جریانهای تکفیری و خدمت به برنامههای استعماری از طریق برافروختن جنگهای داخلی در کشورهای اسلامی
چکیده
اختلافات سیاسی از قرون اول اسلامی برپا شده است. امّا هیچگاه به این سطح از جنگ پلیدی که امروزه شاهد آن هستیم در طی همهی دورانها و تجربههای تاریخی نرسیده است، و اینچنین پیکره و ساختار جوامع اسلامی را تکه تکه نکرده، این جنگها و درگیریهای موجود از چارچوب دیگری تغذیه میشوند به طوری که حتی ابزار و سازوکارهای استفاده شده در این درگیریها از همهی ابزار و سازوکارهای در طول تاریخ درگیریها در تجربهی اسلامی، متفاوت است، در این مقاله به بررسی عملکرد جریانهای تکفیری در برانگیختن جنگها و تعصّبات مذهبی و طایفهای و از بین بردن انسجام داخلی و اجتماعی میان بخشهای جامعهی اسلامی میپردازد و به خدمت رسانی و مشارکت جریانهای تکفیری در برنامهی قدرتهای بزرگ جهت تصرّف جهان و تحمیل سلطهی خود از طریق برانگیختن جنگهای داخلی در کشورهای اسلامی مورد ارزیابی قرار میگیرد.
***
بر مبنای بررسیهای انجام شده در گذشته و در پرتو تلاشمان برای پی بردن به کُنه مشکلات و اشکالات ظهور جریانهای تکفیری، میتوان هدف نهایی و واقعی جنگهای داخلی امروزه را فهمید؛ جنگهایی که پیکره و ساختار جوامع اسلامی را تکه تکه کرده و باعث فروپاشی دولتهای حاکم منطقهای بر روی نقشه اسلامی شدهاند.
واقعیّت موجود در سوریه، مصر، عراق، لیبی و افغانستان چیزی جز جلوهی سادهای از جلوههای پروژهی مستمرّ و دنبالهداری در راه تحقق اهدافی که در بالا به آن پرداخته شده نیست.
قطعاً این جنگهای موجود در کشورهای اسلامی به سادگی در چارچوب اختلافات سیاسی قابل فهم نیست و با سطحینگری در چارچوب منازعات برنامههای ایدئولوژیک و فکری و با حماقت در چارچوب تضادّ منافع بین نخبگان موجود در جهان اسلامی فهمیده نمیشود.
اختلافات سیاسی از قرن اول اسلامی برپا شده است. امّا هیچگاه به این سطح از جنگ پلید در طی همهی دورانها و تجربههای تاریخی نرسیده است؛ تا چه رسد به این که تحت قیمومیّت یا نظارت یا کمک و یا تأمین مالی خارجی قرار بگیرند. برنامههای ایدئولوژیک فکری از اوایل دورهی عباسی همزمان با باز شدن دربهای ترجمهی متون و پیدایش علم کلام و تفسیر به وجود آمده است؛ امّا اختلافات فکری باعث به وجود آمدن درگیریهایی با این شدّت و جدیّت در تخریب و انهدام روشمند و سیستماتیک نشده است. اختلافات نخبگان و تضادّ منافع از آغاز اسلام وجود داشته است؛ ولی هیچگاه این سطح از دشمنی و درگیری را نتیجه نداده است.
این جنگها و درگیریهای موجود، از چارچوب دیگری تغذیه میشوند و در ورای آنها انگیزههای دیگری قرار گرفته است؛ که به انباشتگی تاریخی این جوامع وابسته نیست و حاکی از مشکلی ساختاری در تفکّر آن و توسعهی امور وتعامل با رویدادها نیست.
حتی ابزار و سازوکارهای استفاده شده در این درگیریها از همهی ابزار و سازوکارهای که در طول تاریخ استفاده شده در تجربهی اسلامی، متفاوت است. بر این اساس پیدایش گفتمان تکفیری با همهی این خصومت و کینهای که به مرحلهی بیاحساسی رسیده است را در طول تاریخ اسلامی پیش از این به خود ندیده است و در طول تاریخش تجربهای در تعامل با چنین جریانهایی شکل نگرفته و برای چگونگی در امان ماندن از آنها آموزش ندیده است.
قطعاً تجارب اسلامی در زمینهی اختلافات و درگیریها که از قرن اول تا به امروز شکل گرفته، در هیچ یک از جوانبش برای مقابله با برنامهها و نقشههای خارجی و برای این که ابزاری برای سلطه، تخریب و تفکیک باشد پیشرفت نکرده است.
پس موفقیّت جریانهای تکفیری در برانگیختن جنگها و تعصّبات مذهبی و طایفهای میان بخشهای مختلف جامعهی اسلامی، از بین بردن انسجام داخلی و اجتماعی میان بخشهای جامعهی اسلامی، نهادینه کردن گسست تاریخی سازگار با آگاهی و سبکهای زندگی در مهد تمدّن اسلامی، قدرت سهمگین و خوفناک آنها بر نابودی امنیّت داخلی و ثُبات سیاسی و اجتماعی، از بین بردن فرصتهای توسعه و خیزش، شکست آنها در ارائهی اسلام به عنوان یک برنامهی تمدّنساز و فراهم کردن زمینه برای مداخله و تسلّط دشمنان تاریخی امّت اسلامی …، همهی این جلوهها که همراه با جریانهای تکفیری، پدید آمده و ابعاد مداخلهی این جریانها در فعّالیّت سیاسی از آغاز پیدایش آنها ترسیم شده است؛ همه و همه از دیدگاه ما بهترین خدماتی است که برای تخریب و نابودی این امت و این دین از آغاز پیدایش آن ارائه شده است.
درست است که این دین و این امّت اسلامی در آماج انواع جنگها و تعرّضها قرار گرفته است؛ ولی تعرّضی با این حجم و با این همه نقشهکشی و آمادگی سیستماتیک و آگاه نسبت به ظرفیّتهای نهفتهی تجزیهی کشورها و تعطیلی پروژههای اصلاحی و زنده به گور کردن آنها، از قبل، ناشناخته و کمنظیر بود.
امروزه و در سایهی این وضعیّت موجود، مقابلهی منطقی و با ابزار و وسایل متناسب با چنین گفتمان و چنین جنگی، به اندازهی تلاش برای ایجاد و ساخت دیدگاه و مکانیسمی برای مقابله با چنین پروژهای در عمق و مهد آن و در کیفیت کار و تشکیلات آن، مطلوب و مؤثّر نمیباشد؛ این مکانیسم چیزی جز محصول تفکر و کار مشترک فراتر از مذهبگرایی و قومیّت و نژادگرایی نیست. این محصول از نقاط مشترک کلّی برای تعیین افق و بُرد حرکت و آثار و نتایج احتمالی مترتّب بر آن در آینده، شروع میشود.
