خانه » همه » مذهبی » جایگاه غدیر در قرآن

جایگاه غدیر در قرآن

برترين نعمت معنوى

در سراسر جهان هستى همه نعمت‏هاى مادى و معنوى از سوى خداى سبحان است: »و ما بكم من نعمة فمن اللّه«؛ نعمتهايى كه1 انسانهاى عادى هرگز توان شمارش آن را ندارند: »و إن تعدّوا نعمة اللّه لا تحصوها«2. خداى سبحان در قرآن كريم گاهى از نعمتهاى مادى و روزيهاى ظاهرى، مانند آسمان، زمين، آفتاب و ماه ياد مى‏كند و گاهى از نعمتهاى معنوى و باطنى؛

چنانكه به عيساى مسيح می فرمايد:
إذ قال الله يا عيسى ابن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك إذ أيّدتك بروح القدس تكلّم الناس فى المهد و كهلاً و إذ علّمتك الكتاب و الحكمة و التورية و الإنجيل و إذ تخلق من الطّين كهيئة الطّير بإذنى فتنفخ فيها فتكون طيراً بإذنى و تبرئ الأكمه و الابرص بإذنى و إذ تخرج الموتى باذنى.3
به ياد نعمتهايى باش كه به تو و مادرت مريم دادم، آنگاه كه تو را به روح القدس تأييد كردم كه در گهواره و نيز در ميانسالى با مردم سخن گفتى و آنگاه كه تو را كتاب و حكمت و تورات و انجيل آموختم و آنگاه كه به اذن من از گلف به شكل پرنده مى‏ساختى، پس در آن مى‏دميدى و به اذن من پرنده‏اى مى‏شد و كور مادرزاد و پيس را به اذن من شفا مى‏دادى و آنگاه كه مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بيرون مى‏آوردى.

درباره بنى اسرائيل نيز نعمتهايى محدود را يادآورى كرده، مى‏فرمايد:
يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى أنعمت عليكم.4
اى بنى‏اسرائيل، به ياد نعمتهايى باشيد كه به شما ارزانى داشتم.

نعمتهاى معنوى مراتب و درجاتى دارد و در ميان آنها برترين نعمت، رسالت و امامت است. از اين رو در قرآن كريم از هر دو نعمت به »منت« (نعمت سنگين و توان فرسايى كه حمل و هضم آن دشوار باشد، نه منت زبانى) تعبير مى‏كند، درباره رسالت و بعثت پيامبران مى‏فرمايد:
لقد منّ اللّه على المؤمنين إذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم.5
و درباره امامت نيز مى‏فرمايد:
و نريد أن نمنّ على الّذين استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمّة و نجعلهم الوارثين6.
زيرا پيامبر و امام تأمين كنندگان سعادت ابدى انسان هستند.
فرشتگان با همه قداست و شرافتى كه دارند، تنها مى‏توانند واسطه فيض باشند، ولى نمى‏توانند هدايت و رهبرى مستقيم جامعه بشرى را بر عهده بگيرند. موجود كامل و جامعى كه مى‏تواند فيض الهى را معصومانه از خدا دريافت كند و معصومانه به جوامع بشرى ابلاغ كند و خود نيز معصومانه به آن عمل كند، انسان كامل، مانند پيامبر و امام است. از اين رو خداى سبحان در قرآن كريم بر نبوت و امامت كه جامع آن دو »ولايت« است تكيه كرد و آن را مورد امتنان قرار داد، در حالى كه درباره آفرينش آسمانها و زمين و بهشت و قيامت به منت ياد نكرد؛ زيرا آسمانهإ؛ و زمين گر چه بزرگ است، ليكن در برابر نعمت سنگين و توانفرساى7 رسالت و امامت كوچك است.
درباره رسالت و امامت نيز در قرآن كريم تنها درباره جريان غدير خم و ولايت امير مؤمنان، عليه‏السلام، تعبير منحصر به فرد »اتمام نعمت« آمده است:
اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى8.
سخن از »انعمت عليكم« نيست، بلكه خداوند مى‏فرمايد: أتممت عليكم نعمتى. نعمتم را بر شما تمام كردم.
يعنى همانطور كه نبوت و رسالت پيامبر اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، كاملترين نبوت و رسالت است و پس از آن نبوتى نيست، ولايت و امامت على و اولاد على، عليهم‏السلام، نيز كاملترين ولايت و امامت است و پس از آن امامتى نيست. از منظر قرآن كريم در غديرخم كه عيد بزرگ ولايت است، نعمتهاى معنوى الهى به برترين حد و بالاترين نصاب خود رسيد و چون نعمتى برتر از ولايت على و اولاد على، عليه‏السلام، نيست، عيد غدير برترين اعياد امت اسلامى است و اعتقاد به ولايت تكوينى و تشريعى امامان معصوم، عليه‏السلام، و باور داشتن وساطت و شفاعت و وسيله بودن آنان از مهمترين بركاتى است كه نصيب امت اسلامى شده است.

امامت، تداوم رسالت

خداى سبحان امامت را ادامه رسالت وهمتاى آن مى‏داند. از اين رو در حادثه جهانى غدير خم به پيامبر اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، فرمود: اگر نصب على بن ابى طالب على، عليه‏السلام، رابه دست خود انجام ندهى و ولايت را تببين نكنى اصلا به رسالت الهى عمل نكرده‏اى؛ يعنى رسالت منهاى امامت معادل رسالت منهاى رسالت است؛ زيرا آنچه اساس رسالت را حفظ مى‏كند همان امامت است.
بهترين معرّف براى عظمت روز غدير و حادثه جهانى اين روز، قرآن و عترت است. چه حادثه‏اى در روز هجدهم ماه ذى حجه در سرزمين غدير رخ داد كه اين روز را براى ابد عيد كرد؟ خداى سبحان در سوره مائده به رسول اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مى‏فرمايد:
يا أيّها الرسول بلّغ ما أفنزل اليك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من النّاس.
گرچه پيامبر داراى مقام نبوت نيز هست، ليكن در اين پيام آسمانى رسالت او مطرح است. از اين رو با خطاب »يا أيّها النبى« آغاز نشد. گزينش عنوان »رسالت« از يك سو، مجهول آوردن فعل »أفنزل« كه نشانه اهميت مطلب است از سوى ديگر ونيز انتخاب عنوان »ربّك« كه نشانه آن است كه تو عبد آن ربّى و او مولاى تو است و تو بايد از او اطاعت كنى، از سوى سوم، نشانه اهميت آن مطلب است.
دو عنوان رسالت و ربوبيت كه در اين آيه آمده نشانه آن است كه از منظر قرآن كريم در غديرخم كه عيد بزرگ ولايت است، نعمتهاى معنوى الهى به برترين حد و بالاترين نصاب خود رسيد و چون نعمتى برتر از ولايت على و اولاد على، عليه‏السلام، نيست، عيد غدير برترين اعياد امت اسلامى است.

رسالت پيامبر و ربوبيت خدا هر دو در آفرينش رويداد جهانى غدير خم نقش دارد، يعنى خدايى كه پروردگار بشر است، بايد آنها را بپروراند و پرورش بشر بدون شريعت و مجرى شريعت ميسور نيست و تو رساننده اين پيامى از اين جهت كه رسولى و با مردم رابطه دارى در اينجا موظفى، نه از آن جهت كه نبى هستى.9
از اين رو در آيه كريمه هم »رسالت رسول «مطرح شد و هم »ربوبيت خدا«. رسالت رسول اقتضا دارد كه وى پيام خدا را بدرستى دريافت و ابلاغ كند واگر اين پيام را به جوامع انسانى ابلاغ نكرد گويا هيچ كارى نكرده است. از اين رو به پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، فرمود: اگر آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كنى رسالت خدا را ابلاغ نكرده‏اى: و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
اگر در اين آيه مى‏فرمود: »إن لم تفعل فما بلّغته«، بدين معنا بود كه اگر آنچه را نازل كرده‏ام تبليغ نكردى، همان را تبليغ نكردى و اين همان اتحاد مقدم و تالى و موضوع و محمول است كه در قضايا غير علمى و بى فايده است. هر دستورى كه خدا به پيامبر مى‏دهد اگر پيامبر به آن عمل نكند، آن دستور را عمل نكرده است. ثانياً نفرمود:»إن لم تفعل فما بلّغت رسالتک«، يعنى اگر آن پيام الهى را نرساندى رسالت خود را در خصوص آن امر ايفا نكرده‏اى؛ زيرا اين جمله نيز گرچه قبح اتحاد مقدم و تالى را ندارد، ليكن قضيه شرطيه سودمندى نيست. اين جمله نورانى بدين معناست كه، تو رسول خدايى و رسالتت به پايان خود نزديك مى‏شود؛ اكنون اگر امامت و خلافت امير مؤمنان، على، عليه‏السلام، را ابلاغ نكنى اصلاً آن رسالت الهى را ابلاغ نكرده‏اى و ديگر در صف مرسلان نخواهى بود: و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته.
رسالت ربّ در اين جمله چون مطلق است و هيچ قيدى ندارد، بدين معناست كه در صورت عدم تبيين امامت و نصب امام ديگر سمت رسالت نخواهى داشت و اصلاً به وظيفه و رسالت الهى خود عمل نكرده‏اى؛ زيرا امام و امامت تضمين كننده اصل دين است.
حاصل اين كه، مراد اين نيست كه اگر رسالت نصب جانشين را ناديده گرفتى، خصوص اين رسالت را نرسانده‏اى، بلكه مراد اين است كه اگر رسالت ولايت و خلافت على، عليه‏السلام، را ابلاغ نكردى، رسالتت را هرگز ايفا نكرده‏اى .

وعده صيانت الهى

در ذيل همين آيه فرمود: و اللّه يعصمك من الناس. خدا تو را از آسيب مردم حفظ مى‏كند.
اين كه خداى سبحان فرمود خدا تو را از آسيب مردم مصون نگاه مى‏دارد، مراد چه آسيبى است؟
اولاً، روزى كه نبى گرامى تنها بود و دشمنان مسلح بودند نترسيد و خداى سبحان به وى فرمود
فقاتل فى سبيل اللّه لا تكلّف الّا نفسك و حرّض المؤمنين عسى اللّه أن يكفّ بأس الّذين كفروا و اللّه أشدّ بأساً و أشدّ تنكيلاً.10
تو موظفى براى حفظ دين دفاع كنى و [اگر احدى تو را در دفاع و جهاد يارى نكند] تنها تو مكلفى [در صحنه حضور پيدا كنى و مجاهد نستوه باشى]. مؤمنان را نيز به جهاد ترغيب كن، باشد كه خداوند آسيب كسانى را كه كفر ورزيده‏اند از آنان باز دارد و خداست كه قدرتش بيشتر و كيفرش سخت‏تر است.
رسول گرامى در رديف معدود مبلغان الهى است كه از بشر هراسناك نبود تا بر اثر هراس از مردم در تبليغ حادثه تاريخى غدير تسامح كند؛ زيرا به شهادت قرآن كريم آن روزى كه همه مسلح بودند و رسول گرامى بى‏سلاح بود از هيچ كس هراسى نداشت.
فرار از ميدان جنگ كه از گناهان كبيره است، از نظر فقهى براى افراد عادى حدى دارد كه حد آن در آغاز، مقاومت يك نفر در برابر ده نفر و پس از تخفيف، مقاومت يك رزمنده در برابر دو نفر بود، ولى فرار از ميدان11 جنگ براى رسول اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، حرام بود و هيچ حد و مرزى نداشت؛ يعنى هرگز پيغمبر مأذون نبود ميدان كارزار را ترك و فرار كند، گرچه همه مردم روى زمين دشمن او باشند و عليه او در مصاف شركت كنند. هم حكم فقهى رسول اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، اين بود كه در صحنه جنگ حق فرار نداشت و هم سنت و سيرت قطعى آن حضرت اين بود كه از احدى هراسناك نبود تا فرار كند و صحنه را ترك كند. پس آن روزى كه همه مسلح بودند و انبوه دشمن وى را احاطه كرده بود و او تنها و بى سلاح بود و تنها امير مؤمنان، عليه‏السلام، يار و ياور وى بود، از احدى نمى‏ترسيد.

ثانياً، در حجاز آن روز بويژه در اواخر دوران رسالت، يعنى در حجةالوداع همه تسليم شده بودند و حجاز آرام شده بود. نامه رسمى رسول گرامى به امپراتورى ايران وروم نيز رسيده بود. قهراً پيامبرى كه اصلاً از كسى نمى‏هراسيد و آن روزى كه تنها بود نياز به حافظ نداشت و تنها به قدرت غيبى خداى حفيظ تكيه مى‏كرد، امروز كه بعد از فتح مكه فرمانده كل قواى حجاز است و نامه رسمى براى امپراتورى ايران و روم مى‏نگارد از چه مى‏ترسيد؟ با تشريح فضاى حجاز از يك سو و تحليل فضاى جهان معاصر بعد از فتح مكه از سويى ديگر، روشن شده است كه پيغمبر از احدى در جنگ نظامى هراسى نداشت.
اين كه در بخش پايانى آيه فرمود خدا تو را از مردم حفظ مى‏كند، معلوم مى‏شود نگرانى پيامبر از خطر نظامى نبود؛ به همان دو شاهدى كه ياد شد. عمده خطر سياسى و جوسازى مردم حجاز بود كه مبادا بر اثر ضعف فرهنگى دچار شبهه شوند و بگويند: رسول گرامى داعيه رسالت در سرپروراند تا مردم را محكوم خاندان خود كرده، پسر عمو و داماد خود را جانشين خويش كند و امارت بر مردم را ميراث و موروث خاندان خود گرداند. اين ترس همواره هست و ترس نظامى نيست تا كسى بگويد من خوف ندارم و خون شهيد مؤثّر است. اگر مردم جاهل و عوام بودند و قدرت تحليل نداشتند، رهبر الهى نيز كارى از پيش نمى‏برد.

نگرانى موسى از جهل مردم 

بدترين مشكل براى رهبران الهى ضعف فرهنگى مردم است؛ موساى كليم كه از پيامبران بزرگ اولوالعزم بود، كسى است كه بين دريا و شمشير نمى‏ترسيد؛ وقتى ذات اقدس خداوند به او دستور داد به سوى دريا حركت كن ،بنى اسرائيل معترضانه به او گفتند: اى موسى! دريا در پيش روى و شمشير فراعنه در پشت سر ماست و ما را بين دو مرگ ميخكوب كرده‏اى.
موسى، عليه‏السلام، گفت: كلاّ إنّ معى ربّى سيهدين.12 چنين نيست؛ زيرا پروردگارم با من است و بزودى مرا راهنمايى خواهد كرد.
با حرف ردع »كلّا« آنان را خاموش كرد و فرمود امواج دريا و شمشير فراعنه در اختيار خداست. اگر خدا بگويد بازگرد، باز مى‏گردم و پيروز مى‏شوم و اگر بگويد به دريا برو به دريا مى‏روم.
گاهى فرمانده در ميدان نبرد به سربازان خود دستور پايدارى مى‏دهد و شهادت در راه خدا را فضيلت معرفى مى‏كند، ولى گاهى تشر مى‏زند و مى‏گويد: »كلّا« يعنى ما در امانيم.
وقتى پيروان موساى كليم گفتند بين دو مرگ گرفتار شديم، كليم خدا نفرمود صبر كنيد. خدا صابران را دوست دارد و اگر شهيد شديم اجرمان با خداست. مى‏گويد ما بين دو مرگ نجات پيدا كرده و پيروزيم.
أضرب بعصاك البحر.13 با عصاى خود به دريا بزن.
موسى، عليه‏السلام، عصاى خود را به دريا زد و دريا بستر خاكى شد و آنها گذشتند، ولى چون فرعون و فرعونيان آمدند در كام امواج خروشان غرق شدند: فغشيهم من الْيمّ ما غشيهم.14
موساى كليم كه بين دو مرگ به ياد خدا بود و امنيت خود را از خدا دريافت كرده بود، احساس ترس نكرد، اما وقتى ساحران فرعون چوبها و طنابها را در ميدان مبارزه انداختند:
سحروا أعين النّاس و استرهبوهم.15 مردم كه تماشاچى ميدان مسابقه بودند ديدند مارهاى فراوانى در اين ميدان در جنب و جوش است، موسايى كه عصا را اژدها مى‏كند و خود اژدها افكن است، دراين صحنه ترسيد: فأوجس فى نفسه خيفةً موسى.16
اميرالمومنين، عليه‏السلام، در تحليل ترس حضرت موسى مى‏فرمايد: موساى كليم بر خود نترسيد، ترس وى از اين بود كه جاهلان پيروز شوند و مردم را به گمراهى بكشانند. ترس موساى كليم از اين بود كه ساحران با عصاها و طنابها ميدان مسابقه را ميدان مار كردند. او اگر عصا را بيندازد و آن هم يك مار بشود و مردم نتوانند بين سحر ساحران و اعجاز او فرق بگذارند. چه كند؟
لم يوجفس موسى، عليه‏السلام، خيفة على نفسه، بل أشفق من غلبة الجهّال و دول الضلال.17 آن كه نتواند بين سحر و معجزه فرق بگذارد با او چه مى‏توان كرد؟ آن صحنه جاى اين نبود كه كسى از سر نصيحت بگويد: »سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار«؛ زيرا بر اثر ضعف فكرى مردم سحر با معجزه پهلو مى‏زد و موساى كليم از ضعف فكرى مردم مى‏ترسيد.
هراس رسول گرامى نيز از اين بود كه مردم نتوانند تشخيص بدهند كه ولايت على بن ابى طالب، عليه‏السلام، در رخداد غدير، حكم خدا و نصب الهى است. شخصيت على، عليه‏السلام، همانند ندارد و هرگز سخن از امارات و سلطنت نيست. خداى سبحان كه فرمود: »و الله يعصمك من الناس«، يعنى كارى مى‏كنم كه طرز فكر مردم دگرگون شود و مردم كار تو را توطئه نپندارند و تو را متهم نكنند، چنانكه موساى كليم بشارت داد:
لا تخف انّك أنت الأعلى و ألق ما فى يمينك تلقف ما صنعوا إنّما صنعوا كيد ساحر و لا يفلح السّاحر حيث أتى.18 مترس كه تو خود برتر و پيروزى و آنچه در دست دارى بينداز تا هر چه را ساخته‏اند ببلعد. در حقيقت آنچه سرهم بندى كرده‏اند، افسون افسونگران است و افسونگر هر جا برود رستگار نمى‏شود.
مردم خواهند ديد كه در صحنه مسابقه اژدهايى حركت مى‏كند و ديگر چيزى جز چوبهاى خشك و طنابهاى بى روح و سرد نيست؛ مردم ديگر طناب و چوب مى‏بينند، نه مار. خاصيت كار تو اين است كه كيد و صنع ساحران را مى‏بلعد، نه چوب و عصا و طناب را. خداى سبحان با چنين اهميتى حادثه غدير را براى رسول گرامى تحليل و تبيين كرد.

روز نوميدى كافران

پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، روز غدير از مردم پرسيد: آيا به رسالت الهى خود عمل كردم و آيا نسبت به شما اولى، و والى هستم؟ حاضران گفتند: آرى .آنگاه فرمود: من كنت مولاه فعلىّف مولاه. هر كس كه من والى و سرپرست اويم على [عليه‏السلام] والى اوست
در اين زمينه آيه سوم سوره مباركه مائده نازل شد و اعلام داشت كه: اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام ديناً.19
امروز كافران از [كارشكنى در] دين شما نوميد شدند؛ پس از ايشان مترسيد و از من بترسيد. امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما برگزيدم
در اين آيه دو بار واژه »أليوم« آمده است. در قران كريم اغلب، كلمه »يوم« و »يومئذ« درباره معاد است و در اين آيه واژه »يوم« درباره ظهور ولايت و امامت به كار رفته است.
قرآن تبيين مطالب مهم رابا »الّا« يا »أليوم« آغاز مى‏كند. در بسيارى از آيات كه درباره احكام نازل شده خدا نفرمود»اليوم« اما در اين گونه موارد»اليوم« يعنى امروز خبر مهمى رسيده و آن ولايت است كه دوستان بر اثر تولى اولياى حق به كمال و تمام رسيده و شادمانند و دشمنان كه طمعشان قطع شده نااميدند.
دشمنان پيامبر اكرم،صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مى‏گفتند: … نتربّص به ريب المنون.20 ما مرگ پيامبر را انتظار مى‏كشيم و با مرگ او، بساطش برچيده مى‏شود؛ چون با كتاب و قانون مى‏شود مبارزه كرد، ولى با رهبر محيى و مجرى قانون نمى‏شود مبارزه كرد.
در غدير غم حادثه‏اى اتفاق افتاد كه كافران نااميد شدند؛ چنانكه بر اساس سوره مباركه كوثر، خدا به پيغمبر چيزى داد كه دشمن نااميد شد. پيام سوره كوثر اين است كه خدا به پيغمبر كوثرى داده كه مايه بقاء و دوام نبوتش خواهد بود. از اين رو به آن حضرت مى‏فرمايد: إنّ شانئك هو الأبتر21. [تو ابتر، يعنى بى نتيجه و عقيم نيستى]، بلكه دشمن تو عقيم و كارش نافرجام است.
كسى كه كارش بى هدف است و به مقصد نمى‏رسد؛ ابتر است.
بارزترين مصداق كوثر وجود مبارك فاطمه، عليهاالسلام، است. پس روزى كه فاطمه چشم به جهان مى‏گشايد و روزى كه على، عليه‏السلام، در غدير خم به خلافت منصوب مى‏شود، دوام و بقاى دين تضمين مى‏گردد و دشمن در آن روز ابتر و نااميد است. »أليوم« در اين آيه كه همان »يوم الله« و روز ظهور فيض الهى است؛ يعنى روزى كه فيض ويژه الهى تجلى كرده است:
أليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام ديناً. روزى كه دينف ناقص، كامل و نعمتف ناتمام، تمام و اسلامف خداپسند به مردم معرفى شده است
در صدر سومين آيه سوره مائده چند حكم فقهى مانند حرمت مردار، خون و گوشت خوك بيان شده است: حرمت عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير.
اين احكام فقهى در سوره‏هاى نحل انعام و بقره نيز بود. در سوره نحل كه در مكه نازل شده، مى‏فرمايد: إنّما حرّم عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير و ما أفهل لغير اللّه به…22 خدا مردان و خون و گوشت خوك و آنچه را كه نام غير خدا بر آن برده شده حرام گردانيده است.
در سوره انعام نيز كه از سوره‏هاى مكى است مى‏فرمايد:
قل لا أجد فيما أوحى إلىّ محرّماً على طاعم يطعمه إلّا أن يكون ميتة أو دماً مسفوحاً أو لحم خنزير فإنّه رجس أو فسقاً أهلّ لغير اللّه به…23 بگو در آنچه بر من وحى شده؛ بر خورنده‏اى كه آن را مى‏خورد هيچ حرامى نمى‏يابم، مگر آن كه مردار يا خون ريخته يا گوشت خود باشد كه اينها هم پليد است، يا قربانى كه از روى نافرمانى به هنگام ذبح نام غير خدا بر آن برده شده باشد.
در سوره بقره نيز كه در سال اول هجرت رسول اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، به مدينه بر آن حضرت نازل شد، آمده است: إنّما حرّم عليكم الميتة و الدّم و لحم الخنزير و ما أفهل لغير اللّه به…24 خداوند تنها مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه هنگام سر بريدن نام غير خدا بر آن برده شده، بر شما حرام گردانيده است. آيا با چند حكم فقهى مانند حرمت مردار و خون و گوشت خوك كه در مكه و مدينه مكرر گفته شده دين كامل شد؟! يقينا چنين نيست.
چند حكم فقهى كه كافران آنها را اسطوره مى‏پنداشتند و مى‏گفتند: و إذا تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إن هذا إلّا أساطير الأولين.25 بخوبى شنيديم، اگر مى‏خواستيم قطعا ما نيز همانند اين را مى‏گفتيم اين جزء افسانه‏هاى پيشينيان نيست.
چگونه عامل نوميدى كافران مى‏شود؟ نوشتن و نشر دادن رساله عمليه كامل دشمن را نااميد نمى‏كند تا چه رسد به چند حكم فقهى محدود.
از سوى ديگر پيش از اين جمله »أليوم أكملت« فرمود: امروز كافران [كه توطئه براندازى نظام دينى را داشتند] نااميد شدند.
مراد قرآن از كفار، تنها كافران حجاز نيست؛ زيرا آنان پس از فتح مكه سپر انداختند و فوج فوج به دين خدا درآمدند: إذا جاء نصراللّه و الفتح و رأيت النّاس يدخلون فى دين اللّه أفواجاً.26
آنان يا مسلمان شدند يا تسليم و از براندازى نظام دين نوميد شدند. اين كه فرمود: »أليوم يئس الّذين كفروا« مراد، كافران روم و ايران و حجاز است. آيا چند حكم فقهى كه چندين بار قبلا هم نازل شده مايه نااميدى كافران است؟ معلوم مى‏شود خبر جديدى در يوم‏اللّه غدير ظهور كرده و پايگاه مستحكمى براى امّت و آيين ايجاد شده است.
در روز غدير، معلم و مفسر قرآن، مدافع دين ،معلم و مزكّى مردم و حافظ نظام اسلامى و بيت المال و مرزهاى كشور و بالاخره صاحب دين منصوب شد. پس تنها سخن از »سوادٌ على بياض« و احكامى نوشته شده بر چهره پوست و كاغذ و چوب نيست تا بتوان آن را به بازى گرفت.
در روز غدير والى، امام و خليفه آمد و كافر بدخواهى كه در كمين نشسته بود تا دين و نظام دينى را از ريشه براندازد، نااميد شد؛ زيرا فهميد كه دين، صاحب، متولى، مجرى و مبين دارد. بعد فرمود: »فلا تخشوهم« ديگر از كافران نترسيد؛ زيرا رهبر و والى داريد و از دشمن نااميد هراسى نيست.
بنابراين، امامت و ولايت و رهبرى مايه اميد مسلمانان و موجب نااميدى كافران است. در اين جا سخن از مذهب و فرقه خاص نيست. بلكه سخن از اصل اسلام است، اگر امامت و ولايت حفظ شود دين زنده مى‏ماند.
 

نویسنده: حضرت آیت الله جوادی آملی

پى‏ نوشتها
ا1. سوره نحل (16)، آيه 53.
2. همان، آيه 18.
3. سوره مائده (5)، آيه 110.
4.سوره بقره (2)، آيه 47.
5. سوره آل عمران (3)، آيه 164.
6.سوره قصص (28)، آيه 5؛ چون نبوت به خاتميت مى‏انجامد، در آيه اول از آن با فعل ماضى »مَنّ« ياد كرد، ولى درباره امامت كه تا قيامت ادامه دارد در آيه دوم با فعل مضارع »يفمنّ« كه نشان استمرار است، ياد مى‏كند.
7.تحمل و هضم نبوت و امامت براى نوع انسانها ميسر نيست. پيامبرشناسى و امام‏شناسى و دريافت درست پيام اين برگزيدگان الهى و عمل كردن به آن بسيار دشوار است.
8.سوره مائده (5)، آيه 3.
9.»نبىّ« يعنى انسانى كه گزارش را از ذات اقدس خداوند دريافت مى‏كند و »رسول« يعنى كسى كه بايد پيام الهى را به جوامع بشرى برساند. چهره ارتباط انسان كامل با خدا »نبوت« وچهره ارتباط وى با جوامع بشرى »رسالت« است.
10. سوره نساء (4)، آيه 84.
11. سوره انفال (8)، آيات 66-65.
12. سوره شعراء (26)، آيه 62.
13. همان، آيه 63.
14. سوره طه (20)، آيه 78.
15.سوره اعراف (7)، آيه 116.
16.سوره طه (20)، آيه 67.
17.نهج البلاغه، خطبه 4.
18.سوره طه (20)، آيات 69-68.
19.سوره مائده (5)، آيه 3.
20.سوره طور (52)، آيه 30.
21.سوره كوثر (108)، آيه 3.
22.سوره نحل (16)، آيه 115.
23.سوره انعام (6)، آيه 145.
24. سوره بقره (2)، آيه 173.
25. سوره انفال (8)، آيه 131.
26. سوره نصر (110)، آيات 2-1.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد