جوامع نكوهيده در نهج البلاغه (2)
جوامع نكوهيده در نهج البلاغه (2)
3- ويژگي هاي منفي جامعه معاصر علي عليه السلام
«پس مردم ما- قريش- خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بكنند و دربارة ما انديشه ها كردند و كارها راندند. از زندگي گوارامان بازداشتند و در بيم و نگراني گذاشتند و ناچارمان كردند تا به كوهي گذار برشويم، و آتش جنگ را براي ما برافروختند.» (1)
«يهودي او را گفت پيامبر خود را به خاك نسپرده درباره اش خلاف ورزيدند. امام فرمود: ما درباره آنچه از او رسيده خلاف ورزيديم نه دربارة او…» (2)
«بار خدايا! از تو بر قريش ياري مي خواهم كه پيوند خويشاونديم را بريدند، و كار را بر من واژگون گردانيدند و براي ستيز با من فراهم گرديدند در حقي كه از من بود- نه آنان- و بدان سزوارتر بودم از ديگران و گفتند حق را تواني به دست آورد، و توانند تو را از آن منع كرد. پس كنون شكيبا باش، افسرده يا بمير به حسرت مرده، و نگريستم و ديدم نه مرا ياري است، نه مدافعي و مددكاري جز كسانم، كه دريغ آمدم به كام مرگشان برانم. سپس خار غم در ديده خليده چشم پوشيدم و – گلو از استخوان غصه تاسيده- آب دهان را جرعه جرعه نوشيدم، و شكيبايي ورزيدم در خوردن خشمي كه از حنظل تلختر بود و دل را از تيغ برنده دردآورتر.» (3)
«بدان! كه خودسرانه خلافت را عهده دار شدند، و ما را كه نسب برتر است و پيوند با رسول خدا صلي الله عليه و آله استوارتر، به حساب نياوردند، خودخواهي بود. گروهي بخيلانه به كرسي خلافت چسبيدند، و گروهي سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند، و داور قيامت و بازگشتگاه روز جزا است- اين سخن بگذار-» (4)
«اي علي! پس از من مردم به مالهاي خويش فريفته شوند و به دين خويش بر خدا منت نهند. رحمت پروردگار را آرزو كنند و از سطوت او ايمن زيند. حرام خدا را حلال شمارند، با شبهت هاي دروغ و هوسهايي كه در سر دارند مي را نبيذ گويند و حلال پندارند. حرام را هديت خوانند و ربا را معاملت دانند. گفتم: اي رسول خدا از آن زمان مردم را در چه پايه نشانم؟ از دين برگشتگان يا فريفتگان؟ فرمود: فريفتگان.» (5)
«بي مشورت ديگران به كار پرداخت و كارها را تباه ساخت، شما با او به سر نبرديد و كار را از اندازه به در برديد. خدا را حكمي است كه دگرگوني نپذيرد و دامن خودخواه و ناشكيبا را بگيرد.» (6)
«مردم حاكمي داشتند كه بدعتها پديد آورد و زبان طعن آنان را دراز كرد، بدو خرده گرفتند و كينه كشيدند. كار را دگرگون ساختند- و پايان آن را ديدند-.» (7)
«ابوذر، همانا تو براي خدا به خشم آمدي، پس اميد به كسي بند كه به خاطر او خشم گرفتي. اين مردم بر دنياي خود از تو ترسيدند، و تو بر دين خويش از آنان ترسيدي؛ پس آن را كه به خاطرش از تو ترسيدند، بديشان واگذار و با آنچه از آنان ترسيدي رو به گريز درآر. بدانچه آنان را از آن بازداشتي، چه بسيار نياز دارند، و چه بي نيازي تو بدانچه از تو باز مي دارند. به زودي مي داني فردا سود برنده كيست و آن كه بيشتر بر او حسد برند، چه كسي است. اگر آسمانها و زمين بر بنده اي ببندد، و او از خدا بترسد، براي وي ميان آن و برون شوي اند. جز حق مونس تو مباشد، و جز باطل تو را نترساند. اگر دنياي آنان را مي پذيرفتي تو را دوست مي داشتند، و اگر از آن به وام مي گرفتي امنيت مي انگاشتند.» (8)
«ليكن دريغم آيد كه بيخردان و تبهكاران اين امت حكمراني را به دست آرند، و مال خدا را به دست به دست گردانند و بندگان او را به خدمت گمارند، و با پارسايان در پيكار باشند و فاسقان را يار، چه از آنان كسي است كه در ميان شما- مسلمانان- شراب نوشيد و حد اسلام بر او جاري گرديد و از آنان كسي است كه به اسلام نگرويد تا بخششهايي بدو عطا گرديد.» (9)
«و بدانيد! كه شما بعد از هجرت- و ادب آموختن از شريعت- به- خوي- باديه نشيني بازگشتيد و پس از پيوند دوستي دسته دسته شديد. با اسلام جز به نام آن بستگي نداريد و از ايمان جز نشان آنرا نمي شناسيد. مي گوييد به آتش- مي سوزيم- و ننگ را نمي توزيم. گويا مي خواهيد اسلام را واژگون كنيد با پرده حرمتش را دريدن، و رشته برداري ديني را بريدن. پيماني كه خدايش براي شما در زمين خود پناهگاه و جاي امن فرمود، و موجب ايمني آفريده هايش نمود. و اگر شما به چيزي جز اسلام پناه برديد، كافران با شما پيكار خواهند كرد، آنگاه نه جبرئيل ماند و نه ميكائيل، و نه مهاجران و نه انصار كه شما را ياري كنند. جز تيغ بر يكديگر زدن نبود تا خدا ميان شما داوري كند.» (10)
«پس دنيا براي شما شيرين نبود، و دوشيدن پستان آن آسان نمي نمود… حرام نزدگروهي نادشوار، چون سودن دست بر درخت سدر پيراسته از خوار و حلال از دسترس دور و ناپديدار.» (11)
«پس دست ستمكاران را بر خود گشاديد و رشته هاي كار خويش به دست آنان داديد، و داوري در حكم الهي را در كف آنان نهاديد تا كارها به شبهت كنند و راه شهوت بسپرند. به خدا سوگند، اگر هر يك از شما را به زير ستاره اي بپرا كنند، خدا شما را براي روز بد آنان فراهم خواهد كرد.» (12)
«سودي نداريد كه شما بسياريد، مادام كه دل با يكديگر نداريد.» (13)
«چپ و راست رفتن گرفتيد بر پيمودن راههاي ضلالت، و واگذاردن راههاي هدايت. پس بدانچه بودني است و انتظار آن مي رود، شتاب نياريد و آن را كه فردا خواهد آورد، دير مشماريد.» (14)
«اي مردم رنگارنگ، با دلهاي پريشان و ناهماهنگ، تن هايشان عيان، خردهاشان از آنان نهان، در شناخت حق شما را مي پرورانم، همچون دايه اي مهربان، و شما از حق مي رميد چون بزغالگان از بانگ شير غران، هيهات كه به ياري شما تاريكي را از چهرة عدالت بزدايم، و كجي را كه در حق راه يافته راست نمايم.» (15)
«اي مردم عراق! همانا زن آبستني را مانيد كه چون مدت بارداري اش به سرآيد، كودك را مرده زايد. سرپرست او مرده و او زماني دراز بي شوي به سر برده و دورترين كس به وي ميراث وي خورده. به خدا كه اين سفر را به اختيار نگزيدم بلكه خود را در آمدن نزد شما ناچار ديدم.» (16)
«اي مردمي كه اگر امر كنم فرمان نمي بريد، و اگر بخوانمتان، پاسخ نمي دهيد، اگر فرصت يابيد- در گفتار بيهوده- فرو مي مانيد، و اگر با شما بستيزند، سست و ناتوانيد. اگر مردم بر امامي فراهم آيند، سرزنش مي كنيد، و اگر ناچار به كاري دشوار درشويد، پاي پس مي نهيد. بي حميّت مردم انتظار چه مي بريد! چرا براي ياري بر نمي خيزيد و براي گرفتن حقتان نمي ستيزيد، مرگتان رساد، يا خواري بر شما باد. راستي شما چه مردمي هستيد؟ ديني نيست كه فراهمتان آورد؟ غيرتي نداريد كه بر كارتان وادارد؟ راه دانستن كتاب خدا را به شما نمودم، و در حجت را به روي شما گشودم، آنچه را نمي شناختيد به شما شناساندم، و دانشي را كه به كامتان فرو نمي رفت، جرعه جرعه به شما نوشاندم. اگر بودي كه كور مي ديد، و خفته بيدار مي گرديد. چه نادان مردمي! كه رهبر آنان معاويه باشد و آموزگارشان پسر نابغه.» (17)
«خدايتان خوار گرداند! و بهره تان را اندك و بي مقدار. به شناختن باطل بيش از شناختن حق آگهي داريد، و چنانكه حق را پايمال مي كنيد، گامي را در راه نابودي باطل نمي گذاريد.» (18)
«اي مردمي كه به تن فراهميد و در خواهشها مخالف هميد، سخنانتان تيز، چنانكه سنگ خاره را گدازد، و كردارتان كند، چنانكه دشمن را درباره شما به طمع اندازد. در بزم، جويندة مرد ستيزيد و در رزم، پويندة راه گريز. آن كه از شما ياري خواهد خوار است، و دل تيمار خوارتان از آسايش به كنار. بهانه هاي نابخردانه مي آوريد، و چون وامداري كه پي در پي مهلت خواهد امروز و فردا مي كنيد. آن كه تن به خواري داده، دفع ستم را چگونه شايد؟ كه حق جز با كوشش به دست نيايد.» (19)
«ما در روزگاري به سر مي بريم ستيزنده و ستمكار، و زمانه اي سپاسندار كه نيكوكار در آن بدكار به شما آيد، و جفاپيشه در آن سركشي افزايد. از آنچه دانستيم سود نمي بريم، و آنچه را نمي دانيم نمي پرسيم، و از بلايي، تا بر سرمان نيامده، نمي ترسيم.» (20)
«در شگفتم! و چرا شگفتي نكنم از خطاي فرقه هاي چنين، با گونه گونه حجتهاشان در دين. نه پي پيامبري را مي گيرند و نه پذيراي كردار جانشينند، نه غيب را باور دارند و نه عيب را وا مي گذارند. به شبهتها كار مي كنند و به راه شهوتها مي روند. معرف نزدشان چيزي است كه شناسد و بدان خرسندند و منكر آن است كه آن را نپسندند (در مشكلات خود را پناه جاي شمارند) و در گشودن مهمات به راي خويش تكيه دارند گويي هر يك از آنان امام خويش است كه در حكمي كه مي دهد بي تشويش است. چنان بيند كه به استوارترين دستاويزها چنگ زده و محكم ترين وسيلتها را به كار برده.» (21)
«و شما در روزگاري هستيد كه خوبي در آن پشت كرده و همچنان مي رود، و بدي روي آورده و پيش مي دود و طمع شيطان در تباه كردن مردمان بيشتر مي شود. اين روزگاري است كه ساز و ساخت شيطان قوي تر گرديده، و فريب و بدسگالي او فراگيرتر گشته، و شكار وي در دسترس قرار گرفته. گوشه چشم به هر سو كه مي خواهي به مردم بيفكن! آيا جز مستمندي بيني با فقر دست به گريبان، يا دولتمندي با نعمت خدا در كفران، يا آنكه دست بخشش ندارد، و ندادن حق خدا را افزوني مال به حساب آورد، يا سركشي كه از سخن حق روگردان است گويي گوش او از شنيدن موعظتها گران است… فساد آشكار گشته، نه كار زشت را دگرگون كننده اي مانده است و نه نافرماني و معصيت را بازدارنده اي … با خدا و بهشت او فسون نتوان كرد، و خشنودي او را جز به طاعت به دست نتوان آورد. لعنت خدا بر آنان كه به معروف فرمان دهند و خود آن را واگذارند، و از منكر بازدارند و خود آن به جا آورند.»
«و گروهي بسيار از مردم را تباه ساختي، به گمراهي ات فريبشان دادي، و در موج درياي – سرگشتگي- خويشان درانداختي. تاريكي هاشان از هر سو در پوشاند و شبهه ها از اين سو بدان سو كشاند. پس از راه حق به يك سو افتادند و بازگشتند، و روي به گذشته جاهلي نهادند. به حق پشت كردند و بر بزرگي خاندان خود نازيدند، جز اندكي از خداوندان بصيرت كه بازگرديدند، تو را شناختند و از تو جدا شدند و به سوي خدا گريختند، و دست از ياري ات كشيدند. چه آنان را به كاري دشواري واداشتي و به راه راستشان نگذاشتي. پس معاويه! از خدا درباره خود بيم دار، و مهارت را از كف شيطان درآر، كه دنيا از تو بريده است- و رشته آن باريك است- و آخرت به تو نزديك.» (22)
«بدانيد! به خدايي كه جانم در دست اوست، اين مردم بر شما پيروز خواهند شد، نه از آنرو كه از شما به حق سزاوارترند، بلكه چون شتابان فرمان باطل حاكم خود را مي برند؛ و شما در گرفتن حق من كندكاريد- امروز مردم از ستم حاكمان خود مي ترسند و من از ستم رعيت خويش.» (23)
«خواستم تا براي جهاد بيرون شويد، در خانه خزيديد، سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنيديد، آشكارا و نهانتان خواندم، پاسخ نگفتيد، اندرزتان دادم، نپذيرفتيد، آيا حاضراني هستيد دور؟ به گفتار چون اربابان و به كردار چون مزدوران؟ سخن حكمت بر شما مي خوانم از آن مي رميد، چنانكه بايد اندرزتان مي دهم مي پراكنيد، به جهاد مردم ستمكارتان بر مي انگيزانم، سخن به پايان نرسيده چون مردم سبا اين سو و آن سو مي رويد، به انجمنهاي خويش باز مي گرديد و خود را فريب خوردة موعظت وامي نماييد. بامدادان شما را راست مي كنم، شامگاهان چون كمان خميده پشت، به سويم باز مي آييد.» (24)
«چون او به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در كار حكومت به هم افتادند- و دست ستيز گشادند- و به خدا در دلم نمي گذشت و به خاطرم نمي رسيد كه عرب خلافت را پس از پيامبر از خاندان او برآرد، يا مرا پس از وي از عهده دار شدن آن باز دارد، و چيزي مرا نگران نكرد و به شگفتم نياورد جز شتافتن مردم بر فلان از هر سو و بيعت كردن با او. پس دست خود باز كشيدم.» (25)
«چيزي مرا نگران نكرد و به شگفتم نياورد، جز شتافتن مردم بر فلان از هرسو و بيعت كردن با او. پس دست خود بازكشيدم تا آنكه ديدم گروهي در دين خود نماندند، و از اسلام روي برگرداندند و مردم را به نابود ساختن دين محمد خواندند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را ياري نكنم، رخنه اي در آن بينم يا ويراني، كه مصيبت آن بر من سخت تر از- محروم ماندن از خلافت- است و از دست شدن حكومت شما، كه روزهايي چند است كه چون سرابي نهان شود، يا چون ابر كه فراهم شده پراكنده گردد.
پس در ميان آن آشوب و غوغا برخاستم تاجمع باطل بپراكنيد و محو و نابود گرديد، و دين استوار شد و بر جاي بيارميد.» (26)
«بر متاع ناچيز دنيا فراهم آمدند و براي به دست آوردن حرام، يكديگر را پس زدند.
نشان بهشت و دوزخ براي آنها افراشته شد، رويهاي خود از بهشت گرداندند و با كردار خويش به سوي دوزخ راندند. پروردگارشان خواند رميدند و پشت كردند، شيطانشان خواند پذيرفتند و روي آوردند.» (27)
«ليكن آنچه را فرا ياد شما آوردند، به فراموشي سپرديد، و از آنچه تان ترساندند خود را ايمن ديديد. پس انديشه درست از سرتان رفته است، و كارها بر شما آشفته. به خدا دوست داشتم خدا ميان من و شما جدايي اندازد، و مرا بدان كه از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد. به خدا كه مردمي بودند، مبارك راي، آراسته به بردباري، راست گفتار، وانهنده ستم و زشتكاري. پيش افتادند و راه راست را گرفتند و در آن راه شتابان رفتند. پس پيروز شدند و به نعمت جاودان و كرامت گوارا و رايگان.» (28)
«به خدا مي بينم كه اين مردم به زودي بر شما چيره مي شوند كه آنان بر باطل خود فراهمند و شما در حق خود پراكنده و پريش. شما امام خود را در حق نافرماني مي كنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش. آنان با حاكم خود، كار به امانت مي كنند و شما كار به خيانت. آنان در شهرهاي خود درستكارند و شما فاسد و بدكردار. اگر كاسة چوبيني را به شما بسپارم مي ترسم آويزه آن را ببريد.» (29)
«اي مردم! اگر ياري حق را فرو نمي گذاشتيد، و از خوار ساختن باطل دست بر نمي داشتيد، آن كه به پايه شما نيست ديده طمع به شما نمي دوخت، و هيچ نيرومندي به شما مهتري نمي فروخت. اما شما سرگردان شديد چون سرگرداني اسرائيليان. و به جانم سوگند، كه اين سرگرداني پس از من افزون گردد چندان. چرا كه حق را پشت سرنهاديد و از آن گسستيد، از نزديك بريديد و به دور پيوستيد، و بدانيد اگر آن را پيروي كنيد كه شما را مي خواند و به راه رسولتان مي راند از رنج بيراهه رفتن آسوده ايد، و بار سنگين و دشوار را از گردن ها به يك سو نهاده ايد.» (30)
مي توان از مجموع ويژگي هاي نكوهيده مردم در زمان علي عليه السلام- در كلام علي عليه السلام- فهرستي ارايه داد:
ويژگيهاي مردم در زمان علي عليه السلام
1- بدعت در دين، 2- فراموشي سنت، 3- بيگانگي با اسلام، 4- فراموش كردن احكام صحيح اسلام، 5- دفاع نكردن از حق، 6- پيروي نكردن از دستورات رهبر الهي، 7- گوشه نشيني مؤمنان، 8- حكمفرمايي به ظاهر مؤمنان، 9- آشكاري فساد، 10- كسانيكه امر به معروف مي كنند خود به آن عمل نمي كنند، 11- كسانيكه نهي از منكر مي كنند خود مرتكب منكر مي شوند، 12- گويندگان بي كردار، 13- گناهكاران، تلاش جهت پنهان نمودن گناه خود ندارند، 14- گوش نكردن به مواعظ نيك، 15- بي رغبتي به انجام عمل نيك، 16- فراگير شدن «بدي» كردن، 17- پايمال كردن حق، 18- تلاش نكردن در جهت گرفتن «حق» خود از ستمكاران، 19- انجام امور باطل، 20- گام برنداشتن جهت نابودي باطل، 21- پاي پس كشيدن از انجام كارهاي سخت، 22- سستي و بي ارادگي در دفاع، 23- بي توجهي به جهاد با دشمن، 24- كندكرداري، 25- تندخويي و تندزباني، 26- شيوع كينه، 27- تفرقه و پراكندگي، 28- بريدن رشته برادري ديني، 29- ياري نرساندن به يكديگر، 30- نداشتن وحدت در اهداف، 31- ندادن حقوق خدا از سوي ثروتمندان، 32- بي توجهي ثروتمندان به فقرا، 33- كفران نعمت از سوي ثروتمندان، 34- ازدياد فقر و مستمندي، 35- ناداني و جهل، 36- بازگشت به ارزشهاي جاهلي.
پي نوشت ها :
1- كلام 9؛ ص 276.
2- حكمت 317؛ ص 418.
3- خطبه 217؛ ص 250.
4- خطبه 162؛ ص 165.
5- خطبه 156؛ ص 156.
6- خطبه 30؛ ص 31.
7- خطبه 43؛ ص 40.
8- خطبه 130؛ ص 128.
9- كلام 62؛ ص 347.
10- خطبه 192، ص 221.
11- خطبه 105؛ ص 97.
12- خطبه 106؛ ص 99.
13- خطبه 119؛ ص 118.
14- خطبه 150؛ ص 146.
15- خطبه 131؛ ص 129.
16- خطبه 71؛ ص 54.
17- خطبه 180؛ ص 188.
18- خطبه 69؛ ص 53.
19- خطبه 29؛ ص 30.
20- خطبه 32؛ ص 32.
21- خطبه 88؛ ص 71.
22- كلام 32؛ ص 308.
23- خطبه 97؛ ص 89.
24- خطبه 97؛ ص 89.
25- كلام 62؛ ص 346.
26- كلام 62؛ ص 346.
27- خطبه 144؛ ص 140.
28- خطبه 116؛ شماره ص.
29- خطبه 25؛ ص 25.
30- خطبه 166؛ ص 173.
منبع: نشريه النهج شماره 15-16