پیشگفتار
در طول دو قرن از زمان و تحت تأثیر شوک تمدنی و فرهنگی بسیار بالا و موجی از ناتوانی، وابستگی و سرسپردگی و شیفتگی نسبت به الگوی غربی با تمام تراوشات آن؛ عقل مسلمان مشغول تلاشهایی برای یافتن پاسخی برای پرسشها و ابهامات خود پیرامون علل عدم توانایی، عقبماندگی و به قهقرا رفتنش بود؛ در زمانی که همهی امکانات پیشرفت و حرکت رو به رشد به سوی چشماندازهای دور دست را داشت.
این پرسشها و تلاشهای صورت گرفته برای پاسخ به آنها، ضرورتاً از بستر طبیعی فکر و تاریخ اسلامی نشأت نگرفته؛ به آن اندازهای که از تعامل با ساختار جهانی و واکنش به ناتوانی و سرکوبی- که انسان مسلمان در جنبههای مختلف زندگی از آنها رنج میبرد- نشأت گرفته است.
مسألهی حیرتآور و عجیب و غریب و چه بسا رنجشآور، این است که بار سنگین جستجوی پاسخ به این پرسشها را جنبشهای فکری و جریانهای سیاسی برعهده گرفتند که در برنامه و نظریهپردازی خود به مناسبت تفاوت در منابع، پیشزمینههای اعتقادی و نظامهای فرهنگی و تمدّنی آنها، متفاوت هستند. در نتیجه، هر پاسخی حاکی از دیدگاه و موضع مشخّصی است که توسّط مکاتبی اتّخاذ شده است که در آینده مکتبی را تشکیل دادند که در ادبیات فکری به مکاتب اندیشهی اسلامی معاصر شناخته شده است.
ما تلاش میکنیم تا از طریق ارائهی روشمند ساده، گذری بر این پاسخهای ارائه شده از سوی مکاتب اندیشه اسلامی معاصر داشته باشیم و مهمترین این گرایشها را ارائه کنیم؛ گرایشهایی که تلاش کردهاند تا به پرسشها پیرامون ناتوانیای پاسخ دهند؛ که شروع به گسیختگی عقلانیّت اسلامی و تشویش امکان تعیین مسیر با قطبنمای آن کرده است.
از مهمترین این گرایشها، گرایشی است که در ماهیّت خود بر فرضیّهای استوار است که مفادش این است: زمان، عنصر بیطرفی است که هیچ نقش و تأثیری ندارد. تاریخ یک برش یکسان با مشخّصههایی ثابت است و هر آن چه که در آغاز تاریخ و شکلگیری اسلام بوده است هم چنان برای امروز هم صلاحیّت دارد؛ و انسان تنها یک جسم بیولوژیک است که متغیرهای زمان، واقعیت و فرهنگ در آن تأثیر قابل ذکری ندارد.
بر مبنای این طرح مییابیم که فهمهای این گرایش از نظام سیاسی اسلام از حدّ تردید و نشخوار کردن اجزای نظامهای سیاسی تاریخی که در بستر تمدّن اسلامی پدیدار شده؛ بیرون نمیرود؛ بر این اساس، تنها یک نظام سیاسی به نام نظام سیاسی اسلام وجود دارد. این گرایش در وهلهی نخست از خلافت به معنای تاریخی فراگیر پراکندگی امت، ویژگیها و شرایط این خلیفهی یگانهای که مقدرات مسلمانان در دستان او قرار داده شده، صحبت میکند و سپس از بیعت خصوصی و عمومی و اهل حلّ و عقد (2) و دیگر ساختارهای سازمانی که عقل مسلمان در طول پیشرفت و تحوّل تاریخیاش برای تحقق اهدافِ الگوی اسلامی به منظور حاکمیت بر جوامع اسلامی، اصلاح آنها و پیشبرد آنها مطابق با شرایط و پیشرفت تاریخیاش آنها را ابداع کرده است.
گرایش دوم از این گرایشها بر یک اعتقاد سطحی استوار است و آن این که: نیازهای انسانی یکسان را میتوان از یک راه اشباع کرد؛ بر این اساس نیاز انسان به سازمان و نظم در جوامع بشری مختلف را میتوان به وسیلهی همان ابزارهای قدیمی، با وجود تفاوت فرهنگها، تمدّنها و مراحل برآورده کرد (3).
بحران این گرایش این است که به طور کامل از تفاوتهای ریشهای میان الگوها یا شیوههای معرفتی غافل است. این گرایش غافل از این است که چگونه برخی از این الگوها و شیوههای معرفتی؛ مثل الگوی معرفتی غربی در درون خود مفهوم و ارزشهای متفاوتی با ارزشهای شناخته شده توسط الگوی معرفتی مخصوص به مسلمانان دارد (4).
نوشتههای این گرایش در مجموع تلاش میکنند تا اندیشههای اسلامی را در قالبها و چارچوبهای غربی بریزند، یا تلاش میکنند تا اسلام را بر اساس همان مقیاسها و معیارهای نظام سیاسی یکی از کشورهای غربی تقسیم کنند، و یا دوباره نظام اسلامی را به گونهای طراحی کنند که با نظام غربی هیچ تفاوتی در تقلید کردن جز تفاوت در اسم نداشته باشد؛ بعضی از جزئیّاتی که این نوشتهها برای نظام سیاسی اسلام قرار میدهند از لحاظ دقّت و استواری به حدّ دقّت و استواری موجود در نظام غربی نمیرسد؛ در حالی که ارزش اختصاصی و بومی بودن را از نظام اسلامی سلب میکند. بیشتر نوشتههای این گرایش موضوعاتی مانند: قانون اسلامی، احزاب سیاسی در اسلام، اختیارات رئیس دولت در اسلام، مجلس اسلامی و انتخابات در اسلام را مورد بررسی قرار میدهند.
گرایش دیگری وجود دارد که نسبت به سه گرایش دیگر حضورش کمرنگتر و تأثیرش ضعیفتر است؛ زیرا منحصر به مجموعهی بسیار محدودی از دانشگاهیان میشود؛ کسانی که جنبشهای سیاسی زیربنای فکری آنها را تشکیل نمیدهند؛ و نوشتههای آنها، گروههای دینی را رهبری نمیکنند؛ بر این اساس تأثیرش منحصر به طبقهی محدودی از پژوهشگران و فرهیختگان است. این گرایش تلاش میکند تا برخی ارزشها و مؤسّسههایی که در تاریخ سیاسی اسلام پیدا شدهاند را با بازتعریف آنها یا اشباع دوبارهی آنها با معانی هماهنگ با عصر حاضر نوسازی کند؛ به گونهای که قادر بر تعامل با عصر حاضر باشد و به صورت همزمان امکان اتصال و ارتباط با اندوختهی ارزشی، فرهنگی و میراثی خود را داشته باشد (5).
