تعاریف متکلمان اسلامی از «امامت»
متکلمان اسلامی «امامت» را با تعبیرهای متفاوتی تعریف کردهاند. مجموع این تعریفها به دو دستهی کلی تقسیم میشود: دستهی اول را تعریفهای عام و دستهی دوم را تعریفهای خاص مینامیم. تعریفهای عام، نبوت را هم شامل میشود، ولی تعریفهای خاص، شامل نبوت نمیشود.
الف) تعریفهای عام
عبارتهای ذیل، از تعریفهای عام امامت به شمار میرود.
ا. الإمام الّذی له الرئاسة العامّة فی الدین و الدنیا جمیعا؛ (1) امام، کسی است که دارای رهبری عمومی دین و دنیاست.
2. الإمام انسان له الرئاسة وهی رئاسة عامّة فی أمور الدّین والدنیا بالإصالة؛ (2) امام، انسان دارای رهبری است و آن عبارتست است از رهبری بالاصالة و عمومی در امور دین و دنیا.
3. الإمامة، رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص فی أمور الدّین و الدّنیا؛ (3) امامت، رهبری عمومی در امور دین و دنیا برای یکی از اشخاص است.
4. الإمامة، رئاسة عامّة فی الدّین و الدّنیا لشخص من الأشخاص بحقّ الأصالة؛ (4) امامت، رهبری عمومی در دین و دنیا برای یکی از اشخاص است.
5. الإمامة، رئاسة عامّة فی الدّین و الدّنیا لشخص من الأشخاص؛ (5) امامت، رهبری عمومی در دین و دنیا برای یکی از اشخاص است.
در عبارتهای یاد شده که از عده ای از متکلمان شیعه و اهل سنت نقل شده است، «امامت» به صورت رهبری عمومی در امور دینی و دنیوی، برای فردی از افراد بشر تعریف شده است. از آن جا که در این تعریفها از خلافت یا نیابت از پیامبر سخنی به میان نیامده است، نبوت را نیز شامل میشود. بدین جهت مورد نقد قرار گرفته است، (6) زیرا اگر چه نبوت مشتمل بر امامت است، ولی امامتِ مورد بحث، نبوت را شامل نمیشود.
ب) تعریفهای خاص
تعریفهای خاص «امامت» تعریفهایی است که در آن بر عنصر خلافت و نیابت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تأکید شده است. در این جا به نقل و تحلیل نمونههایی از این تعریفها میپردازیم:
1. الإمام هو الّذی له الرئاسة العامّة فی أمور الدّین و الدّنیا نیابةً عن النّبی (صلی الله علیه و آله و سلم؛ (7) امام، کسی است که دارای رهبری عمومی در امور دین و دنیا به صورت نیابت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ میباشد. در این عبارت، «امام» با توجه به مقام امامت تعریف شده است و مقام امامت، عبارت است از رهبری عمومی مسلمانان در امور دینی و دنیوی آنان به عنوان نیابت از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم).
2. الإمامة رئاسة عامّة فی الدّین بالأصالة لا بالنیابة عمّن هو فی دار التکلیف؛ (8) امامت، رهبری عمومی در زمینه دین به صورت بالأصالهة است؛ نه به صورت نیابت از کسی که در سرای تکلیف است.
در عبارت فوق، امامت به رهبری در دین تعریف شده است، ولی مقصود این نیست که امام فقط به مسائل عبادی و تبیین احکام دینی میپردازد و در امور سیاسی و اجتماعی جامعه، دخالت نمیکند، زیرا تعریف مزبور از سید مرتضی است و او امامت را از مصادیق لطف میداند و خود در تقریر آن یادآور شده است که هر گاه در جامعه، زمام داری عادل و توان مند وجود داشته باشد، نقش مؤثری در روی آوردن مردم به فضائل و روی گرداندن آنها از رذائل دارد و این مطلب، مصداق لطف الهی بر بشر است. (9) بنابراین، رهبری سیاسی یکی از ارکان امامت در کلام اسلامی است. مقصود از امامت در دین این است که آنچه در قلمرو هدایت دینی قرار دارد، خواه امور عبادی باشد و خواه امور سیاسی و اجتماعی، از شئون امام و در قلمرو امامت قرار دارد، اما مسائل علمی و فنی در علوم و فنون مختلف، خارج از هدایتهای و حیانی است و به عقل و دانش بشر واگذار شده است و اگر امام یا پیامبر در این گونه مسائل دخالت کند، به عنوان یک صاحب نظر در آن علم دخالت خواهد کرد؛ نه به عنوان رهبر دینی جامعهی اسلامی.
از عبارت پایانی تعریف به دست میآید که امامت، هم جنبهی اصالی دارد و هم جنبهی نیابی: نسبت به کسانی که در سرای تکلیف و در عصر امام زندگی میکنند، اصالی و نسبت به پیامبر که در سرای تکلیف نیست، نیابی است.
3. الإمامة رئاسة عاّمة فی الدّین و الدّنیا بالأصالة فی دارالتکلیف؛ (10) امامت، رهبری عمومی و بالاصالة در سرای دنیا در امور دینی و دنیوی است. کلمهی «دارالتکلیف» قرینهی آن است که مقصود از امامت، رهبری بالاصالة نسبت به غیر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، زیرا پیامبر در دار تکلیف نیست. در این صورت، امامت نسبت به پیامبر بالنیایة است نه بالاصالة و نسبت به دیگر مکلفان، بالاصالة است. بر این اساس، قید «بالاصال» رهبری کسانی را که به نیابت از امام رهبری میکنند از تعریف خارج میکند و قید «فی دارالتکلیف» بیان گر نیابی بودن امامت نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ است.
در تعریف مزبور به ویژگیهای نیابی بودن رهبری امام از پیامبر تصریح نشده، بلکه فقط به گونه ای به آن اشاره شده است، از این رو ما این تعریف را از تعریفهای دستهی اول جدا کردیم.
4. الإمامة رئاسة عامّة فی الدّین والدنیا لشخص من الأشخاص نیابة عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ امامت، رهبری عمومی در دین و دنیا برای شخصی خاص به عنوان نیابت از پیامبر است. تعریف یاد شده از علامه حلّی (11) است. فاضل مقداد (12) نیز همین تعریف را برگزیده است، با این تفاوت که وی به جای عبارت « نیابة عن النبی»، عبارت «خلافة عن النبی» را به کار برده است. وی در بارهی قید «لشخص من الاشخاص» گفته است: « قید مزبور بیان گر دو مطلب است: یکی این که امام فردی است معین و مشخص که از جانب خدا و پیامبر برای منصب امامت تعیین شده است، و دیگری این که امام در هر عصر و زمانی یکی بیش نیست». (13)
به اعتقاد مؤلف و شارح مواقف، قید «لشخص من الاشخاص» برای احتراز از موردی است که امام، فاسق شود و امت او را از امامت عزل کنند، زیرا در این جا کل «امت» شخص معینی نخواهد بود. (14)
یادآور میشویم دو تفسیر یاد شده از عبارت «لشخص من الاشخاص» مبتنی بر دو مبنای کلامی در مسئله امامت است: تفسیر نخست بر نظریه انتصابِ در امامت مبتنی است و تفسیر دوم بر نظریهی انتخاب.
5. الإمامة خلافة الرسول فی اقامة الدّین بحیث اتّباعه علی کافّة الأمّة؛ (15) امام عبارت است از جانشینی پیامبر در حفظ و اجرای دین به گونه ای که پیروی از او بر همهی امت واجب است. این تعریف را قاضی عضدالدین ایجی برگزیده و گفته است: قید «وجوب پیروی از امام بر عموم امت» کسانی چون قاضی که امام او را به رهبری ناحیه ای منصوب میکند و نیز مجتهد را از تعریف خارج میسازد، زیرا وجوبِ اطاعت از آنان عمومیت ندارد.
6. الإمامة خلافة عن صاحب الشّرع فی حراسة الدّین و سیاسة الدّنیا؛ (16) امامت، جانشینی صاحب شریعت در حفظ دین و تدبیر امور دنیوی مردم است. ابن خلدون پس از بیان تعریف فوق گفته است:
این منصب، هم خلافت نامیده میشود و هم امامت؛ چنان که کسی که عهده دار آن میگردد خلیفه و امام نام دارد؛ از آن جهت که از او پیروی میشود امام نامیده میشود. از این رو، مانند امام در نماز جماعت است و برای تمایز آن از امام در نماز، آن را «امامت کبری» نامیدهاند و از آن جهت که امام، جانشین پیامبر در امت او است، وی را خلیفه مینامند، گاهی به صورت مطلق و گاهی به صورت «خلیفة رسول الله». در این که آیا میتوان او را «خلیفهی خداوند» نامید دو قول است: عده ای آن را جایز دانستهاند، زیرا خداوند، انسان را خلیفهی خود در زمین دانسته و فرموده است: (إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً)؛ (17) و نیز فرموده است: (جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ)، (18) ولی اکثریت متکلمان آن را نپذیرفتهاند، زیرا خلافت در آیات یاد شده مربوط به خلافت مورد بحث در امامت نیست. دلیل دیگر این که خلافت از جانب کسی است که غائب است و درمورد کسی که حاضر است به کار نمیرود. ابوبکر نیز وقتی از او به عنوان «خلیفة الله» یاد شد از آن نهی کرد و گفت: من خلیفهی رسول الله هستم نه خلیفة الله. (19)
ابن خلدون پیش از بیان تعریف یاد شده به بیان ضرورت رهبری و اقسام آن پرداخته و گفته است:
فرمان روایی و رهبری برای جامعهی بشری یک ضرورت به شمار میرود و دارای سه گونهی کلی است:
1. رهبری طبیعی و غریزی که رهبر بر اساس تمایلات طبیعی و غریزی خود در امور مردم تصرف میکند و لازمهی آن قهر و غلبه و استبداد است. (سیاست غریزی)
2. رهبری فکری و عقلی که تدبیر امور جامعه بر اساس قوانینی صورت میگیرد که بشر با استفاده از عقل و دانش خود وضع کرده است (سیاست عقلی)
در این گونه رهبری، فقط منافع و مصالح دنیوی افراد جامعه مورد اهتمام قرار میگیرد.
3. رهبری شرعی که تدبیر جامعه بر اساس قوانین شرعی تحقق میپذیرد. (سیاست شرعی).
در این گونه رهبری نه تنها مصالح معنوی و اخروی بشر مورد توجه قرار میگیرد، بلکه به آنها اصالت هم داده میشود و مصالح دنیوی در راستای مصالح معنوی و اخروی اعتبار پیدا میکند. رهبرانی که عهده دار این گونه رهبری میشوند دو دستهاند: پیامبران و جانشینان آنها. (20)
7. الإمامة رئاسة عامّة فی أمر الدّین و الدّنیا خلافة عن النبیّ (صلی الله علیه وآله و سلم)؛ امامت، رهبری عمومی و فراگیر امت اسلامی در امور دینی و دنیوی آنان به عنوان جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ است. تعریف یاد شده از سعدالدین تفتازانی است. وی در توضیح تعریف مزبور گفته است که قید «عمومیت رهبری»، رهبریهای محدود به برخی از امور مانند قضاوت یا ولایت بر برخی از نواحی را از تعریف خارج میکند. همین گونه است کسی که امام، وی را درهمهی امور و مسائل، نائب خود قرار میدهد، زیرا رهبری او شخص امام را شامل نمیشود. پس عمومیت ندارد و قید «خلافة عن النبی»، نبوت را از تعریف خارج میکند. (21)
تفتازانی سپس این اشکال را بر تعریف خود وارد کرده است که جانشینی پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)؛ در مورد کسی تحقق مییابد که پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)؛ او را جانشین خود قرار داده باشد و کسی را که از طریق بیعت به امامت برگزیده شده است، شامل نمیشود.
آن گاه وی در پاسخ گفته است:
بر فرض قبول اصل پیشین که صدق عنوان خلیفه در گرو آن است که پیامبر، فردی را به جانشین خود برگزیده باشد، استخلاف دو گونه است: لو سلّم فالاستخلاف اعم من ان یکون بوسطّ أو بدونه؛ یکی به صورت بی واسطه و دیگری به صورت با واسطه. (22)
سید شریف گرگانی نیز در پاسخ این اشکال که «امامت»، نیابت از خدا و پیامبر است و با بیعت مردم عنوان مزبور اثبات نمیشود، گفته است:
بیعت از نظر ما مثبت امامت نیست (موضوعیت ندارد) بلکه علامت و طریق آن است؛ همان گونه که قیاس و اجماع، دلایل احکام شرعی میباشند. (23)
ملاعلی قوشجی (24) از متکلمان اشعری و ملا عبدالرزاق لاهیجی از متکلمان امامیه نیز تعریفی را که از تفتازانی نقل کردیم برگزیدهاند. لاهیجی گفته است:
امامت، ریاستی است بر جمیع مکلفین در امور دنیا و دین به عنوان خلیفهی پیامبر. آن گاه افزوده است:
این تعریف، میان فِرَق اسلام مسلم است. (25)
8. الإمامة، رئاسة عامّة فی امور الدّین بالأصالة لانیابة عن غیر هو فی دارالتکلیف؛ امامت، رهبری عمومی در امور دینی به صورت بالاصالة است؛ نه به صورت نیابت از دیگری که در سرای تکلیف است.
این تعریف از سدیدالدین حمصی رازی از متکلمان امامیه است. وی در توضیح قیود تعریف خود چنین گفته است:
1. قید «عمومیت رهبری» برای آن است که نواب و والیان امام و قضات او از تعریف خارج شوند، زیرا رهبری آنان به برخی از امور اختصاص دارد و عمومیت ندارد.
2. قید «بالاصالة» برای آن است که رهبریِ کسانی که امام آنان را به رهبری در اموری بر میگزیند از تعریف خارج شود.
وی در این جا این اشکال را مطرح کرده است که با قید نخست به قید دوم نیازی نیست، زیرا کسی که رهبری اش عمومیت داشته باشد، نائب از طرف دیگری نخواهد بود.
در پاسخ گفته است: میتوان فرض کرد که کسی رهبری اش به نیابت از دیگری باشد و در عین حال عمومیت داشته باشد، مانند این که امام، رهبری تمام امور را به نائب خود بسپارد. در این صورت «عمومیت» و «نیابت» با یک دیگر جمع شدهاند. پس یکی از دو قید مزبور بی نیاز کننده از دیگری نیست.
ولی میتوان گفت: در فرض یاد شده، رهبریِ نائبِ امام نسبت به عمومی افراد امت اسلامی، عمومیت ندارد، زیرا شامل خود امام نمیشود. بنابراین، اگر مقصود از عمومیت رهبری نسبت به عمومی مکلفان باشد، جز در مورد کسی که رهبری اش بالاصالة است تحقق نخواهد یافت و در نتیجه با یکی از دو قید یاد شده میتوان از دیگری صرف نظر کرد.
3. قید «دارالتکلیف» برای آن است که نیابت امام از پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)؛ را شامل شود، زیرا پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)؛ از دنیا رفته است و در دار تکلیف نیست. رهبری امام نسبت به کسی که در سرای تکلیف باشد، نیابی نیست اما نسبت به پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)؛ که در دار تکلیف نمیباشد، نیابی است.
سدید الدین حمصی سپس این مطلب را تبیین کرده است که چرا وی در تعریف امامت؛ آن را به رهبری در دین اختصاص داده است و بر خلاف دیگران، رهبری در دنیا را به آن ضمیمه نکرده است. تبیین وی این است که رهبری امام شامل امور تخصصی و فنّی دنیوی نمیشود؛ یعنی امام بر اهل صنایع و فنون در آنچه مربوط به صنعت و فن آنان است، ریاست و رهبری ندارد. آری، در غیر مسائل علمی و فنّی آنان که به حیات معنوی یا زندگی دنیوی آنان مربوط میشود، امام رهبر آنان است و در این جهت، میان آنها و دیگران تفاوتی وجود ندارد. البته باید توجه داشت که امور مربوط به برقراری عدالت و امنیت در زندگی دنیوی مردم در حقیقت از امور دینی است، زیرا این گونه امور، هم مطلوب شارع است و هم تحقق آنها بر اساس احکام دینی به دست میآید. (26)
از توضیحات یاد شده روشن گردید که امور دینی در عبارت سدید الدین شامل امور دنیوی که در تعریف مشهور متکلمان آمده است، میباشد، زیرا مقصود آنان از امور دنیوی، رهبری امام بر اهل صنایع و فنون در رشتههای علمی و تخصصی آنها نیست، بلکه مقصود، برقراری امنیت و عدالت و رفاه عمومی است که همگی مورد اهتمام شریعت میباشد.
نکات تکمیلی
1. از تعریفهای متکلمان اسلامی به دست آمد که «امامت» از دیدگاه آنان هم امور دنیوی را شامل میشود و هم امور دینی را. به عبارت دیگر، از جنبهی غایی، امامت اسلامی صبغهی سکولاریستی ندارد؛ به گونه ای که امور معنوی و دینی، خارج از حوزهی امامت و رهبری اسلامی باشد و «امامت» فقط در برقراری عدالت، امنیت و تحقق بخشیدن به نیازهای معیشتی مردم خلاصه شود؛ بلکه حفظ، اجرای دین و ارزشهای دینی نیز از اهداف امامت میباشد. (27)
در مورد رسالت دینی امامت، میان شیعه و اهل سنت این تفاوت وجود دارد که اهل سنت، فقط مسئولیت حفظ دین در مقابل دشمنان و فتنه انگیزان و نیز اجرای احکام اسلامی را، به عهدهی امام میدانند، ولی شیعه علاوه بر این، مسئولیت تفسیر و تبیین درست کتاب و سنت را نیز از وظایف امام میشمرد. بدین جهت، عصمت را از شرایط لازم امامت میداند.
2. از جنبهی مشروعیت امامت نیز اعتقاد متکلمان اسلامی بر آن است که مشروعیت امامت ناشی از خلافت و نیابت از پیامبر اسلامی (صلی الله علیه وآله و سلم) است، نه وکالت از جانب مردم. این مطلب بر مبنای انتصاب که مورد قبول شیعه است آشکار است و بر مبنای انتخاب نیز چنان که در کلمات متکلمان اهل سنت گذشت، انتخاب و بیعت مردم با امام موضوعیت ندارد و منشأ مشروعیت امامت به شمار نمیرود، بلکه به عنوان راهی برای کشف رضایت شارع میباشد. (28)
حاصل آن که امامت اسلامی، نه از نظر خاستگاه مشروعیت و نه از نظر اغراض و وظایف امامت، به دیدگاههای سکولاریستی ربطی ندارد و در اصلِ این مسئله، میان شیعه و اهل سنت اختلافی وجود ندارد؛ اگر چه در جزئیات و تفاصیل آن اختلاف نظرهایی دیده میشود.
3. «خلافت» و «امامت» دو مصداق جداگانه ندارند؛ بلکه دو عنوان منطبق بر یک مصداق میباشند. آن کسی که پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)؛ رهبری امت اسلامی را بر عهده دارد، از این جهت که رهبری او به عنوان جانشینی پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) است، مصداق «خلافت» میباشد و از این جهت که پیشوای امت اسلامی است، مصداق «امامت» میباشد. از این رو، هم در روایات و هم در عبارتهای متکلمان اسلامی، هر دو مفهوم «خلافت» و «امامت» به کار رفته است. پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) در حدیث «یوم الإنذار» علی (علیه السلام) را برادر، وصی و خلیفهی خود معرفی کرد: «انّ هذا أخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا». (29) حدیث «دوازده خلیفه» نیز که از احادیث نبوی مشهور است، از امام با عنوان خلیفه یاد کرده است. چنان که در دیث معروف «من مات و لم یعرف امام زمانه…..» واژهی امام به کار رفته است. امام رضا (علیه السلام) نیز در بارهی امامت فرموده: « الإمامة خلافة الله و خلافة الرّسول» (30) امامت، خلافتِ خدا و خلافتِ رسول خداست.
پس این اندیشه که «امامت» و «خلافت» را دو مقولهی جدا از هم و با مصادیق متفاوت میداند و «امامت» را به شیعه و «خلافت» را به اهل سنت اختصاص میدهد، از نظر مبانی روایی و کلامی درست نیست. نکته شایان توجه این است که از منظر تاریخی، از آن جا که اهل سنت کسانی را که شایستگی مقام امامت نداشتند، به عنوان خلیفهی پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) و پیشوای امت اسلامی شناختند و جانشینان راستین پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) یعنی ائمه اطهار (علیه السلام) را به ویژه در عرصهی زعامت سیاسی، به رسمیت نشناختند، این واقعیت تاریخی سبب شد که مفهوم «خلافت» در تفکر شیعه قداست و اصالت خود را از دست بدهد و مفهوم «امامت» به عنوان مفهوم برگزیدهی اندیشهی اعتقادی شیعه رسمیت یابد. از این رو، در روایات اهل بیت (علیه السلام) نیز مفهوم «امامت»، گستره و جایگاه ویژه ای دارد.
پینوشتها:
1. التعریفات، ص28.
2. قواعد المرام فی علم الکلام، ص 174.
3. ارشاد الطالبین، ص 325؛ این تعریف از علامه حلی در کتاب نهج المسترشدین است.
4. المسلک فی اصول الدین، ص 187 و 306.
5. شرح المقاصد، ج5، ص 234؛ شرح المواقف، ج8، ص 345 و أبکارالافکار، ج3، ص 416.
6. أبکار الافکار، ج 3، ص 416؛ شرح المواقف، ج8، ص 345 و ارشاد الطالبین، ص 326.
7. النکت الاعتقادیة، ص 53.
8. رسائل الشریف المرتضی، ج2، ص 264، (رسالة الحدود و الحقایق).
9. الذخیرة فی علم الکلام، ص 410.
10. این تعریف ازخواجه نصیر الدین طوسی در رسالة الإمامة است. تلخیص المحصل، ص 426.
11. الباب الحادی عشر، ص 66.
12. ارشاد الطالبین، ص 325- 326 و اللوامع الالهیة، ص 319- 320.
13. النافع یوم الحشر، ص 66- 67.
14. شرح المواقف، ج8، ص 345.
15. همان، سیف الدین آمدی نیز همین تعریف را برگزیده است: «إنّ الإمامة عبارة عن خلافة شخص من الأشخاص للّرسول (صلی الله علیه وآله و سلم)؛ فی امامة قوانین الشرع و حفظ حوزة الملّة علی وجه یحب اتباعه علی کافة الامة» (ابکار الافکار، ج3، ص 416.
16. ابن خلدون، مقدمه، ص 191.
17. بقره، آیهی 30.
18. انعام، آیهی 165.
19. مقدمه ابن خلدون، ص 191.
20. همان، ص 190- 191.
21. شرح المقاصد، ج5، ص 234.
22. همان.
23. شرح المواقف، ج8، ص 351.
24. شرح التجرید، ص 365.
25. سرمایهی ایمان، ص 107 و گوهر مراد، ص 461- 462.
26. همان، ص 235- 237.
27. این مطلب در بحث مربوط به فلسفهی امامت روشن تر خواهد شد.
28. بررسی این نظریه در بحث مربوط به طریق تعیین امام خواهد آمد.
29. تاریخ طبری، ج2، ص 216- 217 و مجمع البیان، ج 7-8، ص 206.
30. اصول کافی، ج1، ص 155.
منبع مقاله :
ربانی، گلپایگانی، (1392)، امامت در بینش اسلامی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ چهارم