خانه » همه » مذهبی » حسینعلی بهاء؛ دوستان و دشمنان سیاسی (2)

حسینعلی بهاء؛ دوستان و دشمنان سیاسی (2)

حسینعلی بهاء؛ دوستان و دشمنان سیاسی (2)

برخی از نویسندگان بهائی می کوشند اقدامات امیر در سرکوب بابیه را کاری عبث و بی نتیجه جلوه دهند (چنان که نبیل زرندی نیز ادعا می کند که امیر از سرکوب شورش بابیان و اعدام باب «جز خسران، ثمری… نگرفت»). اما حقیقت

0033650 - حسینعلی بهاء؛ دوستان و دشمنان سیاسی (2)
0033650 - حسینعلی بهاء؛ دوستان و دشمنان سیاسی (2)

 

نویسنده: علی ابوالحسنی (منذر)

 

 

7. توفیق امیر در سرکوب شورش بابیان

برخی از نویسندگان بهائی می کوشند اقدامات امیر در سرکوب بابیه را کاری عبث و بی نتیجه جلوه دهند (چنان که نبیل زرندی نیز ادعا می کند که امیر از سرکوب شورش بابیان و اعدام باب «جز خسران، ثمری… نگرفت»). اما حقیقت چیز دیگری است و مطلب چنان روشن است که حتی برخی از نویسندگان بهائی نیز به کامیابی امیر در سوق بابیان به سوی نابودی اعتراف دارند. ویلیام هاچر و دوگلاس مارتین، دو نویسنده ی بهائی غربی، پس از ذکر اعدام باب به فرمان امیر کبیر می نویسند: «به هر حال برای اجتماع بابیان شهادت حضرت باب که به دنبال اعدام اکثر سران بابی، از جمله بیشتر حروف حی، اتفاق افتاد اثری مخرب و انهدام آمیز داشت…». و نیز: «شهادت حضرت باب و عده ی کثیری از حروف حی و قتل عام چندین هزار نفر از پیروان با وفای ایشان این نبود و طرح را پیش از آن که مفهوم و معلوم شود بی اثر و عقیم باقی گذاشت. در آستانه ی سال 1852 م [1268 ق] چنین به نظر می رسید که امر حضرت باب با همه ی عظمت، با ناکامی رو به رو شده و دیانت بابی در پرتگاه نابوی به پایان خود رسیده است». (1)
حتی خود نبیل زرندی از شخص بهاء نقل می کند که با اشاره به دوران تبعید خود در عراق، گفته است: «چون [از سفر دو ساله ی سلیمانیه عراق] به بغداد برگشتیم مشاهده شد که از امر باب اثری باقی نمانده و آن اساس به کلی فراموش گشته، همت گماشتیم تا امر حضرتش را از نو حیات تازه بخشیم و از زاویه ی فراموشی نجاتش دهیم…».(2)

8. امیر، ضدّ خشونت بود!

منابع بهائی، امیر را به خشونت متهم ساخته و می کوشند از وی چهره ای خشن بلکه سفاک (خون آشام) ترسیم کنند. در حالی که باید گفت: امیر، ضد خشونت بود، میان این دو – «خشونت» و «ضد خشونت» – تفاوت بسیار است.
برای درک درست مسئله، باید اولاً وضعیت و شرایط بسیار حساس، شکننده و آسیب پذیر کشورمان در آن روزگار (در عرصه ی سیاست داخلی و خارجی) را در نظر گرفت و به عمق خطری که از سوی آشوب گران داخلی و مهمتر از آن ها، از جانب دو دولت قوی پنجه و طماع و تجاوزپیشه ی لندن و پترزبورگ متوجه ایرانِ ضعیف و درمانده ی پس از جنگ های متوالی با روس و انگلیس و قفقاز و هرات بود، نیک توجه داشت «ضعف» و «خطر» ی که، هرج و مرج دوران صدارت حاجی میرزا آقاسی، آن را دو چندان کرده بود). ثانیاً بایستی هدف و مقصد شورش گران بابی را – که به صریح کتاب بیان فارسی (باب 4 از واحد 6) اخراج ملت مسلمان از ایالات مهم ایران، و براندازی حکومت بود – مورد توجه قرار داد و مسئولیت امیر به عنوان صدراعظم کشور) در آن شرایط حساس و در برابر این گونه جریانات را ملحوظ نظر قرار داد. آن گاه می توان قضاوت کرد که آیا راهی جز قاطعیت برای ریشه کردن فتنه ها و آشوبهای براندازانه، پیش پای امیر (و هر حاکم آگاه و دل سوز دیگر) وجود داشت ؟ و آیا اگر دستگاه حکومت، در زمان امیر نیز هم چون عصر حاجی میرزا آقاسی، در برابر آشوب ها تعلل نشان می داد و عملاً زمینه را برای کهنه شدن ماده ی فتنه – و در واقع، مزمن ساختن بیماری کشنده – فراهم می ساخت، اساساً ایرانی باقی می ماند که راجع به صحت و سقم رفتار مدیران آن، بحث گردد؟!
روشن است که اگر امیر کبیر، مثل سلف سیاسی خود (آقاسی) با فتنه ها و آشوب های زمانه، برخورد قاطع نشان نمی داد، به زودی درگیری ها از شهرهایی چون «مشهد» (مرکز فتنه حسن خان سالار) و زنجان و نیریز و… (مرکز شورش مسلحانه ی بابیان) به نقاط دیگر کشور سرایت می کرد و نهایتاً سراسر ایران اسلامی در اغتشاش و کشمکش حاد فرو رفته و حمام خونی (بین مسلمانان و بابیان) به راه می افتاد که تلفات انسانی و خسارات مالی آن، صدها برابر از تلفات درگیری قوای دولتی با بابیان در شهرهای یاد شده بیشتر و افزون تر بود، و عاقبت هم کشور ایران در کام بیگانگانی فرو می رفت که از مدت ها پیش خواب فتح این سرزمین را می دیدند…. به همین دلیل است که می گوییم: امیر، ضد خشونت بود.
منابع بهائی، چنان که دیدیم، بر امیر تهمت سفّاکی و خون آشامی زده اند! در این زمینه (گذشته از توجه دادن به دلسوزی و دادخواهی امیر در حقّ رعایا، حتی اقلیت های دینی رسمی) باید تأکید کنیم که امیر، حتی در برخورد با عناصر متمرد و شورش های اجتماعی و سیاسی، همواره نخست از در گفت و گو و نصیحت و مدارا وارد می شد (و حتی با بخشی از خواسته های مادی و سیاسی آشوب گران، که بر خلاف مصالح کشور نبود، موافقت کرده و وعده ی مساعدت می داد) و تنها زمانی به عنوان «آخِرُالدواء» (3)، فیصله ی امر را در شمشیر آبدار می جست که عملاً همه ی راهها به بن بست رسیده بود و به فرد آشوبگر کاملاً اتمام حجت شده و به خوبی روشن شده بود که حریف، به هیچ صراط مستقیمی پای بند نیست.
نمونه ی بارز این امر، برخورد امیر با فتنه ی خطرناک سالار در خراسان است که پیش درآمد آن، اعزام نماینده ی با کفایت و چربدستی (چون چراغعلی خان زنگنه) نزد سالار و دستیارش جعفر قلی خان جهت گفت و گو بود که نتایج مهمی هم در بر داشت و در صف آشوبگران شکافی بزرگ انداخت.(4) امیر، پس از تسخیر مشهد و غلبه بر سالار نیز، به حسام السلطنه (فرمانده قوای فاتح) اکیداً سفارش کرد که جان و مال مردم شهر از هر جهت باید در امان باشد و از سوی سپاهیان کوچک ترین تعدی و اجحافی صورت نگیرد.(5)
دکتر آدمیت، فضای بسیار مغشوش و آشوب زده ی کشور در آغاز صدارت امیر، و شیوه ی پخته و موفّق وی را در اتخاذ تدابیر گوناگون جهت حلّ هرچه مسالمت آمیزتر و کم هزینه تر آشوبها، به خوبی ترسیم کرده است:
با مرگ محمد شاه، بیشتر ولایات را آشوب فرا گرفت. در پیدایش این آشفتگی عمومی، بی گمان سوء سیاست حاجی میرزا آقاسی خیلی تأثیر داشت. شورش هایی که در آن اوان بر پا شدند، این ها بودند:
فتنه ی آقاخان محلاتی، سر کشی سیف الملوک میرزا پسر اکبر میرزای ظل السلطان در قزوین، شورش مردم بروجرد بر جمشیدخان ماکویی، طغیان اهالی کرمانشاه بر محبعلی خان ماکویی، انقلاب کردستان و عصیان رضاقلی خان اردلان بر خسروخان گرجی والی و علی خان سرتیپ قراگزلو، شورش فارس به سرکردگی رضای صالح بر حسین خان نظام الدوله، بلوای کرمان و نزاع فتحعلی خان بیگلربیگی با عبدالله خان صارم الدوله، طغیان اشرار یزد علیه دوستعلی خان حاکم آن جا، غوغای اصفهان، شورش خوانین بختیاری و طوایف کرد. فتنه ی شیخ نصر حاکم بندر بوشهر، انقلاب حاکم بندرعباس، خودسری قبایل بلوچ در سیستان و بلوچستان، و از همه مهم تر، فتنه ی سالار بود که از زمان محمدشاه در خراسان آغاز گشته و روز به روز سهمناک تر می گردید.
این حال آشوب داخلی توأم با پریشانی لشکر و خزانه ی تهی، بزرگ ترین دشورایهای آغاز کار امیر بود. و از برجسته ترین خدماتش برانداختن همان شورش ها است و برقرار کردن امنیت در سراسر مملکت؛ فرمان دولت را تا دورترین نقطه ی ایران جاری ساخت. این امر مهم را با تدبیر و بردباری و قدرت پیش برد. طرفه آن که بیشتر آن یاغیی گریها را با ملایمت و از راه تغییر حکام فرو نشاند، و برخی را با مهر و کین و تهدید و سرانیدن. هر کجا این شیوه ها مؤثر نگردید، سیاست قاهرانه کار را تمام کرد. در این مورد سیاستش جرار بود، و گرنه در موارد دیگر به بخشیدن و تبعید ساختن و یا زندانی نمودن سرکشان اکتفا نمود. (6)
تأیید کلام آدمیت را می توان در کلام عباس امانت (مورخ بهائی مآب) دید که با اشاره به وجود «انبوه مشکلات» برای حکومت ایران در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیر (همچون «گرفتاری ناشی از ادعای بهمن میرزا [کاندیدای روس ها برای سلطنت یا صدرات ایران]، شورش دولّو در خراسان، اوضاع آشفته ی سایر ایالات» و…)، اعتراف می کند که: اگر شاه جوان «بدون سپاهی بزرگ و چشم گیر و وفادار وارد پایتخت» می شد «خطرات زیاد منتظرش» می بود.(7)
بدین گونه، به قول یکی از پژوهشگران: «نظری دقیق و مروری همه جانبه در اوضاع داخلی و سیاست خارجی ایران در خلال سال های 1264 هـ و 1268 هـ (1848 تا 1852 م) پژوهشگر را مجاب می سازد که در آن سال های ویرانی، ستمگری و سرکشی گروهی شورشیان خودخواه، دوره ای که در گرماگرم نابسامانی ها، هر لحظه خطر فنای استقلال و تمامت ارضی ایران در میان بود، به گواهی بیگانه ای آگاه، چون سِر هنرای رالینسون، وجود میرزا تقی خان امیر کبیر تنها عامل نجات بخش گردید. آن مرد بزرگ که… شایستگی و کاردانی شگرفی از خود نشان داد، در نخستین سال بحرانیِ پادشاهیِ ناصرالدین شاه، بی آن که ذره ای ترس از کسی یا چیزی داشته باشد ثابت کرد که می تواند گره از دشوارترین کارهای کشور بگشاید…».(8)
مثل مشهوری است که می گوید: «درخت را از میوه اش باید شناخت»، و بر این اساس، بهترین و درست ترین داور در کار امیر، همان نتیجه ی کار او: سامان گرفتن و رهایی سریع و شگفت ایران بحران زده از آشوب های سهمناک، و افتادن در مسیر ترقی و پیشرفت همه جانبه و شتابناک، بود. عباس میرزا ملک آرا (برادر رنج دیده و تبعیدی ناصرالدین شاه) می نویسد: «امیر نظام به جهت این پادشاه و اهل ایران بسیار خیرخواه و صادق بود… در عرض 2 سال ایران را نظمی داد که از قوه ی هیچ کس بر نمی آمد. اول سلطنت ایران در غایت اغتشاش، در خراسان محمد حسن خان سالار عصیان ورزیده بود، در زنجان و مازندران و نیریز فرقه ی ضاله ی بابیه خروج نموده بودند. الواط اصفهان، نایب الحکومه را کشته و عاصی شده بودند و ایلات بختیاری هکذا. غیر از امیرنظام، قوّه ی احدی نبود که در ظرف مدت قلیلی این طور نظم دهد». (9) حتی فردی چون پرنس دالگورکی، که در زمان صدارات امیر دائماً با وی در ستیز و آویز بود، پس از برکناری امیر از صدارت، در گزارش به سن پترزبورگ اعتراف کرد: با آن که صدراعظم پیشین «با روسیه میانه ی خوبی نداشت، مع الوصف برای اداره ی امور داخلی مملکت واجد شرایط عالی بود»! (10)
به قول میرزا حسن جابری اصفهانی، دانشمند و سیاستگر پر اطلاع عصر قاجار: «… میرزا تقی خان امیر کبیر، ایران مُرده را، به دو سال، پهلوانِ زنده کرد». (11)

9. پاسخ به یک شبهه

ممکن است گفته شود که، بابیان، تنها از جان خود دفاع می کردند و این، مخالفان آنان (اعم از دولت و ملت ایران) بودند که پاپیچ ایشان می شدند؛ و الا اگر تعرض دیگران به آن ها نبود حادثه و آشوبی پیش نمی آمد. اما این تصور درست نیست، زیرا احکام شدید و پر خشونت باب در الواح و کتاب های خویش به کشتن مخالفان خویش و اخراج آنان از مناطق پنج گانه ی فارس و مازندران و آذربایجان و عراق و… که صراحتاً در کتاب بیان فارسی آمده است، برای بابیان راهی جز در افتادن با مردم و براندازی حکومت، باقی نگذارده بود.
بعضی از نویسندگان (هم چون فریدون آدمیت) ضمن محکوم شمردن فتنه ی بابیه، به این نظر گرایش دارند که: علی محمد باب، «در پی جنگ و آشوب نمی گشت، اساساً مرد نیک نفسی بود و در خوی و منش او ستیزگی نبود. به گفته ی گوبینو او قصد نداشت به پیام خود رنگ سیاسی دهد، و به پیکار علیه دولت برخیزد… ولی رشته ی کار از دست خودش خارج گشت و به دست سه تن از پیروان او افتاد که سخت متعصب و ستیزه جو بودند: ملاحسین بشرویه ای که نخست شیخی بود و حالا ” باب الباب ” لقب داشت، دیگر ملا محمد علی بار فروشی معروف به ” قدوس “، و سومی ملا محمد علی زنجانی ملقب به ” حجت ” بود. آن سه نفر علم طغیان را علیه حکومت برافراشتند تا دولت موجود را براندازند – و با تأسیس سلطنت بابی در ایران مقدمه ی فتح کره ی ارض را فراهم آورند…».(12) ولی این ادعا صحیح نیست. باب، ضعف نفس داشت، اما سلامت نفس نداشت و اتباع شورشگر وی، در واقع به احکام غلاظ و شدادی عمل می کردند که باب درباره ی لزوم کشتن مخالفان خویش و مصادره ی اموال و سوزاندن کتب آنان، و اخراج مسلمانان از ایران و عراق، صادر کرده بود. نامه ها و الواح تند و گزیده ی باب در توهین و تکفیر رجال عصر خویش نیز نظیر حاجی میرزا آقاسی صدراعظم محمد شاه (که اتفاقاً متهم به مماشات با باب و بابیان بود، و به قول دکتر آدمیت: «اگر هزار عیب داشت آدم کش نبود» (13)) در منابع تاریخی (بابی و غیر بابی) ثبت و موجود است. (14)
سخنان علی محمد باب شیرازی در کتاب خود: بیان فارسی، مشهور است که می گوید: «گرفتن اموال کسانی که به این فرقه ایمان ندارند واجب است» (15) و نیز: «بر هر پادشاهی که در این فرقه به سلطنت می رسد واجب است یک نفر غیر مؤمن [بخوانید: غیر بابی ] را روی زمین زنده نگذارد و هم چنین این حکم برای همه پیروان واجب است». (16) چنان که در قیوم الاسماء (موسوم به تفسیر سوره ی یوسف) نیز به اتباع خود دستور می دهد: «تمام مشرکین را بکشید و زمین را از ایشان پاک نمایید»، که قاعدتاً مقصود، مسلمانانی است که سر تسلیم در برابر او فرود نمی آورند! و پیدا است که حاصل این احکام تند و خشونت بار، جز ایجاد درگیری و آشوب خونین در کشور نبود. بی جهت نیست که نبیل زرندی مورخ سرشناش بهائی، در کتاب خود، با اشاره به سرکوب آشوب بابیان توسط نیروهای امیر در مازندران و نیریز و زنجان، «سبب اصلی» این شورش ها را شخص باب می شمارد. (17)
مهم تر از این، سخن عباس افندی (پیشوای بهائیان) است که صراحتاً اعتراف می کند که: «در یوم ظهور حصرت اعلی [= باب] منطوق بیان، ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و عام الا مَن آمن و صدِق بود». (18) یعنی، دستور صریح باب در کتاب بیان به پیروانش آن بود که گردن مخالفین را بزنند، کتاب ها و اوراق آن ها را بسوزانند، و اماکن ایشان را ویران سازند.
آن سه تن نیز که آدمیت از آن ها به عنوان «پیروان سخت متعصب و ستیزه جو» باب یاد کرده و آشوب بابیان را به پای آن ها می نویسد، از نزدیک ترین یاران و دعات باب بودند و به ویژه ملاحسین بشرویه ای، به تصریح بابیان و بهائیان: نخستین شخص مؤمن به باب (اولُ من آمَن)، و به قول خود آدمیت: «باب الباب» یعنی واسطه ی باب با دیگران بود، و باب نه تنها هیچ گاه عملیات این سه تن را محکوم نکرد بلکه آن ها را صراحتاً تأیید کرده و در مرگ قدوس و بشرویه ای که پیش از وی به قتل رسیدند، به شدت اظهار اندوه کرد…

10. امیر، آماج هتّاکیِ بابیان و بهائیان

مرحوم امیر، با اقدام به سرکوبی قاطع فتنه ی بابیان، و اعدام باب و تبعید بهاء از ایران، همراه با انجام برخی اصلاحات سیاسی – اجتماعی در کشور در چند سال نخست سلطنت ناصرالدین شاه، برای همیشه راه را بر پیشرفت این گروه در تاریخ ایران سد کرد. این نقش بی بدیل، چنان که دیدیم، از چشم بابیان و بهائیان مخفی نمانده و او را آماج کینه توزی و فحاشی آنان ساخته است. به قول نورالدین چهاردهی: «بابی ها و بهائیان سرسخت دشمن آشتی ناپذیرند و میرزا تفی خان امیر کبیر و ناصرالدین شاه را لعن فرستند و این دو تن را مانند یزید و شمر می نگرند».(19) سخن دکتر فریدون آدمیت نیز مؤید اظهارات چهاردهی است: «امیر شورش بابیه را برانداخت. به قول شیل [وزیر مختار انگلیس در ایران، در گزارش به پالمرستون وزیر خارجه ی لندن، مورخ 14 مارس 1851 ] ” پس از غائله [بابیان در] زنجان پیروان باب جرئت نکردند که صلح و امنیت عمومی را بر هم بزنند”. اما بیکار ننشستند و پنهانی فعالیت داشتن؛ تا زمانی که اختلالی ایجاد نمی کردند، کسی را با آنان چندان کاری نبود، البته کینه ی امیر را در دل داشتند، کینه ای که در نوشته های هم کیشان آنان، و بهائی و بهائی زادگان در ایران و امریکا، هنوز منعکس است. بابیان توطئه ی کشتن شاه و امیر و امام جمعه ی تهران را چیدند، ولی امیر پرده از روی آن برداشت» و آن توطئه را در نطفه خفه کرد، که شرح آن در المتنبّئین نوشته ی علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه آمده است. (20)
برای نمونه، عباس افندی می نویسد: «میرزا تقی خان امیر نظام… سمند همّت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت. این وزیر شخصی بود بی تجربه و از ملاحظه ی عواقب امور آزاده. سفّاک و بی باک و در خونریزی چابک و چالاک. حکمت و حکومت را شدت سیاست دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تهدید و تخویف جمهور می شمرد و چون اعلی حضرت شهریاری [ناصرالدین شاه] در سنّ عنفوان شباب بودند، وزیر به اوهامات غریبه افتاد و… بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد….»! (21) هم چنین نبیل زاده، یکی از مبلغان مشهور بهائی، از عباس افندی نقل می کند که درباره ی امیر گفته است: امیر کبیر «بسیار سفاک و بی باک بود. عزمش بسیار خوب بود، ولی عقلش کم بود. به قوّه ی سیاست (22) و قتل و غارت می خواست مملکت را منظم نگاه دارد. اروپاییها به قوه ی عقل، مملکت را منظم می دارند…»! (23)
شوقی افندی (نواده و جانشنی عباس افندی) نیز در هتاکی به امیر کبیر، راه جدّ خویش را ادامه داده و در لوح قرن، در کتاب هتاکیهای فراوان به رجال سیاسی و دینی ایران و عثمانی، از امیرکبیر با عناوینی چون «اتابک سفّاک بی باک» و «امیر سفاک» یاد می کند (24) و می نویسد: «اتابک اعظم، تقی سفّاک و بی باک که حکم اعدام سید عالم [ = علی محمد باب] را صادر نمود و جمعی از اصحاب را در مازندران و نیریز و زنجان و تهران شربت شهادت بنوشاند دو سال بعد از آن واقعه ی هائله به سخط شهریار پرکین مبتلا کشت و در حمام فین به اسفل السافلین راجع شد. برادرش که در این عمل فظیع شریک و سهیم گشت در همان ایام به دارالبوار راجع شد».(25) همچنین در کتاب مشهور خود: قرن بدیع، مرحوم امیر را با تعابیری چون «وزیر غدار»(26) و «وزیر بی تدبیر»(27) فرو کوفته و پس از شرح اعدام باب به اهتمام امیر و برادرش (وزیر نظام)، می نویسد: «امیر نظام سفاک و بی باک، محرک اصلی شهادت اعلی [= باب ]… دو سال پس از این واقعه هائله با برادرش [ وزیر نظام] که همدست و معاضد او بود به هلاکت رسید و جزای اعمال سیئه ی خویش را به رأی العین مشاهده نمود».(28) و بالاخره در عبارتی که زهر کینه از آن می بارد می نویسد: «… میرزا تقی خان امیر نظام که از خاندانی حقیر و گمنام ظاهر شده بود و در سال اول صدارت کوتاهش، اصحاب قلعه [= اشاره به بابیان شورشگر در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران] را به شهادت رسانید و به قتل شهدای سبعه ی طهران اقدام کرد و جناب وحید و صحابه ی حضرت را به اشدّ احوال شهید و قتیل ساخت و راساً و مستقیماً فرمان شهادت حضرت باب را صادر کرد و در واقعه ی [آشوب بابیان در ] زنجان دست به خون مظلومان گشود، مورد بی مهری شاه قرار گرفت و سعایت درباریان درباره وی مؤثر واقع شد و افتخاراتی را که به دست آورده بود از کف بداد و عاقبت به کمال خواری و ذلت در حمام فین نزدیک کاشان به امر شاه رگ حیاتش مقطوع شد و به دیار فنا واصل گردید». (29)
به همین گونه، مبلغان و نویسندگان طراز اول بهائی نیز، نظیر میرزا ابوالفضل گلپایگانی، نبیل زرندی، عبدالحمید اشراق خاوری، محمد علی فیضی و محمدعلی ملک خسروی، در آثار خویش امیر را از طعن و دشنام بی نصیب نگذاشته اند. به قول اسدالله مازندرانی، مبلغ و مورخ مشهور بهائی: «میرزا تقی خان و ناصرالدین شاه و سعیدالعلماء بارفروشی نزد طائفه ی بابیه در درجه ی اولی از نفرت و لعن قرار داشته، رجعت اعداء و قاتلین ائمه ی هدی [!] به شمار آمدند».(30)
ابوالفضل گلپایگانی ضمن اطلاق عنوان «سفّاح» (خونریز) و «به غایت مستبد» بر امیر (31) می گوید: «اتابک اعظم در علاج کار [بابیان ] فرو ماند و عاقبت در آن نزدیکی جان در سر کار تهور و استبداد نهاد. زیرا که پادشاه جوان از مقاصد خفیه ی او [؟!] آگاه شد و از سوء سیاست او منزجر گشت و رجال دولت به جهت استبداد او در امور مملکت از نیکخواهی او دوری جستند و عاقبت او را به حکم پادشاه از مناصب دولتی معزول… و… در حمام فین او را به جهان دیگر فرستادند»!(32)
محمد علی فیضی، امیر را با عنوان «امیر مغرور» فرو کوفته (33) و عبدالحمید اشراق خاوری، او را «اتابک سفاک»(34) و «تقی سفاک» (35) می نامد. نبیل زرندی از امیر با تعابیری چون «وزیر نادان»(36)، «وزیر شریر»(37) و «دشمن ستمکار و… خونخوار» باب (38) نام می برد و قتل وی در حمام فین را انتقام الهی! و «عذاب الیم» خداوندی در حق او می شمارد: «امیر نظام رئیس الوزرا که سبب شهادت حضرت اعلی گشت و برادرش، وزیر نظام، که با او در این جریمه شرکت داشت پس از دو سال به جزای عمل خویش رسیدند و به عذاب الیم مبتلا گشتند…».(39) محمدعلی ملک خسروی نیز این گونه کینه ی شدید خیوش را روی آن بزرگمرد خالی می کند: «… میرزا تقی خان که مردی خودسر و خودخواه و لجوج و مستبد بود، بدون اینکه عاقبت کار را ملاحظه کند به صدور حکم قتلِ» باب فرمان داد (40)، و این رشته سر دراز دارد… (41)

11. نقد اتهامات بهائیان به امیر

1 – 11. اتهامات عباس افندی

عباس افندی در اظهارات خود، اتهامات گوناگونی را به امیر وارد ساخته است. او ضمن متهم کردن امیر به «خودسری و استبداد»، او را «شخصی… بی تجربه و از ملاحظه ی عواقب امور آزاده» (یعنی دهن بین و سطحی نگر) و دارای «اوهامات غریبه» شمرده و مدعی شده است که «عزمش بسیار خوب بود، ولی عقلش کم بود. به قوه ی عقل، مملکت را منظم می دارند». به ادعای افندی، همین خو و خصلت بود که «بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرض بابیان کرد…».
درباره این سخنان مشعشع! تذکر چند نکته ضروری می نماید:

نکته ی اول

مقصود عباس افندی از آن به اصطلاح «وزرای دوراندیش»، که امیر «بدون مشورت» با آن ها، به سرکوب شورش مسلحانه ی بابیان پرداخت، لابد کسانی چون میرزا آقاخان نوری است؛ همان میرزا آقاخانی که «تحت الحمایه ی سفارت انگلیس» بوده و برای دست یابی به قدرت، با سفرای انگلیس و روس، سَر و سِر داشت! و برای کهنه شدن ماده ی فتنه (و بهره جویی خود و اربابان استعمارگرش از آن) به گفته ی نبیل زرندی: امیر را از برخورد قاطع با آشوبگران بابی بر حذر می داشت.
منابع بهائی مدّعی اند که در ماجرای اعدام باب، دو تن از دولتمردان وقت، اقدام امیر را برنتافتند: میرزا آقاخان نوری و حمزه میرزا حشمت الدوله (42)؛ و جالب است بدانیم که تاریخ، تجزیه ی دو منطقه ی استراتژیک «هرات» و «مرو» از ایران را، به ترتیب، حاصل سوء مدیریت این دو تن، می شمارد !(43)
عباس افندی در مقاله ی شخصی سیاح می نویسد: زمانی که اتابک امیر کبیر، شاهزاده حمزه میرزا را به اعدام باب فرمان داد او «اجراء این حکم را از دست خویش نپسندید و به برار امیر، میرزا حسن خان، گفت که این کار خسیسی است و آسان و هر کس مقتدر و توانا. مرا چنان گمان بود که حضرت اتابک مرا مأمور به حرب افغان و اوزبک خواهد نمود و یا به رزم و هجوم مرز و بوم روس و روم دلالت خواهد نمود…»!(44)
راجع به هویّت این جناب حمزه میرزا (که لابد یکی از همان «وزرای دوراندیش» حکومت قاجار بوده است) بد نیست مطالبی را از زبان خود بهائیان بیاوریم. در تعلیقات آخر کتاب حسن موقر بالیوزی (از سران و مورخان شاخص بهائیت) با اشاره به فتح هرات و تسخیر مرو توسط سلطان مراد میرزا حسام السلطنه (عموی ناصرالدین شاه) در 1857 میلادی، چنین می خوانیم:
مرو… مانند هرات همواره جزئی از خراسان محسوب می شد، ولی افسوس که سه سال بعد از آن، حاکم بعدی خراسان به نام حمزه میرزا حشمت الدوله، عموی دیگر ناصرالدین شاه با آن که [حکومت ایران] هرات را دوباره به تصرف درآورده بود ولی به سختی از ترکمن ها شکست خورده مرو را از دست داد و این شهر به تصرف روس ها درآمد. حمزه میرزای بیچاره بسیار بد شانس [؟!] بود. یک بار مغلوب سالار [حسن خان سالار، مسبب فتنه ی تجزیه طلبانه ی خراسان در زمان امیر کبیر] شد و بار دیگر از ترکمنها شکست خورد. با این همه یکی از اعمال مثبتی که انجام داد آن بود که هنگام حکومت آذربایجان وقتی که حکم اعدام حضرت اعلی [ = باب] از تهران برایش رسید شجاعانه[!] از آن دستور سرپیچید تا آنجا که میرزا تقی خان [امیر کبیر] مجبور شد که برادر خودش، وزیر نظام، را مأمور اجرای آن حکم غیرعادلانه نماید.
قشون حشمت الدوله در جنگ با ترکمنهای تِکَه در نزدیک مرو تار و مار شد و ترکمن های پیروز حتی سلاح های او را به غنیمت بردند و البته این شکست باعث شد که او پست والی بودن خود را اهم از دست بدهد. ناصرالدین شاه که از این شکست، که تا حدّ زیادی در اثر بی لیاقتی وزیر خراسان بود) به شدت خشمگین شده [بود] بر روی عکس این عموی بیچاره نوشت: “حشمت الدوله ی نجس !…”. (45)
آن وقت چنین کسی – به ادعای عباس افندی – از اعدام باب (یعنی قلع ماده ی فتنه ی بابیه) سر باز زده و به امیر می گفت: «مرا چنان گمان بود که حضرت اتابک مرا مأمور به حرب افغان و اوزبک خواهد نمود و یا به رزم و هجوم مرز و بوم روس و روم دلالت خواهد نمود…»!(46)
به قول گرنت واتسون: «اقدامات امیر، مورد سوء ظن» چنان کسانی بود «که شاه ناچار شد به فریادهای اعتراض گوش فرا دهد»، لیکن اندکی بعد از کشتن او بازگشت مملکت به هرج و مرج معمول چنان سریع بود که «شاه ایران، و بسیاری از اتباعش، فهمیدند کشورشان چه ضایعه ی چبران ناپذیری متحمل شده است».(47) بی جهت نیست که اعتمادالسلطنه (وزیر و ندیم ناصرالدین شاه، و فرزند حاج علی خان حاجب الدوله قاتل امیر) در خاطرات خویش، همه جا افسوس ایام گذشته – دوران صدارت امیر و قبل از آن – را می خورد و از این که امرا و سرداران بزرگ و سالخورده ی پخته ی پیشین، جایشان را به جوانان سبک مغز و خام داده اند و طبع شاه، «جوان پسند» بلکه «طفل پسند» شده، سخت اظهار تأسف می کند. (48)
پیش از این، به این مثل مشهور فارسی اشاره داشتیم که می گوید: «درخت را از میوه اش باید شناخت». بهترین راه برای قضاوت در مورد خرد، دانش و فرزانگی امیر نیز، تأمل در کارنامه و عملکرد سیاسی او است. در بین نویسندگان و تحلیلگران ایرانی، بر ستایش و تحسین امیر، نوعی اجماع وجود دارد.
در اسناد موجود در آرشیو استانداری استانبول، گزارشی شخصی به نام ارستاکنیک وجود دارد که ظاهراً فردی مسیحی بوده و در دستگاه والی بغداد عنوان ترجمانی داشته است. دولت عثمانی در زمان امیر، این شخص را برگزیده و مأمور کرده بود به ایران مسافرت کند و گزارشی از حقایق اوضاع آن سامان ترتیب دهد. ارستاکنیک در گزارش مختصر و مفید خود درباره ی امیرکبیر می گوید: با این که او هم مثل سایر رجال ایرانی «مُدمِغ» و متکبر است، مسلماً اعقل آنان است و علت بدگوییها و کارشکنی هایی را که در پیرامون امیر وجود داشته چنین توصیف می کند که پیش از امیر ولایات و کارشکنی هایی را که در پیرامون امیر وجود داشته چنین توصیف می کند که پیش از امیر ولایات در تیول امرا و شاهزادگان بود و آنان از هر حیث مطلق العنان بودند و هر چه می توانستند به زور و ستم از مردم می ستدند لیکن دیناری به خزانه ی دولت نمی دادند. امیر این بساط را در هم نوردید و لذا دشمنی متنفذین و امرا و شاهزادگان با او امری طبیعی است. گزارش ارستا کنیک مورد پسند دولت عثمانی افتاده و وی در برابر خدمتی که انجام داده تشویق شده است. (49)
کنت دو گوبینو و گرنت واتسون (نمایندگان سیاسی فرانسه و انگلیس در ایران) از محبوبیت ملی شگرف امیر (پس از مرگ وی) نزد ملت ایران (از شاه تا مردم عادی) سخن گفته اند، که بر مشاهده ی اوضاع ناخوشایند کشور در قیاس با ترقیات زمان امیر استوار بوده است. (سخن گوبینو واتسون در این زمینه خواهد آمد).
در واقع، امیر، معلم و مربّی رجال مستعدّ عصر خود بود و آنان که پس از وی در عرصه ی سیاست، درخشش داشتند، یا مستقیماً مرهون تربیت او و دست پروردگان او بودند و یا به عنوان یک الگو، چشم به راه و رفتار وی داشتند. در واقع، امیر را نمی توان با هیچ یک از همگُنان و هم روزگاران خویش مقایسه کرد، بلکه دیگران را باید با معیار وی سنجید عباس امانت، مورخ بهائی مآب، در کتاب خود شرحی از تلاش امیر برای تربیت ناصرالدین شاه، و ترغیب شاه جوان به کسب اطلاع از وضعیت کشور و اهتمام به حل مشکلات آن، آورده (50) و می نویسد: «او ضرورت انجام تحولاتی فراگیر در زمینه ی امور دیوانی، نظامی، مالی، قضایی و تعلیم و تربیت را به خوبی احساس می کرد» و در استفاده از قدرت سیاسی خویش در پی گیری اصلاحات نیز «بیش از همه ی» رجال اصلاح طلب پیش از خود در زمان قاجار «توفیق یافت». (51) به گفته ی همو: «… همان اندازه کارهایی که امیر کبیر موفق شد به انجام رساند، به ویژه از طریق توسعه و تجدید سازمان قشون و اصلاح جنبه هایی از مالیه ی حکومت و عایدات، تحولی را باعث شد که موجب بقای نظام سیاسی قاجاریه برای نیم قرن دیگر گردید». (52)
معلوم نیست باید داوریِ تند (و متأسفانه غرض آلود) عباس افندی را درباره ی امیر کبیر پذیرفت یا سخن میرزا ابوالقاسم فراهانی را (همان قائم مقامی که حسین علی بهاء – پدر وی و پیشوای عباس افندی – او را «سید مدینه ی تدبیر و انشاء» خوانده) که در مورد امیر به برادرش (میرزا اسحاق فراهانی) می نویسد: «الحق یَکادُ زَیتُها یُضیء در حق قوّه مُدرِکه اش صادق است… این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد…». (53)
عباس افندی، امیر را فردی «کم عقل» و دهن بین! می شمارد و قائم مقام، او را دارای خرد یا به قول خودش: «قوه ی مدرکه» ای وقّاد و پرمایه می خواند که به یُمن آن، در آینده ترقی بسیار کرده و «قوانین بزرگ به روزگار» خواهد گذارد!
عباس افندی، اقدام امیر را در اعدام باب (به عنوان ریشه ی فتنه ی بابیان در کشور)، کاری نابخردانه می شمارد اما مهدی بامداد، عمل امیر در اعدام باب را هوشیارانه ارزیابی می کند. بامداد با اشاره به فتنه ی تجزیه طلبانه ی سالار در خراسان و شورش مسلحانه ی بابیان در نقاط مختلف ایران، می نویسد: «دولت وقت یعنی شادروان امیر کبیر صدراعظم در قضایا و مسائل ایران خیلی بیدار – هوشیار و وارد بود، راجع به باب عقیده اش بر این قرار گرفت که تا سید باب زنده باشد شورش و خروج بابی ها روز به روز در تزاید بوده و همیشه باعث مزاحمت دولت فراهم خواهد شد. از این جهت» به اعدام باب، مبادرت ورزید.(54)

نکته ی دوم

جالب است که سخن عباس افندی درباره ی امیر با اظهارات اتباع خود وی نیز تعارض دارد: سخنان عباس افندی (و شوقی) در فوق راجع به (به اصطلاح) کم عقلی و بی تجربگی و بی تدبیریِ! امیر را، بایستی در برابر گفتار فردی چون اسدالله مازندرانی، مورخ و مبلغ مشهور فرقه ی بهائیت، گذارد که امیر را حتی در کودکی، صاحب هوش وافر شمرده است:
«در صغر سن [= کودکی] به وفور هوش و ذکاء و شدت استعداد و شوق تحصیل علم و رُقاء اتصاف داشت» (55) و ناصرالدین شاه «لیاقت و کفایتش را دانسته با خود به تهران برده به مقام شخص اول مملکت و صدارت دولت برکشید و به فرمان روایی در کلیه ی امور کشور و لشکری و سیاست مداری شناخته ساخت» (56)
نیز باید با سخن ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر و سرشناس بهائی (57)، مقایسه کرد که اعتراف می کند: امیر کبیر «مردی کاردیده و با کفایت بود و در امور مملکت داری نیز دیده ای بینا و فهمی توانا داشت در ظرف مدت قلیلی از آغاز صدارتش تمام امور کشور را قبضه کرد و هر کس را در هر شرایطی که بود به جای خود نشاند و در ظل انقیاد و اطاعت درآورد»! (58)
همچنین می توان سخن پیشوای بهائیت در مورد امیر را به معیار کلام عباس امانت (مورخ بهائی مآب) سجنیده که در عین انتقاد به امیر، اعتراف می کند: «تصویر امیر کبیر در مقام اصلاح طلبی دوراندیش و صدق که با شور و شوق می کوشید از ماده ی خام شاه نوجوان بی تجربه، دم دمی و گاه لجباز، فرمانروایی مسئول و مؤثر بسازد، حتماً تا اندازه ی زیادی درست است…». (59)
عباس امانت نیز، که متأسفانه در نگارش تاریخ، از تعصب بهائی گیری خالی نبوده و از مخدوش ساختن سیمای امیر چندان بدش نمی آید، از امیر به عنوان «صدراعظمی دوراندیش و توانا» (60) یاد کرده و اعتراف می کند که وی، فردی از طبقه ی «فرودست ولی پر استعداد» (61) بود که در دوران تصدی مقامات دولتی در تبریز، «توانست کاردانی مالی و دیوانی خود را با مهارت در مدیریت و تدارکات نظامی و حتی فنون سوق الجیشی تکمیل سازد». (62)
عباس افندی، امیر را شخصی «بی تجربه» و سطحی نگر می خواند، ولی عباس امانت می نویسد: امیر به مسائل سیاست خارجی و دسایس دول غربی آگاه بود (63) و «تبحر و کفایت» خود را «در مذاکره و مدیریت» سیاسی – نظامی به اثبات رسانده بود. (64) اشاره امانت در جمله ی اخیر قاعدتاً معطوف به مذاکرات دیپلماتیک و موفق امیر در کنفرانس استراتژیک «ارزنة الروم» است که با حضور نماینده ی کار کشته ی امپراتوری مقتدر عثمانی آن روزگار، و نظارت نمایندگان روس و انگلیس، برگزار شد و مدت چهار سال به درازا انجامید و هدف آن، تحدید مرزهای ایران عثمانی و حل دیگر مسائل مهم اختلافی میان دو کشور بود. در این مذاکرات، امیر – که به علت حمایت سفرای روس و انگلیس، برگزار شد و مدت چهار سال به درازا انجامید و هدف آن، تحدید مرزهای ایران و عثمانی و حل دیگر مسائل مهم اختلافی میان دو کشور بود. در این مذاکرات، امیر – که به علت حمایت سفرای روس و انگلیس از نماینده ی بهانه جو و فرصت طلب عثمانی، عملاً یک تنه با سه تن درگیر بود – آن چنان استوار و مدبرانه از حقوق ملت ایران دفاع کرد که تحسین همگان (از جمله، هیئت نمایندگان روس و انگلیس در آن مذاکرات) را برانگیخت که شرح مفصل و شیوای آن را باید در کتاب امیر کبیر و ایران، نوشته فریدون آدمیت (چاپ پنجم) خواند و بر اینکه ایران اسلامی شیعه، چنین مردانی را پرویده است به خود بالید….
عباس افندی مدعی است که امیر از مشورت با وزرای دوراندیش دوری می جست، اما گزارش استیونس (نماینده ی سیاسی انگلیس در تبریز) به لندن از رایزنی امیر با عناصر شایسته ی کشوری و لشگری خبر می دهد، آن جا که در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه می نویسد: «ناصرالدین شاه، ایرانیان هوشمند و درست کاری را به مشورت گرفته است». (65)
استیونس، البته، به عنوان شخص مشورت کننده، از ناصرالدین شاه جوان یاد می کند، اما روشن است که با توجه به نفوذ عمیق و مؤثر امیر در مزاج شاه جوان و تعیین روند اوضاع و شیوه ی حکومت داری – به ویژه در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه باید در گزارش استیونس، به جای «ناصرالدین شاه»، واژه ی «امیر کبیر» را گذاشت.
برای رفع هر گونه مغلطه، و در رد اتهاماتی که عباس افندی و اتباع وی مبنی بر مستبد و خود رأی بودن و بی مشورت با دیگران عمل کردن به امیر زده اند، باید تصریح کنیم که: امیر (گذشته از این که به قول خود: خیال «کنسطیطوسیون» و ایجاد دولت منتظم داشت) پیرامون مسائل گوناگون کشور با رجال دولت و تجار به گفت و گو می نشست و آراء آنها را جویا می شد و به قول یکی از پژوهشگران زندگی امیر، که نمونه های از این امر را به طور مستند نشان داده است: ایمر «رسم کنگاش [= مشورت] را به کار می بست و عنصر مهم سیاست او بود».(66)
امیر حتی از عناصر مجرب و کاربلدی نیز (نظیر رضا قلی خان هدایت، لله باشی عباس میرزا پسر محمد شاه قاجار) که به جناح رقیب ناصرالدین شاه تعلق داشتند، نمی گذشت و آنان را بر می کشید و می نواخت و از دانش و تجربه ی ایشان در راه خدمت به کشور و انجام مأموریت های خطیر سیاسی (همچون گفت و گو با خان خوارزم راجع به مسائل حساس مرزهای شمالی ایران، و ایستادگی در برابر خیالات تجاوزطلبانه ی روسیه در ایران و آسیای مرکزی) کمک می گرفت. (67)
قاطعیت امیر در طرد کهنه درباریانِ بی کفایت و طفیلی مآب اما حریص و پر ادعا (و بعضاً وابسته به روس و انگلیس) در دستگاه محمد شاه و ولیعهد او (ناصرالدین میرزا)، و متقابلاً بهره گیری وی از عناصر جوان، با نشاط، منضبط، کارآمد، ترقی خواه و تحول گرای موجود در دوران دستگاه حکومت (68)، «داستانی است که بر هر سر بازاری هست» و نوع مورخان (از جمله، همین عباس امانت) بدان تصریح دارند. (69)

نکته ی سوم

عجیب است که خود عباس افندی نیز، در اظهاراتی که ایام اقامت خویش در پاریس (ربیع الاول 1331ق) راجع به امیر کبیر دارد، داوری غرض آلود خود نسبت به این مرد بزرگ را پس گرفته و اعتراف کرده است که: امیر کبیر «در امور سیاسی و مسائل مُلکی اساسی گذارد و واقعاً نهایت متانت داشت و حال آن که در هیچ مدرسه ای از اروپا داخل نشده بود…»! (70)
معلوم نیست امیر کبیری که به ادعای جناب افندی: شخصی بی تجربه، فاقد دوراندیشی، و عاقبت نگری، اسیر اوهامات غریبه و گرفتار کمبود عقل بود و «به قوّه ی… قتل و غارت می خواست مملکت را منظم نگاه دارد»، چه گونه توانست در کار سیاست پیچیده ی ایران طوفان زده ی عصر خود، «اساس» استواری را بگذارد که «واقعاً نهایت متانت داشت»؟!

نکته ی چهارم

عباس افندی (و به تبع او: کسانی چون محمدعلی ملک خسروی) چنان که دیدیم، امیر را به «خودسری» متهم کرده و افندی می نویسد: «میرزا تقی خان امیر نظام… سمند همّت را در میدان خودسری و استبداد بتاخت».
وصله ی «خودسری» نیز (همچون دیگر وصله ها) به امیر نمی چسبد. چه، می دانیم که شاه جوان (حتی پس از عزل امیر از صدارت) به او عشق می ورزید و پس از قتل امیر نیز تا پایان حیات خود، سوکوار او بود و از جفایی که به وزیر خود کرده بود، نادم و اندوهبار. امیر، البته، شاه را خادم کشور می خواست و می انگاشت و لاجرم، جلو بوالهوسیها و خودخواهی های زیانبار وی به کشور و ملت را می گرفت.
عباس امانت، با اشاره به مفاد نامه های متعدد امیر به شاه (که گویای تشویق و تحرض شاه از سوی وی به توجه به امور کشور و دخالت مدبرانه و دل سوزانه در آن است) اعتراف جالبی دارد: «… این برداشت کلی که امیرکبیر صدراعظمی انحصارجو بود که می خواست هر چه بتواند از دخالت ناصرالدین در امور حکومت جلو گیرد، قطعاً بار دیگر با شواهد تاریخی نفی می شود. اشتیاق او که شاه فعالانه در اداره ی مملکت شرکت جوید واقعی بود و در بسیاری از یادداشت های خصوصی اش به چشم می آید. اصرارش به تداوم و انضباط غالباً همراه با این خواست بود که شاه پیوسته در عرصه ی سیاسی حضور داشته باشد. و این نیز بی دلیل نبود: حضور چشمگیر شاه برای مشروعیت یافتن برنامه ی اصلاحات امیر کبیر ضرور داشت…. بر اثر این هشدارها و توصیه های پی در پی امیر کبیر، ناصرالدین لاجرم به خود آمد، به امور دولتی توجه بیشتری کرد و از امکانات قدرت مطلق خویش آگاه تر شد».(71)

2-11. بدگویی های شوقی افندی

شوقی برای تحقیر و تقبیح امیر، وی را برخاسته «از خاندنی حقیر و گمنام» می شمارد و ادعا می کند که امیر، با عزل خویش از مسند صدارت، افتخارش را از دست داد: «… میرزا تقی خان امیر نظام که از خاندانی حقیر و گمنام ظاهر شده بود و در سال اول صدارت کوتاهش، اصحاب قلعه [= اشاره به بابیان شورش گر در قلعه ی شیخ طبرسی مازندران ] را به شهادت رسانید و به قتل شهدای سبعه ی تهران اقدام کرد و جناب وحید و صحابه ی حضرت را به اشدّ احوال شهید و قتیل ساخت و رأساً و مستقیماً فرمان شهادت حضرت باب را صادر کرد و در واقعه ی [آشوب بابیان در ] زنجان دست به خون مظلومان گشود، مورد بی مهری شاه قرار گرفت و سعایت درباریان درباره ی وی مؤثر واقع شد و افتخاراتی را که به دست آورده بود از کف بداد و عاقبت به کمال خواری و ذلت در حمام فین نزدیک کاشان به امر شاه رگ حیاتش مقطوع شد و به دیار فنا واصل گردید».(72)

نکته ی اول

شوقی، امیر را برآمده از «خاندانی حقیر و گمنام» می شمارد و تعریض او به شغل پدر امیر (کربلایی قربان) است که سر آشپز دستگاه قائم مقام فراهانی بود. شوقی با طرح این نکته، در واقع، می خواهد آن چه را که به زعم و ادعای او، سوء اعمال امیر بوده است، ناشی از این امر بداند که امیر، از طبقات عادی اجتماعی برخاسته بود، نه از طبقه ی اشراف! بوی تقدیس و اشرافیت، و تحقیر و بی حرمتی به طبقات عادی جامعه، به وضوح، از این برخورد جناب شوقی («ولی امر الله» بهائیان) پیدا است! و این در حالی است که، استاد باستانی پاریزی در کتاب خواندنی خود: حماسه ی کویر، استادانه نشان داده است که چگونه بار اصلی بنای تمدن و فرهنگ با شکوه ایران اسلامی، نه بر دوش اشراف زادگان، بلکه روستازادگان دانشمندی قرار داشته است که «به امیری، به نزد شه رفتند».
در واقع، نژاد و نسب مایه ی افتخار نیست، بلکه آنچه که حقیقتاً مایه ی افتخار و برازندگی است، کمالات مکتسبه ی انسانی و به اصلاح: حسب و اخلاق فرد، و حسن نیت و عمل او است. مرحوم اسماعیل امیرخیزی، از مجاهدان و مورخان فاضل و معتدل صدر مشروطه، مقاله ای درباره ی «اصل و نسب میرزا تقی خان» دارد که با این شعر شیوای پارسی آغاز می شود: چون شیر به خود سپه شکن باش / فرزند خصال خویشتن باش. (73)
پیتر آوری، استاد تاریخ دانشگاه کمبریج، با اشاره به «اصل و تبار ” مردمی ” امیر کبیر»، صعود این گونه افراد به عالی ترین مقامات سیاسی را سنتی سابقه دار در تاریخ و تمدن ایران اسلامی خوانده و با تأکید بر این نکته که: «در ساختار اجتماعی ایران مسلمان، نظام طبقاتی نداشته و با این مفهوم بیگانه اند» می افزاید:
یکی از ویژگی های جامعه ی اسلامی، پویایی آن می باشد. به خصوص در آرمان اجتماعی تشیع، اصل و نسب در مقایسه با لیاقت مسلمان ارزش ندارد، یک مسلمان زیرک می تواند به بالاترین مقام های مذهبی صعود کند، که در واقع از قدرت مردم نشأت می گیرد. قسمت اعظم نفوذ روحانیون ریشه ی مردمی داشت زیرا می توانستند ادعا کند، و هنوز هم مدعی هستند، که تماس های نزدیک با مردم داشته و لذا قادرند واکنش های آنان را ارزیابی نمایند.
اگر چه میرزا تقی خان یک روحانی نبود، اما در رسیدن وی به مقام صدارت عظمی از شغل آشپزی در تاریخ سلسله های ایرانی تاریخ سیاسی ایران، موارد مشابه وجود دارند.(74)
به نوشته ی آوری: «دودمان سیاسی امیر کبیر به مراتب مهم تر از اصل و نسب او می باشد، هر چند که می توان انتظار داشت فرزند یک مباشر که خانه ی مردی چون قائم مقام را به طرز رضایت بخشی اداره می کرد، طبعاً می بایستی دارای شمّ قوی اداره ی امور باشد. میرزا تقی خان دست پرورده ی قائم مقام بود، و وقتی به قدرت رسید راه وی را ادامه داد». (75)

نکته ی دوم

سخن دیگر شوقی نیز که امیر با برکناری از صدارت، «افتخاراتی را که به دست آورده بود از کف بداد»، همچون سخن پیشین وی، نادرست و بی بنیاد است. امیر، افتخارات (واقعی) خویش را از رهگذر خدمت صادقانه به ایران اسلامی به دست آورده بود (نه از عنایت شاه نوجوانی که، به دلیل خامی و ناپختگی، اراده اش را وسوسه ی درباریان فاسد، جهت می داد و دلش با امیر و، شمشیرش با کوفیان بود)، و این افتخارات نیز چیزی نبود که بشود (و بتوانند) از کفش بربایند، بلکه آن برخورد های ناجوان مردانه با امیر، عملاً مهر و امضایی شد که بر طومار بزرگی و افتخار وی زده شد و نام نیک وی را جاودانه ساخت.
از نقد اظهارات (غرض آلود و بی بنیاد) رهبران بهائیت راجع به امیر کبیر، عیار نقد اظهارات نویسندگان این فرقه نیز معلوم می گردد.
برای نمونه، می توان به اظهارات نصرت الله محمد حسینی، نویسنده ی معاصر بهائی، اشاره کرد که از امیر کبیر با عنوان «صدر اعظم با تدبیر ولکن سفاک و سختگیر ایران» نام برده می نویسد: در آغاز سلطنت ناصرالدین شاه، «چون شاه جوانی 19 ساله و سرمست عیش و کامرانی بود، همه ی امور لشکری و کشوری در ید کفایت میرزا تقی خان قرار گرفت و به هر نوعی که می خواست عمل می نمود. با آن که مردی با کفایت و درایت بود و در سنگ دلی و سفاکی نیز بی نظیر بود. به تدریج خودکامگی و استبداد او خاطر شاه را مکدر نمود و پس از چندی او را از مقام صدارت عظمی معزول داشت و دستور داد وی را به فین کاشان ببرند و معدومش نمایند». (76)
کلام این نویسنده بهائی معاصر، موهم این معنی است که ناصرالدین شاه (یعنی همان کسی که، به قول خود این نویسنده «جوانی 19 ساله و سرمست عیش و کامرانی خویش بود») به علت مخالفت با به اصطلاح «خودکامگی و استبداد» امیر، او را از کار برکنار کرده است! و لابد با این نظریه پردازی شاه کار! باید همه ی آن اسناد و مدارک معتبری را که از توطئه ی مشترک عمال استبداد داخلی و استعمار خارجی در قتل امیر سخن می گویند، دور ریخت!
خوب است تندگویی ها و هتاکی ها عباس افندی و شوقی (و سایر رهبران و مبلغان برجسته ی این فرقه) بر ضد امیر، با داوری رجال فرهیخته ایرانی نظیر قائم مقام (که حسینعلی بهاء، پیشوای بهائیان، وی را «سید مدینه ی تدبیر و انشاء» نامیده است) و دیپلمات ها و نویسندگان غربی (که به قول عباس افندی: «به قوه ی عقل، مملکت را منظم می دارند») درباره ی امیر، کنار هم نهاده شود و مورد مقایسه و سنجش قرار گیرد، تا معلوم شود که چگونه «تعصب و کینه»، چشم رهبران و مبلغان برجسته ی فرقه ی بهائی را نسبت به صدر اعظم شهید عصر ناصری (امیر کبیر) کور ساخته است.

12. گواهی تاریخ، اما نه این است!

عناصر بهائی، چنان که دیدیم، از خشم و کینه، امیر را فردی بد فرجام خوانده و «مرگ سرخ و زیبای» او در راست راه اصلاحات سیاسی و مبارزه با استبداد و استعمار را، کیفر سوء الهی! در حق وی شمرده اند! اما اینک که پس از گذشت بیش از یک قرن و نیم از قتل آن رادمرد، به جایگاه بلند و بی نظیر او در تاریخ معاصر ایران می نگریم، می فهمیم که امیر اگر 100 سال دیگر هم می زیست هرگز این درجه از نفوذ و محبوبیت پایدار در قلب ملت ایران به دست نمی آورد. در واقع، او با این مرگ خونین و زودرس، تبدیل به اسطوره و مسطوره ای شد که همواره به کوشندگان راه آزادی و استقلال ایران، درس همت و صلابت و فداکاری می دهد.(77)
کنت دو گوبینو (وزیر مختار مشهور سفارت فرانسه در ایران عصر ناصری) درست چهار سال پس از قتل امیر یعنی در فوریه ی 1856 با اشاره به مرحوم امیر می نویسد:
ملت ایران، دیوانه و دل باخته ی مردی شده است که تا چهار سال پیش، صدر اعظم کشور بوده است. از مرز ترکیه تا سر حد افغانستان هیچ کسی از غنی و فقیر و خرد و کلان نیست که تمام عناوین تعظیم و تحلیل و محبت را در موقع یادآوری از این مرد به کار نبرد. می گویند: «عادل، وظیفه شناس، فعال و کاری بود، از سرباز کشاورز حمایت می کرد و خیر ایران را می خواست عملی کند، از این هم بهتر بود». تعجب در این است که نه تنها کسی با این نظر مخالف نیست، بلکه این عقیده مورد قبول و تصدیق وزرای فعلی و حتی خود شاه هم می باشد. آیا برای این قضیه می توان در اروپا نظیری یافت؟ آیا شخصیت معاصری هست که هر قدر هم بزرگوار و صاحب مقام باشد اقلاً مورد مذمّت نصف مردمی نباشد که از او سخن می گویند؟ پس صدر اعظم سابق ایران از این حیث بی نظیر و ممتاز است… (78)
تأیید گفتار این دیپلمات فرانسوی (راجع به محبوبیت ملی امیر) را می توان در کلام گرنت واتسون (عضو مهم سفارت بریتانیا در ایران عهد ناصری) بازجست که در کتاب خود می نویسد: «مسافری که امروز از جانب مغرب به دشت های عراق عجم گام می نهد و یا از میان جاده های متروک آن خطه می گذرد و با چارپاداران ایران درباره ی اوضاع آن کشور گفت و گو می کند، از زبان آن می شنود که اکنون همه چیز به حال زاری افتاده است و حال آن که در دوران زمام داری امیر نظام اوضاع به رنگ دیگری بود».(79)
در مورد ستایش شاه و دولتمردان قاجار از امیر، و حسرت ایشان بر ترقیات کشور در زمان آن بزرگمرد نیز، باید به اظهارات کسانی چون مادام دیالافوآ (سیاح اروپایی در ایران عهد ناصری)، مستر بنجامین (نخستین سفیر امریکا در زمان ناصرالدین شاه) و لرد کرزن (وزیر خارجه ی مشهور بریتانیا) اشاره کرد که از تأسف شدید و پیوسته ی ناصرالدین شاه بر عزل و قتل امیر سخن می گویند.(80)
حمله مخاطره آمیز شیخ عبیدالله کرد (با پشتیبانی نهان و آشکار دولت عثمانی) به صفحات غرب ایران در اواخر دهه ی 1290 ق در تاریخ مشهور است. در این حمله، شهرهایی چون مراغه، خوی و ساوج بلاغ به تصرف نیروهای مهاجم درآمد، تبریز از دو سو آماج حمله ی شورشیان کرد قرار گرفت و حتی در پایتخت ایران برای مدتی، حکومت نظامی اعلام شد و نهایتاً دولت ایران با رنج بسیار، موفق شد که آن فتنه را سرکوب کند. (81) مخبرالسلطنه ی هدایت نقل می کند که در فتنه ی شیخ عبیدالله: «ناصرالدین شاه مکرر بر فوت امیر تأسف خورده است و مکر خوانده است:

 

«مرد خردمند هنرپیشه را
عمر دو بایست در این روزگار

تا به یکی تجربه اندوختن
در دگری تجربه بستن به کار» (82)

حتی به گفته ی واتسون: شاه پشیمان «در ماتم خود [برای اعدام امیر کبیر ] تصمیم گرفت سالگرد درگذشت امیر را حرمت نهد و آن روز را هر ساله به روزه داری و ندامت بگذراند».(83) نیز چنانکه منابع بهائی و غیر بهائی آورده اند. ناصرالدین شاه خانه ی امیر را به تکیه ی دولت مبدل ساخت که محل برگزاری «مجالس تعزیه و سوگواری برای امام حسین» علیه السلام بود. (84)
عذاب وجدان شاه در سوگ امیر، تا پایان عمر بلند وی ادامه داشت و معروف است که همو چهل سال پس از قتل امیر، به ولیعهدش (مظفرالدین شاه بعدی) نوشت: من چهل سال بعد از امیر، خواستم از چوب آدم بتراشم، نتوانستم.(85)
اظهار تأسف بر فقدان امیر توسط کسانی که (به نحوی از انحاء) در عزل و قتل وی دست داشتند، اختصاص به شاه قاجار نداشت و علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه، عموی ناصرالدین شاه، نیز (که در زمان صدارت امیر، از مخالفان وی و جزء باند مهد علیا بوده (86) و حتی به نوشته ی خان ملک ساسانی: دست خط قتل امیر، در مجلس عروسی همین اعتضادالسلطنه از شاه جوان گرفته شد)(87) بعدها شدیداً بر مرگ امیر؛ تأسف می خورد.(88) به قول عباس امانت، مورخ بهائی تبار: «قتل امیر کبیر… یکی از تاریک ترین لحظات سلطنت» ناصرالدین شاه بود…. مرگ امیر کبیر در ضمیر همگانی ایرانیان، آن لحظه ی آشنایی است که انسان فانی پا به بت خانه ی [؟!] شهیدان قهرمان می گذارد. در تاریخ نوین ایران بر هیچ جنایتی چنین سوگواری نشده است…».(89)

13. مرگ زیبای امیر، نه انتقام الهی !، که تاوان مبارزه اش با فساد و تجاوز بود

رهبران و سران بهائی، قتل امیر را انتقام الهی از اعمال سوء او به شمار می آوردند! اما داوری نویسندگان ایرانی و غیر ایرانی، عموماً چیز دیگری است. به باور اینان، امیرکبیر قربانی مبارزه با فساد دولت و دربار شد و جان بر سر دفاع از استقلال و آزادی ایران از یوغ بیگانگان گذارد. به قول دکتر پولاک اتریشی، معلم طب و جراحی در دارالفنون: «میرزا تقی خان مظهر وطن پرستی بود. یعنی همان اصلی که در ایران مجهول است. آن چه می دادند و او نمی گرفت خرج معدوم کردن وی شد».(90) به قول سر هنری رالینسون، دیپلمات و نویسنده ی مشهور انگلیسی: «همه گونه انفعالات ناپاک، انگیزه های پلید چون حسادت، خودپرستی، خیانت و نفرت دست به دست هم داد تا موجبات نابودی این مرد واقعاً فوق العاده را که به مراتب از زمانه و مردم کشور خود جلوتر بود فراهم سازد».(91)
گزارش ارستاکنیک، فرستاده ی عثمانی به ایران در زمان امیر، نیز قبلاً گذشت که امیر را عاقل ترین رجال ایرانی عصر خود شمرده و دشمنی متنفذین و امرا و شاهزادگان با امیر را ناشی از اهتمام وی به حفظ حقوق مردم و جلوگیری از ستم و اجحاف دولتمردان و متنفذین دانسته است.(92)
در همین راستا، مستر بنجامین (سفیر امریکا در ایران که در دهه ی 1880 میلادی به ایران آمده است) بر جدیت امیر در اصلاح مفاسد سیاسی ایران تأکید داشته و مرگ فجیع وی را در همین راستا ارزیابی می کند: «میرزا تقی خان مرد دانشمند و باهوشی بود و کمر همت بسته بود فسادی را که قرون متمادی در سازمان اداری و سیاسی ایران حکم فرما بوده است ریشه کن نماید. درباریان و مقامات فاسد دستگاه های دولتی از اصلاحات میرزا تقی خان دچار وحشت و هراس شدند و ناصرالدین شاه را که در آن موقع جوانی خام بود اغول کردند که صدراعظم با تدبیر خود را از کار برکنار نماید… به زودی جلادانی با فرمان قتل صدراعظم ایران از راه رسیدند و در یک فرصت مناسب، مرد بزرگی را نابود کردند. وقتی که کار از کار گذشت، شاه متوجه اشتباه بزرگ خود شد و به طوری که گفته می شود هنوز او در قتل میرزا تقی خان به سوگ نشسته است. زیرا نابودی این مرد بزرگ ضربه ی شدیدی برای ایران و برای تاج و تخت خود ناصرالدین شاه بود».(93)
پروفسور ایوانف، خاورشناس مشهور روسی، نیز درباره ی میرزا تقی خان قضاوتی چنین دارد: «میرزا تقی خان در میان دیگر رجال دولتی ایران، قاطع ترین خصم تشدید نفوذ انگلستان در ایران بود. او کوشید تا نگذارد ایران اسیر دولت های خارجی و مقدم بر همه: انگلستان، شود؛ و مساعی خود را به کار برد تا استقلال واقعی را در امور داخلی و خارجی به ایران بازگرداند». احسان طبری با ذکر اظهارات ایوانف می نویسد: «الحق داوری عادلانه ای است درباره ی یکی از بزرگان تاریخ کشور ما».(94)
جالب است حتی بیگانگان که، از حیث سیاسی، به جناح مخالف امیر تعلق داشته اند، ضمن توصیف امیر به بزرگی و کفایت، مرگ او را برای پیشرفت و ترقی ایران، فاجعه آمیز خوانده اند. برای نمونه، رابرت واتسون، عضو برجسته ی سفارت انگلیس در عهد ناصری (همان سفارت خانه ای که در توطئه ی بر ضد حکومت امیر، فعال و پیشگام بود) از امیر با عنوان «فردی که برای تجدید حیات ایران خدمتی شایان کرده بود» نام می برد و در وصف او می افزاید:
یگانه مردی که در عین حال، واجد صفات شایستگی وطن پرستی، قدرت کار و فضیلتی بود که موجبات کافی برای نخست وزیری در ایران به شمار می روند تا کشتی کشورش را از میان گرداب ها و صخره هایی که در راه او قرار داشته اند سلامت به ساحل نجات برساند. وی در ظرف چند سال کوتاه کار قرن ها را انجام داده و با نیروی نبوغ خویش، دوران تازه ای در تاریخ کشور خود پیش آورده است و اگر آن اندازه زنده می ماند که نیات خویش را انجام بدهد در ردیف کسانی قرار می گرفت که در نظر بعضی از مردم از جانب خداوند برای ایفای مأموریت خدماتش را پیوسته دیده باشند باید ما را از قبول این فرض بازدارد که پیدایش مرد برجسته ای مانند میرزا تقی خان را از آن زمره بشماریم… (95)
به نوشته ی همو: «در میان همه ی رجال اخیر مشرق زمین و زمام داران که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقی خان امیرنظام بی همتا است. دیوجانس [حکیم یونانی] روز روشن با چراغ در پی او می گشت. به حقیقت، سزاوار است که به عنوان ” اشرف مخلوقات ” به شمار آید. بزرگوار مردی بود».(96) نیز می نویسد: «میرزا تقی خان بر آن شد که نیکبختی مادی مردم را فراهم کند و تمایلات نکوهیده ی آنان را مهار گرداند. این وزیر، هدفی از آن هم عالی تر داشت؛ هر آینه تدابیرش استمرار می یافت، در اخلاق و کردار ایرانیان تغییری اساسی و ریشه دار تحقق می پذیرفت».(97)
این که، مرگ شخصیتی که در راه اصلاحات اجتماعی – سیاسی و قطع ید مستبدان و استعمارگران جان باخته اظهار خوشحالی کنیم و آن را نمودی از انتقام الهی! به شمار آوریم، از آن حرفها است! و جالب است که اخیراً مجله ی پیام بهائی (ارگان فرقه) نیز ضمن محکوم کردن عمل امیر در سرکوب بابیه، به «هوش و دهاء و عشقی که» امیر «به اصلاحات داشت» وی قتل وی به «توطئه ی دربار و… قدرتمندان فاسد»، اعتراف کرده است.(98)

14. حقیقت بر دروغ، پیروز می شود!

اصولاً (چنان که کراراً گفتیم) در ستایش از امیر، میان نویسندگان و اصلاح طلبان ایرانی، نوعی «اجماع و اتفاق نظر» وجود دارد، و این امر سبب شده که حتی لحن بهائیان نیز در این اواخر (ناگزیر) نسبت به امیر نرم تر گردد؛ یعنی، در واقع، مجبور شده اند از لحن تند و هتاکانه ی خود نسبت به او بکاهند؛ هر چند هنوز برق کینه از لابلای کلماتشان، چشم را می آزارد.
مثلاً ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائی، می نویسد: ناصرالدین شاه جوانی کم تجربه و بی خبر از امور مملکت داری و منهتک در شهوات نفسانی بود و چون آلتی، در دست میرزا تقی خان امیر کبیر قرار داشت، اما امیر کبیر که مردی کار دیده و با کفایت بود و در امور مملکت دارای نیز دیده ای بینا و فهمی توانا داشت در ظرف مدت قلیلی از آغاز صدارتش تمام امور کشور را قبضه کرد و هر کس را در هر شرایطی که بود به جای خود نشاند و در ظل انقیاد و اطاعت در آورد»(99) و چند صفحه بعد می افزاید: «امیر کبیر که مردی مقتدر و در عین حال سفاک و قاطع بود به منظور برقراری آرامش و سکون در سطح کشور به این فکر افتاد که بدون سر و صدا حضرت باب را به قتل برساند»(100) (شاهد مثال، متهم ساختن امیر – در خلال تعریف از وی – به «سفاک» یعنی «بسیار خونریز» بودن است. ضمناً این سخن وی که می گوید: ناصرالدین شاه «چون آلتی، در دست میرزا تقی خان امیر کبیر قرار داشت»، گذشته از این که توهین آمیز است، با توجه به تلاش صادقانه و مهرآمیز در تربیت شاه جوان، ادعایی نادرست نیز هست).
این خط جدید – که در برخورد با امیر، به جای «صراحت» و «یک رنگی» در دشمنی، از سیاست «یکی به نعل، یکی به میخ» بهره می جوید – از جمله در نوشته ی حسن موقر بالیوزی (از سران و مورخان مشهور بهائی، و به اصطلاح از «ایادی امرالله» منصوب از سوی شوقی) نمود و جلوه دارد.
بالیوزی در کتابش راجع به بهاء می نویسد: امیر کبیر «وزیری بسیار لایق و صادق به شمار می رفت ولی در عین حال مردی خشن و خودرأی بود».(101) نیز ضمن اعتراف به «شجاعت» امیر در پذیرش مرگ (102)، از وی با عنوان «شخصی متکبر و خودرأی» یاد می کند (103) و هم چنین می نویسد : «با آنکه در آغاز پیدایش و ظهور امر مبارک، میرزا تقی خان ضربات سنگینی بر پیکر آن وارد ساخت، ولی منصفانه باید قبول کرد که وی وزیری غیور، اصلاح طلب، درست کار و فعال بود. آثار سازنده ای که از او باقی مانده، پس از سالیان دراز نمایانگر نکات مثبتی است که از حکومت کوتاه مدت و پر ماجرای این مرد معمایی حاصل گشته است. او با تأسیس مدرسه ی دارالفنون تحصیلات به سبک جدید را در ایران بنیاد نهاد و معلمین اروپایی از اتریش و فرانسه برای تدریس در آن مدرسه استخدام نمود. اولین قدم برای تأسیس مطبوعات به سبک غرب در ایران را او برداشت و مؤسسه ی چاپ را به کار انداخت(104)، ولی همه ی این اصلاحات او به علاوه ی سایر خدماتی که انجام داده بود، به پای آزادی طلبی و طرف داری از دمکراسی و مشروطه طلبی او نمی رسید و این همان نکته ای است که اکثر هوادارانش در سال های اخیر با تقدیر فراوان از آن یاد می کنند. ولی با تمام این صفات، این وزیر از لحاظ استبداد رأی و عمل در زمره ی همان ولی نعمت تاجدار و بوالهوس خود قرار داشت».(105)
متوجه ضربه ی نهایی بالیوزی به امیر – پس از آن همه تعریف، و در واپسین جمله از عبارت وی – هستید؟! جناب بالیوزی، نهایتاً امیر را، با آن همه صفات نیک و خدمات درخشان و نیز «آزادی طلبی و طرف داری از دموکراسی و مشروطه طلبی او»، سرانجام «از لحاظ استبداد رأی و عمل در زمره ی همان ولی نعمت تاجدار و بوالهوس» وی قرار داده است!
بالاخره، وقتی قرار است شخصیتی خوش نام و محبوب چون امیر را (که همگان به ذکر مدایح و ستایش خدمات بزرگ وی، رطب اللسان اند) آماج کینه ی ایدئولوژیک خود سازیم، باید (به رغم اعتراف «اجباری» خود به نقاط مثبت و روشن مسلم در کارنامه ی او) چیزی بگوییم که نهایتاً اثر همه ی آن تعریف ها و اعتراف ها را خنثی کرده و چهره ی او را نزد خوانندگان، سیاه و ملکوک سازد. فقط کاش آقای موقر بالیوزی (که امیر را به اتهام «استبداد رأی و عمل» فرو می کوبد) معلوم می کرد که، اگر امیر می خواست (با آن همه تجربه و پختگی) به اصطلاح ایشان خودرأی نبوده و با کسی مشورت کند، با چه کسی غیر از شاه جوان و خام (و به قول موقر: «تاجدار بوالهوس») یا درباریان فاسد و انگلوفیل نظیر میرزا آقاخان نوری مشورت کند؟! و آن به اصطلاح مشاوران! (که بالیوزی، از به بازی گرفته نشدن ایشان توسط امیر، دریغ و حسرت می خورد) پس از عزل و قتل امیر، چه گُلی به سر ایران زدند، جز آنکه هرات و مرو را بر باد دادند و…؟! و «آزادی طلبی و طرفداری از دموکراسی و مشروطه طلبی را» – که بالیوزی ظاهراً بدان اعتراف دارد (106) – قابل جمع است؟!

 

فردا که پیش گاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد!

 

پی‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: دیانت بهائی آیین فراگیر جهانی، ترجمه ی پریوش سمندی (خوشبین) و…، ص 24 و 43.
2. مطالع الانوار،؛ ص 578. اسدالله مازندرانی نیز – چنان که قبلاً گذشت – از عباس افندی نقل می کند که می گوید: «اگر جمال ابهی [ = بهاء ] طلوع نمی کرد امر نقطه ی اولی [ = باب] از میان رفته بود» (ظهورالحق، ج 8، قسمت 2، ص 848.
3. «آخرالدواء اَلکَیّ»، ضرب المثل مشهور عربی است که می گوید: اگر هیچ مداوایی روی جسم بیمار مؤثر نشد، به عنوان آخرین راه چاره، آن را داغ می کنند.
4. ر. ک: امیر کبیر و ایران، صص 235 – 236؛ قبله ی عالم، ص 178.
5. امیر کبیر و ایران، ص 240.
6. همان، صص 232 – 233. آدمیت سپس به تفصیل و به طور مستند، سیر برخورد مدّبرانه و قاطع امیر با برخی از این آشوب ها را بر می رسد. اعتمادالسلطنه در المآثر سیاهه ی بلندی از آشوبها و طغیان های موجود در کشور در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه به دست داده است. ر. ک: چهل سال تاریخ ایران… (المآثر و الآثار)، به کوشش ایرج افشار، 61/1 به بعد.
7. قبله ی عالم، ترجمه ی حسن کامشاد، ص 147.
8. تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس…، ابوالقاسم طاهری، 339/2.
9. شرح حال عباس میرزا مُلک آرا، به اهتمام عبدالحسین نوایی، صص 4 – 5.
10. ر. ک: قبله ی عالم، ص 228.
11. رساله ی نوشدارو، تهذیب الاخلاق، ص 19.
12. امیر کبیر و ایران، ص 444.
13. همان، ص 313.
14. برای الواح غلاظ و شداد باب راجع به میرزا آقاسی صدر اعظم وقت کشور که بلافاصله پس از مراجعت به چهریق از مجلس گفت و گو با علمای تبریز صادر کرد و در آن از آقاسی به عنوان کافر، مشرک، و مظهر ابلیس! یاد نمود، ر. ک: الکواکب الدریه، آوراه، 100/1 – 105؛ حضرت نقطه ی اولی…، محمد علی فیضی، صص 304 – 306؛ مطالع الانوار، ص 297.
درباره ی نامه ها و نوشته های تند و آشوب انگیز باب بر ضد علما و رجال علما و رجال سیاسی وقت، در مقاله ی «بابیت و بهائیت؛ نمای دور، نمای نزدیک» (از منبع همین مقاله)، فصل «آیینی که می خواست با «قتل عامِ» مسلمین، ایران را تسخیر کند !»، به تفصیل بحث شده است.
15. بیان فارسی، ص 157.
16. همان، ص 262.
17. مطالع الانوار، ص 492؛ «هنوز سبب اصلی این وقایع، معدوم نشده بود… زیرا افراد مؤمن که در هر گوشه و کنار بودند، اوامر مولای محبوب خود را که در حبس آذربایجان بود اطاعت می کردند».
18. مکاتیب عبدالبهاء، 266/2.
19. باب کیست و سخن او چیست ؟، ص 266.
20. ر. ک: امیر کبیر و ایران، ص 451؛ کتاب المتنبئین، با عنوان فتنه ی باب، با مقدمه و تعلیقات عبدالحسین نوایی، توسط انتشارات باب، چاپ شده است.
21. مقاله ی شخصی سیاح…، صص 34 – 35.
22. سیاست در اینجا، به معنی تنبیه، و ستاندن جان و مال افراد، به کار رفته است – ع. منذر.
23. ر. ک آهنگ بدیع، سال چهارم (1328)، ش 5، ص 11.
24. ر. ک: توقیعات مبارکه ی حضرت ولی امرالله، لوح قرن احباء شرق (نوروز 101 بدیع)، ص 49 و 51.
25. همان، صص 181 – 182.
26. ر. ک: قرن بدیع، 53/1.
27. ر. ک: همان، 247/1.
28. ر. ک: همان، 256/1.
29. همان، 364/1 – 365.
30. ظهورالحق، 212/3.
31. ر. ک؛ تاریخ ظهور دیانت حضرت باب و حضرت بهاء الله به خط میرزا ابوالفضل گلپایگانی، ص 11.
32. همان، ص 15.
33. حضرت نقطه ی اولی 1235 – 1266 هجری / 1819 – 1850 میلادی، ص 316.
34. رحیق مختوم، «قاموس لوح مبارک قرن»، عبدالحمید اشراق خاوری، 54/1، ردیف الف.
35. همان، ص 397، ردیف ت.
36. مطالع الانوار…، همان، ص 493.
37. همان، ص 590.
38. همان، ص 509.
39. همان، صص 512 – 513. نیز ر. ک: ص 589. همو دولت امیر را متهم می سازد که «در طهران به مکر و خدعه اشتغال داشتند»! (همان، ص 491).
40. تاریخ شهدای امر، وقایع طهران، ص 235. نیز ر. ک: ص 35 و 37 همین مأخذ که از امیر با تعابیری چون «مستبد خودخواه و خودرأی» و «خودخواه سفاک» یاد می کند!
41. برای نمونه، تداوم این هتاکیها را می توان در نشریه ی آهنگ بدیع، ارگان رسمی جوانان بهائی ایران، دید که از امیر با تعابری چون: «اتابک غدار» (سال هشتم، 1332 ش، ش 8، ص 159) و «صدراعظم غدار» (همان، سال، ش 17 و 18، ص 342) یاد می کند.
42. ر. ک مطالع الانوار، صص 494 و 497؛ مقاله ی شخصی سیاح…، عباس افندی، ص 44؛ حضرت نقطه ی اولی… محمدعلی فیضی، صص 317 – 348 و 352؛ ظهورالحق، 4/3 و 211؛ عهد اعلی…، ابوالقاسم افنان، صص 429 – 430.
43. تصویری از حشمت الله (برباد دهنده ی مرو) وجود دارد که ناصرالدین شاه بالای آن نوشته است: حشمت الدوله ی نجس! (شرح حال رجال ایران، بامداد، 466/1). برای شکست فاحش قشون ایران به رهبری حشمت الدوله در مرو، پیامدهای بسیار سوء آن برای کشورمان ر. ک: «برخوردهای نظامی دولت قاجار و خانات آسیای مرکزی»، سید علی کریمی، مندرج در: گنجینه ی اسناد، ش 59، صص 15 – 17.
44. مقاله ی شخصی سیاح، ص 44.
45. بهاءالله شمس حقیقت، ترجمه ی مینو ثابت، صص 557 – 558.
46. مقاله ی شخصی سیاح، ص 44.
47. قبله ی عالم، ص 241.
48. ر. ک: روزنامه ی خاطرات اعتماد السلطنه، به کوشش ایرج افشار، صص 309، 490، 677، 691، 698، 710، 866، 945 و…
49. «اسنادی از آرشیو دولتی استانبول»، محمد علی موحد، مندرج در: راهنمایی کتاب، سال 6، ش 1 و 2، ص 103.
50. همان، صص 184 – 188 و 197 – 199.
51. قبله ی عالم، صص 163 – 164.
52. همان، ص 243.
53. برای نامه ی قائم مقام ر. ک: امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، صص 30 – 31.
54. شرح حال رجال ایران، 479/2.
55. ظهورالحق، 207/3.
56. همان، ص 208.
57. وی از خویشاوندان باب و از دوستان و همکاران حسن موقر بالیوزی (ایادی امرالله و رئیس محفل بهائی لندن) است.
58. عهد اعلی…، ص 388.
59. قبله عالم، ص 198.
60. همان، ص 181.
61. همان، ص 148.
62. همان، ص 149.
63. همان، ص 179.
64. همان، ص 149.
65. همان، ص 150.
66. ر. ک: امیر کبیر و ایران، صص 223 – 227.
67. ر. ک: گزارش رضاقلی خان هدایت از مأموریت خود در سفارت خوارزم، که در سفرنامه ی او آمده است.
68. نظیر سلطان مراد میرزا حسام السلطنه، چراغعلی خان سراج الملک، عزیزخان سردار مکری، میرزا جعفر خان مشیرالدوله، حسینعلی خان امیر نظام گروسی، میرزا سعید خان مؤتمن الملک انصاری، سلیمان افشار صاحب اختیار، عباسقلی خان جوانشیر، محمدرضا خان فراهانی (برادر زاده ی قائم مقام فراهانی)، محمد حسن خان وزیر نظام (برادر امیر کبیر) و… به قول عباس امانت: امیر در زمان صدارت خود، «در صدد» بود «سلطنتی نیرومند، با انضباط و پرکفایت تدارک بیند» (قبله ی عالم، ص 152).
69. ر. ک: قبله ی عالم، ص 151 به بعد.
70. بدایع الآثار، محمود زرقانی، 144/2.
71. قبله ی عالم، ص 186.
72. قرن بدیع، 364/1 – 365.
73. مجله ی خاطرات وحید، ش 16، 15 بهمن – 15 اسفند 1351، صص 90 – 91.
74. تاریخ معاصر ایران از تأسیس تا انقراض سلسله ی قاجار، پیترآوری، ترجمه ی محمد رفیعی مهرآبادی، ص 122.
75. همان.
76. حضرت طاهره، ص 302. نیز می نویسد: «ظلم امیرکبیر به واقع وحشتناک بود. ستمکاری او در صفحات تاریخ مثبوت گشت و عاقبت پر ملال آن مرد نیز درس عبرت به جهت دیگر ظالمان بود» (همان، ص 304)
77. به قول امانت: «دیری نپاییده آمیزه ای از واقعیت و خیال، هاله ای از تقدس پیرامون چهره ی امیر کبیر پدید آورد، و به ستایش تمام عیارِ خصایلِ دولت مداری، و وطن پرستی اش پرداخته شده (قبله ی عالم، صص 241 – 24).
78. ر. ک: مجله ی پاریس، سال 40، ش 4، فوریه ی 1933؛ مجله ی محیط، مدیر: سید محمد محیط طباطبایی، سال 1، ش 1، شهریور 1321، ش، ص 30.
79. نقل از: تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران، و انگلیس…، 346/2.
80. ر. ک: سفرنامه ی دیالافوآ در زمان قاجاریه، ترجمه ی مترجم همایون، صص 208 – 209؛ سفرنامه ی بنجامین، ترجمه ی مهندس محمدحسین کردبچه، صص 132 – 133؛ ایران و قضیه ی ایران، ترجمه ی غلامعلی وحید مازندرانی، 528/1.
81. ر. ک، شرح حال رجال ایران، بامداد، 419/1 – 421؛ سفرنامه ی یوشیدا ماساهارو نخستین فرستاده ی ژاپن به ایران دوره ی قاجار، ترجمه ی هاشم رجب زاده، صص 204 – 206.
82. خاطرات و خطرات، ص 54.
83. قبله ی عالم، ص 241. در مورد تأسف دائمی شاه بر امیر، همچنین، ر. ک: خاطرات سیاسی امین الدوله،؛ ص 10؛ میرزا تقی خان امیر کبیر، عباس اقبال، ص 364 به بعد؛ اسناد و نامه های امیر کبیر، نگارش و تدوین: سید علی آل داوود، صص 286 – 287.
84. ر. ک: ظهورالحق، 212/3 و 230، به نقل از روضة الصفای ناصری، نوشته ی رضاقلی هدایت.
85. فروپاشی نظام سنتی…، احسان طبری، ص 75؛ از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، 167/1؛ نیز ر. ک: پاسخ ناصرالدین شاه به میرزا عبدالوهاب خان آصف الدوله ی شیرازی راجع به امیر، مندرج در: رجال دوره ی قاجار، حسین سعادت نوری، صص 87 – 88؛ یادگار، سال 5، ش 6 و 7، ص 34.
86. ر. ک، مجله ی یادگار، مدیر: عباس اقبال آشتیانی، سال 2، ش 1؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 442/2 و 443؛ دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، خان ملک ساسانی، ص 31 و 42.
87. دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، ص 42.
88. خاطرات حاج سیاح، ص 95.
89. قبله ی عالم، ص 183.
90. حقوق بگیران انگلیس در ایران، اسماعیل رائین، ص 228؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 217/1.
91. تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس…، ابوالقاسم طاهری، 344/2، به نقل از کتاب، رالینسون: انگلیس و روس در شرق.
92. ر. ک: «اسنادی از آرشیو دولتی استانبول»، محمد علی موحد، مندرج در: راهنمای کتاب، سال 6؛ ش 1 و 2، ص 103.
93. سفرنامه ی بنجامین، ترجمه ی مهندس محمد حسین کردبچه، صص 132 – 133.
94. فروپاشی نظام سنتی…، ص 79، به نقل از: بررسی تاریخ ایران، ایوانف، چاپ شوروی، ص 173. نیز ر. ک: اظهارات سرپرستی سایکس در تاریخ ایران، ترجمه ی سید محمد تقی فخر داعی گیلانی، 489/2 و 498. در تمجید از صداقت و پاکدامنی امیر و اصلاحات سیاسی او.
95. تاریخ ایران دوره ی قاجاریه، ترجمه ی ع. وحید مازندرانی، صص 375 – 376.
96. امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، ص 3، به نقل از: رابرت واستون.
97. همان، ص 318، به نقل از همو.
98. پیام بهائی، ش 296، ژوئیه ی 2004، «یادداشت ماه».
99. عهد اعلی…، ابوالقاسم افنان، ص 388.
100. همان، ص 390.
101. بهاء الله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص 91.
102. همان، ص 94.
103. همان، ص 92.
104. سخن فوق، اشتباه، و ناشی از بی اطلاعی جناب بالیوزی است. اولین روزنامه در ایران با نام کاغذ اخبار، سال ها پیش از حکومت امیر، در زمان حاجی میرزا آقاسی و توسط میمراز صالح شیرازی، در ایران چاپ و منتشر شد. مؤسسه چاپ نیز در کشورمان، در واقع از زمان فتحعلی شاه در ایران شروع به کار و طبع نشر کتاب کرده است، که از آن جمله می توان به چاپ کتاب جهادیه در دوران جنگ های ایران و روس اشاره کرد.
105. بهاءالله شمس حقیقت، صص 95 – 96.
106. البته اگر مترجم، عبارت را غلط ترجمه نکرده باشد!

 

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد