طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي، يک باب از کتاب الحجّة(1)

تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي، يک باب از کتاب الحجّة(1)

تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي، يک باب از کتاب الحجّة(1)

آيت الله شيخ محمدرضا جعفري ضمن ترجمه ي انگليسي کتاب اصول کافي، تعليقات ارزشمندي بر آن افزوده است. در اين گفتار، تعليقات نگارنده بر بخشي از يکي از ابواب کافي آمده است. نگارنده در اين تعليقات، درباره ي امّ سليم، زيد بن علي بن حسين عليهم السلام و فرزندش عيسي، اقدامات بنوالحسن در قرن دوم هجري( هشتم ميلادي)، محمد بن عبدالله نفس زکيه و چند تن از بستگانش، نکات تاريخي مهمي بيان کرده است.

e5ccef27 2abe 4b51 87ec 2123dbd4722a - تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي، يک باب از کتاب الحجّة(1)

sa1015 - تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي، يک باب از کتاب الحجّة(1)
تعليقات آيت الله جعفري بر اصول کافي، يک باب از کتاب الحجّة(1)

 

ترجمه : مينا اسکويي*

 

چکيده:
 

آيت الله شيخ محمدرضا جعفري ضمن ترجمه ي انگليسي کتاب اصول کافي، تعليقات ارزشمندي بر آن افزوده است. در اين گفتار، تعليقات نگارنده بر بخشي از يکي از ابواب کافي آمده است. نگارنده در اين تعليقات، درباره ي امّ سليم، زيد بن علي بن حسين عليهم السلام و فرزندش عيسي، اقدامات بنوالحسن در قرن دوم هجري( هشتم ميلادي)، محمد بن عبدالله نفس زکيه و چند تن از بستگانش، نکات تاريخي مهمي بيان کرده است.
کليدواژه: کافي، کتاب الحجّظ/ تاريخ شيعه، قرن دوم هجري ( هشتم ميلادي)/ زيد بن علي بن حسين/ محمّد بن عبدالله نفس زکيّه/ امامت، ضوابط آن.
در اين گفتار، تعليقات آيت الله جعفري بر باب « ما يفصل به بين الحق و الباطل»، احاديث 14 تا 19 عرضه مي شود.
* ص 569، کتاب الحجة، باب مايفصل به بين دعوي المحق و المبطل في امر الامامة، ح 14، ذيل « ما کان هنالک، و لا کذلک»:
امام هادي (ع)تحت نظر مأموران خلفا بود. به اين دليل، راوي نمي توانسته بطور مستقيم به نزد ايشان برود. احتمالاً امام اين شيوه غيرمعمول را به عنوان شيوه ي برقراري ارتباط با او برگزيده تا مأموران حکومتي متوجه برنامه ي او نشوند.
* ص 569، همان باب، ح 15، ذيل « جائت ام اسلم يوماً الي النبي(ص)»:
ابن عياش اين حديث را با سلسله روايي متفاوتي از ام سليم نقل مي کند نه از امّ اسلم.( نگاه کنيد: ابن عياش، مقتضب الاثر، ص 18-22؛ مرآت العقول، جلد 4، ص 111-105 البحار، جلد 25، ص 190-185)
تلفظ درست بايد ام سليم باشد. او دختر ملحان و يکي از انصار معروف( پيامبر) بود. ( رجوع کنيد به ابن سعد، جلد 8، ص 318-310؛ الاستيعاب، جلد 4، ص 1941-1940؛ اسدالغابه، جلد 7، ص 346-345؛ الاصابة، جلد 8، ص 230-227؛ تهذيب التهذيب، جلد 12، ص 472-471)
در ميان علماي شيعه، شيخ طوسي از ام سليم به عنوان يکي از همراهان پيامبر ياد مي کند.( الرجال، ص 33؛ مجمع الرجال، جلد 7، ص 181؛ معجم رجال الحديث، جلد 23، ص 211). به نظر نمي رسد که نام ام سليم در هيچ يک از کتبي که درباره ي ياران پيامبر است( از نويسندگان سني يا شيعه) ياد شده باشد.
* ص 571، همان باب، ح 16،ذيل « ان زيد بن علي بن الحسين(ع)»:
محتمل ترين تاريخ براي تولد زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب(ع) 687/ 67 باشد، اگرچه در پاورقي حديث 434 تاريخ ديگري درج شده است. زيد نخستين فرد از اهل بيت بود که بعد از امام حسين (ع)( و واقعه عاشورا) دست به قيام زد. اگرچه خلاصه اي از ديدگاه اماميه درباره ي زيد در پاورقي قبلي آمده، اما ضروري است که با جزئيات بيشتري از زندگي او آشنا شويم تا در مورد برخي از صحنه هاي زندگي اش بتوانيم با قطعيت و اطمينان بيشتري سخن گوييم.
نگراني اي که در انتهاي حديث بيان شد، يعني به دار آويختن زيد در کوفه، در چندين کتاب تاريخي ذکر شده است. ابوالفرج اصفهاني با چندين سلسله روايي به نقل از پدر و برادر زيد، امام سجاد و امام باقر (ع)نقل مي کند که آنها گفتند:« به خدا پناه مي برم براي تو، مبادا که تو همان زيد باشي که او را در کناسه به دار خواهند آويخت.»( مقاتل الطالبين، ص 131)
ابوجعفر منصور در سخنراني اي که بعد از دستگيري بنوالحسن داشت( نگاه کنيد : پاورقي حديث 935)، چنين گفت:« زيد ابن علي به شورش برخاست، مردم کوفه او را فريب دادند و گمراه کردند. بعد از اينکه مردم باعث شدند که او شورش خود را آشکار و علني کند، او را در برابر دشمنان ترک کردند( و تنها گذاردند). او به نزد محمد بن علي الباقر رفت، کسي که از او خواسته بود که بخاطر خدا شورش نکند، و از او خواسته بود که سخن مردم کوفه را نپذيرد. امام باقر به او گفت:« ما در برخي از منابع علم مان يافتيم که فردي از اهل بيت ما در کوفه به دار آويخته خواهد شد و من نگرانم که تو آن فردي باشي که به دار آويخته مي شود…»( طبري، جلد 3، ص 431؛ مروج الذهب، جلد 6، ص 205-204[ که بطور اشتباه گفته:«…. ابومحمد بن علي…»]؛ جمهرة خطب العرب، جلد 3، ص 29)
امام باقر (ع)در سال 733/ 114 رحلت فرمود، و شورشي که در آن زيد به دار
آويخته شد، پنج سال بعد رخ داد، پس او در دو مناسبت متفاوت و جداگانه به کوفه دعوت شده بود. نخستين مناسبت، در زمان حيات امام باقر(ع) بود که در آن زمان، امام به او توصيه فرمود که در کوفه دست به شورش نزند، و او پذيرفت. اما در مناسبت دوم، زيد موظف شد که خود را در ميان شيعيان کوفه از ديد خليفه هشام بن عبدالمالک بن مروان( تولد 690/ 71، دوره فرمانروايي 743/ 125- 724/ 105) پنهان کند. در اين زمان بود که او رهبري جنبش را پذيرفت. زيد در سال 738/ 120 به کوفه رفت و مردم بطور پنهاني با او ملاقات و بيعت ميکردند( پيمان ياري مي بستند) و او را تشويق به قيام مي کردند. ارتباطات او محدود به کوفه نمي شد، بلکه با ساير نقاط سرزمين اسلامي بطور مخفيانه- به واسطه ي مأموران خويش که هدفشان پخش پيام زيد بود- ارتباط برقرار مي کرد. در نتيجه، در زماني که او قيام کرد، چهل هزار تن با او در کوفه بيعت کرده بودند. او تاريخ خاصّي براي قيام خود تعيين کرده بود. اما اخباري به او رسيد که حاکم کوفه يوسف ابن عمر الثقفي ( فوت 745/ 127) مخفيگاه او را يافته است، لذا او ناگزير شد که هرچه زودتر قيام خود را آغاز کند. اين کار در شب چهارشنبه، اول صفر 122/ 6 ژانويه 740 رخ داد. امّا کساني با او پيمان بسته بودند، او را ترک کردند و او تنها با پانصد تن باقي ماند، در حالي که بايد با لشکر پانزده هزار نفري- متشکل از مردان خيلي قوي که هشام از دمشق آنها را فرستاده بود- مقابله مي کردند.
با اين وجود، جنگ بدون توقف به مدت سه شب و دو روز ادامه يافت تا آنگاه که سرانجام زيد بوسيله يک تير که به پيشاني اش نشست، در شب جمعه کشته شد. پسرش، يحيي به کمک برخي از همراهانش زيد را همان شب دفن کردند، اما به توصيه يکي از خدمه( بردگان) حاکم، فرداي آن روز، بدن زيد را از خاک بيرون کشيدند، سرش را جدا کردند، ابتدا به دمشق فرستادند و بعد هم به مدينه و مصر. بدنش را نيز در کوفه در کناسه، دروازه ورودي شهر، به منظر عموم گذاشتند و چنين
بود تا زماني که يحيي در خراسان قيام کرد و خليفه به يوسف حاکم دستور داد که بدن زيد را پايين آورد و بسوزاند، اين اتفاق در سال 743/ 126 رخ داد. و خاکستر او نيز به فرات ريخته شد.
در اينجا از ذکر جزئيات دلايل قيام زيد و شکست او چشم مي پوشيم. ( و تنها به اين بسنده مي کنيم که) مهم ترين دليل شکست او، ناتواني او در درک تأثير چند دسته بودن( چند حزبي بودن، کثرت احزاب) و تأثير نامطلوب تفاوت عقايد آنها بر قيامش بود.
در پاورقي حديث بعدي در باب اين موضوع، بحث بيشتري صورت گرفته است.
( جهت مطالعه منابع بيشتر درباره شورش زيد رجوع شود به: مقاتل الطالبيين، ص 151-127؛ الطبري، جلد 2، ص 1668-1667 و 1716-1698؛ البحار، جلد 46، ص 209-168؛ معجم رجال الحديث، جلد 7، ص 359-347)
بعد از مرگ زيد، يحيي، پسر او، به بلخ واقع در خراسان شتافت و در آنجا زمينه هاي قيام خود را( در سال 743/ 125) پايه گذاري کرد. در آن سال، يحيي به مدت چندين ماه با حاکم خراسان، نصر بن سيار، جنگيد تا بالاخره مانند پدرش توسط تيري که به پيشاني اش اصابت کرد، در جوزجان کشته شد. و مانند پدرش، سر او را از بدن جدا نموده و به دمشق فرستادند و بدنش را در جوزجان به ديد عموم گذاشتند و اين بود تا ابومسلم خراساني شوريد و بدنش را پايين آورد و در سال 749/ 132، دفنش نمود.( رجوع کنيد به مقاتل الطالبين، ص 158-152؛ الطبري، جلد 2، ص 1714-1713 و 1774-1770) ابن شاکر کتبي گويد: جعفر بن محمد الصادق مطلع گشتند که گروهي از مردم دور يحيي جمع شده اند و او را تشويق به قيام مي كنند،بنابراين، نامه اي براي او نوشت و او را از آن قيام منع کرد و به او فرمود که او نيز مانند پدرش کشته خواهد شد.( فوات الوفيات، جلد 2، ص 38)
* ص 576- همان حديث، ذيل « فجعل الشهور عدة معلومة»:
اشاره به آيه ي شريفه: شماره ي ماه ها در نزد خداوند، دوازده ماه است در کتاب خدا، روزي که او آسمانها و زمين را آفريد:( در) چهار ماه از آنها( جنگ) ممنوع شد.( التوبه(9)/ 36)
* ص 579- همان باب، حديث 17، ذيل « هذا ما اصطفي مهدينا»:
به نکته انتهايي اين حديث رجوع کنيد.
* ص 580- همان حديث، ذيل« لما أخذ في امر محمد بن عبدالله و أجمع علي لقاء أصحابه»:
اين امر در حدود سال 762/ 140 واقع شد، هنگامي که محمد الحسني در کوه هاي جهينه پنهان شده بود( که در بخش هاي بعدي اين حديث توضيح مي دهيم.) در زمينه ي دوره ي دوم فعاليت محمد- و نه دوره اي که بلافاصله بعد از ملاقاتش با امام صادق (ع)بوده است- در نکته ي انتهايي اين حديث توضيحاتي داده شده است.( رجوع کنيد به الطبري، جلد 3، ص 157 و 148؛ ابن الاثير، جلد 5، ص 515-514؛ ابن خلدون، جلد 3، ص 187)
* ص 582- همان حديث، ذيل« فبعث رسولاً الي محمد في جبل بجهينة»:
رشته کوهي که از مدينه تا درياي احمر ادامه دارد و به دليل قوم جهينه که در آنجا مي زيسته اند، به اين نام ناميده مي شود. مرتفع ترين نقطه ي آن جبل رضوي ناميده مي شود که کيسانيه معتقدند محمد بن حنيفه در آنجا ناپديد شد.( ابن خلکان، جلد 4، ص 173-172؛ معجم البلدان، جلد 3، ص 51)
مقر محمد الحسني در اين مکان بوده است.( مقاتل، ص 231-230؛ الطبري، جلد 3،
ص 167؛ ابن الاثير، جلد 5، ص 521؛ ابن خلدون، جلد 3، ص 189)
هنگامي که او مي خواست با مردم مدينه سخن گويد، به بخشي از رشته کوه که به مدينه نزديک تر بود، مي رفت( همان طور که در بخشي از حديث ذکر شد).
نام ذکر شده در اين حديث يعني « الاشقر» اشتباه نسخه برداري از کلمه « الاشعر» بوده است. « الاشعر» کوهي واقع در اين رشته کوه است که به مدينه نزديک تر است. ( وفاء الوفا، جلد 4، ص 1127-1126؛ معجم البلدان، جلد 1، ص 198؛ المغانم المطابة، جلد 1، ص 16؛ معجم ما استعجم، ج 1، ص 154)
* ص 584- باب ، ح 17، ذيل « ينقلها في ولدهما- يعني الوصية- لفعل ذلک الحسين»:
در روايت الکافي و در رواياتي که با تکيه بر اين حديث نقل شده اند، در متن « الحسين» آورده، و ما روايت ديگري نداريم که بتوانيم آن را مقايسه کنيم، امّا اينطور به نظر مي رسد که لغت بايد « الحسن» بوده باشد، زيرا پاسخ بهتري را به سؤال عبدالله بن الحسن ارائه مي کند: اگر بعد از امام حسين (ع)امامت به پسران امام حسن (ع)منتقل شده باشد، پس چرا امام حسن(ع) پسر خود را براي امامت برنگزيده است، و يا امامت را بين پسران هر دوشان تقسيم نکرده است؟ دليل دوم براي اين ضبط، آن است که جمله « و لقد ولي و ترک ذلک» براساس قرائت مجلسي ( نگاه کنيد به مرآت العقول، جلد 4، ص 127) و براساس ترجمه ي ما، اگر تبديل به « و لقد وليا و ترک ذلک» شود، معناي بيشتري را مي رساند، به معني اينکه « او به عنوان ( خليفه) برگزيده شد، امّا از آن انصراف داد». و اين کاري است که امام حسن(ع) انجام داد.
البته به نظر مي رسد که در ادامه ي اين جمله، جمله ي ديگري بوده است که حذف شده و اگر مي بود متن اين گونه تغيير مي کرد:« و او ادامه داد براساس آنچه که به او امر شده بود و امام حسين را برگزيد، که حسين جدّ شما و عموي شماست». زيرا تنها حسين مي توانسته عمو بوده باشد. مادر عبدالله، فاطمه دختر امام حسين بود،
بنابراين، هر دو آنها( امام حسن و امام حسين) اجداد او بوده اند.( يکي جدّ مادري و يکي جدّ پدري).
* ص 585- همان حديث، ذيل« الأکشف الأخضر»:
اکشف: فردي که در بالاترين قسمت پيشاني اش موي بسيار کمي داشته باشد. و اين نشانه ي بديمني در ميان اعراب است.( تاج العروس، جلد 6، ص 233)
* ص 585- همان حديث، ذيل « عند بطن مسيلها»:
مسيل: جايي که سيل از آنجا به راه مي افتد. در برخي کوچه هاي مدينه، در هنگام بارش باران، سيل به راه مي افتد.
* ص 585- همان حديث، ذيل « منّتک نفسک في الخلاء ضلالاً»:
اين مصران، از قصيده ي اخطل، غياث بن غوث تغلبي( 708/ 90- 640/ 19) مي باشد. اين شعر جهت بدنام کردن جرير بن عطيه الکلبي( 728/ 110- 649/ 28) نوشته شده است. ( رجوع شود به ديوان اخطل، بيروت، دارالمشرق، ص 50)
*ص 588- همان حديث، ذيل« و عامة ردائه مطروح بالأرض»:
ردا، لباس بزرگي است که شانه ها را مي پوشاند و به عنوان لباس روي، از آن استفاده مي شود. اين مطلب که قسمتي از اين لباس به زمين افتاده و به زمين ماليده مي شده، نشان دهنده ي حالت عصبي و عدم آرامش اوست.
* ص 589- همان حديث، ذيل « علي هذا عاهدتم رسول الله(ص) و لا بايعتموه»:
ابوالفرج اصفهاني ( از طريق سلسله روايي خود) از امام صادق (ع)روايت مي کند
که ايشان از پدرشان و پدرشان از پدرشان( تا مي رسد به حضرت علي(ع)) نقل مي کنند که« در شب عقبه، آنگاه که نمايندگان قوم اوس و خزرج با پيامبر بيعت کردند( قبل از هجرت)، علي (ع)نيز حاضر بود. پيامبر خدا به او فرمود که او بايد از نمايندگان اوس و خزرج بيعت بگيرد و علي (ع)پرسيد که چرا بايد از آنها بيعت بگيرد. پيامبر فرمودند:« از آنان بخواه تا قسم بخورند که با خدا و پيامبرش بيعت کنند؛ تا خدا را بپرستند و فرمانبري کنند و با او به جنگ برنخيزند؛ اينکه از پيامبر خدا و فرزندان و نسل او حمايت کنند.»( مقاتل، ص 220-219؛ طبري، جلد 3، ص 175-174؛ ابن الاثير، جلد 5، ص 524؛ ابن خلدون، جلد 3، ص 189)
* ص 590- همان حديث، ذيل« فلم يبلغ بهم البقيع»:
بقيع، قبرستاني است در شهر مدينه که شماري از اهل البيت در آنجا دفن شده اند.
*ص 591- همان حديث، ذيل« عيسي بن زيد»:
عبسي بن زيد بن علي بن حسين( 783/ 167- 727/ 109) به همراه محمّدبن عبدالله قيام کرد و به شدت از جنبش محمد بن عبدالله حمايت کرد. ابوالفرج( از طريق سلسله روايي بسياري) روايت مي کند که عيسي سابقاً به محمد مي گفت:« به من اجازه بده که سر هر آنکه را که از فرزندان ابوطالب است و از شما جدا شده و يا با شما بيعت نمي کند، از تن جدا کنم.»( مقاتل، ص 407 و 296 و 283)
ابوالفرج و طبري گزارش داده اند که عبدالله بن حسين بن علي بن حسين را در حالي که چشمهايش را بسته بودند به نزد محمد بردند. محمد گفت:« قسم مي خورم اگر اين فرد را ببينم او را خواهم کشت.» عيسي به او گفت:« اجازه ده که من سر از تن او جدا کنم.» محمد او را از اين کار بازداشت. ( مقاتل، ص 296؛ الطبري، جلد 3، ص 201-200)
همچنين عيسي گزارش داد که گفته است:« اگر خداوند به محمد(ص) وحي کرده بود که پس از او پيامبر ديگري خواهد فرستاد، اين فرد، کسي غير از محمد بن عبدالله بن حسن نبود.»( مقاتل، ص 253-252)
* ص 592- همان حديث، ذيل « أسم تسلم»:
اين جمله اي بود که پيامبر خدا(ص) مي فرمود به کساني که مي خواستند اسلام آورند.
*ص 593- همان حديث، ذيل« الا ان يکون مات موت النوم»:
اين مطلب ارجاعي است به آيه قرآن( زمر(39)/ 42) که خواب به نوعي مرگ تشبيه شده است.
* ص 594- همان حديث، ذيل « ذلک دار ريطة اليوم»:
ريطة دختر ابوالعباس سفاح( خليفه اول عباسي) بود. در بخش شرقي مسجد و روبروي آن، دري بود که به دليل نزديکي آن، به نام باب ريطة معروف شد. آن در، دري بود که زنان از آن رفت و آمد مي کردند و به همين دليل باب النساء ناميده مي شد.( وفاء الوفا، جلد 2، ص 692-691، 732-731؛ خلاصة الوفا، ص 341؛ عمدة الاخبار، ص 110؛ المدينه بين الماضي و الحاضر، ص 146-144)
ريطة به همسري خليفه المهدي درآمد و بعد از 170/ 786 همچنان زنده بود و در مدينه مي زيست.( طبري، جلد 3، ص 579 و 456 و 143؛ ابن الاثير، جلد 5، ص 513)
* ص 595- همان حديث، ذيل « فطلع باسماعيل بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب»:
اسماعيل( 762/ 145- 675/ 255) يک تابعي بود که از پدرش و نيز از امام
سجاد و امام باقر و امام صادق (ع)نقل قول کرده است. زندگي نامه هاي غيرامامي، از او به عنوان يک راوي معتبر نام برده اند.( طوسي، الرجال، ص 147 و 104 و 83؛ معجم رجال الحديث، جلد 3، ص 148-147؛ البخاري، التاريخ الکبير، جلد 1، بخش اول، ص 363؛ ابن ابي حاتم، جلد 1، بخش اول، ص 179؛ تهذيب التهذيب، جلد 1، ص 307-306؛ ابن سعد، جلد 5، ص 242)
مورخين داستان مرگ او را نقل کرده اند و علاوه بر آن چه در اين حديث از او روايت شده، اينطور روايت کرده اند که اسماعيل به محمد گفت:« به خدا سوگند، تو کشته خواهي شد، پس چگونه با تو بيعت کنم؟» اين واقعه باعث شد که برخي از مردم، از محمد دوري گزينند و از او جدا شوند.( طبري، جلد 3، ص 200؛ ابن الاثير، جلد 5، ص 532؛ ابن کثير، جلد 10، ص 84؛ ابن خلدون، جلد 3، ص 191-190؛ سمط النجوم العوالي، جلد 4، ص 157)
* ص 598- همان حديث، ذيل « ولد الحسن بن زيد بن الحسن بن الحسن»:
براساس سخن مجلسي( مرآة، ج 4، ص 143-144) نسخه صحيح همان است که در ترجمه آورديم[ يعني: فرزندان حسن بن زيد بن امام حسن(ع)]. متن چاپي کافي در اينجا، دستخوش خطاي ناسخان شده است.
* ص 598- همان حديث، ذيل « ابن ابي الاشتر، عبدالله بن محمد بن عبدالله بن حسن».
الاشتر( 151/ 768- 736/ 118) بزرگترين پسر محمد بن حسن، در منطقه ي سند قيام کرد و همانجا نيز کشته شد.

پي‌نوشت‌ها:
 

*كارشناس ارشد زبان و ادبيات انگليسي.
 

منبع:نشريه سفينه، شماره 25.
ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد