خداوند در قرآن کریم در داستان اصحاب کهف میفرماید: «و دلهایشان را محکم ساختیم در آن موقع که قیام کردند و گفتند: «پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. هرگز غیر او معبودى را نمىخوانیم که اگر چنین کنیم، سخنى بگزاف گفتهایم».[1]
این آیه در مقام بیان چگونگى هدایت و توفیق اصحاب کهف است.[2] اصحاب کهف در جامعهای میزیستند که آیین آنان شرک و بتپرستى بود. این گروه خداپرست مجبور بودند که به ظاهر مجالس خود را به تقیه برگزار نمایند. عدهای از این خداپرستان از درباریان پادشاه و از اشراف جامعه بودند و در مورد نارضایتى از محیط شرک و پنهان نمودن عقیده خودشان به طور نهانى با یکدیگر مذاکراتى داشتند و سرانجام تصمیم گرفتند که در مجالس آنان برخیزند و صریحاً اظهار خداپرستى نمایند و از شرک و مرام پادشاه و مردم آن سرزمین اعلام بیزاری نمایند.
پروردگار نیز دلهاى آنان را از هر گونه تزلزل و بیم خطر ایمن داشت. بر این اساس دستجمعی از مجالس آنان برخاسته و صریحاً مرام خداپرستى و یکتاپرستى را اعلام نمودند و فریاد برآوردند معبود ما جهان آفرین است که آسمان و زمین را آفریده و زمام تدبیر جهان در حیطه قدرت او است. و بدین سان شعار خداپرستى خود را در به طور جمعى به مردم اعلام نمودند: «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً». به صراحت از آیین بتپرستى بیزاری نموده و اظهار داشتند که هرگز جز آفریدگار جهان را که تدبیر نظام یکنواخت آن در حیطه قدرت تواناى او است، پرستش ننموده و نمىنماییم.[3] چنانچه دعوت و الزام پادشاه و مرام بتپرستى را بپذیریم، اندیشه باطل و سخنان بیهودهاى را پیروى نمودهایم: «لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
در اثر این نهضت در برابر مرام پادشاه و مردم آن سرزمین؛ به دلیل بیم و هراس از اینکه پادشاه در باره آنان حکم قتل صادر نماید، ناگزیر شدند عزلت گزیدند و از معاشرت با مردم و حضور در دربار پادشاهى خوددارى نموده و در مجالس آنان به هیچ وجه شرکت ننمایند.
شایان توجه است که خداوند در این آیه؛ نخست بر ایمان آنان صحّه مىگذارد و مىفرماید: آنان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند و ما نیز بر هدایت آنان افزودیم.
معلوم مىشود که اگر کسى به خدا ایمان داشته باشد و گامى به سوى او بردارد، خداوند با لطف و مرحمت خود بر مراتب هدایت و ایمان او مىافزاید و به کمک او مىشتابد. این حقیقت در آیات دیگر هم آمده است: «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ»؛[4] کسانى که هدایت یافتهاند، خداوند بر هدایتشان مىافزاید و روح تقوا به آنان مىبخشد.
پس از تأیید ایمان آنان مىفرماید: ما دلهایشان را استوار ساختیم و آرامش دادیم به گونهاى که آنها به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمین است و جز او را نمىخوانیم که اگر چنین کنیم سخنى باطل گفتهایم.
از این آیه فهمیده مىشود که اصحاب کهف، ایمان خود را در یک محیط خفقانآور و مخالف اظهار کردهاند و بر ضد کفر حاکم بر آن محیط قیام کردهاند و این زمانى بود که آنها را مجبور کردهاند که بتها را عبادت کنند و آنها در پاسخ، از پروردگار آسمانها و زمین سخن گفتهاند و سخن بتپرستان را رد کردهاند. همچنین از این آیه معلوم مىشود که خداوند به لطف خود بر قوّت قلب و شهامت آنها افزوده است، به گونهاى که آنها جرأت آنرا پیدا کردهاند که در آن محیط کفر، آشکارا ایمان خود به خدا را بیان کنند و از عواقب کار خود بیم نداشته باشند.
پیامهای آیه
1. جوانمردى و ایمان: همیشه روح توحید با یک سلسله صفات عالى انسانى همراه است، هم از آنها سرچشمه مىگیرد و هم در آنها تأثیر متقابل دارد؛ به همین دلیل در داستان اصحاب کهف مىخوانیم آنها جوانمردانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند.
2. امدادهاى الهى، در سایه ایمان، وحدت، قیام و توکّل: «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا». در چند مورد از پیشتر این سوره این حقیقت به خوبى منعکس است که اگر انسان گامهاى نخستین را در راه خدا بردارد، و براى او بپا خیزد، کمک و امداد الهى به سراغ او مىشتابد. در یک جا مىگوید: آنها جوانمردانى بودند که ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم. در مورد دیگر مىگوید: ما دلهاى آنها را محکم ساختیم و نیرو و توان بخشیدیم.
آیات دیگر قرآن نیز این حقیقت را به روشنى تأیید مىکند. آنجا که میفرماید؛ اگر انسان براى خدا مجاهده کند خدا او را به راه حق هدایت مىنماید: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛[5]
مىدانیم راه حق راهى است با موانع بسیار و دشواریهاى فراوان که اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پیمودن آن تا رسیدن به مقصد کار مشکلى است.
اینرا نیز مىدانیم که لطف خداوند بالاتر از آن است که بنده حقجو و حق طلبش را در این مسیر تک و تنها بگذارد.
3. آرامش و پایدارى دلها به دست خدا است: «وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ».
4. در برابر انحرافات جامعه، سکوت و نشستن جایز نیست: «إِذْ قامُوا».
5. در راه خدا باید عزم و استقامت نمود: «إِذْ قامُوا».
6. موحّد واقعى، هرگز سراغ شرک نمىرود: «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً».
7. ثمره توحید در ربوبیّت، توحید در بندگى است: «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً».
8. شرک، انحراف فاحشى است که هرگز قابل عفو نیست: «شَطَطاً».[6]
9. خواندن غیر خدا تجاوز از حد و غلو در حق مخلوق و بالا بردن آن تا حد خالق است: «لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
این آیه در مقام بیان چگونگى هدایت و توفیق اصحاب کهف است.[2] اصحاب کهف در جامعهای میزیستند که آیین آنان شرک و بتپرستى بود. این گروه خداپرست مجبور بودند که به ظاهر مجالس خود را به تقیه برگزار نمایند. عدهای از این خداپرستان از درباریان پادشاه و از اشراف جامعه بودند و در مورد نارضایتى از محیط شرک و پنهان نمودن عقیده خودشان به طور نهانى با یکدیگر مذاکراتى داشتند و سرانجام تصمیم گرفتند که در مجالس آنان برخیزند و صریحاً اظهار خداپرستى نمایند و از شرک و مرام پادشاه و مردم آن سرزمین اعلام بیزاری نمایند.
پروردگار نیز دلهاى آنان را از هر گونه تزلزل و بیم خطر ایمن داشت. بر این اساس دستجمعی از مجالس آنان برخاسته و صریحاً مرام خداپرستى و یکتاپرستى را اعلام نمودند و فریاد برآوردند معبود ما جهان آفرین است که آسمان و زمین را آفریده و زمام تدبیر جهان در حیطه قدرت او است. و بدین سان شعار خداپرستى خود را در به طور جمعى به مردم اعلام نمودند: «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً». به صراحت از آیین بتپرستى بیزاری نموده و اظهار داشتند که هرگز جز آفریدگار جهان را که تدبیر نظام یکنواخت آن در حیطه قدرت تواناى او است، پرستش ننموده و نمىنماییم.[3] چنانچه دعوت و الزام پادشاه و مرام بتپرستى را بپذیریم، اندیشه باطل و سخنان بیهودهاى را پیروى نمودهایم: «لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
در اثر این نهضت در برابر مرام پادشاه و مردم آن سرزمین؛ به دلیل بیم و هراس از اینکه پادشاه در باره آنان حکم قتل صادر نماید، ناگزیر شدند عزلت گزیدند و از معاشرت با مردم و حضور در دربار پادشاهى خوددارى نموده و در مجالس آنان به هیچ وجه شرکت ننمایند.
شایان توجه است که خداوند در این آیه؛ نخست بر ایمان آنان صحّه مىگذارد و مىفرماید: آنان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند و ما نیز بر هدایت آنان افزودیم.
معلوم مىشود که اگر کسى به خدا ایمان داشته باشد و گامى به سوى او بردارد، خداوند با لطف و مرحمت خود بر مراتب هدایت و ایمان او مىافزاید و به کمک او مىشتابد. این حقیقت در آیات دیگر هم آمده است: «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ»؛[4] کسانى که هدایت یافتهاند، خداوند بر هدایتشان مىافزاید و روح تقوا به آنان مىبخشد.
پس از تأیید ایمان آنان مىفرماید: ما دلهایشان را استوار ساختیم و آرامش دادیم به گونهاى که آنها به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمین است و جز او را نمىخوانیم که اگر چنین کنیم سخنى باطل گفتهایم.
از این آیه فهمیده مىشود که اصحاب کهف، ایمان خود را در یک محیط خفقانآور و مخالف اظهار کردهاند و بر ضد کفر حاکم بر آن محیط قیام کردهاند و این زمانى بود که آنها را مجبور کردهاند که بتها را عبادت کنند و آنها در پاسخ، از پروردگار آسمانها و زمین سخن گفتهاند و سخن بتپرستان را رد کردهاند. همچنین از این آیه معلوم مىشود که خداوند به لطف خود بر قوّت قلب و شهامت آنها افزوده است، به گونهاى که آنها جرأت آنرا پیدا کردهاند که در آن محیط کفر، آشکارا ایمان خود به خدا را بیان کنند و از عواقب کار خود بیم نداشته باشند.
پیامهای آیه
1. جوانمردى و ایمان: همیشه روح توحید با یک سلسله صفات عالى انسانى همراه است، هم از آنها سرچشمه مىگیرد و هم در آنها تأثیر متقابل دارد؛ به همین دلیل در داستان اصحاب کهف مىخوانیم آنها جوانمردانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند.
2. امدادهاى الهى، در سایه ایمان، وحدت، قیام و توکّل: «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا». در چند مورد از پیشتر این سوره این حقیقت به خوبى منعکس است که اگر انسان گامهاى نخستین را در راه خدا بردارد، و براى او بپا خیزد، کمک و امداد الهى به سراغ او مىشتابد. در یک جا مىگوید: آنها جوانمردانى بودند که ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم. در مورد دیگر مىگوید: ما دلهاى آنها را محکم ساختیم و نیرو و توان بخشیدیم.
آیات دیگر قرآن نیز این حقیقت را به روشنى تأیید مىکند. آنجا که میفرماید؛ اگر انسان براى خدا مجاهده کند خدا او را به راه حق هدایت مىنماید: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا»؛[5]
مىدانیم راه حق راهى است با موانع بسیار و دشواریهاى فراوان که اگر لطف خدا شامل حال انسان نشود پیمودن آن تا رسیدن به مقصد کار مشکلى است.
اینرا نیز مىدانیم که لطف خداوند بالاتر از آن است که بنده حقجو و حق طلبش را در این مسیر تک و تنها بگذارد.
3. آرامش و پایدارى دلها به دست خدا است: «وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ».
4. در برابر انحرافات جامعه، سکوت و نشستن جایز نیست: «إِذْ قامُوا».
5. در راه خدا باید عزم و استقامت نمود: «إِذْ قامُوا».
6. موحّد واقعى، هرگز سراغ شرک نمىرود: «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً».
7. ثمره توحید در ربوبیّت، توحید در بندگى است: «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً».
8. شرک، انحراف فاحشى است که هرگز قابل عفو نیست: «شَطَطاً».[6]
9. خواندن غیر خدا تجاوز از حد و غلو در حق مخلوق و بالا بردن آن تا حد خالق است: «لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً».
[1]. کهف، 14. «وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطا».
[2]. گروهی جوانمرد با ایمان بودند که در زمان پادشاهی دقیانوس زندگی میکردند.
[3]. حسینی همدانی، سید محمد حسین، انوار درخشان، تحقیق، بهبودی، محمد باقر، ج 10، ص 246- 247، تهران، کتابفروشی لطفی، چاپ اول، 1404ق.
[4]. محمد، 17.
[5]. عنکبوت، 69.
[6]. ر. ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 364- 365، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374ش؛ قرائتی، محسن، تفسیر نور، ج 7، ص 147- 148، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، چاپ یازدهم، 1383ش؛ طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 13، ص 251، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پنجم، 1417ق.