طلسمات

خانه » همه » مذهبی » تنبلي، مانع رشد و تعالي

تنبلي، مانع رشد و تعالي

تنبلي، مانع رشد و تعالي

تنبلي و كسالت ـ بر خلاف ظاهر بي دردسر، شيرين و موجه آن ـ از موانع اصلي شكوفايي و رشد استعدادهاي آدمي است و نيز همانند پيچكي است كه چون به پاي نهال شخصيت انسان بپيچد، او را از طراوت و سرسبزي باز مي دارد و مانع از حاصل خيزي و بارآوري وي مي شود . هيچ شخص با كاهلي و سستي بالنده نشد و هيچ جامعه اي با كسالت و تن پروري قله نشين علم و انديشه نگشت. فردوسي در اين باره زيبا سروده است:

e3262b45 4b61 4cae 9767 601a71cb7d03 - تنبلي، مانع رشد و تعالي

18749 - تنبلي، مانع رشد و تعالي
تنبلي، مانع رشد و تعالي

 

 

تنبلي و كسالت ـ بر خلاف ظاهر بي دردسر، شيرين و موجه آن ـ از موانع اصلي شكوفايي و رشد استعدادهاي آدمي است و نيز همانند پيچكي است كه چون به پاي نهال شخصيت انسان بپيچد، او را از طراوت و سرسبزي باز مي دارد و مانع از حاصل خيزي و بارآوري وي مي شود . هيچ شخص با كاهلي و سستي بالنده نشد و هيچ جامعه اي با كسالت و تن پروري قله نشين علم و انديشه نگشت. فردوسي در اين باره زيبا سروده است:

تن آساني و كاهلي دور كن
بكوش و ز رنج تنت سور كن

كه ايدر(1) ترا سود بي رنج نيست
چنان هم كه بي پاسبان گنج نيست (2)

چنين گفت كان كس كه كوشاترست
دو گوشش به دانش نيوشاترست (3)

نه آساني اي ديد، بي رنج كس
كه روشن زمانه بر اين است و بس(4)

به هنگام هر كار، جستن نكوست
زدن راي با مرد هشيار و دوست

چو كاهل شود مردم هنگام كار
از آن پس نيابد چنان روزگار (5)

كه چون كاهلي پيشه گيرد جوان
بماند منش پست و تيره روان(6)

عزيزالدين نسفي مي نويسد:
اي درويش! بدان كه آدمي به سعي و كوشش و ترك سستي و تنبلي به مقصود و مراد مي رسد و ببايد دانست كه : استعدادهايي هستند كه به اندك سعي و كوشش، علم و حكمت بسيار حاصل كنند، و استعدادي باشد كه به سعي و كوشش بسيار، علم و حكمت حاصل كند. پس به هر حال، بايد سعي كرد و از تنبلي اجتناب نمود.(7)
تنبلي نشانه خودبيني
خودبيني را با نشانه هايش مي توان شناخت، گرچه برخي از آنا به چشم نمي آيد، همانند سستي و تنبلي، كه اين خُلق و خو هم به گونه اي، از خودبيني شخص خبر مي دهد . ملا مهدي نراقي در اين باره مي نويسد:
از ديگر آفت هاي خودبيني، تنبلي و كمي كوشش و تلاش است؛ چرا كه دارنده اين صفت ناشايست، با اين خيال كه از سعي و تلاش مستغني است و به چيزي كه مايه نجاتش است، دست يافته است، خود را با پنداري خام به هلاكت مي افكند.(8)
تيز طبع زغال فروش؛ كوردلِ قاضي القضات؟!
حكيم نظامي گنجه اي سروده است:

اي بسا تيز طبع كاهل كوش
كه شد از كاهلي، زغال فروش

و اي بسا كوردل كه از تعليم
گشت قاضي القضات هفت اقليم(9)

بر اساس اين سخن نظامي، آنجا كه پاي كاهلي و تنبلي در ميان است، حتي از دست تيزطبعي و هوشمندي نير کاري ساخته نيست. پس هوش با همه توانش به اسارت تنبلي در مي آيد و سرنوشت شخص، همانند سرانجام كسي خواهد شد كه بهره اش از هوش، ناچيز و اندك بهره دارد يا به طور كامل از هوش، بي بهره است . اين در حالي است كه تلاش و كوشش، كاستي هاي احتمالي هوش و استعدادي فرد را برطرف مي كند و او را به مقامي مي رساند كه هوشمندان از آن در شگفت آيند.
 

توجيه تنبلي
 

تنبل ها به خوبي مي دانند كه وجدانشان از اين ويژگي، ناخرسند است و آنها را زير تازيانه سرزنش مي گيرد. پس براي رهايي از عذاب وجدان، به توجيه تنبلي خويش دست مي يازند و هزار و يك دليل مي آورند تا به وجدان خود بقبولانند كه تنبلي نيز براي خود عالمي دارد و اينكه مي توان هم تنبل بود و هم به آرزوها دست يافت يا اينكه از من تنبل تر نيز هستند!
آنها گاهي تنبلي و كسالت را خرسندي و قناعت مي نامند و با اين توجيه كه از داده ها و نداده هاي خدا خشنودند، دست از كار و تلاش بر مي دارند.
سعدالدين وارويني در مرزبان نامه مي نويسد:
كاهلي و خامي را خرسندي مخوان، كه نقش عالم حدوث در كارگاه جبر و قدر چنين بسته اند كه تا تو در بست و گشاد كارها، ميان جهد نبندي، تو هيچ كار نگشايد.(10)

 

گرد دريا و رود جيحون گرد
ماهي از تابه صيد نتوان كرد

آدمي گرچه بر زمانه مه است
ز آدمي خام، ديو به است (11)

 

كاهلي و كافري
 

حكيم سنايي غزنوي در هشدار از خطر كاهلي و تنبلي مي گويد: (12)

 

هر كه او تخم كاهلي كارد
كاهلي كارفريش بارآرد

هر كه با جهل و كاهلي پيوست
پايش از جاي رفت و كار از دست

 

تنبلي و تباهي تن
 

سستي و تنبلي، افزون بر آنكه روح انسان را از رشد و تعالي باز مي دارد، به جسم انسان نيز آسيب مي رساند؛ چرا كه انسان تنبل، از تحرك كافي و لازم بي بهره است و بدني كه ساكن و كم تحرك باشد، بستر تباهي و بيماري خواهد شد.
عنصرالمعالي در اين باره مي نويسد:
كاهلي، فساد تن بود و اگر تن، تو را فرمان برداري نكند، نگر تا ستوه نشوي؛ ازيرا كه تنت از كاهلي و دوستي آسايش، تورا فرمان نبرد؛ از آنكه تنِ ما را تحرك طبيعي نيست و هر حركتي كه تن كند، به فرمان كند نه به مراد؛ كه هرگز تا نخواهي و نفرمايي، تنِ تو را آرزوي كار كردن نباشد . پس تو به قهر و غلبه، تن خود را فرمان بُردار گردان و به قهر، او را به طاعت آور، كه هر تن خويش را مطيع خويش نتواندگردانيد، وي را از هنر بهره نباشد و چون تن خويش را مطيع خويش كردي به آموختن هنر، سلامت دو جهاني اندر هنرش بيابي.(13)
«ارسطا طاليس را پرسيدند كه: كاهلان، هميشه به اندوه حسد اندر بُوَند. گفت: از بهر آنكه ايشان اندوه خويش نخورند، بلكه اندوه نيكي مردمان خورند.»(14)
سستي و بيكاري، نواختن ساز مخالف با آهنگ هستي
در جهاني كه همه ذره هايش به كاري سرگرم است، بيهوده گرايي و تنبلي، به معناي نواختن ساز مخالف و ناهماهنگ در موسيقي هماهنگ هستي است. به تعبير حكيم نظامي گنجه اي:

 

هر ذره كه هست اگر غباري است
در پرده مملكت به كاري است(15)

و نيز :

در اين پرده يك رشته بيكار نيست
سر رشته بر ما پديدار نيست (16)

تنبلي، مايه كاهش رزق و روزي
بسياري از كساني كه از كمي رزق و روزي شكوه مي كنند، دليل اين مسئله را بايد در كاهلي و تنبلي خود بيابند. شأن نعمت هاي خداوند كه ابر و باد و مه خورشيد و فلك در كارند تا اين نعمت ها به كف آيند، بالاتر از آن است كه بدون تلاش و كوشش در اختيار افراد قرار گيرد، گرچه پروردگار رئوف از سر لطف و رحمت همواره مي بخشد و بر آدمي است كه در اين ميان، چشم دل فرو بندد و شكر همه را با نيك بهره گيري از آنها به جاي آورد. فردوسي در اين باره مي گويد:
… دگر هر كه دارد ز هر كار ننگ
بوَد زندگاني و روزيش تنگ (17)

سپاهي و دهقان و بيكار شاه
چنان دان كه هر سه ندارند راه

بخواب اندرست آنك بيكار بود
پشيمان شود چون بيدار بود (18)

نبايد كس آسود از كشت و ورز
ز بي ارز مردم مجوييد ارز

كه بيكارِ مردم ز بي دانشي است
به بي دانشان بر ببايد گريست (19)

 

پی نوشت ها :
 

1. ايدر: اينجا، اكنون
2. شاهنامه، فردوسي، ج8، ص131.
3. همان، ص 200.
4. همان، ص 102.
5. همان، ج2، ص15.
6. همان، ج5، ص123.
7. عزيزالدين نسفي، انسان كامل، ص 241.
8. ملا مهدي نراقي، جامع السعادات، ترجمه: كريم فيضي، ج1، ص446.
9. حكيم نظامي گنجه اي، كليات خمسه، ص 627.
10. سعدالدين وراويني، مرزبان نامه، صص99 و 100.
11. حكيم سنايي غزنوي، حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه، ص 228.
12. همان، ص73.
13. عنصر المعالي كيكاووس بن قابوس بن وشمگير، قابوس نامه، صص 35 و 36.
14. يوسف بن علي مستوفي، خردنامه، به كوشش: منصور ثروت، ص78.
15. كليات خمسه، ص 436.
16. همان، ص 948.
17. شاهنامه فردوسي، ج7، ص201.
18. همان، ص 208.
19. همان، ص 450.
 

 

منبع: گلبرگ 115

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد