تفاوت رویکرد قرآن و فیلسوفان مسلمان به وجود خداوند (1)
چکیده
خداشناسی قرآنی متمایز از خداشناسی فلسفی است. در خداشناسی قرانی اصول «فطری بودن شناخت خدا»، «ایمان محوری»، «محوریت رابطه ی خدا و انسان» و «آسان گویی در عین عمیق گویی» اصولی کلیدی هستند.
این اصول در قالب روش های گوناگون و شیوه های متفاوت بیان شده است که نشان دهنده توجه به تفاوت قوای ادراکی انسان ها می باشد. ما در قرآن کریم روش هایی همچون «تذکر» و شیوه هایی همچون «سؤال»، «تمثیل»، «آیه ای»، «زبان انگیزشی»، «تکرار» و… را شاهد هستیم. هدف غایی قرآن کریم آن است که انسان از مسیر شناخت خداوند از خلال زبانی ساده و عمیق، قدم در دل سپردگی به خداوند بنهد و سراسر وجود خود را در اختیار حق قرار دهد. فیلسوفان مسلمان، غالباً وجود خداوند را نیازمند اثبات می دانند؛ از زبانی ثقیل و تک بُعدی برای اثبات او بهره می گیرند؛ توجه به اثبات وجود حق به عنوان امری ادراکی دارند و نه گرایشی، و رابطه ی خدا و انسان را رابطه ای کلیدی و محوری محسوب نمی کنند. با توجه به این توضیحات، روشن است که خداشناسی قرآنی بر خداشناسی فلسفی ارجحیت دارد.
کلید واژه ها
خداشناسی قرآنی، خداشناسی فلسفی، وجود خداوند، قرآن، زبان قرآن، فلسفه ی اسلامی.
مقدمه
مسأله وجود خداوند قدمتی به دوران تاریخ زندگی بشر در این کره ی خاکی دارد. آیا وجودی متعالی با نام هایی همچون «الله»، «اهورامزدا»، «یهوه»، «خدا» و… وجود دارد؟
چنین موجودی دارای چه اوصافی است؟ چگونه انسان می تواند با این موجود متعالی رابطه برقرار نماید؟ آیا همان گونه که انسان نسبت به این حقیقت متعالی دغدغه دارد، آن موجود متعالی نیز نسبت به انسان دغدغه دارد؟ این سؤال ها و سؤال هایی از این قبیل همواره ذهن انسان ها را به خود مشغول داشته است.
نگاهی به زندگی بشر در این عالم نشان دهنده آن است که رویکردهایی متعدد در قبال این مسائل وجود داشته است. عده ای که از آن ها با نام فیلسوف یاد می کنیم به گونه ای خاص با چنین مطالبی مواجه بوده اند که وجه غالب آن، وجه عقلانی و برهانی است. پیامبران عظیم الشأن نیز به اعتبار ارتباط وحیانی با این موجود متعالی، پاسخ هایی را در خصوص این سؤال ها در اختیار بشر قرار داده اند که غالباً وجهی بالنسبه متمایز با رویکرد فیلسوفان به این مسائل داشته است. تمایزی که در بدو امر میان آموزه ها و روش وحیانی با آموزه ها و روش فلسفی دیده می شود، ایجاد کننده ی مسائل جدید بوده است. ما در این مجال در صدد بررسی این رابطه به صورت تفصیلی نیستیم و صرفاً تلاش می کنیم که رویکرد قرآن کریم را به عنوان شاخص ترین و شریف ترین منبع وحیانی با رویکرد فیلسوفان مسلمان به عنوان یکی از اثر گذارترین نحله های فلسفی در فلسفه ی جهان، به مقایسه بگذاریم. آیا واقعاً میان این دو در بحث وجود خداوند تمایزی وجود دارد؟ پاسخ اجمالی مثبت است اما تفصیل و توضیح مطلب، چیزی است که اکنون به آن می پردازیم.
خداشناسی قرآنی
با مراجعه به قران کریم و توجه به آموزه های این کتاب گران سنگ در باب خداوند، به سرعت در می یابیم که اصول خاصی در نحوه ی معرفی خداوند، جایگاه خداوند در عالم و رابطه ی انسان و خداوند حاکم است. تلاش در جهت تشخیص این اصول، روش های دست یابی به این اصول و شیوه های به کار گرفته شده در این روشها، فهمی مناسب را از خداشناسی قرآنی در اختیار ما قرار می دهد که زمینه را برای مقایسه با خداشناسی فلسفی مهیا می سازد. (در این مقاله، سه واژه «اصل»، «روش» و «شیوه»، واژه های کلیدی هستند. کلمه ی «اصل» در این مقاله به مجموعه مبانی و مبادی که حاکم برفضای تعلیمی قرآن کریم بوده و قرآن کریم در چارچوب آن به ایراد سخن پرداخته، به کار رفته است. مقصود ما از «روش» در این مقاله عبارت است از سبک و اسلوب های به کار گرفته شده از سوی قرآن کریم برای تحقق بخشیدن به اصول مورد نظر در مباحث خداشناسی و تبیین هر چه بیشتر آن ها. «شیوه» نیز در این مقاله به عنوان جزئی از روش به کار رفته است. به بیان دیگر، روش مجموعه ای از شیوه هاست که عمل به آن ها موجب تحقق و پیشرفت روش می شود. یک روش می تواند شیوه های متعدد را در بر گیرد که هر کدام از آن ها از جنبه های مختلفی به تحقق آن کمک می نمایند. برای آشنایی بیشتر با این واژگان ر.ک: حسینی زاده، سیره ی تربیتی پیامبر و اهل بیت:28-30)
. اصل فطری بودن شناخت خدا
یکی از مهم ترین اصول قرآن کریم در بحث خداشناسی، مفروض پنداشتن اصل وجود خداست. با مروری در آیات قرآن کریم و تأمل در آن ها در می یابیم که قرآن کریم، خداوند را به عنوان موجودی بی نیاز از اثبات، که تصدیق به وجودش در دل هر انسانی جای دارد، معرفی می نماید؛ نه به عنوان مسأله ای نظری که هر کس بتواند آن را به عنوان یک نظریه انتخاب یا رد نماید. دلیل این مسأله، وجود فطرت در نهاد انسان است و انسان به حسب این فطرت واجد شناخت نسبت به خداوند است. فطرت، بین تمامی انسان ها مشترک است و بر دوگونه ی فطرت ادراکی و فطرت گرایشی می باشد. (برای توضیح بیشتر ر.ک: مطهری، 1380، ص 257-261)
انسان براساس فطرت ادراکی، خدای خویش را می شناسد و برای پذیرش وجود او نیازمند تعلیم و تعلم نیست و براساس فطرت گرایشی به سوی این خدای شناخته شده میل و توجه دارد و مشتاق حرکت به سمت اوست.
1.1. قرآن و اصل فطری بودن خدا
در قرآن کریم، آیاتی متعدد را می توان یافت که هر کدام به نوعی به بیان فطری بودن خداوند پرداخته اند که در ذیل به چند نمونه از آن ها اشاره می کنیم:
1. آیه ی میثاق
«واذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهور هم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیامه انا کنا عن هذا غافلین».
(اعراف: 172)
براساس این آیه، قبل از خلقت بشر، بین خداوند و تک تک انسان ها نوعی گفت گوی حضوری برقرار شده است که از آن در روایات تعبیر به «رؤیت» و «معاینه» شده است (کلینی بی تا، ج3، باب فطره الخلق علی التوحید، حدیث 4؛ مجلسی، ج پنج، حدیث 13). با توجه به این آیه خداوند در این مرحله آن چنان خود را به انسان ها نمایانده است که جملگی به وجود او شهادت داده اند. این شهادت و گواهی به نحوی است که همواره همراه انسان است و در نهاد او قرار دارد تا جایی که در قیامت هیچ عذر و بهانه ای از او پذیرفته نخواهد شد.
2. آیاتی که وظیفه ی تمام انبیا و کتب آسمانی را «تذکر» می داند
«فذکر انما انت مذکر»(غاشیه: 21)؛
«ان هو الا ذکر و قرآن مبین» (یاسین: 69)؛
«وما هی الا ذکری للبشر» (مدثر: 31)؛
«ویبین آیاته للناس لعلهم یتذکرون». (بقره: 221)؛
با توجه به این آیات، کار انبیا و کتب آسمانی، اثبات وجود خداوند نیست، بلکه یادآوری معرفتی است که در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است. استفاده از واژه ی «ذکر» بیانگر این است که این معرفت در وجود انسان سابقه دارد و تنها به تذکر نیاز دارد تا از یاد نرود و به مقتضای آن عمل شود. اگر این موضوع برای انسان امری بی سابقه بود، بیان آن، نامِ آموختن به خود می گرفت، نه تذکر. از سوی دیگر، به کار بردن عنوان «نسیان» در خصوص انکار این گونه معارف حتی از جانب کافران که هرگز به خدا ایمان نیاورده اند، بیانگر یک معرفت پیشین در وجود آنهاست که مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است:
«…نسوا الله فنسیهم ان المنافقین هم الفاسقون»(توبه : 67)؛
«ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون».(حشر: 19)؛
در آیه 67 سوره ی توبه، توجه به این نکته لازم است که منافقان کسانی اند که باطناً کافرند هر چند که در ظاهر اسلام را پذیرفته باشند. در آیه نوزده سوره ی حشر نیز به مؤمنان هشدار می دهد که مانند کافران خدا را فراموش نکنند. (جوادی آملی، 1372، 74)
3. آیاتی که سخن از بازگشت انسان به اصل خود دارند
«وبلوناهم بالحسنات والسیئات لعلهم یرجعون» (اعراف : 168)؛
«وکذلک نفصل آلایات و لعلهم یرجعون» (اعراف: 174)؛
«لید یقهم بعض الذی عملوا لعلهم یرجعون» (روم : 41)؛
«اخذناهم بالعذاب لعلهم یرجعون». (زخرف : 48)؛
با دقت در کلمه ی «رجع» در این آیات، که به معنای بازگشت به گذشته می باشد، مشخص می شود که حتی انسان هایی که تمام عمر منکر خدا بوده اند درصورت ایمان آوردن، عملی تازه انجام نداده اند، بلکه به اصل و حقیقت قبلی خود که همان معرفت خداوند است، بازگشته اند.
4. آیه ی دال بر الهام فجور و تقوا به انسان
«ونفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها».(شمس : 7-8)
این آیه به روشنی بیان می کند که راه حق و باطل به انسان داده شده و نفس او برالهام فجور و تقوا تکوین یافته است و از آن رو که بدترین فجور شرک به خدا معرفی شده :«ان الشرک لظلم عظیم»(لقمان: 13) و براین اساس که بالاترین تقوا نیز توحید خواهد بود، پس انسان به مسیر سعادت خود که همان شناخت خدا و حرکت به سمت اوست معرفت دارد و این شناخت در سرشت وی نهاده شده است.