به صورت کلّی و با وجود اختلاف و تمایز بین این گرایشها؛ آنها عامل اساسی در چارچوببندی کار تئوریک، کنترل رفتار سیاسی، منحصرکردن آن در بین این گزینهها، ساختن برنامههای سیاسی بر اساس یکی از آنها و گردآوردن مردم در یکی از این گرایشها هستند.
امّا جریان و گرایش فکری دیگری در قلب و پهنهی فروپاشی و حوادثی پدید آمد که تغییرات در نظم بینالمللی شاهد آن است و منطقهی اسلامی آن را به عنوان کار استبدادی و وابستگی به قدرتهای سلطهگر بینالمللی؛ سپس شکست داخلی سیلآسای رژیمهای حاکم میشناسد که بدون آگاهی و رغبتی از سوی این رژیمها رخ داده است. این جریان در ساختن جامعهی منطقهای و پیشبرد الگوی زندگی به گونهای است که متناسب با چارچوبها و امکانات اقتصادی عظیم است. این جریان جدید به عنوان رد کنندهی همهی این طرح و بر دیوار زنندهی همهی این تلاش و مفاهیم و ادبیات معرفتی متراوش شده در سایهی آن و روشهای اجتماعی ظاهر شده در متن واقع، ظاهر شده است. این جریان، جریان تکفیری به معنای اول بود؛ یعنی همهی گزینههای در دسترس و همهی برنامههای ارائه شده از سوی تفکر اسلامی و فعّالان در جماعت اسلامی را رد کرد؛ (6) و تکفیری به معنای دوم؛ یعنی نفی کننده و تردید کننده در اعتقادات جامعه و رفتارهای دینی آن بود؛ در حالی که دعوت به ساختار دینی جدیدی فراتر از نظام موجود میکرد؛ به معنای بازگشت به گذشته به عنوان سبکی جامد در قالبی یکنواخت بود که تعامل با واقع با تراوشات و تحوّلات جدید آن و تعاملات موجودش را رد میکند. این جریانها و صدمات مسبّب از آن در سطح عقلانیّت اسلامی معاصر از یک سو، درگیری نشأت گرفته از آن در سطح جوامع اسلامی و جنگهای داخلی مسبّب از آن در بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی از سوی دیگر- که آنها را دانستیم- محور توجه و اهتمام این مقاله است که مفتخر به ارائهی آن در ضمن فعّالیّتهای این کنگرهی ارزشمند هستیم.
بیدرنگ به این مطلب اشاره میکنم که این مقاله به بررسی ریشههای تاریخی این گروهها و تعمّق بسیار در حاشیهی تاریخ اسلامی نمیپردازد؛ زیرا حاشیه همیشه منطقهی خاکستری و بستر حاصلخیزی برای شکلگیری این برنامههای حاشیهای است؛ همچنین این مقاله به بررسی جزئیّات سازماندهی، تجزیهطلبی و انشقاقی که این جنبشها در آنها به سر میبرند؛ نمیپردازد؛ به آن اندازهای که به مناقشه و بررسی پیرامون عواقب ظهور این جنبشها و قدرت ساختارشکنی بالا و وحشتناک آنها در هدف گرفتن انسجام بین جامعه و حکومت در کشورهای اسلامی از طریق ضربه زدن به هستهی انسجام در سطوح بالای مدیریتی و انسجام در زیرساخت میان جامعه و حکومت؛ یعنی جنبهی اعتقادی و پیوند مذهبی میپردازد؛ و همچنین به آن اندازه که این پژوهش از طرف دیگر به بررسی به کار گرفته شدن این جنبشهای تکفیری توسط نیروهای سلطهگر بینالمللی در دهههای اخیر و سوء استفاده از آنها در اجرای دستور کارهای تفرقهآمیز و تجزیهطلب در جهان اسلام و به طور خاص در منطقهی خاورمیانه میپردازد؛ منطقهای که ارزش زیادی برای آن قدرتهای بینالمللی دارد؛ خواه به دلیل در دسترس بودن منابع طبیعی سرشار؛ آن گونه که به عنوان نمونه در کشورهای خلیج فارس است؛ و خواه به سبب وجود سرمایههای انسانی به همراه وزن تمدنی؛ که گاهی انگیزهای برای بازی کردن نقش مؤثّر به نفع مردم منطقه است؛ عراق و سوریه نمونهی این مورد است؛ و خواه به دلیل قرار گرفتن در مرزهای ارتباطی با نوکر سلطه و استکبار (اسراییل) که بیشترین وفاداری و خدمت را به او دارد؛ منظورمان در این جا، سوریه، لبنان و پادشاهی اردن است؛ و یا به دلیل وجود فعالیّت انقلابی قوی و مؤثّری که قدرت و همچنین تمایل بیهمتای خود را در ایفای نقش مخالف با وجود ناموجّه بیگانه در کشورهای مسلمان به اثبات رسانده است؛ همانگونه که در جمهوری اسلامی ایران اینگونه است.
پرسشهای محوری پژوهش ما اینها هستند: چگونه جریانهای تکفیری در تجزیهی کشورهای اسلامی مشارکت دارند؟ چگونه جریانهای تکفیری در برانگیختن تعصّبات مذهبی و پیریزی گفتمان خصمانه میان بخشهای مختلف جامعهی اسلامی سهیم هستند؟ نقشی که جریانهای تکفیری برای قدرتهای جهانی جهت تصرّف جهان و تحمیل سلطهی خود ایفا میکنند، چیست؟
مسیر بحثی که این مقاله بر طبق آن به پیش خواهد رفت؛ تقسیم موضوع به سه محور اساسی است؛ که هر محوری برعهده گیرندهی پاسخ به یکی از این پرسشهای سه گانه است؛ در پایان موضوع، مجموعهای از چکیدهها و نتیجهگیریها برای هر مطلبی که آن محورهای سه گانه گنجایش توضیح و گسترش آن به حکم ماهیت تعامل نظری و تئوریک آن با موضوع را نداشتهاند؛ آورده میشود. ما به دلیل درنظر گرفتن و مراعات شروط گذاشته شده از سوی دبیرخانهی کنگره نسبت به حجم مقالات در عمق جزئیات و حوادث ورود پیدا نمیکنیم.
محورهای مقاله:
1. جریانهای تکفیری و خدمت به برنامههای استعماری از طریق برانگیختن جنگهای داخلی در کشورهای اسلامی؛
2. جریانهای تکفیری و برانگیختن تعصّبات مذهبی و پیریزی گفتمان خصمانه میان بخشهای مختلف جامعهی اسلامی؛
3. مشارکت جریانهای تکفیری در برنامهی قدرتهای بزرگ جهت تصرّف جهان و تحمیل سلطهی خود.
1. جریانهای تکفیری و خدمت به برنامههای استعماری از طریق برانگیختن جنگهای داخلی در کشورهای اسلامی؛
علیرغم عقبگرد تمدّنی و شکستی که امّت اسلامی پس از تجزیهی رابط سیاسی خود (خلافت عثمانی (7)) آن را تجربه کرد؛ با وجود محافظت از حضور، محوریّت و قدرت خود بر ابراز فهم مشترک جماعت اسلامی با توجه به ویژگی مذهبی فردی خود، امّا خلافت عثمانی توانست به عنوان تنها رابط سیاسی بسیاری از کشورهای مسلمان را دور هم جمع کند و آنان را با یک رهبر و پیشوا با هم مرتبط کند و قادر بود الگویی از دنبالهروی و سرسپردگی را بر کشورهای دیگر تحمیل کند؛ با وجود تجزیهی این رابط و فروپاشی آن و در اختیار گرفتن میراث این کیان سیاسی فروپاشی شده توسّط قدرت رو به رشد جهانی و تقسیم میراث آن بر پیش از یک قدرت جهانی و نفوذ در زمینهای آن و تحمیل نظامهای سیاسی مختلف در آن و پرورش نخبگان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جدید که از آبشخور غرب سیراب میشدند…، با وجود همهی این اقدامات، قدرتهای جهانی نتوانستند روابط موجود بین کشورهای اسلامی به عنوان جامعهای با تاریخ مشترک را تجزیه کنند و از بین ببرند. جامعهای که عقیدهی سمحه و سهلهای برای آن پیریزی شده بود که روابط بین کشورها را بر مبنای آن شکل میداد و گزینههای همزیستی را در عمق برنامهی قانونی خود مشخّص کرده بود؛ به عنوان این که دعوتی برای آشنایی میان بندگان خدا و چنگ زدن به ریسمان محکم الهی است (8).
تلاشهای تجزیهطلبانه متوقف نشد؛ و تنها بر فروپاشی امپراطور عثمانی و دوران استعماری پس از آن، که بیشتر کشورهای اسلامی را در برگرفته، منحصر نشد. این تلاشها با تحریف تمدّنی و بشارت به برنامهی تمدّن غربی به عنوان راهی برای رهایی بشریّت و تحمیل سلطهی کامل خود بر طبیعت و تاریخ همراه شد. بر همین منوال و در همان مسیر تجزیهی برنامهی اسلامی و به تعطیلی کشاندن فعّالیّت تمدّن اسلامی، (پروژهی مسکونی!) در عمق آن برای ضربه زدن به اندیشهی اسلامی برپا شده است؛ این مهمّ از طریق پیریزی ساختاری دینی که از قبیلهگرایی یا جمود ذاتی سرچشمه گرفته، آغاز میشود؛ که در «گتوی یهودی» (9) (جهود محلّه) در مقابل اندیشهی باز اسلامی و اسلام تلاش کننده برای همهی جهانیان تجلّی یافته است.
اینها تلاشی برای تحمیل مسألهای واقع شده یا ساختن کشوری یا بخشیدن سرزمینی بدون ملّت به ملّتی بدون سرزمین نیست، به آن اندازه که در ذات خود تحمل برنامهای با مفاد ایجاد درگیری دارد که در عمق خود تناقض آشکاری با جلوههای دین اسلامی دارد که پیوند دهنده و سازمان دهنده برای زندگی ساکنان منطقهی خاورمیانه است (10).
در کنار همهی این جنگهای شعلهور در منطقه، میان کشورهای اسلامی افزوده میشود؛ جنگهایی که با بهانههای خیالی به راه میافتند و با هدف ایجاد مشکلات مرزی با مناطقی که به صورت تصادفی تشکیل شدهاند و حاکی از تفکیکی اجتماعی یا ناشی از نیازی سازمانی نیستند که بطلبد کشوری به عنوان ابزاری برای سلطه و حکومت پدید آید؛ همهی اینها باعث نشد که تجزیهای ماهیتی برای انسجام میان جامعهی اسلامی در همهی مناطق منسجم جغرافیایی و مرتبط تاریخی به وجود آید. (11) احساس اسلامی، احساسی یکپارچه باقی ماند؛ احساسی مشترک پیرامون ناتوانی، سرکوب، عقبماندگی و نیاز به ساخت ساختاری یکپارچه که از همان اصول ثابت نشأت میگیرد و برای همان اهداف تلاش میکند و در بستر تاریخی مشترک میان همگان حرکت میکند که گنجایش همه را دارد.
امّا تلاش تاریخی امپریالیسم و سلطهی جهانی که در طول دوران استعمار شکست خورد؛ و از طریق ساخت پروژهی شهرکسازی بر روی زمین برای غیرفعال کردن ظرفیتها و تواناییهای اسلامی و جلوگیری از تکامل جغرافیایی نیز ناتوان ماند؛ و نتوانست به واسطهی پروژهی تمدّنی خود که مبتنی بر «جهانی شدن انسان» و «جهانی شدن رفتار و سبک زندگی» است و مسخ تمدّنی، فرهنگی و فکری همراه با آن، هدفش را محقّق کند؛ (12) امّا اکنون نشانههای موفقیّت آن در تحقّق هدفش با پدید آمدن جریانهای تکفیری آشکار شده است؛ جریانهایی که گفتمان دینی تنگنظرانهای را برای رفتار دینی به مراتب تنگنظرانهتر پیریزی و نهادینه میکنند. پس جامعه در مقابل پدیدهای قرار گرفته است که از عمق تراوشات آن و حاکی از هیچکدام از الگوها و قالبهای تاریخی و فرهنگی آن نیست؛ و همچنین محصول هیچ یک از مکتبهای فکری معاصر نیز نیست؛ مکتبهایی که در مفهوم عامّشان وفاداری به میراث وجود داشته است و به آن در سطح چارچوببندی آن یا پیشبردش توجّه کردهاند و یا حداقلّ در بدترین حالات به آوردن میراث برای اُنس گرفتن با آن توجّه داشتهاند.
این جریانها به مثابهی پدیدهای عجیب و غریب ظهور و بروز یافتهاند که هیچ ریشهی اصیلی ندارند که بر آن تکیه کنند و هیچ آیندهی درخشانی هم ندارند که برایش تلاش کنند تا به واسطهی آن دستگیری از آنها بشود و توجیهگر رفتار عجیب و غریبشان باشد. این جریانها به مانند وضعیّت عجیب ناشناختهای ظاهر شدندکه با همه چیز سرِ ستیز دارند و همه چیز نیز با آنها به ستیز برخاسته است. بر پایهی دین، میان حکومتهای موجود در کشورهای اسلامی و میان خودشان اعلان جنگ میکنند. بر اساس پس زمینهی فکری خود که خودشان را به عنوان گزینهی اعتقادی و موضعگیری دینی به شریعت اسلامی ارائه میدهند. این مشکل در سطح دشمنی با نظامها و حکومتها متوقّف نشده است؛ بلکه به سطح دشمنی با نخبگان جامعه و چارچوبهای دینی جامعه نیز تجاوز کرده است؛ تا چکیدهی کارش در نهایت، دشمنی با ذات جامعه و اعلان جنگ بر آن در آخرین فریاد از فریادهای پیشرفت در برنامهی این جنبشهای تکفیری باشد.
بحران در آن جایی که امکان دارد جنگهای عادی برای آن روی بدهد آشکار نمیگردد؛ بلکه جایی آشکار میشود که امکان دارد جنگ بر اثر انشقاق بر اساس دین یا انحصاری کردن دین رخ بدهد یا بر اساس اینکه یکی از اطراف جنگ خود را نمایندهی دین خاصّی بداند؛ این واقعیّت میتواند شکاف عمیقی را در ساختار جامعهی اسلامی برجای بگذارد و میتواند اختلافات تنگتر از درگیری فقط میان نظام حاکم و جریانات دینی که آن را تکفیر میکنند را ایجاد کند تا درگیریها در سطح القاعده در جامعه بر اساس انشقاقات مذهبی و حتّی گرایشهای غیرمذهبی آنها روی دهد (13).
برنامهی سلطهی سنتی، ناکامی و شکست خود را در گسترش همهی سلطه و نفوذش بر مسلمانان از طریق روحیهی تجدّدگرایی در بسیاری از برنامهها و اندیشههای اصلاحی اسلامی ثابت کرد و همچنین ناتوانی و شکست خود را در تجزیهی وجدان اسلامی و تبدیل مناطق اسلامی به جزیرههای اجتماعی از هم جدا و به دور از روابط مشترکی که باعث یکپارچه شدن نقش و فعالیت فرهنگی و تمدنی آن مناطق و کشورها میشود، به اثبات رسانده است؛ امّا با پیدایش این جریانهای تکفیری و در صدر جامعه قرار گرفتن آنها و نهادینه کردن گفتمان دینی بسیار تنگنظرانه که رفتار دینی به مراتب تنگنظرانهتر را پیریزی میکند؛ و سپس تکیهی غرب به آنها به عنوان جزئی از تراوشات واقعیّت جامعهی اسلامی؛ همهی اینها زمینه را برای ایجاد شکاف عمیقی در ساختار جامعهی اسلامی فراهم کرد و فروپاشیهای تجزیهطلبانه در جامعه بر اساس وابستگیهای مذهبی و حتّی گرایشهای غیرمذهبی آغاز شده است.
2. جریانهای تکفیری و برانگیختن تعصبات مذهبی و پیریزی گفتمان خصمانه بین بخشهای مختلف جامعهی اسلامی
مشخّصهی دین اسلام، خاتمِ ادیان بودن آن است؛ به این معنا که چکیدهی رسالتها و تمدنها است. در درون این دین، تعامل و همزیستی است؛ نه درگیری. (14) هرچند اسلام در دو بخش اعتقادی و تشریعی خود از حمایت نصوص مورد اتّفاق و اجماع امّت اسلامی برخوردار است؛ امّا در بخش برنامهی سازمانی و حکومتی آن یا به زبان امروز، «سلوک سیاسی» اسلام، برخی از جریانهایی را تراوش کرده است که در دیدگاه و موضع سیاسی و فهم الگوهای حکومتی و راههای رسیدن به حکومت و نتایجی که بر آنها مترتّب میشود با هم اختلاف دارند؛ این نتایج شامل: روانسازی اجرای دقیق احکام است به نحوی که از محلّ اجماع در متن نصّ شرع دور نشود؛ مگر به اندازهای که نزدیک به مصلحت محلّ هدف شود؛ و این جا توجیهِ اختلاف وجود دارد (15).
این جریانها که در بستر خلافت اسلامی شکل و جان گرفته است؛ از زمانی که دولت فراگیری شده است که ملّتها و جوامع مختلفی را دربرمیگیرد؛ چارچوب اختلافی و ملاک اختلاف اجتهادهای آنها و توجیهات و تأویلاتشان، حکومت مسلمانان و چگونگی روانسازی آمور آنها بوده است (16) و اختلاف، با وجود همهی آشوبها و نوسانات تاریخی و همهی پیچ و خمها به سطح جنگ داخلی یا رسوایی و تهمت اعتقادی، تشکیک و حکم بر پسزمینهی اعتقادی، نظر و مرجعیت دینی ارتقا نیافته است؛ حتّی در وضعیتی که برخی از جنگهای حاشیهای درمیگرفت یا برخی از جنگها بر اساس قومیت شعلهور میشد؛ راهب دینی در مسافتی دور از اختلاف و درگیری قرار داشت (17).
وضعیّت اسلامی در گذر تاریخ در قالبهای زندگی مشترک با وجود اختلافات و تفاوتهای زیادی که بین فرقهها و مذاهب اسلامی بود؛ امّا از کاوش در باورها و اصول ثابت دینی دیگران اجتناب میکردند و تا حدّ امکان به دنبال دستیابی به یک زمینهی مشترک و جستجو از نقاط اشتراک به جای متمرکز شدن بر روی محلهای پوشیدهی اختلاف، تفرقه و فتنه اجتناب میکرده است. کلام ما در این جا، فقط یک سخن یا استنتاج نیست؛ بلکه یک حقیقت تاریخی اسلامی و خلاصهی تجربه اسلامی در همزیستی است. تا حدود قرن نوزدهم یعنی قبل از موج مسمومیت سیاسی، هیچکدام از مذاهب اسلامی یا فرقههای اسلامی حق نداشت به عنوان مرکز جداییخواه و مستقل و متخاصم با بقیهی گروههای اسلامی قرار بگیرد؛ بلکه تنها به اندازهای حق داشت که خودش را معرّفی کند و دیدگاه و برنامهی خودش را در فضایی از تعامل تسامحی و با پذیرش دیگران مطرح کند. امّا با پیدایش جریانهای تکفیری و تلاش آنها برای درصدر جامعه و فعالیّت سیاسی قرار گرفتن، پیریزی گفتمانی آغاز شد که به دلیل تناقضش با بافت تاریخ و منطق حاکم بر امور، رو به راه و استوار نشد.
این گفتمان جدید بر پایههای تعارض اعتقادی بنا نهاده شد؛ که ساختار مذهبی جامعهی اسلامی را نشانه گرفته و درگیریها را بر پایهی مذهبی شعلهور میسازد؛ بر این اساس در وهلهی نخست گفتارهای متعارض میان مسلمانان و قبطیها که بخش اساسی جمعیّتی جوامع اسلامی را بر مبنای تقسیم میان خودشان در مورد زمین، تاریخ و زندگی طولانی، تشکیل میدادند. جنگ به سوی آنها روی آورد و شدّت عمل و تکفیر وحشیانه بر سر آنها فرود آمد و قبطیها را بین پذیرش اسلام یا فرار کردن به تبعیدگاههای دور از وطن، اهل و تاریخش مخیّر کردند؛ این کار آنها تناقض آشکار با تاریخ و سلوک سمحه و سهلهی اسلامی و با تجربهی اسلام در منطقه و تجربهی خاص اسلام با اهل کتاب، وسیلهی اساسی و کلیدی برای دخالت قدرتهای سلطهگر غربی فراهم کرد؛ بهانهی آنها حمایت از مسیحیان و اقلیتهای دینی از شرّ بیپروایی اسلامی و تروریسم اسلامی بود که دشمن خودش و دیگران بر حسب طرح و نقشهی غربی که در این رفتارها توجیهگر قوی و مجوّزی برای دخالت خود مییافت؛ و چون درگیری دور باطلی است که هیچ وقت متوقّف و تعطیل نمیشود؛ و به ناچار باید بر بیش از یک کفّه و بیش از یک عرصه دوران داشته باشد؛ دور جدیدش را از دشمنی جدید و فعّال در درگیری دیگری در داخل بستر اسلامی به شکل خاصّ و میان دو بخش آن، سنّی و شیعه، شروع میکند تا بسیج نیروها از سوی هر دو طرف آغاز شود و آتش جنگ میان آن دو بر اساس وابستگیهای اجتماعی و مرکزیّت دادن به برخی از نظامهای سیاسی وابسته (فقط در اسم) به برخی از مذاهب دینی، در حالی که در عمق رفتارهایشان سکولار و بیدین هستند تا چه رسد به مذهب! را برافروخته کند. این جریانهای تکفیری توانستند بیعدالتیهای تاریخی را دور هم جمع کنند و همپیمانها و گرایشهای موجود را بر اساس سیاست منفعتطلبانه در زمان حاضر فراخوانند تا همهی اینها را متبلور ساخته و به عنوان گفتمانی برای کینهتوزی و تغذیهی درگیریها آنها را به کار گیرند. (18) تا حدودی هم از طریق تمرکز بر محافل عمومی و با فرهنگ پایینتر و آگاهی کمتر نسبت به تاریخ و میراث اسلامی و از راه تمرکز بر بعضی از مناطق واقع شده زیر یوغ استبداد قوی از سوی بعضی از نظامها و مؤسسّات اسلامی که بار خشم را بالا میبرد و قابلیّت افراطیگری و خشونت وجود دارد و فقط منتظر یک جرقّه است تا آن را بر طبق آنچه که میخواهد منفجر کند؛ در این بُعد بحرانی از بحرانهای این تفکر متجلّی میشود؛ زیرا این تفکّر باعث صف کشیدن نیروها در مقابل هم و سنگربندی متقابل میشود و دست آنها را از امکان تعبیر از عمق گفتمان خود خالی میکند؛ و این را یاری اسلام و پیروزی آن میدانند؛ پس چگونه میشود پیروزی اسلامی با تفرقه انداختن بین مسلمین با گفتارهای مذهبی و دستههای کفر و ایمان؟ گفتمان تکفیری از نفوذ خود در صفوف مسلمانان و تداوم ایجاد درگیری حتّی در درون یک مذهب خاصّ دست برنمیدارد و متوقف نمیشود. بر این اساس دستهها و گروههای سنی پدید آمدند که با گروههای سنّی دیگر میجنگند و یکدیگر را تکفیر میکنند. این تعارض و کشمکش با طرح خود و گفتمان تبلیغی خود تناقض دارد؛ زیرا با پیشبرد فعالیّت خود در تجزیهی انسجام میان بخشهای مختلف جامعهی اسلامی سهیم میشود و درگیری و دشمنی میان مذاهب را تغذیه میکند؛ که در نهایت، معنایش تعطیل کردن هر امکانی برای انسجام در برنامهای جامع است. (19) اگر درگیری و تناقض طرح و گفتار تبلیغاتش سهیم باشد در رشد فعالیتش در بین اجزاء تشکیل دهندهی اسلامی و تغذیهی درگیری و خصومت بین مذاهب ظهورش این است که در پایان امکان وحدت و وابستگی در پروژهی جامع و تمام نباشد.
قطعاً عبور از حساسیتهای جنگهای قومی و جنگهای داخلی امری ساده و ممکن است، و عبور از حساسیّتهای اختلافهای سیاسی نیز امر سادهای است؛ ولی پشت سر گذاشتن جنگها و اختلافهای مذهبی و اعتقادی امری است که عمر دو برابری و نسل دیگری میطلبد تا ساختن زمینهی متفاوتی و بازپروری مجدّدی امکانپذیر شود. در تاریخ مدرن تجربیات متعدّدی وجود دارد که ممکن است بهترین دلیل بر کلام ما و برداشت و قرائت جدید ما از صحنه و عرصهی اسلامی در سایهی ظهور جریانهای تکفیری باشد. اروپا با وجود دو جنگ کوبنده و مخرّب و با بیش از یازده میلیون کشته توانست از همهی حساسیتهای جنگ گذر کند و بازسازی را آغاز کند؛ دلیلش هم یک مطلب ساده است و آن این است که جنگ، علیرغم وجود بیش از یک مذهب در مسیحیّت غربی اروپایی، رنگ و بوی مذهبی و اعتقادی به خود نگرفت. (20)
امّا وضعیت کنونی اسلامی که جریانهای تکفیری در آن گفتمان تجزیهطلبانهی خودشان را بروز دادهاند؛ این جریانها در سایهی وضعیّت موجود به سوی استقرار وضعیّت بیثباتی و تداوم وضعیّت جنگ بینابین پیش میروند؛ زیرا موضعگیری در پس زمینهی اعتقادی هیچ چانهزنی را تکلیف و پذیرش نمیکند و هیچ راه حلّی را نمیپذیرد؛ زیرا جنگی است که از مرز وجود با بُعد مادی محسوسش، تجاوز کرده است تا به غیب و مسلّمات غیبی و ماورایی برسد و دفاع از آن جزئی از عقیده و ایمان و تسلیم شدن در مقابل آن است در اینجا تواناییهای فرد بر متوقّف کردن جنگ تعطیل میشود؛ چون از جسم خودش فراتر رفته است. گزینهی انتخابی در اینجا و در برابر این ارتداد دینی، اخلاقی و عقبگرد تمدّنی و پیدایش جریانهای تکفیری و حذفی و مصادرهی آیندهی توسّط اینها به نام تاریخ، تداوم انحطاط و نابودی است.
دادن قدرت به درگیری مذهبی و اجازه دادن به گفتمان مذهبی برای رخنه در طبقات عوام و ناتوان از فهم جامعه و جداسازی همهی این گفتمان و بار منفی مخرّب آن به عنوان سدّی در مقابل استمرار و تکامل در سایهی بستر دینی مشترک و بستر دینی که همگان علیرغم همهی پیشزمینههای فکری و اعتقادی و منافع فکریشان در ساخت و تقویت آن شریک هستند؛ به معنای پیریزی گسیختگی میان گروه و گذشتهی مشترکشان است. سودمندترین و کارآمدترین راه برای خیزش و ساختن آینده، آیندهای است که جز با اقتباس از گذشته و هدایت یافتن با صفحات درخشان آن پیریزی نمیشود. این جریانها و گفتمانی را که شروع به پیریزی آن کردهاند در نهایت به این تعارض مذهبی رهنمون میشود؛ تعارضی که منسوب به نقش تجزیهطلبی و تفکیکی آن است و مشارکت فعّالی در خدمت به آن دارد. قدرتهای سلطهگر غربی که برای گسترش نفوذ خود و حمایت از منافع خود از طریق هر نفوذ اسلامی که سعی در نفوذ و صدارتطلبی دارد؛ حمایت میکنند.
3. مشارکت جریانهای تکفیری در برنامهی قدرتهای بزرگ جهت تصرّف جهان و تحمیل سلطهی خود.
در سایهی جای خالی یک قدرت عربی که منطقهی اسلامی در بخش قومی خود و یک قدرت انسانی و جهانی در بخش دیگرش شاهد آن باشد و دوری همهی طرفهای اسلامی از حضور به عنوان یک بازیگر بینالمللی قوی، کشورهای بینالمللی و قدرتهای منطقهای برای پر کردن این جای خالی با هم مسابقه میدهند (21)؛ و به گونهای بازی میکنند که نفوذ و منافع آنها را تأمین و تضمین میکند. این قدرتها در تقسیم این منطقه جلوی یکدیگر را سدّ میکنند؛ با این همه، با وجود فروپاشی نظام دو قطبی از طریق بهرهبرداری از تلهی افغانی و چچنی از طریق غرب جهت پیریزی بنیادگرایی دینی برای درگیری با شرق بر اساس دادهی ظاهری و مستقیم با تابلوی درخشان دعوت به آزادسازی یا دعوت به جهاد؛ همانگونه که گفتمان در جهان اسلام این گونه بوده است، اما عمق امر متفاوت است؛ زیرا این، جنگی بر سر منافع و تلاشی آمریکایی برای فروپاشی محور شرق با تمام محرّکهای تمدّنی، تاریخی و سیاسی آن و موازنهی قدرت است (22). رهایی یافتن از محور شرقی موجب تراوش قطب جهانی واحد با نفوذ و چیره شد، که بر دنیا حکومت میکند؛ بحرانها را برای حفظ حضورش و پیریزی قدرتش بر دخالت در امور کشورها، واسطهگری و حلّ مشکلات میآفریند؛ با هدف هماهنگ شدن با ساختار سلطه از طریق گذرگاه تاریخ برای همهی نظامهای جهان و همهی امپراطوریهای آن، زیرا سلطه و گسترش نفوذ، دخالت مستقیم برای انجام این نقش را شرط میکند (23). امّا درگیری انسانی و تجربههای جوامع در آزادسازی موجب ناتوانی از گسترش نفوذ و سلطه را به طور مستقیم و خشن شد؛ پس به ناچار باید سازوکارهای جایگزین و ابزار متفاوتی را ایجاد میکرد تا بتواند این نقش را ایفا و آن را نهادینه سازد. پس ناگزیر از ایجاد ترسها در مناطق حسّاس و شکننده به عنوان محلّی برای تلاش جهت نفوذ برای در دست گرفتن کنترل حکومت به واسطهی آن و از طریق سازوکار آن بود. در اصل میبایست نظامهای وابسته را در کشورهای اسلامی پیریزی کند و آنها را با نخبگان از غرب آمده، غربزده از لحاظ شکلگیری شخصیّتی، وابستگی، وفاداریها و تلاششان در جهت منافع آنها که در تضادّ با منافع قدرتهای بینالمللی بود که به دنبال نفوذ و استمرار بقای خود در این کشورها بودند؛ به دژ محکمی برای خود تبدیل کند (24). این امکان هم وجود داشت که برخی از این نظامها یا برخی از این نخبگان و طبقات اجتماعی به سوی نفوذ در این ساختارهای پشتیبان منافع استعمارگر یا به تعبیر دیگر منافع امپریالیسم جهانی سلطهگر و تخریب آنها بروند (25). بر این اساس در مورد جایگزینهای استراتژیکی اندیشیده شد که بتوانند نقش قبلاً سپرده شدهی به نظامهای وابسته و نخبگانِ قرار گرفته در مدار استعمار را انجام بدهند؛ جایگزین کارآمدتر و گزینه و انتخاب بهتر برای این قدرتهای سلطهگر و دخالت کننده در همهی جزئیّات داخل کشورها؛ ایجاد ترسهای تروریستی بود که منبع آنها رفتار جریانهای تکفیری خشن و افراطی بود. بر مبنای کار اینها توجیه قانونی برای دخالت در امور کشورها به بهانهی مقابله با این جریانها و از بین بردن دشمنی، افراطیگری و طرد دیگران توسّط اینها به وجود میآمد. هرچند بشود گفت که این گروهها دستساختهی غرب هستند؛ که این حرف ورود به نظریّهی توطئه است که ما در این جا از طرح آن اجتناب میکنیم؛ امّا رفتار این جریانها و فعالیّت آنها در جهت منافع و گسترش نفوذ این قدرتهای سلطهگر قرار میگیرد.
وضعیت فروپاشی و تجزیهی کشورهای اسلامی که الآن در آن به سر میبریم، حالتی از شکست و ناتوانی و دنبالهروی را نتیجه داده است که هیچ نمونهای در تاریخ ندارد. وای به حال وقتی که تکّه تکه کردن و تجزیهی کشورها مستبدانهتر و انحصارطلبانهتر از واقعیّت فعلی باشد! و مخصوصاً وقتی که قدرت مانور، منحصر در گروهی باشد که از برنامهی تمدّنی حقیقی اسلامی دورتر هستند.
غرب بعد از پشت سر گذاشتن وضعیّت دو قطبی بودن جهان از طریق تلهی افغانی تلاش میکند- به ویژه پس از 11 سپتامبر- برای ایجاد منافع متشنّج و دارای تنش تغذیه شونده از سوی جنبشها و جناحهایی که در بحبوحهی جنگ افغانستان پیریزی شدند یا در شُرُف تأسیس بودند و برای ضربه زدن به پهلوی نرم اتحاد جماهیر شوروی سابق به کار گرفته شدند (26). این جنبشها و جناحها امروز، گوشت نظامها و جوامع اسلامی را پاره میکنند و باعث افزایش شکاف و فروپاشی میشوند؛ بدون آن که تلاشی و اقدامی از سوی غرب در مواجههی مستقیم و موضع محکمی در برابر این گروهها وجود داشته باشد؛ مگر به اندازهای که از ماشین تبلیغاتی خود برای توجیه این مواضع و رفتارها حمایت میکند. چارهای از اعتراف به این مسأله نیست که درگیری و جنگ در این کشورها، جنگ زرگری میان غرب و محصول تمدّنی خودش یا میان غرب و گروههای خودساختهی او است. قدرت تسلّط غرب بر رهایی از این گروهها ممکن و آماده است؛ بدون آنکه نیازی به این تفکیک و تجزیه باشد؛ امّا نیاز به تفکیک، نیاز دیگری است که حتّی از بقای گروههای این چنینی که در بهترین وضعیّت، نقش کاربردی تکمیلی را ایفا میکنند که در گذشته نظامهای سرسپرده آن را انجام میدادند؛ بالاتر است. زیرا بقای بحران موجود در کشورهای اسلامی باعث فروپاشی آنها از داخل و ناتوان شدن آنها از تفکّر عقلانی دربارهی آیندهی خود به سبب بحران شدید و جنگهای برپا در آنجا میشود (27)؛ و این امر باعث ارتباطگیری بیشتر با غرب و وابستگی به آن میشود؛ و در مقابل امکانی را برای امپریالیسم غربی و آمریکایی فراهم میکند؛ به ویژه به عنوان مبارزه با تروریسم، افراطیگری و تکفیر، که از همهی ویژگیهای امّتها و ملّتها عبور میکند تا آنها را تحت سیطرهی مرکزیّت واحد خود قرار دهد و در چارچوب جهانی شدن که مسلّط بر همهی ایدئولوژیها، فرهنگها، تمدنها، ادیان، برنامههای ملّی برای اقتصاد و توسعه است و تلاش کند تا همهی دنیا را با منطق پراگماتیسم منفعتگرای مطلق خود تحت عنوان سلطهی آمریکایی بر جهان- پس از سیطرهی طبقهی بالا در آمریکا بر جامعهی آمریکایی و بر خود انسان آمریکایی- به خود جذب کند (28).
در پایان این محور، پرسش سادهای وجود دارد که از دیدگاه ما میتواند برخی از خلطهای برخی در این چارچوب را توجیه کند؛ پرسش این است: واکنش دولت بزرگی مثل ایالات متحدهی آمریکا به عملیاتی محدود با حجمی به مراتب بالاتر از خودِ کار چگونه است؟ این کاری را که میتوان با نفوذ به پایگاههای مجریان فرضی به آن واکنش نشان داد؛ همانگونه که سازمان اطّلاعات اسرائیل با مأموریّت آمریکا به بیروت در آوریل سال 1973 نفوذ کرد و یوسف نجّار، کمال عدوان و کمال ناصر را در واکنش به عملیّات سپتامبر سیاه ترور کرد. کاری را که در موردش صحبت میکنیم و در موردش سؤال میپرسیم و حجم واکنش به آن بزرگتر از خود فعل بوده است، عملیات 11 سپتامبر است (29).
هر تلاشی برای جواب- هرچه که باشد- دیدگاه موفقی در فهم ارتباط و خدمات متقابل بین این جریانهای تکفیری و قدرتهای امپریالیستی بزرگ مسلّط بر اقتصاد جهان و بازارهای آن و بر مراکز ساخت و فروش اسلحه خواهد بود.
پینوشتها:
1. کارشناس رسانهای موریتانی؛ متخصص در اندیشه و جریانهای تکفیری افراطی- موریتانی
2. نصر محمّد عارف، «الأسس المعرفیّة للنظم السیاسیّة الإسلامیّة»، مقالهای که در پایگاه فلاسفة العرب منتشر شده است.
3. منبع پیشین.
4. منبع پیشین.
5. منبع پیشین.
6. محمّد ابوالقاسم حاج حمد، العالمیّة الإسلامیّة الثانیة، جدلیّة الغیب و الإنسان و الطبیعة، ص 132.
7. طارق بشری، الملامح العامّة للفکر الاسلامی السیاسیّ فی التاریخ المعاصر، ص 44.
8. محمّد ابوالقاسم حاج حمد، العالمیّة الإسلامیّة الثانیة، جدلیّة الغیب و الإنسان و الطبیعة، ص 113.
9. به محلهای که ساکنان آن غالباً از یک قوم یا از یک مذهب باشند گتو (ghetto) گفته میشد و امروزه در کلّ به مناطق فقیر شهری که بیشتر، مهاجران یا اقلیتها در آن ساکند گتو گفته میشود (مترجم).
10. منبع پیشین، ص 117.
11. طارق بشری، الملامح العامّة للفکر الإسلامی السیاسیّ فی التاریخ المعاصر، ص 123.
12. محمّد ابوالقاسم حاج حمد، العالمیّة الإسلامیّة الثانیة، جدلیّة الغیب و الإنسان و الطبیعة، ص 211.
13. محمّد ابوالقاسم حاج حمد، الحاکمیّة، ص 74.
14. عبدالرحمن عزام، الرسالة الخالدة، ص 13.
15. منبع پیشین، ص 13.
16. سیفالدین عبدالفتّاح اسماعیل، التجدید السیاسی و الواقع العربیّ المعاصر، رؤیة إسلامیة، ص 74.
17. طارق بشری، بین الجامعة الدینیّة و الجامعة الوطنیّة فی الفکر السیاسی، ص 100.
18. شفیق جرادی، السلفیّة التکفیریّة (النشأة و الجذور العقائدیّة و الفکریّة)، سایت رسمی شیخ.
19. محمّد ابوالقاسم حاج محمّد، الحاکمیّة، ص 74.
20. شفیق جرادی، السلفیّة التکفیریّة (النشأة و الجذور العقائدیّة و الفکریّة)، سایت رسمی شیخ شفیق جرادی.
21. محمّد ابوالقاسم حاج حمد، الحاکمیّة، ص 43.
22. منبع پیشین، ص 74.
23. منبع پیشین.
24. نصر محمد عارف، الأسس المعرفیة للنظم السیاسیة الإسلامیّة.
25. منبع پیشین.
26. محمّد ابوالقاسم حاج حمد، الحاکمیّة، ص 43.
27. نصر محمد عارف، الأسس المعرفیة للنظم السیاسیة الإسلامیّة.
28. محمّد ابوالقاسم حاج حمد، الحاکمیّة، ص 154.
29. منبع پیشین، ص 156.
منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه اسلام، قم: انتشارات دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیه السلام)، چاپ اوّل.