خانه » همه » مذهبی » خالدبن سعيد (3)

خالدبن سعيد (3)

خالدبن سعيد (3)

چنان كه در قسمت قبل اشاره كرديم، خالدبن سعيد از طرف پيامبر اسلام مأمور جمع‏آورى زكات در يمن بود(25) اما اين مأموريت بى مقدمه نبود، بلكه حوادث و مقدماتى موجبات اين مأموريت را فراهم ساخت كه ذيلا از نظر خواندگان محترم مى‏گذرد:
اندكى پيش از ظهور اسلام، ميان دو قبيله يمنى «مراد» و «همدان»(26) جنگى رخ داد كه طى آن قبيله «همدان» ضربات سختى بر قبيله مراد وارد ساخت و چون اين جنگ

1d970e60 e615 48da 89d6 4e970bbb0c2f - خالدبن سعيد (3)
0003013 - خالدبن سعيد (3)
خالدبن سعيد (3)

نويسنده:آیت الله سبحانى

مأموريت در يمن

چنان كه در قسمت قبل اشاره كرديم، خالدبن سعيد از طرف پيامبر اسلام مأمور جمع‏آورى زكات در يمن بود(25) اما اين مأموريت بى مقدمه نبود، بلكه حوادث و مقدماتى موجبات اين مأموريت را فراهم ساخت كه ذيلا از نظر خواندگان محترم مى‏گذرد:
اندكى پيش از ظهور اسلام، ميان دو قبيله يمنى «مراد» و «همدان»(26) جنگى رخ داد كه طى آن قبيله «همدان» ضربات سختى بر قبيله مراد وارد ساخت و چون اين جنگ در نقطه‏اى بنام «رزم» اتفاق افتاد، بنام جنگ «رزم» معروف گرديد.
در سال دهم هجرى، هيئت نمايندگى قبيله «مراد»، همراه «فروه بن مسيك» كه از سران اين قبيله بود، در مدينه به حضور پيامبر اسلام رسيدند.
پيامبر از او پرسيد: آيا از شكست قوم خود در جنگ «رزم» ناراحت هستى؟
عرض كرد: كيست كه به وضع قوم من گرفتار شود و ناراحت نگردد؟
پيامبر فرمود: اين كار، جز مايه افزايش خير سعادت قوم شما در اسلام نيست آنگاه حضرت او را رئيس سه قبيله يمنى «مراد»، «زبيد»(27) و «مذحج»(28) قرار داد و خالد بن سعيد را همراه او به عنوان ناظر و مأمور جمع آورى زكات، به يمن اعزام فرمود. خالد تا هنگام رحلت پيامبر در اين سمت باقى بود(29)
هنگامى كه خالد عازم حركت به سوى يمن بود، پيامبر اسلام فرمود:
«به هر گروهى از مردم عرب كه رسيدى و صداى أذان شيندى متعرض آنان مشو، ولى هرجا كه صداى اذان نشنيدى، آنان را به اسلام دعوت كن»(30)

پاسدارى از وحدت اسلامى

پس از روى كار آمدن ابوبكر، هنوز آثار رقابت بر سر تصاحب خلافت كه در «سقيفه»، ميان مهاجران و انصار به اوج رسيده بود، باقى بود، و در محافلى كه در گوشه و كنار تشكيل مى‏شد، دنباله اين گفتگوها مطرح مى‏شد.
در آن روزها «عمرو بن العاص» كه عنصرى فتنه‏انگيز و خطر ناك بود، از سفرى كه به خارج مدينه رفته بود، بازگشت و به محفلى كه در آن، گروهى از انصار و تنى چند از مهاجران شركت داشتند، رفت در اين محفل، باز سخن از موضوع سقيفه و كانديدائى «سعد بن عباده» (نامزد انصار براى خلافت) به ميان آمد. در اين هنگام عمر عاص (كه از مهاجران بود) سخنان تند و تحريك‏آميزى نسبت به انصار گفت.
اين سخنان به گوش انصار رسيد و موجب خشم و ناراحتى آنان گرديد و آنان شاعر خود را بنام «نعمان بن عجلان» جهت پاسخگوئى نزد عمرو عاص فرستادند)، نعمان سخنان تندى به عمر و عاص گفت و سوابق ننگين او را در جاهليت ياد آورى كرد.
اين سخنان به اطلاع قريش رسيد و بسيارى از آنان از سخنان نعمان ناراحت شدند، و اين، همزمان بود با بازگشت «خالد بن سعيد» از يمن. خالد كه اين گونه نفاق افكنى‏ها را خطر بزرگى براى اسلام ووحدت اسلامى مى‏دانست، در صدد دلجوئى از انصار بر آمد و خطاب به قريش، چنين گفت:
«اى گروه قريش! عمروبن عاص هنگامى اسلام آورد كه چاره‏اى جز آن نداشت، او كه در اثر ترس، اظهار اسلام كرده است، وقتى نتوانست عملا به اسلام لطمه بزند، بازبان لطمه مى‏زند و لطمه او ايجاد اختلاف و جدائى ميان مهاجران و انصار است.
به خدا سوگند ما، نه به خاطر دين با آنان جنگيديم و نه به خاطر دنيا، آنان خون خود را در راه خدا و براى ما نثار كردند، ولى ماخون خود را در راه خدا و براى آنان نثار نكرديم، آنان خانه‏ها و اموال خود را با ما تقسيم كردند ولى ما با آنان چنين نكرديم، آنان در تحمل فقر، نسبت به ما ايثار كردند ولى ما در موقع بى نيازى، آنان را محروم كرديم. پيامبر اسلام رعايت احترام آنان را توصيه فرموده و به آنان از جفا كارى قدرتهاى ستمگر آينده دلدارى داده است(31)، به خدا پناه مى‏برم كه من و شما، وصيت پيامبر را زير پا بگذاريم و قدرت جفاكار باشيم»(32)

در كنار امام على (علیه السلام)

خالد از علاقه‏مندان صميمى خاندان پيامبر بود و از همان دوران حيات پيامبر، نسبت به امير مؤمنان(علیه السلام) و شايستگى او اعتقاد داشت او به قدرى نسبت به على(علیه السلام) علاقه داشت كه حتى در گفتگوها، با نهايت ادب و احترام، با آن حضرت سخن مى‏گفت. بهترين گواه اين معنى حادثه زير است:
پس از بازگشت پيامبر اسلام از جنگ تبوك «عمر بن معد يكرب» كه از سران «بنى زبيد» بود، به حضور پيامبر شرفياب شد وطبق دعوت آن حضرت، اسلام را پذيرفت.
عمرو، پس از گزينش اسلام، شخصى بنام «ابى بن عثعث» را گرفته نزد پيامبر آورد و اظهار داشت كه اين شخص، قاتل پدر من است و از پيامبر در خواست اجراى قصاص در مورد آن شخص كرد، پيامبر فرمود: اسلام آن چه را كه در جاهليت بوده، ملغى نموده است (هر خونى كه در جاهليت ريخته شده، در اسلام قابل تعقيب نيست) عمرو از اين پاسخ ناراحت شدو مرتد گشت و سربه شورش و طغيان برداشت پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)على(علیه السلام)را در رأس گروهى از مهاجران، به سرزمين بنى زبيد فرستاد تا غائله عمرو را فرونشاند، على(علیه السلام)نيروهاى تحت فرماندهى خود را حركت داد و «خالد بن سعيد» را فرمانده طليعه سپاه قرار داد.
هنگامى كه دو سپاه روياروى هم قرار گرفتند، عمرو، مبارز خواست، امير مؤمنان(علیه السلام) به پا خاست كه به ميدان برود، خالد بن سعيد از جا حركت كرد و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، اجازه بده من به جنگ او بروم!
على(علیه السلام) فرمود: اگر خود را موظف به اطاعت از من مى‏دانى حركت نكن، خالد پذيرفت، آنگاه على گام در ميدان نهاد و چنان فريادى كشيد كه عمرو از وحشت پا به فرار گذاشت…و سر انجام پس از شكست در جنگ، مجدداً مسلمان شد…(33)
در هر حال طرز سخن گفتن خالد با امير مؤمنان(علیه السلام) در اين جا، نشانه ارادت خاص وى نسبت به آن حضرت است.
بارى با اين سوابق، پيدا بود كه پس از رحلت پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)، تا على هست، هرگز خالد با شخص ديگرى بيعت نمى‏كند و در اين زمينه تن به هيچ سازش و معامله‏اى در نمى‏دهد

اعتراض به خلافت ابوبكر

پس از رحلت پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)گردانند گان ثقيفه، با نقشه سريع و حساب شده‏اى، زمام امور را در دست
گرفته! ابوبكر را به عنوان خليفه و جانشين پيامبر، برمسند حكومت نشاندند!
در اين هنگام خالد و دو برادرش هيچ كدام در مدينه نبودند،«خالد فرماندار«يمن»، «ابان» فرماندار«بحرين» و «عمرو» فرماندار «تيمأ» و «خيبر» بود، و بر اساس شايستگى كه داشتند از طرف پيامبر اسلام به اين سمت منصوب شده بودند.
پس از شنيدن خبر رحلت پيامبر اسلام، هر سه نفر بدون آن كه از مركز احضار شده باشند، از سمت خود استعفا كرده به مدينه باز گشتند، ابوبكر گفت:«چرا برگشتيد؟ كسى شايسته تر از فرمانداران پيامبر نيست، بايد به حوزه مأموريت خود بر گرديد»
آنان گفتند: ما، پس از در گذشت پيامبر، هرگز از طرف كسى مقام فرماندارى را نمى‏پذيريم! (34) و بدين ترتيب اعلام كردند كه خلافت ابوبكر را به رسميت نمى‏شناسند
آنان وارسته تر از آن بودند كه مقامى را بخاطر منافع مادى بپذيرند، و اگر جانب پيامبر(صلی الله علیه وآله)اين مسئوليت را پذيرفته بودند، براى خدمت به جامعه، و اداى دين اخلاقى و دينى بود و وقتى ديدند كه كسى بر مسند پيامبر تكيه زده كه فاقد شايستگى چنين مقام برزگى است، نمايندگى از طرف او را با صراحت رد كردند.
خالد عقيده داشت كه پس از پيامبر، تنها يك نفر است كه شايستگى زمامدارى جامعه اسلامى را به بهترين وجهى دار است و تنها او مى‏تواند برنامه‏هاى پيامبر را پياده كند، و او كسى جز امير مؤمنان على(علیه السلام)نيست
از اين رو دست بيعت به سوى ابوبكر دراز نكرد و چشم اميد به بنى هشام دوخت تا آنان به هر طرف متمايل شوند، از آنان پيروى كند. او و برادرش «ابان» به در خانه بنى هاشم آمده مى‏گفتند:«شما درختان بلند و برومند باغ رسالت هستيد، از شاخسار درختان اين باغ، ميوه‏هاى پاك و پاكيزه آويزان است، ما از شما پيروى مى‏كنيم و شما هر كس را مقدم بداريد، ما مطيع او مى‏باشيم»(35)
ابوبكر و دار و دسته او گمان مى‏كردند گذشت زمان به نفع آنان تمام شده و از فرداى روز سقيفه، كم كم گذشته‏ها فراموش خواهد شد و مردم پيرامون مسأله خلافت، كمتر بحث خواهند كرد، ولى حوادث آينده نشان داد كه نه تنها اين مسأله فراموش نشد، بلكه هر چه زمان پيش رفت، موج اعتراض بيشتر، و ماهيت توطئه گران سقيفه آشكارتر شد.
در همان روزهاى اول حكومت ابوبكر، دوازده نفر از ياران پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) تصميم گرفتند متفقا نزد وى رفته او را استيضاح نمايند(36)
به دنبال اين تصميم، روز جمعه هنگامى كه ابوبكر در مسجد پيامبر (صلی الله علیه وآله) بر فراز منبر نشسته بود، اين عده وارد شدند و در اطراف منبر حلقه زدند، و آنگاه يكى يكى بپاخاسته طى سخنرانى‏هاى مستدل و مهيجى به ابوبكر اعتراض نموده خلافت او را غير قانونى اعلام كردند و از او خواستند از خلافت، كناره‏گيرى نموده آن را به على (علیه السلام)واگذار كند
نخستين كسى كه از اين عده سخن آغاز كرد، «خالد بن سعيد» بود او در برابر جمعيت به پا خاست و چنين گفت:
«ابوبكر! از نافرمانى خدا بترس، تو خود مى‏دانى كه در روز شكست «بنى قريظه» هنگامى كه خداوند فتح و پيروزى را نصيب پيامبر كرد و على بن ابى طالب، گروهى از سلحشوران و بزرگان آنان را كشت، و هنگامى كه ما، پيامبر را در ميان گرفته بوديم، آن حضرت به مهاجران و انصار خطاب كرده فرمود: من وصيتى به شما مى‏كنم كه بايد آن را اجرا كنيد و موضوعى را به شما توصيه مى‏كنم كه بايد آن را رعايت نمائيد، و آن اين است كه: پس از من زمامدار شما على – بن ابى طالب است، او جانشين من در ميان شما است، و اين، دستورى است كه پروردگارم به من داده است، آگاه باشيد كه اگر وصيت مرا درباره على (علیه السلام) اجرا ننمائيد، و اگر او را يارى و پشتيبانى نكنيد، در احكام دين شما اختلاف رخ داده، دينتان دستخوش تزلزل و سستى گشته، زمام امور شما به دست بدترين افراد خواهد افتاد.
آگاه باشيد كه تنها خالدان من، وارثان رسالت من هستند، و به هدايت امتم بعد از من آگاه مى‏باشند. پروردگارا از امت من هر كس از آنان پيروى نموده وصيت مرا درباره آنان رعايت كند، او را روز رستاخيز با من محشور بگردان و از نعمت همراهى با من، بهره‏اى براى او قرار بده تا در پرتو آن، به نور آخرت دسترسى پيدا كند، ولى هر كس كه درباره خاندان و جانشينان من بد رفتارى كند، او را از ورود به بهشت پهناور، محروم بگردان»
در اين هنگام كه سخنان كوبنده و گيراى خالد، ابوبكر را مبهوت و در جاى خود ميخكوب ساخته بود، عمر كه كارگردان معركه بود، به ميان سخنان خالد دويده گفت:» خالد! ساكت باش، تو نه اهل مشورت هستى و نه كسى از رأى تو پيروى مى‏كند»
خالد پاسخ داد: تو ساكت باش كه از زبان ديگرى سخن مى‏گوئى (اين مطالب به تو ديكته شده است). قريش مى‏دانند كه تو در ميان آنان از همه پست‏تر، از همه بى ارزشتر و بى مقدارتر و گمنامتر، و به خدا و پيامبر از همه نيازمندترى. تو در جنگ‏ها ترسو، و در بذل مال لئيمى. نه در ميان قريش داراى افتخارى، و نه در جنگ‏ها داراى سابقه درخشانى!(37)
سخنان خالد و همفكران او چنان خليفه محكوم ساخت كه از هر گونه پاسخ، عاجز ماند و گفت: من به زمامدارى شما بر گزيده شده‏ام ولى بهتر از شما نيستم، مرا واگذاريد! مرا واگذاريد!(38)
عمر از اين عكس العمل عاجزانه وى سخت خشمگين شد و گفت: بيا – پائين! اگر توانائى پاسخگوئى به اعتراض‏هاى قريش را نداشتى، چرا بر اين مسند تكيه زدى؟ به خدا سوگند كم مانده است كه تو را به كنار نموده «سالم»، برده آزاد شده «ابو حذيفه» را به جاى تو منصوب كنم!! ابوبكر با خفت از منبر پائين آمد، دست وى را گرفت و به منزل برد، ابوبكر و دار و دسته او، سه روز قدم در مسجد نگذاشتند، روز چهارم زير برق شمشير «خالد بن وليد» و «معاذ بن جبل» از خانه بيرون آمدند و همراه چهارهزار مرد مسلح وارد مسجد شدند، عمر، رو به ياران على (علیه السلام) كرد و گفت: به خدا سوگند اگر يك نفر از شماها سخنان گذشته را تكرار كند، سر او را از تن جدا مى‏كنم!
در اين هنگام «خالد بن سعيد» از جا برخاست و گفت: آيا با شمشيرهاى خود، ما را تهديد مى‏كنيد يا با تعداد جمعيتتان؟ به خدا شمشيرهاى ما، تيزتر است، و اگر از نظر تعداد كمتريم، از نظر نيرو بيشتريم زيرا حجت خدا على (عليه السلام) با ماست. اگر پيروى از خدا و رسول او، و امام و پيشوايم بر من لازم نبود، شمشير مى‏كشيدم و در راه خدا با شما مبارزه مى‏كردم!
در اين هنگام امير مؤمنان كه شاهد سخنان پر شور و حماسه آفرين خالد بود، فرمود: خالد! بنشين، خداوند به تو پاداش نيك دهد(39)

پی نوشتها:

25- كامل ابن اثير ج 2 ص 336 – طبقات ابن سعد ج 4 ص 296.
26- با سكون ميم بر وزن افغان.
27- بر وزن حسين.
28- بر وزن مجلس.
29- الكامل فى التاريخ ج 2 ص 296 – 297 – تاريخ طبرى ج 4 ص 1736 – طبقات ابن سعد ج 1 ص 327 و ج 5 ص 524
30- حياه الصحابه ج 1 ص 166.
31- اين جمله اشاره است به پيشگوئى پيامبر اسلام در باره رفتار ستمگرانه معاويه با ياران پيامبر.
32- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 6 ص 31 – 32 چاپ مصر.
33- ارشاد مفيد ص 84 – قاموس الرجال ج 3 ص 480.
34- الدرجات الرفيعه ص 393 – الاستيعاب ج 1 ص 400 – اسد – الغابه ج 2 ص 83 – حياه الصحابه ج 2 ص 175.
35- اسد الغابه ج 2 ص 83 – قاموس الرجال ج 3 ص 476 – تنقبح – المقال ج 1 ص 391.
36- اين گروه عبارت بودند از: خالد بن سعيد، سلمان، ابوذر غفارى مقداد بن اسود، عمار ياسر، بريده اسلمى، ابوالهيثم بن التيهان، سهل بن – حنيف، خزيمه بن ثابت، ابى بن كعب، ابوايوب انصارى، و عثمان – بن حنيف (احتجاج طبرسى ص 47 چاپ قديم نجف)
37- الدرجات الرفيعه ص 394 – احتجاج طبرسى ج 1 ص 48 – بحار الانوار ج 28 ص 189 – 203 چاپ جديد – قاموس الرجال ج 3 ص 476 و 479 – تنقيح المقال ج 1 ص 391 (با تلخيص درد و مدرك اخير)
38- و ليتكم و لست بخير منكم اقيلونى اقيلونى
39- احتجاج طبسى ج 1 ص 51 – بحار الانوار ج 28 ص 202 نتقيح المقال ج 1 ص 391.

منبع: شخصيت‏هاى اسلامى شيعه، آیت الله سبحانى – مهدی پيشوايى

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد