منابع روایی شیعه، حدیثی نقل کردهاند که چون سخن از لوحی در آن وجود داشت؛ بدان حدیث لوح میگویند. مرحوم کلینی، سند این روایت را اینگونه ذکر میکند:
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى (بزرگ اصحاب شیعه در زمان خود بوده و ثقه است[1]) از مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ (ثقه است[2]) از عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ(ثقه است[3]) از حَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ (ثقه است[4]) و عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ (ثقه است[5]) و هر دوی آنها از صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ (برخی او را ثقه دانستهاند؛[6] برخی در مورد او تردید کردهاند[7] و تنها ابن غضائری او را تضعیف کرده[8] که البته دیگران خود ابن غضائری را تضعیف کردهاند) از بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ (او را ضعیف دانستهاند[9]) از عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ (او را ضعیف دانستهاند[10]) از أَبِی بَصِیرٍ(ثقه است[11]) از امام صادق(ع).[12]
البته در برخی منابع دیگر سلسله سند دیگری برای این روایت ذکر شده که البته در عموم آنها به این دو راوی: «بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ از عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِم» ختم میشود[13] که نظر اهل رجال در مورد آنان گذشت.
در هر صورت تعداد منابعی که این روایت را نقل کردهاند، بسیار بوده و میتوان روایت را از این جهت مشهور دانست.
متن روایت یاد شده از این قرار است:
امام صادق(ع) میفرماید: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود: «من با تو کارى دارم، چه زمانی میتوانم، تو را تنها ببینم و از تو سؤال کنم؟»
جابر گفت: هر وقت شما بخواهى!
پس روزى با او در خلوت نشستند و به او فرمود:« درباره لوحى که آنرا در دست مادرم فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) دیدهاى و آنچه مادرم به تو فرمود که در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده».
جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که من در زمان حیات رسول خدا(ص) خدمت مادرت فاطمه(س) رفتم و به او در مورد ولادت حسین(ع) تبریک گفتم، در دستش لوح سبزى دیدم که گمان کردم از زمرّد است و مکتوبى سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید (درخشان) بود.
به ایشان عرض کردم: دختر پیامبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟
فرمود: «لوحى است که خدا آنرا به رسولش(ص) اهدا فرموده، اسم پدرم، شوهرم، دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آنرا به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده است».
جابر گوید: سپس مادرت فاطمه(س) آنرا به من داد. من آنرا خواندم و رونویسى کردم.
پدرم (امام باقر) به او گفتند: «اى جابر! آنرا بر من عرضه میدارى؟»
گفت: آرى.
آنگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحیفهاى بیرون آورد. پدرم فرمود: «اى جابر، تو در نوشتهات نگاه کن تا من برایت بخوانم»
جابر در نسخه خود نگریست و پدرم قرائت کردند، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت.
آنگاه جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که اینگونه در آن لوح نوشته دیدم:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. این نامه از جانب خداوند عزیز حکیم است براى محمد پیغمبر او، و نور و سفیر و دربان (واسطه میان خالق و مخلوق) و دلیل او، که روح الامین (جبرئیل) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود. اى محمد! اسماء مرا بزرگ شمار و نعمتهاى مرا سپاس گزار و الطاف مرا انکار مدار. همانا منم خدایى که جز من شایسته پرستشى نیست، منم شکننده جباران و کمک کننده به مظلومان و جزا دهنده روز رستاخیز، همانا منم خدایى که جز من شایسته پرستشى نیست، هر کس جز فضل مرا امیدوار باشد [با اینکه خود را مستحق ثواب من داند] و از غیر عدالت من بترسد، [با اینکه کیفر مرا ستم انگارد] او را عذابى کنم که هیچیک از جهانیان را نکرده باشم، پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکل نما. من هیچ پیامبرى را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد، جز اینکه براى او وصى و جانشینى مقرر کردم. و من تو را بر پیامبران برترى دادم و وصى تو را بر اوصیاء دیگر، و ترا به دو شیرزاده و دو نوهات حسن و حسین گرامى داشتم، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش، کانون علم خود قرار دادم و حسین را خزانهدار وحى خود ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم و پایان کارش را به سعادت رسانیدم، او برترین شهداست و مقامش از همه آنها عالیتر است. کلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود را نزد او قرار دادم، به سبب عترت او پاداش و کیفر دهم. نخستین عترت او علی، سرور عابدان و زینت اولیاء گذشته من است. و پسر او که مانند جد محمود خود محمد است، او شکافنده علم من و کانون حکمت من است و جعفر است که شکّ کنندگان درباره او هلاک میشوند، هر کس او را نپذیرد مرا نپذیرفته، سخن و وعده پابرجاى من است که: مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پیروان و یاران و دوستانش مسرور سازم. پس از او موسى است که در زمان او آشوبى سخت و گیجکننده فرا گیرد؛ زیرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولیاء من با جامى سرشار سیر آب شوند. هر کس یکى از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار کرده و آنکس یک آیه از کتاب مرا تغییر دهد، بر من دروغ بسته است. پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزیدهام موسى، واى بر دروغبندان و منکرین على و دوست و یاور من و کسى که بارهاى سنگین نبوت را به دوش او گذارم و به وسیله انجام دادن آنها امتحانش کنم او را مردى پلید و گردنکش میکشد و در شهرى که بنده صالح (ذو القرنین[14]) آنرا ساخته است، نزدیک بدترین مخلوقم به خاک سپرده میشود، فرمان و وعده من ثابت شده که: او را به وجود پسرش و جانشین و وارث علمش محمد مسرور سازم، او کانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم میباشد، هر بندهاى به او ایمان آورد، بهشت را جایگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش که همگى سزاوار دوزخ باشند بپذیرم و عاقبت کار پسرش على را که دوست و یاور من و گواه در میان مخلوق من و امین وحى من است به سعادت رسانم. از او بهوجود آورم دعوتکننده بهسوى راهم و خزانهدار علمم حسن را و این رشته را به وجود پسر او «م ح م د» که رحمت براى جهانیان است کامل کنم، او کمال موسى و رونق عیسى و صبر ایوب دارد. در زمان (غیبت) او دوستانم خوار گردند و (ستمگران) سرهاى آنها را براى یک دیگر هدیه فرستند، چنانکه سرهاى ترک و دیلم (کفار) را به هدیه فرستند، ایشان را بکشند و بسوزانند و آنها ترسان و بیمناک و هراسان باشند، زمین از خونشان رنگین گردد و ناله و واویلا در میان زنانشان بلند شود، آنها دوستان حقیقى منند. بهوسیله آنها هر آشوب سخت و تاریک را بزدایم و از برکت آنها شبهات و مصیبات و زنجیرها را بردارم، درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد، و تنها ایشانند، هدایتشدگان.
عبد الرحمن بن سالم گوید: ابو بصیر گفت: اگر در دوران عمرت جز این حدیث نشنیده باشى، ترا کفایت کند، پس آن را از نااهلش پنهان دار».
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى (بزرگ اصحاب شیعه در زمان خود بوده و ثقه است[1]) از مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ (ثقه است[2]) از عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ(ثقه است[3]) از حَسَنِ بْنِ ظَرِیفٍ (ثقه است[4]) و عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ (ثقه است[5]) و هر دوی آنها از صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ (برخی او را ثقه دانستهاند؛[6] برخی در مورد او تردید کردهاند[7] و تنها ابن غضائری او را تضعیف کرده[8] که البته دیگران خود ابن غضائری را تضعیف کردهاند) از بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ (او را ضعیف دانستهاند[9]) از عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ (او را ضعیف دانستهاند[10]) از أَبِی بَصِیرٍ(ثقه است[11]) از امام صادق(ع).[12]
البته در برخی منابع دیگر سلسله سند دیگری برای این روایت ذکر شده که البته در عموم آنها به این دو راوی: «بَکْرِ بْنِ صَالِحٍ از عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِم» ختم میشود[13] که نظر اهل رجال در مورد آنان گذشت.
در هر صورت تعداد منابعی که این روایت را نقل کردهاند، بسیار بوده و میتوان روایت را از این جهت مشهور دانست.
متن روایت یاد شده از این قرار است:
امام صادق(ع) میفرماید: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود: «من با تو کارى دارم، چه زمانی میتوانم، تو را تنها ببینم و از تو سؤال کنم؟»
جابر گفت: هر وقت شما بخواهى!
پس روزى با او در خلوت نشستند و به او فرمود:« درباره لوحى که آنرا در دست مادرم فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) دیدهاى و آنچه مادرم به تو فرمود که در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده».
جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که من در زمان حیات رسول خدا(ص) خدمت مادرت فاطمه(س) رفتم و به او در مورد ولادت حسین(ع) تبریک گفتم، در دستش لوح سبزى دیدم که گمان کردم از زمرّد است و مکتوبى سفید در آن دیدم که چون رنگ خورشید (درخشان) بود.
به ایشان عرض کردم: دختر پیامبر! پدر و مادرم قربانت، این لوح چیست؟
فرمود: «لوحى است که خدا آنرا به رسولش(ص) اهدا فرموده، اسم پدرم، شوهرم، دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آنرا به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده است».
جابر گوید: سپس مادرت فاطمه(س) آنرا به من داد. من آنرا خواندم و رونویسى کردم.
پدرم (امام باقر) به او گفتند: «اى جابر! آنرا بر من عرضه میدارى؟»
گفت: آرى.
آنگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت، جابر ورق صحیفهاى بیرون آورد. پدرم فرمود: «اى جابر، تو در نوشتهات نگاه کن تا من برایت بخوانم»
جابر در نسخه خود نگریست و پدرم قرائت کردند، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت.
آنگاه جابر گفت: خدا را گواه میگیرم که اینگونه در آن لوح نوشته دیدم:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. این نامه از جانب خداوند عزیز حکیم است براى محمد پیغمبر او، و نور و سفیر و دربان (واسطه میان خالق و مخلوق) و دلیل او، که روح الامین (جبرئیل) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود. اى محمد! اسماء مرا بزرگ شمار و نعمتهاى مرا سپاس گزار و الطاف مرا انکار مدار. همانا منم خدایى که جز من شایسته پرستشى نیست، منم شکننده جباران و کمک کننده به مظلومان و جزا دهنده روز رستاخیز، همانا منم خدایى که جز من شایسته پرستشى نیست، هر کس جز فضل مرا امیدوار باشد [با اینکه خود را مستحق ثواب من داند] و از غیر عدالت من بترسد، [با اینکه کیفر مرا ستم انگارد] او را عذابى کنم که هیچیک از جهانیان را نکرده باشم، پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکل نما. من هیچ پیامبرى را مبعوث نساختم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد، جز اینکه براى او وصى و جانشینى مقرر کردم. و من تو را بر پیامبران برترى دادم و وصى تو را بر اوصیاء دیگر، و ترا به دو شیرزاده و دو نوهات حسن و حسین گرامى داشتم، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش، کانون علم خود قرار دادم و حسین را خزانهدار وحى خود ساختم و او را به شهادت گرامى داشتم و پایان کارش را به سعادت رسانیدم، او برترین شهداست و مقامش از همه آنها عالیتر است. کلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود را نزد او قرار دادم، به سبب عترت او پاداش و کیفر دهم. نخستین عترت او علی، سرور عابدان و زینت اولیاء گذشته من است. و پسر او که مانند جد محمود خود محمد است، او شکافنده علم من و کانون حکمت من است و جعفر است که شکّ کنندگان درباره او هلاک میشوند، هر کس او را نپذیرد مرا نپذیرفته، سخن و وعده پابرجاى من است که: مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پیروان و یاران و دوستانش مسرور سازم. پس از او موسى است که در زمان او آشوبى سخت و گیجکننده فرا گیرد؛ زیرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولیاء من با جامى سرشار سیر آب شوند. هر کس یکى از آنها را انکار کند، نعمت مرا انکار کرده و آنکس یک آیه از کتاب مرا تغییر دهد، بر من دروغ بسته است. پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزیدهام موسى، واى بر دروغبندان و منکرین على و دوست و یاور من و کسى که بارهاى سنگین نبوت را به دوش او گذارم و به وسیله انجام دادن آنها امتحانش کنم او را مردى پلید و گردنکش میکشد و در شهرى که بنده صالح (ذو القرنین[14]) آنرا ساخته است، نزدیک بدترین مخلوقم به خاک سپرده میشود، فرمان و وعده من ثابت شده که: او را به وجود پسرش و جانشین و وارث علمش محمد مسرور سازم، او کانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم میباشد، هر بندهاى به او ایمان آورد، بهشت را جایگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش که همگى سزاوار دوزخ باشند بپذیرم و عاقبت کار پسرش على را که دوست و یاور من و گواه در میان مخلوق من و امین وحى من است به سعادت رسانم. از او بهوجود آورم دعوتکننده بهسوى راهم و خزانهدار علمم حسن را و این رشته را به وجود پسر او «م ح م د» که رحمت براى جهانیان است کامل کنم، او کمال موسى و رونق عیسى و صبر ایوب دارد. در زمان (غیبت) او دوستانم خوار گردند و (ستمگران) سرهاى آنها را براى یک دیگر هدیه فرستند، چنانکه سرهاى ترک و دیلم (کفار) را به هدیه فرستند، ایشان را بکشند و بسوزانند و آنها ترسان و بیمناک و هراسان باشند، زمین از خونشان رنگین گردد و ناله و واویلا در میان زنانشان بلند شود، آنها دوستان حقیقى منند. بهوسیله آنها هر آشوب سخت و تاریک را بزدایم و از برکت آنها شبهات و مصیبات و زنجیرها را بردارم، درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد، و تنها ایشانند، هدایتشدگان.
عبد الرحمن بن سالم گوید: ابو بصیر گفت: اگر در دوران عمرت جز این حدیث نشنیده باشى، ترا کفایت کند، پس آن را از نااهلش پنهان دار».
[1]. نجاشی، احمد بن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة(رجال نجاشی)، ص 353، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ ششم، 1365ش؛ ابن داود حلى، کتاب الرجال، ص 340، انتشارات دانشگاه تهران، 1383ق.
[2]. رجال نجاشی، ص 354؛ علامه حلى، خلاصة الاقوال، ص 157، قم، دار الذخائر، 1411ق.
[3]. شیخ طوسی، الفهرست، محقق، مصحح، آل بحر العلوم، سید محمد صادق، ص 294، نجف، المکتبة المرتضویه، چاپ اول، بیتا.
[4]. کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال، محقق، مصحح، شیخ طوسی، محمد بن حسن، مصطفوی، حسن، ص 61، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، چاپ اول، 1409ق؛ کتاب الرجال، ص 109.
[5]. رجال نجاشی، ص 261؛ خلاصة الاقوال، ص 100.
[6]. اختیار معرفة الرجال، ص 566.
[7]. رجال نجاشی، ص 198.
[8]. غضائری، احمد بن حسین، کتاب الضعفاء، ج 1، ص 70، قم، مؤسسه اسماعیلیان، 1364ق.
[9]. فهرست أسماء مصنفی الشیعة، ص 109؛ خلاصة الاقوال، ص 207.
[10]. رجال ابن داود، ص 474؛ خلاصة الاقوال، ص 239.
[11]. رجال نجاشی، ص 441.
[12]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 1، ص: 527 – 528، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق؛
[13]. ابن أبی زینب (نعمانی)، محمد بن ابراهیم، الغیبة، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ص 62 – 63، تهران، نشر صدوق، چاپ اول، 1397ق؛ شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، محقق، مصحح، لاجوردی، مهدی، تهران، ج 1، ص 42 – 43، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378ق؛ شیخ مفید، الاختصاص، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، محرمی زرندی، محمود، ص 210 – 211، قم، المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، چاپ اول، 1413ق؛ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، محقق، مصحح، تهرانی، عباد الله، ناصح، علی احمد، ص 143، قم، دار المعارف الإسلامیة، چاپ اول، 1411ق؛ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 308، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1395ق.
[14]. فیض کاشانی، محمد محسن، الوافی، ج 2، ص 299، اصفهان، کتابخانه امام أمیر المؤمنین علی(ع)، چاپ اول، 1406ق.