حکایاتی از آیت الله میرزا جواد تهرانی(رحمت الله علیه)(1)
هنگام اذان که اهل خانه می باید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در می زنند و وارد خانه می شوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار می شود، سؤال می
حکایاتی از آیت الله میرزا جواد تهرانی(رحمت الله علیه)(1)
رعایت حال خانواده
میرزا جواد آقا تهرانی در یکی از شبها، دیروقت به منزل می آیند، در منزل که می رسند، متوجه می شوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطر رعایت حال خانواده شان که در خواب هستند، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه می مانند و تا اذان صبح همانجا قدم می زنند.
هنگام اذان که اهل خانه می باید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در می زنند و وارد خانه می شوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار می شود، سؤال می کند چرا زنگ نزدید؟
ایشان می گویند: شما خواب بودید، زنگ من موجب اذیت و آزار شما می شد!
نقل دیگری را هم فرزند ایشان شنیده است که گویا همسر ایشان در رؤیا می بینند که مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بیدار شده و هنگامی که در را باز می کنند می بینند که آقا آنجا منتظرند.
کسیکه مؤمنی را اذیت کند خدا او را اذیت نماید، و کسیکه مؤمنی را اندوهگین کند خدا او را اندوهگین نماید.
( رسول خدا «ص»)
زیبائی و نظم در خانه و زندگی
خانه ایشان بسیار جالب و دیدنی بود ، وسائل و لوازم منزل به طور منظم چیده شده بود، مثلا” رنگ پرده ها که خیلی ساده بود ولی متناسب با رنگ منزل بود. بقیه وسائل موجود در خانه نیز چنین بود.
علت اینها را از مرحوم آقا پرسیدند که مثلا” چرا اینقدر مرتب و منظم است؟
ایشان فرمودند:
موقعی که من ازدواج کردم همسرم از خانواده آبرومند و نسبتا” متمکنی بود، و من گفتم که طلبه هستم و چیز زیادی ندارم و آنها بدین صورت قبول نمودند، ولی بعدها می دیدم هر وقت اقوام و خویشان همسرم به منزل ما می آمدند، خانه سرو سامان خوبی نداشت و باعث خجالت و شرمندگی همسرم می شد.
لذا بخاطر احترام به همسرم و رضایت او منزل را به این صورت درآوردم که مشاهده می کنید و این موجب رضایت و خشنودی او شد.
زینت منزل فقط به خاطر رضایت او بوده نه برای تمایل خودم به تجملات و زرق و برق دنیوی. ( البته خانه و فرش مربوط به یکی از اقوام آقا بود و بعضی از وسائل خانه هم توسط همسرشان که تمکنی داشته اند تهیه شده بود. )
همکاری و همیاری با خانواده
همسر ایشان از سادات علویه بود علاوه بر احترام زیادی که آقا برای ایشان قائل بودند، هر وقت هم که فرصت یاری می نمود در خانه یار و کمک کار ایشان بودند؛ اساسا” ایشان به کسی زحمت نمی داد مخصوصا” در امور شخصی خویش تا آنجائی که می توانستند و قدرت و توان داشتند خودشان انجام می دادند، تا آنجا که از همسر خود نمی خواستند که مثلا” لباسهایشان را بشویند، بلکه این همسر شان بود که با توجه به اخلاق مرحوم آقا از ایشان می خواستند که لباسهایشان را برای شستن در اختیار ایشان بگذارند.
و باز هم به سادگی حاضر نمی شدند ، گاها” نیز دیده می شد که جارو به دست گرفته و حیاط منزل را جاروب می زنند و این در حالی بود که راه رفتن با عصا برایشان مشکل بود. !
احترام به خواسته خانواده
…. ایشان سفرهای تفریحی نداشتند. در هوای گرم تابستان راضی نمی شدند که چند روزی و یا اقلا” یک روز به عنوان هواخوری به خارج از شهر برود و اصرار همه را در این جهت رد می نمودند.
زمانی عمل نموده بودند و ضعف مفرطی داشتند و هوا بسیار گرم بود، به فرزندشان عرض شد : به هر قیمت هست آقا را چند روزی ببرید خارج از شهر .
ایشان با اصرار فرزند راضی شده بودند و منزل کوچکی در یکی از ییلاقات گرفتند و به آنجا منتقل شدند.
حاج اصغر آقا ( فرزندشان) می گفت: همان روز اول که به آن روستا رفتیم آقا فرمود: اگر من مُردم باید مرا در قبرستان همین روستا دفن کنی و راضی نیستم به شهر برگردانی و مردم را به زحمت اندازی!
بعد از چند روزی آقا برگشتند
حاج اصغر آقا می گفت : مادرِ ما مقید است هر روز به حرم مطهر مشرف شود و برای ما مشکل بود هر روز ایشان را برای زیارت حرم بیاوریم و برگردانیم لهذا آقا جان تصمیم گرفتند به شهر برگردند.
نه مادر را مانع شدند از تشرف هر روزه به حرم مطهر و نه حاضر بودند که من به زحمت بیفتم و مادر را بیاورم و ببرم!
تواضع و فروتنی
شخصی از دوستان می گفت :
روزی خدمت مرحوم میرزا رسیدم، از محضرشان یک سؤال نمودم، با توجه باینکه ایشان چند روزی بیش نبود که از بیمارستان مرخص شده بودند و پس از عمل جراحی، دوران نقاهت را در منزل می گذراندند، ولی پس از اینکه سؤال کردم، ایشان خودشان را کشان کشان روی زمین کشیدند تا رسیدند به نزدیک اشکافی که کتابهایشان را آنجا می گذاشتند .
سپس کتابی را برداشتند و جواب مسئله مرا دادند. این عمل ایشان موقعی بود که بنده کنار اشکاف نشسته بودم، ولی معذلک به بنده نفرمودند که فلانی، فلان کتاب را برای من بیاور یا بمن بده! و جالب اینکه هر سئوالی از احکام که از ایشان می شد، مقید بودند از روی توضیح المسائل پاسخ دهند. ( و هرگز نظر خود را نمی گفتند که یعنی من هم هستم ! ).
****
جمعی از آقایان طلاب خدمت ایشان بودند ، آقا نشسته بودند و صحبت می کردند، ناگهان حالشان بهم خورد و صحبت را قطع کردند، بروی فرش اطاق خوابیدند و خود را بروی زمین به طرف گوشه اطاق که کلمن آبی بود، کشیدند.
ما نمی دانستیم منظورشان چیست؟! تا به کلمن آب نزدیک شدند، شیرآنرا باز کردند، مقداری آب خوردند پس از دقایقی به حال آمدند، بعد عذرخواهی کردند که پیش ما مجبور شدند دراز بکشند و خود را به کلمن آب برسانند.
ما، در تعجب بودیم از آن بزرگوار که چگونه در آن حال حاضر نشدند موجبات زحمت کسی را فراهم سازند.
****
یکی از دوستان نقل می کند :
میرزا جواد آقا تهرانی در بیمارستان عمل پروستات انجام داده بودند و به منزل آمده و پزشکان ملاقات ایشان را ممنوع اعلام کرده بودند، ولی ارادتمندان و دوستداران ایشان مرتب در خانه را می زند و احوالپرسی می کردند، من و یک نفر دیگر از شاگردان ایشان قرار گذاشتیم به نوبت برویم اول کوچه ورودی منزلشان بایستیم و هر کس آمد از همانجا او را آگاه کنیم در منزل ایشان نرود.
مدتی که ایستادیم، میرزا جواد آقا یکی از فرزندانشان را دنبال ما فرستادند و فرمودند: من راضی نیستم شما آقایان چنین زحمتی را تحمل کنید، حتما” برگردید!
وقتی که نزد آقا میرزا رفتم آنقدر عذرخواهی کردند و فرمودند: من وسیله زحمت شما شده ام و مرتب عذرخواهی می کردند.
مکرر می شنیدیم هیچگاه حاضر نشدند زحمتی را به خانواده خود و فرزندانشان بدهند تا چه رسد به دیگران.
کلام تأثیر گذار
در رابطه با تأثیر پر معنویت ایشان نقل شده :
روزی آقای طاهانی به منزل آمدند و گفتند: امروز در خدمت آقا شاهد ماجرای عجیبی بودم! دو نفر برای طرح شکایتی نزد ایشان آمده بودند، آنکه شاکی بود وقتی خواست مسئله خود را عنوان کند.
آقا فرمودند: اجازه بدهید من چند کلمه ای صحبت کنم بعد شما بفرمائید. و خود اینگونه آغاز فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحیم ـ و لا تستوی الحسنه و لا السیئه ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینک و بینه عداوه و بینه عداوه کانه ولی حمیم ـ یعنی بدی و نیکی مساوی نیستند، بدی را به نیکی دفع کن پس در این هنگام آنکه دشمن توست، دوست صمیمی تو خواهد شد.
تا این آیه به وسیله ایشان خوانده و ترجمه شد، یک مرتبه اشک از دیدگان آن دو نفر فرو ریخت؛ برخاستند و یکدیگر را در آغوش کشیده و گفتند: ما دیگر با هم دشمن نیستیم، دوست و برادریم و شکایتی نداریم. و رفتند.
علم عارضی !
ایشان می فرمودند:
روزی به یکی از دوستان قدیمی و با سابقه ام رسیدم هر چه سعی کردم نتوانستم نامش را بر زبان بیاورم و کاملا” فراموش کردم. این را دانستم که خداوند می خواهد بفهماند که هر چه داری از من است و تو هیچ نیستی و چیزی از خودت نداری، علمت عارضی است نه ذاتی ! .
ارزش واژه ها
عصر روز پنجشنبه ای در منزل آیة الله مروارید مجلسی منعقد بود ، گاهی هم که برای میرزا جواد آقا میسر می شد تشریف می آوردند، یکروز در حین سخنرانی ، خطیب لفظ کنترل را بکار برد ، پس از پایان مجلس ، میرزا جواد آقا به ایشان فرمودند: لفظ کنترل، لاتین است تا می توانی از الفاظ خارجی اگر چه مشهور هم هست استفاده نکن.
احترام به بزرگان علم
در مقام علمی هرگاه می خواستند نظریه کسی را رد کنند هیچگاه با نگاه تحقیر یا توهین مطلبی را نمی گفتند و مواظب بودند که هتک حرمت بزرگان نشود؛ در همین ارتباط یک روز هنگام درس، اشکالی به گفته های صاحب جواهر داشتند، نام ایشان را که بردند، آنقدر از ایشان تعریف و تمجید نمودند مثلا” صاحب جواهر کسی است که اسلام را زنده کرده و چه خدمات ارزنده ای برای جامعه اسلامی نموده و کتب گرانقدری را تألیف نموده و خیلی تعریفهای دیگر، سپس فرمودند حالا منهم یک نفهمی به گفته های ایشان دارم و بعد اشکالشان را بیان می کردند.
حتی ایشان درباره عظمت و جاه و مقام علما ی شیعه می فرمودند:
کسی کتاب شریف « وسیلة النجاة» مرحوم سیدابوالحسن اصفهانی را به عنوان تمسخر و بی احترامی و هتک حرمت، پرت کرد، یکباره لال شد.
در جلساتی که بزرگان و علماء بودند اگر سئوالی پیش می آمد، ایشان سکوت اختیار می نمودند تا دیگر بزرگان جواب بدهند و این بخاطر ادب و احترامی بود که برای آنها قائل بودند.
و اگر اظهار نظری می کردند و کسی می گفت شما اشتباه کردید یا خودشان می فهمیدند که اشتباه نمودند، علنا” می فرمودند: « من اشتباه کردم» این جمله را بدون خجالت می فرمودند.
رفاقت با مرد سلمانی
مدتها بود که با شخص سلمانی ریش تراشی دوست بودند، بعضی ها از دوستی ایشان تعجب می کردند و نمی توانستند بفهمند که چرا آقا با او رفاقت می کنند، تا اینکه یک روز هنگامی که آقا از کنار مغازه سلمانی رد می شوند و می بینند که او یک مشتری را روی صندلی نشانده و به صورت او صابون یا خمیر ریش مالیده و تیغ در دست آماده تراشیدن ریش مشتری است در همان موقع آقا با یک حالت خاص و ابهت الهی می فرمایند: فلانی و رَد می شوند.
شخص سلمانی با دیدن ایشان دست از تراشیدن صورت مشتری برمی دارد و به دنبال آقا می دود و اظهار ندامت و پشیمانی می کند. و همین امر سبب می شود که دیگر از این شغل دست برمی دارد و به شغل دیگری مشغول می شود.
پرداخت وجوهات به فقهاء
ایشان می فرمودند:
اگر هیچ دلیلی برای پرداخت وجوهات به فقهاء نداشته باشیم همین قصه ( تشرف ) حاج علی بغدادی برای ما کافی است . زیرا وجود مقدس حضرت بقیه الله الاعظم (عج) تأیید نمودند، قبولی سهمی را که حاج علی بغدادی به فقهاء پرداخت کرده بود، بابت سهم امام (ع) .
اضافه می نمودند که راجع به قبول کردن خود حکایت همین ما را بس که شیخ عباس قمی (ره) آنرا در مفاتیح الجنان نقل نموده اند.
گذشت و برخورد با دیگران
ایشان از منزل بیرون آمده بودند و از حاشیه خیابان در حال گذر بودند که ناگهان دوچرخه سواری با شدت به ایشان برخورد کرد، به نحوی که عبا و عمامه و عصا و نعلین ها هر کدام به طرفی پرت شد، و ایشان زخمی گردید، پس از لحظه ای ، قبل از اینکه بسوی عبا و عمامه بروند، به سراغ دوچرخه سوار رفتند، در حالی که خودشان بیشتر آسیب دیده بودند با این حال او را از زمین بلند کرده ، و گرد و غبار از صورتش پاک نموده و پشت سر هم تکرار می کردند که: پسر جان! حالت چطور است؟
آیا جایی از بدنت درد می کند؟ آیا صدمه و آسیب دیدی؟ و از این قبیل حرفها!
خردمندترین مردم، شدیدترین مردم است، در مدارا و ملاطفت با مردم، و هوشیار و دور اندیش ترین مردم، کسی است که بیشتر از همه خشم خود را فرو خورد.
( نبی اکرم « ص» )
اهمیت وقت مردم
ایشان به وقت مردم خیلی اهمیت می دادند ، از وصایای ایشان این بود که برای تشیع جنازه من اگر 4 نفر بودند دیگر منتظر نشوید که مردم جمع شوند، مرا تشیع کنید و مزاحم وقت مردم نشوید.
منبع: خاطراتی از آيينه اخلاق، مرتضی عطایی، انتشارات نشر الف، چاپ دوم / 1378
/س