خانه » همه » مذهبی » حسين بن منصور حلاج موحّد بوده يا كافر، آيا درست است كه ايشان از شيطان حمايت كرده است؟

حسين بن منصور حلاج موحّد بوده يا كافر، آيا درست است كه ايشان از شيطان حمايت كرده است؟

طبق عقايد اسلامي، ارشاد به رستگاري و حق از آنِ خداوند و رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ است و اوصياء گراميش ـ عليهم السّلام ـ مي باشد و بشر از هر قشري كه باشد جز آنان كه با رسالت و وحي در ارتباط اند، جايز الخطا هستند. افراد بشر اعم از حكما و شخصيت هاي علميِ نابغه و فلاسفه به مانند محكمات و متشابهاتند و بزرگ جلوه دادن بعضي از اينان به نفع دين و ديانت نيست.
حسين بن منصور با صوفياني مثل جنيد و ابوالحسن نوري و غوطي مصاحبت داشته است. وقتي تحت تعقيب حكومت قرار گرفت بعضي از صوفيان مانند شبلي و جنيد از ترس جان خويش، او را از جملة قيام كنندگان بر عليه تصوّف شمرده و از خود راندند، چنان كه همين رفتار را در مورد بايزيد بسطامي به كار گرفتند با اينكه در روش و گرايش با او هم عقيده بودند.
حلاج پس از آنكه ادعاي حلول و گاهي هم اتحاد با خدا را در ميان مردم شيوع داد جعفر بن معتضد عباسي فرمان قتل او را داد، بدين صورت كه نخست دستها و پاهاي او را بريدند، و سپس او را بر روي جِسر بغداد به دار آويختند بعد جسد او را سوزانده و در دجله ريختند تا عبرتي براي ديگران باشد[1].
او تظاهر به پارسايي مي كرد و مي گفت هر كس نفس خود را به طاعت تهذيب كند، و دلش به كارهاي نيك مشغول گردد، و بر بريدن از لذت ها شكيبايي كند، و در جلوگيري از شهوات زمامدار نفس خويش باشد خود را به مقام مقرّبان ارتقاء داده است لكن سپس از اين محدودة منقول و معقول فراتر رفته و مي گويد كه به كلي از طبيعت بشري پاك و خالص مي گردد، و چون از بشريت چيزي در او نماند روح خداوند كه عيسي بن مريم از آن به وجود آمد، در آن حلول مي كند، در اين هنگام همه چيز فرمانبردار او مي شود و جز آنچه را كه امر خداوند در آن اجرا مي شود نمي خواهد و افعال او افعال خداوند، و فرمان او فرمان خداست.
مرحوم محدث قمي رواياتي را دال بر عدم ايمان وي آورده است و نيز آورده است كه او به قرآن و علوم قرآني آگاهي نداشته است و هم چنين به فقه و حديث آشنا نبوده و در بسياري موارد نيز بر خلاف نصّ صريح قرآن و روايات فتوا داده است[2]. مرحوم مجلسي نيز وقتي ملعونين ذكر شده اي از لسان امام زمان (عج)، امام هادي ـ عليه السّلام ـ را نقل مي كند از حسين بن منصور حلاج نام مي برد[3].
از منصور حلاج نقل شده كه نماز و روزه و زكات رموزي دارد. او پيروان و مريدانش را از رفتن به مكّه و اداي فريضة حج منع مي كرد و مي گفت مسلمان اگر نيّتش را خالص گرداند، مي تواند حج را در خانه اش به جا آورد، بي آن كه سختي هاي سفر و طواف گرد خانه را تحمّل كند[4].
حلاج كوشيده است خود را در صفوف شيعه جا زند و با نيرنگ ها و جادوگري هايي كه به كار مي برد عقول جامعه و ناآگاهان را فريب دهد ولي طبق شواهد تاريخي حتي يك شيعة واقعي را هم نتوانست گمراه سازد مگر جاهلان و ناآگاهان را.
ابن نديم نقل مي كند كه حلّاج در نامه هاي خود به يارانش مي گفته: من غرق كنندة قوم نوح، و نابود كنندة عاد و ثمودم[5].
در كتاب «اربعة نصوص» كه متعلق به حلاج است آمده كه در دعاي خود مي گفته: اي خداي خدايان و اي ربّ الارباب، و اي آن كه تو را خواب و چرت فرا نمي گيرد، خودم را به من بازگردان تا بندگان به سبب من در فتنه نيفتند، اي كسي كه او من است و من او، ميان من و حقيقت تو هيچ فرقي جز حدوث و قِدَم نيست. دكتر شيبي در كتاب خود «الصّلة بين التصوف والتشيع» افزوده است كه بيروني در «الآثار الباقيه» گفته است: من نزد حلاج نامه هايي يافتم كه آنها را با جملة (مِنَ الرحمان الرحيم إلي فلان به فلان) آغاز كرده بود.
شيخ صدوق در كتاب اعتقاداتش گفته است: نشانة فرقة حلاجيّه آن است كه ادعا مي كنند از طريق عبادت به آنها تجلّي مي شود، با اينكه نماز نمي خوانند و همة واجبات را ترك مي كنند. و نيز مدعي دانستن اسم اعظم هستند و مي گويند اگر وليّ خالص شود و مذهب ما را بشناسد از پيامبران برتر مي گردد[6].
شيخ مفيد گفته است: حلاج به تشيع تظاهر مي كرد و در واقع صوفي بود. همة آنها ملحد و كافرند. مريدانش برايش كرامات و معجزاتي مدعي مي شوند كه مجوس و نصارا براي راهبان خود مدعي هستند. مجوس و نصارا در عمل به عبادات از آنها بهترند[7].
در ادعاي خدايي او نيز به چند نمونه اشاره مي شود، باشد كه مكمّل جواب سئوال بوده باشد.
اوحدالدين ابوعبدالله بلياني كه از اقطاب صوفيه است مي گويد: زاهدي از من سئوال نمود كه كيستي؟ در جواب گفتم: من غيرِ خدا نيستم. وي گفت: سخن حلاج را به زبان آوردي، در جواب گفتم: من به يك آه صد هزار چون منصور مي توانم پيدا كرد ـ كه ادعاي خدايي مي كنند ـ .
لوئي ما سينيون در كتاب «قوس» ص 79 مي نويسد: وحدت وجوديه كه مِن جمله ابن عربي است! گويد وجود خالق و وجود مخلوق هر دو يكي است و راز و نيازِ عاشقانة منصور حلاج بيهوده بوده؛ زيرا او واصل بوده و نيازي به طلب وصل نداشت[8].
هم چنين براي خاكستر حلاج معجزاتي قائل شده اند از آن جمله ميرزا بابا ذهبي كه از اقطاب صوفيه است در كتاب «قوائم الانوار» آورده است: وقتي خاكستر حلاج را به دجله ريختند از آن خاكسترها حباب هايي تشكيل شد به شكل «الله». هم چنين وقتي دست ها و پاهاي او را مي بريدند خوني كه از او روي زمين مي ريخت به نقش «اناالحق» ـ شعار معروف حلاج ـ در مي آورد.
لوئي ما سينيون مي نويسد: گروهي از دوشيزگان از آب دجله كه خاكستر منصور در آن ريخته شد خوردند و بي شوهر باردار شدند[9].
هم چنين حلاج و فرقة حلاجيه با سحر و شعبده و نجوم و كيميا نيرنگ كرده و مردم را بدين وسيله فريب مي دادند[10].
آنچه مسلّم است اينكه حرمت سحر جزو ضروريات دين بوده؛ و ساحر واجب القتل است؛ زيرا بنا به روايت وارده از امام صادق ـ عليه السّلام ـ سحر را ياران و اولياء شياطين به كار مي گيرند[11].
به رأي و نظر امامان شيعه، شعبده گران و ساحران همچون حلاج و ديگر نيرنگ بازان و منكرانِ شرايع و اديان از سرسخت ترين و تيره بخت ترين دشمنان اسلام و تشيع بوده اند[12].
بنابراين حلاج و ديگر افرادي مثل او در گمراه كردن مردم از شيوة شيطان تبعيت كرده اند. حال با اين توصيفات خود قضاوت فرمائيد كه افرادي مثل حلاج موحد بودند يا كافر. براي كامل شدن مطلب چند بيتي از اشعاري كه دربارة حلاج سروده شده است حسن ختام قرار مي دهيم.
عطار نيشابوري كه خود از اقطاب صوفيه است دربارة ادعاي خدايي حلاج كه دائم «انالحق» مي گفت مي سرايد:
ز فوزش پرتوي بر جان منصور         در افتاد و انالحق زد در آن نور
نَبد منصور الا ذات بي چون             انالحق مي زد اينجا بي چه و چون
و نيز در جاي ديگر از زبان حلاج سروده است:
منم منصور در عين خدايي              زغير خويش كرده جدايي
منم منصور دست از جان بداده         حقيقت در خدايي داد داده
منم منصور اينجا راز گويم              خدايم از خدايي بازگويم
مرا عين خدايي زيبد اينجا              كه بي جايم به گِل جايم همه جا[13] 
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. تصوف و تشيع، هاشم معروف الحسني، ترجمة سيد محمد صادق عارف، انتشارات آستان قدس رضوي، مشهد.
2. خيراتيه، محمد علي بن علامه وحيد بهبهاني، تحقيق: مؤسسة علامه وحيدبهبهاني، قم.
3. فضايح الصوفيه، محمد جعفر بن محمد علي آل آقا، تحقيق مؤسسة علامه وحيد بهبهاني، قم.
 
پي نوشت ها:
[1] . ابوبكر احمد بن علي خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج 8، ص 112، نشر دارالكتب العلميه، بيروت.
محمد بن احمد بن عثمان ذهبي، سير اعلام النبلاء، ج 14، ص 314، نشر مؤسسة الرسالة، بيروت.
[2] . شيخ عباس قمي، سفينة البحار، ج 1، ص 296، نشر مؤسسة الوفاء، بيروت.
[3] . محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 51، ص 370، نشر مؤسسة الوفاء، بيروت.
[4] . هاشم معروف الحسني، تصوف و تشيع، ص 518، ترجمة سيد محمد صادق عارف، نشر آستان قدس رضوي، مشهد.
[5] . تصوف و تشيع، ص 518.
[6] . تصوف و تشيّع، ص 520.
[7] . تصوف و تشيّع، ص 520.
[8] . محمد مرداني، سيري كوتاه در مرام صوفي گري، ص 59، ناشر مؤلف، قم.
[9] . همان، ص 57.
[10] . تصوف و تشيع، ص 272.
[11] . مكاسب محرمه، ص 95، شيخ مرتضي انصاري، مؤسسة النعمان، بيروت.
[12] . تصوف و تشيع، ص 274.
[13] . سيري در مرام صوفي گري، ص 59.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد