خانه » همه » مذهبی » جايگاه ساختارنحوي – بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(3

جايگاه ساختارنحوي – بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(3

جايگاه ساختارنحوي – بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(3

از موراد ديگري که بلاغت معنايي – نحوي مفعول به را در آن مي توان مطالعه و بررسي نمود، مربوط است به حرف جر زايد. حروف جر زايد حروفي هستند که تنها از نظر نحوي زايد محسوب مي شوند؛ اين حروف از نظر بلاغي – معنايي نقش مؤثري در زنجيره ي زباني زبان عربي دارند. حروف جر زايد در زبان عربي عموماً از نظر بلاغي مفيد معناي «تأکيد و مبالغه و

d2728f08 d879 4f78 9b31 bda46b0230b7 - جايگاه ساختارنحوي - بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(3

18970 - جايگاه ساختارنحوي - بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(3
جايگاه ساختارنحوي – بلاغي مفعول به (در ترجمه قرآن کريم)(3

 

نويسنده :دکترحيدر قلي زاده *

 

حروف زايد
 

از موراد ديگري که بلاغت معنايي – نحوي مفعول به را در آن مي توان مطالعه و بررسي نمود، مربوط است به حرف جر زايد. حروف جر زايد حروفي هستند که تنها از نظر نحوي زايد محسوب مي شوند؛ اين حروف از نظر بلاغي – معنايي نقش مؤثري در زنجيره ي زباني زبان عربي دارند. حروف جر زايد در زبان عربي عموماً از نظر بلاغي مفيد معناي «تأکيد و مبالغه و تفصيل» اند. علاوه بر اين، ظرافت هاي معنايي ديگري را نيز متناسب با نوع فعل مي توان از اين حروف استنباط نمود. چنان که وقتي «بـ» با «ذهب» يا «أتي» و يا «أنبأ» و … به کار مي رود، فعل به گونه خاصي متعدي مي گردد؛ متعدي گشتن آن متفاوت با متعدي بودن افعال ثلاثي مزيد همچون افعال باب «تفعيل و افعال» است. اين گونه ظرافت هاي بلاغي گاه در برخي ترجمه هاي قرآن کريم کمتر مورد دقت و نظر مترجمان قرار گرفته است.
در آيه (… ولو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم ان الله علي کل شيء قدير) (بقره/20) «بـ» در «بسمعهم و أبصارهم» حرف جر زايد و «سمع» و «أبصار» محلاً منصوب، مفعول به اند. اين حرف جر زايد با فعل لازم «ذهب» يک نکته بلاغي خاصي را به معناي جمله مي افزايد و آن اينکه ترکيب اين دو عنصرغير از فعل «أذهب» است. فعل «أذهب» به معناي «براندن، از بين بردن، زايل کردن، نابود کردن و …» است، اما فعل «ذهب بـ» به معناي «از بين بردن، زايل کردن و …» نيست، بلکه به معناي «بردن، با خود بردن، باز گرفتن و برگرفتن» است. در «ذهب بـ» فاعل معمولاً ملازم و مصاحب مفعول است، اما در «أذهب» چنين مصاحبتي نيست. (ر.ک: مغني اللبيب،/138) بنابراين هر کدام از اين دو نوع فعل داراي بلاغت معنايي منحصر به خود است و اين تفاوت معنايي ناشي از تفاوت نحوي و صرفي در ساختار آنهاست. ممکن است در نگاه نخست تفاوت فاحشي ميان اين دو معنا
