خاتمیت و مرجعیت علمى امامان معصوم(ع)
خاتمیت و مرجعیت علمى امامان معصوم(ع)
همچنین در ادامه به نقش امامان در حفظ و پاسداری از شریعت اسلام اشاره شده. در پایان وظیفه و جایگاه عقل در فهم متون دینی پس از رحلت پیامبر مورد بررسی قرارگرفته است. در ضمن در این مقاله به تناقضگوییهای جناب آقای دکتر سروش در این باب اشاره شدهاست.
اخیراً جناب دکتر عبدالکریم سروش، در فرانسه در بارة مسائل مربوط به تشیع سخنرانى کردهاست. در این میان دانشمند محترم حجت الإسلام آقاى بهمنپور نقدى بر آن سخنرانى نگاشته است؛ ولى گویا پاسخ وى در نظر آقای سروش مقبول نیفتاده و پاسخى مفصل در سایت شخصىاش داده و آنچه فعلاً در اختیار اینجانب است, پاسخ او است.
من فارغ از همه این گفتوگوها، دیدگاههاى تشیع را در باب “خاتمیت و انقطاع وحى” و “مرجعیت علمى پیشوایان معصوم” و “سرچشمه علوم و دانش آنان” باز میگویم. و خاطرنشان میکنم که در کتاب اضواء على عقائد شیعة الإمامیة وتاریخهم که در سال 1421قمری منتشر شده است, اکثر اشکالاتى را که وی مطرح کرده، پاسخ گفتهام؛ زیرا این دیدگاهها جدید و نو نیست و آقای سروش نیز آنها را طراحی و پایهگذاری نکردهاست؛ بلکه در کلام پیشینیان ریشه دارد که فعلاً جاى بحث آن نیست. همچنین در کتاب دیگرى به نام الاعتصام بالکتاب والسنة که در سال 1414قمری منتشر شده است، دیدگاههاى شیعه را در بارة مرجعیت علمى پیشوایان معصوم و سرچشمه دانشهاى آنها، بهگونهاى که با خاتمیت کوچکترین تعارضى ندارد، مطرح ساختهام.
ممکن است عذر وی این باشد که اینگونه کتابها را در اختیار ندارد ولى مىتوانست به کتاب منشور عقاید امامیه که به زبانهاى گوناگون اعم از فارسى، عربى و انگلیسى چاپ شدهاست مراجعه کند؛ زیرا کلیه مطالبى که مطرح کرده, بهنوعى، مطرح و بررسى شدهاست.
اصولاً مشکل اینگونه نویسندگان این است که پیوند خود را با حوزههاى علمیه و اسلامشناسان واقعى قطع میکنند و آنگاه به نقد و گفتوگو مىپردازند. بنده از شخص آقای سروش و دیگر دوستانى که گاهى دیدگاههاى نوى دارند درخواست مىکنم این نوع مسائل را قبلاً در محافل علمى حوزوى مطرح؛ و آنگاه چکیده گفتوگوها را منتشر کنند. این دوستان عزیز هرچه هم متفکر و سخنور باشند, در معارف و احکام الاهى تخصص ندارند. بارى نگارنده, شکوههاى خود را از این اندیشهوران که سالیان دراز در جایگاه مدافعان اسلام و روشنفکران دینى انجام وظیفه مىکردند، به مجال دیگر وامیگذارد:
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
خاتمیت یا انقطاع وحى تشریعى
همه مسلمانان, یکدست و یکدل خاتمیت پیامبر گرامی …را از ضروریات اسلام شمرده و آن را اصل استوار و خللناپذیر تلقى کردهاند و هر نوع تأویل و تحریف را در آیه خاتمیت مردود شمرده و به آن ارجى ننهادهاند. قرآن در این باره مىفرماید:
ما کانَ مُحَمّدٌ أَبا أَحد مِنْ رِجالِکُمْ وَلکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخاتَم النَّبِیّینَ وَکانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلیماً(ص(38):40).
محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و ختم کننده و واپسین پیامبران است و خداوند به همه چیز آگاه است.
افزون بر این آیه، روایات فراوانى در مورد خاتمیت از رسول گرامى و امامان معصوم وارد شده است که بهانه را از دست مدعیان نبوت و قائلان به ادامه وحى تشریعى و تجربه نبوى برگرفته است، و عالمان اسلام از سنى و شیعه, کتابها و رسالههایى را در این زمینه نگاشتهاند بهویژه مفسران اسلامى هرگاه به تفسیر این آیه رسیدهاند, داد سخن دادهاند. فقط گروهک سیاسى بهایى و فرقه قادیانى در هند مخالف خاتمیت بوده و با این اصل مسلم مخالفت کردهاند که مطرود جامعه اسلامى هستند.
معناى خاتمیت
مقصود از خاتمیت این است که پس از رسول گرامى، دیگر پیامبرى نخواهد آمد و باب وحى تشریعى به روى بشر بسته شده است و همچنین بر هیچ انسانى، وحیى که حامل تشریع حکمى و تعیین تکلیفى و تحلیل حرامى یا تحریم حلالى باشد, فرود نخواهد آمد. هرکس مدعى آن باشد که از جانب خدا در مورد احکام الاهى به او وحى شده, و احکام جدید و بىسابقهاى را که در شریعت پیامبر اسلام… نبوده است، بر او نازل شدهاست ، چنین فردى مشتبه یا مغرض, و از نظر مسلمانان منکر اصل ضرور دینی است. از طرف دیگر, قرآن مجید از اکمال دین در قرآن خبر داده است؛ آن جا که مىفرماید:
الیَوْم أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینکُمْ وَأَتْمَمتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتى وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً.(مائده(5):3).
امروز دین شما را کامل, و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را در جایگاه آیین جاودان پذیرا شدم.
کمال دین در این است که کلیه مسائل مربوط به آن اعم از اصول و فروع بر پیامبر گرامی … نازل شده و او نیز به گونهاى در اختیار امت قرار داده است. این دو اصل از اصولى هستند که هیچ مسلمانى نمىتواند از زیر آنها شانه خالى کند؛ ولى کنار این اصول, واقعیتى است که نمىتوان در آن تردید کرد و آن اینکه مدت رسالت پیامبر گرامی… از 23 سال تجاوز نکرد. سیزده سال آن در مکه و ده سال آن در مدینه سپرى شد. در مرحله نخست, محیط زندگى و دعوت، چنان مساعد نبود که رسول گرامی … به تبیین تمام مسائل مربوط به عقاید و احکام و وظایف اسلامى بپردازد. آنچنان خفقان بر محیط او حاکم بود که سرانجام به فرمان الاهى زادگاه خود را رها کرد و”یثرب” را براى زندگى و تبلیغ برگزید. زندگى ده ساله پیامبر در مدینه با حوادث گوناگون روبهرو شد که همگى وقتگیر ومشکلزا بود. از یک طرف, خود پیامبر فرماندهى 26غزوه را برعهده داشت که برخى از آنها، مدتى به طول مىانجامید مانند فتح مکه و حنین یا غزوه تبوک و از طرف دیگر 36 گردان(صدوق,1387ق: باب1, ح21و22و23) را آماده جهاد کرده, به آنها تعلیمات لازم مىداد و به میدان رزم اعزام مىکرد که در اصطلاح سیره نویسان به این گردانها “سریه” مىگویند.
محیط مدینه و اطراف آن مرکز تجمع یهودیان بود و باب مناظرهها و مجادلهها با پیامبر باز شد و سرانجام پس از خیانتهاى بارز آنان، پیامبر اسلام ناگزیر، با قدرت نظامى به لجاج و عناد آنها پاسخ گفت و قبایل بنى قینقاع و بنى نضیر را جلاى وطن داد؛ سپس سراغ بنى قریظه و خیبریان رفت که سرگذشت آن براى همگان معلوم است.
او در مدت اقامت خود با سران قبایل و رؤساى منطقهها، قراردادهاى سیاسى و نظامى مىبست که متون آنها در کتابهاى سیره و تاریخ و حدیث آمده است و کتاب مکاتیب الرسول, اثر ارزشمند دوست از دست رفته, مرحوم آیتاللَّه احمدى میانجى، جامعترین کتابى است که در این مورد نوشته شده است.
نبى اسلام با این همه گرفتارىها تا آنجا که توانست, اصول و کلیات احکام الاهى را براى مردم تبیین کرد و او در سخنان خود به حکم وحى الاهى یادآور مىشد که در سفره تشریع دو حکم بیشتر نیست: حکم الاهى و حکم جاهلى, و هر نوع حکمى که در اسلام ریشه نداشته باشد, حکم جاهلى خواهد بود؛ چنان که مىفرماید:
وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ (مائده(5):49).
میان آنان ، با آنچه خدا نازل کرده, داورى کن,
و هر نوع داورى که در قوانین الاهى ریشه نداشته باشد, حکم جاهلى است:
أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (مائده(5):50)
آیا حکم جاهلیت را از نو مىخواهند و چه کسى بهتر از خدا براى قومى که اهل ایمان و یقین هستند, حکم مىکند؟
با توجه به این بیان باید گفت: پیامبر اسلام خاتم پیامبران است و با رحلت او وحى تشریعى قطع شده و او آیین الاهى را تکمیل کرد و هر چه بشر به آن نیاز دارد, در آیین او وجود داشت.
از طرف دیگر, گرفتارىها و کشمکشها مانع از آن شد که پیامبر به تبیین برخى از اصول و احکام عملى موفق شود؛ ولى براى جبران این بخش، گروهى به امر الاهى مأموریت یافتند که به تبیین آنچه پیامبر به توضیح آن نائل نیامده است، بپردازند. این گروه همان عترت رسول گرامی… است که در حدیث متواتر، عِدل قرآن و یکى از دو ثقل معرفى شده است؛ آنجا که فرموده است:
انّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه وعترتى.
من میان شما دو گوهر گرانبها امانت مىگذارم که عبارتند از کتاب خدا و عترت من.
اکنون پرسیده مىشود که سرچشمه علوم آنان و به اصطلاح مصادر دانش آنان چیست. چگونه احکام و تکالیفى را بیان مىکنند که در قرآن و سنتهاى باقیمانده از پیامبر نیست؟ و این همان شبههاى است که آقاى سروش بر آن تکیه مىکند و من مجموع دیدگاههاى او را در این مورد در چند محور مطرح کرده, به تحلیل آنها مىپردازم:
محور نخست: ناسازگارى مرجعیت علمى با خاتمیت
این همان سؤالى است که جناب آقاى سروش آن را به صورت محور نخست مطرح مىکند:
چگونه مىشود که پس از پیامبر خاتم, کسانى در آیند و به اتکای وحى و شهود سخنانى بگویند که نشانى از آنها در قرآن و سنت نبوى نباشد و در عین حال, تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحى نبوى بنشیند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللى نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزى را نفى و منع مىکند و به حکم خاتمیت وجود و وقوع چه امرى ناممکن مىشود؟ و چنان خاتمیت رقیقى که همه شئوون نبوت را براى دیگران میسور و ممکن مىسازد، بود ونبودش چه تفاوتى دارد. شیعیان با طرح نظریه غیبت، خاتمیت را دو قرن و نیم به تأخیر انداختهاند.
حاصل سخن وی این است که اعتقاد به پیشوایى امامان معصوم (ع) و مرجعیت علمى آنها با اصل خاتمیت پیامبر اکرم … سازگار نیست زیرا معناى خاتمیت این است که باب وحى با درگذشت نبى خاتم… کاملاً مسدود شد و دیگر به هیچ فردى وحى فرود نخواهد آمد. از طرف دیگر معناى مرجعیت امامان معصوم این است که احکامى از آنان دریافت مىکنیم که در قرآن و سخنان پیامبر ریشه ندارد و لازم آنها این است که آنان بهسان پیامبر نبى بوده و مورد خطاب وحى واقع شدهاند و در نتیجه احکامى را از عالم بالا دریافت کردهاند. در حقیقت, این امامان نیز بهسان پیامبر خاتم به لباس نبوت آراسته شدهاند.
سرچشمه علوم امامان معصوم
تعارضى که نویسنده میان ختم نبوت و مرجعیت علمى امامان معصوم تصور کرده, حاکى از آن است که مصادر علوم آنان را در نظر نگرفته یا از آنها آگاه نبوده است. اکنون در این مورد به منابع علوم ایشان اشاره مىکنیم. وبا بیان این قسمت خواهید دید که کوچکترین، تعارضى میان “خاتمیت” و مرجعیت علمى امامان معصوم وجود ندارد.
أ – نقل از رسول خدا
پیشوایان معصوم (ع) احادیث را (بدون واسطه، یا از طریق پدران بزرگوارشان) از رسول خدا اخذ, و براى دیگران نقل مىکنند. این نوع روایات که هر امامى آن را از امام پیشین … تا برسد به رسولخدا نقل کرده, در احادیث شیعه امامیه فراوان است، و اگر این گونه احادیث اهل بیت (ع)که سنداً، متصل و منتهى به رسول خدا … است یکجا جمع شود, مُسند بزرگى را تشکیل مىدهد که خود مىتواند گنجینه عظیمى براى محدثان و فقیهان مسلمان باشد؛ زیرا روایاتى با چنین سند استوار، در جهان حدیث نظیر ندارد.به یک نمونه از این نوع احادیث که گفته مىشود نسخهاى از آن، با عنوان حدیث سلسلة الذهب، از باب تبرک و تیمن، در خزانه سلسلة ادب دوست و فرهنگ پرور”سامانیان” نگهدارى مىشده است, اشاره مىکنیم:
شیخ بزرگوار صدوق (306-381 ق) در کتاب توحید به واسطه دونفر از ابوالصلت هروى نقل مىکند که مىگوید: من با على بن موسى الرضا(ع) همراه بودم که از نیشابور عبور مىکرد. در این هنگام, جمعى از محدثان نیشابور مانند محمد بن رافع، احمد بن حرب، یحیى بن یحیى، اسحاق بن راهویه و جمعى از دوستداران علم، زمام مرکب حضرت را گرفته, گفتند: تو را به حق پدران پاک ومطهرت سوگند مىدهیم که براى ما حدیثى نقل کنى که از پدرت شنیدهاى. حضرت در این حال سر خود را از کجاوه بیرون آورد و فرمود:
حدثنی أبی العبد الصالح موسى بن جعفر(ع) قال حدثنی أبی الصادق جعفر بن محمد(ع) قال حدثنی أبی أبوجعفر محمد بن علی باقر علمالأنبیاء(ع) قال حدثنی أبی علی بن الحسین سیدالعابدین (ع) قال حدثنی أبی سیّد شباب أهل الجنّة الحسین (ع) قال حدثنی أبی على بن أبی طالب (ع) سمعت النبی … یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت اللَّه جلّ جلاله یقول: لا إله إِلاّ اللَّه حِصنی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی أَمِنَ مِنْ عَذابی؛ سپس زمانى که به راه افتاد، فریاد برآورد که بشروطها و أنا من شروطها.(صدوق, همان).
بنابراین, بخشى از دانشهاى آنان، سینه به سینه از پیامبر خاتم در اختیار آنان قرار گرفته است.
نکته قابل توجه این است که همین ایراد جناب آقاى سروش، به نوعى در عصر امامان معصوم از طرف مخالفان مطرح بود و گاهى به صورت پرسش و احیاناً به صورت اعتراض، از مدرک احادیث آنان مىپرسیدند و آنها به این پرسش به این نحو پاسخ مىدادند.
حدیثى، حدیث أبى, وحدیث أبى حدیث جدّى, وحدیث جدّى حدیث علىّ بن أبى طالب, وحدیث علىٍّ حدیث رسول اللَّه, وحدیث رسول اللَّه قول اللَّه عزّ وجلّ(حرعاملی,1403ق: ج18,ص58, ح26).
حدیث من، حدیث پدرم است و حدیث پدرم، حدیث جدّم و حدیث جدّم ، حدیث على بن ابى طالب و حدیث او، حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا، کلام خداى عزّوجلّ است.
ب . نقل از کتاب على (ع)
امیر مؤمنان (ع) در تمام دوران بعثت پیامبر اکرم … با وی همراه بود، و بدین جهت توفیق یافت احادیث بسیارى را از رسول خدا در کتابى گرد آورد(در حقیقت، پیامبر… املا مىکرد وعلى(ع) مىنوشت). خصوصیات این کتاب، که پس از شهادت امام در خانواده او باقى ماند، در احادیث امامان اهل بیت بیان شده است. امام صادق (ع) مىفرماید:
طول این کتاب هفتاد ذراع بوده، وبه املاى رسول خدا و خط على بن ابى طالب نگارش یافته است و آنچه مردم به آن نیازمندند در آن بیان شده است.(مجلسی, 1403: ج26,ص18-66)
گفتنى است که این کتاب پیوسته در خاندان على(ع) دست به دست مىگشت و امام باقر و امام صادق (ع) بارها از آن حدیث نقل کرده, خود کتاب را نیز به یاران خویش ارائه مىفرمودند(حرعاملی, همان: ج3,باب12 از ابواب لباس مصلی,ح1) و هم اکنون نیز بخشى از احادیث آن کتاب در مجامع حدیثى شیعه بالأخص در وسائل الشیعه در ابواب مختلف موجود است.
ج.استنباط از کتاب و سنت
امامان معصوم قسمتى از احکام الاهى را که بر پیامبر گرامى نازل شده, از کتاب خدا و سنتهاى موجود استنباط مىکردند. استنباطى که دیگران را یاراى آن نبوده است. ما، اینجا نمونهاى را یادآور مىشویم تا روشن شود قسمتى از مصادر علوم آنان چنین استنباطهایى بودهاست:
در دوران متوکل عباسى, مردی مسیحى با زن مسلمانى مرتکب عمل خلافى شد. از آنجا که این شخص بر خلاف موازین ذمه عمل کرده بود, خونش هدر و قتلش واجب بود. آنگاه که خواستند حکم را جارى کنند, اسلام آورد تا به حکم “الإسلام یجبّ ما قبله” جان به سلامت ببرد. در این وضعیت, فقیهان دربار عباسى به چند گروه تقسیم شدند: گروهى گفتند: او به حکم این که اسلام آورد، پیوند او از گذشته قطع، و حد از او ساقط شد و گروهى دیگر گفتند: سه بار حد باید در مورد او جارى شود و گروه سوم فتواى دیگرى دادند. متوکل عباسى ناگزیر، پاسخ این مسأله را از امام هادى پرسید ، امام هادی(ع) فرمود:
این فرد محکوم به مرگ است و علت آن این است که چنین ایمانى هنگام تنگنا و خوف و ترس فاقد ارزش است, به گواه این آیه که میفرماید:
فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ× فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ.(غافر(40):84-85). (حرعاملی, همان: ج18, ص408)
هنگامى که عذاب شدید ما را دیدند, گفتند هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى که همتاى او مىشمردیم, کافر شدیم؛ امّا هنگامى که عذاب ما را مشاهده کردند, ایمان آنها براى آنها سود نداشت. این سنت خداوند است که همواره میان بندگانش اجرا شده و آنجا که کافران زیانکار شدند.
در این آیه, خداوند منان بىثمر بودن ایمان حاصل از خوف عذاب را از سنتهاى الاهى شمرده است؛ سنتهایى که در آن تبدل و تغییرى رخ نمىدهد. همه فقیهان و مفسران، این آیه را خوانده و تفسیر کردهاند؛ ولى موفق به چنین فهمى از آیه نبودهاند. این برداشتهاى عمیقانه و واقعگرایانه یکى از مواهب الاهى است که به امامان اهل بیت‰ داده شده است و بخشی از علوم آنان را تشکیل میدهد؛ از این رو؛ امام باقر(ع) میفرماید:
خداوند منان چیزى را ترک نکرده که امت اسلامى به آن نیازمندند, مگر این که آن را در کتاب خود فرو فرستاده و براى رسول خود بیان کرده است.( کلینی, 1365ش: ج 1, ص 59)
امام صادق(ع) مىفرماید:
ما من شىء إلاّ وفیه کتاب وسنة (همان)
هیچ رخدادى نیست, مگر آن که قانون آن در کتاب و سنت پیامبر بیان شده است.
سماعه، فقیه عصر امام موسى بن جعفر(ع) از امام مىپرسد: آیا همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبر او است یا چیزى را از پیش خود مىگویید؟ او در پاسخ مىگوید:
بل کلّ شىء فى کتاب اللَّه و سنة نبیّه (همان).
امام باقر(ع) در سخنان خود، اغلب به آیات قرآن مجید استناد کرده از کلام خدا شاهد مىآورد و مىفرمود:
هر مطلبى گفتم از من بپرسید که کجاى قرآن است تا آیه مربوط به آن موضوع را معرفى کنم؛ (طبرسی, بی تا :ص176).
بنابراین, امامان معصوم در حوزه معارف و احکام، نوآورانى نبودهاند که در کتاب و سنت ریشه نداشته باشد؛ بلکه استخراج کنندگان احکام الاهى از کتاب و سنت بودهاند که دیگران را یاراى چنین فهم و دقتى نیست.
د. الهامهای الاهى
علوم امامان اهل بیت (ع) سرچشمه دیگرى دارد که مىتوان از آن با عنوان “الهام” یاد کرد. الهام به پیامبران اختصاص نداشته است و در طول تاریخ, گروهى از شخصیتهاى والاى الاهى از آن بهرهمند بودهاند. قرآن از افرادى خبر مىدهد که گرچه پیامبر نبودند، اسرارى از جهان غیب بر آنها الهام مىشد و قرآن به برخى از آنها اشاره دارد؛ چنانکه درباره مصاحب موسى (خضر) که چند صباحى او را آموزش داد، مىفرماید:
آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَعَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلماً (کهف(18):65).
او مورد رحمت خاص ما قرار داشت و از خزانه علم خویش به وى دانشى ویژه عطا کرده بودیم.
نیز درباره یکى از کارگزاران سلیمان (آصف بن برخیا) یادآور مىشود:
قالَ الّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ (نمل(27):40).
آن کس که دانشى از کتاب نزد او بود, چنین گفت… .
این افراد علم خود را از طریق عادى نیاموخته؛ بلکه به تعبیر قرآن, داراى “علم لدنّى” بودهاند: عَلّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً؛ بنابر این، نبىّ نبودن، مانع از آن نیست که برخى از انسانهاى والا مورد خطاب الهام الاهى قرار گیرند. در احادیث اسلامى که فریقین نقل کردهاند, اینگونه افراد را “محدَّث” مىگویند؛ یعنى کسانى که بدون اینکه پیامبر باشند, فرشتگان با آنها سخن مىگویند.
بخارى در صحیح خود از پیامبر نقل مىکند که فرمود:
لَقَدْ کانَ فیمَن کانَ قَبلَکُمْ مِنْ بنی إسرائیلَ یُکَلَّمونَ مِنْ غیر أَنْیکونُوا أنبیاءَ… (بخاری, 1422ق, ج2,ص149)
قبل از شما در بنى اسرائیل کسانى بودند که (فرشتگان) با آنها سخن مىگفتند، بدون اینکه پیامبر باشند.
بر این اساس، امامان اهل بیت(ع) نیز که مرجع امت در تبیین معارف الاهى و احکام دینى هستند، برخى از سؤالات را که پاسخ آن در احادیث مروىّ از پیامبر … یا کتاب على (ع) وجود نداشت, از طریق الهام و آموزش غیبى پاسخ مىدادند(رک: ابنحجر عسقلانی, بی تا: ج6,ص99).
از این بیان مىتوان نتیجه گرفت کسانى که چنین اشکالى را مطرح مىکنند بین وحى تشریعى و الهامهای الاهى فرقى نگذاشته, تصور مىکنند به هر فردى که به او الهام شد, نبى خواهد بود؛ حال آن که “مُحدَّث بودن” یکى از مقامهای انسانهاى والا است که در عین حال که فرشتگان با او سخن مىگویند, نبى نخواهد بود. چنانکه یادآور شدیم, مصاحب موسى به تعبیر قرآن علم لدنى (وَعلّمناهُ من لدُنّا عِلماً) داشت؛ ولى نبى نبود.
تضمین حجیت اقوال امامان در سنت پیامبر …
اگر واقعاً کتاب خدا و سنت پیامبر مرجع است، ما در سنت متواتر پیامبر، عترت را کنار قرآن مىبینیم “انّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللَّه وعترتى”, و پیامبر گرامى عترت خود را به سفینه نوح تشبیه مىکند و مىفرماید:
مثل أهل بیتى کمثل سفینة نوح من رکبها نجى ومن تخلف عنها غرق(حاکم نیشابوری, بیتا: ج2,ص151).
اکنون سؤال مىشود که اگر محدوده دانش و بینش هر یک از اهل بیت پیامبر بهسان یک فرد صحابى بود, چرا پیامبر خاتم براى آنان چنین مزیتى قائل مىشود. گاهى آنها را عِدْل قرآن و همتاى او مىشمرد و گاهى آنها را کشتى نجات مىداند. این نوع امتیازها حاکى از آن است که آنان علومى داشتند که دیگران از آن بىبهره بودند و در پرتو این آگاهىها، بسیارى از احکام اسلام را که پیشتر تشریع شدهبود, باز مىگفتند، نه این که حکم جدیدى را انشاء مىکردند.
نتیجه اینکه :
1. پیشوایان معصوم از کتاب على احکام فراوانى را در اختیار مردم مىنهادند و آنچه مىگفتند, تبیین احکام تشریع شده بود نه تشریع احکام جدید.
2. اگر از جانب خدا, رشته احکامى به آنها الهام مىشد، مقصود، تبیین احکامى بود که بر قلب پیامبر نازل شده, ولى شرایط امکان بیان آنها را نیافته بود.
ما از نویسنده گرامى و کسانى که دچار این سؤال هستند خواهش مىکنیم بین انشای احکام و إخبار از احکامى که بر رسول خدا نازل شده فرق بگذارند. انشای احکام جدید ناقض خاتمیت است, ولى اخبار از احکامى که بر قلب پیامبر فرود آمده, تأیید خاتمیت و نشانه آن است. شگفت اینجا است که افرادى الهام به مادر موسى را یا سخن گفتن فرشتگان با مریم یا همسر ابراهیم را که همگى در قرآن آمده است مىپذیرند؛ امّا در سخن گفتن فرشتگان با امامان معصوم و آگاه کردن آنها از احکامى که پیشترتشریع شده است دچار تردید و اعتراض مىشوند:
وَإِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفیکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفیکِ عَلى نِساءِ الْعالَمینَ.(آل عمران(2):42).
وَ أَوحَیْنا إِلى أُمّ مُوسى أَن أَرْضِعیه…(قصص(28):7).
تا اینجا سخن ما با فردى است که به ختم نبوت اعتقاد دارد و براى نجات بشر جز اسلام (منتها با قرائت خاص) راه دیگرى نمىاندیشد. از این جهت روشن ساختیم که ختم نبوت با مرجعیت علمى اهل بیت کوچکترین تعارضى ندارد و امامان اهل بیت بازگو کنندگان احکامى هستند که پیشتر پیامبر اسلام وحى و تشریع شده است.
اینجا از شخص آقاى سروش گله خاصى داریم و آن این که اگر دیگران این پرسش را مطرح کنند تا حدى معذور هستند؛ ولى او به یک رشته اصولى معتقد است که هرگز با ختم نبوت و انقطاع وحى سازگار نیست. این اصول عبارتند از:
أ. تداوم وحى نبوى؛
ب. اعتقاد به پلورالیسم دینى و صراطهاى مستقیم.
او درباره موضوع نخست چنین مىنویسد:
تجربه نبوى یا تجربه شبیه به تجربه پیامبران، کاملاً قطع نمىشود و همیشه وجود دارد(سروش, نشریة آفتاب: ش15, ص69).
و درباره موضوع دوم به جاى یک صراط به صراطهاى متعددى معتقد است و پلورالیسم را به معناى وسیعى پذیرفته و همه قرائتهاى از اسلام را حق و مایه نجات مىداند.
در این صورت, با این اعتقاد چگونه قرائت شیعه را درباب امامان تخطئه مىکند و به قرائت مقابل آن معتقد مىشود و به اصطلاح خار را در چشم دیگران مىبیند؛ امّا تیر را در چشم خود نمىبیند. وی در تعابیرى مىگوید:
1. این نکته را باید به گوش جان شنید و تصویر و منظر باید عوض کرد، و به جاى آن که جهان را واجد یک خط راست و صدها خط کج و شکسته ببینیم، باید آن را مجموعهاى از خطوط راست دید که تقاطعها و توازىها و تطابقهایى با هم پیدا مىکنند، بل حقیقت در حقیقت غرقه شد(سروش, کیان: ش36, ص9).
اگر او اعتقاد دارد که “همه اعتقادات صحیح است”، چگونه اعتقاد شیعه را در باب مرجعیت علمى امامان، خط کج و شکسته مىبیند. این سخنان متعارض نشانه چیست؟
2. اسلام سنى فهمى است از اسلام و اسلام شیعى فهمى دیگر. و اینها و توابع و اجزایشان، همه طبیعىاند و رسمیت دارند(سروش,1377: ص6).
اگر بنا به گفته ایشان اسلام شیعى فهمى است از اسلام و طبیعى و رسمى است ، چگونه ایشان اعتقاد شیعه به مرجعیت علمى امامان را غیر طبیعى مىداند و به رسمیت نمىشناسد؟!
نظریه قبض و بسط و لوازم نادرست آن
هنگامى که او در مجله کیهان فرهنگى، نظریه قبض و بسط را مطرح کرد و این که هر نوع تبدیل و دگرگونى در یکى از اندیشههاى بشرى تغییر و دگرگونى در کلیه اندیشهها و فرضیهها از جمله اندیشههاى دینى را در پى دارد، اینجانب در مقالهاى در نقد این نظریه یادآور شدم :
1. قبض و بسط در فهم شریعت، تعبیر محترمانهاى از “سوفیسم” و شکاکیت است که در یونان ظهور کرد, سپس به وسیله حکیمان یونانى مانند ارسطو و غیره از صحنه خارج شد.(توضیح این مطلب را در آن مقاله بخوانید).
2. گزاره “قبض و بسط در فهم شریعت” انتحار خود را به وسیله خود فراهم ساخته است؛ زیرا این نظریه خود را نیز در برمىگیرد. چهبسا ممکن است همین نظریه در پرتو یک رشته فرضیهها در دانشها به گزاره عمیقتر و احیاناً متناقض تبدیل شود.
3. این نظریه با خاتمیت سازگار نیست و خاتمیت یکى از اصول مسلم اسلام است. هرگاه فرض کنیم که اندیشهها و گزارهها در حال تبدیل و دگرگونى است، مسأله خاتمیت نیز یکى از گزارهها است که باید در پرتو دگرگونى در گزارهها, همین اصل نیز دگرگون شود.
این نقد به قدرى روشن و شکننده بود که حتى یکى از طرفداران وى در کتابى که با عنوان نقد بر برخى از معترضان این نظریه نوشته بود، نقد اینجانب را بسیار موجه دانسته بود. اکنون چه شده که با آن مبانى تجربه نبوى و استمرار وحى و اعتقاد به صراطهاى مستقیم و پلورالیسم دینى و تأیید قرائتهاى مختلف از دین به فکر انتقاد از فکر شیعى افتاده, آن را مطرح مىکند؟! من در این مورد متحیرم باید خود او پاسخگو باشد.
**محور دوم: ویژگىهاى انبیا”
ایشان مىگوید: انبیا داراى ویژگىهاى سهگانه هستند:
أ. دانش آنان بدون واسطه از جانب خدا است؛
ب. آنان در گفتار و رفتار, معصوم از گناه و خطا مىباشند؛
ج. سخنان آنان براى دیگران حجت مىباشد؛
آنگاه نتیجه مىگیرد هرگاه ما دانش امامان شیعه را بدون واسطه و اکتسابى ندانیم و از این طرف آنان را در گفتار و روش معصوم بشناسیم و سخنانشان براى دیگران حجت باشد, با انبیا تفاوتى ندارند و مسأله خاتمیت کاملاً مخدوش مىشود.
در تحلیل گفتار آقای سروش یادآور مىشویم: اوّلاً درست است که پیامبران این سه ویژگى را دارند؛ ولى افزون بر آن سه ویژگى، ویژگى چهارمى نیز دارند که در امامان نیست. آنها داراى منصب نبوت و صاحب شریعتند و وحى الاهى بدان جهت بر آنان نازل شده است که آنان آورندة شریعت و پایهگذار آن هستند؛ ولى امامان فاقد این ویژگى چهارمند؛ یعنى نه منصب نبوت دارند و نه صاحب شریعت هستند. آنها بر اثر عنایات الاهى بازگوکنندگان شریعتند.
ثانیاً درست است که پیامبران این سه ویژگى را دارند؛ ولى چنان نیست که هر کس داراى این سه ویژگى است، پیامبر باشد. و به قول معروف, ” هر گردویى گرد است؛ ولى هر گردى گردو نیست”. به تعبیر منطقیان, میان این ویژگىهاى سهگانه و نبوت، عموم و خصوص مطلق است؛ یعنى هر نبى این سه خصوصیت را دارد؛ ولى آن گونه نیست که دارندگان این سه ویژگى، نبى باشند .
درباره ویژگى اوّل یعنى علم لدنى مىتوان گفت: چه بسا بر قلب نورانى انسانهاى وارسته، حقایقى از عالم بالا الهام مىشود و دریافت خود را اکتسابى نمىدانند, ولى هرگز پیامبر نیستند که نمونههاى آن گذشت.
درباره ویژگى دوم که عصمت است یادآور مىشویم: عصمت از ویژگى انحصارى نبوت نیست. مریم عذرا به حکم آیه قرآن(آل عمران(2):42) پیراسته از گناه بود, ولى هرگز نبیّه نبوده است.
درباره ویژگى سوم مىتوان گفت که حجیت سخن، ملازم با نبوت نیست به گواه آن که حکم خرد بر همگان حجت است, ولى خرد نبى نیست و نیز فتواى فقیهان بر دیگران حجّت است ولى هیچ فقیهى نبى نیست.
خلاصه آن که این ویژگىها چه تک تک و چه جمعى از علایم انحصارى پیامبران نیست. هر چند همه پیامبران داراى این ویژگىها هستند آنچه مایه امتیاز پیامبران از دیگران است، این است که صاحب شریعت و پایهگذار شریعت هستند؛ امّا هرگز این ویژگى اخیر، در امامان نیست و کسى چنین ادعایى ندارد.
ما از نویسنده مىپرسیم: چه اشکالى دارد که خدا گروهى را آموزش دهد تا آنچه را بر صاحب شریعت فرو فرستاده ولى زمان مهلت تبیین آن را نداده است، به مردم ابلاغ کنند و آنها را در زندگى پیراسته از گناه سازد و به مردم بگوید گزارش آنان از صاحب شریعت بر شما حجت است. آیا چنین موهبت الاهى محال است؟!
به بهانه حفظ خاتمیت دیگر آموزهها را انکار نکنیم
پیامبر خاتم …، آورنده آیین اسلام که دین خود را دین خاتم و احکام خود را ثابت و جاودانه معرفى کرده، خود در تعابیرى بسیار روشن از وجود این ویژگى درباره امامان شیعه خبر داده است:
1. از جهتى آنان را عِدْل و همتاى قرآن معرفى مىکند و مىفرماید: کتاب اللَّه وعترتى, ناگفته پیدا است لنگه کتاب معصوم که همان عترت باشد, باید مانند خود کتاب بر مردم حجّت و دارای عصمت باشد.
2. پیامبر به مردم دستور مىدهد که پیروى از عترت, مایه هدایت, و سرپیچى از گفتههاى آنان مایه گمراهى است
ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً.
باز درباره امیرمؤمنان مىفرماید:
أنا مدینة العلم وعلىّ بابها.
آیا آگاهى امامان به مسائل عقیدتى و عملى، آگاهى عادى بوده، مانند شاگردى که در کلاس از آموزگار و استاد خود تعلیم مىبیند یا این آموزهها به صورت غیر عادى بوده همچنان که مصاحب موسى را چنین مقامى بود (وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً). (کهف(18):65)
اگر امامان معصوم بهواقع مانند انسانهاى عادى بودند, این همه تأکید بر پیروى از آنان چه معنا داشت؟ بنابراین نباید فقط به بهانه حفظ خاتمیت, دیگر آموزهها را نادیده بگیریم.
گذشته از این, معارف و آموزههایى که از امامان به دست ما رسیده, محال است زاییده آموزشهاى عادى باشد؛ بلکه کثرت و عظمت و عمق آنان از آن حکایت دارد که گفتههاى آنان میوه باغ دگر است.
**محور سوم: نقش امامان در حفظ و پاسدارى از شریعت
وى معتقد است که امامان معصوم در حفظ و پاسدارى شریعت نقشى ندارند؛ زیرا شیعیان چیزى افزون بر آنچه دگران دارند، ندارند؛ بلکه پىافکنهاى علوم و عرفان میان دیگران، بیش از آن است که در شیعه وجود دارد. او در این باره مىنویسد:
سمت و صفت پاسداران علم پیامبر و مستحفظان شریعت است که شما به پیشوایان شیعه دادهاید و امامت را بدین سبب واجب شمردهاید و امام غائب را نیز مستحفظ معاصر خواندهاید و همین را حجت حضور غائبانه او دانستهاند. … جد و جهد این حافظان چه چیز را براى شیعیان محفوظ نگه داشته است که غیر شیعیان از آن محروم ماندهاند.
ادعاى نویسنده را بهطور خلاصه در دو بخش مطرح مىکنیم:
1. پاسدارى امامان یازدهگانه از شریعت؛
2. پاسدارى حضرت مهدى در دوران غیبت.
درباره بخش نخست یادآور مىشویم: مسلمانان جهان یعنى یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر مسلمان در روى زمین دو مدال افتخارى دارند که پاسدارى از آنها به عهده امامان بوده است:
1. قرآن مجید که مسلماً به قرائت واحدى از جانب خدا فرو فرستاده شده, ولى بعدها بر اثر تشتت صحابه و اختلاف لهجههاى عرب به صورت قرائتهاى هفتگانه درآمد که مسلماً جز یک قرائت، بقیه، ارتباطى به وحى الاهى ندارد؛ چنانکه امام باقر(ع)مىفرماید:
انّ القرآنَ واحِدٌ نَزل مِنْ عِند واحد ولکنّ الاختلاف یجىء من قِبَل الرواة(کلینی,1401ق:ج2,؟؟).
و همین قرائت رسمى از قرآن به روایت حفص از عاصم، از قرائت على بن ابى طالب (ع) برگرفته شده است.
2. سنت پیامبر اکرم… (گفتار و رفتار او ) به وسیله کتاب على و احادیث وى و احادیث امامان که به پیامبر متصل است, محفوظ مانده؛ زیرا بعد از درگذشت پیامبر نگارش حدیث و نقل و مذاکره آن (مگر در موارد خاصى) تا یک قرن ممنوع اعلام شد. حال علت آن چه بوده, فعلاً مطرح نیست.
از طرفى حدیثى که یک قرن نوشته نشود و آموزشها تعطیل شود، تکلیف آن روشن است و در این میان برخى از یهودیان و مسیحیان مسلماننماها مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه و تمیم دارى (داستان سراى مدینه) و مانند آنان، اسرائیلیات و مسیحیات را وارد حوزههاى حدیثى مسلمانان کردند که تاکنون دامنگیر محدثان اسلامى است.
اگر افسانه غرانیق که ریشه کتاب آیات شیطانى است و روایات حاکى از تجسیم و تشبیه و جبر، دامنگیر صحاح شده، همگى از این اصل سرچشمه مىگیرد و ما در کتاب الحدیث النبوى بین الروایة والدرایة بر قسمتى از این احادیث انگشت نهادهایم، و این مقاله جاى بازگویى آنها نیست؛ ولى امامان شیعه به پیروى از علی(ع) به این نهى از مذاکره حدیث و نگارش آن اعتنا نکرده ، از همان زمان رحیل رسول خدا تا دوران غیبت به نشر احادیث و آموزهها پرداختند که هیچ فردى نمىتواند ارزش آنان را که جنبه پاسدارى از سنت پیامبر دارد، انکار کند و پاسدارى امامان از حدیث نبوى در صورتى روشن مىشود که از بازار داغ جعل حدیث در عصر خلفاى اموى آگاه شویم.
*فرمان جعل حدیث
معاویه با صدور دو فرمان، محدثان را براى جعل حدیث درباره فضائل عثمان، سپس درباره دو خلیفه نخست ترغیب کرد و چیزى نگذشت که با دادن جوایز، روایات فراوانى در مورد فضیلت آنان در صحنه حدیث ظاهر شد.
او نخست بخشنامهاى به شرح ذیل نوشت و به تمام کارگزاران فرستاد:
هرکس از دوستداران عثمان و علاقهمندان وى و کلیه کسانى که روایاتى در فضیلت وى نقل مىکنند، و در سرزمین تحت فرمانرواى شما زندگى مىکنند، شناسایى کرده, و به خود نزدیک سازید، و اکرامشان کنید و آنچه را که ایشان در فضیلت عثمان نقل مىکنند، براى من بنویسید، و اسم گوینده و نام پدر و خاندانش را ثبت کنید؛
بدین سبب هر کس روایتى از پیامبر… در فضایل عثمان نقل مىکرد، به صورت سند دولتى درمىآمد و به دربار خلافت اموى ارسال مىشد. آنچنان این فرمان اجرا شد که فضایل عثمان و روایاتى که متضمن فضایل او بود، فزونى یافت؛ زیرا معاویه پول و خلعت و جایزه و املاک و زمین و آنچه در دست داشت، بىدریغ، و با سخاوت تمام در این راه به کار مىگرفت، و آن را میان اعراب و موالى پخش مىکرد, بنابراین, جعل روایت در هر شهر از شهرهاى کشور اسلام بالا گرفت، و دنیاپرستان براى به دست آوردن آن به مسابقه با یکدیگر پرداختند!
پس از این بخشنامه, بخشنامه دیگرى از خلافت مرکزى صادر شد:
حدیث در مورد عثمان زیاد شده، و در تمام شهرها و نواحى بلاد اسلام نشر گردیده است. هنگامى که نامه من به دست شما رسید، مردم را دعوت کنید تا در فضائل صحابه وخلفاى اولیه نقل حدیث نمایند، و هر روایتى را که مردم در مورد ابوتراب نقل کردهاند نگذارید نقل شود، مگر این که نقیض آن را در مورد صحابه براى من بیاورید؛ زیرا این کار بیشتر چشم مرا روشن مىکند، و براى من محبوبتر مىباشد، و دلایل ابوتراب و شیعیانش را بیشتر مىشکند، و از مناقب عثمان و فضائل وى براى آنها سختتر است!(عسگری, 1365:ج6, ص15و16 به نقل از مدائنی)
با توجه به این نوع از تحریف حقایق مىتوان به عظمت پاسدارى امامان از اسلام ناب محمدى پىبرد .
تا اینجا به نوعى بس فشرده به تلاشهاى فرهنگى امامان شیعه اشاره شد؛ امّا در دیگر قلمروها، خلافت على، یادآور دوران رسالت پیامبر شد و جامعه اسلامى را تا حدى توانست از افراط و تفریط باز دارد؛ ولى اموىها بعد از شهادت او چهره اسلام را دگرگون ساختند تا جایى که یزید در مقام جانشین پیامبر اکرم … وحى را منکر شد و شعار او این بود :
فلاخبر جاء ولاوحى نزل.
سکوت مرگبارى بر جامعه آن روز حاکم بود، شهادت حسین بن علی(ع)، جامعه را از سکوت مرگبار نجات داد و روح جدیدى از جهاد و تلاش در کالبد آنان دمید و پس از حسین بن على انتفاضهها و جنبشها و خیزشهاى متعددى صورت گرفت تا شجره خبیثه از بیخ و بن کنده شد.
هر یک از امامان معصوم، در عصر خود به افراطها، انحرافها و عدم برداشت درست از اسلام و سنت پیامبر معترض بودند و به همین سبب به حبس و مرگ محکوم شدند.
تاریخ گواه است که هر موقع براى امامان معصوم فرصتى دست مىداد, آنان در نشر شریعت و پاسدارى از دین بهطور کامل میکوشیدند. حسن بن على وشاء مىگوید:
من در مسجد کوفه نهصد استاد حدیث دیدم که هر یک مىگفتند:”حدثنى جعفر بن محمد” (نجاشی, ا412ق: ش79)
ابوحنیفه با آن گرایشهاى غیر صحیح، به کمال و درایت امام صادق (ع) اذعان کرده, مىگوید:
من دو سال در محضر او بودم ؛ لولا السنتان لهلک نعمان”.
متأسفانه مقاله ما گنجایش خدمات امامان به دین و شریعت را ندارد ولى در این مورد به نوشته علاّمه سید مرتضى عسکرى – دام ظله – مراجعه فرمایید تا میزان خدمات آنان و پاسدارى از حریم شریعت روشن شود(رک: عسگری, همان).
عقاید شیعه سراسر تنزیه خدا از تجسیم و وصف او به عدل و داد است؛ ولى در عقاید طرف مخالف اعتقاد به تجسیم و جهت و عدم پیراستگى خدا از عدل فراوان دیده مىشود؛ بهطور نمونه, دو کتاب را که در یک قرن درباره توحید نگاشته شده کنار هم بگذارید و داورى کنید:
1. توحید ابن خزیمه (متوفاى 311) که احادیثى از پیامبر نقل مىکند که در آن تجسیم و جهت داشتن خدا و دورى از عدل کاملاً پیدا است و مسلماً او اسرائیلیات را به جاى حدیث اسلامى پذیرفته است.
2. توحید صدوق (متوفاى 381) که سراسر تنزیه و پیراستگى و وصف خدا به عدل و دیگر صفات کمال و جلال است.
نه تنها مسأله تجسیم و تشبیه دامنگیر کتاب اوّل شده, بلکه احادیث فراوانى پیرامون مسأله جبر زینتبخش این کتاب است. نه تنها این کتاب بلکه دو کتاب صحیح(بخارى و مسلم) همان راهى را رفتهاند که بعدها ابن خزیمه آن را رفتهاست.
درباره حضرت مهدى مسأله به گونهاى دیگر است. انتظار از ولى غایب بهسان ولى حاضر دور از انصاف است, ولى او در عصر غیبت مانند مصاحب موسى کارهایى صورت مىدهد که افراد عادى از آنان آگاه نیستند. مصاحب موسى کشتى را سوراخ کرد ولى نه صاحب کشتى از آن آگاه شد و نه مسافران؛ ولى سرانجام به مصلحت کشتیبان تمام شد. دیوار مشرف بر ویرانى را آباد کرد که کسى از گنجهاى مدفون در زیر آن آگاه نشود. در مورد فوائد وجود امام زمان ) عج) به کتابهایى که در این باره نوشته شده مراجعه شود. من در مقالهاى گسترده نقش اعتقاد به رهبر زنده را در حفظ اصالتها و تشکلها ثابت کردهام.
**محور چهارم: رهاسازى عقل انسانى پس از رحلت پیامبر …
از گفتار آقای سروش استفاده مىشود که معتقد است: “پس از ختم نبوت و با درگذشت خاتم رسولان، آدمیان در همه چیز بالاخص در فهم دین به خود وانهادهاند و دیگر هیچ دست آسمانى آنان را پا به پا نمىبرد تا شیوه راه رفتن بیاموزند و هیچ نداى آسمانى تفسیر درست و نهایى دین را در گوش آنان نمىخواند تا از بدفهمى مصون بمانند”.
… این رهایى از دخالت مستقیم آسمان را شیعیان از دوران غیبت مهدى آغاز مىکنند و دیگر مسلمانان به گفته اقبال از هنگام رحلت محمد…… .
اینجا یادآور مىشویم: عقل یکى از ادله چهارگانه است که فقه شیعه بر آن تأکید مىکند, ولى مهم, تبیین قلمرو عقل است. عقل در مورد عقاید، حجت بلامنازع است و همگان به دیده احترام به آن مىنگرند؛ امّا در مورد احکام عملى و فرعى فقط در محدوده خاصى که به نام حسن و قبح عقلى معروف است مىتواند حجت باشد و در غیر این دو مورد ، عقل بشرى باید تا روز رستاخیز از وحى الاهى بهره بگیرد و هر نوع اندیشه و گزارهاى در غیر این دو مورد از حکم الاهى سرچشمه نگیرد قرآن آن را حکم جاهلى مىنامد.
این که نویسنده مىگوید جامعه بشرى بعد از رحلت پیامبر به امامان معصوم نیازى ندارد بلکه از پرتو عقل باید راه زندگى را بپیمایند، پیامد بدى دارد؛ زیرا:
وانهادن زندگى فردى و اجتماعى انسان برعهده عقل جمعى نتیجهاى جز “آنارشیسم معرفتى” چیزى ندارد. آیا بیان وظایف، برعهده کدام یک از عقول جمعى واگذار شده است؟ امروز نحلههاى گوناگون اعم از مادى و معنوى, سوسیالیسم و کمونیسم و لیبرالیسم و اگزیستانسیالیسم هر کدام مدعى رهبرى جامعه و ترسیم راه و رسم زندگى است؛ ولى این عقول جمعى تاکنون نتوانستهاند در الفباى اقتصاد به وحدت کلمه برسند تا چه رسد در هدایت بشر.
آیا واگذارى بشر به رهنمود انسانهاى والا که تاریخ زندگى آنان بر تقوا و طهارت و علم و دانش آنان گواهى میدهند، بهتر است یا این که حیات بشرى را در بسترى بیابیم که با صدها ” ایسم” مدعى رهبرى هستند و انسان را در صحنههاى گوناگون با چالشهاى جدى مواجه مىسازند؟ همگان مىدانیم که لنین و استالین با عرضه مکتب سوسیالیسم منشأ چه خونریزىها شدند و چه خفقانى پدید آوردند که تاریخ کمتر به خود دیده است.آیا نازیسم با طرح این مکتب توانست ملت آلمان را سعادتمند سازد یا اینکه بذر عداوت میان جامعههاى بشرى پاشید و نژاد پرستى را بار دیگر زنده کرد.
…هنرش نیز بگو
1. جناب سروش! سوابق شما در نظر دوستان بسیار درخشان است. شما از فارغ التحصیلان مدرسه علوى تهران مىباشید که ایمان و اخلاق، با وجود آنها آمیختهاست و مسؤولیت اداره نظام اسلامى در گذشته و حالا بر دوش آنان سنگینى مىکند.
2. در اوایل دهه شصت در معیت حضرتعالى و دوست عزیزمان آقاى دکتر حداد عادل و چند نفر دیگر براى شرکت در سمینار “اسلام و ملىگرایى” به دعوت مرحوم “کلیم صدیقى”، رهسپار لندن شدیم. من با چشم خود دیدم که حضرتعالى پس از اداى فریضه صبح، مشغول ادعیه بودید.
3. در گردهمایى سالانه هیأت امناى “بنیاد دانشنامه جهان اسلام”، موقع اداى نماز ظهر وعصر، حضرتعالى، دیرتر از دیگران جایگاه نماز را ترک مىکردید؛ چون به خواندن تعقیبات مقید بودید.
4. در مناظرهاى که در معیت آیت اللَّه مصباح یزدى دامت برکاته با آقاى احسان طبرى داشتید، خوب درخشیدید. موقعى که آقاى طبرى در تعریف ماده گفت: موجود ماده است، شما در پاسخ گفتید: تعریف از مقوله چیستیها است، نه هستیها.
5. در منزل جناب فاضل میبدى پس از مذاکره طولانى در باره قبض و بسط، یادآور شدم که حضرتعالى خلائى را که پس از شهادت مرحوم مطهرى در دانشگاه پدید آمده با تدریس و سخنرانى خود پر کنید و در حوزه متدینان باقى بمانید نه در جمع دیگران؛ زیرا آنها فقط چند صباحى بیش با شما همراه نیستند! حالا این سوابق کجا و این نوع سخنرانى و تشکیک در مبانى تشیع کجا؟!
نگارنده این نامه را با یادآورى فرا رسیدن سال روز تولد جنابعالى در آبانماه سال جارى که حاکى از مرور شصت بهار (1324- 1384) از فصول عمر شما است، به پایان مىرسانم و در مثل آمده: چون که شصت آمد نشست آمد….و بهتر است در راه و روش خود تجدید نظر فرمایید:
گفتگوى من و دلدار مرا پایان نیست
آنچه آغاز ندارد، نپذیرد انجام
منابع و مآخذ:
==========
1.ابنحجر عسقلانی, احمدبن محمد, ارشادالساری فی شرح صحیح البخاری, بیروت, دار احیاء التراث العربی, بی تا.
2.بخاری, محمدبن اسماعیل, صحیح بخاری, بیروت, دار احیاء التراث العربی, 1400ق.
3.حاکم نیشابوری, حافظ بن عبدالله, المستدرک علی الصحیحین, بیروت, دارالمعرفة, بی تا.
4.حرٍِِ}{ٍٍٍِعاملی, محمد این حسن, وسائل الشیعة, بیروت, داراحیاء التراث العربی, 1403 ق.
5.سروش, عبدالکریم, اسلام, وحی و نبوت, نشریة آفتاب, تهران, ش15.
6.————-, صراطهای مستقیم, تهران, مؤسسة فرهنگی صراط, 1377ش.
7.————-, صراطهای مستقیم, مجلة کیان, تهران, ش36.
8.صدوق, محمدبن علی بن الحسین قمی, التوحید, تهران, مکتبة الصدوق, 1387ق.
9.عسگری, مرتضی, نقش ائمه در احیاء دین, تهران, بنیاد بعثت, 1365ش,ج6و12.
10.مجلسی, محمد باقر, بحارالانوار, بیروت, مؤسسة الوفاء, 1403ق.
11.نجاشی, احمدبن علی, رجال نجاشی, بیروت, دارالاضواء, 1408ق.
نویسنده :آیت الله جعفر سبحانی
فصلنامه قبسات
ارسال توسط کاربر محترم سایت :sukhteh
/ج