تعامل اخلاق و سیاست (1)
تعامل اخلاق و سیاست (1)
پیش درآمد
«اخلاق» و «سیاست» به معناى مطلق، پدیدهها، مفاهیم و واژگانى دور زاد، دیرپاى، فراگیر و در عین حال سهل و ممتنع مى باشند، به گونهاى كه چه بسا همگان به صورت روزمره از اخلاق و سیاست – خواه به صورت عام و یا خاص – سخن مىگویند؛ از قبیل اخلاق اقتصادى و سیاست اقتصادى، اخلاق علمى و سیاست علمى و اخلاق یا سیاست این یا آن گروه و حتى شخص به خصوص. در عین حال، اين پدیدهها همواره در كشاكش چالش شناخت مفهومى قرار دارند. هر چند این چالش نشان دهنده غناى وجودى و معنایى این دو پدیده و اثربخشى آن در زندگى فردى و اجتماعى انسانها مىباشد، چرا كه هم «اخلاق» و هم «سیاست» – وجه تمایز آدمى نسبت به سایر موجودات بوده و برترین شاخصههاى انسانیت او به شمار مىرود. خصلتهاى روحى و معرفتى انسان هم چون عقل و اراده، كمالطلبى و زیبایى جویى، علل و اسباب این شاخصهها بوده و مدنیت، نظام مدنى و تمدن بشرى برجستهترین و فراگیرترین آثار و نمودارهاى آن محسوب مىشود.
موضوع این مقاله – همان گونه كه از عنوان آن بر مىآید – رابطه میان اخلاق و سیاست مى باشد. بحث از اصل رابطه میان این دو، ضرورت و چیستى یا ماهیت این رابطه و در نهایت، چگونگى رابطه آنها و سازوكار عینى و عملى مربوط و نمودارهاى آن، نیازمند روشن شدن هر چه فراتر بنیاد هستى یا چرایى، ماهیت و چگونگى و یا سازكارهاى هریك از آنهاست. مسلم، ارزشزدایى سیاست و سیاست ارزش زدا شده، نه ممكن و عملى بوده، نه لازم و ضرورى و نه مفید و سازنده مىباشد. بینش اخلاقى – سیاسى مدرنیستى كه از كتاب «شهریار» ماكیاولى سرچشمه گرفته و تحت عنوان سیاست طبیعى، اخلاق طبیعى و سیاست و اخلاق ماكیاولیستى جریان یافته است،1 به ویژه در نقطه اوج آن، یعنى در نگرش و گرایش پوزیتیویستى كه از بنیاد و نخست، مدعى اخلاق زدایى سیاست مى باشد،2 نه تنها به سیاست خنثى و بیطرفانه و به تبع آن به دانش سیاست واقع نمایانه نینجامیده است، بلكه برعكس، ارزش ها و اخلاق مادى را مدنظر داشته3 و در این راستا، اخلاق و ارزش هاى هژمونیك و سلطهجویانه جوهرى خود را در سیاست تزریق و ترویج نموده و به دنبال خود آورده است. بدین سان این جریان، دانش سیاست ابزارى متناسب خویش را به جاى دانش سیاسى حقیقى، یقینى و متعالى نشانده است.
وضعیت علمى و عملى اخلاقى و سیاسى و یا چالش اخلاقى و سیاسى علمى و عملىاى كه انتقاد و مخالفتهاى افراد، جریانات و حتى مكاتب عمدهاى از قبیل مكاتب انتقادى فرانكفورتیان و لئواشتراوسىها را سبب گردیده، برخى جریانهاى پسامدرنیستى را به نسبیت گرایى مطلق و نیهیلیسم سوق داده و برخى دیگر به سان سنت گرایان معاصر، غرب را به چارهاندیشى واداشته است. مسئله اصلى، وجود رابطه و تعامل عینى علمى و عملى مطلق اخلاق و سیاست و نیز اخلاق و سیاست مطلق مى باشد. چالش اصلى، تبیین و تعیین رابطه حقیقى و كارآمد اخلاق و سیاست و حتى تعامل اثربخش اخلاق با سیاست در جهت تعالى، بهرهبردارى متزاید سیاست از اخلاق به منظور ارتقاى كارآمدى مىباشد، چراكه هرگونه تعلل در تبیین، توجیه و ترسیم رابطه مثبت و سازنده حقیقى و واقعى میان اخلاق – خواه مطلق یا متعالى – و سیاست – خواه مطلق یا متعالى – به معناى تقویت، ترویج و تسلط اخلاق نامتعالى در سیاست و در نتیجه، تحقق و توسعه سیاست نامتعالى مىباشد، زیرا اخلاق نامتعالى، اعم از اخلاق طبیعى یعنى اخلاق مادى اومانیستى و یا اخلاق هژمونیك یعنى تنازعى و سلطهجویانه، سیاست نامتعالى تك ساحتى ماتریالیستى و یا سیاست استبدادى و استكبارى سیطرهجویانه را به دنبال خواهد داشت.
فرضیه اصلى مقاله حاضر این است كه «میان اخلاق و سیاست، رابطه تعاملى و ساختى برقرار مىباشد» كه تعامل به معناى تأثیر و تأثر متقابل است. براین اساس، مى توان اذعان كرد كه «میان اخلاق و سیاست، رابطه تداول وجود دارد» كه تداول به معناى تاثیر و تأثر متزاید یا فزاینده است؛ به عبارت دیگر «اخلاق، سیرت سیاست بوده و سیاست، صورت اخلاق» و نظام هنجارى و هنجارها مىباشد. حتى «نظام اخلاقى، شبكه هنجارى، و سیاست شاكله راهبردى جامعه، كشور و زندگى است». هم چنین «اخلاق، نظام زیرساختى و درونساختى، و سیاست، نظام سیر و ساختار روساختى و برونساختى جامعه و كشور به شمار مىآید». بدین سان، اخلاق به عنوان منش و گرایش، ناشى از بینش و نگرش، متناسب و بر اساس آن معطوف به كنش و روش سیاسى بوده و در مقابل، سیاست به عنوان روش و كنش، برآمده از اخلاق و نظام هنجارى و تحصل4 عینى و عملى – مدنى آن مىباشد. به هر حال، اخلاق و سیاست رابطه تعاملى و ساختى وثيقى دارند؛ رابطهاى كه بنا به تفسیر فلاسفه سیاسىاى هم چون حكیم ابونصر فارابى و خواجهنصیرالدین طوسى، اخلاق به سیاست تَعُّين مىدهد5 و سیاست به اخلاق، تَحَصُّل مىبخشد. چهبسا نامیدن آثار سیاسى فارابى تحت عناوین؛ «التنبيه على سبيل السعاده» و «تحصيل السعادة» كه در بردارنده آميزهاى بهينه از اخلاق و سیاست متعالى به منظور توسعه، تعادل و تعالى سیاسى و اجتماعى است، نیز برخاسته از این موضع باشد. آرا و آثار سياسى فارابى برترين نمونه و نماد برجسته و پايدار پيوستگى اخلاق و سیاست و يگانگى آنها در سير و ساختار راهبردى جامعه مىباشد؛ موضوعى كه به شدت سبب جلب نظریه سیاسى لئواشتراوس و جذب این نظریه در فلسفه سیاسى وى شده است.6 درآمد
ديدگاهها و به تبع آن رهيافتهاى متفاوت و گاه متعارضى در زمينه رابطه يا جدايى اخلاق و سیاست وجود داشته و دارد؛ رهيافتها و ديدگاههايى كه ناشى از نگاه آنها به اخلاق و سیاست و متناسب با برداشت آنها از اين دو مقوله مىباشد. جملگى این نگاهها، برخلاف برخى ادعاهاى ظاهرى و جزئى گرایانه كه ممكن است به بعضى بىاخلاقىها در سیاست و در واقع، جدایى سیاست از اخلاق یا اخلاق زدایى سیاست معتقد بوده یا در مقابل مروج بعضى سیاست پرهیزىها در اخلاق و در واقع، جدايى اخلاق از سیاست يا اخراج آموزههاى سياسى و حتى آميزههاى سياسى از اخلاق يعنى سیاست زدايى اخلاق و منع اخلاق از سیاستنگرى و سیاستگرايى باشند، ضمن دربرداشتن ضمنى مطلق اخلاق و سیاست، در حقیقت به تبيين اخلاق مطلق يا متعالى و نيز سیاست مطلق و متعادل، به ويژه رابطه ميان اخلاق متعالى و سیاست متعالى با چالش فوق مىپردازند؛ چالشى كه در يك سوى آن رهيافت جدايى كامل اخلاق و سیاست قرار دارد و ميان اين دو چه بسا قائل به تباين، تقابل و حتى تضاد تا سرحد تناقض و تعارض مىباشد و در دیگر سوى، رهیافت عینیت و یگانگى سیاست و اخلاق قرار دارد كه میان این دو حداقل به همگرایى، هماهنگى، همبستگى و حتى پیوستگى تا سرحد همگنى، همگونى و ادغام معتقد است.
براساس این دیدگاه و در چالش و پیوستار گسستگى – پيوستگى اخلاق و سیاست برمبناى اين كه مفهوم و گستره اين دو مقوله چيست، رهیافتهاى مختلف و حتى متعارضى شكل گرفته كه عبارتاند از:
الف) براساس رهیافت جدایى اخلاق از سیاست، اخلاق اصالت یا سازندگى ندارد یا در مقابل، در راهبرد جدایى سیاست از اخلاق، سیاستْ منفى بوده و تعالىبخش نمىباشد.
كاركرد اخلاق در این رهیافت، چه بسا شخصى، درونى و احیانا معنوى است، حال آن كه كار ویژه سیاستْ عمومى، بیرونى و مادى مىباشد.
ب) در حد وسط، اخلاق و سیاست دو حوزه زندگى فردى و جمعى انسانى بوده كه داراى رابطه و نسبت عموم و خصوص من وجه مىباشد؛ یعنى برخى امور، اخلاقى بوده و سیاسى نمىباشد و در مقابل نیز برخى امور، سیاسى بوده و اخلاقى نیست. در عین حال، اخلاق سیاسى و یا سیاست اخلاقى به معناى آن بخش از اخلاق و اخلاقیات است كه اجتماعى و سیاسى محسوب مى شود و یا آن بخش از سیاست و سیاسیات مىباشد كه اخلاقى به شمار مى رود و یا مراد سیاست در مورد بخش اخلاق، سیاست فرهنگى و مانند اینها، مىباشد.
ج) براساس رهيافت پيوستگى اخلاق و سیاست، اخلاق و سیاست لازم و ملزوم و بلكه عين هم بوده و حداكثر مراتب دوگانه يا حقیقت و واقعيت واحد و يگانه محسوب مىشوند، بدین سان كه اخلاق سياسى، به معناى معطوف بودن اخلاق به سیاست و موثر در آن و بلكه محور، مبنا و غایت و در نتیجه، تعیین كننده در سیاست است، همچنان كه سیاست اخلاقى به معناى مبتنى بودن و متاثر بودن سیاست از اخلاق – خواه مطلق اخلاق تا اخلاق مطلق – مىباشد. بدین ترتیب، اخلاق از بنیادینترین، جزئىترین و شخصىترین مراحل و مراتب آن تا كلىترین و فراگیرترین وجوه جمعى تا سرحد جهانى، معطوف به سیاست بوده و در آن بازتاب مى یابد. و از مبادى، اركان و اجزاى سیاست به شمار مىرود، همچنان كه سیاست در كلىترین صورت، سیر و ساختار راهبردى و تحققى اخلاق در تمامى گستره ها و بخش هاى اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى به شمار مى آید.
بدین ترتیب، مطلق اخلاق نظام هنجارى به سان اسكلتبندى سیر و ساختار سیاست بوده و اخلاق متعالى، جنبه تعالى و تعالى بخش سیاست و صورت و ساختار آن است و در مقابل، سیاست سیر و ساختار راهبردى اخلاق یا ترسیم و تحقق نظام هنجارى در میان ملت و جامعه سیاسى به شمار مى آید. براین اساس، اخلاق شاكله سیاست بوده و سیاست صورت، سِیَر و ساختار عمومى اخلاق است. در این راستا، سیاست متعالى آمیزهاى بهینه، سازوار، كارآمد و در نتیجه، اثر بخش و بهره ور از اخلاق متعالى و سِیَر و ساختار راهبردى به منظور تعالى و تعالىبخشى است.
در نمودار بالا، بردارهاى افقى، نشان دهنده هنجارهاى مادى، اقتصادى و توسعه بوده و بردارهاى عمودى، شاخص هنجارهاى معنوى، فرهنگى و متعالى است. كاركرد سیاست كاركرد سیاسى هنجارها، كاركرد هنجارهاى سیاسى و ایجاد تعادل و توازن میان هنجارهاى مادى و اقتصادى به منظور تامین هنجارهاى معنوى، فرهنگى و متعالى مى باشد و كارویژه آن، نظام سیاسى و دولت به عنوان برترین نهاد سیاسى، ترسیم و تنظیم ساختارى و راهبردى شبكه هنجارها و تحقق عملى و عینى هنجارهاى نظام براى دست یابى به توسعه اقتصادى، تعادل سیاسى و اجتماعى و تعالى فرهنگى و معنوى است.
در تعبیرى اخلاق، دین و معنویت و ارزش، به سان روح و سیاست، و دولت به سان جسم و ابزار فرض شده است. مراد از دین و شریعت در این جا نظام راهبردى اعم از نظام معرفتى، نظام حقوقى و نظام هنجارى و اخلاقى مى باشد.7
پي نوشت :
1.لئواشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایى. ص 48، نيز در خصوص رابطه علم سیاست ماكياولى و نگرش علمى طبيعى، روجوع شود به همان، ص 59، علاوه بر اینها رجوع شود به: نظریههاى نظام سیاسى، ویلیام تى. بلوم، ج 1، صص 445. البته صرف نظر از بسیارى نقطه نظرات مثبت یا منفى در آثار و آراء سیاسى ماكیاولى از جمله در گفتارها، به نقل از همان، ص 417 و ص 434، در حقیقت، نظریه سیاسى وى حاوى نوعى اخلاق منفى است. براى نمونه ر. ك: خداوندان اندیشه سیاسى، و. ت. جونز، ترجمه، ص 48 بویژه آنجا كه تصریح مىسازد؛ فضایل عبارتنداز: نیرنگ، فریب و جز این، یعنى درست همان (اخلاق و) صفاتى كه ماكیاول بر مىشمارد.
2. براى نمونه ر. ك: فلسفه سیاسى چیست؟ بویژه گفتار اول و ص 14، 20، 28، 57، 59.
3. همان، ص 66.
4. تحصل به معناى صورت دهى، بازتولید و بازسازى اخلاق و نظام اخلاقى در جهت تأمین و تحصیل منافع، مصالح و اهداف عمومى، ملى و راهبردى. براى نمونه ر. ك: واژه نامه فلسفى، ص 76. بدین سبب فارابى، براساس رهيافت كتاب آرا اهل مدينه و نيز سیاست مدينه، پس از كتاب تنبیه على سبیل السعاده، كتاب تحصیل السعاده را مىآورند. كه به معناى بازسازى اخلاق و سعادت در جامعه و سیاست و متقابل بازسازى جامعه براساس اخلاق و نظام هنجارى است كه در آثار پیشین بدان پرداخته است. همچنان كه در كتاب تحصيل سعاده خويش در تصريح بدين رابطه سیاست با اخلاق مىآورد: «المبادى العقلیه و… الافعال و الملكات (الاخلاق) بها یسمى الانسان… فیحصل من ذلك العلم الانسانى و العلم المدنى، نقل از واژه نامه فلسفى، ص 189. ابن سینا نیز در الشفاى خود، موجود یعنى ایجاد، مثبت یعنى نمود دادن و تحصیل را یكى دانسته و مىگوید: «فالموجود و المثبت و المحصل اسماء مترادفه على معنى واحده»، نقل از واژه نامه فلسفى، ص 76.
5. ر. ك: فرهنگ فلسفى، ص 242 نیز فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، صص 7 – 96. در واژه نامه فلسفى، ص 207 آمده است؛ «التعین، هو التشخص.»
6. ر.ك.: لئواشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه دكتر فرهنگ رجایى و نیز لئواشتراوس وگراپسى، نقد دولت جدید، با ترجمه تدین. حتى نقادى تاسر حد نفى علم، فلسفه، سیاست و اخلاق و اخلاق زدايى مدرن از سوى اشتراوس، كاملاً به پشتوانه نظرى و رهيافت كارآمد فارابى در پيوستگى بهينه و سازوار اخلاق و سیاست وى استوار است.
7. از جمله ر. ك: ترجمه و تفسیر الشواهد الربوبیه، ملاصدرا، به قلم دكتر جواد مصلح، مبحث رابطه دين و سیاست يا شريعت و دولت، صص 8 – 496. اگرچه ظاهرا در اين موضع رابطه دين و سیاست با الگوى رابطه روح و جسم توسط ملاصدرا ارايه شده است. لكن از آن جایى كه اخلاق، یكى از اركان سه گانه زیر مجموعه دین اعم از نظام معرفتى، نظام حقوقى و نظام اخلاقى به شمار مىآید، عملاً شامل تبيين همين رابطه ميان اخلاق و سیاست نيز مىباشد.
* استادیار گروه علوم سیاسى دانشگاه تهران.
ادامه دارد …….] /س