جایگاه رفتارگرایی در تربیت
با آنکه امروزه رفتارگرایی از رونق افتاده است، این بدان معنا نیست که کاملا طرد شده باشد. انتقادی که به حق بر این رویکرد وارد شده آن است که برای همه مراحل سنی بشر نسخه پیچیده و همه رفتارها را با ساز و کار تقویت و تنبیه توجیه می کند. به عبارت دیگر، اکنون، به ویژه با ظهور نظریة یادگیری اجتماعی، رفتارگرایی افراطی را به مقدار فراوانی تعدیل کرده اند و به فرایندهای شناختی نیز بهای بسیاری می دهند؛ نه آنکه توجیهات رفتارگرایی را به کلی دور ریخته باشند، بلکه آموزههای رفتارگرایی هنوز هم در تربیت کودک و تا پیش از آنکه رشد شناختی انسان کامل شده باشد کارآیی دارد؛ به گونه ای که بخش مهمی از کتاب های روانشناسی تربیتی را به خود اختصاص می دهد. امروزه روانشناسی تربیتی وامدار دو رویکرد مهم رفتاری و شناختی است. مباحث مربوط به تقویت، تنبیه، برنامههای تقویت، قرارداد وابستگی و چندین شگرد رفتاری دیگر، که مبتنی بر ساز و کار عملکرد انسان تا پیش از نضج فرایندهای شناختی است، جایگاه مؤثر و مهمی در فرایند تربیت دارد.
به نظر می رسد همان گونه که در اعمال این اصول و روشها به قدر کافی استدلال تربیتی داریم، در تربیت دینی نیز دستیابی به توجیه عقلانی مشکل نیست. میدانیم که شیوههای رفتارگرایانه مذکور بر این مبنا استوار است که کودک از درک حقایق فراوانی ناتوان است و انتظار بلوغ فکری او هم فرصت های بسیاری را از دست می دهد. پس گویی قضیه از این قرار است که عجالتا او را با لطایف الحیل و شیوههای جذاب، به راهی می کشانیم که طبع کودکانه اش از آن می گریزد. پیداست که در این روند، نه استدلال به چشم می خورد و نه شیوه عقلانی است. آر.اس. پیترز تحقیقات روانشناسی را ذکر می کند که نشان می دهد یادگیری در همه زمینه ها متوقف بر فرایندهای روان شناختی تقلید، هویت پذیری و یادگیری از طریق مثال است و این شیوهها با حفظ و تمرین همراه است که به تلقین مربوط می شود.
جالب است که تی سن در مقاله خود، این اشکال را به این گونه طرح می کند: انسان در تربیت دینی، بر اساس اطلاعات ناقصی که حقیقت تلقی شده، تدریس می کند و این سبب می شود که در تدریس استدلال نکند (تلقین). او خود چنین جواب می دهد که چون توان فکری کودکان بسیار محدود است و آنان شواهد کامل را نمی توانند درک کنند، باید با عنوان مرجع و با همسازی بیشتری با آنان مواجه شد. تی سی آنگاه به اصول ساده سازی و گزینش گری جان دیویی اشاره می کند و می گوید: همه این اصول مستلزم شیوه غیرعقلانی است. به عبارت دیگر، اگر منظور از «تلقین» شیوههای غیرعقلانی است، باید گفت که این شیوه در فرایند تربیت اجتناب ناپذیر است. البته اگر وضع به همین صورت و حتی پس از رشد عقلانی شاگرد ادامه یابد، حاصل کار ذهن هایی بسته است. اما این همه تقلید بدان امید تجویز می شود که آینده ای روشن و درخشان در انتظار کودک است. اساسا مربیان از برنامه اجباری این گونه دفاع می کنند: «ما حق داریم که کودکان خود را فعلا اسیر کنیم تا در آینده استقلال بیشتری به آنها بدهیم». از این رو، به نظر می رسد حق با کسانی است که تا تحقق رشد عقلانی و آمادگی ذهنی شاگرد و با تکیه بر اعتماد او به معلم حقایق را به وی آموزش می دهند و فقط زمانی ادله خود را بر ترجیح یک موضع خاص ارائه می کنند که شاگرد کاملا آماده باشد. سخن در باب مرحله آمادگی و چند و چون آن، خود، موضوع مقالی دیگر است و اینک درصدد آن نیستیم.
ریشهیابی شبهة تلقین در تربیت دینی در دین و تربیت دینی – که اولین مربیان آن أنبیاغی بوده اند – مفاهیم بسیار بلندی وجود دارد و اذهان بسیاری از کودکان، نوجوانان و جوانان، بلکه گاه حتی بزرگسالان نیز از درک حقیقت معانی عاجز می ماند؛ حقایقی که فهم آنها دشوار، ولی قابل دسترسی است. کسی که این واقعیت را بپذیرد، بر بعضی از شیوههای به ظاهر تلقین آمیز هم صحه می گذارد، بدون آنکه در حقانیت دین و تربیت دینی شک کند. به عبارت دیگر، اگر ناچاریم در آموزش دین به کودکان و نوجوانان، گاه از اقامه دلیل صرف نظر کنیم، به این علت است که نخل معارف دینی بسیار بلندتر از دست کوتاه آنان در فهم آن حقایق است؛ نه آنکه این معارف پشتوانه ای به نام «حقیقت» ندارد.
پس اساس اختلاف در این است که «آیا معرفت و شناخت دین و حقایق آن، ممکن است یا نه؟» برخی به این پرسش پاسخ منفی می دهند. در اینجاست که معیار سوم از معیارهای چهارگانه مطرح می شود؛ به این صورت که گفته شده: آموزش دین با تلقین همراه است؛ یعنی نفس تربیت دینی تلقین آمیز و در نتیجه مردود است، دین را نفیة و اثباتا نباید آموزش داد و ظاهرا تمام مقصود منتقدان همین است. به عبارت دیگر، مآل همه انتقادهایی که به امر تلقین در تربیت دینی می شود، یک اشکال معرفت شناختی است. اینجاست که اگر مربی با تردید در اعتقاد قرین باشد، توجیه عقلانی برای تبیین دین ندارد، چه رسد به جرئت برای آموزش و دفاع از آن. البته ناگفته نماند که این ویژگی به مقوله دین و تربیت دینی منحصر نیست، بلکه در هر زمینهای موضوع از همین قرار است. مثلا اگر مربی شنا اعتقاد و علاقه ای به این ورزش نداشته باشد، کم کم انگیزه خود را از دست می دهد و چه بسا در نکوهش این کار سخن بسراید. به این ترتیب، لازم است صبغة معرفت شناختی بحث را بیشتر کنیم. چه آنکه اگر برای دین حقیقتی قایل نباشیم و مثل بنیانگذار مدرسه سامرهیلا فکر کنیم، در آن صورت بیان باورهای دینی را در هر شکل که باشد، تلقین می نامیم. بر همین اساس، وی به قول خودش، در مدرسه کلمه ای برضد ادیان سخن نگفت. این همان سیاست آموزش مقایسه ای است که گفته شد در پاره ای کشورهای غربی، قانونی است و بعضی از مربیان معروف از آن دفاع کرده اند.
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