خانه » همه » مذهبی » حرمت تکفیر اهل قبله در کتاب و سنت و اندیشه علمای اسلام

حرمت تکفیر اهل قبله در کتاب و سنت و اندیشه علمای اسلام

حرمت تکفیر اهل قبله در کتاب و سنت و اندیشه علمای اسلام

امروزه جریان‌های تکفیری جان و مال مسلمانان را مباح می‌دانند و به سادگی خون آنان را می‌ریزد و مالشان را غارت می‌کنند حال آن که بر حسب قرآن، سنت، اقوال علماء، تکفیر مسلمانان کاری نامشروع و گناهی نابخشودنی است.

18429 - حرمت تکفیر اهل قبله در کتاب و سنت و اندیشه علمای اسلام
18429 - حرمت تکفیر اهل قبله در کتاب و سنت و اندیشه علمای اسلام

 

نویسنده: عید محمد عرب بیاس آبادی (1)

 

چکیده:

امروزه جریان‌های تکفیری جان و مال مسلمانان را مباح می‌دانند و به سادگی خون آنان را می‌ریزد و مالشان را غارت می‌کنند حال آن که بر حسب قرآن، سنت، اقوال علماء، تکفیر مسلمانان کاری نامشروع و گناهی نابخشودنی است.

پیش گفتار

ایجاد امت یک پارچه از آموزه‌ها و آرمان‌های دین مبین اسلام می‌باشد، ولی به دلیل سستی و کاهلی دانشمندان و مسلمانان، این مسئله هیچ گاه محقق نشده است. و امروزه کار به جایی رسیده که بر اثر جهل و خودخواهی و تکبر و تعصبات کورکورانه مذهبی و افراطی و حرکات متحجرانه، مجد و عظمت اسلام و مسلمانان را از بین برده است. یکی از دلایل این مشکل به ویژه معضل تکفیر و تفسیق و توهین، بحق دانستن خود و گمراه پنداشتن دیگران می‌باشد. در حقیقت، علت اصلی این جدایی و تفرقه این است که در اندیشه و کردار دیگران چیزهایی دیدند که گمان می‌کردند اشتباه است، حال آن که داوری میان حق و باطل و راستی و ناراستی از آن خدا است که در روز قیامت دادگستری و حقیقت را روشن خواهد کرد. خداوند می‌فرماید: «إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ‌» (2)
یقیناً خدای تو روز قیامت درباره آنچه بر سر آن چه اختلاف مى‏كردند، میانشان داورى خواهد كرد.
پیشینه تکفیر به صدر اسلام بازمی‌گردد و برخی رخدادهای سیاسی و اجتماعی زمینه ساز آن بوده و اختلاف نظر درباره برخی مسائل جزئی در انتساب کفر به برخی افراد و گروه‌های اهل قبله نقش مهم داشته است. متکلمان و فقیهان مسلمان، همواره به این مسئله انتقاد کرده‌اند امروزه اصطلاح «کفر» و «مباح العرض» و «مباح الدم» بودن از واژه‌های پرکاربرد برخی فرقه‌ها و گروه‌های افراطی است. اینان هرگاه عقاید مسلمانی را قبول نداشته باشند، به او نسبت کفر و ارتداد می‌دهند، ریختن خون و بردن آبرویش را مباح و وی را از اسلام خارج، و از مشرکان دوران جاهلیت نیز بدتر می‌دانند. و حال این که این عمل باعث اختلاف و تشتت فراوان بین مسلمانان و سبب درگیری، قتل و غارت بین آنان در کشورهای مختلف اسلامی می‌شود. پرسش اساسی این است که آیا می‌توان به اهل قبله، یعنی کسانی که اصول مشترک و اساسی اسلام را قبول دارند، ولی در برخی موارد با مذهب‌ها و گروه‌های دیگر اختلاف دارند، نسبت کفر داد و صرف این که با ما در برخی موارد اختلاف دارند، تکفیرشان کرد؟
لذا در این مقاله به بررسی مسئله حرمت تکفیر اهل قبله از دیدگاه قرآن و سنت و عالمان و اندیشه وران جهان اسلام می‌پردازیم. برای روشن شدن موضوع، ابتدا واژه‌های اسلام، ایمان، کفر، شرک، ارتداد و اهل قبله را مختصراً توضیح می‌دهیم:

مفهوم شناسی

الف. ایمان:

«ایمان: فی اللغه التصدیق. قال الله تعالی (و ما انت بمومن لنا). (3) و فی الشرع: اقرار القلب المستلزم للقول و العمل؟ فهو اعتقاد و قول و عمل اعتقاد القلب، و قول اللسان، و عمل القلب و الجوارح»؛ (4) ایمان در لغت، یعنی تصدیق و باور داشتن. خداوند می‌فرماید: و در شرع به معنای گفتن شهادتین با زبان و اعتقاد قلبی بدان و عمل با اندام‌ها. و ایمان با اطاعت افزایش و با معصیت کاهش می‌یابد.
دلیل بر این که ایمان با گفتن شهادتین از طریق زبان تحقق می‌یابد این آیه می‌باشد «قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا» (5) یعنی بگویید به خدا و آن چه برای ما نازل شده است ایمان آوردیم.
علت این که ایمان اعتقاد قلبی است، این آیه می‌باشد. «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» (6) یعنی ایمان هنوز به دل‌هایتان راه نیافته است.
هم چنین دلیل این که اعمال، جزئی از مفهوم ایمان‌اند، این آیه است «وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ» (7) یعنی و خداوند ایمان شما را ضایع نمی‌گرداند. در این آیه، منظور از «ایمانکم» نمازهایی است که مسلمانان رو به بیت المقدس خوانده‌اند. دلیل بر موارد بالا از سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیث صحیح است که می‌فرماید: «الایمان بضع و سبعون شعبه اعلاها قول لا اله الا الله و ادناها اماطه الاذی عن الطریق و الحیاء شعبه من الایمان»؛ (8) ایمان هفتاد و چند شاخه است که برترین شاخه‌اش، گفته «لا اله الا الله» و حد پایینش، برداشتن اذیت و آزار از سر راه است و حیا نیز شعبه‌ای از ایمان می‌باشد. پیامبر اسلام در حدیث دیگری می‌فرمایند: «من رأی منکم منکرا فالیغیره بیده فان لم یستطع فبلسانه فان لم یستطع فبقلبه و ذلک اضعف الایمان او کما قال علیه السلام»؛ (9) هر کدام از شما منکری را دید با دستش (به صورت عملی) آن را تغییر دهد و اگر با دست نتوانست، با زبانش و اگر با زبان نتوانست، با قلبش که این مرحله ضعیف‌ترین بخش از ایمان است. دو حدیث فوق بر این دلالت دارند که ایمان وقتی کامل است که با قلب و زبان و اندام‌ها باشد. در همین زمینه، امام حسن بصری می‌فرماید: «لیس الایمان با التحلی و لا بالتمنی و لکن ماوقر فی القلب و صدقته الاعمال»؛ ایمان با آراستن و آرزو پدید نمی‌آید، بلکه ایمان چیزی است که در قلب جا گرفته باشد و اعمال نیز آن را تصدیق کنند. باید ایمان قلبی در قالب اعمال نمود پیدا کند. دلیل بر این که ایمان با اقرار به زبان، اعتقاد قلبی و عمل به جوارح افزایش می‌یابد، این سخن پروردگار است: «وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً» (10) و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده می‌شود، بر ایمانشان می‌افزاید.
ایمان از ماده «امن» ضد خوف، در لغت به معنای تصدیق، (11) ضد کفر، ضد تکذیب (12) و در اصطلاح متکلمان تعریف‌های فراوانی از آن ارائه کرده‌اند که در این جا به ذکر تعریف جامع‌تر آن اکتفا می‌کنیم. ایمان عبارت است از تصدیق قلبی‌ای که اثر دنیوی و اخروی بر آن مترتب باشد. اثر دنیوی، مثل حرمت خون و آبرو و مال شخص مؤمن است، مگر این که مرتکب قتل یا عمل زشت شود. اثر اخروی، صحت اعمال مؤمن، استحقاق پاداش بر آن اعمال، عدم خلو در آتش جهنم و استحقاق عفو و شفاعت در بعضی از مراحل آخرت می‌باشد. (13) پس ایمان، تصدیق قلبی است که به اراده انسان و در پی علم یا باور تحقق می‌یابد و عمل خارجی و اقرار زبانی نه جزء ماهیت آن نیست، بلکه از لوازمش است.

ب. اسلام

الاسلام: لغه الانقیاد و شرعاً: استسلام العبد لله ظاهر اوباطناً بفعل او امره و اجتناب نواهیه یشمل الدین کله، قال الله تعالی «وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً» (14) و قال الله تعالی «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ» (15) «و قال تعالی وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلاَمِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ» (16)
اسلام، اعتقاد به اموری مانند توحید، نبوت و معاد است که انکار آن‌ها موجب کفر می‌شود. بعضی اسلام را اقرار به زبان دانسته این آیه کریمه استشهاد کرده‌اند: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» (17) اعراب گفتند: ایمان آوردیم. ‌ای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بگو: ایمان نیاوردید، بلکه بگویید اسلام آوردیم و هنوز ایمان در قلب‌های شما داخل نشده است. اما زجاج در تعریف اسلام گفته است: «به اظهار خضوع و پذیرش آنچه پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند سبحان آورده، اسلام گویند (18) علامه قرطبی می‌گوید: به قول ظاهری آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده، اسلام گفته می‌شود». (19)
بنابراین به شخص پذیرنده، مسلمان گفته می‌شود. اسلام شکل ظاهری قانونی است که با اقرار شخص به شهادتین، آن شخص در سلک مسلمانان قرار می‌گیرد و احکام اسلام بر او جاری می‌شود. به عبارت دیگر، اسلام اعتقاد غیر راسخ است و مراد از داخل نشدن ایمان در قلب، در آیه شریفه، راسخ نبودن آن می‌باشد. بعضی نیز گفته‌اند که اسلام مجرد اعتقاد است.
تفاوت اسلام با ایمان در این است که اسلام، امر ظاهری می‌باشد و به مجرد شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) شخص مسلمان شمرده می‌شود، ولی ایمان، امر واقعی و باطنی است و جایگاه آن در قلب آدمی می‌باشد. (20) در حقیقت، تفاوت مفهومی میان این دو (اسلام و ایمان) در صورتی آشکار می‌شود که این دو واژه در برابر و کنار هم قرار گیرند، اما هرگاه جدا از هم بیایند، اسلام در مورد چیزی به کار می‌رود که ایمان بر آن اطلاق می‌شود و هر واژه در یک معنی استعمال می‌گردد.

ج. شرک

شرک مصدر و به معنای اعتقاد به شریک داشتن خداوند است. (21) محمدتقی تهرانی در تفسیر روان جاوید می‌گوید: «به کسی که برای خداوند قایل به شریکی باشد، خواه در ایجاد، خواه در ابقا، خواه در مبدأ، خواه در معاد، خواه در تکوین و خواه در تشریع، مشرک گویند». (22)
حقیقت شرک این است که کسی را از مخلوقات در عبادت و محبت و تعظیم با خدا برابر پنداریم. قرآن کریم، سخن مشرکان را هنگام وارد شدن به جهنم این گونه نقل کرده است: «تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ‌ إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ‌» (23) قسم به خدا که ما در گمراهی آشکار قرار گرفته بودیم که شما را با خدا برابر قرار داده بودیم.
روشن است که عقیده مشرکان چنین نبود که سنگ‌های تراشیده ما خلق و مالک این جهان‌اند، بلکه آنان مبنی بر اشتباهات دیگری آن‌ها را در عبادت و محبت و تعظیم با خدا برابر پنداشته بودند. این همان شرک بود که آنان را به جهنم رساند. (24) پس معلوم شد که در صفات ویژه خداوند متعال، مانند خالق، رازق، قادر مطلق، عالم الغیب و الشهاده، و غیره مخلوقی را برابر با خدا قرار دادن شرک است.

د. ارتداد

ارتداد در لغت به معنای برگشتن و عقب نشینی، رد شدن از دین برگشتن و مرتد شدن (25) در اصطلاح شریعت، یعنی از دین اسلام برگشتن و نیز گشتن از دین و ایمان را ارتداد می‌گویند. کسی را که از دین اسلام برگردد مرتد می‌گویند. ارتداد دو صورت دارد:
1. اینکه فردی صراحتاً از دین مبین اسلام برگردد و به ادیان غیر اسلامی دیگر بپیوندند؛ مثلاً یهودی یا مسیحی شود و غیره و یا اینکه وجود خداوند عالم، وحدانیت او و یا رسالت حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) را منکر شود.
2. فردی صراحتاً از دین مبین اسلام نگردد یا این که آشکارا توحید و رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را منکر نشود، ولی اعمال سخنان و عقایدی را مطرح می‌کند که با انکار قرآن و انکار نبوت و رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مرادف باشد؛ منکر حکمی قطعی و ضروری شود که در قرآن به صراحت ثابت شده است.

هـ. کفر و تکفیر

کفر در لغت به معنای ستر و پوشاندن است. کشاورز را نیز کافر می‌گویند، زیرا دانه را در خاک پنهان می‌کند. (26) در اصطلاح، کفر به معنای ایمان نیاوردن به چیزی است که شانس ایمان آوردن به آن است، مثل عدم ایمان به خدا و توحید و نبوت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است. (27)
ابن میثم بحرانی می‌گوید: «کفر عبارت است از انکار صدق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و انکار چیزی که علم داریم از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده است». (28) فاضل مقداد نیز می‌گوید: «کفر در اصطلاح عبارت است از انکار چیزی که علم ضروری حاصل شده که از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است». (29)
صاحب مجمع البیان می‌گوید: «کفر در شریعت عبارت است از انکار آن چه خدا معرفت آن را واجب کرده، از قبیل وحدانیت و عدل و معرفت پیغمبرش و آن چه پیغمبر آورده از ارکان دین. هرکس یکی از این‌ها را انکار کند کافر است». (30) راغب در مفردات می‌گوید: «کافر در عرف دین به کسی گفته می‌شود که وحدانیت یا نبوت یا شریعت یا هر سه را انکار کند». (31) بنابراین کافر کسی است که منکر الوهیت، توحید، رسالت یا یکی از ضروریات دین با توجه به ضروری بودن آن شود، به طوری که انکارش به انکار رسالت منجر شود. (32)
«تکفیر» یعنی نسبت دادن کفر به مسلمانان به عبارت دیگر، اگر کسی مسلمان و به اعتقادات دین خودش پای بند باشد، سپس باورهایش را انکار کند و از آن‌ها بیزاری جوید، به این شخص کافر می‌گویند و تکفیرش می‌کنند.

مقومات اسلام و موجبات کفر

دانشمندان اسلامی با توجه به احادیث و اصول کلی مذهب، چند موضوع را به عنوان حد و مرز اسلام و کفر بیان کرده‌اند، به گونه‌ای که اگر مسلمانی، خواه واقعی و خواه ظاهری، یکی یا تمام آن‌ها را انکار کند، او را نامسلمان می‌دانند و تکفیر می‌نمایند.
آن‌ها عبارتند از:
1. اعتقاد به اصول اسلام: بدین معنی که باور به آن‌ها از مشرکات همه فرقه‌ها و مذهب‌های اسلامی است و نزد تمام آن‌ها فرد با پذیرش آن اصول در زمره مسلمانان در می‌آید و با انکار آن‌ها از جرگه مسلمانان خارج می‌شود. آن اصل عبارتند از الف. توحید: اعتقاد به خداوند یگانه: یعنی خدا مثل و همتایی ندارد، جز او خالقی و مدبری مستقل برای عالم و معبودی غیر او نیست ب. نبوت: یعنی باور داشتن به رسالت رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ج. معاد: یعنی اذعان به جهان پس از مرگ و برپایی قیامت.
2. التزام به ضروریات دین: پای بندی به اموری که دینی آن‌ها بدیهی و آشکار است و همه مسلمانان به وجود آن‌ها در اسلام اذعان دارند و از ضروریات دین شمرده می‌شوند. بدین معنی که «ضروری دین چیزی است که جزء دین بودنش نیاز به استدلال ندارد» (33) و این بر دو قسم است: الف. ضروری خاص؛ ب. ضروری عام. ضروری خاص، آن است که ثبوت آن برای شخص نه همه مسلمانان، و بدیهی باشد و ضروری عام آن است که بداهتش برای همه آن‌ها معلوم باشد. مراد از ضروری دین این است که انکارش باعث خروج دایره اسلام می‌شود. بنابراین کسی امور یاد شده را تصدیق کند و بپذیرد، مسلمان خوانده می‌شود و خون، مال و عرض او محترم می‌باشد و عدم ایمان به آن‌ها باعث کفر و خروج از اردوگاه اسلام می‌شود. با توجه به مطالب یاد شده، عدم جواز نسبت دادن کفر به کسی یا یکی از فرقه‌های اسلامی که به اصول یاد شده پای بند و به ضروریات دین معترف است، روشن می‌گردد. این مطلب چنان واضح است که هر فردی اگر کوچک‌ترین آگاهی و توجه به شریعت اسلام داشته باشد، به آسانی حکم به تکفیر کسی نمی‌کند.

اهل قبله

اهل قبله کیست: «کل من یدعی بالاسلام و یستقبل القبله»؛ هر کس که ادعای اسلام و مسلمانی را دارد و به طرف قبله نماز می‌گذارد، اهل قبله است: «من صلی صلاتنا قبلتنا فهو مسلم له مالنا و علیه ما علینا». در فتح رب البریه بتلخیص الحمویه، باب 24 آمده است: «المراد باهل القبله. من یصلی الی القبله و هم کل من ینسب الی الاسلام»؛ مراد از اهل قبله کسی است که به طرف قبله نماز می‌خواند و این تمام افرادی را شامل می‌شود که به اسلام منتسب‌اند.
«اهل قبله» اصطلاحی شرعی است که به اهل اسلام گفته می‌شود که در آن کلمه «کفر» وجود نداشته باشد. لذا این جمله به تمام آن افرادی گفته می‌شود که تسلیم تمام ضروریات دین باشند، یعنی به طور خلاصه، اگر به توحید، نبوت و معاد ایمان داشته باشند، به آن‌ها اهل قبله گفته می‌شود و به هر کس که تنها رو به قبله باشد، اهل قبله گفته نمی‌شود. حضرت ملا علی قاری در شرح فقه اکبر می‌فرماید: «اعلم ان المراد باهل القبله الذین اتفقوا علی ما هو من ضروریات الدین کحدوث العالم و حشر الجساد و علم الله تعالی بالکلیات و الجزئیات اتفقوا علی ما هو من ضروریات الدین کحدوث العالم و حشر الجساد و علم الله تعالی بالکلیات و الجزئیات و ما اشبه ذلک من المسائل المهمات فمن واظب طول عمره علی الطاعات و العبادات مع اعتقاد قدم العالم و نفی الحشر اونفی علمه سبحانه و تعالی بالجزئیات لا یکون من اهل القبله و ان المراد بعد تکفیر احد من اهل القبله عند اهل السنه انه لا یکفر احد مالم یوجد شی من امارات الکفر و علاماته و لم یصدر عنه شی من موجباته»؛ (34) بدانید که مراد از اهل قبله کسانی‌اند که به ضروریات دین، مثل حدوث عالم، حشر اجساد، علم خدا به کلیات و جزئیات و مانند آن‌ها ایمان داشته باشد و هر کس با آن که مدت طولانی‌ای در طاعت و عبادت خدا به سر ببرد، ولی به دقت عالم، نفی حشر اجساد و یا نفی علم الهی از جزئیات قائل باشد، او از اهل قبله نیست و منظور از عدم تکفیر اهل قبله نزد اهل سنت تا زمانی است که ضروریات دین را منکر نشود.
هم چنین در نبراس شرح عقائد نسفی صفحه 572 آمده است که اهل قبله در اصطلاح متکلمان آن فردی است که ضروریات دین را تصدیق کند (قبول داشته باشد)، ولی اگر ضروریات دین را انکار کند، از اهل قبله نیست، گرچه طاعت و عبادت فراوان انجام داده باشد: «اهل القبله فی اصطلاح المتکلمین من یصدق بضروریات الدین الی قوله فمن انکر شیئا من الضروریات (الی قوله) لم یکن من اهل القبله ولو کان مجاهدا بالطاعات و کذلک من باشر شیئا من امارات التکذیب کسجود الصنم و الاهانه بامر شرعی و الاستهزاء علیه فلیس من اهل القبله و معنی عدم تکفیر اهل القبله لا یکفر بارتکاب المعاصی و لابانکار الامور الخفیه الامور الخفیه غیر المشهوره هذا ما حققه المحققون».

اوصاف اهل قبله

هم اهل التوحید الذین یستقبلون القبله و یتوجهون الیها و یعرفون بقبلة المسلمین و کل من کان من الامة المحمدیه الذین استجابوا لله تعالی و لرسوله یسمون اهل القبلة. ‌ای انهم فی صلاتهم و ذبائحهم یستقبلون القبله و انهم یحنون الی القبله و یذهبون الیها حجاً و عمارا، فلذلک یسمون اهل القبلة، فهم یومنون بالله تعالی الها و ربا و خالقا و یعبدونه و لا یعبدون غیره و لا یصرفون شیئا من عبادته و لا من حقه لمخلوق سواء، فهم اهل التوحید، یقولون: لا اله الا الله و یعملون بها»؛ (35) اوصاف اهل قبله این‌هاست: 1. اهل توحید و وحدانیت خداوند باشند؛ 2. رو به قبله نماز بخوانند؛ 3. قبله مسلمانان را قبول داشته باشند؛ 4. نماز و خواندن و ذبح کردنشان به سمت قبله باشد؛ 5. به قبله مسلمانان احترام گذارند؛ 6. حج خانه خداوند را به جا آورند؛ 7. عمره به جا آورند؛ 8. خداوند را اله و رب و خالق خود بدانند؛ 9. فقط او را عبادت کنند و غیره.

حرمت تکفیر در آیات قرآنی

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٌ کَذلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُوا إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً» (36)
اى كسانى كه ایمان آورده‏اید، چون در راه خدا سفر مى‏كنید [خوب] رسیدگى كنید و به كسى كه نزد شما [اظهارِ] اسلام مى‏كند، می‌گویید: «تو مؤمن نیستى» [تا بدین بهانه] متاع زندگى دنیا را بجویید، چرا كه غنیمتهاى فراوان نزد خداست. قبلاً خودتان [نیز] همین گونه بودید، و خدا بر شما منّت نهاد. پس خوب رسیدگى كنید، كه خدا همواره به آنچه انجام مى‏دهید آگاه است.
برای مسلمان دانستن کسی، نشانه‌های اسلام کافی می‌باشد و تفتیش عقاید جایز نیست.

شأن نزول آیه

از آیه مذکور چنین برداشت می‌شود که هر کس خود را مسلمان معرفی کند، برای هیچ مسلمانی جایز نیست که بدون تحقیق، گفتار و سخن او را بر نفاق حمل کند. سبب نزول این آیه وقوع چنین وقایعی می‌باشد که در آن‌ها از بعضی از صحابه کرام لغزش‌هایی سر زده است، چنان که در صحیح ترمذی و مسند احمد از حضرت عبدالله بن عباس نقل شده که فردی از قبیله «بنوسلیم» با گروهی از صحابه برخورد کرد که به جهاد می‌رفتند. آن شخص گوسفند می‌چرانید و به حضرات صحابه سلام گفت که عملاً این را اظهار می‌کرد که من مسلمانم. صحابه کرام پنداشتند که او در این وقت فقط به خاطر حفظ مال و جان خویش این فریب کاری را به کار می‌برد که مانند مسلمانان سلام می‌گوید تا نجات بیابد. لذا او را به قتل رساندند و گوسفندان او را مال غنیمت قرار دادند و به خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تقدیم کردند. این آیه در مورد واقعه نازل شد، کسی که به شما به طریق اسلامی سلام بگوید، پس بدون تحقیق نپندارید که او به فریب، خود را مسلمان معرفی کرده است و مال او را به غنیمت نگیرید. (37)
روایت دیگری از حضرت عبدالله بن عباس نقل شده است که آن را امام بخاری، مختصرا و بزار، مفصلا نقل کرده‌اند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دسته‌ای از مجاهدان را فرستاد که حضرت مقداد بن اسود از جمله آن‌ها بود. وقتی آنان به آن جایگاه رسیدند، همه مردم فرار کرده بودند و فقط یک نفر مانده بود که مال بسیار داشت. او در محضر صحابه گفت: اشهد ان لا اله الا الله، اما حضرت مقداد پنداشت که او از ته دل نگفته، بلکه برای نجات مال و نفس خویش این کلمه را خوانده است. لذا او را به قتل رسانید. یکی از حاضران گفت تو کار بدی مرتکب شدی. کسی را کشتی که به «لا اله الا الله» گواهی داد. اگر من در محضر آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر شوم، این سرگذشت را حتماً ذکر خواهم کرد. وقتی که ایشان وارد مدینه شد، این واقعه را به سمع مبارک آن حضرت رسانید. آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت مقداد را خواند و او را شدیداً مواخذه فرمود و گفت: روز قیامت چه جواب داری وقتی که لا اله الا الله مدعی تو باشد. این واقعه این آیه نازل شد: «لاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً». (38) درباره واقعه مذکور، علاوه بر این دو واقعه، رخدادهای دیگری هم نقل شده است، اما محققان اهل تفسیر فرموده‌اند که در این روایات نمی‌توان تعارض برقرار کرد، زیرا همه این واقعه‌ها به صورت مجموعه‌ای سبب نزول قرار گرفته‌اند. در الفاظ آیه «القی الیکم السلام»: «در این جا اگر از لفظ سلام، سلام اصطلاحی مراد باشد، پس واقعه اول بیشتر به این ارتباط دارد و اگر معنای لفظی سلام، سلامت و اطاعت گرفته شود، پس همه واقعه‌ها در آن مساوی می‌باشد. بنابراین بیشتر علما در این جا «سلام» را به اطاعت ترجمه کرده‌اند. (39)
بدون تحقیق واقعه، قضاوت درست نیست.
اولین جمله این آیه هدایتی عمومی است که مسلمانان هیچ کاری را بدون تحقیق و تنها به گمان نباید انجام دهند، چنان که می‌فرماید: «إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا»؛ (40) وقتی که در راه خدا سفر کردید، هر کاری را با تحقیق انجام دهید، زیرا کاری که تنها از روی گمان و خیال انجام داده شود، چه بسا در آن اشتباه صورت پذیرد. در اینجا قید «سفر» به این دلیل آمده است که این قصه‌ها در سفر اتفاق افتاده‌اند در شهر، مردم از احوال یکدیگر عموماً آگهی حاصل می‌کنند و گرنه اصل حکم، عام است و چه در سفر باشد چه در حضر، اقدام بر کاری بدون تحقیق جایز نیست. در حدیثی آمده است که رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «با فکر و تأمل کار کردن از طرف خداست و عجله در کار از طرف شیطان است». (41)
در جمله دوم، یعنی «تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا»، (42) مقصود، اصلاح بدگمانی است که سبب اقدام کار، اشتباه قرار گرفت؛ یعنی خیال به دست آوردن ثروت و مال غنیمت. اخیراً هم نشان داده شد که الله تعالی برای شما اموال بسیاری را به عنوان غنیمت مقدور مقرر فرموده است. لذا شما در فکر اموال نباشید. هشدار دیگری که مطرح می‌شود این است که شما قدری بر این هم نظر بیفکنید که قبلاً در مکه چنان بودید که نمی‌توانستید که ایمان و اسلام خود را آشکار کنید. سپس الله تعالی بر شما احسان فرمود و شما را از شر همه کافران نجات داد و شما اظهار اسلام کردید. پس آیا امکان ندارد که آن شخص که با دیدن لشکر اسلام کلمه شهادتین را خواند، حقیقتاً قبل از آن به اسلام معتقد بوده، اما از خوف کافران موقعیتی به دست نیاورده است که اسلام خود را اظهار کند و اکنون که لشکر اسلام را دیده آن را اظهار کرده است، همان طور که در ابتدا شما هم کلمه شهادتین را می‌خواندید و خود را مسلمان معرفی می‌کردید. پس در آن زمان برای مسلمان شدن شما، شریعت این قید را مقرر نکرد که از قلب‌های شما تفتیش شود، بلکه تنها خواندن کلمه اسلام برای مسلمان شدن شما کافی قرار داده شد. بنابراین اکنون وقتی کسی جلوی شما کلمه شهادتین را خواند، او را بی‌چون و چرا مسلمان پندارید. (43)

منظور از کافر نگفتن اهل قبله

از این آیه کریمه این مسئله معلوم شد که هر کس خود را مسلمان نشان دهد، خواه با خواندن کلمه طیبه یا با اظهار شعار دیگر اسلامی، مثلاً در اذان و نماز و غیره، پس بر مسلمانان لازم است که او را مسلمان بدانند. و با او مثل مسلمانان رفتار کنند و در پی فهمیدن این مسئله نباشند که او از ته دل مسلمان شده یا بنابر مصلحت دیگر اسلام را اظهار کرده است.
هم چنین در این باره بر اعمال او هم ملاکی نخواهد بود. فرض کنید که او نماز نمی‌خواند، روزه نمی‌گیرد و در هر نوع گناه آلوده شده است، باز هم کسی حق ندارد که او را از اسلام خارج بداند یا با او مانند کافران رفتار کند. امام اعظم ابوحنیفه فرموده است: «لا نکفر اهل القبلة بذنب»؛ ما اهل قبله را به سبب گناه تکفیر نمی‌کنیم. در بعضی روایات هم این گونه الفاظ ذکر شده است که اهل قبله را تکفیر نکنید، هر چند آنان گناه کار و بد عمل باشند.
شایان ذکر است که از قرآن و حدیث این ثابت است که هر کس خود را مسلمان بداند، کافر پنداشتن او جایز نیست. مطلب روشن این است که تا وقتی از او چنان قول یا عملی صادر نشود که علامت قطعی کفر باشد، اقرار او را بر اسلام صحیح دانسته و به او مسلمان گفته می‌شود و با او مانند مسلمانان رفتار می‌شود و کسی حق ندارد که در مورد کیفیات قلبی و اخلاص و نفاق او بحث کند، اما کسی که با اظهار اسلام و اقرار ایمان، کلمات کفرآمیز هم می‌گوید یا بتی را سجده می‌کند یا شعار مذهبی کافران را بر زبان جاری می‌کند و اعمالی مانند زنار بستن و غیره انجام می‌دهد، آن شخص بدون شک به سبب اعمال کفرآمیزش کافر دانسته می‌شود در آیه مذکور، «فتبینوا» به همین نکته نیز اشاره دارد وگرنه یهود و نصارا، همه خود را مؤمن مسلمان می‌دانستند چنان که «مسیلمه کذاب» به اجماع صحابه، کافر قلمداد شد و به قتل رسید، او کلمه اسلام را اقرار می‌کرد به شعائر اسلامی از قبیل اذان و نماز و روزه نیز پای بند بود و در اذان خود دستور می‌داد که اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله را هم بگویند، اما او خودش را نبی و رسول صاحب الوحی می‌دانست صراحتاً نصوص قرآن و سنت را انکار می‌کرد بنابراین مرتد شد و به اجماع صحابه علیه او اعلام جهاد شد.
خلاصه این که باید هر اهل قبله‌ای را که کلمه شهادتین بر زبان جاری کند، مسلمان دانست و تفتیش در باطن و قلب او وظیفه مسلمان نیست و باید آن را به خدا واگذاشت. البته اگر با وجود اظهار ایمان، از فردی امر خلاف ایمان سر بزند، باید او را مرتد دانست، به شرطی که خلاف ایمان بودن آن امر قطعی و یقینی باشد و در آن راه احتمال دیگر و تأویلی نداشته باشد. از این موضوع این هم معلوم شد که الفاظ شهادتین که اهل قبله بر زبان می‌راند، اصطلاحاتی هستند که مصداق آنها تنها کسی است که بعد از مدعی اسلام بودن، مرتکب قول و فعل کافرانه نشود: (44)
با بررسی این روایات می‌توان آن‌ها را به دو دسته تقسیم کرد: 1. روایاتی که شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای داخل شدن در اسلام کافی می‌داند؛ 2. روایاتی که اقامه نماز، پرداخت زکات، انجام دادن حج و روزه رمضان را نیز اضافه کرده‌اند.

روایات کفایت شهادتین

امام بخاری (رحمه الله) از حضرت عمر خطاب نقل می‌کند که حضرت علی گفت: «یا رسول الله ماذا قاتل الناس؟ قال: قاتلهم حتی یشهد ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله، فاذا فعلوا ذلک فقد منعوا منک دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم علی الله»؛ (45)‌ای رسول خدا تا چه اندازه با مردم بجنگیم فرمود: بجنگید با آن‌ها تا شهادت دهند که هیچ معبودی جز خدای یگانه نیست و محمد فرستاده اوست. پس هرگاه این را انجام دادند خون و اموال آن‌ها جز به حق محترم است و حساب آنان با خدا است.
امام شافعی از حضرت ابوهریره نقل می‌کند که رسول خدا فرمود: لا ازال اقاتل الناس حتی یقولوا: لا اله الا الله، فاذا قالوا‌ها فقد عصموا منی دماءهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم علی الله»؛ با مردم می‌جنگیم تا بگویند: لا اله الا الله. هنگامی که آن را گفتند، خون و اموالشان جز به حق، محترم و حسابشان با خدا است.
روایات دیگر
امام بخاری از حضرت عبدالله بن عمر نقل می‌کند که رسول الله فرمود: «بنی الاسلام علی خمس: شهاده ان لا الله الا الله و ان محمدا رسول الله و اقامة الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم شهر رمضان»؛ (46) اسلام بر پنج چیز بنا شده است: شهادت به این که هیچ معبودی جز خدای یگانه نیست و محمد فرستاده اوست، اقامه نماز، دادن زکات، انجام دادن حج و روزه حضرت عبدالله بن عمر از حضرت رسول خدا نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله و ان محمد رسول الله، فاذا شهدوا لا اله الا الله وان محمد رسول الله و استقبلوا قبلتنا و اکلو ذبیحتنا و صلواصلاتنا، حرمت علینا دماءهم واموالهم الا بحقها»؛ (47) من مأمور شده‌ام با مردم بجنگم تا لا اله الا الله و محمد رسول الله را بگویند و هرگاه آن را گفتند و رو به قبله ما ایستادند و ذبیحه ما را خوردند و مانند ما نماز خواندند، خون و اموالشان جز به حق بر ما حرام است.
رسول الله در جمعی از اصحاب خود حاضر شدند و فرمودند: مالک را نمی‌بینم! یکی از مسلمانان با عصبانیت گفت: یا رسول الله او منافق شده! حضرت پیامبر اسلام او منافق شده! حضرت پیامبر اسلام فرمودند: چه می‌گویی؟ گفت: می‌بینیم که رفت و آمدنش با آن‌ها (کافران) است رسول الله فرمودند: با لا اله الا الله چه می‌کنی؟ (یعنی ساده نیست که گوینده لا اله الا الله را کافر و منافق بنامید).
از حضرت انس روایت می‌کند که حضرت رسول اکرم فرمودند: «من صلی صلاتنا و استقبل قبلتنا و اکل ذبیحتنا فذلک المسلم الذی له ذمة الله و رسوله فلا تخفروالله فی ذمته». (48) و قال ایضاً: «قتال المسلم کفر»؛ (49) «سباب المسلم فسوق و قتاله کفر»؛ (50) ناسزا گفتن به برادر مسلمان، فسق است و جنگ با آن کفر می‌باشد.
هم چنین رسول الله می‌فرمایند: «لا تکفرو اهل ملتکم و ان عملوا الکبائر»؛ (51) اهل دین خود را تکفیر نکنید، اگرچه گناهان کبیره انجام دهند.
عن انس قال: «قال رسول الله ثلاث من اصل الایمان: الکف عمن قال لا اله الا الله و لا تکفره بذنب و لا تخرجه من الاسلام بعمل و الجهاد ماض منذ بعثنی الله الی ان یقاتل آخر امتی الدجال لا یبطله جور جائر و لا عدل عادل و الایمان بالاقدار»؛ (52) سه چیز از اصل ایمان است: 1. دست برداشتن از کسی که لا اله الا الله می‌گوید: او را به سبب گناهی تکفیر نمی‌کنیم و به علت هیچ عملی از دایره اسلام خارج نمی‌نماییم؛ 2. جهاد از زمانی که خداوند مرا برای آن مبعوث نموده است و تا زمانی که آخرین فرد از امت من با دجال پیکار کند، حکمی قطعی است و ستم ستمگری عدل هیچ عادلی آن را ابطال نمی‌کند؛ 3. ایمان به قدر.
امام مسلم در صحیح المسلم از حضرت اسامة بن زید نقل می‌کند: پیامبر اسلام ما را به جنگ قبیله‌ای فرستاد. هنگام صبح در میان قبیله «حرمه» از «جهینه» بودیم. مردی از افراد قبیله را تعقیب کردم، گفت: لا اله الا الله. با نیزه او را از پا درآوردم. احساس کردم کار بدی کرده‌ام. لذا به پیامبر اسلام خبر دادم. پیامبر اکرم فرمودند: «قال لا اله الا الله و قتلته»؛ آیا کسی را کشتی که لا اله الا الله گفت؟ عرض کردم: آری «انما قالها خوفا من السلاح!» و برای حفظ جان و ترس از اسلحه آن را گفت. حضرت فرمود: «افلا شققت عن قلبه حتی تعلم اقالها ام لا. فما زال یکررها علی حتی تمنیت انی اسلمت یومئذ»؛ مگر تو قلبش را شکافتی امروز مسلمان شده. (53)
در روایت دیگری نقل می‌کند: اسامة بن زید یکی از مشرکان را پس از آن که «لا اله الا الله» گفت به قتل رساند. وقتی به پیامبر اکرم قضیه را خبر دادند، حضرت اسامه را احضار کرد و به او فرمود: چرا وی را کشتی؟ پاسخ داد: «یا رسول الله اوجع فی المسلمین و قتل فلانا و فلانا – و سمی له نفرا – و انی حملت علیه فلما رای السیف قال لا اله الا الله»؛ یا رسول الله قلب مسلمانان را به درد آورد، تعدادی از مسلمانان را کشت و هنگامی که خواستم وی را به قتل رسانم، چشمش که به شمشیر افتاد، «لا اله الا الله» گفت: پیامبر اکرم فرمود: با این حال وی را کشتی؟ پاسخ داد: آری. حضرت چندین بار فرمود: «فکیف تصنع بلا اله الا الله اذا جاءت یوم القیامه»؛ فردای قیامت با کلمه «لا اله الا الله» چه خواهی کرد؟ عرضه داشت یا رسول الله برایم طلب مغفرت کن. (54) امام نووی (م 676 ه ق) در شرح حدیث بالا می‌فرماید: «و معناه انک انما کلفت بالعمل بالظاهر و ما ینطق به اللسان، و اما القلب فلیس لک طریق الی معرفه ما فیه، فانکر علیه امتناعه من العمل بما ظهر باللسان»؛ معنای حدیث آن است که انسان به عمل ظاهر و آنچه که از زبان فرد خارج می‌شود، مکلف است و کسی از ماهیت قلب انسان آگاه نیست. لذا پیامبر اسلام به جهت امتناع اسامه از عمل به ظاهر کلام انسان، او را انکار و سرزنش کرده است. (55)
روایات یاد شده نمونه‌ای از احادیث نقل شده از پیامبر اسلام درباره نهی از تکفیر اهل قبله می‌باشد که در منابع اهل سنت آمده است. در جهان اسلام، پدیده شوم و نامشروع تکفیر از زمان خلافت حضرت علی توسط گروهی به نام «خوارج» شد.
خوارج علیه خلیفه و امام بر حق زمانشان خروج کردند. در چنین حالی که خوارج، پیروان حضرت علی بن ابی طالب را کافر می‌دانستند و تکفیر می‌کردند، واکنش حضرت علی برای امت اسلامی امروز درس و پند و الگویی مناسب می‌باشد، اگر به قول خداوند متعال (فعل من مذکر) پند گیرنده و گوش شنوایی وجود داشته باشد. با این که این فرقه ضاله، حضرت علی و پیروانش را تکفیر می‌کردند، آن حضرت در فکر مقابله به مثل برنیامدند، بلکه حضرت ابن عباس را فرستادند تا آن‌ها را نصیحت کنند و حتی خود امیرالمؤمنین، شخصاً تشریف بردند آنها را موعظه کردند تا این که عده‌ای هم رجوع کردند و از اعمال و گفتار زشت خود پشیمان شدند و توبه نمودند، اما آن‌هایی که در «حرورا» جمع شدند علیه امام و خلیفه برحق زمان خود در «نهروان» قیام کردند، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در موردشان فرمودند: «اخواننا بغوا علینا»؛ برادران ما علیه ما قیام و سرکشی کرده‌اند.
نگاه کنید که چقدر تعبیر حضرت امیرالمؤمنین در مورد فرقه ضاله خوارج محترمانه است. لذا همین طور اهل سنت و جماعت در تکفیر کردن کسی، بسیاری از جوانب را ملاحظه می‌کنند و ظاهر افراد را مد نظر دارند و مراعات حال همه را می‌کنند امام اعظم ابوحنیفه جمله معروفی دارد که می‌فرماید: «لا نکفر مسلما بذنب من الذنوب»؛ هیچ مسلمانی را به سبب گناهی از گناهانش تکفیر نمی‌کنم. این اصلی از اصول اهل سنت و جماعت است. خوارج معتقدند که با ارتکاب معصیت و گناه، انسان از اسلام خارج می‌شود، ولی اهل سنت این عقیده را رد کرده‌اند و تا زمانی که آن فرد مرتکب، گناهش را حلال (اذالم یستحلها) نداند، کافر نمی‌شود، یعنی تا زمانی که انکار ضرورت دین را در پی نداشته باشد، تکفیر نمی‌شود.

دانشمند اهل سنت و مسئله تکفیر

فقیهان و متکلمان مسلمان معتقدند که فردی و فرقه‌ای که اهل قبله باشد و به سمت آن نماز بخواند و توحید، نبوت و معاد را بپذیرد و به ضروریات دین ملتزم باشد، کسی حق تکفیر کردن آن فرد یا فرقه را ندارد. در این جا به ذکر بعضی از موضع گیری‌های این بزرگان در مورد تکفیر اهل قبله اکتفا می‌کنیم:
ابن حزم اندلسی، درباره تکفیر و عدم تکفیر کسی می‌گوید: «نباید به مسلمانی که اجتهاد کرده و درباره اعتقاد با موضوعی نظر داده که به نظرش حق است نسبت کفر یا فسق داد، زیرا اگر مصیب باشد، دو اجر و اگر مخطی باشد، یک اجر دارد». سپس اضافه می‌کند که این سخن ابن ابی لیلی، ابی حنیفه، سفیان ثوری و غیره می‌باشد. (56) شیخ الاسلام تقی الدین سبکی شافعی (م 756) در پاسخ کسی که درباره تکفیر منحرفان و بدعت آوران پرسیده بود، گفت:‌ ای برادر! تکفیر مؤمنان کار بس دشواری است و هر آن که در دلش ایمان جای گرفته باشد، تکفیر آنان را پرخطر می‌شمرد. چرا که همه آنان شهادت به یگانگی خدا و رسالت حضرت محمد داده‌اند». آن گاه تصریح می‌کند ادب مؤمن اقتضا می‌کند که هیچ یک از منحرفان و بدعت آوران را تکفیر نکند، مگر آن که از سر عناد و انکار با احکام و نصوص صریح شرعی که غیر قابل تأویل است، مخالفت کرده باشد». (57)
علامه تفتازانی در شرح مقاصد می‌نویسد: «مخالف حق از اهل قبله کافر نیست تا هنگامی که مخالفت با ضرورتی از ضروریات دین را نکند؛ مثل حدوث عالم و حشر اجساد». (58)
هم چنین قاضی سعید ایجی می‌نویسد: «جمهور متکلمان و فقیهان معتقدند که تکفیر احدی از اهل قبله جایز نیست و استدلال کرده‌اند که اگر اهل قبله در مسائل داشتند، پیامبر اسلام، صحابه و تابعان در خصوص اعتقاد کسی که حکم به اسلام او شده است درباره آن مسائل جست و جو نمی‌کردند پس معلوم می‌شود که خطا در آن مسائل، برای حقیقت اسلام ضرر ندارد. (59)
علامه ابن عابدین از مشایخ حنفیه معتقد است که هیچ یک از اهل بدعت نباید تکفیر شوند. وی مسلک تکفیر را به حدیث گرایان نسبت داده و آنان را از فقیهان و مجتهدان جدا و گفتار آنان را بی‌ارزش دانسته است. (60) کلمات یاد شده نشان دهنده روا نبودن تکفیر اهل قبله و کسانی است که اصول اعتقادی مشترک بین همه مذاهب را پذیرفته و به ضروریات دین پای بندند.

عدم تکفیر اهل قبله نزد امام ابوحنیفه

امام اعظم می‌فرماید: «لا نکفر احدا من اهل القله بذنب مالم یستحله»؛ ما هیچ کس از اهل قبله را به سبب گناه و معصیت آن تکفیر نمی‌کنیم تا زمانی که آن را حلال نداند. حضرت ابوحنیفه حتی می‌فرمایند: «ما نحوه برخورد با خوارج را از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابوطالب آموختیم که ایشان خوارج را تکفیر نکردند و حتی برای آن‌ها از کلمه اخواننا استفاده نمودند.
امام اعظم ابوحنیفه در شرح فقه اکبر و شیخ ابوالحسن اشعری در حواشی شرح عقاید، نظریه اهل سنت و جماعت را بیان کرده‌اند: «و من قواعد اهل السنة و الجماعة ان لا یکفروا احد من اهل القبلة». (61)
«و سیاقها عن ابی حنیفه و لا نکفر اهل القبله بذنب انتهی فقیده بالذنب فی عباره الامام واصله فی حدیث ابی داود»؛ از قوانین و قواعد اهل سنت این است که کسی را تکفیر نکنند. در شرح عقائد نسفی و شرح تحریر، جلد سوم، صفحه 318. این مضمون از امام حنیفه نقل شده است که ما از اهل قبله کسی را که مرتکب گناهی شود، کافر نمی‌دانیم. البته در آن قید «بذنب» وجود دارد و غالباً این قید بنابر حدیث «ابوداود» آمده است. به هر صورت، هیچ مسلمانی را به علت ارتکاب گناه نباید کافر دانست، هر چند وی مرتکب گناه کبیره هم شده باشد، به شرطی که مرتکب کفر و شرک نشده باشد. منظور از گناه و معصیت، آن گناهی است که به حد کفر نرسد. لذا منظور از اهل قبله کسانی هستند که منکر ضروریات دین و اسلام نشده باشند.
حضرت ملا علی قاری در شرح فقه اکبر می‌فرماید:
اعلم ان المراد باهل القبله الذین اتفقوا علی ما هومن ضروریات الدین کحدوث العالم و حشر الاجساد و علم الله تعالی بالکلیات و الجزئیات و ما اشبه ذلک من المسائل المهمات فمن واظب طول عمره علی الطاعات و العبادات مع اعتقاد قدم العالم و نفی الحشر-ا و نفی علمه سبحانه و تعالی بالجزئیات لایکون من اهل القبله و ان المراد بعدم تکفیر احد من اهل القبله عند اهل السنه انه لا یکفر احد مالم یوجد شیء من امارات الکفر و علاماته و لم یصدر عنه شی من موجباته؛ (62)
خوب بدانید که مراد از اهل قبله کسانی‌اند که به ضروریات دین، مثل حدوث عالم، حشر اجساد و علم و آگاهی خدا به کلیات و جزئیات و مانند آن‌ها از مسائل و غیره ایمان داشته باشد و هر کس با آن که مدت طولانی در طاعت و عبادت به سر ببرد، ولی به قدم عالم، نفی حشر اجساد و یا نفی علم خدا به جزئیات قائل باشد، او از اهل قبله نیست. اهل سنت تا زمانی اهل قبله را تکفیر نمی‌کنند که ضروریات دین را منکر نشوند به هر صورت، تکفیر کردن مسلمان کار بس دشواری است که نباید به آن روی آورد.
به همین منظور، اما مالک می‌فرماید: «اگر 99 درصد احتمال کفر کسی را می‌دهید و فقط یک درصد احتمال ایمان او وجود دارد، به علت حسن ظن به مسلمان، باید عمل او را بر مؤمن حمل کرد.
در عقاید علامه طحاوی آمده است: «و نسمی اهل قبلتنا مؤمنین ماداموا بما جاء به النبی معترفین و له بکل ما قاله و اخبر مصدقین»؛ اهل قبله تا زمانی که به دستورهای پیامبر اسلام و به تمام آنچه پیامبر گفته و خبر داده است، مؤمن معترف باشند، مسلمان و مؤمن خواهند بود. شاعر دین این مورد را خوب سروده است:

هر که شد زاهل قبله بر تو پدید *** که به آورده نبی گروید
گرچه صد بدعت و خطا و خلل *** بینی او را از روی علم و عمل
مکن او را سرزنش تکفیر *** مشمارش زاهل نارسعیر
وربینی کسی زاهل صلاح *** که رو راه دین صباح و رواح
یقین ز اهل جنتش مشمار *** ایمن از روز آخر مگذار
مگر آن کس که از رسول خدا *** شد مبشر بجنة الماوی.

هم چنین در کتاب عقیده طحاوی به عربی در این خصوص آورده است:

و من یصل مثلنا و استقبلا *** قبلتنا و ان ذبحنا اکلا

و کسی که مثل ما نماز می‌خواند و رو به طرف قبله ما می‌آورد و ذبح شده ما را می‌خورد،

و قداقر صادقاً و اعترافاً *** بما اتی النبی المصطفی

و به راستی و صداقت به آنچه پیامبر آورده اعتراف می‌کند،

و لم یجز تکفیره بما ارتکب *** من الذنوب اوباثم اکتسب

پس جایز نیست تکفیر کردن کسی که مرتکب گناه و معصیت شده است.

مالم یکن بالقلب یستبیح *** معصیه فکفره صریح

تا زمانی که در قلبش آن گناه را حلال نداند و در غیر این صورت، کفر آن واضح می‌باشد.

اذن نسمی کل اهل القبله *** بمسلمین مومنین جمله

در این صورت ما تمام اهل قبله را مسلمان و مؤمن می‌دانیم. (63)

شیخ محمود محمد محمود مرسی در کتاب النظم المفید الحاوی عقیده التوحید للطحاوی، ص 97 چه جالب سروده است:

و لم نکفر مسلماً بذنب *** الا اذا استحله بالقلب

و ما هیچ مسلمانی را به سبب گناه تکفیر نمی‌کنیم تا وقتی که در قلبش آن گناه را حلال نداند.

لکن بشرط ان یکون ما ارتکب *** شرکا فان الکفر بالشرک وجب

به شرط این که آن گناه شرک نباشد، چون که اگر آن گناه شرک باشد، کفرش واجب می‌شود.

ضایعه تکفیر

از نظر شرعی، تکفیر مسلمان جایز نیست تا زمانی که در کلام وی احتمال‌های ذیل وجود داشته باشد:
1. گنجایش تأویل نداشته باشد؛
2. برخلاف آن عبارت واضح دیگری در کلام متکلم نیامده باشد؛
3. در کفر آن فرد، کوچک‌ترین اختلاف بین ائمه مجتهدان نباشد.
تا زمانی که یکی از مواد فوق در کلام کفر آمیز فرد دیده شود، هیچ کس حق ندارد که شخص مسلمان را تکفیر کند، مگر این که ضروریات دین را آن طور تأویل یا تحریف کند که خلاف معانی اجتماع امت باشد. در این صورت، در تکفیر کردن آن نباید مدارا کرد، زیرا وی ضروریات دین را منکر شده یا تأویل نابجا نموده است» (64).
یکی از مسائل مهم اسلامی که در قرآن و روایات اسلامی مطرح شده، مسئله هم گرایی و انسجام مذهب‌های اسلامی است که می‌تواند سعادت امت مسلمان را در پرتو آن تأمین کند. خداوند متعال و پیامبر برای رسیدن امت اسلامی به این هم گرایی و انسجام، دو طرح مهم را عنوان کرده‌اند: یکی کوتاه مدت که همان هم گرایی سیاسی و مقطعی است و دیگری بلند مدت که هم گرایی حقیقی می‌باشد. برای رسیدن به هر یک از این دو مقصد نیز راهکارهایی بیان شده است که مختصراً به آن‌ها اشاره می‌کنیم:

مفهوم همگرایی سیاسی

هر کس مسلمان است، از هر آیینی که هست، به لحاظ مشترکات دینی، دشمن مشترک نیز دارد. لذا مسلمانان باید صف‌های خود را مقابل دشمن مشترک متحد کنند و در برابر آن بایستند و کاری نکنند که دشمن از وضعیت آن‌ها سوء استفاده کند و در رسیدن به هدف‌های شوم خود از آنان بهره برد. دشمنی که چشم طمع به منافع کشورهای اسلامی دوخته است. و سرسختانه عناد می‌ورزد، نمی‌تواند با همه مسلمانان متحد مقابله کند. لذا ابتدا آنان را با ترفندهایی از هم جدا می‌کند و به جان هم می‌اندازد تا نیروهایش مستهلک شود و آن گاه به سراغ تک تک آنان می‌رود و در این صورت می‌تواند به پیروزی برسد. همه امت اسلامی باید هوشیار باشند و به دست دشمنان مشترک سوژه ندهند. به تعبیر رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه‌ای، هم گرایی و انسجام اسلامی، یعنی پیروان مذهب‌های اسلامی کاری نکنند که احساسات پیروان مذهب دیگر را ضد خود برانگیزانند.
اسلام برای نجات مسلمان از گمراهی و تشتت، دستورالعمل هم گرایی سیاسی، طرح کوتاه مدت و مقطعی را برای یک پارچگی مسلمانان صادر کرده است، زیرا آنان نقاط مشترک و در نتیجه، دشمن مشترکی هم دارند.

هم گرایی سیاسی در قرآن

الف. خداوند متعال می‌فرماید: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» (65)
محمد فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان‌اند.
ب. «وَ لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ» (66) و نزاع و [کشمکش] نکنید تا سست نشوید، و قدرت [و شوکت] شما از میان نرود!

همگرایی سیاسی در روایات

روایات فراوانی در این زمینه وجود دارد که فقط به ذکر یکی از آن‌ها اکتفا می‌کنیم: از رسول خدا نقل شده است که فرمودند: «ذمة المسلمین واحدة یسعی بها ادناهم و هم یدعلی من سواهم، فمن اخفر مسلما فعلیه لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعین لا یقبل منه یوم القیمة صرف و لا عدل» (67)؛ ذمه مسلمان یک سان است و با آن همه کس می‌تواند حق خود را طلب کند و همه در مقابل دشمن ید واحده‌اند. پس هر کس با مؤمنی عهد شکنی کند، لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر اوست و خداوند در روز قیامت از او هیچ چیزی را قبول نمی‌کند.

راهکارهای هم گرایی سیاسی

برای رسیدن به هم گرایی سیاسی، راهکارهای فراوانی وجود دارد که فقط به چند مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم:
الف. شناخت هر مذهب از منابع آن؛ ب. حسن ظن به هم دیگر؛ ج. عدم حکم به لوازم اعتقادات؛ د. حکم به ظاهر افراد؛ هـ. گفت و گو در مسائل اختلافی؛ و. دوری از غلو؛ ز. پرهیز از ناسزا گفتن به مقدسات طرف مقابل.

2. هم گرایی حقیقی

اسلام، طرح دراز مدت و اساسی دیگری نیز ارائه داده است که امت اسلامی با عمل کردن به آن می‌تواند به سعادت دنیا و آخرت برسد. از آیات قرآن استفاده می‌شود که جهت مصالح خاص در صدر اسلام، خداوند متعال به وحدت اسلامی عنایت خاص نشان داده است. خداوند متعال می‌فرماید: «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‌) (68) و دل‌های آنان را با هم الفت داد. اگر تمام آنچه را روی زمین است صرف می‌کردی که میان دل‌های آنان الفت دهی، نمی‌توانستی! ولی خداوند در میان آن‌ها الفت ایجاد کرد! همانا او توانا و حکیم است. هم چنین می‌فرماید: «وَ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ» (69) به یاد آرید نعمت خداوند را آن زمان که دشمن یکدیگر بودید و او میان دل‌های شما الفت ایجاد کرد.
به هر صورت، اگر امت اسلامی و پیروان مذهب‌های مختلف به راهکارهای هم گرایی و وحدت سیاسی و حقیقی توجه کنند و آن‌ها را سرلوحه رفتار خود قرار دهند، حتماً می‌توانند از سنگلاخ مشکلات عبور کنند و با اتحاد و یک دلی در مقابل دشمنان قسم خورده اسلام و مسلمانان بایستند و نیز می‌توانند موانع رشد اسلام و گسترش آن را از میان بردارند.
امت اسلامی امروزه دچار ناآرامی‌های فراوان گشته‌اند. یکی از دلایل این انحطاط و تزلزل به وجود آمده در جهان اسلام، بیدار بودن دشمنان اسلام و به خواب غفلت رفتن امت اسلامی، به ویژه متفکران جهان اسلام می‌باشد. دشمنان قسم خورده جهان اسلام با ایجاد اختلاف و تفرقه بین امت اسلامی در فکر از بین بردن صلابت و یک پارچگی و میمنه و صفوف به هم تنیده شده جهان اسلام می‌باشند و حال این که امت اسلامی اگر بخود آیند و هویت اصلی‌شان را احیا کنند، می‌توانند باز هم جهان را از بین منجلاب فساد و بی‌عدالتی و نابرابری نجات دهند و موجب پیشرفت جهان بشری شوند. لذا وظیفه تک تک افراد جامعه اسلامی، به ویژه علما اندیشه وران جهان اسلام این است که کمر همت ببندند و برای شکوفایی جامعه اسلامی و انسانیت از هیچ تلاشی دریغ نکنند.
آیا از دیدگاه اسلام، قیام برای اصلاح جامعه بشری جزء وظایف اصلی این امت اسلامی نیست؟ آیا قرآن عظیم الشأن‌مان پیام آور هدایت «هُدًى لِلنَّاسِ» (70) برای جامعه انسانی نبوده است؟ آیا سرور کائنات، حضرت محمد مصطفی مصداق «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ» (71) نیست؟ آیا امت اسلامی، در قبال همه انسان‌ها مسئول نیستند؟ آیا خداوند مسلمانان را بهترین امت به سبب «أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» (72) قرار نداده است؟‌ ای برادر و خواهر مسلمان و ‌ای علما و متفکران جهان اسلام، هنوز دیر نشده است، پس به خود آیید و شکار توطئه‌ها و دسیسه‌های فریب کارانه دشمنان قسم خورده جهان اسلام نشوید. امروزه حوادث تلخ و دل خراش پیش آمده در سرتاسر جهان اسلام از غزه مظلوم گرفته تا میانمار (برمه) و آفریقای مرکزی و…. غیرت ما مسلمانان را به چالش کشیده است. و آیا نداهای «هل من ناصر ینصرنی» زن و مرد و کودکان معصوم غزه، غیرت امت اسلامی را به جوش نیاورده است؟ لذا لازم می‌باشد که امت اسلامی از خواب غفلت بیدار شوند و به سوی قرآن و سنت و تعالیم حیات بخش اسلام بازگردند و خود را اصلاح کنند و برای هدایت جوامع بشری نیز فکر و برنامه‌ریزی کنند، ولی متأسفانه و با هزاران افسوس باید گفت که توطئه دشمنان جهان اسلام کارساز شده و امت اسلامی را به خود مشغول کرده است. امروزه عده‌ای افراد بی‌سواد و سودجو، آلت دست استکبار جهانی و صهیونیست خون خوار قرار گرفته‌اند و با برداشت نادرست از شریعت و کافر خواندن مسلمانان و اهل قبله، در حال ریختن آب در آسیاب دشمن می‌باشند دامن زدن به اختلاف‌های جزئی، شأن، شوکت، قدرت و صلابت امت اسلامی را زیر سؤال برده‌اند.

نتیجه

با توجه به مفاهیم ایمان، اسلام، کفر و شرک و روایات مربوط به آنچه موجب وارد شدن انسان به حیطه اسلام می‌شود و احادیث رسول خدا در مورد نهی از تکفیر مسلمان و سخنان علمای اهل سنت درباره نسبت دادن کفر به افراد، روشن می‌شود که هر کدام از فرقه‌های اسلامی که به اصول مشترک بین مذاهب، مانند توحید در همه ابعادش، رسالت پیامبر گرامی اسلام و سایر انبیای الهی و معاد اعتقاد دارند به ضروریات دین پای بندند، خون و مال و عرضشان محترم است و کسانی که نسبت کفر به آنان می‌دهند، از دو حال خارج نیستند: یا با مبانی اسلام آشنایی چندانی ندارند «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَیَّنُوا» (73) و یا دینشان را به دنیا فروخته‌اند (تبتغون عرض الحیوة الدنیا) و ابزار دست دشمنان اسلام می‌باشند که می‌خواهند با ایجاد تفرقه در میان مسلمانان، دین مقدس اسلام را تضعیف کنند و از این طریق، سرسپردگی‌شان را به دشمنان دین به اثبات رسانند با توجه به آنچه از آیات، روایات و گفتار فقیهان بزرگ اهل سنت بیان شد، این پرسش مطرح می‌شود که چرا برخی فتوای تکفیر را صادر می‌کنند و قتل مسلمانان را مباح می‌شمارند؟ امروزه تمام مسلمانان را به داوری دعوت می‌کنیم که آیا چنین فتواهایی مطابق قرآن و سنت است یا مخالف آن؟ اگر مخالف است، پس چنین فتواهایی با چه انگیزه‌ای صادر می‌شود؟ آیا صدور فتوای تکفیر، به معنای کنار گذاشتن قرآن و سنت نیست؟ آیا این فتواها به سود کسانی است که فتوا داده‌اند یا به ضرر آنان؟ چه کسانی از آن‌ها بهره می‌برند؟ دوست یا دشمن؟ آیا صادر کنندگان این فتواها عالم‌اند یا جاهل؟ آیا دانشمندی که به اسلام و قرآن و سنت آگاهی داشته باشد و مصالح مسلمانان را در نظر بگیرد، چنین فتواهایی صادر می‌کند؟
شرایط کنونی جهان اسلام با امیدها و نویدها و بشارت‌هایی همراه است و اسلام پیروان خویش را به حقیقتی شکوه مند فرا می‌خواند که هویتی واحد تشکیل دهند و به صورت پیکری بالنده، قوی و متحده، خود را سامان بخشند. عواملی مانند ایمان به دین واحد، اصول اعتقادی، قرآن و قبله واحد مشترک، راه، مقصد، آرمان و دشمن واحد، اعضای جامعه اسلامی را به هم نزدیک کرده است. بی‌گمان اگر در جامعه اسلامی، جدایی، تفرقه، تعصب‌های بی‌جا، حرکات متحجرانه و سوء استفاده‌های دشمنان وجود نداشت، موضوع وحدت در قرآن مطرح نمی‌شد و مذمت اختلاف به میان نمی‌آمد. بر تمام اندیشه وران و علمای جهان اسلام لازم است. آن جا که وحدت به عنوان ضرورت است، درباره نقاط اختلاف با تسماع برخورد کنند و اشتراک‌ها را پر رنگ‌تر از اختلاف‌ها ببینند. باید با حفظ باورهای خود و بدون تنگ نظری و نگاه‌های تکفیری، دشمن را بشناسیم و در برابر استراتژی اختلاف افکنی دشمن منسجم شویم تا استکبار ناکام و مأیوس شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. استاد حوزه علمیه خواف.
2. یونس، آیه 93.
3. یوسف، آیه 7.
4. فتح رب الریة بتلخیص الحمویة، باب 26.
5. بقره، آیه 136.
6. حجرات، آیه 14.
7. بقره، آیه 143.
8. صحیح مسلم، ج1، ص 63.
9. همان، ج1، ص 69.
10. انفال، آیه 2.
11. ترتیب العین، ص 56.
12. لسان العرب، ج13، ص 21.
13. محاضرات فی الالهیات، ص 433.
14. مائده، آیه 3.
15. آل عمران، آیه 19.
16. همان، آیه 85 (فتح رب البریة بتلخیص الحمویة).
17. حجرات، آیه 14.
18. شیخ طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص 207.
19. محمدبن احمد قرطبی، جامع الاحکام القرآن، ج16، ص 348.
20. کلم الطیب در تقریر عقاید اسلامی، ص 32.
21. موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج1، ص 661.
22. محمدتقی تهرانی، تفسیر روان جاوید، ج2، ص 64.
23. شعراء، آیه 98. (معارف القرآن، ج4، ص 157).
24. فتح الملهم.
25. فرهنگ عمید، ص 139.
26. راغب اصفهانی، المفردات، ص 714.
27. میرسید شریف ایجی، شرح المواقف، ج8، ص 388.
28. ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، ص 171.
29. ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص 443.
30. قاموس قرآن، ج6، ص 122.
31. راغب اصفهانی، همان، ص 715.
32. سیدمحمد کاظم طباطبایی، ج2، ص 67.
33. سیدحسن بجنوردی، القواعد الفقهیه، ج5، ص 329.
34. مولانا مفتی محمد شفیع (رحمه الله)، جواهر الفقه، ج1، ص 33.
35. اعتقاد اهل السنة، ص 10.
36. نسا، آیه 94.
37. ابن کثیر.
38. نساء: 94.
39. معارف القرآن، ج4، ص 121.
40. نساء: 94.
41. بحر محیط.
42. نسا: 94.
43. معارف القرآن، ج4، ص 122.
44. همان، ج4، ص 123.
45. نقل از آیت الله جعفر سبحانی، رسائل و مقالات، ج1، ص 227.
46. صحیح بخاری، ص 16، باب اداء الخمس از کتاب «ایمان».
47. ابن اثیر، جامع الاصول فی احادیث الرسول، ج1، ص 169.
48. رواة البخاری.
49. همان.
50. رواة المسلم.
51. کنزالعمال، ج1، ص 215.
52. رواة ابوداود، 2532.
53. صحیح مسلم، ج1، ص 67، حدیث 180، کتاب الایمان.
54. همان، ج1، ص 68، حدیث 181، کتاب الایمان.
55. شرح نووی بر صحیح مسلم، ج2، ص 104.
56. ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج2، ص 267.
57. الیواقیت و الجواهر فی بیان عقاید الاکابر، ص 58.
58. شرح المقاصد، ج5، ص 227 و 228.
59. شرح المواقف، ج8، ص 339-344.
60. حاشیه رد المختار علی الدر المختار، ج4، ص 450.
61. همین طور در شرح العقائد النسفیه، ص 121 و در شرح التحریر، ج3، ص 318.
62. جواهر الفقه، ج1، ص 33.
63. النظم المفید الحاوی عقیدة التوحید الطحاوی، ص 97.
64. مولانا مفتی محمد شفیع (رحمه الله)، جواهر الفقه، ج1، ص 32.
65. فتح، آیه 29.
66. انفال، آیه 46.
67. صحیح بخاری، ج3، ص 26 باب حرم المدینة و اصول کافی، ج2، ص 126.
68. انفال، آیه 63.
69. آل عمران، آیه 103.
70. بقره، آیه 185.
71. سبأ، آیه 28.
72. آل عمران، آیه 110.
73. نسا: 94.

منابع :
1. قرآن مجید.
2. ابن منظور، جمال الدین، لسان العرب، دارصادر، بیروت 1410 ق.
3. ابن اثیر جزری، جامع الاصول فی احادیث الرسول.
4. ابن حزم اندلسی، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل.
5. ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، دارالمعرفه، بیروت 1406 ق.
6. ارشاد الطالبین نهج المسترشدین.
7. اشعری، ابوالحسن، حواشی شرح عقاید.
8. ایجی، میرسید شریف، شرح المواقف.
9. بجنوردی، سیدحسن، القواعد الفقهیه.
10. بحرانی، ابن هیثم، قواعد المرام.
11. بخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح البخاری، دارالفکر، بیروت، [بی تا].
12. تفتازانی، شرح المقاصد.
13. ثقفی تهرانی، تفسیر روان جاوید.
14. حاجی خلیفه، موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، دارالفکر، بیروت 1415 ق.
15. حاشیه رد المختار علی الدر المختار.
16. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، المفردات فی غرائب القرآن، دارالمعرفه، بیروت 1412 ق.
17. سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، انتشارات سیدالشهدا، قم 1385.
18. شرح التحریر.
19. شرح عقاید نسفی.
20. شرح نووی بر صحیح مسلم.
21. طباطبایی، سیدمحمد کاظم، العروه الوثقی.
22. طبرسی، تفسیر مجمع البیان، دارالمعرفه، بیروت 1408 ق.
23. طحاوری، النظم المفید الحاوی عقیده التوحید.
24. عثمانی، مولانا محمد شفیع، جواهر الفقه.
25. عثمانی، مولانا محمد شفیع، معارف القرآن.
26. عمید، حسن، فرهنگ عمید، انتشارات امیرکبیر، تهران 1372.
27. قاری، ملاعلی، شرح فقه اکبر.
28. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن.
29. قرطبی، محمد بن احمد، جامع الاحکام القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت 1966 م.
30. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دارالکتب الاسلامیه (آخوندی)، تهران 1388.
31. متقی هندی، علاءالدین، کنزالعمال، مؤسسه الرساله، بیروت 1409 ق.
32. مسلم بن حجاج، صحیح المسلم، دارالکفر، بیروت، 1407 ق.
33. الیواقیت و الجواهر فی بیان العقاید بیان العقاید الاکابر.

منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، قم: دارالاعلام لمدرسة اهل البیت (ع)، چاپ اول

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد