تكريم عالمان راستين
تكريم و احترام عالمان بزرگ و راستين شيعه از اسباب موفقيت طلاب در تحصيل است. اهانت به علماي متعهد و متقي، گناهي است نابخشودني، و باعث شقاوت و كوتاهي عمر و محروميت از تحصيل علم و تقوا.
و ما أدراك ما مولي صدرا؟
يكي از نزديكان امام خميني درباره ي اوضاع سال 42 و قبل از آن گويد:
طلاب قدري از روز و شب را در بيروني امام به بحث اختصاص داده بودند و گاهي از بعضي روحانيون انتقاد مي شد و از اين هم متأسف بودند كه چرا امام قدمي براي مرجعيت بر نمي دارند؟ بلكه كناره گيري هم مي كنند. روزي مرحوم حاج آقا مصطفي فرزند امام پيام آوردند كه آقا فرمودند: « شنيده ام در اين جا برخي غيبت و اهانت به علما مي كنند، بنده راضي نيستم كسي در اين خانه غيبت يا به كسي اهانت كند».
امام در مسجد سلماسيِ قم عصرها اصول تدريس مي كردند. به ايشان اطلاع داده بودند كه در مجلس درس بعضي به مولي صدرا اهانت شده است. ايشان با حال عصبانيت و در مقام موعظه و نهي از جسارت كردن به بزرگان دين فرمودند: « و ما أدراك ما مولي صدرا؟ مسائلي كه بوعلي از آنها عاجز مانده مولي صدرا حل كرده، چرا مواظب زبانمان نيستيم؟!»
سخني از ميرسيد حسين قزويني
علامه ميرسيدحسين قزويني رحمه الله ضمن بر شمردن رئوس فضائل مي نويسد:
يازدهم: عظيم شمردن فرمان هاي الهي و تعظيم و تكريم علماي دين و اهل تقوا و اصحاب وَرَع از مومنين است كه منشأ رستگاري دنيا و نجات عُقبي است.(1)
وحيد بهبهاني
از وحيد بهبهاني پرسيدند: چگونه به اين مقام علمي و عزت و شرف و مقبوليت رسيده اي؟ آقا در جواب نوشت:
من ابداً خود را چيزي نمي دانم و در رديف علماي موجود به شمار نمي آورم. آنچه ممكن است مرا به اين مقام رسانده باشد، اين است كه هيچ گاه از تعظيم و بزرگداشت علما و نام آنان را به نيكي بردن خودداري ننمودم، و هيچ وقت اشتغال به تحصيل را تا آنجا كه مقدورم بود ترك نكردم، و هميشه آن را بر تمام كارها مقدم مي داشتم.(2)
محدث قمي
وي در شرح حال يكي از فلاسفه ي بزرگ شيعه نيز مي نويسد:
برخي از علما اشتباهات ايشان را متذكر شده اند… و لكن چون اين حقير شايسته نمي دانم براي خود نقل عثرات علما را تا چه رسد به بزرگان و رؤسا [يِ دين]، لا جرم از نقل آن طي كشح مي كنم و رجوع مي كنم به ترجمه ي او.(3)
در احوال محدث قمي رحمه الله آورده اند:
او براي اهل علم مخصوصاً سادات و اولاد پيامبر احترام زياد قائل بود. اگر سيدي در مجلس بود بر او تقدم نمي جست و پا به سويش دراز نمي كرد.
فرزند ايشان از مرحوم سلطان الواعظين شيرازي-مؤلف شبهاي پيشاور-نقل مي كند كه گفته بود: در ايامي كه مفاتيح الجنان تازه منتشر شده بود، روزي در سرداب سامرا آن را در دست داشتم و مشغول زيارت بودم. ديدم شيخي با قباي كرباس و عمامه ي كوچك نشسته و مشغول ذكر است. شيخ از من پرسيد: « اين كتاب از كيست؟» پاسخ دادم: « از محدث قمي آقاي حاج شيخ عباس است و شروع كردم به تعريف كردن از آن. شيخ گفت: « اين قدر هم تعريف ندارد، بي خود تعريف مي كني» من با ناراحتي گفتم: « آقا برخيز و از اين جا برو. كسي كه كنار من نشسته بود، دست زد به پهلويم و گفت: « مؤدب باش، ايشان خود محدث قمي هستند!» من برخاستم با آن مرحوم روبوسي كردم و عذر خواستم و خم شدم كه دست ايشان را ببوسم؛ ولي آن مرحوم نگذاشت و خم شد دست مرا بوسيد و گفت: « شما سيد هستيد».(4)
محدث جزايري
سيد نعمت الله جزايري رحمه الله ضمن بيان ماجراهاي اوايل دوران طلبگي خود مي نويسد:
وقتي كه از خواندن تصريف زنجاني فراغت يافتم و خواستم كافيه بخوانم، به روستاي ديگري به نام كارون رفتم و نزد مرد فاضلي كافيه را خواندم. روزي در مسجد بودم كه مردي با لباس سفيد و عمامه ي بزرگ -گويي عمامه اش گنبد كوچكي بود و به مردم وانمود مي كرد كه مرد عالمي است- وارد شد. نزد او رفتم و صيغه هاي صرف را از وي سوال كردم؛ ولي او پاسخ نداد و مضطرب شد. به او گفتم: تو كه اين صيغه ها را بلد نيستي چرا اين عمامه ي بزرگ را بر سر گذاشته اي؟! حاضران خنديدند و آن مرد همان ساعت برخاست و رفت. اين ماجرا مرا بر آن داشت كه در فهم صيغه هاي صرف بكوشم و در آن علم مهارت به دست آورم.
اكنون از اين كه از آن مرد مومن سوال كردم و چنان سخني بدو گفتم نزد خداوند متعال استغفار مي كنم؛ ولي از سوي ديگر، خوشحالم كه اين ماجرا قبل از اين كه بالغ شوم واقع شد و در آن زمان مكلف نبودم.(5)
دفاع از صدرالمتألهين
يكي از دوستان استاد شهيد مطهري مي نويسد:
در اتاق مرحوم مطهري در مدرسه ي فيضيه ميان ايشان و مرحوم حاج شيخ غلامحسين بادكوبي، يكي از علما و مدرسان وارسته ي مشهد كه ميهمان وي بود، درباره ي نظريه ي « وحدت وجود» مولي صدرا بحث در گرفت. مرحوم آية الله ميرزا مهدي اصفهاني مدرس مشهور مشهد بود و مانند استاد خود با فلسفه ميانه اي نداشت، اين نظريه را رد مي كرد و گاهي هم سخن وي صورت هو كردن داشت. سرانجام استاد مطهري با ناراحتي گفت: اين جمله ي نهج البلاغه: « مع كلي شيءٍ لا بمقارنة، و غير كل شيء لا بمزايلة» چيزي جز همان نظريه ي مولي صدرا نيست و بحث را قطع كرد.(6)
چندان امان نداد كه شب را سحر كند
وقتي حاكم اصفهان به حاجي كلباسي جسارت و بي احترامي كرد، كلباسي رحمه الله او را نفرين كرد. چيزي نگذشت كه آن حاكم بر كنار و بدبخت و بيچاره شد. شيخ كلباسي نامه اي به حاكم بيچاره و معزول نوشت و در آن نامه اين بيت را درج كرد:
ديدي كه خون ناحق پروانه شمع را *** چندان امان نداد كه شب را سحر كند!(7)
حاجي كلباسي رحمه الله وقتي كه به قم مي آمد در مزار آن شهر با پاي برهنه راه مي پيمود و مي فرمود: « اين مزار پُر است از علما و راويان احاديث؛ از اين رو براي رعايت ادب نمي خواهم با كفش روي قبورشان بروم».(8)
شيخ انصاري
شيخ مرتضي انصاري در اخلاق يگانه ي آفاق، و در علم و قدس و زهد و تقوا در زمانه بي نظير و يگانه بود و ذكر اسامي علما رحمه الله را بسيار تعظيم و توقير مي فرمود.(9)
شيخ عبدالحسين جواهري فرزند صاحب جواهر رحمه الله، پس ازخواندن مقدمات و سطوح در درس پدرش حاضر شد و چون پدرش درگذشت. نزد شيخ انصاري تحصيلات خويش را به پايان رساند و براي بزرگداشت پدرش صاحب جواهر، شيخ انصاري هم مقدمش را گرامي مي داشت و وي را احترام مي كرد، حتي گاهي كه در اثناء درس وارد مي شد، بر فراز منبر از وي تجليل مي كرد و مي ايستاد.(10)
نكته ي اصلي حمله ي به علماي اسلام
امام خميني رحمه الله زير عنوان فوق مي نويسند:
… اينان و هر يك از صاحبان آراي باطله و گفتارهاي ناهنجار، چون مي دانند كه تنها كسي كه مي تواند مشت آنها را در جامعه باز كند و دروغ پردازي آنان را روي دايره بريزد ملاها هستند و ديگر مردم يا تخصص در اين ميدان ندارند يا اگر هم كم و بيش اطلاعي داشته باشند، وظيفه ي خود را جلوگيري از افسار گسيختگي ها نمي دانند.
[ اينان] تنها چيزي را كه براي پيشرفت مقاصد مسموم خود، مقدم بر هر چيز بر خود لازم مي دانند، آن هست كه به هر وسيله اي، با ياوه سرايي و دروغ پردازي و تهمت و افترا به ملاها، دست توده را از آنها كوتاه كنند و آنها را پيش مردم خوار و كوچك جلوه دهند و از نفوذ روحاني آنها، با هر جانفشاني هست، بكاهند؛ تا ميدان تاخت و تاز براي آنها باز شود و با كمال آزادي و دلگرمي بتوانند با جان و ناموس و مال يك مشت بيچاره ي ستمديده بازي كنند و گرنه، به شهادت تواريخ معتبر از بعد رحلت پيغمبر اسلام تا امروز، تنها كسي كه دين مردم را نگاه داشته و جلوگيري از ياوه سرايي افسار گسيختگان كرده علما و ملاها بودند و ديگران يا وظيفه ي اين كارها را نداشتند يا خود را وظيفه دار نمي دانستند.(11)
سخني از علامه شعراني
علامه شعراني رحمه الله مي نويسد:
… آخرين نصيحت آن كه علم بي تقوا و ورع را به چيزي نشمرند و سخن علماي دين را سست نگيرند و تعظيم آنان را چه مرده و چه زنده موجب مزيد توفيق دانند… .(12)
من فرصت را اين جا غنيمت مي شمرم و طلاب علوم ديني را كه مانند خود من به كمال علم نرسيده اند، بر حذر مي دارم كه هرگز سوء ظن به بزرگان علماي دين نبرند كه كمترين كيفر اين عمل محروميت از فيض علوم آنهاست. زهي شقاوت كه كسي به بزرگان علماي دين بدبين باشد و سخنان آنان را به بي اعتنايي نگرد. اگر يكي از علما را بيني كه بر كلام ديگري انگشتي نهد و خرده گيرد براي آن است كه حقيقت را بيش از همه دوست دارند و اگر كسي سهوي يا خطايي كرده است- كه بايد بر كلامش نكته گرفت- براي آن است كه معصوم نبود و در مطلبي چنان كه بايد دقت نكرد و زود بگذشت و آن سهو در كلامش ماند كه اگر باز بار ديگر نظر مي كرد، اصلاح مي فرمود.(13)
گراميداشت استاد
تعظيم استاد و معلم از ويژگي خاصي برخوردار است، و همه ي مطالبي كه در لزوم بزرگداشت علما گفته شده در مورد استاد تأكيد بيشتري پيدا مي كند و اهميت فزون تري مي يابد. از اين رو بزرگان ما به اين امر توجه خاصي داشتند و از بي احترامي به معلم پرهيز مي كردند و اين را يكي از اسباب توفيق در تحصيل علم مي دانستند.
در حديث « حقوق» از امام سجاد عليه السلام چنين آمده است:
حق راهبر و مدبر زندگاني روحي تو، كه وجودت را تحت مراقبت خويش مي گيرد؛ اين است كه از او تجليل كني و محفل او را گرامي داري و به سخنان او كاملاً گوش فرا دهي و با چهره اي گشاده به وي رو آوري. صدايت را هنگام گفت و گو با او بلند نكني، اگر كسي از او سوال كرد در پاسخ دادن به آن پيش دستي نكني، بگذار خود او آن پرسش را پاسخ دهد. اگر كسي نزد تو از او به بدي ياد كرد در مقام حمايت از او برآيي. عيب او را بپوش و خوبي هاي او را به ديگران اظهار نما. با دشمنانش همنشيني و با دوستانش دشمني مكن.
اگر به اداي اين حقوق براي استاد خويش موفق گردي، فرشتگان آسماني در جهت خير تو گواهي خواهند داد.(14)
تا زماني كه ميرزاي بزرگ شيرازي استاد آخوند در قيد حيات بود با آن كه حدود پنجاه سال از عمر آخوند مي گذشت و وي مجتهدي مسلم و مدرسي معنون بود، با اين همه به احترام استاد خود در نجف بالاي منبر نمي رفت و نشسته تدريس مي كرد. پس از درگذشت ميرزا در سامرا و انجام دادن مراسم تشييع و تدفين، آخوند روز درس از پله هاي منبر بالا رفت و بر صدر آن نشست و فرمود: « قال الأُستاذ رحمه الله … و أقول …؛ استادم كه رحمت خدا بر او باد چنين فرمود… و من مي گويم…». گفته اند اين « و أقولُ» ي آخوند در محافل علمي نجف انعكاس گسترده اي يافت.(15)
ميرزا حبيب الله رشتي
هنگامي كه ميرزا حبيب الله رحمه الله به سوي صحن اميرالمؤمنين عليه السلام مي رفت تا درس بگويد وضو مي گرفت، سوره ي مباركه ي « يس» را در بين راه از حفظ مي خواند تا به در قبله ي صحن مي رسيد. خواندن سوره را در كنار آرامگاه استاد خود شيخ انصاري رحمه الله به پايان مي رسانيد و ثوابش را به روان استاد نثار مي كرد و از روح آن مرد بزرگ استمداد مي گرفت تا بهتر و روشن تر براي ده ها طلبه ي دانشمند و فاضل حقايق علمي را ايراد كند.(16)
حد اعلاي ادب
يكي از شاگردان علامه طباطبائي مي نويسد: استاد ما علامه طباطبائي به استاد خود مرحوم قاضي رحمه الله علاقه و شيفتگي فراواني داشت و در مقابل او خود را كوچك مي دانست و در مرحوم قاضي يك دنيا عظمت و ابهت و اسرار و توحيد و ملكات و مقامات مي ديد.
من روزي به ايشان عطر تعارف كردم، ايشان عطر را گرفت، تأملي كرد و گفت: « دو سال است كه استاد ما مرحوم قاضي رحلت كرده اند و من از آن وقت تا به حال عطر نزده ام». تا همين زمان اخير نيز هر وقت بنده به ايشان عطر مي دادم، دَرِ آن را مي بستند و در جيبشان مي گذاشتند و نديدم كه عطر استعمال كنند با اين كه از زمان رحلت استادشان سال ها مي گذشت.(17)
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
از مرحوم آية الله حائري رحمه الله بنيان گذار حوزه ي علميه قم، نقل كرده اند:
توفيقاتي كه در زندگي نصيب من شد و در پرتو آنها توانستم حوزه را تأسيس كنم، همه مرهون خدمات من به استادم مرحوم سيدمحمد فشاري رحمه الله است. زماني ايشان به شدت بيمار شدند و من مدت ها در خدمت ايشان بودم و به آن افتخار مي كردم.
سزاي بي ادبي
محدث بزرگوار سيدنعمت الله جزائري رحمه الله مي گويد:
يكي از مجتهدان اصفهان كه نزد او درس مي خواندم. در اوايل تحصيلش نزد مجتهد ديگري دانش مي آموخت. وقتي كه از علم بهره اي گرفت و دانشمند شد، شاگرديش را نزد آن استاد انكار مي كرد و استادش را فاضل نمي دانست و مقام علميش را قبول نداشت. استادش از اين وضع آگاه شد و گفت: « خدايا، هر چه از من ياد گرفته از او سلب و او را به فراموشي مبتلا كن».
اتفاقاً اين شخص كه مشهور بود حافظه اي قوي دارد، از نعمت حافظه محروم شد و از آن پس، هيچ مسئله اي را نمي توانست حفظ كند؛ بلكه به هر مطلبي نياز پيدا مي كرد، ناچار بود به كتاب مراجعه كند و قادر نبود از بَر چيزي بگويد.
مرحوم جزائري رحمه الله مي افزايد: اين شخص هم اكنون در اصفهان است و من خدا را سپاس مي گويم بر اين كه به من توفيق خدمت به اساتيد و استغفار براي آنان داد و آنان از من راضي ساخت. (18)
در نجف اشرف مرد فاضل و باسوادي بود كه از عبارات مشكل و مطالب پيچيده ي كتاب ها آگاه بود و تفحُّص مي كرد اين گونه جملات را در كتاب ها پيدا كند و حل آنها را از عالم بزرگوار، شيخ محمدحسن مامقاني تبريزي (م 1323ق) مي خواست و در مجالس عمومي و در محافل علما و طلاب از اين مرد بزرگ توضيح آن عبارات را پرسش مي كرد و هدفش چيزي جز اسائه ادب و كوچك جلوه دادن مرحوم مامقاني نبود. پس از اين كه علما از نيت اين شخص آگاه شدند، او را از اين خوي زشت نهي كردند و دوستانش او را نصيحت كردند، ولي او نمي پذيرفت و هم چنان بر اين صفت ناپسند پافشاري و اصرار داشت. از قضا عمرش كوتاه و به بيماري صعب العلاج مبتلا شد و در جواني از دنيا رفت. هيچ كس شك نداشت كه كوتاهي عمر آن شخص به سبب اسائه ادب به مرحوم مامقاني بود.(19)
نتيجه ي اهانت به شيخ انصاري
روزي شيخ انصاري رحمه الله پس از زيارت كربلا در حالي كه جمعي از علما از جمله عالم بزرگ حاج سيدعلي شوشتري، وصي شيخ و استاد مولي حسينقلي همداني او را همراهي مي كردند، عازم مراجعت به نجف بود. هنگام سوار شدن به كشتي سهواً شيخ كفشش را بر روي فرش يك نفر از مشايخ عرب گذاشت. او كه حسد و بغض شيخ در دل داشت، گستاخي كرد و گفت: « عجمها ادب و معرفت ندارند خصوصاً اهل شوشتر!» شيخ چيزي نگفت. حاج سيدعلي شوشتري از شيخ خواست تا جواب گستاخي او را بدهد؛ ولي شيخ هم چنان ساكت ماند. عصر آن روز مرد عرب مبتلا به قولنج شد و اندكي بعد جنازه اش را براي دفن از كشتي بيرون بردند (20)
پي نوشت ها :
1. رساله ي اخلاق و سير و سلوك، ص 26.
2. وحيد بهبهاني، ص136؛ هدية الأحباب، ص 114-115.
3. الفوائد الرضوية، ص 379.
4. حاج شيخ عباس قمي مرد تقوا و فضيلت، ص62-64.
5. انوار نعمانيه، ج4، ص 303-304.
6. يادنامه ي استاد شهيد مرتضي مطهري، كتاب اول، ص 327-328.
7. الفوائد الرضويه، ص 11، قصص العلماء، ص 119.
8. منتخب التواريخ، ص 453.
9. زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 78.
10. زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 279.
11. كشف اسرار، ص 8-9.
12. ترجمه و شرح فارسي تبصرة المتعلمين، ص 808.
13. همان، ص 596.
14. منية المريد، ص 234.
15. مرگي در نور، ص 98.
16. همان، ص 82.
17. مهر تابان، ص 15-16، بخش نخست. شرح زندگي مرحوم قاضي و تاريخ وفات ايشان گذشت.
18. انوار نعمانيه، ج3، ص 91-92.
19. انوار نعمانيه، ج3، ص 92، پانوشت.
20. زندگاني و شخصيت شيخ انصاري، ص 101.
منبع مقاله :
مختاري، رضا، (1386)، گزيده سيماي فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم