پيشگفتار
عصر بعثتخاتم الانبياء، محمد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلم عصر جاهليت، خرافات و … بود. درچنان زمانى که عقيدههاى خرافى گوناگون و رايج در جامعه (جزيرةالعرب) زندگى اجتماعى، مذهبى، سياسى و اقتصادى مردم را شکل مىداد; (1) نزول وحى الهى با بيان عقايد و قوانينى جديد که مبتنى بر اصولى چند از جمله; «ستيز با عقائد خرافى و دعوت به پرستش خداى يگانه، پرهيز از شرک، ظلم، تجاوز و رعايتحقوق انسانى و برابرى انسانها»; بود واکنشهاى گوناگونى درپى داشت.
از طرفى تشنگان حقيقت را به جستجوى چشمهسار حقيقت وا مىداشت و از سوى ديگر کوران و کران ناآگاه و متعصب که از سنتهاى غلط پدران، رؤسا و بزرگان پيروى مىکردند، به ستيزه با حق و انکار وحىالهى از طرق مختلف بخصوص تهمتهاى گوناگون بر پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم، و ايجاد شبهه در جامعه برمىخاستند.
از جمله تهمتها عبارت بود از: (و قالوا اساطير الاولين اکتتبها فهى تملى عليه بکرة و اصيلا) (2) (اين کلماتى که محمد صلى الله عليه وآله وسلم ادعا مىکند کلام خدا و وحى – قرآن – است) افسانههاى که پيشينيان است که نگاشته شده، که هر صبح و شام بر او املاء (خوانده) مىشود.
شبهه اساطير الاولين «افسانههاى خرافى پيشينيان» از روزهاى نخست نزول وحى در جهت تکذيب ادعاى پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم و در ضديتبا دين اسلام مطرح بوده است.
در عصر حاضر، بسيارى از مستشرقان مغرض و معاند همچون اسلاف خود ادعا مىکنند: محمد صلى الله عليه وآله وسلم آنچه را بعنوان قرآن و وحى الهى مطرح ساخته است، همان مطالبى است که توسط افرادى از کتابهاى مقدس و تورات و انجيل بر او خوانده مىشد، اگرچه او امى بود لکن با هوش و حافظه فوقالعادهاش مطالبى که املاء مىشد، فرا گرفته و با قريحه سرشار خود آنها را پرداخته و به زبان تازى، بعنوان وحى الهى بيان کرده است. (3)
در دهه اخير همين شبهه در قالبى زشتتر توسط يکى از چهرههاى پليد و خودفروخته و عامل دستسرويسهاى جاسوسى صهيونيزم تحت عنوان «آيات شيطانى» مطرح گرديده است.
با کمال تاسف برخى از پژوهشگران علوم قرآنى با تاثيرپذيرى از انديشه مستشرقان و همنواى با آنان مطالبى را بعنوان کشف وجوه اعجاز و شاهکارهاى قرآن گفتهاند که با روح قرآن و عقايد اسلام موافقت ندارد. از جمله گفتههاى اين گروه آنست که: در قرآن افسانههاى بىاساس وجود دارد اينان معتقدند، قصههاى قرآن همچون ساير قصههاى رايج در جامعه خيالى و غيرواقعى است. اين عده که به تازگى (در دهههاى اخير) در ميان دانشمندان اسلامى مصر پيدا شدهاند و بر اين باورند که قصههاى قرآن از نوع قصه فنى است (که عنصر خيال و وهم اساس آن را تشکيل مىدهد) و خداوند هم در قرآن مجيد از اينگونه قصهها براى هدايت مردم بيان کرده است.
اين انديشه واکنشهايى را در پى داشته و جمعى به رد آن پرداختند. لکن با مراجعه به مجموعههاى فراهم آمده پيرامون قرآن و علوم قرآنى، عنوانى مستقل پيرامون شبهه افسانه در قرآن (اساطير الاولين) ديده نشد; بلکه در لابلاى کتابهاى مربوط به قصص قرآن و برخى از کتابهاى وجوه اعجاز قرآن و تفسيرها (ذيل آيات مربوطه) بصورت پراکنده مطالبى آمده است. اما از آنجا که شبهه افسانه در قرآن از شبهههاى مهمى است که از عصر نزول تا عصر حاضر، از سوى مخالفان اسلام و رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم بر آن تاکيد شده است; شايسته است که بصورت مستقل مورد توجه قرار گيرد.
ما در اين نوشتار با استعانت از درگاه پروردگار درپى آنيم که شبهه «قرآن و افسانههاى پيشينيان» (اساطير الاولين) را با همه جوانب آن بحث و بررسى کنيم.
اساطير در لغت
لغتشناسان عرب معانى گوناگونى را براى اساطير ذکر کردهاند که اهم آنها عبارت است از:
1 – الاباطيل پوچ، برخلاف حقيقت، ياوه. (4)
2 – الاحاديث لانظام له،ا سخنها، روايتهاى نامنظم. (5)
3 – احاديث تشبه الباطل روايتها و سخنهايى که مانند چيزهاى باطل است. (6)
4 – اعاجيب الاحاديث، روايتها و سخنهاى شگفتانگيز. (7)
5 – الاکاذيب، دروغها. (8)
6 – مالا اصل له، آنچه بىريشه است. (9)
7 – اذا زحرف له الاقاويل و نمقها، آراستن و زينت دادن دروغهاى ساخته شده. (10)
8 – الحکايات، داستانها «آنچه را نقل و روايت کنند». (11)
از مجموع معانى هشتگانه مىتوان نتيجه گرفت که اسطوره و اساطير عبارتاست از: افسانههاى پوچ و خرافى که هيچگونه پايه و اساسى ندارد، لکن آنچنان آراسته شده که انسان آن را واقعى مىپندارد.
اساطير در اصطلاح
اسطوره Mythe حکايتى است که از افسانههاى باستانى و داستانهاى پهلوانى گرفته شده باشد. مجموعه آن روايات را که در آن مطالبى از طبيعتيا تاريخ برگرفته و با حکايات خرافى آميخته شده ميتولوژى Mythologie گويند.
به عبارت ديگر; ميتولوژى، تاريخ افسانهاى هر قوم و ملت است. و آن مللى که بيشتر داراى اين نوع تاريخ هستند عبارتند از: يونانيها، هنديها، ايرانيها، روميها، ژرمنها و اسلاوها.
دانشمندان از مطالعه در ميتولوژى هر ملت، حقايق بسيارى از تاريخ دينى، نژادى و ادبى آن ملل استخراج مىنمايند. بعضى گفتهاند که کلمه اسطوره از ريشه يونانى Historia يعنى تاريخ گرفته شده است. مردم عرب نيز داراى اساطير و داستانهاى خرافى بودهاند که مربوط استبه سرگذشتبتها و اصنام و حکايات درباره جن، غول و کواکب و امثال آن. (12)
فريد وجدى در دائرةالمعارف خود چنين مىگويد:
«اساطير الاولين، اى ما سطروه من اعاجيب احاديثهم و هو جمع اسطار و قيل جمع اسطورة و هى ما يعبر عنه الاروبيون بالميتولوجيا.» (13)
عزيزالعظمه در مقاله «النص و الاسطورة و التاريخ» مىنويسد:
«اما الاسطورة، فهى عبادة نستخدمها بمعناها الفنى المستخدم فى تاريخ الاديان; الاسطورة خبر عن بداية ليستسوية الاموراللاحقة الا استعادات لها، و ما التاريخ الا استمرارا نوعيا لها، اوتدهورا نوعيا فى سويتها. بهذا المعنى، قد تکون الاسطورة خرافة و هذا هو الشان الغالب، و قديکون لها اساس فىالواقع التاريخى.» (14)
بنابراين نتيجه مىگيريم آنچه از شرح وقايع و حوادث (چه بصورت مکتوب و يا غير مکتوب) گذشته در دسترس ما قرار دارد به دو قسم تقسيم مىشود:
1 – وقايع و حوادثى که حقيقتخارجى داشته و قهرمانان آن نيز واقعى هستند که از آن تعبير به تاريخ مىشود.
2 – حوادث و وقايعى که جنبه افسانهاى دارد و ساخته و پرداخته ذهن بشر است لکن گذر زمان آن را جا انداخته و در جامعه شکل اعتقادى به خود گرفته است. اين همان اساطير يا افسانهها است.
به يقين مىتوان گفت تمام ملتها براى خود افسانهها و اسطورههايى داشتهاند. وجود قهرمانان افسانهاى در ادبيات هر ملت (مانند رستم در ادبيات ايران، عنتره در ادبيات عرب، پرومته در ادبيات يونان) بمنظور ابراز غرور ملى و تحريک و تشويق مردم به پايدارى و جانبازى در راه ميهن و ملتخويش است. علاوه بر قهرمانان افسانهاى و افسانههاى ملى، اساطير فکرى و فلسفى زيادى در ميان اقوام و ملتها وجود دارد که دربر گيرنده مطالب عميق فلسفى و عرفانى و گاهى بيانگر جهان بينى آنها است. اساسىترين وجه مشترک اساطير فلسفى، عرفانى اعتقاد به خدايان گوناگون بوده است.
در ميان ملتها، يونانيان و سپس روميان و پس از آن ساير ملتها داراى غنىترين اساطير فلسفى هستند. خدايان اساطيرى هر يک مظهر پديدهاى از طبيعت مانند آب، آتش، باد، باران و … بودند. مثلا در ميتولوژى يونان، «زئوس» خداى خدايان (در اصطلاح روميان «ژوپيتر») و «آفروديت» الهه زيبايى (در اصطلاح روميان «ونوس») و «آرتميس» ربالنوع زمين و دريا (در اصطلاح روميان «آپولون») و «هرمس» (در اصطلاح روميان «مرکور») خداى باد بوده است. اينها و خدايان ديگر همواره با انسان در ستيز بوده و از او قربانى مىخواستهاند. (15)
درايران باستان نيز علاوه بر پرستش اهورامزدا و اهريمن به خدايانى چون: «امشاسپندان» – يا خدايان ششگانه – ميترا، ناهيد، آناهيتا و … معتقد بودند. در مصر به «اوزيريس»، «آدمون»، آنويس و … معتقد بودند. در هند به «کريشنا»، اينديرا، ارونا، نيروانا … و در چين به شانکتى، هاتن، تائو و … و در ژاپن به کامى، ايزانامى، جىزو و نيز الوهيت امپراتوران حاکم، اعتقاد داشتند. (16)
در ميان اعراب نيز اعتقاد به پرستش خدايان گوناگون مرسوم و معمول بوده است. در جنوب عربستان پرستش اجرام آسمانى چون ماه، ستاره و خورشيد سابقه طولانى داشته است. در قرآن کريم به آفتابپرستى قوم سبا اشاره شده است. بيابان نشينان عمدتا بتپرستبوده و هر در هنگام ضرورت از آن استفاده مىکردند. گاه در ميان يک قبيله چند بت وجود داشت و هريک را منشا چيزى مىدانستند. در قرآن به نام بعضى از آن بتها اشاره شده است (لات، عزى، منات، ود، سواع، يغوث، يعوق، نسر) و بزرگترين بتها که در کعبه نصب بود و در اطراف آن بتهاى کوچک قرار داشتبت هبل بود; که در جنگهاى مهم براى بدست آوردن پيروزى آن را پيشاپيش سپاه خود به حرکت درمىآوردند (در جنگ احد اين کار را انجام داد و شعار اعلا هبل مىدادند). بيابان نشينان پارهاى از اشياء را که منشاء خير و برکت مىدانستند، مىپرستيدند; يا براى آنها از روى دريافتخود نمونههايى مىساختند، همانگونه که پارهاى از چيزها را منشا شر مىپنداشتند. جن در نظر آنها مايه زيان و ضرر بود اما گاه براى برخى سودمند به حساب مىآمد. چنانکه بعضى شاعران عرب بزعم خود جنى داشتند که شعرها را در خاطر آنان قرار مىداد. از تهمتهاى مشرکان به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم همين امر بود که: محمد را جنى است که به او تعليم مىدهد و اين سخنان (آيات قرآن) را مىآورد. (17)
اساطير چيست؟
بعضى از مفسران و دانشمندان علوم قرآنى کلمه اساطيررا «که در قرآن با کلمه الاولين ترکيب يافته است: اساطير الاولين» بمعناى قصههاى افسانهاى، خرافى، باطل و پوچ، نامنظم، دروغ و … ذکر کردهاند. لکن آنچه از تفحص در مفهوم اساطير بدست آمده است، اساطير شامل هرنوع خرافه، دروغ و باطلى مىشود; چه قصهاى يا سخن يا اعتقاد. پس حمل آن بر قصههاى خرافى به تنهايى صحيح نيست. بلکه قصه خرافى مصداقى از اساطير است. براى روشن شدن مطلب چند نمونه را ذکر مىکنيم:
1 – آيه 25 سوره انعام: «… حتى اذا جاؤک يجادلونک يقول الذين کفروا ان هذا الا اساطير الاولين.»
با بررسى آيات قبل مىبينيم; دشمنان در جهت رد قصص قرآن نيستند، بلکه آنان در جهت رد اصل قرآن که شامل دعوت قرآن به ايمان بخدا، روز قيامت و رسالت رسولالله است مىباشند. و ذکر اين نکته که خداوند مىفرمايد:
«آنها کرند و بر قلبهايشان پرده نهاديم و لذا آنچه که رسول خدا از جانب پروردگار بر آنان مىخواند آنان فرا نمىگيرند و ايمان نمىآورند بلکه در مقام عناد و جدال برمىآيند و کلام خدا را رد مىکنند» دليل بر اين مدعى است.
2 – آيه 31 سوره انفال: «و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا، لونشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هوالحق من عندک فامطر علينا حجارة من السماء اوائتنا بعذاب اليم.»
در اين آيه هم مراد از آيات تلاوت شده آيات قصص نيست، بلکه آياتى که بر آنان تلاوت شده است، آيات داله بر وحدانيت پروردگار، و ايمان به او، ايمان به کتابها و پيامبران او، ايمان به روز قيامت و جزا و پاداش آن و … مىباشد. همانگونه که در آيه قبل از اين آيه آمده است: «و اذ يمکر بک الذين کفروا ليثبتوک او يقتلوک او يخرجوک و يمکرون و يمکرالله و الله خيرالماکرين.»
مسلم است که حيله و مکر دشمنان نسبتبه پيامبر و توطئه قتل و يا اخراج براى قصههايى که پيامبر از امم گذشته مىگفته است نبوده، زيرا قصههاى قرآن که موجبات خشم آنان را فراهم نکرده است، چون در قصهها صراحتى در جهت نفى معتقدات (بتها) و سفاهت آنها نيست; بلکه در آيات اعتقادى است که قرآن صراحتا به مواجهه با اعتقادات، عادات و رسوم جاهلى آنها پرداخته است. و گفته آنان بر اين ادعا که «لونشاء لقلنا مثل هذا…» صرفا در رابطه با قصص قرآن نيستبلکه اين ادعا در مقابل تمام آيات قرآن است، که البته درحد ادعاء هم باقى ماند، و قرآن صراحتا از آنان دعوت به مقابله کرد و ليکن آنان از آوردن يک آيه به مانند قرآن عاجز بودند.
و آيه بعد که مىگويد: «و قالوا اللهم ان کان هذا هوالحق…» اين خود دليل ديگرى استبر اينکه آنان قصد تکذيب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و ارتباط او را با خداوند داشتهاند. و اين دعاى آنان مانند درخواست قوم شعيب است که وقتى آنان را به سوى خداوند دعوت کرد در جواب گفتند: «فاسقط علينا کسفا من السماء ان کنت من الصادقين.» (18)
ما در بخش پاسخ به شبهه وجود اساطير در قرآن به تمامى آيات نهگانه که کلمه «اساطير الاولين» در آنها هست مىپردازيم و در آنجا نيز خواهيم گفت که در آيات مذکور عمدتا بحث از مسايل اعتقادى و نفى باطلها است که دشمن تعبير به اساطير مىکند نه سخن از قصههاى قرآن.
3 – روايات و اشعارى نيز وجود دارد دال براينکه مفهوم اساطير شامل هرکلام و اعتقاد پوچ و باطلى مىشود که به دو نمونه از آن اشاره مىکنيم:
در کتاب مستدرکالوسائل ذيل حديث 1/208 شعرى از ابابکر نقل مىکند که در ماه رمضان و در حال شرب خمر سروده است و سخنان رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم و اعتقادات آن حضرت را اساطير شمرده است.
الاهل مبلغ الرحمن عنى
بانى تارک الشهر الصيام
و تارک کل ما اوحى الينا
محمد من اساطير الکلام
فقللله يمنعنى شرابى
و قللله يمنعنى طعامى (19)
همچنين در همان کتاب احتجاج يکى از عرفاى فقير شيعه با مامون عباسى و در حضور حضرت علىبن موسى الرضا عليه السلام بيان شده است که مرد صوفى را به اتهام سرقت نزد خليفه آوردند، مامون قصد داشت ضمن محاکمه او حضرت امام رضا عليه السلام را نيز خجل کند (که شيعيان و دوستان آنحضرت اينگونهاند) مرد شيعى محاکمه را بر عليه مامون برمىگرداند و … .
فقال له المامون: اعطل حدا من حدودالله، و حکما من احکامه فى السارق، من اساطيرک هذه!
فقال الصوفى، ابدا بنفسک فطهرها، ثم طهر غيرک و اقم حدالله عليها ثم على غيرک … (20) شاهد در اين است که لفظ اساطير در کلمات و اعتقادات پوچ و باطل بهکار رفته است.
اقسام اسطوره
اگر اسطوره را بر مبناى اهل لغتبمعناى باطل، پوچ، خرافى، دروغ باشد، سه قسم اسطوره داريم: 1 – قصههاى اسطورهاى
2 – عقايد اسطورهاى
3 – سخنان اسطورهاى؛
و اگر اسطوره را بمعناى تاريخ بگيريم، (21) دو قسم اسطوره خواهيم داشت:
1 – اسطوره (تاريخ) واقعى
2 – اسطوره (تاريخ) خرافى و خيالى.
و در اين نوشته با توجه به آيات قرآن، تقسيمبندى برحسب لغت را مد نظر قرار مىدهيم بخصوص قصههاى اسطورهاى را.
قائلين به افسانه در قرآن
در مباحث گذشته آورديم که اولين گروه قائل به وجود افسانه در قرآن مجيد مشرکان و معارضان عصر نزول وحى بودهاند. پس از آنها در طول تاريخ مخالفان اسلام و دشمنان قرآن براين اعتقاد بودهاند که قرآن مملو از افسانههاى خرافى است و برخى از اين گروه، خاورشناسان هستند که تحقيقاتى پيرامون قرآن و مکتب اسلام داشتهاند (برخى از آنها مغرضانه و با انديشه مبارزه با اسلام به پژوهش پرداختهاند). سومين گروه جمعى از دانشمندان اسلامى هستند که عمده آنها از شاگردان دو مدرسه «البيانية و الامناء» مصر مىباشند. اين گروه از انديشههاى استادشان امينالخولى تاثير پذيرفتهاند. وى که از مؤسسين آن دو مدرسه است صاحب نظريه قصه فنى است.
1 – امين الخولى:
اگرچه به صراحت سخنى از وجود افسانه در قرآن نگفته است لکن نتيجه اعتقاد او همان است. وى معتقد است که حوادث و وقايع گذشته را به يکى از دو نوع مىتوان بيان کرد اول – بيان تاريخى (واقعى قضيه) دوم – بيان فنى ادبى و تخيلى و قصهپردازى، و قرآن از روش دوم براى بيان سرگذشت زندگى پيشينيان استفاده کرده است و اين امر بصورت روشن و آشکار در قصههاى قرآن مشاهده مىشود. لذا مىبينيم قرآن آشکارا و عمدا تصميم مىگيرد نسبتبه مشخص ساختن زمان و مکان حادثه و ذکر اسامى شخصيتها و افراد (که عادتا در يک قضيه تاريخى ذکر مىشود) اخلال وارد کند. اين امر بخاطر روش بيان فنى قصههاى قرآن است. (22)
2 – دکتر محمد احمد خلفالله:
از شاگردان امين الخولى در مدرسه «الامناء» صاحب کتاب الفنى القصصى فى القرآن پس از بيان مفصلى که در قصه فنى و تاريخى دارد، معتقد است که قصههاى قرآن به يکى از سه قسم بيان شده است 1 – قصه تاريخى 2 – قصه تمثيلى 3 – قصه اسطورى (23) – افسانهاى.
وى سپس با اشاره به آيات نهگانهاى که در آنها از شبهه مشرکان نسبتبه قرآن سخن رفته است، اظهار مىدارد در قرآن اساطير وجود دارد، و براى مدعاى خود دلايلى را اقامه مىکند که از آن جمله است:
الف – قرآن در مقام پاسخ به مشرکان از خود نفى اسطوره نمىکند، بلکه اين ادعا را که اساطير از سوى محمد صلى الله عليه وآله وسلم باشد نه از جانب پروردگار نفى مىکند.
ب – اينکه مشرکان مىگفتند در قرآن اساطير هست از روى اعتقادى قطعى بوده است نه صرفا يک تهمت.
ج – قرآن به خاطر نسبت اساطير مشرکان را تهديد نمىکند بلکه تهديد بخاطر انکار قيامت است.
از مجموع سخنان دکتر خلفالله موارد ذيل بدست مىآيد:
1 – در قرآن اساطير – افسانه و خرافه – وجود دارد.
2 – قرآن در مقام نفى اساطير از خود نيستبلکه در مقام نفى ادعاى مشرکان است که مىگويند محمد صلى الله عليه وآله وسلم از جانب خود آنها را آورده است.
3 – قرآن در مقام نسبت دادن اساطير به پروردگار و نفى آنها از محمد صلى الله عليه وآله وسلم است.
4 – مشرکان اين ادعا را گزاف نگفتهاند بلکه از روى اعتقاد قوى و محکم بوده است و اعتقادشان بر اساس آنچه که حقيقتا در قرآن از اساطيرى مىديدند شکل گرفته است.
5 – قرآن در مقام تهديد نسبتبه گفته مشرکان که قائل به وجود اساطير در قرآن بودند، نيستبلکه بخاطر انکار قيامت و منع مردم از پيروى پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله وسلم آنها را تهديد مىکند.
6 – استدلال به کلام فخر رازى در تفسير (24) خود (ذيل آيه /5 سوره فرقان) در جهت اثبات ادعاى خود مبنى بر وجود اساطير در قرآن. (25)
3 – عمر محمد باحاذوق:
همچون احمد خلفالله معتقد است که قرآن قصه فنى و اسطورهاى دارد و ايرادى هم بر قرآن وارد نيست، مقصود از بيان قصههاى افسانهاى در قرآن، هدايت و پندآموزى انسانها است. (26)
4 – گروهى از دانشمندان اسلامى:
مطالبى پيرامون قصههاى قرآن اظهار داشتهاند که برخى از افراد – همچون احمد خلفالله – از کلام آنها، اعتقاد به وجود خرافه و افسانه – اساطير – در قرآن را برداشت کردهاند. از جمله اين گروه: امام فخر رازى، محمد رشيد رضا، شيخ محمد عبده، شيخ شلتوت و ديگران مىباشند.
1 – امام فخر رازى: در ذيل آيه «وقالوا اساطير الاولين اکتتبها …» (27) مىگويد: اولين سخن اين است که اين سخن قرآن «قل انزله الذى يعلم السر …» (28) چگونه مىتواند پاسخ شبهه مشرکان قرار گيرد. تقريرش اين است که:
پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم مشرکان را دعوت به مقابله کرده است لکن ناتوانى آنها از آوردن به مثل قرآن آشکار شد، و اگر پيامبر در آوردن قرآن از فردى کمک گرفته بود، هر آينه بر مشرکان هم اين امکان بود و لازم بود که آنها هم از ديگرى کمک بگيرند و به مقابله با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم برخيزند و مانند قرآن را بياورند. لکن چون ناتوان بودند از آوردن به مثل قرآن، ثابت مىشود که قرآن از جانب پروردگار و سخن اوست. لذا مىفرمايد: «قل انزله الذى يعلم السر…»
دکتر احمد خلفالله از کلام رازى اينگونه استفاده مىکند که فخر رازى هم معتقد استبر اينکه خداوند در اين آيه در جهت انتساب قرآن به خود و نفى اين سخن است که قرآن دست نوشته محمد صلى الله عليه وآله وسلم باشد، نه در جهت نفى اسطوره از قرآن.
2 – محمد رشيد رضا: صاحب تفسير المنار در ذيل آيه «واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملک سليمان و ما کفر سليمان و لکن الشياطين…» مىگويد:
بديهى است ذکر اين داستان در قرآن موجب نمىشود که هر آنچه را قرآن از انديشه مردم نقل مىکند صحيح باشد. مثلا ذکر سحر و يا نسبت کفر به سليمان.
3 – شيخ محمد عبده: رشيد رضا به سخن استاد خويش محمد عبده استناد مىکند و مىگويد; استاد امام (محمد عبده) فرموده است:
بارها گفتهايم قصههاى قرآن براى پنددهى و عبرت آموزى آمده است نه براى بيان تاريخ و نه براى بيان جزئيات عقايد گذشتگان. قرآن از عقايد حق و باطل، تقليدهاى درست و نادرست و عادتهاى سودمند و زيانبار نقل مىکند لکن به منظور پند و عبرت.
گاهى در داستانهاى قرآن تعبيرات رايج در ميان مخاطبين يا منسوب به آنها آورده مىشود; اگرچه در واقع آن اعتقاد و تعبير صحيح نيست. مانند اين فراز از آيه: «کما يقول الذى يتخبطه الشيطان من المس» (29) و يا اين فراز از آيه «حتى بلغ مطلع الشمس» (30) اين روش معمول و مانوس است.
ما در بسيارى از کتابهاى عربى و غير عربى مىبينيم که از الهه خير و شر مطالبى نقل کردهاند. بويژه در رابطه با تاريخ يونان و مصر قديم و حال آنکه هيچ يک از آن نويسندگان به اعتقادات خرافى بتپرستان معتقد نيستند اما نقل مىکنند و حتى نفى نمىکنند همانگونه که مردم ساحلنشين مىگويند: خورشيد در آب فرو رفت و يا مىگويند قرص خورشيد در دريا سقوط کرد، و حال آنکه اعتقادى به اين امر ندارند بلکه از آنچه که ظاهرا مىبينند تعبير مىکنند. (31)
از کلام رشيد رضا و محمد عبده نيز استفاده مىشود که قرآن علىرغم اعتقاد خود، از اعتقادات و قصههاى خرافى و باطل اقوام گذشته براى موعظه و عبرت نقل کرده است و نفى نکرده است.
4 – نظريه شيخ شلتوت: قبلا در بحث قصههاى فنى ذکر شد. وى در قصههاى تمثيلى معتقد است برخى از اين قصهها واقعيت نداشته و ابداعى و اختراعى است.
پاسخ به شبهه افسانه در قرآن
به نظر مى آيد بطلان ادعاى وجود اساطير – افسانه – در قرآن آنقدر آشکار است که نيازى به اقامه دليل بر رد ونفى آن نيست لکن ازآنجا که سيره مستمره مسلمانان و عالمان دين و حافظان فکر و فرهنگ اسلامى، بر پاسخگويى به هر سؤال و شبههاى در حوزه انديشه اسلامى بوده است، ما نيز با استمداد از پروردگار وتلاش دانشمندان و قرآن پژوهان به رد نظريه افسانه در قرآن مىپردازيم:
پاسخ اول:
همانگونه که در بحث مفهوم لغوى واصطلاحى اساطير آمد، اساطير و اسطوره (افسانه) به معناى پوچ، باطل، دروغ و خرافه است و به موضوعى خاص اختصاص ندارد بلکه هر گونه خرافه اى در حوزه انديشه و اعتقاد و يا افسانه هاى ملى و تخيلى را شامل است.
بنابراين کسانى که واژه اساطيرالاولين در آيات قرآن را فقط به داستانهاى قرآن تعبير و يا تفسير کردهاند، به صواب نرفتهاند. چون اولا قصههاى خرافى مصداقى از اساطير است و ثانيا موضوع بحث آيات مورد نظر در ارتباط با قصه هاى قرآن نيستبلکه اکثر آنها پيرامون مسايل اعتقادى و از جمله قيامت و برانگيخته شدن مردگان است.
باید متذکر شد واژه اساطير در نه جاى قرآن به کار رفته است که به ترتيب سورهها چنين است:
1 – سوره انعام – 25
«و منهم من يستمع اليک و جعلنا على قلوبهم اکنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا و ان يروا کل اية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤک يجادلونک يقولالذين کفروا ان هذا الا اساطير الاولين»
اين سوره مکى است اگرچه درچند آيه از آن بحث است که درمدينه نازل شده است لکن بر اساس رواياتى که از طريق اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده. از امتيازات اين سوره آن است که تمام آياتش يکجا نازل شده است. بنابراين تمام سوره مکى است. هدف اساسى اين سوره طرح سه اصل اعتقادى توحيد، نبوت و معاد و دعوت مردم به شناخت و پذيرش آن است لکن بيش از همه سوره بر محور يگانه پرستى و ستيز با شرک و بتپرستى استوار است. بهمين جهت در قسمتهاى مهمى از اين سوره روى سخن با مشرکان و بتپرستان است و عاقبتشوم آنان را نسبتبه اعمال و رفتار و بدعتهايشان يادآور مى شود.
آيه 25 سوره انعام نيز بر محورى که در بالا بدان اشاره شد، ناظر است; لکن زمينه بحث از آيه 21 شروع و تا آيه 30 ادامه مىيابد.
با نگاهى به آيات قبل و بعد روشن مىشود که در ارتباط با قصههاى قرآن و يا اخبار گذشتگان نيست، بلکه مشرکان شبهه اساطير – افسانه را در ارتباط با تمامى قرآن، دعوت به ايمان به خدا، رسول و روز قيامت مطرح ساختهاند. و آنها در شنيدن آنچه که پيامبر از کلام خداوند القاء مىکرد با گوشهايى ناشنوا و چشمهايى نابينا برخورد مى کردند و حضرتش را متهم ساختند که به دروغ ادعاى رسالت دارد و کلماتى را که مىآورد از جانب خدا نيستبلکه کلماتى است از جانب خود محمد و برگرفته از افسانه ها و خرافات پيشينيان و در کتابهاى آنها آمده است. در ذيل آيه مذکور فخر رازى چنين مىآورد:
(…مسئله چهارم: بدان مقصود مشرکان از گفتارشان «ان هذا الا اساطير الاولين» خدشه در اعجاز قرآن بوده است. گويا گفته آنها اين است که: اين کلام (آيات قرآن) از جنس حکايتهاى نوشته شده و قصههاى بيان شده براى اقوام پيشين است. هرگاه قرآن از جنس نوشتههايى باشد که حکايتها و قصههاى پيشينيان را نقل کرده است، پس معجزه خارقالعاده نيست، زيرا در گذشته آمده است). (32)
و زمخشرى ذيل: «ان هذا الا اساطير الاولين» گويد:
مشرکان کلام خدا و راستترين سخن را خرافهها و دروغها محسوب داشتند و اين نهايت مقصود آنها در تکذيب وحى و کلام خدا بوده است. (33)
و شيخ طبرسى چنين مىگويد:
گويند آنها که کافر شدند، نيست اين قرآن مگر افسانههاى پيشينيان، يعنى سخنهاى پيشينيان که نگاشته بودند آنها را. (34)
2 – سوره انفال – 31
«واذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطيرالاولين»
اين سوره مدنى است، اگرچه برخى عقيده دارند که آيات 30 الى 36 مکى است. لکن از سياق آيات مشخص است که مدنى است و خداوند ماجراى هجرت و توطئه مشرکان را براى پيامبرش يادآورى مىکند. محتواى سوره عمدتا پيرامون مسائل اجتماعى و احکام اسلام است. مسائل اقتصادى (انفال، غنائم، خمس، صدقات، بيتالمال …) جهاد و آمادگى مسلمانان، داستان جنگ بدر، ويژگيهاى مؤمنان واقعى، ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز کار، قوت و نيرومندى آنها در پرتو اسلام، ماجراى هجرت پيامبر و توطئههاى مشرکان، حکم اسيران جنگى و نحوه رفتار با آنها، حکم آنانکه مهاجرت را پذيرفتند و آنانکه هجرت نکردند، شناخت منافقان و مبارزه با آنان و پارهاى از مسايل اخلاقى، ريزموضوعهاى اين سوره مىباشد.
اما آيه 31 در اين سوره که نقل اتهام مشرکان – اساطير الاولين – است، زمينه آن از آيه قبل شروع مىشود و تا آيه 37 پايان مىپذيرد. خداوند در آيه «30» توطئه عملى مشرکان بر عليه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم را بيان مىکند و در آيه «31» توطئه فکرى و فرهنگى آنها را توضيح مىدهد; تا چهره کريه مشرکان را به جامعه بشرى نشان دهد، که نه داراى سلامت فکر بودند و نه درستى در عمل. در آيات بعد ميزان لجاجت و دشمنى آنها را با اسلام و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مشخص مىکند، که همچون قوم شعيب عليه السلام که در مقابل دعوت به خداى يگانه گفتند: فاسقط علينا کسفا من السماء ان کنت من الصادقين (35) اينان هم مىگويند: فامطر علينا حجارة من السماء اوئتنا بعذاب اليم.
فخر رازى در ذيل آيه آورده است:
اعلم انه تعالى لما حکى مکرهم فى ذات محمد (آيه 30) حکى مکرهم فى دين محمد صلى الله عليه وآله وسلم (آيه 31). بدان خداوند متعال چون حيله مشرکان را بر عليه شخص رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بيان فرمود، حيله آنها بر عليه دين محمد صلى الله عليه وآله وسلم را بيان مىفرمايد. (36)
طبرسى در رابطه با آيه چنين مىگويد:
…سپس خداوند سبحان از دشمنى و انکار کافران نسبتبه حق خبر داده و فرموده است: هرگاه خوانده شود بر آنها آيات ما از قرآن، گويند، شنيدهايم يعنى با گوشهايمان درک کردهايم، اگر خواهيم، گوييم مانند آن را; همانا گويند اين مطلب را با آنکه ناتوانى آنها از آوردن يک سوره به مانند قرآن آشکار است، آن هم پس از دعوت قرآن به مقابله – تحدى – لکن اين موضع آنها از روى دشمنى و لجاجت است. (37)
در اين آيات علت اساسى مخالفت مشرکان و اتهام آنان – اساطير الاولين – را اصول اعتقادى اسلام و اصل رسالت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و کتاب وحى – قرآن – مىداند، نه قصههاى قرآن، بويژه آنکه در قصههاى قرآن مطلبى که موجب ناراحتى مشرکان شود و عقايد آنها را زير سؤال برد مطرح نبوده است. بلکه اين آيات اعتقادى قرآن است که عقايد دينى آنها را زير سؤال برده است.
3 – سوره نحل – 24
«و اذا قيل لهم ماذا انزل ربکم قالوا اساطيرالاولين»
اين سوره مکى و مدنى است. چهل آيه از ابتداى آن مکى است و بقيه (تا انتهاى سوره) مدنى است. برخى گفتهاند; تمام سوره مکى استبه استثناى سه آيه، پيرامون انصراف از احد که بين راه مکه و مدينه نازل شده است. (38) محور اساسى مباحث در سوره، سه اصل خداشناسى و توحيد، وحى و نبوت، بعث و قيامت است.
خداوند متعال در آيه 24 اين سوره موضعگيرى مشرکان را در مقابل دعوت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم (به پرستش خداى يگانه که قادر است، خالق است، روزى دهنده است، حيات و مرگ در دست اوست و دورى از پرستش بتهايى که خود ساخته شده و مخلوق دستبشرند و قدرتى بر ايجاد و خلق و حيات ندارند) به نمايش مىگذارد. مشرکان در مقام پاسخ به پرستش جويندگان حقيقت که مىپرسند پروردگارتان چه فرستاده است؟ گويند: افسانهها و مطالب خرافى پيشينيان. اين حقيقتبا توجه به آيات قبل و بعد از آيه مورد نظر (24) روشن مىشود.
از ابن عباس و ديگران روايتشده است:
آيات قبل و بعد در رابطه با مقتسمين نازل شده است; قريش انجمنى از سران و نخبگان خود تشکيل دادند و گفتند:
موسم حج رسيده است و مردم زيادى از اطراف براى زيارت مىآيند و نمايندگانى از سوى قدرتهاى حاکم در بلاد; محمد صلى الله عليه وآله وسلم زبانى شيرين دارد، هرگاه با کسى سخن بگويد عقل و هوش او را مىربايد و مجذوبش مىسازد. بايد جمعى از سرشناسان را بر دروازههاى شهر بگماريم. هر کس به قصد او مىآيد برگردانيم و اگر پرسشى دارد پاسخ گوئيم و از تماس با محمد صلى الله عليه وآله وسلم برحذرش داريم.
شانزده نفر بر چهار دروازه ورودى شهر مکه مامور شدند. هرگاه نمايندهاى يا فردى از اطراف براى تحقيق از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و دين جديد وارد شهر مکه مىشد با ماموران قريش برخورد مىکرد هريک سؤالهايى را مىپرسيدند «ماذا انزل ربکم» و مشرکان در پاسخ مىگفتند: مطالبى، افسانه – باطل، خرافه، بدون حقيقت – لکن اگر آن افراد با مؤمنان و راهيافتگان برخورد مىکردند و همان سؤال را مىپرسيدند «و قيل للذين اتقوا ماذا انزل ربکم» پاسخ مىشنيدند: «خيرا للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و لدارالاخرة خير و لنعم دارالمتقين» خوبى و سعادت براى آنانکه در زندگى دنيا به نکويى رفتار کردند، در اين دنيا نيکى است و هر آينه سراى آخرت بهتر است و چه پسنديده استسراى پرهيزگاران… (39)
علامه طباطبائى رضى الله عنه ذيل آيه مى گويد:
و قوله (اساطير الاولين) اى الذى يسال عنه اکاذيب خرافية کتبها الاولون واثبتوها وترکوها لمن خلفهم، ولازم هذا القول دعوى انه ليس نازلا من عند الله سبحانه. (40)
فخر رازى چنين آورده است:
(واذا قيل لهم ماذا انزل ربکم قالوا اساطيرالاولين) بدان همانا خداوند متعال چون دلايل توحيد را به حد کمال رسانيد، و دلايل قاطع و برترى در رد آيينهاى بتپرستان ارائه فرمود، به طرح شبهههاى منکران نبوت و جواب از آنها پرداخته است. شبهه اول: چون که رسول خدا بر صحت نبوت خود به اعجاز قرآن استدلال مىفرمود; مشرکان هم نسبتبه قرآن طعنه مىزدند و مىگفتند: اين کلمات (قرآن) افسانههاى پيشينيان است و از جنس معجزات نيست. (41)
زمخشرى هم ذيل آيه چنين آورده است:
و قيل هو قول المقتسمين الذين اقتسموا مداخل مکة ينفرون عن رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم اذاسالهم و فور الحجاج عما انزل على رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم قالوا: احاديث الاولين و اباطيلهم. (42)
از آيات اين سوره مشخص شد که واژه اساطير از سوى مشرکان نسبتبه تمام قرآن واصولى که بدان دعوت مىکند مطرح شده است نه فقط در رابطه با قصههاى قرآن.
4 – سوره مؤمنون – 83
«لقد وعدنا نحن و اباؤنا هذا من قبل ان هذا الا اساطيرالاولين»
اين سوره مکى است و همانگونه که ناميده شده است محور اصلى آن ايمان به خدا و روز قيامت است و در اين سوره ويژگيهاى مؤمنان و کافران برشمرده شده است و سرانجام هريک را در سراى ديگر بيان فرموده است. برخى آنرا سوره ايمان ناميدهاند. (43) و اما آيه مورد نظر در اين سوره «قالوا ائذا متنا و کنا ترابا … ان هذا الا اساطيرالاولين.» مرتبط استبا آيات قبل و بعدش. در آيات پيشين سير دعوت پيامبر با دلايل روشن و مقابله اشراف و قدرتمندان سياسى و اقتصادى را برمىشمرد و سپس وعده عذاب شديد به آنها مىدهد و سبب کفر به خدا و روز قيامت را پيروى از هواهاى نفس دانسته آنگاه خداوند به اقامه دليل بر حدانيتخود در ربوبيت و بازگشتخلق به سوى او پرداخته مىفرمايد:
و هو الذى انشا لکم السمع و الابصار و الافئده قليلا ما تشکرون. و هوالذى … افلا تعقلون.
آنگاه مىفرمايد: خير آنها تعقل نمىکنند بلکه سخنى همچون پيشينيان خود گفتند (بل قالوا مثل ما قال الاولون) چه چيزى گفتند؟ گفتند: هنگامى که ما مرديم و خاک و استخوان شديم، آيا برانگيخته خواهيم شد؟ (قالوا ائذا متنا و کنا ترابا و عظاما ائنا لمبعوثون) همانا به اين مطلب ما از پيش هم وعده داده شده بوديم، اين نيست جز افسانه پيشينيان.
آنگاه خداوند به پيامبرش امر مىکند از آنها پرسشهايى بکن که زمين و آنچه در آن است، آسمانهاى هفتگانه و عرش بزرگ و… از آن کيست؟ سپس خداوند از قول آنها پاسخ مى دهد خواهند گفت: از آن خداست. آنگاه مىفرمايد: پس چرا حق رانمىپذيريد و از او روى مىگردانيد؟ وشرک مى ورزيد؟ و قيامت و برانگيخته شدن را انکار مى کنيد؟ (44)
فخر رازى ذيل اين آيه چنين آورده است:
بدان، خداوند سبحان چون دلايل توحيد را بصورتى روشن بيان فرمود، در پى آن به بيان معاد پرداخته و فرموده است «بل قالوا مثل ماقال الاولون» مشرکان همچون پيشينيان خود، در انکار قيامتسخن مىگويند، با آنکه دلايل آن بسيار روشن است. خداوند با اين کلام آگاه نموده که مشرکان در انکار قيامت از پيشينيان خود تقليد کردهاند و اين تقليدى فاسد و باطل است. آنگاه خداوند شبهه مشرکان را از دو جهتبيان مىکند: نخست، گفته آنها «ائذا متنا و کنا ترابا و عظاما لمبعوثون» که اين شبههاى مشهور است. دوم، گفته آنان «لقد وعدنا نحن و آباؤنا هذا من قبل»گويا مشرکان گفتهاند; اين وعده محمد صلى الله عليه وآله وسلم در گذشته هم از سوى انبياء ديگر داده شده است، لکن در گذر زمان ما بازگشتى را نيافتيم. اينها پنداشتهاند که بازگشت در اين دنيا است. سپس گفتند اگر اينگونه است که محمد صلى الله عليه وآله وسلم مىگويد، پس اين کلام از افسانههاى گذشتگان است (45)
همچنين علامه طباطبايى مى فرمايد:
اينکه لفظ اساطير که جمع استبر بعث که مفرد است اطلاق شده به اين جهت است که بعث مجموعهاى از مراحل مختلف قيامت را در بر دارد که هر يک از آنها را اسطوره مىپنداشتند مانند; زنده کردن مردگان، جمع خلق اولين وآخرين، محشور شدن، حسابرسى، بهشت و دوزخ و…. (46)
در اين سوره هم واژه اساطير در خصوص انکار قيامت و برانگيخته شدن مردگان که از اصول اعتقادى است و قرآن بيان کننده آن استبه کار رفته، نه در ارتباط با قصه هاى قرآن پس مشرکان در صدد رد اصل قرآن بودهاند، نه بخشى از آن که قصه ها باشد.
5 – سوره فرقان – 5
«و قالوا اساطير الاولين اکتتبها فهى تملى عليه بکرة و اصيلا»
سوره مکى است و برخى سه آيه مشتمل بر حکم زنا را (آيه 70 – 68) مدنى دانستهاند لکن در پاسخ آنها گفته شده که حکم تحريم زنا و خمر از آغاز ظهور اسلام مطرح بوده است و عجيب آنکه برخى سوره را مدنى دانستهاند مگر سه آيه اول آن و علامه طباطبايى مى فرمايد: سياق عامه آيات نشان از مکى بودن آن است. (47)
هدف اصلى سوره (ضمن بيان دلايلى بر توحيد و نفى شرک و بيان اوصاف و ويژگيهاى مؤمنان) بيان اين نکته است که دعوت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دعوتى حق است و از جانب پروردگار مبعوث به رسالتشده و کتابى از جانب پروردگار بر او نازل شده است. همچنين در اين سوره عنايتخاصى بر ادعاهاى باطل کفار (بر اينکه او پيامبر خدا نيست وکتابش از جانب خدا نيست، بلکه از نوشتههاى پيشينيان است) و رد آنها دارد. آيه 5 اين سوره ناظر به آيات قبل وبعد است.
خداوند در آغاز سوره از نزول قرآن (فرقان) بر پيامبرش (عبده) براى انذار خلق سخن مىگويد و غايت انذار و دعوت رسول را توحيد قرار داده و شرک مشرکان و پرستش معبودهاى ناتوان را يادآور مىشود. آنگاه مىفرمايد:
کافران گفتند: نيست اين قرآن مگر دروغهاى ساخته شده محمد و او را در اين امر کمک کردهاند. جمعى ديگر (وقال الذين کفروا .. .) خداوند در مقابل اين اتهام پاسخ مىدهد: هر آينه آوردند (با اين سخن) ستم و ناروايى را (فقد جاؤا ظلما و زورا) دوباره خداوند اتهام ديگرى از کفار را بيان مىکند: «و قالوا اساطير الاولين اکتتبها و هى تملى عليه بکرة و اصيلا» و گفتند: اخبار خرافى نوشته شده پيشينيان است که براى او (بخواست او) نوشته شده و بر او املاء مىشود هر صبحگاه و شامگاه. خداوند در مقام جواب و رد اتهام باطل آنها مىفرمايد: «قل انزله الذى يعلم السر فى السموات و الارض.» اى پيامبر بگو فرستاد آن را (قرآن) آن که (خدايى که) اسرار نهفته در آسمانها و زمين را مىداند.
مرحوم علامه طباطبايى ذيل آيه چنين آورده است:
اين آيه بمنزله تفسيرآيه پيش است. گويامشرکان درجهت توضيح گفتهشان «انک افکافتراه و اعانه عليه قوم آخرون» مىگويند: ديگران نوشتهاند براى او افسانههاى پيشينيان را سپس املاء مىکنند بر او هر لحظه به خواندن قسمتى پس از قسمتى، و محمد صلى الله عليه وآله وسلم مىخواند بر مردم آن مطالب را و به خداوند نسبت مىدهد. (48)
فخر رازى ذيل آيه آورده است:
بحث اول: (اساطير) آنچه را پيشينيان نگاشتهاند، (اکتتبها) يعنى نسخه بردارى کرده است محمد صلى الله عليه وآله وسلم از اهل کتاب يعنى عامر و يسار و جبر (49) و معناى اکتتب در اينجا به معناى امر به کتابت است از سوى کسى، همانگونه که گفته مىشود احتجم و افتصد، يعنى امر به حجامت و زدن رگ نمود، (فهى تملى عليه) يعنى خوانده مىشد بر او. معناى آيه چنين مىشود که اين مطالب نوشته شده بود براى او (محمد صلى الله عليه وآله وسلم) و او سواد نداشت، پس القاء مىشد بر او مطالب از آن نوشته تا به حافظهاش بسپارد. زيرا شکل القاء مطلب بر حفظ کننده مانند القاء بر نويسنده است. (50)
از آيات اين سوره نتيجه مىگيريم که کافران و مشرکان براى رد رسالت پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم و نزول قرآن از جانب پروردگار، و در مقابل حقايق قرآن از توحيد، رسالت، قيامت و … به تهمت اساطير – افسانه، خرافه، باطل، دروغ – و استنساخ از کتابهاى پيشينيان متوسل شدهاند، لکن باز هم مىبينيم سخنى از قصههاى قرآن نيست، بلکه سخن از اصل قرآن است.
6 – سوره نمل – 67
«لقد وعدنا هذا نحن و آباؤنا من قبل ان هذا الا اساطير الاولين»
سوره نمل مکى است و محور اصلى آن ايمان به خداى يگانه و بندگى او، ايمان به آخرت و غيب و وحى است. در اين سوره قصههاى موسى، داود، سليمان، صالح، لوط و اقوامشان و مقايسه با زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و کفار قريش آمده است که در جهت تثبيت همان اصول سه گانه: توحيد، نبوت و قيامت است; و سرانجام مؤمنان و تکذيب کنندگان را ياد آور مىشود.
آيه (68) همچون آيه (83) مؤمنون سخن از انکار قيامت است. خداوند مىفرمايد: «و قال الذين کفروا…» و گفتند آنانکه کفر ورزيدند; آيا هنگامى که خاک شديم، ما و پدران ما، آيا مائيم خارج شوندگان (از دل خاک) هر آينه وعده داده شديم اين مطلب را ما و پدران ما، ازپيش، نيست اين سخن (برانگيخته شدن) مگر افسانههاى – اباطيل و دروغهاى – پيشينيان. خداوند متعال در پاسخ به اين انديشه باطل و تهمتبه قرآن مىفرمايد: بگو اى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در زمين سياحت کنيد، و بنگريد که چگونه استسرانجام گنهکاران. (آيه 69 ).
دراين سوره نيز واژه اساطير در ارتباط با رد اصول اعتقادى اسلام و رد قرآن در مسئله قيامت و برانگيخته شدن مردگان به کار رفته است و بحثى از قصه هاى قرآن نيست.
7 – سوره احقاف – 17
«والذى قال لوالديه اف لکما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى و هما يستغيثانالله ويلک آمن ان وعدالله حق فيقول ما هذا الا اساطير الاولين»
سوره مکى است و موضوع اساسى آن، ايمان بخداى يگانه، وحى و رسالتخاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلم و بعث و حساب و جزاء است. گفته شده اين آيه در رابطه با عبدالرحمن بن ابىبکر نازل شده است هنگامى که پدر و مادر از او مىخواهند ايمان آورد و خود را از عذاب آخرت برهاند; او که تحت تاثير تبليغات مسموم جامعه خويش قرار گرفته بود به انکار قيامت مىپردازد و سخنان پروردگار را (آيات قرآن) در ارتباط با برانگيخته شدن مردگان و محاسبه و کيفر و پاداش پوچ و باطل مىداند و مىگويد:
اين افسانه هاى پوچ را در گذشته ما و پدرانمان شنيده بوديم; سخن جديدى نيست. «وآنکه گفتبه پدر ومادرش واى (اف) بر شما، آيا وعده مىدهيد مرا بر اينکه برون آورده شوم، و حال آنکه پيش از من نيز قرنها گذشته (بر ديگران و چنين خبرى نبوده است) و آن دو (پدر ومادر) به درگاه خدا استغاثه مىکردند (و مىگفتند) واى بر تو، ايمان آر، همانا وعده خداوند حق است (فيقول ان هذا الا اساطيرالاولين) پس (آن فرزند گمراه) مىگويد: اين سخن شما نيستبجز افسانههاى – باطل، دروغ و پوچ – پيشينيان.
در اين آيه باز هم سخن از رد اعتقاد به قيامت و برانگيخته شدن و افسانه پنداشتن ديدگاه قرآن است، نه قصه سرايى و رد آن که برخى چنين پنداشتهاند.
8 – سوره قلم – 15
«اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين»
از سوره هاى مکى است و در جهت توصيف برخوردهاى مشرکان با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم تهمتهاى آنان را بر مىشمرد، تمامى آنها را رد مىکند، و سرانجام شومى براى آنها پيشبينى مىکند. در آيه 15 و مجموعه آيات قبل وبعد از آن خصوصيات يکى از مخالفان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را بيان مى کند. (گفته شده که اين شخص وليدبن مغيرة از مخالفان سرسخت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و داراى مال و فرزند بسيار بود، آيات سوره مدثر – ذرنى ومن خلقت وحيدا و جعلت له مالا ممدودا و بنين شهودا… – نيز در مورد او نازل شده است. (برخى از مفسران هم نضربن حارث کلدى را نام بردهاند، لکن آيات با وليدبن مغيرة بيشتر تطبيق دارد).
واژه اساطير در اين سوره هم در مقابل تمامى آيات الهى – قرآن مجيد – بکار برده شده است نه در خصوص قصههاى قرآن.
9 – سوره مطففين – 13
«اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين»
از سورههاى مکى و مدنى است، برخى آن را مکى دانستهاند.
علامه طباطبائى رضى الله عنه مىگويد:
نظر صحيحتر آنست که آيات آغازين سوره که در رابطه با وعده عذاب به کمفروشان است، در مدينه نازل شده است و بقيه آيات تا آخر سوره، هم با سياق آيات مکى و هم مدنى مطابقت دارد.
در اين سوره سخن از سرانجام کفار و منحرفان از حق و حقيقت و مجازات اخروى آنها و سرانجام نيک مؤمنان و نيکان راه يافته و نعمتهاى بىپايان الهى، براى آنها است.
آيه 13 همچون سوره قلم، با مجموعه آيات قبل و بعد در جهت وصف حال تکذيب کنندگان به توحيد، وحى، نبوت و قيامت است که خداوند مىفرمايد: واى (ويل) در آن روز بر تکذيب کنندگان. آنانکه به روز دين (قيامت) تکذيب مىکردند. وتکذيب نمىکردند بدان مگر هر تجاوزگر گنهکارى. آنگاه خداوند مىفرمايد: هر گاه خوانده شود بر او آيات (قرآن) ما گويد افسانههاى – پوچ و باطل – پيشينيان است. نه چنين استبلکه چيره گشته بر دلهاى ايشان، آنچه را که خود فراهم مىکردند.
واژه اساطير در اين سوره نيز به جهت تکذيب دين و قيامت و آيات الهى به کار رفته است و باز هم مىبينيم سخنى از قصههاى افسانهاى نيست.
حال که بررسى آيات به پايان رسيد اين نکته روشن شد که واژه اساطير از سوى مشرکان مکه بعنوان حربهاى عليه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم در جهت رد دعاوى آن حضرت به کار رفته است. مشرکان با پخش اين انديشه در ميان جامعه که آنچه محمد صلى الله عليه وآله وسلم بعنوان وحى و کلام خدا مىآورد، باطل است و سخنان پوچ و افسانهاى است که در امتهاى پيشين بوده است و او از کتابهاى آنها گرفته و به خدا نسبت مىدهد. تلاش در بازداشتن مردم از گرايش به اسلام داشتند. اين حربه در آغاز وحى بصورت نسبى (از ساير اتهامها) بيشتر تاثير گذاشت. زيرا به ظاهر مشابهتهايى ميان کلامى که رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم مىآورد با آنچه مردم بصورت جسته و گريخته از کتابهاى مقدس و يا بزرگان قوم شنيده بودند ديده مىشد. بهمين جهت و بدون دقت و مقايسه صحيح، اين تهمت (که محمد صلى الله عليه وآله وسلم از آنها اقتباس کرده است) مورد پذيرش قرار گرفت.
(امروز هم برخى از مستشرقان بهمان راه رفتهاند) اما با مرور زمان و توجه بيشتر به اين حقيقت واقف شدند که اين کلمات – قرآن – نمىتواند از جانب خود محمد صلى الله عليه وآله وسلم باشد، زيرا او امى است، و همچنين نمىتواند برگرفته از کتابهاى مقدس باشد چون اولا در بيان هدف تفاوت زيادى دارد. و ثانيا اگر چنين باشد براى همه (مخصوصا علماء و اهل کتاب) بايد اين توانايى باشد که مانند کلمات محمد صلى الله عليه وآله وسلم – قرآن – بياورند. چرا کسى را توان آن نيست که به مقابله برخيزد و چند آيه مانند آيات قرآن بياورد؟ اين سؤال و دهها سؤال ديگر که پاسخى براى آن نبود موجب گشت که مردم در تبليغات مشرکان عليه رسولالله ترديد کنند، و روز به روز هجوم بيشترى براى يافتن حقيقت و ايمان به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم داشته باشند.
پاسخ دوم:
ما به آقاى احمد خلف الله و کسانى که به وجود افسانه و يا خرافه و تخيلات در قرآن معتقدند، مىگوئيم: ادعاى شما که مراد از اساطير همان قصههاى قرآن است صحيح نيست. بنابراين دليل شما بر اينکه چون مشرکان از روى اعتقاد مسلم و با شناخت کامل نسبت افسانه به قصههاى قرآن دادهاند، پس در قرآن افسانه وجود دارد سخنى بىپايه است و با اين آيات چنين مطلبى ثابت نمىشود. مگر آنکه شما هم، چون مشرکان بپذيريد که; اصول دعوت رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم از توحيد، نبوت، وحى، برانگيخته شدن مردگان، قيامت، حساب، جزاء و… تماما بر پايه افسانه استوار است چون مشرکان از روى اعتقاد مسلم و خدشه ناپذير اين نسبت را به اسلام و رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم مىدادند.
قطعا شما چنين سخنى را نخواهيد گفت. زيرا انکار ضرورىترين و بديهىترين اصول اعتقادى اسلام است. لکن مشرکان و کافران در عصر نزول وحى چنين مقصدى را تعقيب مىکردند; لذا خداوند، براى آنها مجازاتى سنگين و شديد درنظر گرفته است. آنها را تهديد فرموده است که اگر دست از لجاجت و دشمنى با رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم و دين برندارند، و به حق نگرايند با شديدترين شکنجهها در قيامت مجازات شوند.
پاسخ سوم:
شما از کجا دانستيد که مشرکان از روى اعتقاد مسلم و خدشهناپذير به افسانهبودن قصههاى – قرآن – نظردادهاند؟ تا براى ادعاى خود، آن را دليل قرار دهيد؟ مگر مشرکان همانها نبودند که سرکرده آنها (وليد بن مغيرة) در انجمن قريش گفت:
سخنانى که محمد آورده است، نه شعر است و نه سحر، نه کهانت است و نه جنون … (والله ان لقوله لحلاوة و ان اصله لعذق و ان فرعه لجناة) بخدا قسم سخن او را شيرينى خاصى است، و ريشهاى عميق و استوار دارد و شاخ و برگى گسترده و نيکو. (51)
مگر عتبةبن ربيعة از دشمنان سرسخت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و اسلام، از سران قريش نيست که پس از گفتگو با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و پيشنهاد مال فراوان، سيادت و آقايى قريش، ملک و سلطنت و … پيامبر بر او آيات قرآن (سوره فصلت) را مىخواند و او چنان مجذوب مىشود که وقتى برمىگردد و نزد همفکرانش، آنها مىگويند، بخدا قسم ابوالوليد (عتبةبن ربيعة) با چهرهاى که رفتبرنمىگردد. هنگامى که از او پرسيدند از محمد صلى الله عليه وآله وسلم چه ديدى و شنيدى مىگويد:
من کلامى شنيدم که هرگز مانند او را نشنيدهام، بخدا قسم نه شعر است و نه سحر و نه کهانت. اى گروه قريش از من اطاعت کنيد و بمن واگذاريد آن چه شنيدهام و رها کنيد اين مرد (محمد صلى الله عليه وآله وسلم) را در آن چه که هست و از او کناره گيريد بخدا قسم هرآينه براى سخن اوست (که من شنيدم) خبرى بزرگ که اگر عرب بر او غالب شود کفايت کرده استشما را دفع او بوسيله غير و اگر او بر عرب پيروز شود، پس پادشاهى او پادشاهى شما است عزت او عزت شما است و سعادتمندترين مردم شما خواهيد بود. (52)
مگر نضر بن حارث بن علقمة بن کلدة يکى از همان سردمداران شرک نبود (که به نقل از بعضى مفسران و مورخان در مسجدالحرام به جاى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مىنشست و براى گمراه کردن مردم افسانههاى باستانى ايران را نقل مىکرد و مىگفت من از محمد صلى الله عليه وآله وسلم افسانههاى بهترى دارم)
او بهمراه ساير قريشيان روزى با پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم گفتگو کردند و از او چيزهايى بر خلاف عقل و منطق خواستند، پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم جواب رد داد و فرمود: من براى اين امور مبعوث نشدهام… ابوجهل تصميم گرفت در روز بعد سنگ بزرگى را در حالتسجده بر سر محمد صلى الله عليه وآله وسلم فرود آورد، مردم فراوانى در مسجدالحرام جمع شدند، ابوجهل سنگ را برداشته نزديک پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم آمد، لکن ناگهان در حاليکه وحشت زده بود و دستهايش بر سنگ خشک شده بود، سنگ را دور انداختبه او گفتند اى اباالحکم چه شد که چنين مضطربى؟ گفت وقتى نزديک محمد شدم شتر نرى را ديدم که مانند سر و گردن و دندان او تا کنون شترى را هرگز نديدهام، به سوى من آمد تا مرا بخورد که مرا وحشت گرفت. در اين هنگام نضربن حارث از جاى بلند شد و گفت:
اى قريشيان، بخدا قسم بر شما امرى فرود آمده که هرگز براى شما چارهاى نيست. محمد در ميان شما جوانى بود که بيش از همه از او راضى بوديد، او راستگوترين وامينترين افراد شما بود تا علائم پيرى را در او ديديد (سفيد شد موهاى شقيقه او) و براى شما آورد آنچه را که آورده است. گفتيد ساحر است، نه بخدا قسم او ساحر نيست، ما ساحران را ديدهايم و دميدن و گره زدن آنها را نيز مشاهده کردهايم. گفتيد کاهن است. نه بخدا قسم او کاهن نيست، هر آينه کاهنان و حرکات آنها را ديدهايم و کلمات مسجع آنها را شنيدهايم. و گفتيد شاعر است. نه بخدا قسم او شاعر نيست، هر آينه ما شعر را ديدهايم و همه گونههاى آنرا شنيدهايم، شعر غنائى و ترنمى و شعر حماسى و رجزى. و گفتيد مجنون است. نه بخدا قسم او مجنون نيست، هر آينه ما جنون را ديدهايم پس نه از نوع گرفتگى نفس است (غشوه و بيهوشى) و نه از نوع وسوسه و انديشههاى بد (توسط جن) ونه از نوع ديوانگى. اى گروه قريش بنگريد در موقعيتخود، همانا بخدا قسم بر شما امرى بزرگ نازل شدهاست. (53)
و دهها مورد از اعترافهاى آنها که در کتابهاى تاريخ و سير آمده است. يا مگر اين سران قريش نبودند که مخفيانه و در تاريکى شب به خانه محمد صلى الله عليه وآله وسلم مىآمدند تا کلمات جانفزا و روحبخش او را بشنوند. آيا اين کلمات و آيهها (قرآن) افسانههايى بوده که پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از کتابهاى پيشينيان گرفته است، و اين قدر جاذبه داشته که سران شرک و کفر رابه سوى خود کشانده و آنها را مجذوب ساختهاست؟ اين افسانهها که به اعتقاد مشرکان در کتابهاى – مقدس – پيشينيان بوده است، و ديگران همچون ورقة بن نوفل، حداد، يسار، جبر، عامر و … در جامعه مىخواندند، و محمد هم از آنها گرفته است (به اعتقاد مشرکان و مستشرقان) چگونه است که چرا مشرکان به سراغ منبع اصلى (علماء مسيحيت ويا يهوديت) نرفتند تا از آنها اين کلمات روحافزا را بشنوند؟
بلى تمام اين چراها در اين حقيقت پاسخ مىيابد که; آنها آيات وحى را مىشنيدند و براى آن حقيقتى مىديدند که گريزى از آن نداشتند، فطرت آنها حکم به تسليم مىکرد. لذا بر دل آنها اثر مىگذاشت و مجذوبشان مىساخت. لکن هنگامى که به دنياى خود متوجه مىشدند و سيادت، شهرت، مال و شهوات را در نظر مىآوردند، از پذيرش و پيروى حق باز مىماندند. بنابراين نسبت افسانه به قرآن نه تنها از روى اعتقاد نبوده است، بلکه از روى سياستهاى شيطانى و براى بازداشتن مردم از شنيدن کلام پر جاذبه وحى الهى مطرح مىشد.
پاسخ چهارم:
اينکه در بعضى از تفاسير آمده است:
نضربن حارث در مسجدالحرام پس از پيامبر مىنشست و مىگفت: اى مردم بيائيد به سخنان من گوش فرا دهيد، آنچه را محمد آورده است افسانه است و افسانههايى که من براى شما مىگويم از افسانههاى او بهتر است. آنگاه افسانههاى ايرانى رستم و اسفنديار را براى مردم نقل مىکرد.
اين مورد هم نمىتواند دليلى بر مدعاى آنان باشد زيرا اولا: ذکر اين مورد از باب بيان مصداق و نمونه است چون در اکثر آيات مورد بحث صيغه جمع آمده است فقط در سه آيه بصورت مفرد آمده است: 1- سوره احقاف آيه 17، 2- سوره قلم آيه 15، 3- سوره مطففين آيه13
ثانيا: اقدام نضربن حارث در مقابل رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم بمنظور مقابله با قصههاى قرآن نبوده است. بلکه هدف او و تمامى همفکرانش، دور ساختن مردم از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم و جلوگيرى از شنيدن سخنان آن حضرت بوده است. و يکى از ابزارهايى که مىتوانستند بوسيله آن مردم را سرگرم سازند، نقل افسانهها بود و براى آنکه گفتههاى پيامبر را کوچک و بىاهميت جلوه دهند با افسانههاى خود مقايسه مىکردند.
پاسخ پنجم:
اگر شما پذيرفتيد که مشرکان از روى اعتقاد مسلم و خدشه ناپذير به قصههاى قرآن نسبت افسانه بودن را دادهاند و آن را دليل بر ادعاى خود (وجود افسانه در قرآن) قرار داديد چرا در ساير نسبتهاى مشرکان (شعر، سحر، جنون، کهانت، اضغاث احلام و …) اين سخن را نمىگوئيد؟ چه تفاوتى ميان نسبت افسانه به قرآن با موارد ديگر است؟ آيا جز اين است که خواستهايد براى تز جديد خود (افسانه بودن قصههاى قرآن) دليلى دست و پا کنيد؟ لکن دليلى جز سخن مشرکان نيافتيد، به همان تشبث کرده و سخن آنها را حق دانستيد اما کلام ذات احديت را در رابطه با قرآن و قصههاى آن ناديده گرفتيد که مىفرمايد:
1 – لا ياتيهالباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حکيم حميد.(فصلت/42)
2 – و بالحق انزلناه و بالحق نزل … (اسراء / 105)
3 – انا انزلنا اليک الکتاب بالحق (نساء / 105)
4 – هذا کتابنا ينطق عليکم بالحق … (جاثيه / 29)
5 – ام يقولون افتراه بل هو الحق من ربک … (سجده / 3)
6 – ان هذا لهو القصص الحق … (آل عمران / 62)
7 – واتل عليهم نبا بنىآدم بالحق … (مائده / 27)
8 – و لا ياتونک بمثل الاجئناک بالحق و احسن تفسيرا (فرقان / 33)
9 – نتلوا عليک من نبا موسى و فرعون بالحق … (قصص / 3)
10 – دهها آيه ديگر که از حق بودن قرآن و قصص آن به صراحتسخن گفتهاست. (54)
چگونه با اينهمه آيات که نفى هر گونه باطل مىکند، شما گفته مشرکان را مىپذيريد؟
پاسخ ششم:
اين ادعا که: «قرآن در جهت نفى اسطوره از خود نيست، بلکه در جهت نفى نسبت قرآن به شخص رسولالله صلى الله عليه وآله وسلم است، لذا مىگويد: بل انزله الذى يعلم السر… و تهديدهاى پروردگار هم بخاطر نسبت اساطير به قرآن نبوده بلکه بخاطر نسبت قرآن به پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بوده است». سخنى باطل است. زيرا;
اولا: خداوند از حق بودن قرآن به معناى کامل آن سخن گفته است و آن را به خود نسبت داده است. (بل انزله) يعنى اين سخن مشرکان دروغ است و باطل، زيرا اين کتاب (آيات، قصص و دستورها) که به حق نازل شده است، ما فرستاديم و از سوى پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نيست.
آيا مىتوان گفتخداوند تمام قرآن را به حق نازل کرده لکن قصههاى آن را بصورت باطل و افسانه نقل کرده است؟ به چه دليلى مىتوان قصههاى قرآن را از حکم کلى (لاياتيهالباطل) استثنا کرد؟
ثانيا: سياق آيات مورد بحث (نه آيهاى که در آن واژه اساطير آمده است) سياق نقل موضعگيرى مشرکان در مقابل حق است. خداوند مواضع آنها را در مسايل اصولى بيان مىکند و بصورت کلى هم رد مىکند. به همين جهت آنها استحقاق عذاب دارند زيرا به قرآن و اصول دعوت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نسبت دروغ و باطل دادهاند، حال آنکه تمام آنها از جانب پروردگار نازل شده است و خود به آن اذعان دارند.
ثالثا: مشرکان چون مىدانستند که نسبت دادن افسانه و باطل به خداوند، مورد پذيرش مردم قرار نمىگيرد، و خودشان هم قبول داشتند که خداوند افسانه نمىگويد، اما معالوصف به هدف دور ساختن مردم از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم بود نسبت افسانه را به شخص پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم دادند نه به خداوند متعال. از طرف ديگر چون محمد صلى الله عليه وآله وسلم امى بود و خواندن و نوشتن نمىدانست، قطعا براى مردم سؤال برانگيز بود که چنين شخصى چگونه اين سخنان زيبا و پرمعنى و منظم را مىگويد؟ مشرکان براى اينگونه سؤالها نيز چارهانديشى کرده و گفتند: «اکتتبها فهى تملى عليه بکرة و اصيلا» براى او (از کتابهاى مقدس) نوشتهاند و هر صبح و شام بر او املاء مىشود. بنابراين بايد گفت مشرکان آن عصر خيلى باشعورتر از کسانى بودند که در جامعه امروز نسبت افسانه را به ذات احديت پروردگار مىدهند.
پاسخ هفتم:
مقصود از وجود افسانه در قرآن چيست؟ آيا مقصود آنست که خداوند از افسانهها و قصههاى خرافى که ساخته و پرداخته ذهن انسانها و رايج در ميان مردم بوده استبه هدف هدايت مردم نقل کرده است؟ يا مقصود آنست که افسانهها ساخته و پرداخته خداوند است؟ اگر مقصود قسم اول است، لازمه آن اينست که خداوند براى هدف عالى از ابزارى باطل و پوچ و دروغ و خرافه و خيالى استفاده کرده باشد اين همان (الغايات تبرر المبادى) است. در حاليکه روح اسلام و احکام و قوانين و دستورهاى اخلاقى اجتماعى آن با اين نظر مساعد نيست. اسلام هرگز اجازه نمىدهد براى رسيدن به هدف از وسايل نامشروع بهره گرفته شود. آيا ممکن است که خداوند بندگانش را از چنين کارى برحذر دارد، لکن خود از همان وسيله بهرهگيرد؟ آيا با پذيرش چنين سخنى، قداستى براى دين، قرآن و احکام آن باقى مىماند؟ و اگر مقصود قسم دوم است، لازمهاش آن است که خداوند همچون مخلوقات داراى قوه وهميه و خياليه باشد; که در ذهن و خيال خود چنين افسانههايى را ساخته و پرداخته است؟ (نعوذ بالله) اين سخن بطلانش اظهر منالشمس و ابدى منالامس است و هيچ خردمندى آن را نمىپذيرد.
پاسخ هشتم:
استناد به گفتار برخى از مفسران علوم قرآنى (فخر رازى، رشيد رضا، عبده، شلتوت و …) صحيح نيست. اولا: از سخنان آنها اعتقاد به وجود افسانه در قرآن، استفاده نمىشود، بلکه تمام آنها در ذيل آيات مربوطه به رد کلام مشرکان و نفى اسطوره از قرآن پرداختهاند. ثانيا: برخى از آنها گفتهاند قرآن اعتقادات باطل و خرافى مشرکان يا کافران يا يهود و نصارى را نقل کرده است لکن همانجا گفتهاند که قرآن قبول ندارد. (اگرچه در پارهاى موارد بصراحت رد نکرده است) ولى اين سخن هم دليلى بر وجود افسانه و خرافه در قرآن نيست چون;
1 – قرآن نقل تاريخ اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى امتهاى پيشين و جامعه زمان نزول وحى را براى تفکر و انديشه و درسآموزى نسل بعد انجام داده است.
2 – قرآن در بسيارى از موارد عقايد آنها را رد کرده است.
3 – قرآن در پارهاى از موارد بصورت مقايسهاى عمل کرده است. يعنى در مقابل حرکت انحرافى و باطل، حرکت صحيح و حق را بازگو مىکند، تا مردم معرفتيابند.
4 – سياق آيات در جهت رد و طرد اينگونه انديشههاى باطل است.
5 – مواردى بصورت مثل آمده است که لازم نيست مثل عين ممثل به باشد، بلکه آنچه مهم است نتيجه آن است که همان جهت تمثيل (وجه شبه) است. و آيه «کما يقول الذى يتخبطه الشيطان من المس…بقره / 275» حالت رباخواران را در قيامت ترسيم مىکند که; همچون جنزدگان، گيج، آشفتهحال و پريشان محشور شوند. بطلان اين حالت (جنزدگى) ثابت نشده است. علاوه بر آن قرآن درصدد بيان تمثيلى براى حالت رباخواران در روز قيامت است، لذا براى فهم مردم مثالى مىزند.
6 – فخر رازى و سايرين (از مفسران و …) بسيارى از موارد آراء و عقايد مختلف ديگران را در تفسير نقل مىکنند و گاهى در ميان آنها اسرائيليات و مطالب خرافى و باطل هست. امامقصود آنها پذيرش آن نظريهها نيستبلکه جهت آگاهى و اطلاع بر اقوال مختلف آنها را نقل کردهاند. چه بسا مراجعهکنندهاى به تفسير رجوع کند و يکى از آن اقوال را ببيند و پندارد که نظريه مفسر است.
7 – سخنان بعضى از اين دسته ايهام دارد و يا نتيجهاش ممکن است اعتقاد به افسانه بودن برخى از مطالب قرآن باشد; لکن بر فرض که آنها هم قائل به وجود افسانه باشند، به صواب نرفتهاند.
نویسنده: هادى قابل
پىنوشتها:
1) تاريخ العرب قبل الاسلام 8/371.
2) سوره فرقان آيه / 5.
3) سيکولوجية القصة فى القرآن – التهامى نقره ص 61 – من آراء المستشرقين فى القرآن و قصصه .
4) الصحاح 2/684، معجم مقاييس اللغة 3/72 لسان العرب 3/363، تاجالعروس 12/25.
5) لسان العرب 3/363، القاموس المحيط 2/49، اقرب الموارد 1/515 تاجالعروس 12/25.
6) لسان العرب 3/363، اقرب الموارد 1/515، تاجالعروس 12/25.
7) اقرب الموارد 1/515.
8) تاجالعروس 12/25.
9) لسان العرب 3/363، تاجالعروس 12/25.
10) لسان العرب 3/363، اقرب الموارد 1/515.
11) اقرب الموارد 1/515، تاجالعروس 12/25.
12) امثال قرآن – على اصغر حکمت ص 9 به نقل از معجم القرآن طبع قاهره ص 404.
13) دائرةالمعارف القرن العشرين 5/128.
14) الاسلام و الحداثة ص 265.
15) بينش تاريخى قرآن – يعقوب جعفرى – ص 17 به نقل از فرهنگ اساطير يونان و روم ترجمه دکتر احمد بهمنش نوشته پيرگريمال، و انسان و سمبولهايش – گوستاو يونگ – ترجمه ابوطالب صارمى ص 160.
16) همان ص 18، جاهليت و اسلام – يحيى نورى – .
17) تاريخ تحليلى اسلام – سيد جعفر شهيدى – ص 30 به نقل از الاصنام ص 6.
18) شعراء/187
19) مستدرکالوسائل 17/79.
20) مستدرکالوسائل 18/32/ ح 21935.
21) الاسلام و الحداثه ص 265 و امثال القرآن، على اصغر حکمت، ص 9.
22) القصص القرآن – عبدالکريم خطيب – ص 275.
23) مشروح اين بحث در مقاله «بحثى درباره قصص قرآن » نامه مفيد/ ش 5/ 25 آمده است.
24) تفسير کبير – فخر رازى – 4/951.
25) الفن القصصى فى القرآن صص 377 – 376.
26) الجانب الفنى فى قصص القرآن – عمر محمد باحاذوق.
27) فرقان/5
28) فرقان/6
29) بقره/275
30) کهف/90
31) تفسيرالمنار/ ج 1 / 399.
32) التفسير الکبير – فخر رازى ج 12 / ص 188.
33) الکشاف – زمخشرى ج 2 / ص 12.
34) مجمع البيان – طبرسى ج 4 / ص 444.
35) شعراء/187
36) تفسير کبير فخر رازى ج 15 ص 156.
37) مجمع البيان – طبرسى ج 4 / 538.
38) مجمع البيان 6 / 347.
39) نحل/30
40) الميزان 12 / 229.
41) التفسيرکبير 20 / 17.
42) الکشاف 2 / 406.
43) الميزان 15 / 5.
44) مؤمنون 78/90
45) تفسير الکبير 23/115، الميزان 15/56.
46) الميزان 15/55
47) الميزان 15/172
48) الميزان 15 / 181.
49) عامربن حضرمى و يسار غلام عامر و جبر مولى عامر هر سه از اهل کتاب بودند و تورات مىخواندند و احاديث آن را براى مردم مىگفتند سپس مسلمان شدند و در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بودند. به همين جهتبرخى از مشرکان – همچنين مستشرقان – اين تهمت را زدهاند.
50) تفسير کبير 24 / 51.
51) سيره ابنهشام ج 1 ص 306.
52) همان مرجع قبل، ص 330.
53) سيره ابن هشام ج1 ص336
54) آل عمران/108، مائده/48، يونس/94، رعد/1و19، فاطر/31، زمر/2و41، شورى/17 و جاثيه
مجله نامه مفيد ، تابستان 1375 شماره 6