مشهود نگردد، اما بلاغت زباني جز همين تفاوت هاي ظريف زباني نيست. تفاوت بلاغي ميان اين دو عنصر را در ترجمه هاي متفاوت مترجمان مي توان ديد:
1. …اگر خدا مي خواست، گوش هاشان را کر و چشمانشان را کور مي ساخت… (آيتي)
2. …و اگر خدا مي خواست، شنوايي شان را و بينايي شان را مي برد…(حلبي)
3. …واگر خدا مي خواست، گوش ها و چشم هايشان را از بين مي برد… (مرکز فرهنگ و معارف)
4. …و اگر خداوند مي خواست، شنوايي و بينايي هاشان را از ميان مي برد…. (گرمارودي)
5. …و اگر خداوند اراده مي فرمود، قدرت شنوايي و بينايي آنها[در اثر رعد و برق] نابود مي شد… (صفارزاده)
6. … و اگرخدا مي خواست، شنوايي و چشمانشان را [يکجا] مي گرفت… (بهرام پور)
7. … و اگر خدا مي خواست، شنوايي و بينايي شان را بر مي گرفت… (فولادوند)
ترجمه نخست به جهت آزاد بودن روش آن قابل نقد و بررسي در حوزه نقد بلاغي نيست، ضمن آنکه به نظر مي رسد «گوش و چشم» معادل معنايي مناسب براي «سمع و أبصار» نتواند باشد. «سمع» به معناي شنوايي و قوه ي شنوايي و «بصر» به معناي بينايي و قوه ي بينايي است. در ترجمه دوم «مي برد» همايش يا همنشيني (Collocation) معنايي با دو مفعول جمله ندارد؛ زيرا شنوايي و بينايي را نمي برند، بلکه يا از بين مي برند و يا باز مي گيرند. معيار داوري درخصوص اين ناهمنشيني هاي زباني صرفاً زبان معيار است. در ترجمه هاي سوم، چهارم و پنجم تفاوت بلاغي ميان دو فعل «ذهب بـ» و «أذهب» و معناي آنها مورد توجه قرار نگرفته است. از اين رو به جاي مثلاً «برگرفتن و بازگرفتن» از افعال «از بين بردن و نابود کردن» استفاده شده است. با اين که در ترجمه ي ششم مترجم به بلاغت معنايي «ذهب بـ» پي برده است، اما در اين ترجمه نيز همنشيني معنايي با دو مفعول جمله
به طور کامل برقرار نگشته است (شنوايي و چشمان را گرفتن). اين بلاغت و نيز همنشيني معنايي را در ترجمه ي هفتم مي توانيم ببينيم.
در آيه ي (… فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم في ظلمات لا يبصرون) (بقره/17) کلمه ي «نور» در تفهيم و تأييد بلاغت معنايي «ذهب بـ» مي تواند موثر باشد. در اين آيه نمي فرمايد خداوند نور آنان را از بين مي برد؛ زيرا نور از بين بردني نيست و منشأ الهي دارد؛ (الله نور السموات و الأرض)، بلکه نور خود را از آنان برمي گيرد؛
1. …خداوند نورشان را نابود کرد… (صفارزاده)
2. …خداوند نورشان را ببرد… (گرمارودي)
3. …خداوند نور آنها را برگرفت و برد… (طالقاني)
اين گونه رابطه ميان حرف جر زايد (بـ) و فعل را درباره ي فعل «أتي» نيز مي توانيم ببينيم. در آيه ي (کلما رزقوا منها من ثمرة رزقا قالوا هذا الذي رزقنا من قبل و اتوا به متشابهاً…) (بقره/25) مفعول به (ـه) با حرف جر زايد و فعل «اتوا» به کار رفته است. ميان دو فعل «أتي به» و «آتاه» تفاوت معنايي – بلاغي هست؛ «آتي – ايتاء» يعني «سوق داد، روانه کرد، داد، عطا کرد و بخشيد»، ولي «أتي به» يعني «آورد». در اينجا نيز همانند دو آيه قبل ملازمت حرف جر زايد با فعل لازم معناي بلاغي خاصي پديد مي آورد که در شکل متعدي آن در باب افعال نيست. پس مي توان گفت که با بهره گرفتن از لفظ «آوردن» نسبت به لفظ «دادن و عطا نمودن»، علاوه بر رعايت تعدل در ساختار معنايي، ساختار بلاغي را نيز مراعات نموده ايم. برگردان لفظ به لفظ اين بخش از آيه: «… آورده شدند آن را متشابه…»؛ با توجه به اينکه مرجمع ضمير «اتوا» ضمير بارز در «قالوا» يا «رزقنا» است و ضمير در «به» به «الذي» بر مي گردد، حاصل جمله چنين مي شود که «آن ميوه را براي آنان مي آورند در حالي که متشابه با ميوه هاي دنيوي است». بنابراين از بلاغت فعل جمله با حرف جر زايد استنباط مي کنيم که ميوه هاي صرفاً عطا نشده است، بلکه عده اي نيز آنها را نزد اهل بهشت «مي آورند». در سه ترجمه از ترجمه هاي پي آمده اين تعادل بلاغي رعايت نشده است؛
1. …و نعمت هاي مشابه ديگر نيز به آنها عنايت فرموده مي شود… (صفار زاده)
2. …و آن ميوه هاي همانند بديشان دهند… (مجتبوي)
3. …و نظير آن به ايشان بدهند… (ترجمه ي تفسير الميزان)
4. …و آرند [پيش ايشان] آن [ميوه بهشت] را مانند [ميوه دنيا]… (حلبي)
5. … و مانند آن [نعمت ها] براي آنها آورده شود… (فولادوند)
گاهي آوردن حرف جر زايد بر سر مفعول به جهت مبالغه در فعل و تعدي به شرح و تفصيل مفعول به است، چنان که در آيه (… فقال أنبؤوني بأسماء هؤلاء ان کنتم صادقين) (بقره/31) «أنبؤوني بأسماء» فرموده و نه «أنبؤوني أسماء» و اين بدان معني است که نمي خواهد اسامي و نام هاي کساني يا چيزهايي و يا موجودات تماماً و به تحصيل تام به او گفته شود، چنان که عده اي از مترجمان چنين تصور نموده اند، بلکه مي خواهد «از» آن اسامي خبر و اطلاعاتي گفته شود و اين مفهوم را «با»ي حرف جر زايد در ابتداي مفعول به افاده مي کند که اگر اين حرف جر نبود و «أسماء» لفظاً منصوب مي گشت، معناي موردنظر آن مترجمان حاصل مي شد. مفهوم و بلاغت حاصل از حرف جر زايد در اينجا همان تفصيل و شرح و بيان جزئيات مفعول به است که به متن ترجمه هاي نخست و دوم از ترجمه هاي ذيل منتقل نشده است. از راه هاي ترجمه اين گونه حرف جر زايد، بهره گرفتن از حرف اضافه «از» است، چنان که در ترجمه هاي سوم و چهارم به کار رفته است. گرچه مفيد خواهد بود اگر اشاره شود که برخي الفاظ همانند «کرسي، کلمه، قاب قوسين، کتاب» و البته «أسماء» از جمله ي تعابير و مصطلحات خاصي اند که به ويژه امروزه شکل اسم علم يافته اند؛ بنابراين در ترجمه چنين تعابيري مناسب تر آن است که از معادل هاي لغوي آن مانند «نام و اسامي» استفاده نکنيم، زيرا اين الفاظ تنها به معني متداول آن يعني نامي که بر کسي يا چيزي مي نهند به کار مي رود، در حالي که «أسماء» در قرآن کريم به نظر مي رسد فراتر از مفهوم نام و اسم است، آن چنان که اين مفهوم خاص قرآني و عرفاني – فلسفي را مترجمان ترجمه هاي چهارم و پنجم مورد نظر قرار داده اند؛
1. …و گفت: اگر راست مي گوييد، نام هاي اينان را به من بگوييد. (گرمارودي)
2. …و فرمود: «اگر راست مي گوييد، اسامي اينها را به من خبر دهيد!» (مکارم)
3. …و گفت: اگر راست مي گوييد، مرا از نام هاي اينان خبر دهيد. (بهرام پور)
4. … و فرمود: «حال اگر راست مي گوييد، مرا از ماهيت دارندگان اين نام ها با خبر سازيد.» (صفارزاده)
5. …و فرمود: اگر راست مي گوييد (و خود را براي امر جانشيني از انسان بايسته تر مي بينيد)، اسامي (و خواص و اسرار) اينها را برشماريد. (خرمدل)
از حروف جر زايد که بر سر مفعول به قرار مي گيرد، حرف جر «من» است. اين حرف نيز ظرافت و معناي بلاغي خاصي را بر مفعول به و جمله مي افزايد. نحويان آن را وقتي که نفي، نهي و استفهام ( با «هل») بر آن مقدم شود، «من» نفي جنس و گاه نفي عام ناميده اند. اين تعبير خود از بلاغت حرف جر زايد «من» نفي جنس و گاه نفي عام ناميده اند. اين تعبير خود از بلاغت حرف جر زايد «من» حکايت مي کند. چنان که در اين آيه مي توان بلاغت حرف جر زايد «من» را به عنوان نفي جنس استنباط نمود: (ما تري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور) (ملک/3) و نيز در اين آيه: (و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله…) (نساء/64). در غير اين موارد نيز «من» همانند حرف جر زايد «بـ» براي افاده مبالغه در فعل و تعدي به قصد شرح و تفصيل مفعول به به کار رفته است. (براي مطالعه بيشتر درباره «من»: ر.ک: ابن هشام الانصاري، مغني اللبيب؛ 431-419)
در آيه (ان في خلق السماوات و الأرض و اختلاف الليل و النهار و الفلک التي تجري في البحر بما ينفع الناس و ما أنزل الله من السماء من ماء فأحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من کل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الأرض لآيات لقوم يعقلون) (بقره/164)، «ماء» در «من ماء» نوعي نکره تامه، محلاً منصوب و مفعول به است، اما مفعول بهي که با حرف جر زايد، جنس آن شرح و تفصيل و نيز عموميت و مبالغه يافته است؛ يعني «هر جنس و قطره ي باراني که خداوند از آسمان فرو باريده است». ساختار «ما (موصول)+ فعل متعدي+ «من» (حرف جر زايد)+ اسم نکره» اساساً همين نکره ي تام بودن مفعول به را اقتضا مي کند. ابوالبقاء العکبري نيز اين «من» را براي بيان جنس دانسته است؛
«… و الثانية لبيان الجنس اذ کان ينزل من السماء ماء و غيره». (العکبري، /ذيل آيه)
بنابراين اکتفا به نکره ساده در ترجمه ي «ماء» به نظر مي رسد نتواند بلاغت اين نوع مفعول به ها را به متن مقصد منتقل نمايد. ترجمه تحت اللفظ جار و مجرور به صورت «از آب» مطابق با هنجارهاي زبان معيار فارسي نيست و لذا نمي تواند بلاغت موجود در جار و مجرور را به صورت معادل به زبان فارسي انتقال دهد، چنان که در ترجمه نخست از ترجمه هاي پي آمده مي بينيم. در دو ترجمه ديگر و قريب به اکثريت ترجمه ها تنها به کلمه اي نکره (آبي، باراني) اکتفا شده است.
1. …و آنچه خدا از آب از آسمان فرود مي آورد…(حلبي)
2. …و [همچنين] آبي که خدا از آسمان فرو فرستاده… (فولادوند)
3. …و باراني که خداوند از آسمان نازل فرموده… (صفارزاده)
درست همانند اين آيه است آيه ي (و ما أنفقتم من نفقة أو نذرتم من نذر فان الله يعلمه و ما للظالمين من أنصار) (بقره/270) و با همان ساختار «ما (موصول) + فعل متعدي+«من» (حرف جر زايد)+ اسم نکره»، اما تقريباً همه مترجمان، بلاغت مفعول به با حرف جر زايد را در ترجمه هاي خويش تصريح نموده اند. از جمله:
1. و هرچه ببخشيد يا نذر کنيد، بي گمان خدا آن را مي داند… (حلبي)
2. و هر چه انفاق کرديد يا هر نذري را ملتزم شديد، قطعاً خدا آن را مي داند… (بهرام پور)
3. و هر نفقه اي را که انفاق، يا هر نذري را که عهد کرده ايد، قطعاً خداوند آن را مي داند… (فولادوند)
يکي از بلاغت هاي حرف جر زايد «من»، بيان شرح و تفصيل جنس مفعول به است. هنگامي که پس از حرف جر زايد (=من) به جاي اسم نکره اسم معرفه بيايد، در آن صورت مفعول به شأن نکره تام بودن خود را از دست مي دهد و لذا متکلم در کنار تعميم مفعول به، بيشتر به تفصيل و جزئيات آن نظر خواهد داشت. چنان که در آيه ي (ان الذين يکتمون ما أنزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب…) (بقره/159) «البينات» معرفه است و مفعول به با حرف جر زايد. در اين
آيه نيز در کنار تعميم مفعول به (هر آيات بيناتي)، مي خواهد بفرمايد: «کساني که کتمان مي کنند هر آنچه را که نازل نموديم از تک تک و جزء به جزء آيات و نشانه هاي روشنگر و …». در غير اين صورت مي توانست بفرمايد: «أنزلنا البينات» (بدون من). آيه (و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات…) (بقره/126) هم چنين است. «من الثمرات» در اينجا يعني از هر جنس و گونه ميوه ها و نه ميوه ها به صورت اسم جامد يا نکره. مترجمين در ترجمه هاي سوم و چهارم از موارد ذيل کوشيده اند با استفاده از الفاظ «گوناگون» و «هر»، اين بلاغت نحوي و معنايي را به متن ترجمه منتقل سازند.
1. … و مردم آن را از ميوه ها روزي ده… (حلبي)
2. …و مردمش را-…- از فرآورده ها روز بخش…(فولادوند)
3. …و اهل آن را -…- از ثمرات (گوناگون) روزي ده… (مکارم)
4. … و از مردمش آنان را که به خدا و روز قيامت ايمان دارند، از هر ثمره روزي ساز… (آيتي)
بلاغت مفعول به را در مباحث متعدد ديگري نيز مي توان مطالعه و بررسي نمود که مجال سخن براي بسط آنها گشاده نيست. از آن جمله است مبحث مفعول به در کلمات نکره و معرفه و علم، جايگاه نشانه مفعولي و ياي نکره (ذکر و حذف آن دو) در ترجمه، تقدم مفعول به.
پي نوشت ها:
1. در برخي منابع به سنخيت مفعول به با حالات نحوي ديگراشاره شده است. از جمله آنها کتاب«نزع الخافض في الدرس النحوي» اثر حسين بن علوي بن سالم الحبشي است. وي در اين کتاب مجموعه آراي نحويان را در خصوص مفعول به و رابطه آن با حالات نحوي ديگر به تفصيل بيان نموده است. در اينجا برخي از اين آرا جهت تأييد گفته خويش از کتاب ايشان نقل مي کنيم:
«يعرف النحويون المفعول معه( ينظر :تلقيح الالباب :76، و کشف المشکل :447/1 -448 ، و شرح الجمل لابن عصفور :466/2، و شرح الفيه ابن مالک :110، و شرح التصريح :342/1 ) بانه الاسم الفضلة التالي لواو مسبوقه بجملهة ذات فعل أوما يشبهه للبيان عن مصاحبة الفعل و مقارنته له، و يمثلون له بنحو: سرت و النيل ، واستوي الماء و الخشبة و جاء البرد الطيالسة ، و يقدرونه تارة بمع، و تارة بالباء ، فيقولون : التقدير : مع النيل ، و مع الخشبة ، أو بالخشبة ، و مع الطيالسة ، أو بالطيالسة ، و لاجل هذين التقديرين سماه سيبويه (ينظر :کتاب سيبويه :297/1-298، و ارتشاف الضرب :285/2، و الشباه و النظائر:82/7-83)مفعولاً معه و مفعولاً به.»(ر.ک: ص4-163)
«يقول الرضي :… فقولک خرجت يوم الجمعه کان في الاصل :خرجت في يوم الجمعه ، کان الجمعه مع الجار مفعولاً به، بسبب حرف الجر، ثم صار مفعولاً به من غير واسطة حرف في الفظ ، و المعني علي ما کان عليه، و کذا المفعول له هو ايضاً مفعول به تعدي اليه الفعل بنفسه بعد ما تعدي اليه بحرف الجر فهما مثل: ذنباً في قولک : استغفرت الله ذنباً ، الا ان حذف حرفي الجر أي :(في ) و (اللام) صار قياساً في البابين… علي ما أسلفنا ان جميع المفعول فيه هو مفعول به» (شرح الکافيه :26/2 -27. و ينظر :الکيات:808).
عده اي حال را در اصل مفعول فيه دانسته اند و چون مفعول فيه خود ريشه در مفعول به دارد، از اين رو به يک واسطه حال ريشه در مفعول به دارد؛ «يعرف النحويون الحال بانه« ما دل علي هيئته وصاحبها ، متضمناً ما فيه معني في ، غير تابع و لا
عمدة » (التسهيل:108. و ينظر: شرح التسهيل :239/2، و المساعد :5/2 ، و شفاء العليل :1/2) و ربما عبر بعضهم بان الحال مقدرة بفي (ينظر :إصلاح الخلل:106، و الفصول في العربية :24، و المباحث الخفية :553/1)أو منصوبة علي معني في (ينظر :شرح الجمل لابن عصفور :333/1) و لهذا شبهت الحال بالظرف ، و بخاصة الزمان ، لانها تنقل کانتقال الزمان و انقضائه (ينظر : المقتصد: 672/1، وشرح المفصل :55/2، و البسيط :510/1-511، والاشباه و النظائر:55/4 -56)، بل عدها بعضهم (ينظر :شرح عيون الاعراب:140، و شرح الجمل لابن عصفور :464/2)احد أقسام المفعول فيه التي هي ؛ الزمان و المکان و الحال . فهل تنتصب الحال علي تقدير حرف الجر کما هو شأن الظرف ، فيکون من جملة المنصوبات علي نزع حرف الجر ؟فاذا قلت: جاء ني زيد راکباً ، وجدت الحال عارياً من حرف الظرف ، الا تري انک لا تقول : جاء ني زيد في راکب .» (ر.ک: ص161)
2. در زبان هاي ايراني باستان به ويژه فارسي باستان، «م» (M) در پايان واژه ها نشانه مفعول صريح است، چنانکه در واژه «AHURAMAZDAM)ميم (M) چنين کارکردي دارد. جمله ي مذکور برگرفته از کتيبه داريوش بزرگ بر ديوار جنوبي صفه تخت جمشيد (DPd)است.(ر. ک:محسن ابوالقاسمي ؛ راهنماي زبان هاي باستاني ايران،ج1،ص84).
3. اين همچنان است که کسي مبتدا را در جمله هاي داراي افعال مدح يا ذم «مخصوص به مدح» بنامد، در حالي که عنصر يا نقشي نحوي بدان عنوان اساساً وجود ندارد و آن تنها توضيح معنايي کلمه و مبتدا در جمله است، چنانکه در جمله ي «نعم العبد ايوب» اين مبتدا است که نقش نحوي «ايوب » است، نه «مخصوص به مداح». بسياري از نحويان منصوب به نزع خافض را مفعول به و يا ملحق و شبيه به مفعول به دانسته اند ؛ «هذا ، و ربما سمي بعضهم المنصوب علي نزع حرف الجر و انتصاب الاسم فانه قد کانت المفعولية في المجرور ملحوظة ، فلما نزع الجار انتصب الاسم علي المفعول به او فيه او له … فالمفعوليه احد مظاهر القرابة بين النصي و الجر (ينظر :
المقتضب:7/1 ، و شرح کتاب سيبويه :216/1، و شرح عيون الاعراب :63، و أسرار العربية :65-66، و الامالي النحوية :115/4، و شرح الکافيه :28/3)»(ر.ک:الحبشي ، حسين بن علوي بن سالم ؛ نزع الخافض في الدرس النحوي ، ص2-70) همچنين ابن ناظم در شرح الفيه ، ص107 و ابن عقيل در شرح خود ، ج1، ص580-579 به بياني ديگر همين موضوع را مطرح و تأييد نموده اند(شبيه بالمفعول به).
4.ريشه خبر«کان» مانند (وتکونوا اول کافر به) (بقره /41) را نيز مي توان به نوعي در مفعول به جست ، چنانچه عده اي بدين امر تأکيد نموده اند ؛«خبر«ما»في نحو:«ما هذا بشرا» (يوسف :31) حکي سيبويه ان اهل الحجاز يجرون ما مجري ليس بشرطها، فتقول :ما عبدالله اخاک ، و ما زيد منطقاً . ئذهب الکوفيون (ينظر :کتاب سيبويه :57/1-59)الي ان ما لا تعمل ، و ان النصب اثر نزع حرف الجر ، يقول الفراء في قوله تعالي :«ما هذا بشرا» نصبت (بشراً) لان الباء قد استعلمت فيه … فلنا حذفوها احبوا ان يکون لها اثر في ما خرجت منه، فنصبوا علي ذلک (معاني القرآن :42/2، و ينظر :139/3).»
5. به دليل در دسترس نبودن برخي از ترجمه ها ناچار ازترجمه هاي ثبت شده در نرم افزار «جامع تفاسير نور» بهره گرفتيم . ترجمه هاي مذکور عبارتند از : ترجمه تفسير طبري ، ترجمه تفسير حجة التفاسير ، ترجمه تفسير روان جاويد ، ترجمه صفي علي شاه، ترجمه رضايي ، ترجمه شعراني ، ترجمه علي اضغر حلبي ، ترجمه محمد آيتي و ترجمه طاهره صفارزاده.
6. ر.ک:ابوالبقاء العکبري ؛ املاء ما من به الرحمن ، ذيل آيه 89 سوره کهف و مشکل اعراب القرآن ؛ همان؛ نقش «جزاء».
منابع و مآخذ:
1. ابن ابي طالب القيسي، مکي؛ مشکل اعراب القرآن، تحقيق ياسين محمد السواس، تهران، نور، 1362ش.
2. ابن الناظم: شرح الفيه ابن مالک، به تصحيح و تنفيح محمد بن سليم اللبابيدي، تهران، ناصرخسرو، چاپ دوم، 1362ش.
3. ابن عقيل العقيلي، بهاء الدين عبدالله؛ شرح ابن عقيل، چاپ هشتم، تهران، ناصرخسرو، 1370ش.
4. ابن هشام الانصاري، جمال الدين؛ مغني اللبيب عن کتب الاعاريب، چاپ سوم، تبريز، کتاب فروشي بني هاشمي، 1367ش.
5. ابوالقاسمي، محسن؛ راهنماي زبان هاي باستاني ايران، چاپ اول، تهران، سمت،1375ش.
6. ابوعبيه، محمد فهيم (راجعه)؛ معجم اعراب الفاظ القرآن الکريم، بيروت، ناشرون، 1994م.
7. الانطاکي، محمد؛ المنهاج في القواعد و الاعراب، چاپ پنجم، ناصرخسرو، بي تا.
8. بهرام پور، ابوالفضل؛ ترجمه لفظي قرآن کريم، چاپ اول، تهران، دارالقرآن الکريم، 1386ش.
9. پورجوادي، کاظم؛ ترجمه قرآن مجيد، چاپ چهارم، تهران، بنياد دايرة المعارف اسلامي، 1375ش.
10. الحبشي، حسين بن علوي بن سالم؛ نزع الخافض في الدرس النحوي، اشراف: عبدالجليل عبيد حسين العان، الجمهورية اليمنية، جامعة حضرموت للعلوم و التکولوجيا، کلية التربية – المکلا، قسم اللغة العربية، 1425ق.
11. خرمدل، مصطفي؛ تفسير نور، چاپ سوم، تهران، نشر احسان، 1379.
12. الدرويش، محيي الدين؛ اعراب القرآن الکريم و بيانه، الطبعة السادسة، دمشق – بيروت، اليمامة و دار بن کثير، 1419ق.
13. صافي، محمود؛ الجدول في اعراب القرآن…، الطبعة الاولي، قم، مدين، 1411ق.
14. صالح، بهجت عبدالواحد؛ الاعراب المفصل لکتاب الله المرتل، الاردن – عمان، دارالفکر، الطبعة الثانيه، 1418ق.
15. صفوي، محمدرضا؛ ترجمه قرآن بر اساس الميزان، چاپ اول، قم، دفتر نشر معارف، 1385ش.
16. طالقاني(حسيني)، محمود؛ پرتوي از قرآن، چاپ اول، تهران، شرکت سهامي انتشار، 60-1345ش.
17. طباطبايي، محمدحسين؛ تفسير الميزان، ترجمه: محمدباقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1363ش.
18. عطار نيشابوري، فريدالدين محمد؛ ديوان، چاپ يازدهم، تهران، علمي و فرهنگي، 1384ش.
19. ـــــــــــــــ؛ منطق الطير، چاپ دوم، تهران، سخن، 1385ش.
20. فولادوند، محمدمهدي؛ ترجمه قرآن کريم، چاپ دوم، قم، دارالقرآن الکريم، 1381ش.
21. قلي زاده، حيدر؛ مشکلات ساختاري ترجمه قرآن کريم، چاپ اول، تبريز، مؤسسه تحقيقاتي علوم اسلامي – انساني دانشگاه تبريز، 1380ش.
22. العکبري، ابي البقاء عبدالله؛ املاء ما من به الرحمن، تصحيح و تحقيق ابراهيم عطوة، الطبعة الثانية، تهران، منشورات مکتبة الصادق للمطبوعات، 1389ق.
23. مجتبوي، سيدجلال الدين؛ ترجمه القرآن الحکيم، چاپ اول، تهران، حکمت، 1371ش.
24. مرکز فرهنگ و معارف قرآن؛ ترجمه قرآن کريم، چاپ اول، قم، بوستان کتاب، 1385ش.
25. موسوي گرمارودي، علي؛ ترجمه قرآن کريم، چاپ اول، 1383ش.
26. مولانا، جلال الدين محمد؛ مثنوي، به کوشش محمد استعلامي، چاپ اول، تهران، زوار، 1370ش.
27. ـــــــــــ؛ کليات شمس تبريزي، به کوشش اردوان بياتي، چاپ دوم، تهران، دوستان، 1382ش.
28. مکارم شيرازي، ناصر؛ ترجمه قرآن مجيد، چاپ اول، تهران-قم، دارالقرآن الکريم، 1373ش.
29. نرم افزار جامع تفاسير نور؛ مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي، قم، 2006م.
30. نسفي، ابوحفص نجم الدين عمر بن محمد؛ تفسير نسفي، تصحيح عزيزالله جويني، چاپ دوم، تهران، بنياد قرآن، 1362ش.
31. يعقوب، اميل بديع؛ موسوعة النحو و الصرف و الاعراب، چاپ دوم، تهران، استقلال، 1381ش.
منبع :نشريه پژوهش هاي قرآني ،شماره60-59.

پي نوشت ها :
 

*ااستاديار گروه زبان و ادبيات فارسي

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد