طلسمات

خانه » همه » مذهبی » حقیقت بندگی خدا

حقیقت بندگی خدا

حقیقت بندگی خدا

هدف از آفرینش انسان پیدا کردن لیاقت برای دریافت عالی ترین درجات رحمت بی انتهای الهی است. رسیدن به این درجات عالی تنها در سایه ی اعمال اختیاری فرد میسر می شود. بنابراین، انسان باید تلاش کند تا شایسته ی درک آن

0041111 - حقیقت بندگی خدا
0041111 - حقیقت بندگی خدا

 

نویسنده:آیت الله محمدتقی مصباح یزدی

 


برای توضیح این مطلب ناچار از بیان چند مطلب در حوزه ی معارف اسلام هستیم. البته این مباحث و اصول اساسی که به عنوان اصل موضوعه در این بحث برای توضیح مطلب از آنها استفاده می شود، در جای خود بیان شده و به ادله ی عقلی و به مدد آیات کریمه ی قرآن و روایات معصومین علیه السلام اثبات شده است.

مطلب اول:

هدف از آفرینش انسان پیدا کردن لیاقت برای دریافت عالی ترین درجات رحمت بی انتهای الهی است. رسیدن به این درجات عالی تنها در سایه ی اعمال اختیاری فرد میسر می شود. بنابراین، انسان باید تلاش کند تا شایسته ی درک آن نعمت عظیم الهی گردد. نعمت های خداوند و درجات رحمت الهی بسیار است. در این میان، خداوند متعال درجات خاصی از رحمت خود را چنین مقرر فرموده است تا از این مسیر خاص، دست یافتنی باشد. حتی فرشتگان مقرب الهی که دارای درجات عالی اند و به انواع نعمات و رحمت های الهی متنعم اند، به جهت خصوصیاتی که دارند و متفاوت از موجوداتی چون انسان هستند، در این مسیر قرار ندارند. فرشتگان با اختلاف درجاتشان، رحمت های متناسب خودشان را دریافت می کنند. سرشت آنها طوری است که جز عبادت کاری ندارند. هیچ میلی به گناه و معصیت پیدا نمی کنند. به همین جهت، مستحق رحمتی اند که بر اثر همان اعمالی که جنبه ی تکلیف اختیاری ندارد، به آنها داده می شود.
موجوداتی که خالق متعال آنها را دارای اراده و اختیار آفرید، مانند آدمیان و جنیان، وقتی بر سر دوراهی ها قرار گیرند، قدرت انتخاب و گزینش دارند. سرشت این موجودات به گونه ای است که هم به خوبی ها و فضایل تمایل دارند و هم به شهوت ها و رذایل. هنر انسان این است که در بین این دو تمایل متضاد، راه پرستش و عبادت خدا را انتخاب کند. اگر انسان این انتخاب مهم را انجام دهد، مقامی می یابد که برترین فرشتگان هم خادم او می شوند. این مقام با عظمت و متعالی که مقام انسان کامل است، همان مقام والای قرب به خداوند است. (1)

مطلب دوم:

چنین وصلی جز در سایه ی بندگی خدا ممکن نیست. گرچه ما حقیقت این رابطه را درک نمی کنیم، ولی با بهره بردن از آیات شریفه ی قرآن، کلیاتی از این حقیقت را می توان بیان داشت. فرمود: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ‌؛ (2) «جن و انس را نیافریدم، جز برای اینکه مرا عبادت کنند».
یعنی قرب الهی و کمالی که شایسته ی انسان است، تنها در سایه ی معرفت و شناخت خدا و در نتیجه عبادت و بندگی برای خدا پیدا می شود.

مطلب سوم:

عبادت خدا به این معناست که انسان تلاش کند تا حقیقت بندگی خود نسبت به خدای متعال را درک کند و آن را در رفتارش نشان دهد. بفهمد و در عمل بفهماند که مالک او، و آنچه در دست اوست، خداست و هیچ چیز مال خودش نیست. شاید همه ی ما در مرحله ی اعتقاد چنین ایمانی داشته باشیم که همه چیز مال خداست، اما بندگی خدا زمانی محقق می شود که رفتار ما با این اعتقادمان منطبق باشد. حقیقتاً بفهمیم و به قلب قبول کنیم که خودمان، دست و پایمان، فکر و زبانمان، و همه ی آنچه در اختیار داریم، مال اوست. اگر حقیقتاً انسان به این مرتبه از معرفت بار یابد، او را ارباب و مالک خود می داند و گوش به فرمانش خواهد بود. وقتی خداوند امر و نهی دارد، ولی ما در عمل، نافرمانی می کنیم یا وقتی متوجه هستیم چه چیزی مرضیّ خداست یا مرضیّ خدا نیست، ولی ما رفتارمان، رضایت و عدم رضایت او را مراعات نمی کنیم، این گونه عملکرد، نشانه ی درک نکردن حقیقت بندگی، و ادعای نوعی استقلال در برابر خداست، و نشانه ی آن است که ما خود را کاملاً بنده ی او نمی دانیم و برای خود، نوعی آقایی و صاحب اختیاری قایلیم و این ریشه ی بدبختی و سیه روزی انسان است.
قله ی کمالی انسانی آنجاست که انسان در تمام شئون اعم از اعتقادات، فکر و ذکر، نیات، رفتار و در تمام شرایط، خود را بنده ی محض خدا بداند و به بیان امام صادق علیه السلام، برای خود در برابر خداوند، پنج تکبیر نماز میت سر دهد و با آرزوهایش همچون وداع مرگ با حیات، وداع کند (3) و خود را به تعبیر بزرگان، کالمیت بین یدی الغسال مشاهده کند. (4) این همان مرتبه ای است که اولیای خدا با اختلاف درجات و مراتب به آن نایل شده اند. به اعتقاد همه ی مسلمانان، در رأس همه ی اولیای الهی و بالاتر از همه، پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از ایشان، حضرت مولی امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیهم السلام و سپس دیگر ائمه ی معصوم علیهم السلام هم به اختلاف مراتب، و در مراتب بعدی، کسانی که با این خاندان ارتباط دارند و در اعتقادات و دین داری از آن بزرگواران متأثرند، باز به اختلاف مراتب، این بندگی را در زندگی شان نشان داده اند.

مطلب چهارم:

حقیقت بندگی خداوند در دعا متبلور می شود. به همین جهت، در لسان ائمه ی معصوم علیهم السلام از دعا به مخّ و مغز عبادت تعبیر شده است: الدُّعاءُ مُخُّ العِبَادَة، (5) اگر عبادت خدا را، مانند هسته های میوه، دارای لایه های مختلفی بدانیم، به حسب این روایت، مغز آن، دعاست. منظور از مخّ، به خصوص اگر مخّ انسان منظور باشد، همان لبّ است. نیت انسان که تنها ملاک و معیار ارزشیابی همه ی افعال و اعمال انسان است، نتیجه ی عملکرد مغز اوست. جایگاه این بخش از وجود انسان تا حدی مهم است که اگر انسان از کارکرد مغز بی بهره باشد، با حیوانات فرقی نخواهد داشت. به همین سیاق، دعا هم مخّ و هم مغز عبادت است. اگر در عبادت، دعا نباشد، گویا عبادت نیست. اگر چنین است، انسان باید رفتاری بنده وار داشته باشد.

ارتباط دوسویه بین بنده و خداوند

گفته شد که تنها راه رسیدن به قرب خدا یا کمال انسانی، بندگی کردن است. بندگی، رابطه ای بین انسان و خداست. در چنین رابطه ای، وقتی انسان به خودش نگاه می کند، خود را بنده ای می بیند که هیچ چیز ندارد، ولی وقتی به خداوند نظر دارد، می بیند همه چیز دارد. در عبادت، همیشه یکی از این دو نظر یا هر دو نظر به طور مساوی، غالب است. به همین جهت، در دعاهایی با مضامین بلند و فخیم همچون دعای شریف ابوحمزه ثمالی، گاه ائمه ی معصوم علیهم السلام، به فقر و بیچارگی و بنده بودن خویش توجه دارند و در مواردی نیز بیشتر توجه آنها معطوف کرم بی کران خدا و لطف و بخشش و رحمت واسعه ی اوست. در بعضی تعابیر گزارش شده از آن بزرگواران در ادعیه، به این حقیقت تصریح شده است: اِذَا رَأیْتُ مَوْلای ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ اِذَا رَأیْتُ عَفْوَکَ طَمِعْت؛ (6) «ای سرور من، زمانی که به خود و بیچارگی ام نگاه می کنم، ناامید، نگران و وحشت زده می شوم، اما وقتی به تو و کرم بی انتهایت نظر می کنم، امیدوار می شوم و به طمع می افتم».
این ارتباط ویژه ی دوسویه، نه فقط در دعا، بلکه در تمام عبادات باید برقرار باشد. انسان باید این حالت بین فقر خود و غنای الهی، زشتی خود و زیبایی خدا، بی حیایی خود و پرده پوشی خدا را همیشه در نظر داشته باشد. البته این مضامین در دعا، بیش از دیگر موارد عبادات، متبلور و برجسته می شود. حقیقت دعا هم منطبق بر همین امر است؛ چون حقیقت دعا، درک نداری ما و دارایی خداوند و در نتیجه، خواستن ما از خداست. البته درک این حقیقت برای ما آسان نیست. مشکل این است که همه ی ما خود را خیلی دارا می دانیم و بر اساس آموزه های دینی معتقدیم که آنچه را داریم، خدا به ما داده است، ولی در مقام بیان می گوییم: دست خودم، پای خودم، گوش خودم، عقل خودم، مال خودم، علم خودم. گاه آدمیزاد چنان در غفلت و نادانی خود، غرق است که به این مطلب هم تصریح می کند: إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِی؛ (7) «همه ی آنچه دارم، حاصل تلاش های علمی و دانایی خودم است».
این بیان، در واقع، حرفی است که قارون به نمایندگی از همه ی ما زده است؛ چرا که این معنا، البته با اختلاف مراتب و تفاوت در صراحت و ابهام، در دل ما هم هست. می گویند وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم به دنبال آن شخص فرستادند تا زکات مالش را بدهد، آن شخص در پاسخ گفت: چرا باید از مال خود به دیگران بدهم؟ لابد پیامبر از ما باج می خواهد؟ ما خود زحمت کشیدیم و کار کردیم. اینها حاصل تلاش و دسترنج خود ماست. ما مسلمانیم نماز می خوانیم. دیگر چه باجی باید بدهیم؟
پیام چنین برخوردی با رسول و پیام آور خدا صلی الله علیه و آله و سلم این است که من هم در مقابل خدا، صاحب و مالکم. بنابراین، زکات، باج گیری خدای مالک از من مالک است. بیشتر ما انسان ها این گونه ایم. این همان رگه های شرک و کفری است که در چنین مواقع حساس و شرایط سختی، در عمل خودنمایی می کند: وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ‌؛ (8) «غالب انسان ها به خداوند ایمان نمی آورند، مگر آنکه در کنار ایمان به او شرک می ورزند».
مثلاً وقتی هنگام حساب و کتاب سالانه فرا می رسد، تمام تلاش ما این است که مقدار خمس و زکاتی که باید بپردازیم، کمتر شود. همچنین پس از حساب های دقیق و هنگام ادای آن نیز تلاشمان این است که به آقایی بدهیم که بخشی از آن را به ما ببخشد. حتی وقتی آن مقدار معین واجب تعیین شد، دلمان می خواهد اجازه بگیریم و به موارد و افرادی بدهیم که خود می شناسیم. این در حالی است که گاه حاضریم با رضایت کامل و طیب خاطر، ده برابر خمس و زکات را در یک مهمانی شبانه هزینه کنیم. آنچه گفته شد، درباره ی وظایف مالی واجب، مانند خمس و زکات است. این اوضاع درباره ی تکالیف مالیِ مستحب بسیار بدتر است. حقیقت این است که در چنین موقعیت هایی که برای ما پیش می آید، باید شاکر باشیم و به بهترین وجه عمل کنیم؛ چرا که خداوند به ما عنایت فرموده است و مال خود را به وسیله ی ما به بندگان نیازمندش می رساند. این خود، فیضی برای ماست و باعث رشد و ترقی معنویمان خواهد شد.
در سایر رفتارها نیز وضعیت بهتر از این نیست. در تمام این موارد باید آثار بندگی در عمل ظهور کند. با تأسف، گاه انانیت و هوای نفس در آن رسوخ می کند و مانع بروز و ظهور بندگی می شود. اگر انسان از مرز انانیت بگذرد، شاهکار کرده است. گاه خداوند به بعضی از انسان ها عنایت می کند و بر آنها منت می گذارد و این درجه از معرفت را به آنها عطا می کند، به گونه ای که آنها دیگر خودی نمی بینند. بندگی خدا در همه ی حالات، رفتار، گفتار، حرکات و سکناتشان ظهور دارند. خداوند به آنها می فهماند که هیچ چیز ندارید. همه ی آنچه دارید، من داده ام و امانت در دست شماست. بسیار اتفاق افتاده است که سخنور نطّاق و قدرتمندی، درست در اوج سخنرانی، ساده ترین عبارات و مطالب را فراموش می کند. هرچه می کوشد، به یادش نمی آید، یا عالم بزرگواری بر اثر کهولت سن، هنگام قرائت سوره ی حمد در نماز، بخشی از این سوره را فراموش می کند؛ سوره ای که ده ها سال آن را در نماز و غیر نماز خوانده است. این حوادث و اتفاقات، تصادفی و بی دلیل نیست. آنها که آگاه و متوجه امورند، این حوادث را هشدار و تذکاری برای خویش می بینند و تمام این امور را لطف خدایی برای بیداری و توجه به خود می دانند.
یکی از استادان بزرگوار حوزه (دامت برکاته) نقل می کردند که ما در نجف خدمت بزرگواری درس می خواندیم. تعدادی از بزرگان مراجع آن زمان در درس ایشان شرکت می کردند. یک روز ایشان درس را ارائه فرمودند و طبق معمول، بعضی از شاگردان برجسته اشکالی کردند و ایشان جواب دادند و درس تمام شد. فردا وقتی ایشان شروع کردند به درس دادن، دیدیم همان مطالب روز گذشته را بی کم و کاست بیان کردند و همان شاگردان اشکالات گذشته را عیناً تکرار کردند و ایشان هم باز همان جواب را دادند و درس هم تمام شد. روز سوم هم آقا تشریف آوردند و درس را شروع کردند. باز از ابتدا تا انتها همان درس دو روز گذشته را عیناً بیان کردند و همان اشکال و جواب ها عیناً تکرار شد. بعد از درس، یکی از شاگردان ایشان که به استاد نزدیک تر و خودمانی تر بودند، خدمت آقا رفتند و عرض کردند که آقا جریان چیست؟ شما سه روز است مطلب را در درس تکرار می فرمایید و همان اشکال و همان جواب ها تکرار می شود؟ پیش از این، چنین وضعی سابقه نداشت؟ آن استاد بزرگوار در پاسخ فرمودند: سه روز است فکر من جامد است. هرچه مطالعه و فکر می کنم، همان مطالب گذشته به ذهن من آید. وقتی شما اشکال را مطرح می کنید، باز همان جواب به ذهنم می آید. در هر صورت، فکرم پیش نمی رود.
این گونه حوادث و رویدادها نشانه ی عنایت خداوند متعال به بعضی از بندگانش است تا اگر به عللی، خطوراتی به ذهنشان آمد و زمینه ی وسوسه ی شیطان در وجودشان فراهم شد، متنبه شوند و خود را بازیابند. خداوند به آنها این توجه را می دهد که اگر عنایت خدا، حتی برای لحظه ای کوتاه، از انسان برداشته شود، انسان تمام دانسته های خود را فراموش خواهد کرد.
به هر حال، ارتباط انسانی که ادعای بندگی خدا را دارد، با ولی نعمت و خالق خویش باید این گونه باشد. او را همه کاره و محیی و ممیت خود بداند. هیچ استقلالی در خود نبیند و تمام افعال، رفتار، نیات، حرکات و سکنات خود را دارای منشائی خدایی بداند: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمَى؛ (9) «ای مؤمنین، کفار و مشرکین را شما نکشتید، بلکه خداوند کشته است و ای رسول ما، وقتی به سوی آنها تیراندازی کردی، این تو نبودی، بلکه خداوند تیراندازی کرده است».
یعنی دست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنانی که در جنگ با کفار و مشرکین شرکت داشتند، عاریه بوده است. وجود آنها در میدان جنگ گویی بهانه ای بیش نبود تا خداوند به این بهانه، مشرکان را به شکست بکشاند. پیدا شدن چنین حالتی در انسان مساوی است با احساس ورشکستگی در قبال خداوند قَدَر قدرتی که مالک و صاحب تمام هستی اوست. در چنین حالتی، انسان حتی عبادات و اعمالی را که انجام داده و به آن دل خوش بوده است، از خود نمی داند و همه را نتیجه ی توفیق الهی می داند. تنها سهم ناچیزی از آن همه عبادات و اعمال به انسان منسوب است که آن هم به عدم خلوص نیت آلوده می شود.
اگر این توفیق، رفیق انسان شود و چنین حالت خوشی به انسان دست دهد و کاملاً به این نتیجه ی قطعی برسد که هیچ چیزی ندارد، حالت بریدن و قطع امید به او دست می دهد؛ مانند کسی که ناگهان سرمایه اش آتش بگیرد یا یک باره تمام مال التجاره اش غرق شود. در چنین شرایطی، چیزی و جایی برای چنگ زدن و متوسل شدن نمی یابد. وقتی از همه ناامید شد، تنها دامن خدا باقی می ماند.
این لحظه، لحظه ی تمسک به دامن خداست. چنگ زدن به دامن خداوند همان نقطه ی رهایی است. ناگهان با تداعی همان رابطه ی بین بنده و خداوند، متوجه این حقیقت می شود که رفتن به سراغ خداوند نیز استحقاق و اهلیت می خواهد. من کدام عمل را برای خدا انجام دادم تا استحقاق لطف الهی را داشته باشم؟ هرچه بود، لطف و توفیق او بود. در این لحظه، انسان حقیقتاً می شکند. منقلب می شود. اشکش جاری می شود. بدنش می لرزد. چهره اش رنگ می بازد. به فکر راه چاره می افتد که چه کنم؟ کجا بروم؟ وقتی می بیند اهلیت و استحقاق چیزی را هم ندارد و کاملاً درمانده شده است، به خود خداوند متوسل می شود و عرضه می دارد که: پروردگارا، به من و بی لیاقتی من نگاه نکن؛ به خاطر آن عده از بندگانت که نزد تو محترم و آبرومندند، به من رحم کن!
از بیانات ائمه علیهم السلام استفاده می شود که آنها هم در مقام بندگی خدا، از این جهت که بنده اند و هیچ ندارند، یک نگاه به خودشان داشتند و یک نگاه هم به آن کرامت ها و عنایت ها و الطاف بی کران خداوند. حتی آن بزرگواران در قبال حضرت حق، خودی برای ماسوای او قایل نبودند. آنها اساساً خودیت منهای خدا را یک دایره ی خالی یا یک مجموعه ی تهی می دانستند. به همین جهت، با وجود گناه نکرده، اشکشان بیش از ما جاری می شد و ناله و زاری شان بیش از ما بود. منشأ این حالات خوش، این دیدگاه متعالی و مقدس است. در مقابل، ما به علت داشتن دیدگاهی ناقص و غلط، و تخیلات و موهومات، با کوله باری پر از گناه، چنان گریه و زاری و اشکی نداریم، مگر اینکه برای پیدا کردن چنین حالات خوشی نیز باز دست به دامن آنها شویم.

پی‌نوشت‌ها:

1. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى‌ * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى‌(نجم، 8-9).
2. ذاریات (51)، 56.
3. قالَ الصَّادِقُ علیه السلام: … فَاِنْ اَرَدْتَ أنْ تَکُونَ مُتَوَکِّلاً لَا مُتَعَلِّلاً فَکَبِّرْ عَلَی رُوحِکَ خَمْسَ تَکْبیراتٍ وَ وَدَّعْ امَانِیَّکَ کُلَّهَا تَوْدیعَ الْمَوْتِ لِلْحَیاة (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج68، ص 147).
4. و المتوکل لا یسأل و لا یرد و لا یمسک شیئاً خوف الفقر و ینبغی لمن أراد سلوک طریق التوکل أن یجعل نفسه بین یدی الله تعالی فیما یجری علیه من الأمور کالمیت بین یدی الغاسل یقلبه حیث یشاء (ابی محمد حسن الدیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ج1، ص 121).
5. عَنِ النَّبیُ صلی الله علیه و آله و سلم قالَ: الدُّعاءُ مُخُّ العِبادَةِ وَ مَا مِنْ مُوْمِنٍ یَدْعُو اللهَ اِلَّا استَجَابَ لَهُ اِمَّا أنْ یُعجِّلَ لَهُ فِی الدُّنیا أوْ یُوَجِّلَ لَهُ فِی الآخِرَةِ وَ اِمَّا أنْ یُکَفِّر عَنْهُ مِنْ ذُنُوبِهِ بَقَدْرِ مَا دَعَا مَا لَمْ یَدْعُ بِمَأثَم (محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة، ج7، ص 27؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج90، ص 300).
6. أدْعُوکَ یاَ سَیِّدی بِلِسانِ قَدْ اَخْرَسَهُ ذَنْبُهُ رَبِّ أنَاجِیکَ بِقَلْبٍ قَدْ أوْبَقَهُ جُرْمُهُ أدْعُوکَ یَا رَبِّ رَاهِباً رَاغِباً رَاجیاً خَائِفاً اِذَا رَأیْتُ مَوْلایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ اِذَا رَأیْتُ عَفوَکَ طَمِعْتُ فَاِنْ غَفَرْتَ فَخَیْرُ رَاحِمٍ وَ إنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظالِمٍ (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج95، ص 82؛ مفاتیح الجنان، اعمال ماه مبارک رمضان، اعمال سحر، دعای سحر، دعای ابوحمزه ی ثمالی).
7. قصص (28)، 78.
8. یوسف (12)، 106.
9. انفال(8)، 17.

منبع مقاله: مصباح یزدی، محمدتقی، (1391)، صهبای حضور(شرح دعای چهل و چهارم صحیفه ی سجادیه)، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله علیه، چاپ اول.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد