نگاهي به حديث غدير(3)
تلاش براي بي اعتبار كردن حديث غدير
نگاهي به حديث غدير(3)
در اين مقاله، به گوشه اي از تلاش هاي عالمان اهل تسنّن در توجيه واقعه ي تاريخي غدير مي پردازيم.
بزرگان اهل سنّت راه هايي را براي توجيه اين واقعه به كار برده اند تا مفاد اين حديث شريف با اتفاقات پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله منافات نداشته باشد؛ ولي آن ها با انكار يكي از قطعي ترين سنّت هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله خود را از مصاديق اين آيه شريفه قرار داده اند و به دوران جاهلي بازگشته اند. آن سان كه خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد:
« وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً »(1)؛
محمد صلي الله عليه و آله فقط فرستاده خداست و پيش از او فرستادگان ديگري نيز بودند آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب بازمي گرديد (و اسلام را رها كرده به دوران جاهليت برمي گرديد)؟ و هركس به جاهليت بازگردد هرگز به خدا ضرر نمي زند.
اينك به بخشي از تلاش هاي ناكارآمد انان در برابر حديث غدير اشاره مي نماييم.
1. علي عليه السلام در حجّه الوداع نبوده است!
پيش از طرح اين مسأله، جاي شگفتي و خنده است كه اهل سنّت به چنين مسأله اي پرداخته اند. آنان ادّعا مي كنند كه علي بن ابي طالب هنگام حجّه الوداع در يمن بوده و به هنگام حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله در مناسك حجّ و مراجعت از مكّه، در كنار آن حضرت نبوده است. بنابراين تمام احاديثي كه درباره ي واقعه ي غديرخمّ ( اين كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دست علي عليه السلام را گرفت و او را به عنوان خليفه و جانشين خود به مردم معرفي كرد و فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» ) دروغ محض است! چرا كه علي در يمن بود.
تعجّب نكنيد اگر بگوييم كه گوينده اين سخن سخيف و بي اساس فخر رازي است؛ ولي جاي بسي خوش بختي است كه ابن حجر مكّي نويسنده كتاب الصواعق المحرقه، اين ادّعا را مردود دانسته است.(2) هم چنين شرح كنندگان احاديث نبوي صلي الله عليه و آله كه اهل سنّت در فهم احاديث به آن ها مراجعه مي كنند اين سخن را ردّ كرده اند.
روش ما در پژوهش هاي علمي، اين است كه به كتاب هاي عالماني هم چون : مَناوي ( نگارنده فيض القدير )، شيخ علي قاري (شارح شفاء قاضي عياض و نگارنده مرقاة در شرح مشكات) و از شرح هايي كه نوشته شده است نيز به شرح مواهب لدّنية (نگارش زرقاني مالكي ) مراجعه كنيم؛ چرا كه اينان شارحان و عالمان بزرگ در علم حديث هستند و سخنان و نظريه هاي آنان در شرح و بيان معاني احاديث در نزد اهل سنّت حجّت است. ما با مراجعه به اينان به سخنانشان احتجاج مي كنيم و اهل تسنّن را به وسيله سخنان علماي خودشان ملزم مي نماييم.
به عنوان نمونه ملاّ علي قاري در كتاب المرقاة مي نويسد:
نبود علي عليه السلام در مكه كلامي باطل است؛ زيرا در تاريخ ثابت شده است كه علي عليه السلام از يمن برگشته بود و در حجّه الوداع همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله حضور داشت.(3)
از طرفي در كتاب هاي صحيح ششگانه، مسندهاي اهل سنّت و منابع ديگر- آن جا كه واقعه ي خروج از احرام در حجّ را ذكر كرده اند- به اين مطلب تصريح كرده اند كه علي عليه السلام در حجّه الوداع همراه رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است.
از اين رو سخن فخررازي كه علي عليه السلام در آن زمان در يمن بوده است، از جهت ديگري نشان گر صحّت حديث غدير بوده و بر امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام دلالت كامل دارد.
2.مناقشه در صحّت حديث غدير
راه ديگري كه اهل سنّت براي بي اعتبار كردن «حديث غدير» پيموده اند، اشكال كردن در صحّت حديث غدير است. برخي از آنان از جمله فخر رازي گفته اند: ما صحّت حديث غدير ر ا نمي پذيريم.
در پاسخ به اين مناقشه، در گذشته يادآور شديم كه عدّه ي بسياري از بزرگان اهل تسنّن به تواتر «حديث غدير» تصريح نموده و اين حديث شريف را در كتاب هايي كه فقط به نقل احاديث متواتر پرداخته و به همين علت تأليف شده است، ذكر كرده اند.
3. ادعاي عدم تواتر «حديث غدير »
از راه كارهاي ناكارآمد ديگري كه براي بي اعتبار كردن حديث غدير صورت گرفته، ادّعا شده است كه حديث غدير متواتر نيست.
ابن حزم اندلسي و بعضي از پيروانش قائل به عدم تواتر «حديث غدير » هستند و از معاصران نيز شيخ سليم بشري مالكي مصري، در نامه اي كه به سيّد شرف الدين رحمه الله مي نويسد، چنين مي نگارد:
شما شيعيان قائليد كه امامت، اصلي از اصول دين است و شكّي نيست كه اصول دين جز با خبرهاي متواتر و يا دليل هاي قطعي ثابت نمي شود و ما در تواتر «حديث غدير» با شما موافق نيستيم. در نتيجه امامت علي با حديث غدير ثابت نمي شود.
به عبارت ديگر، اينان صحّت حديث غدير را پذيرفته اند؛ ولي در تواتر آن اشكال كرده اند. پس اگر تواتر حديث غدير تمام نشود، استدلال به امامت علي عليه السلام نيز تمام نخواهد شد؛ زيرا حديثِ ظني، گرچه صحيح و معتبر باشد؛ ولي نمي تواند اصلي از اصول دين را ثابت كند؛ زيرا اصول دين ناگزير بايد با قطع و يقين ثابت شود و حديث ظنّي، مفيد قطع نبوده و نخواهد توانست امر قطعي را ثابت كند.
در پاسخ اين اشكال مي گوييم: در صورتي اين ايراد وارد است كه تواتر « حديث غدير » ثابت نشود؛ ولي ما اهل سنّت را ملزم مي كنيم كه پيشوايان بزرگ آن ها افرادي چون: ذهبي، ابن كثير، ابن جَزَري، سيوطي، كتّاني، زبيدي، متّقي هندي و شيخ علي قاري بر تواتر « حديث غدير » تصريح كرده اند.
از طرفي در شرح حال ابن حزم اندلسي نوشته اند كه وي از نواصب بوده و با اهل بيت عليهم السلام دشمني داشته است. در احوالات او مي نويسند: شمشير حجّاج بن يوسف ثقفي ( در دشمني با علي عليه السلام ) با زبان ابن حزم دو برادرند كه از يك مادر زاده شده اند. شقي تر از ابن حزم كساني هستند كه از او پيروي كرده و سخنان باطل اين شخص ناصبي را مستند آراي خود قرار داده اند.
البتّه كمبود فرصت از قلم فرسايي بيشتر در اين باره جلوگيري مي كند؛ وگرنه به برخي از سخنان باطل اين مرد اشاره مي كرديم كه بنابر اين گفته هايش مي توان به كفر او حكم كرد.
بنابراين با اعتراف بزرگان و پيشوايان اهل تسنّن به تواتر «حديث غدير» اين اشكال نيز از كار افتاد.
4. آيا كلمه ي «مَولي» در كلام عرب به معناي «اَولي» آمده است؟
اساسي ترين اشكال اهل سنت بر دلالت «حديث غدير» اين است كه دلالت اين حديث بر مدعاي شيعه وقتي تمام است كه كلمه ي «مَولي»- كه در حديث شريف آمده است – در استعمالات فصيح عرب به معناي «اَولي» آمده باشد.
پيرامون اين اشكال شيخ عبدالعزيز دهلوي، صاحب كتاب تحفه ي اثنا عشرية مي نويسد: به اتّفاق اهل لغت، واژه «مَولي» به معناي «اَولي» استعمال نشده است. وي با اين ادّعا، «حديث غدير» را از دلالتش بر مدّعاي شيعه ساقط كرده و ادّعا مي كند كه هيچ يك از اهل لغت واژه « مولي » را به معناي « اولي » به كار نبرده اند.
ما با سه روش به عبدالعزيز دهلوي و همفكرانش پاسخ مي دهيم:
1.حديث شريف غدير تنها با واژه ي «مَولي» نقل نشده است؛ بلكه با واژگاني هم چون: «وليّ»، «امير» و مانند اين دو نيز آمده است كه پيش تر به آن ها اشاره شد.
2.پيش تر تذكّر داديم كه
الحديثُ يُفسِّرُ بعضُهُ بعضاً؛
برخي از حديث ها، برخي ديگر را تفسير و بيان مي نمايند. بنابراين بر فرض اين كه واژه ي «مَولي» در «حديث غدير» مبهم باشد، با استفاده از نقل هاي ديگر ابهام كه آنان مدّعي هستند برطرف شده و در نتيجه، اشكال وارد بر حديث شريف منتفي خواهد شد.
3.آن چه كه اساس و بنيان اشكال اهل سنّت را فرو مي ريزد اين است كه در قرآن كريم (4) و احاديث صحيحي كه در كتاب هاي اهل تسنّن؛ از جمله صحيح بُخاري و صحيح مسلم موجود است واژه «مَولي»، به معناي «اَولي » به كار رفته است.
گفتني است كه ورود در اين بحث به طور تفصيلي و در پرتو استدلال به قرآن، روايات، اشعار فصيح عرب و كاربردهاي ادبي زبان عرب به مجال وسيع تري نياز دارد كه ما در اين مجال فقط به ذكر اسامي عدّه اي از بزرگان تفسير، لغت و ادب اهل تسنّن بسنده مي كنيم كه اينان تصريح كرده اند كه واژه ي « موْلي » در لغت عرب، به معناي « اَولي » آمده است:
1.ابوزيد انصاري، لغوي معروف؛
2.ابوعبيده بصري ( معمّر بن مثنّي )؛
3.ابوالحسن اخفش؛
4.ابوالعبّاس ثعلب؛
5.ابوالعبّاس مُبرّد؛
6.ابواسحاق زجّاج؛
7.ابوبكر بن انباري؛
8.ابونصر جوهري، نويسنده كتاب معروف صِحاح اللّغه؛
9.جارالله زمخشري، نويسنده تفسير معروف كشّاف؛
10.حسين بَغَوي، نويسنده كتاب تفسير مصابيح السنّه؛
11.ابوالفرج ابن جوزي حنبلي؛
12.ناصرالدّين بيضاوي، نگارنده كتاب معروف تفسير بيضاوي؛
13.نَسَفي، نويسنده كتاب معروف تفسير نَسَفي؛
14.ابوالسّعود عمادي، نويسنده تفسير معروف ابوالسُّعود؛
15.شهاب الدّين خفاجي، صاحب حاشيه ي مفصّل بر تفسير بيضاوي؛
هم چنين برخي از بزرگان لغت و ادب در توضيحاتي كه بر تفسير بيضاوي نوشته اند بر اين مطلب تصريح نموده اند. به نظر مي رسد كه تصريح همين مقدار از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن در پاسخ به اين اشكال كافي است.
كوتاه سخن اين كه: واژه ي « مولي » در قرآن كريم به كار رفته و به « أولي » تفسير شده است، آن جا كه خداوند متعال مي فرمايد:
« هِيَ مَوْلاَکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ » (5)؛
جايگاه شما آتش است و همان شايسته ي شماست و چه بد جايگاهي است.
مفسّران در تفسير اين آيه گفته اند:
هي أولي بكم و بئس المصير؛
آتش شايسته شماست و چه بد جايگاهي است.
البته در اين زمينه احاديث بسياري رسيده است و اين مطلب در اشعار عربي فصيح نيز آمده و در واژگان لغويان نيز بيان شده است. (6)
5. «حديث غدير» بر امامت بلافصل، دلالت نمي كند!
آن گاه كه اهل سنت نتوانستند با روش هاي علمي «حديث غدير» را بي اعتبار سازند، دلالت آن را زير سؤال بردند و گفتند: ما دلالت «حديث غدير» را بر امامت علي عليه السلام و اين كه او به سان پيامبر صلي الله عليه و آله به مؤمنان از خودشان شايسته تر است، مي پذيريم؛ ولي اين حديث به خلافت بلافصل او دلالت ندارد؛ بلكه برخلافت آن حضرت پس از عثمان بن عفّان- همان طوري كه در خارج واقع گرديده است- دلالت مي كند و منظور پيامبرخدا صلي الله عليه و آله از اين حديث، خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از عثمان و در مرتبه چهارم است!
بايد دانست كه اهل سنّت ابوبكر و عمر را بر عثمان، برتري و تفضيل مي دهند؛ ولي در اين كه آيا علي عليه السلام افضل است يا عثمان، اختلاف دارند! و برخي از آنان، علي عليه السلام را بر عثمان برتري مي دهند.
البتّه ما با استناد به كتاب هاي اهل تسنّن، مي توانيم اثبات كنيم كه طبق احاديثي كه در فضايل خلفاي سه گانه آمده عثمان برتر از شيخين است. در اين صورت اگر عثمان بر شيخين برتري داده شود و علي عليه السلام هم از عثمان افضل باشد- آن سان كه عدّه ي زيادي از بزرگان اهل تسنّن بر اين عقيده اند- به طور قطع و يقين، اميرالمؤمنين عليه السلام از همه ي امّت افضل خواهد بود و اين خود يكي از ادلّه ي امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار خواهد بود.
در هر صورت، اهل تسنّن با اين اشكال، دلالت «حديث غدير»را برخلافت بلافصل نفي كرده و مي گويند «حديث غدير» فقط خلافت علي عليه السلام را بعد از عثمان بن عفّان ثابت مي كند.
پاسخ از اشكال
ما اين اشكال را از سه جهت پاسخ مي دهيم و مي گوييم:
نخست. ادّعاي آنان كه «حديث غدير » بر خلافت علي عليه السلام بعد از عثمان دلالت مي كند، به دليل هاي قطعي و مقبول در نزد شيعه و سني نياز دارد كه امامت ابوبكر، عمر و عثمان را پس از رسول خدا صلي الله عليه و اله ثابت كند و تا چنين امري ثابت نشود، اين اشكال وارد نخواهد بود. بديهي است كه اگر طبق اعتقاد آنان يك حديث قطعي و يقيني و مورد اتفاق طرفين بود، نزاعي بين شيعه و سنّي نمي ماند. با اين كه چنين حديثي بر اثبات خلافت سه خليفه پيشين وجود ندارد. بنا بر اين اصل اين اشكال، به تعبير علمي « مصادره ي به مطلوب » (7) و بطلان چنين استدلالي روشن است.
دوم. بنابر مضمون «حديث غدير»، علي عليه السلام از اين سه نفر نيز نسبت به خودشان اَولي و شايسته تر است؛ زيرا با توجه به آن چه بيان شد، همان اولويّتي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر امت داشت، بدون كم و كاست و بر طبق مفاد «حديث غدير» براي اميرالمؤمنين عليه السلام ثابت است.
سوم. طبق روايات صحيحي كه وارد شده است ابوبكر، عمر و عثمان در روز عيد غدير و به هنگام بيعت با اميرالمؤمنين عليه السلام، امامت و خلافت آن حضرت را تبريك و تهنيت گفتند. عمربن خطّاب در آن روز به اميرمؤمنان عليه السلام اين گونه خطاب كرد:
بخٍّ بخٍّ يا عليُّ! اصبحت مولاي و مولي كلّ مؤمن و مؤمنه؛
مبارك بر تو اي علي! مولاي من و هر مرد و زن مؤمن گرديدي.
اين تبريك و تهنيت عمر يكي از مشهورترين عبارات و ورد زبان همگان است؛ هم چنان كه عمر بن خطّاب در هفتاد مورد اعتراف كرد و گفت:
لولا عليُّ لهلك عمر؛
اگر علي نبود، عمر هلاك شده بود.
از اين اعتراف عمر نيز هر عالم و جاهل و هر بزرگ و كوچكي حتي كودكان باخبرند.
حال آنان اين روايات را چگونه توجيه مي كنند؟ و با وجود چنين شواهدي چگونه «حديث غدير» را نشان گر بر امامت علي عليه السلام بعد از عثمان مي دانند؟
به راستي آيا بيعت سه خليفه ي نخست در روز غدير با اميرمؤمنان علي عليه السلام به خلافت بعد از عثمان مقيّد بوده است؟!
در هر صورت اين اشكال نيز فايده اي ندارد و آنان متوجّه اين موضوع هستند.
6. آيا «حديث غدير» بر امامت باطني دلالت مي كند؟
آخرين تيري كه در تركش براي خصم مانده اين است كه برخي از اهل تسنّن امامت را به دو بخش تقسيم كرده اند:
1.امامت باطني؛
2.امامت ظاهري.
امامت باطني- كه امامت در نزد متصوّفه نيز همين است – همان امامت در معنا و قضاياي معنوي و امور باطني است و به پندار برخي از اهل تسنّن، علي عليه السلام امام مسلمانان و خليفه ي بلافصل رسول خدا صلي الله عليه و آله در امور باطني است و سه خليفه ي نخست، همان خلفاي ظاهري بر مسلمانان هستند و حقّ حكومت و امر و نهي دارند كه امّت بايد مطيع آنان بوده و از اوامر و نواهي آنان اطاعت كنند.
اينان چنين مي گويند. گويي امر امامت و رياست عامّه ي بر امّت امري است كه به نظر آنان موكول شده است تا به اختيار خود،آن را به دو قسم نمايند؛ سپس هر بخشي را به هركه مي پسندند و هواي نفسشان به آن طرف مايل است عطا كنند؛ به گونه اي كه بخشي را به حضرت علي عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام عطا نمايند و بخش ديگري را به خلفاي سه گانه، آن گاه به معاويه؛ سپس به يزيد و پس از آن به متوكّل و… تا امروز ارزاني دارند. گويي امر امامت در اختيار آنها و روي هوا و هوس آن هاست كه به علي عليه السلام بگويند: تو امام به اين معنا هستي و تو فلاني امام به معناي ديگر.
گويا اينان سخن خداوند متعال را نشنيده اند و يا شنيده اند؛ ولي خود را به ناشنوايي مي زنند كه مي فرمايد:
« وَ رَبُّکَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ يَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِکُونَ » (8)؛
پروردگارت هرچه را بخواهد مي آفريند و اختيار مي كند و آنان [ در برابر او ] اختياري ندارند. خدا از شرك آنان منزّه و برتر است.
آيا اين بيان تهديدآميز آيه ي كريمه و حكم نمودن به شرك كساني كه براي خود حقّ اختيار قائلند، براي جلوگيري از خودكامگي كساني كه مدّعي اعتقاد به قرآن هستند كافي نيست؟
البتّه به طور كامل روشن شد كه اين اشكال به مَضحكه شبيه تر است تا سخن علمي، و نهايت چيزي كه از اين اشكال استفاده مي شود، اين است كه اهل تسنّن از هرگونه مناقشه ي قابل قبولي در دلالت «حديث غدير» عاجز گشته اند كه به اين مطالب واهي پناه آورده اند.
خداوند متعال مي فرمايد:
«فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً» (9)؛
به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن نخواهند بود، مگر اين كه در اختلافات خود، تو را به داوري برگزينند و پس از داوري تو، در دل خود احساس ناراحتي نكرده و كاملاً تسليم باشند.
اين پژوهش را با دعاي قرآني به پايان مي بريم كه:
«رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ» (10)؛
خدايا! به ما در دنيا نيكي عطا كن، و در آخرت نيز نيكي عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.
و مي گوييم:
« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ » (11)؛
ستايش ويژه خداوندي است كه ما را به اين (هدايت ها) رهنمون شد و اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما از راه يافته گان نبوديم.
آري، خداي سبحان را سپاسگزاريم كه ما را از پيروان ولايت اميرمؤمنان علي عليه السلام و فرزندان معصوم او قرار داد و پاياني ترين فراخواني ما همان سپاس بي پايان از پروردگار جهانيان است و درود خدا بر محمّد و خاندان پاك آن حضرت باد.
پي نوشت ها :
1. سوره آل عمران: آيه 144.
2. الصواعق المحرقه: 25.
3. مرقاة المفاتيح في شرح مشكاة المصابيح: 574/5.
4. رك صفحه 56 همين كتاب.
5. سوره ي حديد: آيه ي15.
6.براي آگاهي بيشتر از موارد استعمال واژه ي «مَولي» به معناي «اَولي» مي توانيد به كتاب: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الانوار- بخش «حديث غدير» – مراجعه نماييد.
7. مصادره به مطلوب به معناي مدّعي را عين دليل قرار دادن است.
8. سوره ي قصص: آيه 68.
9. سوره نساء: آيه 65.
10. سوره بقره: آيه 201.
11. سوره اعراف: آيه 43.
منبع مقاله :
حسيني ميلاني، سيّدعلي؛ (1390)، غدير آخرين جايگاه اعلام عمومي، تهران: انتشارات الحقايق، چاپ چهارم