طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تحول در کتاب هاي درسي از ساختار تا محتوا

تحول در کتاب هاي درسي از ساختار تا محتوا

تحول در کتاب هاي درسي از ساختار تا محتوا

موضوع ضرورت تغيير و تحول در کتاب هاي درسي حوزه هاي علميه، از ديرباز مورد توجه و بحث و بررسي بوده و هست. در اين باره افراد بسياري ديدگاه هاي خود را مطرح کرده اند. هدف اين نوشته اثبات ضرورت اصل تحول در کتاب هاي درسي هم نيست؛ زيرا اين امر، کم و بيش، بديهي است و مخالفان چنداني ندارد و اگر کسي هم مخالفت مي ورزد، در واقع،

bb3fbc10 a767 4483 8fbf eb41c2de7e2a - تحول در کتاب هاي درسي از ساختار تا محتوا

18431 - تحول در کتاب هاي درسي از ساختار تا محتوا
تحول در کتاب هاي درسي از ساختار تا محتوا

 

نويسنده: محمدعلي سلطاني

 

موضوع ضرورت تغيير و تحول در کتاب هاي درسي حوزه هاي علميه، از ديرباز مورد توجه و بحث و بررسي بوده و هست. در اين باره افراد بسياري ديدگاه هاي خود را مطرح کرده اند. هدف اين نوشته اثبات ضرورت اصل تحول در کتاب هاي درسي هم نيست؛ زيرا اين امر، کم و بيش، بديهي است و مخالفان چنداني ندارد و اگر کسي هم مخالفت مي ورزد، در واقع، فهم دقيقي از موضوع ندارد وگرنه ضرورت تحول کتاب هاي درسي حوزه ها گريز ناپذير است و اين ضرورت، دير و يا زود خودش را بر حوزه ها تحميل خواهد کرد، چنانکه اکنون هم در مواردي چنين شده است. هدف اين نوشته تبيين گستره ي اين ضرورت است. به ديگر سخن آيا لزوم تحول در کتاب هاي درسي حوزه ها، فقط در محدوده ي ساختار است. به اين معني که چون کتاب هاي حوزوي نگارش درسي نداشت و يا با ادبيات کهن و در مواردي بسيار دشوار نوشته شده است، بايد با ادبيات نو و به زباني ساده نگاشته شود، تا دانشجويان دانش هاي حوزي، درگير و دار فهم متن، وقت ارزشمند خود را از دست ندهند. و يا آن که اين ضرورت در اين حد باقي نمي ماند و بسيار گسترده تر از اين است و يک تحول بنيادي را مي طلبد؟
آيا مي توان محتواي موجود در کتاب هاي حوزه را براي حوزه ها کافي شمرد؟ پاسخ به اين پرسش در گرو کندوکاو در فلسفه ي وجودي حوزه هاست. نخست بايد بدانيم چرا حوزه هاي علميه پيدا شدند و چرا چنين تحصيلي براي جامعه ي اسلامي لازم است؟

چرايي وجود حوزه هاي علميه
 

وقتي که جامعه ي ديني در صدر اسلام رو به گسترش گذاشت و نسل جديدي در جامعه ي اسلامي به وجود آمد که پيامبر اسلام را نديده بودند و يا به لحاظ مکاني دسترسي به پيامبر نداشتند، ناگزير، براي فهم دين به ديگر افراد مراجعه مي کردند اين افراد يا از صحابه بودند که سخن پيامبر را شنيده و در موارد بسياري شاهد نزول آيات قرآني و يا تفسيرهاي پيامبر از آيات نازل شده بودند.
اين افراد در مواردي که از آيات قرآني چيزي به خاطر داشتند و يا تفسيري از پيامبر شنيده بودند، در برابر پرسش ها دچار دشواري نبودند؛ اما در غير اين موارد بايد بر استنباط و فهم خود تکيه مي کردند و يا بنابر ديدگاه شيعه، امامان معصوم بودند که از سوي خداوند مورد تأييد بودند و در نتيجه مي توانستند تفسيري درست از دين ارائه دهند و به پرسش هاي مردم پاسخ دهند و چون سخن اين افراد حجت شرعي بود، مردم با مراجعه به آنان وظيفه ي شرعي خود را به دست مي آوردند. با گذشت زمان و پيدايش نسل جديد، لزوم فراگيري دانش ديني بيش تر شده و اين ضرورت را بيش تر آيات قرآني گوشزد کرده بودند و در آيه ي 122 از سوره ي توبه چنين آمده بود:
«شايسته نيست مؤمنان همگي [براي جهاد] کوچ کنند. پس چرا از هر فرقه اي از آنان، دسته اي کوچ نمي کنند تا [دسته اي ديگر بمانند] و در دين آگاهي پيدا کنند و قوم خود را – وقتي به سوي آنان بازگشتند بيم دهند – باشد که آنان بترسند».
گذر زمان، لزوم عمل به اين دستور الهي را مبرهن ساخت و در نتيجه در بسياري از شهرهاي جهان اسلام، افرادي به عنوان استاد و عالم به آموزش دين همت گماردند. شايد در آغاز اين آموزش ها در حد اجتماع در گوشه ي مسجدي و يا گردهم آيي در خانه ي عالمي بود؛ اما به مرور، نياز به مکان هاي رسمي براي آموزش دين احساس شد. در اين مورد توجه به اين نکته حائز اهميت است که در آغاز کار، تکيه ي اصلي آموزش دين به مفهوم اصلي آن بود و در آموزش هايي منحصر بود که از آموزه هاي مستقيم دين بودند. آموزه هايي چون: قرآن، تحويد، تفسير، حديث، احکام عملي و آداب اخلاقي بود. آموزه هاي ابزاري و يا آموزه هاي برون ديني که جنبه ي علمي داشت و در دين به عنوان ابزار فهم درست ديني تلقي شده و مي شود، بعدها وارد آموزه هاي مراکز و محافل آموزشي گشت و البته همواره در طول تاريخ در لزوم و عدم لزوم اين آموزه ها در حوزه هاي ديني اختلاف ديدگاه وجود داشته و دارد. در هر صورت، آموزه هايي از قبيل ادبيات عرب، منطق، رياضيات، نجوم، فلسفه، اصول و امثال آن در حوزه هاي ديني به عنوان آموزه هاي ابزاري براي فهم درست دين تلقي شده و مي شود. در طول تاريخ آموزش ديني در حوزه هاي علمي، تحولات عمده اي در محتواي آموزشي حوزه ها به وجود آمد. شماري از آموزه ها، که جنبه هاي علمي آن ها بر جنبه هاي ديني و حتي بر جنبه هاي ابزاري آن ها در آموزه هاي ديني مي چربيد، کم کم از آموزه هاي حوزه ها کنار گذاشته شد. همچنين شمار زيادي از آموزه هاي کاملاً ديني، جاي خود را به آموزه هاي صرفاً ابزاري داد و آموزش هايي نظير: تفسير، تجويد، حديث، کلام از نظام آموزشي حوزه ها رخت بر بست و به فراموشي سپرده شد و کار به جايي رسيد که مفسر و متکلم، يا محدث، به عنوان عالم شناخته نشد. در پاره اي موارد بعضي از آموزه ها که در ورود به نظام آموزشي حوزه ها جنبه ي آلي و ابزاري داشت، از قبيل فلسفه و حکومت و عرفان، تبديل به محل اختلاف و جدال هميشگي گشت. در اين ميان، آن چه که به رفتار شرعي انسان ها مرتبط بود، يعني فقه و ابزار مربوط به آن، آموزه ي اصلي حوزه ها گشت. در نتيجه، ادبيات عرب، منطق، اصول و فقه همه ي آموزش حوزه هاي ديني را تشکيل داد.
از آن چه گذشت مي توانيم اين نتيجه را بگيريم که علت وجودي حوزه هاي علميه، آموزش و فهم دين و انتقال آن به مردم بود. وقتي از عبارت دين استفاده مي کنيم، در واقع دين به مفهوم کامل آن است. اما در روند آموزشي هم مفهوم دين تغيير يافت و هم حوزه ي کاري حوزه هاي علميه بسيار محدود شد. امروزه دين، يعني شريعت و عالم دين يعني کسي که فقه مي فهمد و در لايه هاي بالا، کسي که مي تواند احکام فقهي را استنباط کند. و بديهي است که آموزه هاي حوزوي هم در همين راستا جهت پيدا کند.
به نظر نمي رسد کسي در اصل انحرافي بودن اين روش، ترديدي داشته باشد؛ از اين روش؛ فرو کاستن دين به بخش کوچکي از کل دين است. به سخن دقيق تر، کاربرد و انحصار کل در جزء است. اين که فقه بخشي از دين است، ترديدي نيست؛ اما در اين که همه ي دين باشد، نه تنها ترديد وجود دارد، بلکه به حتم چنين نيست. و به يقين مي توان گفت اين انحصار موجب حفظ دين نمي گردد.
با اين مقدمه، مي توان گفت نخستين قدم در راه اصلاح کتاب هاي درسي حوزه ها، اصلاح در ساختار آموزشي آن است. و در ساختار آموزشي، گام اول بيان و روشنگري هدف است. در گام نخست بايد در اين مورد تصميم گيري شود که در حوزه ها چه چيزهايي آموزش داده شود تا سازوار با آن، کتاب تدوين گردد. اگر تعارف را کنار بگذاريم و با جسارت بيش تري سخن بگوييم، بايد يادآور شويم که امروز حوزه هاي علميه، نمي دانند براي چه تحصيل مي کنند و در پي چه چيزي هستند. شايد در مقام گفتار و دفاع مطرح شود که حوزه هاي علميه در پي آموزش دين هستند؛ اما واقعيت هاي خارجي هرگز اين را تأييد نمي کند. آيا فارغ التحصيل حوزه که هرگز در کتاب هاي درسي خود تاريخ زندگي پيامبر اسلام را نديده است و تا آخر هم نمي داند که روند ظهور و گسترش اسلام چگونه بوده و هرگز قرآن را که نمايي از اين روند است، به گونه ي تطابق با تاريخ زندگي پيامبر اسلام نخوانده و حتي مرور نکرده است و هرگاه به قرآن مراجعه کرده و آن را خوانده است به قصد تحصيل ثواب بوده، آيا مي تواند فهم درستي از دين داشته باشد که ادعا کنيم حوزه هاي علميه در راستاي حفظ و گسترش دين تلاش مي کنند؟
در اين ترديدي نيست که هر ديني در گذر زمان، دست خوش تفسيرها و برداشت هايي مي شود و اين تفسيرها و برداشت ها، به مرور به ديدگاه رسمي دين تبديل مي شود آيا در حوزه هاي علميه، هرگز روند دانش هاي ديني و تحولاتي که به مرور در فهم و تفسير دين به وجود آمده است، تدريس مي شود، تا طلبه بداند در طول تاريخ چه بر سر دين آمده است و چه تحولي در فهم دين پيدا شده است؟ راستي چه شمار از طلبه هاي ما از سرگذشت حديث در بين مسلمانان و حتي به طور خاص در بين شيعيان اطلاع دارند و اگر شماري چنين اطلاعاتي دارند، چه اندازه از اين آگاهي ها را از آموزش هاي شخصي شان در بيرون از آموزه هاي رسمي حوزه ها به دست آورده اند؟ امروزه چه شماري از طلبه ها مي توانند به درستي سوره اي از قرآن را تفسير کنند و اگر مي توانند چنين کاري انجام دهند، چه بخشي از آن را از آموزه هاي رسمي حوزه فراچنگ آورده اند و چه بخشي از آن ها زاييده ي تلاش هاي شخصي آنان بوده است؟ اگر اين امور را پي گيري کنيم خواهيم ديد که حوزه ها، فلسفه ي وجودي آموزش هاي خود را فراموش کرده اند. بديهي است که وقتي هدف آموزشي خود را گم کرده باشند، نمي توانند متون آموزشي خود را بر پايه ي نيازهاي واقعي سامان دهند.
اگر کسي اين پرسش را مطرح کند که ادبيات کنوني حوزه ها تا چه اندازه در راستاي فهم دين به دانش آموخته ياري مي رساند. مي توانيم پاسخ قانع کننده اي ارائه کنيم؟ و يا آموزش اصول فقه تا چه ميزان براي فهم پيام الهي به طلبه کمک مي کند؟ مي توانيم اين مقدار را تبيين و تعيين کنيم؟ به راستي فقيهان اوليه همين مقدار اصول فقه مي خواندند و همين مباحث را مي خواندند تا به فهم دين دست پيدا کنند؟ آيا در اين ترديدي است که فهم افرادي چون شيخ طوسي، شيخ مفيد، سيد مرتضي و مانند آنان از دين، بسيار به حقيقت دين نزديک تر از فقيهان و مجتهدان عصر ما بود؟ و اين در حالي بود که آنان هرگز چنين اصول هايي را نمي خواندند. آيا دين براي توده ها نازل نشده است و اگر بنا بود فهم دين اين پيچيدگي ها را داشته باشد که امروزه در دروس حوزوي وجود دارد؛ آيا هرگز مي توانست کسي را به سوي خود جذب کند؟ مردمي که در پيرامون پيامبر (ص) مي آمدند و به وي ايمان مي آوردند، با شنيدن همين آياتي که در دسترس ما وجود دارد، به چنين فهمي مي رسيدند و پيامبر همين فهم آنان را معتبر مي دانست. از جريان هاي صدر اسلام و بويژه برخورد پيامبر اکرم (ص) با مردم و نيز از کساني که به عنوان صحابه ي امامان در اطراف آنان بودند و عموماً از پيشه وران بودند و ناقلان سخن آنان براي ما هستند، مي فهميم که دين آسان تر از اين چيزي است که حوزه هاي علميه به عنوان فهم دين وقت خود را صرف آن مي کنند. اين خود به ما گوشزد مي کند که آموزش حوزه ها، در مسيري قرار گرفتند که فرجام آن دستيابي به فهم دين نيست. آن مسير آموزشي درماندگي در پيچ و خم هايي است که در طول تاريخ آموزش حوزه ها به وجود آمده است و رهايي از اينها فقط در بازنگري بنيادي در همه ي بخش هاي آموزشي و تنظيم دوباره ي آن بر پايه ي تعريف درست از فلسفه ي وجودي خود و بيان و شرح هدفي است که بايد به آن برسد، وقتي اين مرحله پيموده شد و فلسفه ي وجودي حوزه ها روشن گشت و هدف غايي تعيين شد و براي رسيدن به اين هدف، قرار بر تدوين کتاب هاي آموزشي گرفته شد، ساختار و محتواي کتاب ها بايد با مراعات بايسته هايي تدوين شود که در ذيل به شماري از اين بايسته ها اشاره مي شود:

1. ساختار کتاب آموزشي باشد و نه تحقيقي و پژوهشي
 

بيش تر کتاب هاي آموزشي در حوزه ها، آميزه اي از آموزش و پژوهش هستند. در کتاب هاي ادبي، دانشجويان حوزه ي دين، مقداري وقت خود را در اين صرف مي کنند که فلان اديب نامور، مانند سيبويه و يا فرٌاء و يا زمخشري درباره ي عملکرد فلان حرف اضافه چه ديدگاهي داشته است. فهم اين امور مفيد است؛ اما نه در دوره ي آموزشي، بلکه اين قبيل دقيق کاري ها را در صورتي که طلبه احساس نياز به آن بکند، بايد در بيرون از کتاب هاي درسي، خود بجويد و کار پژوهشي کند.
و يا در دوره ي آموزش اصول فقه، در کتاب هاي درسي اين فن، بحث هاي فراواني در مورد تبيين و فهم ديدگاه فلان اصولي انجام مي گيرد و يا در دوره ي آموزش فقه، طلبه قيل و قال هاي وقت گير و معمولاً کم بهره را در متون آموزشي مي خواند و همه ي اينها در حالي است که در کتاب هاي درسي خود شاهد آن نيست که ياد بگيرد از چه راه و يا راه هايي مي تواند به سخن رسول خدا دست پيدا کند.
و يا فلان آيه در چه شرايطي نازل شد و اين شرايط چه مقدار در مفهوم آن سخن مي تواند نقشي داشته باشد؟ اينها در حالي است که درس هاي خارج که نام آن بيانگر پژوهشي بودن آن است، شبيه دوران آموزشي از روي متن شده است و فردي که درس خارج مي گويد، در حقيقت همان بحث ها را بدون باز کردن کتاب تکرار مي کند. بنابراين، نخستين گام در تحول کتاب هاي درسي، فرق نهادن بين مقام آموزش با مقام پژوهش است. پژوهش نيز در شکل کنوني که در درس هاي خارج انجام مي گيرد، هيچ دردي را دوا نمي کند و فردي که از اين درس ها فارغ التحصيل مي گردد، به طور معمول، ملکه ي اجتهاد پيدا نمي کند. راه درست در دروس خارج آن است که هر فرد توانا در استنباط، شماري از افراد مستعد را برگزيند و پا به پاي آنان به پژوهش بپردازد و در اين پژوهش، راه عملي پژوهش را به آنان ياد بدهد و در آنان قدرت و توان مراجعه به منابع و استنباط و برداشت از آن ها را ايجاد کند. اين که در تاريخ فقه مشاهده مي کنيم افراد برجسته اي پيدا مي شوند که فقه آنان با فقه عموم فقيهان تفاوت پيدا مي کند، به خاطر آن است که اين افراد به جاي مشارکت فراوان در دروس خارج، در گوشه اي مي نشينند و به تحقيق و پژوهش مي پردازند. آيا تاکنون انديشيده ايم که چرا فقه مرحوم آيت الله بروجردي و يا مرحوم مقدس اردبيلي با فقه ديگر افراد تفاوت مي کند؟ اين تفاوت دقيقاً به خاطر آن است که اين دو بزرگوار، به جاي آن که همه ي وقت خود را در درس هاي خارج بگذرانند، پس از فراگيري شيوه ي استنباط، در خانه ي خود به پژوهش پرداخته و بين مقام تحصيل و مقام تحقيق فرق گذاشته اند. اين بحث را بايد در جاي ديگر، که مختص به تحصيل در مقطع خارج است، پرداخت و در اين جا هدف، بيش تر، بررسي کتاب هاي درسي حوزه هاست.

2. گزينش مناسب ترين زبان
 

کتاب هاي موجود در حوزه هاي تحصيلي، هرگز مناسب شرايط روز نيستند. اين کتاب ها، زبان کهنه دارند. اگر هدف از آموزش متون ديني به زبان عربي، تسلط طلبه به زبان عربي است که چنين هدفي حاصل نمي شود و هرگز طلبه اي که چنين کتاب هايي را بخواند، نمي تواند به زبان عربي گفت و گو بکند؛ زيرا عرب امروزي، اولاً به اين زبان سخن نمي گويد. ثانياً نويسندگان اين کتاب ها عرب نبودند و در حقيقت اين کتاب ها به زبان عربي نوشته نشده اند. عموم نويسندگان اين کتاب ها فارسي زبان بوده اند و زماني که فردي در غير زبان مادري خودش چيزي مي نويسد، در واقع نه به زبان مادري خود و نه به زبان دوم مي نويسد، بلکه به زبان اختراعي خودش مي نويسد. در هر زباني، پاره اي از اصطلاحات وجود دارد که فقط صاحبان اصلي آن زبان آن ها را مي دانند و به کار مي گيرند و افرادي که آن زبان را ياد گرفته باشند، به طور معمول، از آن اصطلاحات و کاربردهاي آن آگاهي کامل ندارند؛ از اين روي، يا آن ها را به کار نمي گيرند و يا درست به کار نمي گيرند. به همين خاطر آثار افرادي که زبان دوم را ياد گرفته اند، بسيار ساده و فاقد ظرافت هاي آن زبان است.
و اگر هدف از خواندن مطالب به زبان عربي، آشنايي طلبه با زبان آيات و روايات است، اين هدف نيز برآورده نمي شود زيرا آيات قرآني و بخصوص روايات، تحت تأثير محيط و شرايط اجتماعي و فرهنگي زمان صدورشان قرار دارند و اگر کسي بخواهد مفاهيم مندرج در آيات و روايات را به خوبي بداند، بايد زبان عربي را با توجه به اوضاع فرهنگي و اجتماعي زمان صدور بياموزد و اينکار در صورتي ممکن است که درسي با عنوان آموزش متون روايي وجود داشته باشد که در اين متن درسي، افزون بر متن روايات، مفاهيم تاريخي واژه ها و اصطلاحات آموزش داده شود و براي چنين هدفي، هيچ الزامي وجود ندارد که دروس ديگر هم به زبان عربي خوانده شود. به عنوان نمونه، آموزش اصول فقه به زبان عربي غير اصيل، چه ضرورتي دارد؟ آيا جز وقت گيري فايده ي ديگري بر آن مترتب است؟ اين آموزش، نه به طلبه کمک مي کند که بتواند به زبان عربي سخن بگويد و نه به وي کمک مي کند که آيات و روايات را به
درستي درک کند؛ زيرا کتاب هاي اصول به زبان عربي از ظرافت ها و ريزه کاري هاي موجود در متن روايات تهي هستند و با زبان مکالمه هم پيوندي ندارند. تنها نکته اي که ممکن است خواندن دانش هاي ابزاري نظير اصول فقه را به زبان عربي غير اصيل توجيه کند اين نکته باشد که آثار اصولي پيشينيان به اين زبان نوشته شده است و بهره مندان از آن کتاب ها بايد آن را بدانند. اما به نظر مي رسد اگر در حوزه ها زبان مکالمه ي عربي به طور درست تدريس شود و در کنار آن طلبه متن درسي آموزش زبان آيات و روايات را هم بخواند، با اندکي تلاش و وقت گذاشتن بر روي زبان غير اصيل کتاب هاي پيشينيان، خواهد توانست آن کتاب ها را بخواند؛ زيرا کتاب هاي مزبور ساختار فارسي دارند و تنها واژه ها عربي هستند و به تعبيري فارسي الف و لام دار مي باشند.

3. شناخت راه هاي دستيابي به درستي متن مقدس و فهم آن
 

حوزه هاي علميه، چنانکه يادآوري شد، در پي فهم دين و ارائه ي آن به جامعه هستند. اين امر، براي حوزه ها از راه دستيابي به سخن شارع ممکن است. طلبه ي حوزه ي علميه، نخست بايد بداند که متن ديني چيست و بعد ياد بگيرد که چگونه آن متن را درک کند. آيا در حوزه هاي علميه به دانشجوي ديني چنين آموزش هايي داده مي شود؟ چه شمار از طلبه ها، راه هاي دستيابي به متن ديني را ياد دارند؟ و از اين شمار، چند درصد راه فهم درست متن مقدسي را که به آن دست يافته اند، مي دانند؟ آيا کتاب هاي اديان پيشين براي ما مي تواند به عنوان متن مقدسي تلقي شود؟ اگر آن متن ها، متن هاي مقدس هستند با امور باطل و خرافاتي که در آن متن ها وجود دارد، چه بايد کرد؟ و اگر آن متن ها، متن هاي مقدس نيستند، پس چرا قرآن همواره تأکيد مي کند که اين کتاب مصداق کتاب هايي است که پيش از تو نازل شده است؟ آيا مي توان گفت که مقصود متن هاي واقعي و دست نخورده ي اين کتاب هاست؟ متن دست نخورده ي اين کتاب ها وجود ندارد و در زمان نزول قرآن هم وجود نداشت. در اين صورت براي اين تأکيدهاي قرآني چه دليلي وجود داشت؟ آيا اين کار در زمره ي امور لغو نمي باشد، در حالي که يقين داريم که حکيم سخن لغو نمي گويد؟
از متون روايي چه اندازه مقدس به شمار مي آيند؟ در شرايطي که از اصيل ترين کتاب روايي ما، کتاب کافي، کم تر از يک سوم آن از نظر سندي در خور اعتماد هست و از اين مقدار هم شماري محتواي غير درخور دفاع دارند، چگونه مي توان به سخن شارع از لابه لاي اين متون دست يافت؟ آيا مي توان همه ي اين روايات را کنار گذاشت و اگر کنار گذاشته شوند، راهي براي دستيابي به سخن شارع باقي خواهد ماند؟ طلبه ها در کدام درس رسمي اين مباحث را ياد مي گيرند؟ چه مقدار از بحث هاي اصول فقه ما به اين مباحث اصلي و مورد نياز طلبه ها مي پردازد؟ کتاب هاي فقهي ما، چه اندازه در پي کشف و دستيابي به سخن شارع هستند؟ آيا آن اندازه که وقت طلبه ها به يادگرفتن ديدگاه فقيهان پيشين صرف مي گردد، آيا اين فقه موجود فقه مسلمانان است و يا فقه اسلام؟ آيا هرگز به طلبه ها راه فرق گذاري بين دانش اسلامي و دانش مسلمانان در زمينه ي فقه، کلام، تفسير و غير آن آموزش داده مي شود؟ به نظر مي رسد اين امور ناشي از همان بحث نخستين است که حوزه ها توجه به فلسفه ي وجودي خود را از دست داده اند و بايد به اين امر توجه کنند.

4. پيش داشت متون مقدس بر انديشه ي فقيهان
 

همان گونه که اشاره شد در متون درسي حوزه ها، دستاورد فکري فقيهان بر متون مقدس تقدم دارد. عمده ي وقت طلبه ها در اين مي گذرد که فلان فقيه در مورد فلان مسأله چه گفته است و فلاني چه پاسخي داده است و بر پاسخ اين فقيه چه ايرادي مي شود وارد کرد. در اين ميان، آن چه که کم تر مورد توجه قرار مي گيرد اين است که متون مقدس در اين مورد چه سخني گفته اند و چگونه بايد آن ها را درک و فهم کرد.
اين گرفتاري، تنها در کتاب هاي فقهي نيست، بلکه در ادبيات و اصول فقه نيز همين بيراهه ها وجود دارد. طلبه به جاي آن که در مباحث ادبيات، ساختار و واژه ها و اصطلاحات به کار رفته در متون ديني را ياد بگيرند، در پي آن هستند که ديدگاه فلان اديب قرن سوم و چهارم درباره ي فلان واژه و يا فلان حرف عامل و يا غيرعامل را بداند.

5. راه هاي درست انتقال آموزه هاي ديني
 

درک و فهم آموزه هاي ديني به تنهايي، تنها براي آموزنده ي آن مفيد است؛ اما حوزه هاي ديني کاري برتر دارند. آن ها در پي آن هستند تا آموزه هاي ديني را به اطلاع همه ي مسلمانان و حتي غير مسلمانان هم برسانند. اين کار نيازمند تحقيق و پژوهش درباره ي راه هاي بهتر انتقال اين آموزه هاست. اين تحقيق بايد مداوم و گسترده باشد. دستيابي به روش هاي جديد انتقال آموزه ها و سنجش مداوم تأثير آن و ارتقاي پيوسته ي آن از وظايف جدي حوزه هاست. هنوز بدنه ي حوزه هاي علميه، با بسياري از روش هاي انتقال آموزه هاي ديني بيگانه هستند.
شناخت نيازمندي هاي جامعه و روند پيشرفت آن و تحولاتي که در جامعه ي بشري به وجود مي آيد، براي حوزه ها جدي گرفته نمي شود. رساله هاي عمليه که اکنون کارآيي خود را از دست داده اند و کم تر موضوعي در آن پيدا مي شود که با زندگي بشر امروزي هماهنگي داشته باشد، گوياي آن است که حوزه ها بسيار به شناخت جامعه ي پيامگير خود و راه هاي انتقال پيام به آنان، نيازمند هستند.
اگر پژوهشگري در زمينه ي موضوعات مطرح در زندگي جامعه ي امروز مطالعه کند و بعد رساله هاي عمليه را به عنوان راهکار و دستورالعمل زندگي مسلمانان مورد توجه قرار بدهد، خواهد ديد که بين اين دو هيچ گونه پيوندي وجود ندارد و گويي که اين دستورالعمل در خلأ نوشته شده است. اين نوع دستورالعمل براي زندگي نوشتن، دستاورد نوع درس خواندن در حوزه هاي علميه است و تا زماني که متون درسي و روش آموزش و تبيين هدف براي حوزه ها علميه و موضوعات مورد نياز حوزه ها، تبيين و اصلاح نگردد، نتيجه اي جز اين را نبايد انتظار داشت. اين شيوه ي آموزش و متون درسي و موضوعاتي که خوانده مي شود و راه هايي که براي انتقال اين آموزه ها به کار گرفته مي شود، بسيار کهنه و ناکارآمد گشته است. دوران اين سيستم گذاشته است و پافشاري بر اين سيستم چيزي جز عقب ماندگي فزون تر را به ارمغان نمي آورد. اين که حوزه هاي علميه، هاله اي از تقدس بر گرد رساله هاي عمليه بيفکنند و هر کس خواست محتواي آن را مورد نقد قرار دهد، وي را بي تعهد به دين بشمارند، هرگز از اصل مشکل نمي کاهد و فقط فرصت را از بين مي برد. تدوين رساله هاي عمليه بر اساس نيازهاي مردم مسلمان در سرتاسر جهان و نه بر پايه ي نيازهايي که فقط در محيط هاي محدود زندگي فقيهان مشاهده مي شود، کار لازمي است که هر لحظه تأخير در آن، به عمق فاجعه ي دور شدن جامعه از آموزه هاي ديني مي افزايد. اين تحول نيازمند اقدام شجاعانه ي فقيهي است که موضوعات جديدي را وارد بحث درس هاي خارج کند و از مباحث تکراري چون طهارت، صلات، زکات، خمس و … دست بکشد و تحقيقاتي را که در اين موارد انجام گرفته بسنده بداند. امروزه بسياري از محققان مي دانند که شماري از درس خارج گويان، از اين روي بحث هاي جديد را مطرح نمي کنند و به همان بحث هاي طهارت و صلات و … مي پردازند، که توان تحقيق در موارد تازه را ندارند و رفتن در راه هاي نرفته را دشوار مي بينند و ترجيح مي دهند راه هاي کوبيده و آسفالته را بپيمايند. اين يعني سقوط اجتهاد از اوج استنباط به حضيض تقليد و به تعبير ديگر، فقدان مستنبط به معناي واقعي کلمه!
در هر صورت اگر بناست تحولي در متون درسي حوزه ها به وجود بيايد، نخست بايد فلسفه ي وجودي حوزه ها تبيين شود، بين مقام تحصيل و پژوهش فرق گذاشته شود، فرهنگ دشوارگرايي در متون درسي جاي خود را به درست فهمي بدهد، بين زبان مکالمه اي و زبان متون ديني فرق گذاشته شود و اين دو، به طور مستقل آموزش داده شود، آموزش ديدگاه فقيهان، جا را براي آموزش متون مقدس تنگ نکند، شناخت گيرندگان پيام هاي ديني به وظيفه اي جدي تبديل شود، مطالعه و تحقيق مداوم بر روي ابزار انتقال پيام انجام گيرد، درس هاي خارج و يا تحقيقات براي استخراج دستورالعمل زندگي روزمره ي مردم، هر چه بيش تر به حوزه ي نيازهاي جامعه نزديک شود و در واقع، پاسخ به حوادث واقعه، که مهم ترين وظيفه ي مراجع هست، به درستي انجام گيرد و جاي آن را حوادث تخيٌليه و يا فرضيه نگيرد.
منبع: کتاب حوزه شماره 150
ae

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد