت كرد. بعد از اين جريان ها به نمازجمعه ميرفتم، ولي با ايشان ارتباطي نداشتم. فردي به نام آقاي ابريشمي كه تاجري ساعي در بازار و هم محلهاي آقاي مدني بود، به نماز جمعه ميآمد. الان برادرش در ستاد نماز جمعه تبريز است. يك بار ايشان مرا با آقاي مدني به صرف چاي دعوت كرد تا بين ما كدورتي نباشد. يك ساعتي در منزل ايشان بوديم و صحبت هايي شد. دقيقاً در خاطرم نيست كه چه گفتيم، چون منجر به نتيجهاي نشد. اين اتفاق در زمان استانداري افتاد. رابطه آقاي مدني با حزب جمهوري اسلامي چگونه بود؟
آقاي مدني فرد بسيار مستقلي بود. اگر فكر ميكنيد خداي نكرده به يكي از اين حزب ها گرايش داشت، اصلاً اين طور نبود.صاف، خالص، معتقد به اسلام، انقلاب و امام بود. در اين مورد شكي نداشته باشيد. تنها اشکالي كه به نظر من داشت اين بود كه حرف را از نهادهاي انقلابي به اين دليل كه نهاد انقلابي بودند، قبول ميكرد، در حالي كه عدهاي نفوذي در اين نهادها بودند. اين نكته مهمي است. در واقع از روي خلوص اين كار ميكرد. بسيار خالص بود. در تقوا و انقلابي بودن آقاي مدني نبايد شك كرد. رابطه شهيد مدني با حزب جمهوري خيلي خوب بود. در سال 58 مدتي در فرمانداري بودم و مدتي هم كانديدا بودم. در اواخر سال 59 در استانداري بودم. تا آنجا كه از آقاي مدني شناخت داشتم، همان طور كه ايشان در مقابل حزب خلق مسلمان ميايستاد، با حزب جمهوري اسلامي موافق بود و از آنها خوشش ميآمد.
آيا مشخص شد آن عامل نفوذي كه در نهادهاي انقلابي تأثير گذاشته و اين جريان ها را به وجود آورده بود، چه كسي بود؟
بله. تعدادي بودند و ما حدس ميزديم با مجاهدين هستند. به دليل كارهايي كه قبلاً با آنها انجام ميدادند، بيشترين ارتباط آنها با مجاهدين خلق بود.
آيا آنها واقعاً مأمور يا تحت نفوذ احساسات بودند؟
آنها از مجاهدين بودند و خط و مشي شان معلوم بود. شما مطمئن باشيد مجاهدين خلق كه همزمان با پيروزي انقلاب در ايران بودند و بعداً با يكسري جريانات فرار كردند، از اول، انقلاب را قبول نداشتند. كساني كه تحت تأثير مجاهدين بودند، به افرادي مثل من يا جواد حسين خواه ميگفتند كه اينها مكتبي نيستند. مثلاً در آن جلسهاي كه رفته بوديم، گفتند، شما به تخصص احتياج داريد و شما ميگوييد من دو ماه وقت ميخواهم. گفتم، بله. من به تخصص اعتقاد دارم و بايد بفهمم دارم چه كاري انجام ميدهم. يكي از آنها به من گفت:« پس شما پيرو برژينسكي هستيد.» همان وقت بلند شدم و از آنجا بيرون رفتم.
آيا از شهادت آقاي مدني خاطرهاي داريد؟
زماني كه در فرمانداري و در استانداري مسئوليتي نداشتم، در بيمارستان سينا كار ميكردم. زمان شهادت ايشان در كشيك بودم. بعد از نماز ظهر، حوالي ساعت دو بعداز ظهر بود كه ديدم آقاي مدني را به بيمارستان آوردند. دير شده بود، البته هنوز فوت نكرده بود. منتها نارنجك بين دو پاي ايشان منفجر شده بود و پاهايشان را به شدت مجروح كرده بود. اوضاع خيلي شلوغ و آشفته بود. چند دقيقهاي گذشت و ايشان فوت كرد. در اين فاصله ما نتوانستم دست به كار شويم و حتي سرم بزنيم. ايشان بلافاصله به شهادت رسيد. اين خاطره خيلي بدي است كه از آن زمان دارم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
/ج