تقسیم کلمه در ادبیات عرب در مرتبه اول بر اساس دارا بودن معنای استقلالی و دلالت آن بر زمان صورت میگیرد. 1. هر کلمهای که دارای معنای مستقل باشد و دلالت بر زمان هم داشته باشد آن کلمه را «فعل» میگویند؛ مانند: «حَسُنَ»(نیکو شد) یا «ضَرَبَ»(زد او).
2. هر کلمهای که دارای معنای مستقل باشد ولی دلالت بر زمان نکند به آن، «اسم» گفته میشود؛ مانند: علم(دانستن)، شجر(درخت)، ضارب(زننده).
3. هر کلمهای که نه دارای معنای مستقل[1] باشد و نه دلالت بر زمان کند، بلکه فقط برای ربط بین کلمات دیگر باشد به آن «حرف» گفته میشود؛ مانند: حرف «فی» که به تنهایی دارای معنا نیست، ولی وقتی گفته شود «دخلت فی الدار»[2] هم بین «دخلت» و «الدار» ربط داده هم دارای معنای ظرفیت شده است.[3]
2. هر کلمهای که دارای معنای مستقل باشد ولی دلالت بر زمان نکند به آن، «اسم» گفته میشود؛ مانند: علم(دانستن)، شجر(درخت)، ضارب(زننده).
3. هر کلمهای که نه دارای معنای مستقل[1] باشد و نه دلالت بر زمان کند، بلکه فقط برای ربط بین کلمات دیگر باشد به آن «حرف» گفته میشود؛ مانند: حرف «فی» که به تنهایی دارای معنا نیست، ولی وقتی گفته شود «دخلت فی الدار»[2] هم بین «دخلت» و «الدار» ربط داده هم دارای معنای ظرفیت شده است.[3]
[1]. مراد از نداشتن معنای مستقل این نیست که اصلاً حروف برای معنایی وضع نشده باشند تا از مهملات محسوب شوند، بلکه مراد این است که حرف نیز مانند فعل و اسم از جهت وضع، دارای معنا است ولی بروز و ظهور این معنا بدون دو طرف اسناد و قرار گرفتن بین دو کلمه امکان ندارد، و هنگامی که بین دو طرف اسناد قرار بگیرد و رابط آنها شود به کمک آنها معنای وضعیش هویدا خواهد شد.
[2]. «داخل منزل شدهام».
[3]. صرف ساده، بحث اقسام کلمه، ص 1 – 2.