5. آیه ی دال بر تسلیم موجودات نسبت به خداوند
«افغیر دین الله یبغون وله اسلم من فی السماوات و الارض طوعا و کرها و الیه یرجعون».(آل عمران : 83)
این آیه به این نکته اشاره می کند که تمامی موجودات ذی شعوری که اطلاق کلمه «من» بر آن ها صحیح باشد، خواسته یا ناخواسته تسلیم خداوند هستند و در برابر او سر تعظیم فرود می آوردند. پس تمامی انسان ها نیز، ذاتاً تسلیم اویند و همین مطلب دلیلی بر فطری بودن توجه به خداست. (برای توضیح بیشتر ر.ک: طباطبایی، 1391ق، ج سه، 335-336)
در نهایت با توجه به این گونه آیات، مشخص می شود که شناخت خدا و تصدیق او نیاز به استدلال های پیچیده و تودرتو ندارد و از همین رو قرآن کریم، هر جا که به مباحث خداشناسی پرداخته است از این حد که انسان را با سوق دادن به ساده ترین و روشن ترین دریافت های فطری اش برانگیزاند و او را ملزم به تبعیت از نتایج ضروری و انکارناپذیر این دریافت ها کند، فراتر نمی رود. و در بعضی از موارد صرفاً به همین اندازه که سست پایگی و موهوم بودن یک عقیده یا گرایش ضدالهی را به انسان گوشزد کند اکتفا نموده است و دیگر به سراغ دلایل ابطال آن عقیده نمی رود، چرا که حقیقت امر کاملاً برای انسان روشن و آشکار شده است و انسان به آن معرفتی پیش دارد: به عنوان مثال می توان به شیوه ی مواجه ی قرآن کریم با عقیده ی دهریه اشاره کرد.(جاثیه:24)
از نظر قران کریم، شرک و کفر رخدادی مخالف فطرت آدمی است و اگر قرار بر پرسش و تحقیق و دلیل باشد، این رخداد مخالف است که باید دلیل و برهان بیاورد، نه خداشناسی و خداگرایی.
«أإله مع الله قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین»(نمل: 64)؛
«ام اتخذوا من دونه الهه هاتوا برهانمکم».(انبیاء: 24)
به عبارت دیگر اعتقاد به خداوند حکم سلامت را دارد و کفرورزی حکم بیماری را. از همین رو این بیماری است که علت آن باید مورد سؤال قرار گیرد نه جریان طبیعی و فطری بشری. (برای توضیح بیشتر ر.ک: مطهری، 1357، 57-58)
براساس این نوع نگاه، شک انسان در وجود خدا یا به این دلیل است که خداوند را به خوبی نشناخته و موجود دیگری را به جای خدای فطری خود، خدا پنداشته است و سپس در خدا بودن آن دچار شک و ابهام شده است؛ یا اینکه عناد ورزیده است و در عین شناخت خدا و اعتراف به او، خود را به عنوان شخصی که هیچ گونه شناختی ندارد، معرفی می نماید؛ یا اینکه غبارهای غفلت برروی فطرت او نشسته و او را از شنیدن ندای درون محروم نموده است.
2.1. روش «تذکر»
قرآن کریم برای متوجه نمودن گروه های گرفتار شک، عناد یا غفلت به ندای فطرت، از روشی به نام «تذکر» استفاده می کند. این روش که مبتنی بر اصل فطری بودن خداست، خداشناسی را فرآیندی درونی دانسته است که تنها نیازمند توجه و تنبّه انسان است؛ توجهی که از طریق تذکر میسر می شود. قرآن کریم در پرداختن به روش تذکری خود، از شیوه هایی متعدد استفاده کرده است؛ شیوه هایی همچون تمثیل، سؤال، ذکر نعمت، بیان عاقبت عمل و… علت تفاوت این شیوه ها به تفاوت سنخ های انسانی باز می گردد. توضیح اینکه انسان ها به فراخور شخصیت خویش دارای حالات و روحیات گوناگونی هستند و بر همین اساس از محرک ها و عوامل متفاوتی اثر می پذیرند و منفعل میشوند. برخی ألم گریزند، برخی حقیقت جویند، برخی براثر ترس و انذار تحریک می شوند و برخی در گروی احسان و محبت اند. قرآن با توجه به تفاوت روحیه ها، در روش تذکری خود از شیوه های گوناگونی استفاده کرده است تا هر دسته را به تناسب حالات و روحیات خویش، متوجه ندای درونی خود سازد. قرآن کریم با استفاده از این شیوه ها، انسان را در موقعیت و شرایط خاصی قرار می دهد تا موجب بیداری او از غفلت و یادآوری معلومات نهفته در عمق ضمیر وی گردد و صرف این توجه موجب می شود تا عقل به نحو یقینی صدق مدعا را تأیید کند.
برخی از شیوه هایی که قرآن کریم در این روش به کار بسته است عبارت اند از:
1.2.1. شیوه تمثیل
تمثیل در اینجا به معنای ادبی آن، یعنی مثل آوردن یا تشبیه نمودن است.
جرجانی از علمای علم بلاغت، قائل به این است که تمثیل قدر معانی را بالا می برد و بر آتش آن می افزاید و نیروی آن را در تحریک جان ها دو چندان می کند (جرجانی، 1366و 64). وی به کار بردن تمثیل را موجب روشنی و چیرگی بیشتر استدلال می داند (همان، 65). فخر رازی نیز تمثیل را از آن جهت که حس را با عقل منطبق می کند، دارای تأثیری می داند که حتی توصیف خود شیء نیز قادر به ایجاد چنین تأثیری نیست. (فخر رازی، بی تا، ج دو، 72-73)
با توجه به تأثیر تمثیل در روشن نمودن معارف عمیق عقلی، قرآن کریم از این شیوه بهره ی فراوان برده است تا آنجا که حدیثی از نبی اکرم، تمثیل را به عنوان یکی از پنج محور عمده ی قرآن کریم دانسته است. (سیوطی، 1363، ج دو، 411)
با توجه به مطالبی که بیان شد، شناخت خدا و اذعان به او معرفتی فطری است که گاه در لابه لای حجاب های عالم مادی و غفلت های ناشی از آن، مورد فراموشی واقع می شود و دچار ابهامات می شود، تا آن اندازه که حتی این معرفت فطری، امری نامفهوم مستبعد جلوه می کند. در اینجاست که قرآن کریم با استفاده از تمثیل و تشبیه این معارف به اموری محسوس، انسان را در فهم و درک بهتر مطلب یاری می کند و باعث میشود تا مخاطب از این طریق پلی به امور معقول بزند و از طریق تشبیه معقولات به امور محسوسی که درکی ملموس از آنها دارد، ابهام و استبعاد ایجاد شده را در هم ریزد و به واسطه ی این تلنگر ذهنی، با معارف درونی خویش ارتباط برقرار کند و آنچه را برایش سنگین و نامفهوم جلوه می کرد براثر توجه به آسانی درک کند.
در حقیقت، تمثیل همچون جرقه ای در ذهن عمل می کند و دیوارهای بر افراشته شده در مقابل فهم انسان را که ناشی از حجاب های عالم طبیعت است، فرو می ریزد و انسان را به فطرت خود متصل می کند. در ذیل به ذکر چند نمونه از تمثیل های قرآنی اشاره می کنیم:
الف. تمثیل خدا به نور
«الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاه فیها مصباح…». (نور:35)
ب. نفسی شریک از خدا از طریق تمثیل خدا به شخصی آزاد و تمثیل شریکان به بردگان مملوک. (طباطبایی، 1391ق، ج 12، 299-300؛ فخر رازی، 1420ق، ج هفت، 246-247)
«ضرب الله مثلا عبدا مملوکا لا یقدر علی شی ء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ینفق منه سرا وجهرا هل یستوون الحمد الله بل اکثرهم لا یعلمون». (نحل: 75)
ج. نفسی شریک از خدا از طریق تمثیل خدا به شخصی سالم و تمثیل شریکان به اشخاص علیل و ناتوان. (طباطبایی، 1391ق، ج 12، 301-302؛ فخر رازی، 1420ق، ج هفت، 248)
«وضرب الله مثلا رجلین احدهما ابکم لا یقدر علی شیء و هو کل علی مولاه اینما یوجهه لایات بخیر هل یستوی هو ومن یامر بالعدل و هو علی صراط مستقیم».(نحل: 76)
1.2.2. شیوه ی سؤال
یکی دیگر از شیوه های قرآن کریم برای متذکر نمودن انسان به فطرت درونی خویش، سؤال است. قرآن کریم با سؤالات متعدد، ذهن انسان های حقیقت جو را بر می انگیزد و آن ها را به جدالی درونی وا می دارد. در این جدال، لایه های مغفول درون آشکار می گردد و معارف فطری متجلی می شود. در این شیوه، قرآن کریم با استفاده از سؤالات تلنگرآمیز و تأمل برانگیز در صدد است تا با کمک خود فرد او را به سمت تنبّه و توجه به خدای فطری سوق دهد. به عنوان مثال در سوره ی طور، خداوند با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هوشیار کننده، فطرت او را بر می انگیزد تا با دقت در این سؤال ها، خود انسان پاسخ لازم را به دست آورد. ترتیب این سؤال ها چنین است:
1. آیا میشود انسان ها بدون هیچ پدید آورنده ای پدید آمده باشند؟
2. آیا میشود آن ها پدید آورنده ی خویش باشند؟
3. اگر انسان پدید آورنده ی خود باشد، تکلیف خلقت آسمان ها و زمین که پیش از پیدایش انسان بوده اند چه می شود؟ آیا می شود آن ها هم به دست انسان پدید آمده باشند؟(طور: 35-42)
به چند نمونه ی دیگر از سؤال های قرآنی توجه نمایید:
1.«قالت رسلهم افی الله شک فاطر السماوات و الارض»(ابراهیم: ده)؛
2.«امن خلق السماوات و الارض و انزل لکم من السماء ماء…»(نمل: 60-64)؛
3.«أإله مع الله»(نمل: 60)؛
4.«أأرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار» (یوسف ک 39)؛
5.«أفمن یخلق کمن لا یخلق» (نحل: 17)؛
6.«أجعلنا من دون الرحمن آلهه یعبدون…». (زخرف: 45)
1.2.3. شیوه ی بیان نعمت ها
همان طور که بیان شد، شیوه های قرآن کریم در روش تذکر، بنا بر سنخ های گوناگون انسان ها، تفاوت می کند و قرآن کریم با هر صنف بنا بر طبع و ویژگی های خاص روحی و روانی آن ها سخن می گوید. دسته ای از انسان ها بیشتر از طریق آشنا شدن با نعمت ها و الطاف الهی متذکر می شوند و قدرشناسی خود را نسبت به عطا کننده ی این نعمت ها ابراز می دارند. اینان با مشاهده نعمت گسترده ای که در عالم برایشان قرار داده شده و الطافی که از این طریق شامل حالشان شده است، رو به خالق این نعمت ها می آورند و سر تسلیم در برابر او فرود می آورند و اعتراف می کنند که هر چه دارند از جانب او دارند:
1.«الم نجعل عینین ولسانا و شفتین و هدیناه النجدین»(بلد: 8-10)؛
2.«الذی جعل لکم الارض فراشا و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لکم…»(بقره: 22)؛
3.«الم یروا انا جعلنا اللیل لیسکنوا فیه و النهار مبصرا» (نمل: 86)؛
4.«الم نجعل الارض مهادا» (نبأ: شش)؛
5.«قل هو الذی انشاکم و جعل لکم السمع والابصار و الافئده قلیلا ما تشکرون».(ملک: 23)
4.2.1. شیوه راه ضد
همان طور که در شیوه قبلی بیان شد، این جهان، سرشار از نعمت های الهی است که توجه به همین مطلب می تواند انسان را به سمت و سوی خالق این نعمت ها بکشاد. اما گاه انسان آنچنان در این نعمیت ها غرق می شود که دیگر صاحب و عطا کننده آنها را فراموش می کند و گاه آن چنان به نظم و اعتدال حاکم براین نعمت ها خو می کند که آن را امری طبیعی و جزء فرآیند طبیعت می داند و گمان می کند که همه ی اینها به خودی خود به سامان رسیده اند و نیازی به خالق و مدبر ندارند. قرآن کریم برای زدودن این دسته از غفلت ازشیوه ای که نام آن را «راه ضد» گذاشته ایم، استفاده می کند. توضیح اینکه قرآن کریم برای متذکر ساختن این دسته از انسان ها شرایطی را برای انسان متصور می سازد که در آن، برخی از این نعمت ها از او سلب شوند یا اعتدال و هماهنگی حاکم برآنها از میان بروند تا به این وسیله انسان عادت کرده به نعمت ها را، متوجه این نکته سازد که همه این نعمت ها و نیز انسجام و حاکم بر آن ها – برخلاف تصور انسان غافل – نه فرآیندی مستقل و بی نیاز، بلکه لحظه به لحظه نیازمند و وابسته به خواست و اراده ی خداست و اگر او نخواهد همه چیز از انسان سلب خواهد شد و این اعتدال به هم خواهد ریخت. از این طریق است که انسان غافل، متوجه حضور خداوند در جای جای هستی و دخالت او در ایجاد تمامی نعمت ها می شود:
1.«قل ارایتم ان جعل الله علیکم اللیل سرمدا الی یوم القیامه من اله غیر الله یاتیکم بضیاء افلا تسمعون»(قصص: 71)؛
2.«قل ارایتم ان اخذ الله سمعکم و ابصارکم و ختم علی قلوبکم من اله غیر الله یا تیکم به انظر کیف نصرف الایات ثم هم یصدفون»(انعام: 46)؛
3.«امن هذا الذی یرزقکم ان امسک رزقه…»(ملک: 21)؛
4.«افرایتم الماء الذی تشربون… لو نشاء جعلناه اجاجا فلولا تشکرون»(واقعه 68-70)؛
5.«قل ارایتم ان اصبح ماوکم غورا فمن بایتکم بماء معین».(ملک:30)
5.2.1. شیوه ی آیه ای
شیوه ی دیگر قرآن کریم که در این جهت مورد بررسی است، شیوه ی «آیه ای» یا به تعبیر دیگر، شیوه ی بیان آثار و نشانه های الهی است، که بنا بر گفته ی استاد مطهری، هدف از آن تنبّه و متذکر نمودن انسان هاست (ر.ک: مطهری، 1380، 959). توضیح این که در قرآن کریم تمامی مخلوقات به عنوان نشانه هایی از جانب خداوند مطرح می شوند. البته نه از قبیل آن دسته از نشانه هایی که تنها موجب پی بردن انسان به وجود یک سازنده به هنگام دیدن یک مصنوع می شود- آن هم سازنده ای که هویت آن چندان مشخص نیست و بایستی به دنبال چیستی او بود – بلکه نشانه ای که همچون دلالت یک عکس به صاحب آن، انسان را مستقیماً به مدلول می رساند. به بیان دیگر، آیات الهی، همچون آیینه ای هستند که نمایشگر صورت خداوندند؛ همان خداوندی که در دل انسان نقش بسته است. از این روی اگر کسی مخلوقات را آنچنان که هست ادارک کند، خداوند را آن گونه در آن ها می بیند که در آیینه، عکس اشیا را مشاهده می کند. یعنی حقیقت تمامی آیات، تجلی گر و مظهر ذات الهی است، و انسان با تفکر در آن ها می تواند متذکر خدای درونی خویش گردد.
«و کاین من آیه فی السماوات و الارض یمرون علیها»(یوسف: 105)؛
«ومن آیاته یریکم البرق خوفا و طمعا» (روم: 24)؛
«ومن ایاته خلق السماوات و الارض و اختلاف السنتکم»(روم: 22)؛
«ومن آیاته خلق السماوات و الارض و ما بث فیهما من دابه». (شوری: 29)
6.2.1. شیوه ی انذار و تبشیر
بسیاری از انسان ها، با وجود آنکه در درون خویش به وجود خدا اعتراف دارند، اما به خاطر دل بستن به دنیا و خو کردن به متاع زودگذر آن، حاضر به پذیرش این معرفت درونی نیستند، زیرا می دانند که اگر بخواهند به ندای فطری خود پاسخ گویند، باید هواهای نفسانی خود را کنار گذارند و از خواسته های ناحق خود دست کشند و به لوازم و تبعات این خداشناسی تن در دهند. از همین روی سعی در فراموشی و سرپوش گذاشتن بر فطرت خود دارند. قرآن کریم برای متذکر نمودن این انسان ها، از شیوه ی انذار و تبشیر استفاده می کند. به این ترتیب که انسان را از عاقبت دردناکی که مصحول اعمال و اندیشه های ناشایست است، می ترساند و در گام بعدی که انسان براساس انذار، قصد بازگشت به فطرت را دارد، او را به پیمودن این مسیر بشارت می دهد و سرانجام نیک آن را ترسیم می کند.
این شیوه، انسان هایی را که جز با محرک های بیرونی به خود نمی آیند، به حرکت وا می دارد و آنها را به سمت توجه بیشتر به خواسته های فطری سوق می دهد. ذکر این نکته لازم است که در گام های بعدی و در مراتب متعالی تر، تأثیر تمامی این محرک ها کم رنگ تر می شود و انسان ها خداوند را تنها براساس رابطه ای محبانه عبادت می کنند.(«…والذین امنوا اشد حبا الله» بقره: 165)
1.«الذی جعل مع الله الها آخر فالقیاه فی العذاب الشدید»(ق: 26)؛
2.«لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموما مخدولا» (اسراء: 22)؛
3.«… وبشر الذین آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم…»(یونس: دو)؛
4.«ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه، جزاوهم عند ربهم جنات عدن تجری من تحتها الانهار خالدین فیها ابدا رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه»(بیّنه: 7-8)؛
5.«… فآمنوا خیرا لکم…»(نساء: 170)
6.«فمن یومن بربه فلا یخاف بخسا و لا رهقا».(جن: 13)
2. اصل ایمان محوری
برخلاف روشی که معمولاً در مباحث خداشناسی فیلسوفان به کار گرفته می شود و تأثیر بر حیطه ی معرفتی انسان مورد توجه قرار می گیرد، قرآن کریم به فراتر از این حطیه می اندیشد و قلب و جان انسان را مخاطب خویش قرار می دهد، تا علاوه بر تربیت انسانی آگاه، او را متأثر از دانسته های خویش نیز بگرداند. اگر چه مقدمه ی این ایمان، آگاهی است و شناخت هر چه بیشتر انسان میتواند در افزایش ایمان او نیز مؤثر باشد اما این شناخت، هدف غایی قرآن کریم نیست بکله هدف، مؤمن ساختن اوست.
نحوه ی بیان معارف خداشناسی در قرآن کریم به گونه ای است که هم عقل انسان تحت تأثیر قرار می گیرد و هم قلبش؛ و پس از تسلیم عقل و خشوع قلب در برابر حق، رفتار انسان نیز صبغه ی الهی می گیرد. به این ترتیب انسانی آگاه، مومن و متخلق تربیت می شود. انسانی که همه ی ابعاد وجودی اش تحت تأثیر معارف توحیدی است، نه انسانی که تنها نسبت به خدا شناخت دارد، بدون آنکه تحت تأثیر این شناخت باشد. قرآن کریم بارها، سخن از کسانی به میان می آورد که شناختی کامل نسبت به حق داشته اند اما از آن اعراض می کردند. (بقره: 75، 22 و 146)
این نحوه از تأثیرگذاری قرآن کریم را که ناشی از روش خاص قرآن کریم در بیان معارف است، روش «زبان چند بعدی» نام نهاده ایم. یکی از تفاوت های عمده ای که زبان قرآن کریم با دیگر زبان ها دارد، روش خاص آن در بیان معارف است، به نحوی که تمام ساحات وجودی انسان را متأثر از خود می سازد. توضیح اینکه زبان به کار گرفته شده در قضایا و گزاره های فلسفی، علمی، تاریخ و… از نوع زبان وصفی یا همان خبری است ک تنها به وصف یک موضوع و دادن خبری از آن می پردازند. اما قرآن در بیان معارف خداشناسی از زبانی استفاده می کند که در عین وصفی بودن، احساسی هم هست و عواطف و احساسات و به طور کل قلب انسان را نیز مخاطب خویش قرار می دهد. البته برخی از زبان های دیگر نیز، همچون زبان ادبی، از چنین ویژگی ای برخوردارند؛ با این تفاوت که این ویژگی امری است که دارای شدت و ضعف است که زبان قرآن کریم، بالاترین میزان آن را داراست. به تعبیردیگر زبان قرآن کریم، هم زبان وصف است و هم احساس و این بُعد از زبان همان جنبه ای است که زبان فلسفی خالی از آن است. آنچه باعث می شود زبان قرآن کریم، زبانی ذووجه و چند بعدی باشد، استفاده از شیوه هایی است که در ذیل به ذکر نمونه هایی از آن می پردازیم.
1.2. شیوه ی زبان انگیزشی
بیان قرآن کریم در ارائه معارف خداشناسی به گونه ای است که انگیزه ی انسان را در شناخت هرچه بیشتر خداوند و حرکت به سمت او افزودن می کند و این شوق را در انسان ایجاد می کند که به تحقیق و بررسی بیشتر بپردازد و به تفکر و تأمل در این معارف روی آورد. این شوق و انگیزه ی درونی موجب افزایش تأثیر زبان قرآن کریم می گردد؛ زیرا اگر آموزه ها بدون هیچ گونه کوشش و کششی از سوی مخاطب به او منتقل شود، تأثیر آن ها به شدت کاهش می یابد؛ اما اگر در درون خود انسان، کشش و انگیزه ای ایجاد گردد و با این انگیزه ی درونی به سوی این گونه معارف برود، اثر بخشی آن دو چندان می شود و دایره ی تأثیر آن نیز بیشتر می گردد. قرآن کریم برای افزایش این نوع تأثیر در زبان خود، از راه های گوناگونی استفاده می کند. به عنوان نمونه، قرآن کریم در بیان معارف توحیدی آنچنان قوی، مطمئن و محکم سخن می گوید که هر مخاطبی را به این فکر وا می دارد که مبادا کتابی که این گونه قاطعانه سخن می گوید برطریق حق باشد و من در گمراهی آشکار؟!
این صلابت و اطمینان در بیان معارف به اشکال گوناگونی ظاهر می شود، به این صورت که قرآن کریم هر چند در مجموعه ی آیات خود، به طور مستدل به دفاع از عقاید حق خویش می پردازد، اما گاه برای متذکر نمودن انسان به وضوحِ این گونه حقایق و بطلان آشکار عقاید مخالفان، شیوه ی بیان خود را تغییر می دهد و با بی توجهی کامل و معنادار به برخی از اندیشه های باطل، و سست و بی پایه اعلام کردن عقاید آن ها – بدون آوردن دلیلی – آن را در تنگنا قرار می دهد و در برخی مواقع به جای پاسخ دادن به سؤال های آنان، از خود ایشان برای اثبات مدعایشان طلب دلیل ی می کند. به عنوان نمونه به این آیات توجه کنید:
«وقالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون».(جاثیه: 24)
در این آیه در مواجهه به دهریه، به همین اندازه اکتفا می کند که آنها به آنچه می گویند، علم ندارند و تنها از روی گمان حرف می زنند.
«ام اتخذوا من دونه الهه قل هاتوا برهانکم…»(انبیاء: 24)؛
«اله مع الله قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین».(نمل : 64)
این گونه بیان قاطع و استوار همراه تکرار عباراتی همچون «به زودی خواهند دانست»، «به آن ها بگو منتظر باشند» و «به زودی خواهند فهمید» – که به دفعات در قرآن کریم تکرار می شود و بر آشکار شدن سریع همه ی حقایق و کنار رفتن پرده های غفلت در روزی معین، تکیه می کند- انگیزه ی مخالفان را برای شناخت این آیین باصلابت و مطمئن و بررسی معارف آن، افزایش می دهد.
«کلا سیعلمون ثم کلا سیعلمون» (نبا: 4-5)؛
«وانتظروا انا منتظرون»(هود: 122)؛
«فکفروا به فسوف یعلمون». (صافات: 170)
از همین رهگذر، نوع معارف ارائه شده ی قرآن کریم نیز، در افزایش این انگیزه ی مؤثر است. به عنوان مثال، بیان آیاتی همچون «ونحن اقرب الیه من حبل الورید»(ق: 16) و «واعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه»(انفال: 24) این سؤال را به ذهن انسان متبادر می کنند که این چگونه خدایی است که از خود من به من نزدیک تر است و من از وجود او غافلم؟ این قبیل سؤال ها، رغبت انسان را برای رو آوردن به شناخت هر چه بیشتر خداوند، دو چندان می کند.
2.2. شیوه ی زبان تألیفی
شیوه ی دیگری که قرآن کریم برای تأثیر بیشتر در ساحت های مختلف وجودی انسان به کار می کیرد، استفاده از زبان تألیفی است؛ زبانی که از هرگونه سبک و اسلوب گفتاری که در افزایش تأثیر کلام مؤثر باشد، بهره می برد. زبان قرآن کریم، تألیفی است از تمثیل، تشبیه، کنایه، استعاره، سؤال، برهان، داستان، نماد، حقیقت، مجاز و… قرآن کریم، در یک جا، با مثال، هدف خود را دنبال می کند، در جای دیگر رو به سوی داستان می آورد و داستان کسانی را که لوازم قرب به سوی خدا را کسب نکردند بیان می کند، گاه داستان صالحان را ذکر می کند، و گاه عواقب انکار خدا را مطرح می کند، گاه به بشارت روی می آورد و گاه انذار می کند؛ گاه سؤال می کند و گاهی استدلال؛ و خلاصه آنکه قرآن کریم از اسلوب های گوناگون گفتاری که می تواند معارف خداشناسی را به درون انسان سوق دهد و قدرت و اثر کلام وحی را بیشتر کند بهره می برد.
3.2. شیوه زبان تکرار
قران کریم بارها بر این معانی تکیه می کند که خدایی جز خدای یگانه نیست؛ شریکی ندارد، و به همه چیز علم دارد؛ خدایی که برهمه چیز قادر و تواناست و … . این معانی بارها و بارها در قرآن کریم تکرار می شوند. این تکرار را به دو صورت می توان لحاظ کرد: تکرار درون متنی و تکرار برون متنی؛ در تکرار درون متنی، آموزه هایی با معانی یکسان – که در بسیاری از موارد، الفاظ آن ها نیز با هم شباهت دارند – بارها در آیات مختلف تکرار می گردند. در تکرار برون متنی نیز، با تکیه بر تعالیم دینی، یک فرد مسلمان موظف است که در هر روز، آن مقدار که برای او میسر است، قرآن کریم بخواند – که حداقل این مقدار در روایات، ده آیه در روز اعلام شده است. (شیخ حر عاملی، ج چهار، کتاب فضل القرآن، باب هفده، حدیث دو)
براین اساس هر مسلمان بارها در عمر خود قرآن کریم را می خواند و آن را ختم می کند. با توجه به این دو نوع تکرار، در می یابیم که اگر هدف قرآن کریم از بیان این آموزه ها، تنها فهم مخاطب بود، با یک بار بیان آن و نهایتاً تأکید دوباره بر آن، می توانست این معارف را منتقل کند و مخاطب نیز با یک بار یا دو بار خواندن یا شنیدن آن، به فهم مطلوب دست می یافت، پس علت این تکرار، باید چیزی جدای از تعلیم باشد، که همان تأثیر بر لایه های عمیق درونی انسان و اثر نهادن بر عمق جان فرد و ایجاد یک ایمان و باور قلبی است که از طریق تکرار و تأثیرهای آن میسر است.
4.2. شیوه ی زبان باردار
علاوه برنکات مختلفی که درباره زبان قرآن کریم گفته شد، توجه به این نکته نیز لازم است که خود محتوای قرآن کریم و الفاظ و معانی به کار رفته در آن، به گونه ای است که دارای بار معنایی عمیق و اثر گذار است. توضیح اینکه قرآن کریم آنگاه که به توصیف خداوند می پردازد و از الفاظ و ساختارهای معنایی خاصی استفاده می کند، تا علاوه بر انتقال آگاهی به انسان، او را متوجه دیگر ابعاد غیر معرفتی مسأله نیز بنماید. به عنوان مثال خداوند آنگاه که می خواهد فراگیری علم خود را به انسان بیاموزد، تنها به بیان اینکه او عالم مطلق است بسنده نمی کند؛ بلکه این علم مطلق را نیز به گونه ای بیان می کند که انسان علاوه بر افزایش معرفت، به خضوع و خشوع در برابر خدا نیز کشیده شود.
«… لا یعزب عنه مثقال ذره فی السماوات و لا فی الارض و لا اصغر من ذلک و لا کبر الا فی کتاب مبین»(سبا: سه)؛
«… و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبه فی ظلمات الارض و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین».(انعام: 59)
در نگاه اول به این آیات، انسان از گستردگی علم خدا که حتی شامل ریزترین اشیا نیز می شود، با خبر می گردد. اما دامنه ی این ایات به اینجا ختم نمی شود؛ چرا که آیات دارای بار معنایی خاصی هستند که موجب خشوع قلب انسان در برابر خداوند می شوند. زیرا توجه به میزان از گستردگی علم خدا، قلب را متذکر می کند و برخشیت آن می افزاید. در گام بعدی انسانی که با عقل و قلب به وسعت علم خدا رسیده است، در می یابد که باید مراقب تک تک اعمال و رفتار خود باشد؛ زیرا خداوندی همراه اوست که هیچ نکته ای – حتی فرو افتادن برگ ها- از او پوشیده نیست. در این مرحله رفتار انسان نیز تحت نفوذ نگاه خداشناسانه وی قرار می گیرد.
یادر آیه ی «وما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها…» (هود: شش)، رزاقیت خدا به گونه ای بیان می شود که انسان را هم از رازق بودن خدا نسبت به همه ی موجودات باخبر می کند و هم این احساس را در انسان به وجود می آورد که خدایی که حتی از دادن روزی به حشرات و پرندگان و سایر موجودات غافل نبوده و متکفل روزی آنها شده است؛ قطعاً او را به عنوان یک انسان به حال خود رها نکرده است و تأمین کننده ی رزق او نیز خواهد بود. همین مسأله احساس امنیت و آرامش را در انسان افزایش می دهد و از ناامیدی، حرص و طمع باز می دارد.
5.2. شیوه ی برخورد با عوامل غیرمعرفتی اثرگذار در انکار خدا
قبل از پرداخت به این شیوه لازم است که به این نکته اشاره کنیم که امروز یکی از بحث های معرفت شناسی، ارادی بودن یا نبودن باور کردن است. اگر باور کردن را امری ارادی بدانیم برای اراده و خواست انسان، تأثیری اساسی را در پذیرش یا عدم پذیرش یک امر قائل شده ایم. نظریه ای را که مطابق آن، باور کردن امری ارادی دانسته می شود، اراده گروی (volitionalism) می نامند، که خود به دو دسته، تقسیم می شود:
گروهی معتقدند که ارادی بودن باور به آن معناست که انسان قادر است مستقیماً و بدون دخالت هیچ امردیگری، تصمیم به باور یک قضیه یا رد آن بگیرد. اما عده ای دیگر، بر آن اند که انسان قادر به تصمیم گیری مستقیم برای باور به یک قضیه نیست، بلکه تنها می تواند با انجام برخی اعمال، خود را در وضعیت و شرایطی مساعد برای باور به آن قرار دهد. این نظریه که ارده گروی غیر مستقیم (indirect volitionalism) نام دارد، عوامل غیر معرفتی نظیر محیط، خانواده، جامعه، غفلت ها و… راد ر باور کردن یک قضیه مؤثر می داند. (اکبری 1384: 51-75)
از منظر قرآن کریم معرفت به تنهایی منجر به باور قلبی نمی شود، بلکه عوامل غیر معرفتی متعددی در این مسأله تأثیر دارند. چه بسیار انسان هایی که به مطلبی شناخت دارند و بر صدق آن آگاهند، اما به آن باور ندارند.
«الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم الذین خسروا انفسهم فهم لا یومنون»(انعام: 20)؛
«الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون».(بقره: 146)
از همین رو برای اعتراف به وجود خداوند و پذیرش ربوبیت وی، صرف شناخت و آگاهی کافی نیست. چه بسیار کسانی که از طریق برهان و استدلال به شناخت خداوند نائل آمده اند اما حاضر به پذیرش و تسلیم در برابر او نیستند. این امر نشان می دهد که فرایند حق پذیری تنها به بُعد معرفتی انسان وابسته نیست؛ بلکه عوامل غیر معرفتی دیگری نیز در باور به خدا و ایمان به او مؤثرند. به عنوان مثال قرآن کریم، هوای نفس را یکی از عوامل منفی اثر گذار در معرفت انسان می داند:
«فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا» (نساء: 135)؛
«افکلما جاء کم رسول بما لا تهوی انفسکم استکبرتم ففریقا کذبتم و فریقا تقتلون» (بقره: 87)؛
«فان لم یستجیبوا لک فاعلم انما یتبعون اهوءهم» (قصص: 50)؛
«افرایت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم»(جاثیه: 23)؛
«فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوی فیضلک عن سبیل الله».(ص: 26)
با توجه به این آیات، یکی از عوامل غیر معرفتی که مانع ایمان و باور انسان به امور حق می شود، پیروی از هوس های نفسانی است. گناه در قرآن کریم، یکی از عوامل مهم اثر گذار بر معرفت شمرده می شود که باعث می گردد انسان در عین اعتراف به حقانیت یک مطلب، به آن ایمان نیاورد و در مسیری مخالف آن گام گذارد. قرآن کریم، علت کفر ورزیدن عده ای به آیات الهی را، نه نداشتن معرفت و شناخت، بلکه فسق و فجور آنها بیان می کند:
«ولقد انزلنا الیک ایات بینات و ما یکفر بها الا الفاسقون».(بقره: 99)
بر همین پایه، قرآن کریم برای زدودن تأثیرهای منفی برخی عوامل غیر معرفتی، در کنار بحث تعلیم، تزکیه را مطرح می کند و حتی آن را مقدم بر تعلیم قرار می دهد. زیرا تا تزکیه در کار نباشد دانسته های انسان تأثیری بر او نخواهد گذاشت و معرفت او سودی همراه نخواهد داشت. «… و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه» (جمعه: دو)؛
«یتلو علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه». (آل عمران: 164)
ادامه دارد …
منبع: گروهی از نویسندگان، مجموعه مقالات مسابقات بین المللی قرآن کریم- جلد سوم، انتشارات اسوه، چاپ اول، (1387).