ترس از خدا و نقش سازنده آن در زندگى (4)
ترس از خدا و نقش سازنده آن در زندگى (4)
حقيقت خشيت از خداوند
چنانكه گفته شد، خوف و ترس عبارت است از: نگرانى و بيم از خسارت و زيانى كه متوجه انسان مىگردد. «خشيت» يكى از گونه هاي خوف و به معناى ترس از جلال و عظمت ديگرى همراه با احساس حقارت و كوچكى است. برخى برآنند كه خشيت از خوف شديدتر است و اين كلمه از «شجرة خاشية» به معناى درختى كه به كلى خشكيده است گرفته شده و «خوف» به معناى نقصان و از «ناقة خوفاء» گرفته شده كه به معناى شتر مريضى است كه هنوز از بين نرفته است. خشيت در صورتى به كار مىرود كه آنچه انسان از آن مى ترسد، داراى عظمت و شكوه باشد.(1) در مورد خداوند، خشيت ترس بنده از عظمت و جلال كبرياى خداوندى است.
برخى برآنند كه كاربرد «خشيت» با «خوف» متفاوت است و «خوف» در جايى استعمال مىشود كه ترس از خطر و ضرر باشد و «خشيت» به حالت از خودباختگى، حقارت و كوچكى همراه با بيم در برابر عظمت و جلال ديگرى كه ممكن است با ترس از خطر و ضرر نيز همراه نباشد، اطلاق مىگردد. اما در قرآن و روايات گاهى واژه «خوف» به معناى خشيت به كار رفته و بالعكس، گاهى واژه «خشيت» به معناى «خوف» به كار رفته است. براى نمونه، خداوند مىفرمايد: «وَيُسَبِّحُ الرَّعدُ بِحَمدِهِ وَالمَلاَئِكَةُ مِن خِيفَتِهِ…» (رعد: 13)؛ و رعد با ستايش او و فرشتگان از بيمش او را به پاكى ياد مىكنند.
روشن است كه در آيه فوق، «خيفته» كه از مشتقات «خوف» است به معناى خشيت به كار رفته است؛ چه اينكه عذاب الهى متوجه فرشتگان نمىگردد تا آنان از آن ترس داشته باشند. به آنان، چون انسان و جن، تكليف اختيارى متوجه نگرديده تا در صورت مخالفت كيفر شوند و طبيعت و فطرت وجودى آنها بر عبادت و ستايش خداست و ممكن نيست لحظهاى از آن تخلف و تخطى داشته باشند. پس، ترس آنان ناشى از درك ابهت و عظمت و جلال خداوند است. البته در برخى از آيات، خشيت و خوف در همان معناى اصطلاحى و رايج در ادبيات دينى به كار رفتهاند. براى نمونه، خداوند مىفرمايد: «لَو أَنزَلنَا هَذَا القُرآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِن خَشيَةِ اللَّهِ وَتِلكَ الأَمثَالُ نَضرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُونَ» (حشر: 21)؛ اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مىفرستاديم هر آينه آن را از بيم خدا ترسان و شكافته مىديدى.
در اين آيه، «خشيت» به معناى رايج خودش به كار رفته است؛ چه اينكه ترس از عذاب الهى در مورد كوه صدق نمىكند. وقتى انسان در برابر شخصيت بزرگى قرار مىگيرد و تحت تأثير ابهت و عظمت او واقع مىشود، حالت خشيت، انفعال، خودباختگى و كوچكى در او پديد مىآيد. هرقدر عظمت و شكوه كسى كه انسان با او روبهرو مىگردد فزون تر باشد، حالت خشيت در انسان تشديد مىگردد. براى نمونه، كسى كه به محضر مراجع تقليد و مقام معظم رهبرى بار مىيابد، بدون آنكه خطرى را احساس كند و ترسى از آنها داشته باشد، متناسب با معرفتى كه از آنان دارد، احساس خردى و كوچكى مىكند و تحت تأثير شخصيت بزرگ آنان زانوان تواضع بر زمين مىنهد و توان ابراز وجود و حتى سخن گفتن از او گرفته مىشود. با توجه به عظمت و شأن والاى امام معصوم (عليه السلام) كه قابل مقايسه با مقام و منزلت مراجع تقليد نيست، تا آنجا كه آن بزرگواران خود را خاك پاى پيشوايان معصوم (عليه السلام) به حساب مىآورند، اگر كسى توفيق باريابى به محضر امام معصوم (عليه السلام) را پيدا كند، تحت تأثير عظمت و شكوه وى چه حالتى خواهد داشت؟ تازه امامان معصوم (عليهم السلام)مخلوق و بنده خدا هستند و هيچگاه عظمت و شكوه آنان به مرتبه عظمت و شكوه خداوند نمىرسد. حال تصور كنيد كسانى را كه معرفت كامل به مقام و عظمت خداوند دارند، وقتى با آن موجود نامحدود و نامتناهى و داراى قدرت مطلق مواجه مىگردند و در برابر عظمت بىنهايت او قرار مىگيرند، چنان احساس خشيت و ذلتى به آنها دست مىدهد كه نزديك است قالب تهى كنند. خداوند درباره تجلى عظمت خويش بر حضرت موسى (عليه السلام) و واكنش آن حضرت مىفرمايد: «وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُر إِلَيكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَـكِنِ انظُر إِلَى الجَبَلِ فَإِنِ استَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّا وَخَرَّ موسَى صَعِقا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبحَانَكَ تُبتُ إِلَيكَ وَأَنَا أَوَّلُ المُؤمِنِينَ» (اعراف: 143)؛ و چون موسى به وعدهگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: پروردگارا [خود را] به من بنماى تا به تو بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهى ديد، وليكن به اين كوه بنگر، پس اگر در جاى خود قرار و آرام داشت مرا خواهى ديد. و چون پروردگارش بر آن كوه تجلّى كرد، آن را خرد و پراكنده ساخت و موسى مدهوش بيفتاد و چون به خود آمد، گفت: [بار خدايا]، تو پاك و منزهى [از اينكه با چشم ديده شوى] به تو بازگشتم و من نخستين باور دارندهام.
ما وقتى به سيره و حالات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و ائمّه اطهار (عليهم السلام)مىنگريم، درمىيابيم كه آنان در مقام مناجات و راز و نياز و مواجهه با عظمت و جلال الهى، حد اعلاى خشيت را به ظهور مىرساندند تا آنجا كه گاهى از خشيت خدا بيهوش مىگرديدند. در اينباره روايات فراوانى وارد شده است. از جمله درباره امام سجاد (عليه السلام)، وارد شده: «كان علىبنالحسين (عليه السلام) إذا حضرت الصلاة إقشعرّ جلده و أصفرّ لونه وارتعدّ كالسفعة»؛(2) امام سجاد عليهالسلام همواره چنان بود كه به هنگام رسيدن وقت نماز پوست بدنش به لرزه مىافتاد و رنگش زرد مىگشت و چون شاخه نخل به خود مىلرزيد.
همچنين در روايتى درباره امام حسن مجتبى (عليه السلام) آمده است: «همانا امام حسن مجتبى (عليه السلام) چنان بود كه وقتى وضو مىگرفت بندبند وجودش به لرزه مىافتاد و رنگش زرد مىگشت. در اينباره از حضرت سؤال شد آن حضرت فرمود: هركس كه در پيشگاه پروردگار عرش قرار گيرد، شايسته است كه رنگش زرد گردد و بندبند وجودش به لرزه افتد.»(3)
بى ترديد آن حالت خشيت ناشى از ترس از گناه و عذاب الهى نبود، بلكه ناشى از درك عظمت الهى و تجلى جلال معبود در آن حضرات بود كه به عالى ترين مراتب معرفت الهى نايل آمده بودند و كسانى با آن معرفت متعالى وقتى با عظمت و جلال الهى روبهرو مىگردند، از شدت خشوع و خشيت به خود مىلرزند و دهشت آنان را فرا مىگيرد.
نقش باورداشت تدبير و حاكميت مطلق خداوند در خوف و خشيت از او
بىشك تدبير و اختيار عالم در اختيار خالق هستى است و سود و زيان هر موجودى به دست خداست. آنچه در عالم دنيا و آخرت رخ مىدهد، به اراده و مشيت الهى بستگى دارد. اين اعتقاد و حقيقت در بسيارى از آيات قرآن مورد تأكيد قرار گرفته است. براى نمونه، به سه آيه اشاره مىكنيم:
1. «وَمَا كَانَ لِنَفسٍ أَن تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذنِ الله كِتَابا مُؤَجَّلاً…»(آلعمران: 145)؛ و هيچ كس جز به فرمان خدا نميرد؛ سرنوشتى است تعيين شده… .
2. خداوند حتى ايمان آوردن بنده خويش را به خود نسبت مىدهد و مىفرمايد كه كسى بدون اذن و اراده من نمىتواند ايمان آورد: «وَمَا كَانَ لِنَفسٍ أَن تُؤمِنَ إِلاَّ بِإِذنِ اللّهِ وَيَجعَلُ الرِّجسَ عَلَى الَّذِينَ لاَيَعقِلُونَ»(يونس: 100)؛ و هيچ كس جز به اجازه خدا ايمان نمىآورد، و [خداوند] پليدى را بر كسانى مىنهد كه نمىانديشند.
3. «وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّا يَخلُقُونَ شَيئا وَهُم يُخلَقُونَ وَلَا يَملِكُونَ لِأَنفُسِهِم ضَرّا وَلَا نَفعا وَلَا يَملِكُونَ مَوتا وَلَا حَيَاةً وَلَانُشُورا»(فرقان: 3)؛ و [مشركان] به جاى او [خداى يكتا] خدايانى گرفتند كه هيچچيز نمىآفرينند و خود آفريده شدهاند، و زيان و سودى براى خويشتن در توان و اختيار ندارند و نه مرگى را در اختيار دارند و نه حياتى و نه رستاخيزى را.
البته معرفت انسانها نسبت به تدبير و حاكميت الهى بر جهان هستى و جهان آخرت متفاوت است. در اين بين كسانى باورى به قيامت ندارند تا اعتقادى به عذاب هاى آن و تدبير الهى در صحنه قيامت داشته باشند. از اينرو، پيامبران الهى در آغاز دعوتشان با اين دشوارى روبهرو بودند كه مردم نوعا اعتقادى به معاد و قيامت نداشتند و سخنان آنان درباره حيات مجدد انسان و قيامت مورد انكار آنان قرار مىگرفت. گاهى آنان را متهم به ديوانگى مىكردند. آنان از روى تعجب به همديگر مىگفتند:
«وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَل نَدُلُّكُم عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُم إِذَا مُزِّقتُم كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُم لَفِي خَلقٍ جَدِيدٍ أَفتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبا أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ فِي العَذَابِ وَالضَّلَالِ البَعِيدِ» (سبأ: 7ـ8)؛ و كسانى كه كافر شدند گويند: آيا شما را به مردى راه نماييم كه خبر مىدهد كه چون [در خاك ]پارهپاره و ريزريز شديد هر آينه در آفرينش نو درخواهيد آمد؟! آيا بر خدا دروغى بربافته يا او را ديوانگى است؟ [نه، ]بلكه كسانى كه به جهان واپسين ايمان ندارند در عذاب و گمراهى دور [از حق]اند.
نقش توجه به حوادث و بلاهاى طبيعى در هدايت ابتدايى انسانها
طبيعى است وقتى مخاطبان پيامبران در آغاز دعوتشان اعتقادى به معاد و قيامت نداشتند، ترساندن آنان از عذاب هاى الهى در آخرت اثرى نداشت و بدين وسيله، به دين حق رهنمود نمىشدند. پس با توجه به آنكه آنان به خداوند به عنوان خالق هستى اعتقاد داشتهاند و چه بسا بر اين باور نيز بودند كه خداوند كارگردان و مدبر اين جهان است، بايسته بود آنان را از بلاها و گرفتارى هاي دنيا، كه هر از چند گاهى انسانها بدانها مبتلا مىگردند، بترسانند و به آنان هشدار دهند كه اگر به خداوند ايمان نياوريد و مسير هدايت را نجوييد، خداوند بر شما عذاب و بلا فرو مىفرستد، چنانكه بر اقوام گذشته نيز عذاب فرستاد و حرث و نسل آنان را نابود گرداند. بدين طريق خوف از خدا در دل آنان پديد مىآمد و دلشان نرم مىشد، رفتهرفته به انذارها و هشدارهاى رسولان الهى گوش مىدادند و عقايد توحيدى را مىپذيرفتند، و در نهايت به اين باور مىرسيدند كه اين عالم سرسرى و از روى گزاف آفريده نشده است و انسانها در برابر رفتار خود مسئول هستند و روزى به حساب اعمال آنها رسيدگى خواهد شد.
در پيرامون ما پيوسته حوادث و اتفاقات ناگوارى رخ مىدهد و بيمارىها، بلاهاى طبيعى و مرگ همه را تهديد مىكنند. فراوان شاهد بودهايم كه كسانى در سلامتى كامل به سر مىبردند، اما ناگهان بيمار گرديدند و براى هميشه در بستر بيمارى افتادند و يا مرگ آنان فرارسيد. پس با توجه به اينكه اين خطرات و بلاها پيوسته ما را تهديد مىكنند و در پس آنها اراده و مشيت الهى قرار دارد، جا دارد كه انسان هرچند اعتقادى به قيامت نداشته باشد و ترس از عذاب هاى الهى تأثيرى در او نبخشد، به جهت اين بلاها و رخدادهاى طبيعى از خداوند بترسد و بلاها و خطرهاى دنيوى او را به تأمّل و تصحيح رفتار خويش وادارند و موجب گردند كه از طغيان و سرپيچى خدا دست بردارد و به اطاعت و پيروى خالصانه از فرامين الهى بپردازد.
پي نوشت ها :
1ـ سعيد الخورى الشرتوى، اقربالموارد، ج 1، ص 277.
2ـ محدث نورى، مستدركالوسائل، ج 1، ب 47، ص 355، ح 4213.
3ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 43، ب 16، ص 339، ح 13.
منبع: نشريه معرفت شماره 154