از آنجا که سئوال از سه بخش تشکيل شده است و هر بخش پاسخ جداگانه اي مي طلبد براي دريافت پاسخ بخش اول توجه به مطالبي که ذيلاً توضيح داده مي شود لازم است.
حسن صبّاح: نام او حسن بن علي بن محمّد بن حسين بن صباح حميري و عرب نژاد بوده است.[1] ظاهراً پدرش شيعه دوازده امامي و از شيعيان کوفه بوده، که به شهر قم آمده بود.
به عقيده برخي محققان معاصر، حسن صباح در سال 448 تا 445 هـ، از پدر و مادر اسماعيلي در قم متولّد شده و پدر او علي، يکي از علماي مذهب اسماعيليه بوده است.[2] ولي رشيد الدين فضل الله همداني و عطا ملک جويني محل ولادت او را شهر (ري) دانسته اند و شايد اين نظريه درست تر باشد.[3] جويني از قول حسن صباح در کتاب معروف او «سرگذشت بابا سيدنا» که خود حسن صباح در الموت نوشته و جويني از کتابخانه الموت آن را به دست آورده، در اين باره چنين نقل کرده است: «من [يعني حسن صباح] مذهب شيعه اثني عشري داشتم؛ در ري شخصي بود امير ضراب نام بر مذهب اسماعيلي باطني مصر، و هر وقت ما را با يکديگر مناظره مي افتاد، او عقايد مرا کسر مي کرد…. با خويشتن انديشه کردم که مذهب باطني حق باشد، ولي از غايت تعصّب تصديق آن نکردم… چون در سنه 464 عبد الملک عطاش، که در آن وقت در عراق داعي بود، به ري رسيد و مرا پسنديده داشت نيابت و دعوت به من داد و اشارت کرد که به حضرت مصر بايد رفت…..»[4]از شرح زندگي و چگونگي مبارزات او برضد تسلّط فکري و سياسي عرب ها و ترکان سلجوقي چنين بر مي آيد، که وي مردي ناسيوناليست و وطن خواه بود، و هدف از قيام او حمايت از استقلال و ملّيت ايران و ايراني بوده است، و نبايد بپذيريم که او به علّت داشتن حس جاه طلبي و رسيدن به مقام و فرمانروايي سياسي و يا پيشوايي مذهبي، بر ضدّ دولت سلجوقي و خلافت عباسي قيام کرده باشد؛ بلکه بايد گفت هدف او از وارد شدن در خدمت دولت سلجوقي اين بوده که بتواند به مقامي والا، مانند وزارت دست يابد، و از آن راه به هدف خود برسد. يعني اولاً ـ تسلّط سلجوقيان را به طور مستقيم از ايران براندازد و ثانياً ـ نفوذ فکري و مذهبي خلفاي بغداد را، که نمايندة مذهب تسنّن بوده اند، قطع کند و در نتيجه، ملّيت ايرانيان را زنده کند و مايه سربلندي و استقلال ملّي آنان گردد.[5]او براي رسيدن به هدف خود، يعني مبارزه با تسلّط مذهبي ـ سياسي عرب و ترک در جستجوي وسيله اي بود، که داراي قدرت مذهبي ـ سياسي زيادي باشد؛ پس از فکر و انديشه بسيار، چنان صلاح ديدکه رسماً به مذهب اسماعيلي در آيد، تا از آن راه بتواند با دشمنان ملّت و کشورش بجنگد. علّت آن اين بود که مرامنامه سياسي مذهب اسماعيلي، مبارزه با خلافت عباسي و دولت سلجوقي را توصيه مي کرد؛ روي اين جهت او با عبد الملک بن عطاش که رئيس داعيان حوزة ري بود ملاقات کرد، عبد الملک او را از لحاظ علمي و کلامي و هوش و زيرکي مردي شايسته و دانا يافت و از اين رو او را براي نيابت و جانشيني خود نامزد گردانيد و به او گفت لازم است پيش از تحقق يافتن امر نيابت به خدمت امام فاطمي در مصر مشرّف شوي.[6] او پس از اين مقدّمات در سال 469 هجري عازم مصر شد و يک سال و نيم در آن جا ماند و در سال 472 هجري به ايران بازگشت. رهاورد او از دربار خلفاي فاطمي مصر و مرکز اسماعيليه عقيدة راسخ او به امامت نزار فرزند المستنصر بالله و تکذيب خلافت برادر او احمد مستعلي بود او اسماعيليان را به امامت نزار دعوت مي کرد و خود را نماينده و داعي بزرگ و نايب خاص نزار مي شمرد. او با لباس مبدّل و به طور ناشناس به عنوان يک تاجر کوشش هاي خود را آغاز کرد و به سياحت شهرهاي ايران و ارزيابي اوضاع و احوال و جوانب خود پرداخت تا مرکز مناسب و موضع مستحکمي براي خود پيدا کند اين سياحت در اطراف ايران براي ارزيابي ده سال طول کشيد تا سرانجام قلعة الموت را انتخاب کرد.[7]وي به همراهي و همکاري چند نفر از داعيان بزرگ و کاردان خود از قزوين به سوي رودبار الموت رفت و در دهکدة اندج در حدود يک فرسنگي الموت اقامت کرد و به وسيلة داعيانش بسياري از مردم اطراف و حتّي افراد بسياري از مردم قلعة الموت را توانستند به مذهب اسماعيلي نزاري در آورند. در اين هنگام شخصي به نام مهدي علوي از طرف دولت سلجوقي برآن جا حکومت مي کرد وي هنگامي که از نفوذ مذهب اسماعيلي در ميان مردم الموت آگاهي يافت متوحش شد و حس کرد که ديگر نمي تواند بر ارادة آن قعله و اطرافش مسلّط باشد به اين ترتيب حسن صباح در سال 483 هجري با گروهي از ياران و داعيان بزرگ خود مخفيانه وارد قلعة الموت شدند و مهدي علوي را از قلعه بيرون راندند و مبلغ سه هزار دينار به عنوان بهاي قلعة الموت به وي پرداخت نمود.[8] و مدّت سي و پنج سال در آن جا حکومت کرد، او در طي آن مدّت از الموت بيرون نيامد حتّي از اتاق و حجرة خود مگر دوبار که فقط بر پشت بام خانه رفت و بقيه اوقاتش را در دار (الهجره) خود مشغول عبادت و تدبير امور سياسي و مذهبي و اقتصادي و دعوت به نزاري و صدور فرمان هاي سياسي براي داعيان خود در قلعه هاي ديگر بوده است.[9]هم اکنون پيشاپيش براي روشن شدن پاسخ بخش هاي دوّم و سوّم لازم است يادآوري کنم، آن کسي که به عنوان خداي الموت مشهور شده و ادّعاي قائميت نموده و قيامت دين محمّدي را اعلام نمود حسن دوّم، فرزند محمّد بن بزرگ اميد، نوة کيا بزرگ اميد، نائب و جانشين سوّم حسن صباح بود، نه خود حسن صباح، براي روشن شدن مطلب توجّه به مطالب زير لازم است:
حسن صباح، «کيابزرگ اميد» را براي جانشيني خود برگزيده و در سال 518 هجري به حکومت رسيد و بيست و چهار سال حکومت کرد و در سال 532 هجري محمّد بن بزرگ اميد جانشين پدر شد و بيست و پنج سال حکومت کرد بعد از او فرزندش حسن دوم با لقب (علي ذکره السلام) در سال 557 هجري به حکومت رسيد و چهار سال حکومت کرد، او مردي درس خوانده، روشن انديش، فيلسوف، متکلّم و فصيح البيان بود. در زمان پدرش به وسيله داشتن صفات ياد شده، سخت مورد توجّه و علاقة باطنيان الموت بوده است.[10]چون باطنيان الموت معتقد بودند، که امام نزار بن المستنصر بالله و فرزندان و به طور مستور، در الموت زندگي مي کنند و حسن صباح و جانشينان او نايبان و حجّت هاي آنان هستند، روي اين اصل، بر آن بودند که امام مستور، روزي در الموت ظهور و قيام خواهد کرد و اوست که قيامت دورة محمّدي را برپا خواهد نمود، اسماعيليان نزاري باور داشتند وقتي امام زمان ظهور کند قيامت برپا خواهد شد، و منظور از قيامت هم قيامت و ظهور مستور است بر اساس همين باورها در زمان حيات محمّد بن بزرگ اميد گروهي از مردم الموت نسبت به فرزند وي (حسن دوّم) معتقد شدند که او همان امام مستور و فرزند القاهر از نوادگان نزار بن المستنصربالله است، ولي پدرش آنان را تنبيه کرد و باورشان را باطل شمرد او پس از پدرش عقيدة مردم را مبني بر اينکه او همان امام مستور است که ظهور کرده است، تثبيت نموده خود را امام و از فرزندان نزار خواند.[11]حسن دوّم از سران باطنيان براي شرکت در جشن برپا شدن قيامت به الموت دعوت نمود و با تشريفات باشکوه در روز هفدهم ماه رمضان سال 559 هجري طي مراسم خاص خود را امام قائم شمرده و به دورة ستر و تقيّه پايان داد و قيامت را اعلام نمود.[12]در ميدان الموت منبري رو به جانب مغرب نهادندو چهار علم بر چهار گوشة منبر برپا کردند و رفيقان خراسان بر دست راست منبر و رفيقان عراق بر دست چپ منبر و ديلميان و رفيقان رودبار در مقابل منبر قرار گرفتند، و خداوند (همان حسن دوم) جامة سفيد برتن و عمامة سفيد برسر، نزديک نصف النهار از قلعه بيرون آمد و با سرعت تمام از جانب راست منبر روي آن قرار گرفت و سه بار سلام کرد اوّل بر ديلميان ديگر بر دست راست و ديگر بر دست چپ و لحظه اي بر سرپاي بنشست و باز برخاست و شمشير حمايل کرده با آواز بلند خطبة قيامت را چنين خواند: الا اي اهل العالمين از جن و انس و ملائکه، بدانيد که مولانا قائم القيامه لذکره السجود و التسبيح خداوند موجودات خداوندي که وجود مطلق است… در رحمت خود را برگشاد و همه را زنده گردانيد به وجود خويش….. لحظه اي نشست و برخاست و خطبه دوم بخواند… و خداوند (يعني حسن دوّم) از منبر فرود آمد و به رسم عيد دو رکعت نماز گزارد، و آن روز عيدي و خرّمي کردند و بند و اغلال شريعت از گردن بندگان برگرفتند.[13]او در اين روز گفت من که امام قائم هستم از سوي خدا مأمور شده ام که بار تکليف و قيد شريعت را از گردن شما ساقط کنم و برپا شدن قيامت را اعلام کنم کساني که مطيع فرمان قائم شوند وارد بهشت شده، خدا را در صورت امام قائم متجلّي خواهند ديد، امروز پايان دور شريعت محمّدي و عيد قيامت و برداشته شدن تقيه، يعني روزه گرفتن است بنابراين او در همان روز دستور داد که مردم روزة خود را افطار کنند و در بهشت آزادي در آيند. حسن دوّم يک سال و نيم پس از اعلام قيامت در سال 561 به دست يکي از شيعيان دوازده امامي به نام (حسين ناماور) که از اشراف آل بويه و از خويشاوندان نزديک زن حسن دوّم بود به قتل رسيد، از اين رو او خودش نتوانست به امور قيامت رسيدگي کند و نتيجه اي از عنوان قائميت خود بگيرد ولي اساس عقايد مربوط به قيامت و دورة بعد از آن را نهاد و پسرش محمّد دوم آن را دنبال و تکميل نمود.[14]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ تاريخ جهانگشا، عطا ملک جويني.
2ـ مذهب اسماعيلي و نهضت حسن صباح، يوسف فضايي.
3ـ تحقيق در تاريخ و عقايد اهل سنّت و فرقة اسماعيليه، يوسف فضايي.
پي نوشت ها:
[1] . فضايي يوسف، مذهب اسماعيلي و نهضت حسن صباح، ص 70، مؤسسه انتشارات عطايي، تهران 1374، به نقل از جامع التواريخ 3/97.
[2] . غالب مصطفي، اعلام اسماعيليه، ص 223، چاپ بيروت 1964 ميلادي.
[3] . فضايي يوسف، مذهب اسماعيلي و نهضت حسن صباح، ص 70، پيشين.
[4] . جويني عطا ملک، تاريخ جهانگشا، 3/188، مطبعه بريل در ليدن از بلاد هلاند، 1355هـ.
[5] . فضايي يوسف، مذهب اسماعيلي و نهضت حسن صباح، ص 79، پيشين.
[6] . جويني عطا ملک، تاريخ جهانگشا 3/189، پيشين.
[7] . جويني عطا ملک، تاريخ جهانگشا 3/192و 193، پيشين.
[8] . فضايي يوسف، مذهب اسماعيلي و نهضت حسن صباح، صص 89و 90، پيشين به نقل از جامع التواريخ 3/105.
[9] . فضايي يوسف، مذهب اسماعيلي و نهضت حسن صباح، ص 106، پيشين به نقل از جامع التواريخ 3/133.
[10] . فضايي يوسف، تحقيق در تاريخ و عقايد مذاهب اهل سنّت و فرقة اسماعيليه، ص 371، آشيانه کتاب، تهران 1383، به نقل از جامع التواريخ 3/162.
[11] . فضايي يوسف، تحقيق در تاريخ و مذهب اهل سنت و فرقة اسماعيليه، ص372، پيشين به نقل از جامع التواريخ 3/166.
[12] . جويني عطا ملک، تاريخ جهان گشا، 3/226، پيشين.
[13] . فضايي يوسف، تحقيق در تاريخ و عقايد مذاهب اهل سنت و فرقة اسماعيليه، ص374، پيشين به نقل از هفت باب ا بو اسحاق، صص40 تا 42.
[14] . همان، ص 375.