خالدبن سعيد (2)
خالدبن سعيد (2)
هجرت به حبشه
هنگامى كه فشار مشركان و بت پرستان مكه بر پيامبر اسلام و پيروان معدود آن حضرت، اوج گرفت و عرصه بر مسلمانان فوق العاده تنگ شد، پيامبر اسلام دستور داد مسلمانان به حبشه هجرت نمايند و در پناه دولت نجاشى به سر ببرند تا اوضاع به نفع مسلمانان تغيير يابد مسلمانانى كه در اثر شكنجه و آزار قريش، از مكه به حبشه مهاجرت كرده بودند، همه روزه انتظار خبر تازهاى از جانب مكه و قريش و بت پرستان داشتند. گرچه مسلمانان كه پرچمدار توحيد و عدالت بودند، نسبت به انبوه مخالفان كه طرفداربت پرستى و ادامه نظام اجتماعى موجود بودند، بسيار در اقليت بودند، اما مطمئن بودندكه روز بروز بر طرفداران آنان افزوده شده و از مخالفانشان كاسته خواهد شد، وحتى اميدوار بودند كه روزى تمام قريش، تعصب و لجاجت را كنار گذاشته آئين اسلام را بپذيرند.
از قضا در آن روزها، شايعهاى در آن منطقه از حبشه كه مسلمانان در آن سكوت داشتند، به وجود آمد حاكى از اينكه قريش تغيير عقيده داده و اسلام را پذيرفتهاند. هر چند اين خبر رسماً تأييد نشده بود، اما ايمان و اعتقاد و اميدوارى فراوانى كه مسلمانان به گسترش و پيروزى آئين اسلام داشتند، سبب شد كه گروهى از آنان بدون آنكه منتظر تاييد خبر از طرف منابع موثق باشند، رهسپار مكه شوند. اين عده هنگامى كه وارد مكه شدند، پى بردند كه اين شايعه بى اساس بوده است، و ناگزير شدند مجدداً به حبشه برگردند.
اين هجرت در تاريخ اسلام، هجرت دوم ناميده مىشود.«خالد بن سعيد» همراه همسر و برادرش «عمرو بن سعيد» (كه تا آن روز او نيز مسلمانان شده بود) همراه اين گروه به حبشه هجرت نمود.
او بيش از ده سال در حبشه اقامت داشت كه حاكى از استقامت و ايمان فوق العاده او بود. او در اين مدت داراى دو فرزند دختر و پسر به نامهاى: «ام خالد» و «سعيد» شد.
دختر اوام خالد، زندگى پر افتخار و پر فراز و نشيب پدر راچنين توصيف مى كند: «پدرم پنجمين كسى است كه پس از «على بن ابى طالب» و«زيد بن حارثه» و «سعد بن ابى و قاص» و «ابن ابى قحافه» آئين اسلام را پذيرفت.او پيش از انكه دستور مهاجرت به حبشه از ناحيه پيامبر صادر گردد، اسلام آورده بود و در هجرت دوم، به حبشه مهاجرت نمود و بيش از ده سال در آن كشور اقامت كرد، و من در آن كشور به دنيا آمدم.در سال هفتم هجرت، با آخرين دسته مسلمانان، در «خيبر» به حضور پيامبر رسيديم، پيامبر پس از مشاوره با سپاهيان اسلام، از غنائم جنگى سهمى براى ما معين نمود، و در محضر پيامبر به مدينه بازگشتيم.پدرم در «عمره قضا» و «فتح مكه» و جنگ «تبوك» همراه عمويم«عمرو» شركت داشت او آن چنان مورد اعتماد پيامبر بود كه او را ناظر و مأمور جمع آورى زكات يمن قرار داد و هم چنان در اين سمت باقى بود كه پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)در گذشت..»(13)
پس از خاتمه جنگ«بدر»(14) كه خالد و همراهانش از حبشه باز گشتند و به حضور پيامبر رسيدند، خالد عرض كرد:يا رسول الله! متأسفيم كه توفيق شركت در جنگ بدر را نداشتيم، حضرت فرمود: آيا راضى نيستى كه مسلمانان، يك هجرت، ولى شما دو هجرت داشته باشيد، يك هجرت به حبشه، و يك هجرت از حبشه به مدينه؟
عرض كرد: چرا؟
فرمود: اين افتخار براى شما بس است(15)
ازدواج پيامبر با «ام حبيبه»
در اينجا بى مناسب نيست كه داستان ارتداد «عبيدالله بن جحش» و ازدواج پيامبر با «ام حبيبه» دختر«ابوسفيان را بياوريم:
از ميان ياران مكى پيامبر اسلام،«عبيدالله بن جحش» تنها كسى بود كه مرتد شد و پس از پذيرفتن اسلام آن را انكار كرد او هنگامى كه هنوز مسلمان بود، با همسر خود«ام حبيبه» دختر ابوسفيان، رهسپار حبشه گرديد ولى در آنجا پيرو آئين نصرانيت شد و امحبيبه را نيز وسوسه كرد كه مسيحيت را بپذيرد، ولى او مقاومت كرد و در پيروى از اسلام پايدار ماند. عبيدالله در ميگسارى افراط كرد و در اثر ان، در حال كفر از دنيا رفت
پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) پس از اطلاع از اين حادثه شخصى بنام «عمروبن اميه ضمرى» را به حبشه اعزام نمود تا دلشكستگى همسر او را جبران كند و او را به عقد پيامبر در آورد تا مسلمانان بدانند كه اگر براى آنان حادثهاى رخ دهد، همسرانشان بى پناه نخواهند بود.(16)
پس از ورود فرستاده پيامبر، نجاشى، يكى از زنان وابسته به خويش رانزد ام حبيبه فرستاد و پيام حضرت را به او ابلاغ كرد و از او خواست اگر مايل به اين ازدواج است، شخصى را به عنوان وكيل، معرفى نمايد. «ام حبيبه» از اين خبر فوق العاده خوشحال شد و «خالد بن سعيد را وكيل قرار داد.
نجاشى به اين مناسبت مجلسى ترتيب داد و «جعفر بن ابى طالب» و عموم مسلمانان مهاجر را دعوت نمود. پس از اجتماع مدعوين، نجاشى خطبهاى خواند وطى آن ابراز عقيده به اسلام و نبوت حضرت محمد(صلی الله علیه وآله)نمود و سپس موضوع پيام رسول خدامبنى بر تزويج ام حبيبه را مطرح كرد و گفت: اينك من امر پيامبر اسلام را اجرا مىكنم، و آنگاه مبلغ چهارصد دينار به عنوان مهر در برابر حضار ريخت.
خالدبن سعيد نيز خطبهاى ايراد كرد و طى آن، موافقت ام حبيبه را اعلام نمود و عقد را اجرا كرد. آنگاه نجاشى چهارصد دينار را به وى تحويل داد. در اين هنگام مدعوين خواستند مجلس را ترك گويند، نجاشى گفت: بنشينيد، روش پيامبران اين است كه هنگام ازدواج، اطعام مىكنند، آنگاه به افتخار اين ازدواج، از عموم حضار پذيرائى به عمل آمد(17)
منشى پيامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
خالد بن سعيد يكى از نويسندگان نامههاى پيامبر اسلام بود(18) وبسيارى از نامه هائى كه پيامبر به قبايل عرب ياشخصيتهاى بزرگ آن روز نوشته، به خط او بوده است. براى نمونه نامههاى زير كه از طرف پيشواى بزرگ اسلام نوشته شده به خط او بوده است:
نامهاى به «بنى عمرو» از آل حمير كه طى آن، «بنى عمرو» به پذيرش آئين اسلام دعوت شده بودند، نامهاى به «بنى اسد»، نامهاى به «عدأبن خالد»، نامهاى به «راشد بن عبدالسلمى»، نامهاى به «حرام بن عبدعوف»، نامهاى به «بنى عريض» (گروهى از يهوديان )، نامهاى به «بنى غاديا» (گروهى از يهوديان )، و بالاخر نامهاى به «سعيد بن سفيان الرعلى»(19)
علاوه بر اينها، نامه پيامبر اسلام به « ذى خيوان همدانى» رانيز خالد بن سعيد نوشته است(20)
محمد بن سعد مىنويسد: « خالد، نامهاى از طرف پيامبر به قبيله «ثقيف» (ساكن طائف ) نوشت و در بر قرارى صلح بين مسلمانان و ثقيفيان كوشيد»(21)
نقش خالد در اسلام آوردن قبيله ثقيف
نامهاى كه ابن سعد به آن اشاره مىكند، در واقع عبارت از يك موافقتنامه بود كه ميان آنان و پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) منعقذ گرديد. ماجراى اين موافقتنامه از اين قرار بود كه پيامبر اسلام، طايفه ثقيف را به اسلام دعوت كرد، و آنان نپذيرفتند، پيامبر، محل آنان را به سوى مدينه ترك گفت
«عروه بن مسعود» كه يكى از سران ثقيف بود، به دنبال پيامبر حركت كرد و پيش از آنكه حضرت به مدينه برسد، به حضور پيامبر شرفياب شد و اسلام آورد و در خواست كرد كه حضرت به او اجازه بدهد تا نزد قوم خود رفته آنان را به اسلام دعوت نمايد، پيامبر چون ميدانست آنان زير بار افراد خودى نمىروند، فرمود: اگر بروى تو را مىكشند.
عرض كرد: من در نظر آنان از فرزندانشان محبوبترم! او به همين اميد به ميان طايفه ثقيف بر گشت، ولى همان گونه كه پيامبر پيشگوئى كرده بود، او را به شهادت رسانيدند!
يك ماه از شهادت «عروه» گذشت، سران قبيله دورهم جمع شدند و به رايزنى پرداختند و به اين نبيجه رسيدند كه چون تمام قبايل اطراف، مسلمان شده و با پيامبر اسلام«ص» بيعت كردهاند، انان ياراى جنگ و مقابله با آن قبايل را ندارند، از اين رو تصميم گرفتند نمايندگانى نزد پيامبر بفرستند و با گرفتن امتيازاتى، اسلام را بپديرند. به دنبال اين تصميم، گروهى را به عنوان نمايندگى به مدينه گسيل داشتند. نمايندگان آنان در ماه رمضان سال نهم هجرى به مدينه رسيدند، پيامبر اسلام چادرى در مسجد نصب كرد و آنان را در آن جاى داد تا بيشتر تحت تأثير اسلام قرار بگيرند.
مذاكرات غير مستقيم ميان طرفين آغاز گرديد، شخصيت مسلمانى كه ميان آنان و پيامبر اسلام رفت و آمد مىكرد و مذاكرات را ترتيب مىداد، «خالدبن سعيد» بود. آنان به قدرى تحت تأثير شخصيت خالد قرار گرفته بودند كه هر وقت غذا براى آنان آورده مىشد، بدون حضور و شركت او، دست به سوى غذا دراز نمىكردند.
امتيازى كه آنان از پيامبر اسلام مىخواستند، اين بود كه پيامبر، بتهاى آنان را تا سه سال نشكند (هم خداى محمد پرستش شود و هم خداى آنان!) پيامبر نپذيرفت، سه سال را به دو سال، دوسال را به يك سال تقليل دادند، باز هم حضرت نپذيرفت (مقصود آنان از اين مهلت اين بود كه اين كار به تدريج صورت بگيرد تا به اصطلاح احساسات زنان و افراد نادان آنان تحريك نشود!) سرانجام حتى به يك ماه هم راضى شدند اما باز حضرت موافقت نكرد.
نمايندگان ثقيف در پايان تقاضا كردند كه حضرت آنان را از گزاردن نماز و شكستن بتها به دست خودشان، معذور بدارد(22) حضرت فرمود: «در مورد شكستن بتها اين مقدار به شما ارفاق مىكنيم كه خودتان آنها را خرد نكنيد، اما در مورد نماز، هرآئينى كه در آن نماز نيست. خيرى در آن نمىباشد»(23)
بارى موافقتنامه طرفين به خط خالدبن سعيد نوشته شد و پيامبر اسلام به «ابوسفيان» و «مغيره به شعبه» مأموريت داد كه به محل سكونت قبيله مزبور رفته بتهاى آنان را بشكنند(24)
اقدام انقلابى
پيامبر اسلام، با اين كار، دست به يك اقدام انقلابى زد، و با اين اقدام، اين درس بزرگ انقلابى را به مسلمانان آموخت كه آنجا كه اساس يك نظام غلط مطرح است، هرگز جاى مذاكره و سازش نيست بلكه بايد با قاطعيت و بدون هيچ گونه نرمشى، آن را در هم كوبيد،
اما مسائل درجه دوم و جزئى (مانند كيفيت شكستن بتها) قابل مذاكره است.
در خواست نمايندگان قيف اين بود كه بتها (و بت پرستى) كه اساس تفكر و مبناى ايدئولوژى آنان را تشكيل مىداد، حفظ، و نماز كه اصل بزرگ خداشناسى و يكتا پرستى است، نا ديده گرفته شود، و اين، مساوى بود با الغاى مكتب توحيد و خداشناسى. و اين، چيزى نبود كه براى رسول خدا قابل تحمل باشد زيرا تمام بدبختىها و تيره روزىهاى آنان از همين تفكر غلط و انحرافى يعنى بت پرستى سرچشمه مىگرفت.
با چنين شناختى بود كه پيامبر اسلام از آغاز دعوت، هيچ گونه نرمشى در برابر بت، و بت پرستى از خودنشان نداد، بلكه از اول، با قاطعيت به جنگ نظام غلط بت پرستى رفت، و وقتى كه بت پرستان از طريق عمويش «ابوطالب» پيشنهاد كردند كه هر قدر مال و ثروت مىخواهد، در اختيار او بگذارند و اگر طالب رياست است، رياست قبايل مكه را به او واگذار كنند تا او دست از دعوت خود و مبارزه با بت پرستى بردارد، حضرت فرمود: «اگر خورشيد را در دست راست، و ماه را رد دست چپ من قرار بدهيد، هرگز دست از اين كار بر نمىدارم»!
پی نوشتها:
13- طبقات ابن سعيد ج 4 ص 96 – اين مطلب را«ابن عبدالبر» در كتاب «الاستيعاب» (ج 1 ص 399) و نيز«ابن اثير» در اسدالغابه (ج 2 ص 83) نقل نموده و جنگ حنين را جز جنگ هائى كه خالد در آنها شركت داسته بر شمردهاند.اين مطلب به طور خلاصه در كتاب «الدرجات الرفيعه» صفحه 392 و كتاب«ألاصابه» (ج 1 ص 406) هم نقل شده است
14- طبق نقل گذشته، مهاجران حبشه در سال هفتم هجرى و پس از جنگ خيبر باز گشتند، نه پس از جنگ بدر و در سال دوم هجرى.علاوه بر اينكه باز گشت مهاجران پس از جنگ خيبر ( در سال هفتم هجرى) در منابع ديگرى نيز نقل شده (مانند:البدايه و النهايه ج 4 ص 205 و 206 ضمن حوادث سال هفتم هجرى، و تاريخ طبرى ج 3 ص 1168) قرائنى در دست است كه گواهى مىدهد براين كه روايت سال هفتم هجرى درست است از آن جمله طبرى مى نويسد:نزويج «ام حبيبه» به پيامبر، در حبشه (كه توسط خالد بن سعيد صورت گرفت و تفصيل آن به دنبال همين بحث خواهد آمد) در سال هفتم هجرى بوده است (طبرى ج 13 ص 2447) ناگفته پيداست كه اگر مهاجران حبشه بلافاصله بعد از جنگ بدر (در سال دوم هجرى) بر گشته باشند، امكان ندارد كه خالد در سال هفتم هجرى در حبشه بوده باشد
15- طبقات ابن سعد ج 4 ص 99 – حياه الصحابه ج 1 ص 530
16- با بررسى علل ازدواج پيامبر بازنان متعدد، روشن مىگردد كه بسيارى از آنها علت مشابه با مورد بحث داشتهاند
17- داستان تزويج ام حبيبه، با تلفيق از مدارك زير، تنظيم و نگارش يافت: حياه الصحابه ج 3 ص 313 – سفينه البحار ج 1 ص 204 (ماده حبب ) تاريخ طبرى ج 3 ص 1570 و ج 4 ص 1772 – البدايه و النهايه ج 4 ص 143 – طبقات اين سعد ج 8 ص 97 – سيره ابن هشام ج 1 ص 238.
18- تاريخ طبرى ج 4 ص 1782 و ج 8 ص 836 – الكامل فى التاريخ ج 2 ص 313.
19- طبقات ابن سعد ج 4 ص 96.
20- متن اين نامه در طبقات ابن سعد (ج 1) به ترتيب در صفحات: 265 – 270 – 273 – 274 – 279 – 285 و نيز ج 6 ص 29 نقل شده است.
21- مدرك گذشته ج 4 ص 96.
22- معمولا پيامبر اسلام، قبايلى را كه اسلام مىآوردند، مأمور مىكرد تابتهاى خود رابه دست خود خرد كنند تابى پايگى بت پرستى و بى اثرى بت براى آنان بهتر روشن گردد.
23- اما كسر اصنا مكم فسنعفيكم، و اما الصلوه فلا خير فى دين، لاصلوه فيه.
24- الكامل فى التاريخ ج 2 ص 284 – حياه الصحابه ج 1 ص 272 – 274 – البدايه و النهايه ج 5 ص 29 – تاريخ طبرى ج 4 ص 1690.
منبع: شخصيتهاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى
/خ