تحلیلی بر فراز و فرود نقشبندیه از ابتدای شکل گیری تا عصر تیموری
منبع: راسخون
چکیده:
کاروان تصوف ایرانی، با ویژگی های خاص خود، از حدود قرن چهارم هجری تا به امروز، هم چنان به راه خود ادامه می دهد و در هر دوره ای پر بارتر از قبل شده و تغییرات بسیاری را بر خود دیده است. یکی از مهم ترین طریقت های صوفیه در ایران، طریقت نقشبندیه است که تأثیر ویژه ای در تاریخ ایران، خصوصا عصر تیموری داشته است. فرقهی نقشبندیه، عقایدی متفاوت از فرق صوفی قبل از خود به وجود آورد و اشاعه داد که بسیار جالب توجه است. از آن جا که این طریقت سهم بسزایی در امور مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشور داشته است؛ تحقیق دربارهی مشایخ برجستهی آن و عقایدشان، حائز اهمیت می باشد؛ از این رو در این مقاله بر آنیم که به معرفی مشایخ معروف و مشاهیر این فرقه در عصر تیموری بپردازیم.
کلید واژه:
طریقت، نقشبندیه، مشایخ
از سنگ بنای نقشبندیه تا نقشینه گشتن نقشبند:
ابوعلی فارمدی: از عرفای قرن پنجم و عامل جدایی نقشبندیه از دیگر فرق محسوب می شود. (واعظ کاشفی، 2536، ص 40) او شیخ الشیوخ خراسان بوده است. در نیشابور کسب علم می کرده که با ابوسعیدابی الخیر برخورد می کند و به ملازمت او در می آید و چون او از نیشابور می رود، ابوعلی به درخواست امام ابوالقاسم قشیری، به کسب علم و تحصیل مشغول می شود. پس از سه سال قشیری به او می گوید: ” کار را باش و بمعامله مشغول گرد” او هم قشیری را رها کرده و به ملازمت ابوالقاسم گرگانی در می آید و به مجاهده و ریاضت مشغول می شود. (جامی:1336: 368-369)
خواجه ابویعقوب یوسف همدانی (متوفی 535 ق): خواجه یوسف در سال 440 ق در همدان متولد شد. وی در بغداد و اصفهان و خراسان و عراق و سمرقند و بخارا به افاده واستفاده علوم پرداخت و به موعظه و حدیث روی آورد و خلق از او منتفع شدند. سپس در مرو نزول کرد و پس از مدتی به هرات رفت و مرتب بین این دو شهر جابجا می شد تا اینکه سرانجام در یکی از این سفرها وفات یافت و در مرو مدفون گردید. (واعظ کاشفی، 2536، ص 14) خواجه یوسف چهار خلیفه داشت. این نکته قابل توجه است که شیوخ اولیهی نقشبندی، پیش از مرگ خود، چهار نفر را به خلافت منصوب می کردند و این مسئله نمی تواند با بحث نواب اربعه بی ارتباط باشد و به احتمال زیاد برگرفته از آن است. از نظر نگارنده، احتمالا دلیل این موضوع این بوده است که هر یک از مشایخ، خود را تنها منجی و قطب بشریت می دانستند و از این قیاس بوده که چهار خلیفه بر می گزیدند.
چهار خلیفهی همدانی عبارتند از:
1. خواجه عبدالله برقی: ” در اصل از خوارزم اند، عالم و عارف و صاحب کرامات و مقامات بوده اند…” به گفتهی سمعانی، برق معرب بره است و اجداد او گوسفنددار بوده اند. مدفن وی در بخارا بر سر تل شورستانی است که نزدیک مزار شیخ ابوبکر اسحاق کلابادی می باشد.
2. ابومحمد حسن بن حسین انداقی (متوفی 552 ق): متولد انداق- نام دهی در بخارا – می باشد. او ” صاحب صفای وقت و دوام عبادت و ریاضت بود و متابع آثار سنت و آداب حضرت رسالت…” حسن انداقی در بخارا وفات یافت و مقبرهی او در کنار مزار شیخ ابواسحاق کلابادی است.
3. خواجه احمد یسوی: متولد و متوفی شهر یسی از بلاد ترکستان بود و ترکان به او اتا یسوی می گویند و آتا در ترکی به معنای پدر است و بر مشایخ بزرگ اطلاق می کنند. خواجه احمد ابتدا تحت تربیت باب ارسلان بوده و پس از مرگ او، به بخارا و به نزد خواجه یوسف می رود و به هنگام بازگشت به ترکستان، طریقت را به عبدالخالق غجدوانی می سپارد. ” خواجه احمد یسوی قدس سره، سر حلقه مشایخ ترک اند و اکثر مشایخ ترک را در طریقت، انتساب بدیشانست…” (واعظ کاشفی، 2536، صص 15-17)
4. خواجه عبدالخالق غجدوانی: عبدالخالق متولد غجدوان، واحه ای در بخارا بود. پدر و مادر وی از آناطولی بودند. (مادلونگ، 1377، ص 87) پدر خواجه عبدالخالق رومی بوده است. سپس به ماوراءالنهر می آید و در غجدوان سکنی می گزیند. (پارسای بخارائی:1354: 32) عبدالجمیل، پدر عبدالخالق، از علمای ماوراءالنهر محسوب می شود و نسب وی به امام مالک می رسد. (سیدین، همان، ص 146) او تا زمان حضور یوسف همدانی در بخارا، در ملازمت وی بوده است. (جامی:1336: 378) چهار خلفای خواجه عبدالخالق غجدوانی عبارتند از:
1. خواجه احمد صدیق که در اصل از بخارا بوده است.
2. خواجه اولیاءکبیر که ابتدا نزد یکی از دانشمندان بخارا تحصیل علم می کرده است. سپس به صحبت خواجه عبدالخالق متمایل شده و طریقت بر میگزیند. قبر وی، در بخارا، بر خاکریز حصار، نزدیک برج عیار واقع است.
3. خواجه سلمان کرمینی که مزار وی در کرمینه از قصبات بخاراست.
4. خواجه عارف ریوگری (متوفی 649 یا 715 ق) از ده ریوگر از قصبات بخارا. نسبت ارادت خواجه بهاءالدین، از خلفای غجدوانی، به وی می رسد. (واعظ کاشفی:2536: 51-59) محمد عید درباره او می گوید: ” ملأ الافاق بعلمه… و فتح الأبصار الأمصار بأسرار فتوحاته… و کان قدس سرهُ یقصد بالرحلة من کل مکان؛ لهذا یعتبر من أعظم رجال النفحات و الرشحات الزکیة بعلمی الشریعة و الحقیقة… حتی دصبح بعصره قطب الرجال، و مرجع الزهاد، و تاج الورع و الورعین.” (یعقوب الحسینی:1426 ق: 134)
خواجه محمود انجیر فغنوی (متوفی 685 یا 710 ق) متولد ده انجیر فغنی و جانشین عارف ریوگری در طریقت بود. دو خلیفه وی امیر حسین خرد وابکنوی و خواجه علی رامتینی ملقب به حضرت عزیزان بوده اند.
خواجه علی رامتینی (متوفی 721 ق) متولد رامتین، یکی از قصبات بخاراست و مزار وی در خوارزم است. (واعظ کاشفی:2536: 59-62) رامتینی یا حضرت عزیزان، نساج بوده است ولی در عین حال به تحصیل مقامات و ریاضت و مجاهدت می پرداخته است. مدت عمر او، صد و سی سال بوده است. (درنیقة:2009 م: 172) رامتینی با علاءالدوله سمنانی رابطه و مکاتبه و با سید آتا رقابت و کدورت داشته است. (پارسای بخارائی:1354: 37-38) خواجه خرد، فرزند بزرگ حضرت عزیزان بوده و نامش خواجه محمد. چون پدرش خواجه بزرگ بوده، به او خواجه خرد می گفتند. خواجه ابراهیم، پسر دیگرخواجه علی بوده که پس از پدر اجازهی ارشاد یافته است. چهار خلیفهی خواجه رامتینی عبارتند از: خواجه محمد کلاهدوز، خواجه محمد حلاج بلخی، خواجه محمد باوردی و خوجه محمد بابای سماسی.
خواجه محمد بابای سماسی (متوفی 772 ق) از قریه سماسی از دیه های رامتین و نایب رامتینی بوده است. خواجه بهاءالدین فرزند معنوی او است. (واعظ کاشفی:2536: 72-74) سماسی برترین اصحاب عزیزان بود و جد خواجه بهاءالدین از مریدان وی محسوب می شود. (بخاری:1383: سی و یک) چهار خلیفهی محمد بابای سماسی عبارتند از: خواجه صوفی سوخاری، خواجه محمود سماسی فرزند محمد بابای سماسی، مولانا دانشمند علی و سید امیر کلال.
سید امیر کلال بن حمزه: مولد و موطن او ده سوخاری است و پیشهی او داش گری (کوزه گری) بوده که به زبان بخارایی کُلال می شود. وی در جوانی معرکه راه می انداخته و کشتی گیری و زورآزمایی می کرده است! پس از آن با نگاه خوجه سماسی، گرفتار جذبهی وی می شود و مدت بیست سال به ملازمت و خدمت او در می آید. ” در آن مدت بطریق خواجگان قدس الله تعالی ارواحهم اشتغال می نموده اند، بر وجهی که هیچکس را بر احوال ایشان اطلاع نبوده است…گویند اصحاب امیر، صد و چهارده تن بوده اند…” امیر کلال تربیت هر یک از چهار پسر خود را به یکی از خلفایش می سپارد:
1. امیر برهان که تربیت وی با خواجه بهاءالدین بوده است و امیر به خواجه می گوید که من می خواهم اثر تربیتی را که بر تو داشتم در فرزندم ببینم. امیر برهان صاحب سکر و جذبهی قوی بوده و طریق او انزوای از خلق بوده است.
2. امیر حمزه (متوفی 808 ق) که خوارق عادات بسیاری داشته و تربیت وی با عارف دیوکرانی بوده است. امیر حمزه چهار خلیفه داشته که عبارتند از: مولانا حسام الدین شاشی بخاری فرزند حمید الدین شاشی از کبار علمای بخارا، مولانا کمال الدین میدانی از ده میدان در سمرقند، امیر بزرگ و امیر خرد که هر دو فرزندان امیر برهان بوده اند.
3. امیر شاه که تربیت وی با شیخ یادگار بوده است.
4. امیر عمر (متوفی 803 ق) که امیر کلال تربیت او را به شیخ جمال الدین دهستانی حواله کرده بوده است.
با توجه به مطالب آورده شده نام چهار خلیفهی سید امیر کلال به این شرح مشخص می شود:
مولانا عارف دیک کرانی که مولد و مدفن وی ده دیک کران، در حوالی بخارا، بوده است. مولانا اشرف بخاری و امیر اختیارالدین، دو خلیفهی مولانا عارف بوده اند، شیخ یادگار کنسرونی اهل کنسرون بخارا، شیخ جمال الدین دهستانی و خواجه بهاءالدین نقشبند.
از خواجه بهاءالدین تا خواجه عبیدالله احرار
خواجه بهاءالدین نقشبند (متوفی 791 ق): محمد نقشبندی بخاری معروف به شاه نقشبند بوده است. (درنیقة: 2009 م:21) او در سال 718 ق، در کوشک هندوان متولد شد که بعدها به احترام او قصر عارفان خوانده شد. (قطغان:1385: 440) سلسلهی نسبت ارادت خواجه بهاءالدین به خواجه عارف ریوگری می رسد. (حسینی خاتون آبادی:1352: 396) خواجه محمد بابای سماسی نخستین معلم بهاءالدین در طریقت است. سماسی پس از تولد بهاءالدین، به دیدن او می رود و می گوید: ” او فرزند ماست. ما او را قبول کردیم” پس از فوت محمد بابا، پدربزرگ بهاءالدین او را به سمرقند برده و هر جا اهل دلی می یابد، وی را به آن می سپارد. پس از مدتی، سید امیر کلال، به نزد بهاءالدین آمده و به سفارش سماسی، به تربیت وی می پردازد. (بخاری:1383: 14-18) امیر کلال، بعد از ملازمت چند سالهی بهاءالدین، به او می گوید که من حق تربیت را برای تو تمام کردم و به او اجازه می دهد به ملازمت هر که می خواهد، درآید. خواجه نقشبند هم به مدت هفت سال به خدمت مولانا عارف دیک کرانی درمی آید. سپس به ملازمت شیخ قثم (قشم) رسیده و پس از آن به مدت شش یا دوازده سال به شیخ ترکی به نام خلیل آتا می پیوندد و سرانجام پس از کسب فیوضات طریقت، در بخارا ساکن می شود. (واعظ کاشفی:2536: 97) نقشبندیه اویسی مسلک هستند و خواجه بهاءالدین را اویسی می دانند. (سیدین:1387: 54) طریقهی اویسی فرقهی خاصی نیست بلکه هر کس پیرو مرشد و طریقهی خاصی نبوده است را اویسی می نامند. (نفیسی:1343: 189-190) از نظر نقشبندیان، اگر چه خواجه بهاءالدین تلقین ذکر از سید امیر کلال یافته بود ولی به حقیقت اویسی بود و از روحانیت خواجه عبدالخالق غجدوانی بهره مند می شد. (بخاری:1383: بیست و چهار) خود بهاءالدین اذعان داشته که در روحانیت اویس قرنی سیر می کرده و به تجرد کلی از علایق ظاهری و باطنی دست می یافته است. (بخاری:1383: 28) طریقت نقشبندیه آمیخته ای از تعالیم عبدالخاق غجدوانی و بهاءالدین میباشد. (بخاری:1383: شانزده) بهاءالدین همهی آداب و رسوم رایج صوفیه را ملغی کرد. برای همین برخی او را ” مجدد مأیهی ثامنه” نامیده اند. (پارسای بخارائی:1354: 25)
خواجه بهاءالدین، فرزند پسر نداشت و نسل وی در بخارا، منسوب به خواجگان، از دختر او هستند. (پارسای بخارائی:1354: 44-45) خواجه در اکثر اوقاتی که در قصر عارفان بود، در حجرهی باغی که مدفن اوست، حضور داشت. (بخاری:1383: 52) دو خلیفهی اصلی بهاءالدین، علاءالدین عطار و خوجه محمد پارسا بوده اند. (واعظ کاشفی:2536: 100) سرانجام شاه نقشبند، در سال 791 ق در قصر عارفان وفات یافت.
خواجه علاءالدین عطار (متوفی 802 ق): نامش محمد بن محمد بخاری و اهل خوارزم بوده است. خود خواجه بهاءالدین، دختر خود را به علاءالدین می دهد و عطار داماد بهاءالدین می شود. بهاءالدین،در مجالس علاءالدین را نزدیک خود می نشانده و مراقب احوال او بوده است. پس از فوت خواجه بهاءالدین، تمام ملازمانش و حتی خواجه محمد پارسا، به خواجه علاءالدین می پیوندند. (واعظ کاشفی:2536: 139-144) خواجه بهاءالدین ” در ایام حیات خود حوالهی تربیت بسیاری از طالبان بایشان می کرده اند و می فرموده اند که علاءالدین خیلی بار بر ما سبک کرده است…” (جامی:1336: 389) شاگردان معروف علاءالدین عبارتند از: مولانا ابوسعید که پس از وی به حسن عطار پیوسته است، خواجه عبدالله امامی اصفهانی،شیخ عمر ماتریدی، مولانا احمد مسکه، درویش احمد سمرقندی که در ظاهر مرید شیخ زین الدین خوافی بوده است، ولی از محبان سلسلهی خواجگان و از ارادتمندان به مولانا عطار بوده است و سرانجام مولانا حسام-الدین پارسای بلخی. (واعظ کاشفی:2536: 167-174) علاءالدین در اثر بیماری شدید صُداع (سردرد) و درد کمر، وفات یافت و در ده نوچغانیان مدفون گردید. (واعظ کاشفی:2536: 157)
مولانا حسام الدین بلخی از خلفای علاءالدین است که ابتدا در ملازمت خواجه بهاءالدین بوده و به توصیهی او به ملازمت عطار می رود. احرار از محضر او استفاده کرده است. (واعظ کاشفی:2536: 166-167) به گفتهی احرار، مولانا حسام الدین، ” در رعایت آداب شریعت بسیار اهتمام داشتند. ایشان را کمال تقوی و پاکیزگی بود…” وی گفته که اوقات حسام الدین از اوقات بهاءالدین عمر و شیخ زین الدین مضبوط تر بود و در رعایت اوقات و احوال می کوشید. (نوشاهی:1380: 234-235)
خواجه حسن عطار (متوفی 826 ق): فرزند وجانشین علاءالدین عطار بوده که در کودکی مورد عنایت خواجه بهاءالدین قرار گرفته بوده است. (واعظ کاشفی:2536: 158-159) او صفت جذبه و تصرف قوی داشته و در تمام ماوراءالنهر و خراسان به این صفت مشهور بوده است. (جامی:1336: 397) شیخ عبدالرزاق از کبار اصحاب خواجه حسن بوده است. علت فوت خواجه حسن این بوده است که او در بازگشت از سفر مکه، در شیراز، بار بیماری یکی از اکابر شیراز را به عهده می گیرد و به آن مرض وفات می یابد. جنازهی او را به چغانیان آورده و دفن کرده اند. (واعظ کاشفی:2536: 163-165)
خواجه محمد پارسا: محمد بن محمد بن محمود الحافظی البخاری، در سال 749 ق، در بخارا متولد شد. کنیهی او ابوالفتح بود. جد وی مولانا حافظ الدین بخاری، از علمای بخارا و معاصر محمود انجیر فغنوی و عموی او، حسام الدین یوسف حافظی، از مریدان بهاءالدین بوده است. (پارسای بخارائی:1354: 65-66) خواجه محمد، از سلالهی عبدالله بن جعفرطیا ر بود. (شایسته فر:1384: 31) او نزد عارف دیک کرانی تعلیم یافته بود و دومین خلیفهی خواجه بهاءالدین محسوب می شود. (پارسای بخارائی:1354: 69-70) خواجه بهاءالدین دربارهی او می گوید: ” هر که را آرزوی ما آید در خواجه محمد پارسا نظر کند…” لقب پارسا را هم بهاءالدین به خواجه محمد می دهد. وی در سفر دوم حجاز پارسا را به همراه خود برد و به او طریقت آموخت و نظری خاص به او داشت. خواجه بهاءالدین، بعدها، در حق پارسا چنین گفته بود: ” هرگز از وی نرنجیدیم …اگر نقاری در میان بوده باشد آن از طرف من بوده است…مقصود از وجود ما ظهور اوست او را بهر دو طریق جذبه و سلوک تربیت کرده ایم…” خواجه پارسا در مرض آخر بهاءالدین، صبح و شب در خدمت او بود. (واعظ کاشفی:2536: 100-105) برترین شاگرد محمد پارسا، فرزندش ابونصر پارسا بود. خواجه محمد پارسا، در بازگشت از سفر دوم حج خود، در مدینه دچار بیماری گشت و همان جا درگذشت.
ابونصر پارسا (متوفی 865 ق): فرزند خواجه محمد پارسا و از علمای ماوراءالنهر بوده است. (پارسای بخارائی:1354: 76) او ” پایهی علوم شریعت و رسوم طریقت را بوالد بزرگوار خود رسانیده بودند…و از علوم این طایفه بلکه از سایر علوم چیزی دانسته…” (جامی:1336: 396) مدفن ابونصر پارسا در بلخ قرار دارد. (معصوم شیرازی:1345: 62)
خواجه علاءالدین غجدوانی: ابتدا در صحبت امیر کلان واشی بوده است. سپس به ملازمت خواجه بهاءالدین در می آید و پس از مرگ او، به مصاحبت خواجه محمد پارسا و خواجه ابونصر پارسا می پردازد. (واعظ کاشفی:2536: 121-122) ” وقتی علاءالدین غجدوانی پیر بوده است، خواجه احرار به حضور او می رسیده است. احرار می گوید که او تا صبح بیدار می نشست و این حالت در این کبر سن، بی جمعیت تام حاصل نمی شود. غجدوانی، عالم متواضعی بوده است. او به احرار می گوید: ” سه روز است که می آیی و با ما صحبت میداری مقصود چیست؟ اگر آمده ای که شیخی و کرامت بینی، آنچه میطلبی اینجا یافت نیست و اگر از صحبت ما متأثر میشوی و تفاوتی در خود باز می یابی بر ما مبارکی…” خواجه علاءالدین، پس از مرگش، در ده فیل مرزه در جنوب شهر بخارا مدفون گردید. (واعظ کاشفی:2536: 121-124)
مولانا یعقوب چرخی (متوفی حدود 850 ق): در روستای چرخ، بین قندهار و کابل امروزی متولد شد. پس از تکمیل علوم خود در هرات و مصر، به بخارا آمد و در ملازمت خواجه نقشبند قرار گرفت. (درنیقة: 2009 م:249) او در شرح پیوستن خود به طریقت چنین گفته است: “در آخر روز در فتح آباد که مسکن این فقیر بود، متوجه مزار شیخ عالم سیف الحق و الدین الباخرزی رحمة الله علیه نشسته بودم که ناگاه پیک قبول الآهی رسید، و بیقراری پیدا شد. قصد حضرت ایشان [خواجه بهاءالدین] کردم چون بقریه کوشک هندوان رسیدم… حضرت ایشان را بر سر راه منتظر یافتم… بعد از نماز شام صحبت داشتند و هیبت ایشان بر من مستولی شده بود…چون نماز بامداد کردند، گفتند مبارک باد که اشارت بقبول شد. و ما کسی را کم قبول می کنیم. و اگر قبول می کنیم، دیر قبول می کنیم…بعده چند وقت در ملازمت ایشان می بودم، تا غایتی که این فقیر را از بخارا اجازت سفر شد. گفتند که آنچه از ما بتو رسیده است، به بندگان خدای تعالی رسان، تا سبب سعادت باشد…” مولانا یعقوب، پس از فوت خواجه بهاءالدین، تصمیم می گیرد به طریقت دیگری بگراید؛ ولی روحانیت خواجه وی را منع می کند و او به ملازمت علاءالدین عطار می رود. (چرخی:1404 ق: 12-14)
مولانا نظام الدین خاموش: برترین اصحاب علاءالدین عطار بود که در ابتدای تحصیل، به حضور خواجه بزرگ (خواجه بهاءالدین نقشبند) رسیده بود. وی قبل از رسیدن به ملازمت علاءالدین دارای مجاهده و خوارق عادت بود. احرار دربارهی وی گفته است: ” از اوصاف و احوال و اخلاق مردم بسیار زود متأثر میشدند…هیچ چیز را از آن خود نمی دانستند…” خواجه احرار احترام زیادی برای او قائل بود. وی گفته نظام الدین در تاشکند ” در منزل ما مهمان بودند و ما مقدم ایشان را مغتنم دانسته پیوسته در خدمت ایشان بودیم…” خواجه احرار، در شاش هم پذیرای نظام الدین بود. (واعظ کاشفی:2536: 190-193)
مولانا سعدالدین کاشغری (متوفی 860 ق): در اوایل حال به تحصیل علوم می پرداخته است، ” چون داعیه این طریق پیدا کرده اند ترک و تجرید تمام کرده بصحبت مولانا نظام الدین علیه الرحمه پیوسته اند.” (واعظ کاشفی:2536: 205) خواجه احرار گفته: ” من به خدمت مولانا سعدالدین چنان اختلاط می کردم که اکثر مردم را مظنه آن بود که مگر من مرید ایشانم، لیکن بحسب باطن همیشه از من مستمد بودند…” (واعظ کاشفی:2536: 551) سعدالدین در مبادی حال، با مولانا پیرمسی، صحبت بسیار داشته و طریقهی ذکر را از او آموخته است. (واعظ کاشفی:2536: 129)
محمد السروجی (متوفی 904 ق) از شاگردان مهم سعدالدین بوده است. (درنیقة:2009 م:208) خواجه کلان، پسر بزرگ سعدالدین و خواجه محمد اصغر (متوفی 906 ق) مشهور به خواجه خرد، پسر کوچک سعدالدین بوده است که هر دو حافظ قرآن بوده اند و مدفن هر دو ایشان، همانند پدرشان، در هرات می باشد. (واعظ کاشفی:2536: 231)
مولانا احمدبن حسین شهاب الدین بیرجندی (متوی 856 یا 857 ق): از دانشمندان هرات بوده است. در جوانی به تحصیل علوم می پردازد و از محضر علمای بزرگ بهره می گیرد و به مجلس ابونصر پارسا رفته و از او اجازهی حدیث می گیرد. سرانجام روی به طریقت آورده و به ملازمت خواجه سعدالدین می گراید و همت خود را در جهت حفظ نسبت خود می گماردووی سرانجام در سن 55 سالگی وفات می یابد. (واعظ کاشفی:2536: 302-306)
مولانا شمس الدین محمد روجی (متوفی 904 ق): در سال 820 ق در قریهی روج، در نه فرسنگی هرات،متولد شد. او از اجلهی اصحاب سعدالدین کاشغری بود. وی در منزل پدر خود، خلوتخانه ای داشت که اکثر اوقات در آن جا به سر می برد. خود او دربارهی پیوستنش به طریقت می گوید: ” در ابتدای جوانی که در قریهی روج بودم مرا داعیهی این طریق پیدا شد، از بعضی مردم استفسار کردم که در هرات هیچ بزرگی ظاهر باشد که به خدمت وی روم، نام شیخ صدرالدین روّاسی بردند…بر کنار حلقه ذکر ایشان زمانی ایستادم و غوغای ایشان را مشاهده کردم، مرا در نیفتاد…” سپس به مجلس سعدالدین می رود و بر خلاف آن غوغا، سکوت ایشان را مشاهده کرده و به آنان گرایش می یابد. (واعظ کاشفی:2536: 325-329) شمس الدین سال ها ” مقتدای سالکان طریقت… بود و قرب هفتاد سال در سلوک راه دین… و تزکیهی خاطر و تصفیهی باطن سعی و اجتهاد نمود…” (خواندمیر:1372: 212) وی امور کفن و دفن خود را به امیر علیشیرنوائی سپرده بود. (معصوم شیرازی:1345: 111) جنازهی وی، طبق وصیتش، توسط امیرعلیشیر و اعیان هرات غسل و کفن و مدفون گردید. (خواندمیر:1333: 342)
دوران طلایی نقشبندیه:
در این دوران، حضور همزمان دو شیخ بزرگ نقشبندی و تکامل پیوند نفوذ سیاسی و معنوی نقشبندیه، سبب استیلای این طریقت، در جنبه های وسعت، شهرت و قدرت شد. این دو شیخ بزرگ یکی خواجه عبیدالله احرار و یکی مولانا عبدالرحمن جامی بود.
الف) خواجه عبیدالله احرار (متوفی 895 ق): افراد خانوادهی احرار و اقوام او از علما بوده اند. (پاک آیین: 1383: 46) خواجه محمد النامی، جد اعلای پدری احرار و از اصحاب ابوبکر محمد قفال شاشی بوده است. شیخ عمر باغستانی هم جد اعلای مادری احرار و از کبار اصحاب حسن بلغاری (متوفی 698 ق) بوده است. شیخ خاوند طهور، فرزند عمر باغستانی و عالم به علوم ظاهری و باطنی بوده است. خواجه داوود فرزند خاوند طهور و پدر مادر احرار بوده است. مقام او به حدی بوده که محمد پارسا برای رفتن به سفر حج از او استخاره می طلبد. وی صاحب کرامات بوده است. (واعظ کاشفی:2536: 366-374) خواجه شهاب الدین، جد پدری احرار، صاحب خرق عادت بوده و محمد ومحمود شاشی، پسران او هستند که محمود شاشی، پدر عبیدالله احرار بوده است. (واعظ کاشفی: 2536: 386-389) خواجه ابراهیم شاشی، دایی عبیدالله و در ملازمت سید شریف جرجانی و سپس علاءالدین عطار بوده است. (واعظ کاشفی:2536: 382) عبیدالله در سن بیست و دو سالگی به همراه داییش، خواجه ابراهیم، برای تحصیل علم، از تاشکند به سمرقند می رود؛ ولی به سراغ تحصیلات نرفت و به طریقت پیوست. (واعظ کاشفی:2536: 404) او در سر راه سمرقند به بخارا، به ملازمت شیخ سراج الدین پیرمسی رسیده است. سپس به بخارا رفته و با مولانا حسام -الدین بن مولانا حمید الدین شاشی و خواجه علاءالدین غجدوانی، صحبت داشته است. پس از آن از راه مرو به هرات آمده و مدت چهار سال در آنجا توقف می کند و از محضر سید قاسم تبریزی (انوار) و شیخ بهاءالدین عمر و شیخ زین الدین خوافی، استفاده می کند. پس از هرات از راه بلخ متوجه حصار می شود و در بلخ به صحبت حسام الدین پارسا می رود. در چغانیان قبر علاءالدین عطار را زیارت کرده و سپس در هلغتو به مدت سه ماه، در خدمت مولانا یعقوب چرخی می ماند و از او کسب طریقت کرده و به هرات باز می گردد و در آن جا تا پنج سال به خدمت اکابر وقت می رفته و کسب تلمذ می کرده است. او در نهایت در سال 835 ق به تاشکند بازگشته و دهقانی پیشه می کند. (واعظ کاشفی:2536: 416) بدرالدین صرافانی به علاءالدین غجدوانی می گوید که به خواجه احرار زود اجازه داده است. علاءالدین جواب می دهد: ” خواجه عبیدالله پیش ما تمام آمد و از پیش ما تمام رفت… این نه خواجه عبیدالله است بلکه این خواجه بهاءالدین است که بار دیگر بدنیا آمده با هزار کمال زیاده.” (واعظ کاشفی:2536: 126-127) یعقوب چرخی دربارهی احرار می گوید: ” طالبی که به صحبت عزیزی میآید، چون خواجه عبیدالله میباید آمد چراغ مهیا ساخته بود، و روغن وفتیله آماده کرده، همین گوگردی بآن میبایست داشت.” (واعظ کاشفی:2536: 431) خواجه احرار جدای از مقام معنوی، در سیاست هم نفوذ زیادی داشت. سمرقندی آورده است: ” سلطانان صاحب دستگاه و پادشاهان با عز و جاه همه کمر فرمانبرداری و اخلاص کیشی حضرت خواجه را برمیان بسته اند…” (سمرقندی:1367: 185) شهاب الدین شاشی، جد احرار، هنگامی که خواجه خردسال بوده است، دربارهی او می گوید: ” زود باشد که این پسر عالمگیر شود و شریعت را ترویج کند و طریقت را رونق دهد و سلاطین روزگار سر بر خط فرمان او نهند وتن به امرو نهی او در دهند…” (واعظ کاشفی:2536: 387) خواجه عبیدالله احرار سه پسر با نام های خواجه عبدالله، خواجه کا و خواجه محمد یحیی داشت. (پاک آیین: 1383: 46) وفات خواجه احرار، در اثر عارضهی اسهال و ضعف شدید بوده است. (نوشاهی: 1380: 323) سلطان احمد میرزا، دستور غسل و کفن و دفن وی را داده است. واعظ دربارهی بارگاه احرار می گوید: ” اولاد بزرگوار حضرت ایشان آنجا عمارات عالیه طرح انداخته اند و قبر مبارک آن حضرت را بر بهترین وضعی ساخته…” (واعظ کاشفی:2536: 657-658) حسین بن علی واعظ کاشفی، میرعبدالاول نیشابوری و مولانا محمد قاضی از مشهورترین شاگردان احرار بوده اند.
حسین بن علی واعظ کاشفی (متوفی 910 ق): هم حجره و هم سبق میر عبدالاول نیشابوری که برای تحصیل علوم از سبزوار به نیشابور آمده بود. (واعظ کاشفی:2536: 607) او در بسیاری از علوم تفسیر، حدیث، فقه، ادب، شعر ونجوم دستی داشت. (درنیقة:2009 م: 115) علت شهرت حسین کاشفی به واعظ، این است که ” غالب ایام هفته را هر روز در مسجد و خانقاهی به آوازی خوش و صوت دلکش بامر وعظ و نصیحت میپرداخت” حسین واعظ به نقشبندیه تمایل داشت. (معصوم شیرازی:1345: 114) وی علاوه بر ملازمت احرار، بسیار در ملازمت مولانا جامی بوده است. (واعظ کاشفی:2536: 252) فخرالدین علی صفی کاشفی، پسر حسین واعظ، از شاگردان عبدالرحمن جامی و از متمسکان طریقت نقشبندیه بوده است که در زمان شاه اسماعیل صفوی، به تشیع می گراید. (واعظ کاشفی:2536: 28) فخر الدین علی بعد از طی مدارج تحصیل و کسب کمالات جای پدر را در وعظ و تذکیر گرفت و این شغل را بعد از زوال دولت تیموری در خراسان، و در عهد تشکیل دولت صفوی و یا در گیرودار حملات ازبکان بر آن شهر و بر خراسان همچنان ادامه داد (صفا:1378: 535)
میرعبدالاول نیشابوری (متوفی 905 ق): از اصحاب مشهور احرار که پس از هفت سال تضرع، به مجلس احرار را یافته بوده است. (واعظ کاشفی:2536: 603) وی به حدی نزد احرار گرامی بود، که داماد وی گشت و پس از فوت احرار، فرزندان او به میرعبدالاول رجوع می کردند. (مولانا شیخ:2004 م: 103)
مولانا محمد قاضی (متوفی 914 ق): مولانا محمد بن برهان الدین، به علت انتساب پدرش به عنوان قاضی عمادالدین سمرقندی، به مولانا محمد قاضی، شهرت یافته است. او در سال 885 ق به طریقت نقشبندیه پیوست و از ملازمان نزدیک احرار شد؛ به حدی که در همهی امور ” محرمِ اسرارِ احرار” گردید. (سمرقندی: 1388: 17-18) مدفن وی در تاشکند می باشد. (دانی: 1378: 142)
ب) مولانا عبدالرحمن جامی (متوفی 898 ق): لقب اصلی او عمادالدین و لقب مشهورش نورالدین است. وی در یال 817 ق در خرجرد جام متولد شد. نسب او به امام محمد شیبانی که از بزرگان مذهب ابوحنیفه است، می رسد. پدر او، نظام الدین دشتی و جدش شمس الدین محمد دشتی، از مشاهیر محلهی دشت اصفهان بوده اند که به علل حوادث زمان ” بولایت جام آمده اند و بامر قضا و فتوی اشتغال نموده اند” آباء و اجداد جامی، تا وقتی در جام ساکن بودند، لقب دشتی داشتند و پس از آمدن به هرات، با لقب جامی مشهور شده اند. (واعظ کاشفی:2536: 233-234) عبدالرحمن در دو مرکز علمی هرات و سمرقند، به تحصیل علوم عصر خود پرداخت. وی روابط نزدیکی با سلطان حسین بایقرا و دیگر شخصیت های بزرگ زمان خود داشت. (میرجعفری:1385: 157-158) ” خمسهی متحیره که از فحول علما و رؤس فضلای خراسان بودند” عبارتند از: نورالدین عبدالرحمن جامی، کمال الدین شیخ حسین، شمس الدین صاحب کشف، مولانا داوود و مولانا معین تونی. از این میان مولانا شیخ حسین و مولانا معین تونی به مطالعه وتدریس مشغول شدند و دو تن دیگر به صدارت رسیدند و جامی هم به وادی عشق و تصوف افتاد. (واصفی:1350: 316-320) جامی در مثنوی تحفة الاحرار، انتساب خود را به سلسلهی نقشبندیه، اظهار کرده است. (طبیبی:1368: 73) برترین استاد جامی در طریقت، سعدالدین کاشغری بوده است. او خودش نامه ای برای جامی نگاشت و او را به ملازمت خویش دعوت کرد. سعدالدین در وصف جامی گفته است:” حضرت حق سبحانه بصحبت این جوان جامی بر ما منت نهاد” (واعظ کاشفی:2536: 239-246) عبدالرحمن، پس ازکاشغری، جانشین وی در طریقت گردید (سمرقندی:1337: 547) ولی هنگامی که مریدان نقشبندی به او مراجعه می کردند، وی آنان را به خواجه عبیدالله احرار هدایت می نمود. (سیدین:1387: 40) جالب آن که احرار هم ” بسیار طالبان را بملازمت حضرت مخدوم [جامی] حواله میفرمودند و بسی مستعدان را بر صحبت ایشان تحریص مینمودند…” (واعظ کاشفی:2536: 251) این احترام متقابل دو شیخ بزرگ نقشبندی، بسیار جالب توجه است و باخرزی هم در این باره می گوید: ” رابطهی وحدت و اتحاد میان آن حضرت [جامی] و حضرت خواجه [احرار] به نوعی ثابت و راسخ بود که اصلاً به هیچ وسیله مزیدی بر آن میسّر و متصوّر نمی نمود…” (نظامی باخرزی:1371: 114) پس از فوت عبیدالله احرار، جامی یگانه پیر طریقت نقشبندیه محسوب می شد ولی چندان به خانقاه داری نمی پرداخت و سرگرم تألیف بود. (هروی: 1377: 60) نورالدین جامی تنها سه سال پس از فوت خواجه احرار، بار طریقت را به دوش کشید و در سال 898 ق وفات یافت. مزار وی در کنار مزار سعدالدین کاشغری قرار دارد. (دانی:1378: 133) پس از فوت جامی، مراسم تدفین با شکوهی به همت علیشیر نوائی، برای او صورت گرفت و عمارت عالی مقبرهی او توسط نوائی بنا گردید. (نظامی باخرزی:1371: 259-267) مریدان جامی بسیار بوده اند ولی سه تن از مشهورترین آنان عبارتند از: مولانا عبدالغفور، علاءالدین آبیزی و امیر علیشیر نوائی.
مولانا عبدالغفور لاری (متوفی 912 ق): ملقب به رضی الدین و متولد شهر لار بود. عبدالغفور ” از اجله تلامذه و اصحاب حضرت مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی قدس سره بودند و در همه اصناف علوم عقلی و نقلی یگانه زمان و فرزانه دوران…” (واعظ کاشفی:2536: 286)
علاءالدین آبیزی (متوفی 892 ق): متولد آبیز در قوهستان بوده است. آبیزی پس از فوت سعدالدین به ملازمت جامی می پیوندد و مورد التفات و توجه او قرار می گیرد. (واعظ کاشفی:2536: 306) نام پسر آبیزی، مولانا غیاث الدین احمد بوده که از علمای متقی محسوب می شود. غیاث الدین از چشم بصیرت پدرش خبر داده است. علاءالدین آبیزی پس از فوتش، در کنار مزار سعدالدین کاشغری مدفون گردید. (واعظ کاشفی:2536: 322-325)
ج) مولانا نظام الدین امیر علیشیر نوائی (متوفی 906 ق): از خانوادهی اویغور بخشی بود و با خانوادهی عمر شیخ میرزا دوستی و آشنایی داشت. (دانی:1378: 53) پدر او از مشاهیر روزگار و معتمد و مدبر ملک ابوالقاسم بابر بود. (سمرقندی:1337: 559) مادر امیرعلیشیر در دربار تیموریان دایه بود و امیر با حسین بایقرا، برادر رضاعی بودند. (قاضی: 1387: 36-37) جد مادری وی از امرای بزرگ بایقرا میزرا، جد سلطان حسین بود. علیشیر با حسین بایقرا در یک مکتب درس خوانده بود. وی ابتدا در مشهد و سپس در سمرقند تحصیل نمود تا آن که حسین بر تخت سلطنت خراسان نشست. (صفوی: بی تا: 334-335) وقایع مهم سیاسی زندگی حکومتی علیشیر، همراهی در حملهی سلطان حسین به هرات و نیز حکومت یکساله بر استرآباد است. وی سمت مشاور شاه را داشت (نوائی: 1370: 396) امیرعلیشیر نوائی ” پس از سلطان شخص دوم دولت و مملکت به حساب می آمد… او به تصوف گرایش داشت و به شیوخ طریقت نقشبندیه اظهار ارادت می کرد و خود را پیر طریقت نقشبندیه می خواند و در پایان عمر نیز منصب جاروکشی خانقاه خواجه عبداله انصاری- پیر هرات- را اختیار کرد…” (قاضی: 1387: 36-37)
پایان نقشبندیه در حکومت تیموری ایران
نفوذ معنوی فرزندان احرار:
” اولاد امجاد آن حضرت نیز اقتدا بسنت پدر بزرگوار خود نموده از جاده متابعت حضرت خواجه تجاوز جایز نمی داشتند” (خواندمیر:1333: 109) خواجه کلان (خواجه کا) فرزند اول احرار ” آراسته بانواع و اصناف علوم ظاهری و باطنی و دانشمند و متبحر بودند… حضرت ایشان، خواجه کا را تعظیم و توقیر بسیار می کردند…” (واعظ کاشفی:2536: 572-573) خواجه محمد یحیی، فرزند کوچکتر احرار، بسیار مقبول او بود و احرار تولیت مزار خود را، پس از مرگش، به او وصیت کرده بود. عبدالرحمن جامی، بسیار به محمد یحیی معتقد بود و می گفت: ” خدمت خواجه یحیی بطریقه خواجگان قدس الله تعالی ارواحهم مناسبت تمام دارند و نسبت علمیه بر خواجگان [خواجه کا] غالب است و نسبت جذبه بر خواجه محمد یحیی.” (واعظ کاشفی:2536: 579-582)
پس از حملهی اوزبکان به پایتخت تیموری و تصرف سمرقند در سال 906 ق، خواجه محمد یحیی و فرزندانش غریبانه کشته شدند و خواجه کلان هم به اندکان گریخت. به گفتهی واعظ کاشفی، وی همان جا وفات یافت (واعظ کاشفی:2536: 575) ولی به گفتهی مولانا شیخ، خواجه کلان هم توسط اوزبکان کشته می شود. (مولانا شیخ: 2004 م: 89) مرگ آنان را به شهادت امام حسین «علیه السلام» نسبت داده اند. گفته شده خواجه یحیی پیش از مرگ، دیگران را دلداری داده و می گفته ما در موافقت حسین و اولادش خواهیم بود. جسد محمد یحیی و وابستگانش، پس از سه ماه به سمرقند آورده شده و دفن می گردد. (واعظ کاشفی: 2536: 588-591) هیچ گاه کسی چنین پایان غم انگیزی برای خاندان احرار تصور نمی کرد؛ خاندانی که روزی چنان عزتی داشتند که حتی قابل مقایسه با مقام سلاطین آن دوران نبود، چنین مظلومانه به دامان هلاکت افتادند، تو گویی که آتش سروری این خاندان، به یک باره، زیر هجوم باران خشونت اوزبکان، فرو نشست.
پس از استیلای اوزبکان بر سمرقند و ظلم و ستم بر خاندان احرار، بازماندگان این خاندان به کاشغر و هند گریختند. جاذبهی سفر هند برای آنان، ارادت امیران ترک تبار آن دیار به طریقت نقشبندیه بود. طریقت نقشبندی، در هند، با تلاش شیخ احمد سرهندی (متوفی 1034 ق) دوباره نضج گرفت و از آن جا به سراسر دنیای اسلام و جهان راه پیدا کرد. (نوشاهی: 1380: 71-72)
نتیجه
هر جامعه ای در طول تاریخ به طور ناگزیر سه مرحلهی پیدایش، آسایش و فرسایش را طی می کند و حتی گاهی این سه مرحله به صورت روتین برای یک جامعه تکرار می شود. این مسأله در مورد جامعهی تصوف هم مصداق د ارد و معمولا شامل تمام جریانات گروهی تاریخ می شود. طریقت نقشبندیه هم از این قاعده مستثنی نبود و بر روی همین مدار شکل گرفت و به دوران اوج و عظمت خود رسید و سپس با افول مواجه گشت؛ هر چند باید توجه داشت که این طریقت تا به امروز هم به حیات خود ادامه داده است و هم اکنون از پر جمعیت ترین فرق صوفی در جهان می باشد.
پینوشت:
1- مدرس دانشگاه و کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی
منابع:
احرار، خواجه عبیدالله (1380)؛ احوال و سخنان خواجه عبیدالله احرار، تصحیح عارف نوشاهی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
بخاری، صلاح بن مبارک (1383): انیس الطالبین و عده السالکین، به تصحیح خلیل ابراهیم ساری اوغلی؛ تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
پارسای بخارائی، خواجه محمد بن محمد (1354) قدسیه (کلمات بهاءالدین نقشبند)؛ تهران: کتابخانه طهوری.
پاک آیین، محسن (1383)؛ خواجه احرار ولی عارفی از سمرقند؛ مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز؛ شماره 46.
جامی، مولانا عبدالرحمن بن احمد (1336)؛ نفحات الانس من حضرات القدس، تصحیح مهدی توحید پور؛ تهران: کتابفروشی محمودی.
چرخی، مولانا یعقوب (1404 ق) رساله انسیه؛ ترجمه و مقدمه محمد نذیر رانجها؛پاکستان: مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان – دائره ادبیات دیره اسماعیل خان.
حسینی خاتون آبادی، سید عبدالحسین (1352)؛ وقایع السنین والاعوام؛ تصحیح محمد باقر بهبودی؛ تهران: کتابفروشی اسلامیه.
خواندمیر (1372)؛ مآثرالملوک، به تصحیح امیر هاشم محدث؛ تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا.
خواندمیر، غیاث الدین همام الدین حسینی (1333)؛ تاریخ حبیب السیر فی اخبار افراد البشر ج 3 و 4؛ تهران: کتابخانه خیام.
دانی، احمد حسن (1378)؛ میراث تیمور، ترجمه محمد مهدی توسلی؛ پاکستان: اس.تی.پرنترز- راولپندی.
درنیقه، محمد احمد (2009 م)؛ الطریقه النقشبندیه و أعلامها؛ طرابلس: المؤسسه الحدیثه للکتاب.
سمرقندی، دولتشاه (1337)؛ تذکره الشعراء، تصحیح محمد عباسی؛ تهران: کتابفروشی بارانی.
سمرقندی، محمد عبدالجلیل و خواجه ابوطاهر سمرقندی (1367)؛ قندیه و سمریه (دو رساله در تاریخ مزارات و جغرافیای سمرقند)؛ بی جا: مؤسسه فرهنگی جهانگیری.
سمرقندی، محمد بن برهان الدین (1388)؛ سلسله العارفین و تذکره الصدیقین در شرح احوال خواجه عبیدالله احرار، تصحیح احسان شکراللهی؛ تهران: مرکز پژوهش کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
سیدین، علی (1387): پشمینه پوشان (فرهنگ سلسلههای صوفیه)؛ تهران: نی.
شایسته فر، مهناز (1384)؛ هنر شیعی عناصر هنر شیعی در نگار گری و کتیبه نگاری تیموریان و صفویان؛ تهران: مؤسسه مطالعات هنر اسلامی.
شیرازی، محمد معصوم (1345)؛ طرائق الحقایق،ج 3 تصحبح محمد جعفر محجوب؛ تهران: انتشارات بارانی.
صفا، ذبیح الله (1378)؛ تاریخ ادبیات ایران؛ج 3 و 4؛ تهران: فردوس.
صفا، ذبیح الله (بی تا)؛ آموزشگاهها و آموزشها در ایران؛ بی جا: شورای عالی فرهنگ و هنر مرکز مطالعات و هماهنگی فرهنگی.
صفا، ذبیح الله (1363)؛ آموزش و دانش در ایران؛ بی جا: نوین.
صفوی، سام میرزا (بی تا)؛ تذکره تحفه سامی؛ تصحیح رکن الدین همایونفرخ؛ بی جا: شرکت سهامی چاپ و انتشارات کتب ایران.
طبیبی، عبدالکریم (1368)؛ تاریخ مختصر هرات در عصر تیموریان، مقدمه محمد سرور مولایی؛ تهران: هیرمند.
قاضی، عبدالرحیم (1387)؛ نظام الملک ثانی امیر علیشیر نوایی؛ مجله تاریخ پژوهشی:شماره 37-36.
قطغان، محمدیار بن عرب (1385)؛ مسخر البلاد؛ تصحیح نادره جلالی؛ تهران: میراث مکتوب.
مادلونگ (1377): فرقههای اسلامی، ترجمه ابوالقاسم سری؛ تهران: اساطیر.
مدرس تبریزی، محمد علی (1374)؛ ریحانه الادب در شرح حال احوال و آثار علما، فقها، فلاسفه، شعرا و خطاطان بزرگ اسلامی از آغاز تا عصر حاضر،ج 1 و 2؛ تهران: خیام.
مولانا شیخ (2004 م)، مقامات خواجه احرار (تذکره خواجه ناصرالدین عبیدالله احرار)، تصحیح ماساتومو کاواموتو؛ توکیو: مؤسسه مطالعات زبانهای آسیا و افریقا.
نظامی باخرزی، عبدالواسع (1371)؛ مقامات جامی گوشههای از تاریخ فرهنگی اجتماعی خراسان در عصر تیموریان؛مقدمه و تصحیح نجیب مایل هروی؛ تهران: نی.
نفیسی، سعید (1343): سرچشمه تصوف در ایران؛ تهران: چاپخانه اتحاد.
نوایی، عبدالحسین (1370)؛اسنادو مکاتبات تاریخی ایران از دوره تیمور تا شاه اسماعیل؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
نوائی، میر نظام الدین علیشیر (1323)؛ مجالس النفائس در تذکره شعرای قرن نهم هجری، به اهتمام علی اصغر حکمت؛ تهران: چاپخانه بانک ملی ایران.
واصفی، زین الین محمود (1350)؛ بدایع الوقایع، ج 2، تصحیح الکساندر بلدروف؛بی جا: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
واعظ کاشفی، مولانا فخرالدین علی بن حسین (2536)؛ رشحات عین الحیات ج 1 و 2، تصحیح علی اصغر معینیان؛ تهران: بنیاد نیکوکاری نوریانی.
هروی،نجیب مایل (1377)؛ جامی؛ تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
یعقوب الحسینی، محمد عید عبدالله (1426 ق)؛ السلسله الذهبیّه فی مناقب الساده النقشبندیه؛ سوریه: المکتبه الفارابی.
/م